فیلوجامعه‌شناسی

استراتژی‌های حیاتی در زمان بی‌ثباتی اقتصادی

فرستادن به ایمیل چاپ

پرویز ادامه مطلب...نصرتی کردکندی؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬ همه ما، به عنوان فردی از جامعه جهانی و صاحبان کسب‌وکار، در شرایط کنونی با چالش‌های عظیم اقتصادی روبه‌رو هستیم که در دهه‌های اخیر بی‌سابقه یا حداقل کم سابقه بوده است. بدیهی است در این شرایط که اکثر متغیرها و پیش فرض‌های اقتصادی در کسب‌وکارهای مختلف اعتبار و قابلیت خود را از دست داده‌اند اصرار بر راهبردهای گذشته جز ناکامی محصول دیگری به بار نخواهد داد و رهبری هر مجموعه‌ای می‌بایست سریعاً، نسبت به اتخاذ استراتژی‌های همسو با فضای بی‌ثبات اقتصادی آمادگی سازمان خود را در مقابل،ه با آن تجهیز نماید.

▬ در همین زمینه، یکی از استراتژیست‌های معاصر، باب تیلمونت در نشریه «گلوبال مانتین» به راهنمایی سازمان‌ها در شرایط بی‌ثبات اقتصادی پرداخته است که بسیار جالب و آموزنده است. او در آغاز مطلب خود ضمن توصیف فضای حاکم بر کسب و کار بر این نکته تامید کرده که استراتژی‌های گذشته در سازمان‌ها، کارآمدی خود را در واقعیت‌های اقتصادی جدید از دست داده‌اند و بایستی متناسب با شرایط بی‌ثبات و پر از ابهام اقتصادی، استراتژی‌های حیاتی را برای مقاومت و گذر از آن اختیار کنند تا بتوانند چالش‌های اقتصادی را با پیروزی یا حداقل خسارت به پایان ببرند.

▬ برخی از این استراتژی‌ها در زیر آورده شده است:

░▒▓ ۱. روزانه مسائل مالی را مونیتور کنید
▬ هر کسب‌وکاری باید جریان نقدینگی را به چند دلیل مهم و به شکل روزانه مدیریت نماید.
▬ اول این‌که با سیاست‌های انقباضی و قفل کردن تسهیلات به روی فعالان اقتصادی، بخصوص کسب‌وکارهای کوچک و متوسط، اعتبارات کاهش خواهند یافت. بنا بر این، توان کسب‌وکارهای کوچک و متوسط برای تأمین نقدینگی و گردش مالی سیکل تولید خود، بسیار سخت است و چالشی بزرگ را همراه خواهد داشت.
▬ در چنین شرایطی باید به مشتریان وفادارتان بیشتر نزدیک شده و برای درک موقعیت کسب‌وکار و شرایطی که دارید با آن‌ها به توافق برسید. آیا آن‌ها قادر خواهند بود بهای محصولات و خدمات شما را به موقع پرداخت کنند؟ و شما چه مشوق‌هایی می‌توانید ارائه دهید تا آن‌ها این مبالغ را به موقع پرداخت کنند یا، حتی، پیش پرداخت بدهند؟
▬ ثانیاً، بانک‌ها و دیگر مؤسسات مالی و اعتباری نه تنها وضعیت افراد، بلکه کسب‌وکار‌ها را به طور دوره‌ای ارزیابی می‌کنند تا در صورت مشاهده وضعیت پایداری در کسب‌وکار به شما شانس دریافت اعتبار و تسهیلات بانکی را بدهند.
▬ همچنین، سعی کنید با آن بخش از تأمین‌کنندگان منابع که سفارش‌های خرید شما را به موقع تحویل می‌دهند، کار کنید. در جریان همکاری از این‌که سازمان شما را در چنین شرایطی کمک می‌کنند، از آن‌ها تشکر کنید و تأکید کنید در شرایط رونق با وفادار ماندن به شرکت آن‌ها، خدماتشان را جبران خواهید کرد. چرا که، آن‌ها نیز به دنبال مشتریان بلندمدت هستند، بنا بر این، اگر شما درباره موقعیت مالی خود صادق و صریح باشید آن‌ها تمایل خواهند داشت کماکان با شما کار کنند تا نه تنها روابط را نگه دارند، بلکه رتبه اعتباری شما را نیز حفظ کنند.

