برداشت آزاد از دکتر کریم مجتهدی؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ سیر دیالکتیکی روح از رهگذر مفهوم و صورت عقلی در سیر دیالکتیکی کلام منعکس میشود و فاعل فعل استدلال در منطق دیالکتیکی نفس روح است.
▬ به نظر هگل، دیالکتیک روشی نیست که فیلسوف یا شخص او به عنوان فیلسوف به کار برده باشد. حتی، از لحاظی میتوان گفت که هگل اولین کسی است که دیالکتیک را به عنوان روش فلسفی کنار گذاشته است. هگل اعتقاد دارد که قدمت دیالکتیک به اندازه خود فلسفه است و برای روشن کردن این موضوع به تاریخ رجوع میکند و میگوید که در دوره قبل از فلسفه یعنی، دوره اسطورهسازی فکر جنبه بحثی و جدلی ندارد.
░▒▓ دیالکتیک در دوران اسطوره
░▒▓ دیالکتیک نزد فلاسفه یونان و قرون وسطی
▬ بدون شک، این گفت و شنود نزد سقراط و افلاطون به طور آگاهانهای انجام گرفته است و محاورات افلاطونی جنبه ارتقایی دارد، گویی سقراط با در نظر گرفتن عقیده شخص مخاطب خود بدون اینکه بخواهد نظر خود را تحمیل کند او را به گذشت از محدوده متداول ذهنش دعوت میکند. برای سقراط دیالکتیک روش تربیت است، او معلمی است که بدین وسیله ذهن را پرورش میدهد، به طوری که، حتی، از امکانات انتزاعی آن نیز فراتر رود و مخاطب را متوجه ابعاد مثالی و احیاناً مثال اعلا کند. ولی، به نظر هگل نزد سقراط و افلاطون دیالکتیک فقط در چارچوب فکر و کلام به کار میرود و صرفاً انتزاعی است و چون تمامیت انضمامی امور بدین وسیله لحاظ نمیشود، در نتیجه، کوچکترین اثری در واقعیت نمیگذارد. این نوع فعالیت فقط به این دلیل دیالکتیک نامیده میشود که عامل نفی کنندهای در بحث کلامی به کار رفته است والا جز نوعی روش تحقیق و توصیف انتزاعی فلسفی چیز دیگری نیست. به نظر هگل در گفت و شنود میان سقراط و مخاطبان او، خاصه موقعی که او با معارضان خود اختلاف پیدا میکند، دیالکتیک هنوز خیلی نزدیک به اصل و منشأ ابتدایی خود است و در رسالههای افلاطونی هنوز اعتقاداتی شبیه به دوره اساطیری دیده میشود.
▬ در فلسفه ارسطو روش دیالکتیک کمتر از فلسفه افلاطونی وضوح دارد و آشکارا بیان نمیشود. این روش به صورت معارضه (Apories) عنوان میشود و اعتقاد بر این است که حل مسأله از بحث ناشی میشود و این استنباط خاص از رهگذر فلاسفه قرون وسطی تا زمان ما ادامه پیدا میکند. البته، به مرور زمان دیالکتیک به صورت محاوره و بحث، نه الزاماً با فرد دیگر، بلکه با خداوند درآمده است. مثلاً، در آثار آگوستین و بعد از او در فلسفه دکارت.
░▒▓ دیالکتیک در دوران جدید
▬ در فلسفه دکارت، دیالکتیک به صورت تعمق (Meditation) درآمده است و همین روش را فلاسفه قرن هفدهم و هیجدهم تا کانت و فیخته و شلینگ به کار بردهاند. از لحاظی و در وهله اول میتوان به غلط تصور کرد که این متفکران اخیر نسبت به افلاطون و سقراط نوعی انحطاط فکری داشتهاند و حال اینکه چنین نیست. زیرا، در بحثی که این فلاسفه عنوان میکنند، جملگی کوشش دارند انتقادات و ایرادات را به مثابه «وضع مقابل» گفتار خود در نظر بگیرند و آنگاه، به نتیجهگیری بپردازند. به هر حال، کسی که با آگاهی این آثار فلسفی را مطالعه میکند به ناچار سنت فکری را از لحاظ تاریخی در نظر میگیرد و برای دریافت نظر خاص هر یک از فلاسفه به مقایسه و تقابل افکار آنها میپردازد.