░▒▓ ۲. چشم‌انداز داشته باشید و مدام آماده تجدید نظر در آن باشید
▬ بعضی مواقع افراد سرسخت تمایل دارند تا به آینه نگاه کنند و از خود بپرسند: من چه کسی هستم؟ و قبل از اقدام به حرکت رو به جلو چه کاری باید انجام دهم؟ این روال باید از سوی رهبری هر کسب‌وکاری انجام گیرد و سؤالاتی مانند: آیا چشم انداز سازمان من در شرایط اقتصاد فعلی معتبر است؟ آیا محصولات و خدمات تولیدی ما نیازهای بازار را در آینده دور و نزدیک برطرف خواهد ساخت؟ آیا مدل کسب‌وکار سازمان ما مناسب اوضاع جدید اقتصاد است؟ پرسیده شود.
▬ به خاطر داشته باشید، چشم‌انداز شما باید هدایت‌کننده استراتژی کسب‌وکار و رو به جلو باشد. بنا بر این، اگر چشم‌انداز مناسب نباشد فقط تعریف و نوشته‌ای بر کاغذ خواهد بود و هیچ ارتباطی با کسب‌وکار شما نخواهد داشت.

░▒▓ ۳. به مخاطب، مشتری، فرآیند بازاریابی و فروش تمرکز ویژه داشته باشید
▬ اخیراً، روزنامهRocky Mountain News مقاله‌ای درباره این‌که چگونه کسب‌وکارها در دوران بحران هزینه‌های خود را کاهش می‌دهند، به رشته تحریر درآورده بود. به ادعای نویسنده این کسب‌وکارها در رویارویی با این شرایط، استراتژی‌ها و برنامه‌های خود را به طور کلی، تغییر داده بودند. با این حال، آن‌چه آزاردهنده بود، این بود که چرا بسیاری از این شرکت‌ها خودسرانه فعالیت‌های بازاریابی خود را کاهش داده بودند.
▬ همان طور که پیش‌تر گفته شد، مدیریت کردن جریان نقدی حیاتی است، اما، نحوه مدیریت شما نیز مهم است. به بیان دیگر قطع فعالیت‌های بازاریابی و فروش می‌تواند یک اثر منفی بلندمدتی بر کسب‌وکار شما داشته باشد. به یاد داشته باشید، هنوز تعداد زیادی از افراد و کسب‌وکارها وجود دارند که پول نقد در اختیار دارند و به خرید در این زمان‌های سخت ادامه خواهند داد.
▬ مهم این است که در فعالیت‌های فروش و بازاریابی محتاطانه عمل کنید. اگر مدل فروش شما مبتنی بر تاکتیک‌های عجولانه در مقابل، روابط باشد، ممکن است در شرایط بحرانی برای شما مشکل ساز و زیان‌بار باشد. کسب‌وکارهایی که با مشتریان خود روابط قوی دارند، تمایل به انجام بهتر کارها در رکود اقتصادی دارند.
▬ این کسب‌وکارها مشتریان خود را درک کرده و می‌شناسند. آن‌ها به مشتریان خود راه‌حل‌هایی در مقابل، محصولات و خدمات ارائه می‌دهند. بنا بر این، آن‌ها می‌توانند به نیازهای مشتریان خود نگاه کنند و یک پیشنهاد مناسب برای عرضه محصولات و خدمات خود ارائه دهند، تا نیازهای مشتریان را به بهترین شکل برآورده سازند. به علاوه، آن‌ها می‌توانند نیازهای آتی مشتریان خود را نیز پیش‌بینی کنند و برای اتخاذ راهکار‌هایی جدید در زمان‌های آینده و نزدیک آماده شوند.