░▒▓ دیالکتیک نزد هگل
▬ هگل، خود را چنین محقق آثار فلسفی میداند و به همین دلیل او یکی از اولین نویسندگان تاریخ فلسفه است یا در هر صورت جزو اولین کسانی است که آگاهانه بدین کار پرداختهاند. بدین جهت هگل ادعا میکند که دیالکتیک را به عنوان روش فلسفی به کار نمیبرد، بلکه با مطالعه در تاریخ فکر انسان و تحول آن از رهگذر آثار پرارج فلاسفه بزرگ گذشته و بیان نحوه تحقق این تحول، دیالکتیک را نشان میدهد. از لحاظی میتوان تصور کرد که این کار هگل نوعی بازگشت و رجعت به فلسفه و روش افلاطون باشد، زیرا، همانطوری که افلاطون به یادداشت جریان بحث و محاوره (Dialogue) میان سقراط و پارمنیدس و پروتوگوراس و غیره پرداخته است، هگل نیز به بیان گزارشی از جریان محاوره میان افلاطون و دکارت و اسپینوزا و کانت و فیخته و شلینگ مبادرت ورزیده است. ولی، باید دانست اگر هم هگل چنین کاری را کرده باشد باز بدان اکتفا نکرده است، زیرا، به نظر او دیالکتیکی که در محاوره و مباحث فلاسفه دیده میشود خود چیزی به جز جنبهای از دیالکتیک واقعیت انضمامی هستی نیست. به همین دلیل تاریخ فلسفه جنبهای از تاریخ جهان است و صیرورت دیالکتیکی هستی با عامل انسانی که خود نیز جزوی از هستی است توأماً جهتی به تفکر و جهتی به تاریخ میدهد و چنین دادگاهی است که جهان و انسان را مورد قضاوت قرار میدهد. هگل میگوید «تاریخ جهان قاضی جهان است» (Weltgeschichte ist Weltgericht) یعنی، آنچه بر اثر فعالیت فکری و یدی (کار) بر جهان میگذرد، در عین حال، به مثابه حکمی است که درباره جهان صادر میشود و اعتبار زمانه را مشخص میکند.
░▒▓ بیان انضمامی و واقعی دیالکتیک
▬ هگل، به این ترتیب، تصور میکند با فلسفه خود فقط واقعیت را توصیف میکند و در گفتار خود آن را منعکس میسازد، نه اینکه مثل پیشینیان دیالکتیک را فقط به عنوان روشی فلسفی به کار برده باشد. همانطوری که بیان شد چون هگل به دیالکتیک واقعیت اعتقاد دارد، توصیف این واقعیت نیز ضرورتاً دیالکتیکی میشود. با توضیح دیگر میتوان گفت که دیالکتیک هم واقعی است، و هم در واقعیت اثر میگذارد. هگل به خوانندگان کتاب «پدیدارشناسی روح» پیشنهاد تجربه سادهای را میکند و میگوید ساعت خود را نگاه کنید و ببینید مثلاً، ظهر است، روی کاغذی بنویسید «الآن ظهر است» و آنگاه، دوباره به ساعت خود نگاه کنید، خواهید دید که حقیقت به خطا تبدیل شده است و «اکنون، ظهر و پنج دقیقه است» پس، هستی واقعی انضمامی میتواند حقیقتی را که انسان کشف کرده است به خطا تبدیل کند، یعنی، از لحاظ اینکه واقعیت در زمان قرار میگیرد زمان نیز واقعیتی به دست میآورد. این موضوع از دوره افلاطون و پارمنیدس و، حتی، شاید قبل از آنها امر شناخته شدهای بوده است، ولی، به نظر هگل قبل از او به جنبه اصلی این مسأله توجه نشده است و آن جنبهای است که انسان قادر است با کلام مکتوب خود خطا را در بطن واقعیت حفظ کند. این خطا به صورت نوشته شده باقی میماند و توسعه مییابد، به طوری که، حتی، خود انسان را نیز میتوان خطایی دانست که در واقعیت انضمامی استمرار مییابد. انسان میتواند بر اساس خطای خود یا بهتر بگوییم با خطای خود زندگی کند. ولی، باید دانست که اگر این خطا استمرار مییابد منحصراً از این لحاظ است که قابلیت این را دارد که دوباره به حقیقت تبدیل شود. یعنی، خطا قابل اصلاح است و به همین دلیل عدم محض نیست و تجربه نشان میدهد که خطاهای انسانی طی زمان اصلاح میشود و تبدیل به حقیقت میگردد. حتی، میتوان گفت که هر حقیقتی خطایی است اصلاح شده، زیرا، حقیقت اندکی بیشتر از واقعیت است. حقیقت واقعیت آشکارشدهای است، حقیقت واقعیت است به اضافه کلامی که آن را آشکار کرده است و به همین دلیل در بطن حقیقت اختلاف میان واقعیت و کلامی که آن را آشکار میکند وجود دارد. این اختلاف به صورت تقابل فعلیت مییابد و کلامی که آن را آشکار میکند وجود دارد. این اختلاف به صورت تقابل فعلیت مییابد و کلامی که با واقعیت مطابقت ندارد خطایی بیش نیست. پس، به طور واقعی فقط منحصراً وقتی حقیقت وجود دارد که خطا نیز وجود داشته باشد، ولی، خطا به طور واقعی فقط در کلام و گفتمان (Discours) انسانی وجود دارد. یعنی، انسان از رهگذر کلام خود تنها موجودی است که میتواند خطا کند و با خطای خود زندگی کند و باز او تنها موجودی است که میتواند به حقیقت تحقق بخشد. بدون انسان جهان هستی فقط موجود است، ولی، حقیقت ندارد. حقیقت و خطا فقط توسط انسان در جهان پدید میآید.