░▒▓ ۴. ارزش محصولات و خدمات خود را در بازار درک کنید
▬ از گزاره ارزش اغلب بد استفاده می‌شود و درک درستی از آن نمی‌شود. این موضوع هنوز بسیار مهم است و باید به درستی درک شود. دو موضوع وجود دارد که به مدیران کمک می‌کند تا در تعیین ارزشی که کسب‌وکار آن‌ها در بازار به ارمغان می‌آورد، درک درستی داشته باشند. اول این‌که چرا مشتریانتان از شما خرید می‌کنند؟ من متحیر هستم از کسب‌وکارهای بسیاری که نمی‌توانند به من بگویند چرا مشتریانشان از آن‌ها خرید می‌کنند.
▬ اغلب آن‌ها می‌گویند آن‌ها یک محصول برتر دارند. این‌جا یک نکته مهم‌تر وجود دارد و الزاماً مزیتی که مشتری شما را ترجیح داده است، محصول نیست.

▬ در ادامه به مثالی که از تجربه‌های من در این زمینه است، توجه کنید:

▬ «چند هفته پیش، به دنبال خرید لاستیک برای خودروی خود بودم. من مجموعه جدید لاستیک‌های شرکت میشلین را انتخاب کردم. این لاستیک‌ها در دو فروشگاه زنجیره‌ای عرضه می‌شد، من به سایت اینترنتی هر دو فروشگاه رفتم. فروشگاه اول لاستیک‌های میشلن را در سایت خود نشان می‌داد، اما، برای گفت‌وگو و سفارش بایستی با فروشگاه تماس گرفته می‌شد، من این کار را انجام دادم، اما، موقعی که تماس گرفتم مسؤول پذیرش من را پشت خط نگه داشت، به همین دلیل من بی‌درنگ تماسم را قطع کردم. بنا بر این، من به سایت اینترنتی فروشگاه دوم رفتم. آن‌ها لاستیک‌های زیادی داشتند که به همراه لیست قیمت‌ها در سایت قرار داشت. در حقیقت، آن‌ها اجازه می‌دادند تا یک سفارش خرید را پیش‌نویس کنم، که نه‌ تنها قیمت کلی را می‌داد، بلکه موجودی لاستیک‌هایی که در انبار بودند را تأیید می‌کرد و به من اجازه می‌داد تا زمان ترخیص سفارشات خود را در روز بعد تنظیم کنم. حالا حدس بزنید به چه فروشگاهی برای خرید لاستیک‌ها رفتم».
▬ آن کلیدی که در جذب مشتری موثر است، تنها محصول نیست، بلکه راه‌های ارتباط با مشتری است. هر دو فروشگاه لاستیک‌های یکسانی را ارائه می‌دادند، اما، فروشگاه دوم با ایجاد امکانی برای پیش‌نویس کردن سفارش‌ها، ارزش افزوده‌ای را برای مشتریان ارائه می‌کرد. مورد دوم این است چگونه شما ارزش خود در بازار را برای مشتریانتان عرضه می‌کنید؟ آیا مشتریان شما آن‌چه را که برای آن‌ها انجام می‌دهید، درک می‌کنند؟ به بیان دیگر، آیا نام تجاری شما برابر ارزشی که به مشتریان خود می‌دهید است؟ چند هفته قبل، یکی از مشتریانم را متقاعد کردم تا در نمایشگاه مخترعان در شهر دنور شرکت کند. این نمایشگاه فرصتی برای کسب‌وکارها بود تا نوآوری‌های خود را برای شرکای بالقوه و سرمایه‌گذاران به نمایش بگذارند. من می‌دانستم این شرکت تکنولوژی خوبی داشت، اما، بهتر است تا آن‌ها یک چشم‌انداز روشن از مدل کسب‌وکار خود و این‌که چگونه برای موفقیت در بازار برنامه‌ریزی کنند، داشته باشند. آن‌ها در دسته‌بندی بهترین محصولات تجاری در این رویداد برنده شدند.