░▒▓ ارتباط کار و فکر با تبدیل خطا به واقعیت
▬ مفسران فلسفه هگل، سعی کردهاند این قسمت از افکار او را با مثالهای زنده و ساده امروزی توضیح دهند. مثلاً، میگویند فرض کنیم شاعری در قرون وسطی گفته باشد: «مردی از روی اقیانوس پرواز میکند». البته، گفته او در آن دوران خطا است، ولی، امروز ما اگر عبارت او را تکرار کنیم خطا نکرده ایم. در حقیقت، کلام عوض نشده است، بلکه هستی توسط انسان با کلام مطابقت داده شده است. عملی که واقعیت را به منظور مطابق ساختن آن با خطای انسانی تغییر میدهد کار نامیده میشود. انسان امروزی با کار خود به خطای عمدی و تخیلی شاعر قرون وسطایی تحقق بخشیده است. به معنایی کار نفی واقعیت است. انسان به وسیله تفکر و کار خود به حقیقت در جهان طبیعی تحقق میبخشد. به همین دلیل انسان فقط موجودی میان موجودات نیست، بلکه نفس حقیقت است، نفس فکر و اندیشه است، نفس روح است.
▬ هگل، همین استدلال را در مورد کلامی که حقیقت خود انسان را نیز بیان میکند صادق میداند. یعنی، کلام انسان نیز قسمتی از هستی است و همان اوصاف را داراست که کل هستی دارد. تحقق حقیقت در کلام نیز به همان نحو طبیعت انجام میگیرد. تحقق حقیقت در کلام نیز دیالکتیکی است، یعنی، کلام مطلق حقیقت را نمیتواند بیان کند، بلکه این بیان نیز در «وضع مقابل» خود صیرورت میپذیرد. حقیقتی که به زبان آورده میشود همیشه قسمتی از حقیقت است، یعنی، تمامیت آن فقط در تمام ازمنه و امکنه میتواند حاصل شود، یعنی، در انتهای تاریخ. بدین معنی نفس حقیقت اعم از حقیقت علمی یا فلسفی نیز تحولپذیر و از صفت تاریخیت برخوردار است. این گونه اعتقاد به نظام فکری هگل ساحت و بعد خاصی داده است، به طوری که گویی فلسفه او نه فقط میدان را بر نحلههای ضد خود تنگ نمیکند، بلکه درست بر عکس، این نحلهها را نیز به عنوان «وضع مقابل» نظام فکری خود دلیل بر حیات نظر اصلی خود میداند. این جنبه فکر هگل با تمام ادعایی که فلسفه او دارد مانع از این میشود که افکار او جنبه جزمی به معنای متداول کلمه داشته باشد. گفت و شنود آزاد در این فلسفه نه فقط ممکن است، بلکه اصل بر همین قرار گرفته است و به همین دلیل به نظر هگل دیالکتیک در فلسفه فقط موقعی صحیح انجام میگیرد و جنبه جدلی کورکورانه و سفسطه عوامفریبانه به خود نمیگیرد که عقل به طور آزاد مراحل آگاهی خود را طی کند و با در نظر گرفتن جنبهای از مسأله جنبههای دیگر را نیز به دست فراموشی نسپارد و به مرور زمان و تدریجاً به حقیقت تحقق بخشد.
مأخذ: tahoordanesh
هو العلیم