░▒▓ ۵. هم‌کاری در عین رقابت
▬ در شرایط دشوار، رقبا تبدیل به همکار می‌شوند. به جلسات اخیر کنگره مدیران اجرایی سه شرکت خودروساز بزرگ امریکا نگاه کنید! در شرایط امروز این مدیران عامل سه شرکت خودرو ساز بزرگ در میز یکسانی نشسته‌اند و شعار یکسانی دارند.
▬ بدیهی است که این یک نمایش افراطی است؛ ولی، شرایط رکودی حال حاضر آن را توجیه می‌کند. با این حال، ممکن است؛ فرصت‌هایی برای همکاری با افراد یا شرکت‌های تجاری که در گذشته رقبای شما بودند وجود داشته باشد. این امر می‌تواند در تقویت کانال‌های فروش مشترک، به اشتراک‌گذاری تولید و همکاری در توسعه محصول جدید متغیر باشد.
▬ از منظر دیگر شما باید توجه ویژه‌ای به کارکردهای اصلی که در کسب‌وکار خود دارید داشته باشید، این‌که چه شایستگی‌هایی دارید و آیا این شایستگی‌ها منحصر به فرد است؟ در این صورت، آن‌ها را به عنوان راهکارهای موثر در مدل کسب‌وکارتان در نظر بگیرید.

░▒▓ ۶. ساختاردهی مدل کسب‌وکار بر اساس واقعیت اقتصادی روز
▬ همان طور که در بالا عرض کردم، شما به یک مدل کسب‌وکار ناب در حرکت روبه جلو نیاز دارید. منابع کلیدی که شما در سازمان خود نیاز دارید را تعریف و مشخص کنید و، سپس، به گزینه‌هایی برای منابع در شرایط غیر بحرانی و غیر کلیدی مرتبط نگاه کنید. بسیاری از شرکت‌ها کارکنان خود را با منابع(نیروی انسانی) موقت یا پیمانکار تکمیل می‌کنند. در عین حال، در زمان رکود اقتصادی، این افراد اولین کسانی هستند که تعدیل می‌شوند.
▬ اقتصاد جدید، کسب‌وکارها را به سمت داشتن کارکنان تمام وقت کمتر و استفاده از منابع پیمانکار و موقت برای متوازن کردن تقاضا در کسب‌وکارها هدایت می‌کند. این یک واقعیت بی‌رحمانه‌ای است که وجود دارد. در سازمان‌های امروزی کارکنان فقط به افرادی اطلاق می‌شود که در بروز شایستگی‌های اصلی منحصر به فرد سازمان شما سهم دارند.
▬ امروزه، هر فرد بر اساس مبلغ دریافتی در فیش حقوق خود باید سهم مناسبی در تولید ارزش در سازمان داشته باشد و معیارهای خاصی نیز برای اندازه‌گیری سهمش در موفقیت شرکت داشته باشد. به یاد داشته باشید در این محیط شما نیاز به افرادی دارید که همکاری می‌کنند و انعطاف‌پذیر هستند نه افرادی که جایگاه خاص خودشان را محکم می‌کنند.

░▒▓ ۷. چالش‌ها را به فرصت تبدیل نمایید
▬ در اوایل زندگی حرفه‌ای، من به محیط خدمات مهندسی عادت داشتم. یکی از مدیرانم را به خاطر می‌آورم که می‌گفت: هر زمان ما یک بحران در تولید محصولی داشتیم، یک فرصت نیز به شکل بالقوه به دست می‌آوریم! امروزه، این موضوع کاملاً درست است. چالش‌هایی که ما امروز داریم فرصتی را به همه کسب‌وکارها برای تمرکز مجدد و قوی‌تر شدن می‌دهد. که کشف این فرصت‌ها خیلی سخت نیست.
▬ کارکنانتان را در این فرآیند کشف درگیر کنید. به آن‌ها اطمینان کنید، آن‌ها کسب‌وکار را متفاوت از شما می‌بینند و می‌توانند ورودی‌های ارزشمندی را بر نحوه حرکت رو به جلو سازمان ارائه دهند.

░▒▓ ۸. شاد باشید یا لااقل خوش‌بینی پیشه کنید
▬ سرانجام، نگرش شما برای موفقیت کسب‌وکار شما مهم است. نحوه طرح‌ریزی احساساتتان، اثر عمیقی بر کارکنان شما و جهت‌گیری شرکت شما دارد. کارکنان می‌خواهند تا با یک تیم مدیریتی با اعتماد به نفس کار کنند، حتی، اگر شرایط دشوار باشد. با آن‌ها صادق باشید، اما، چشم‌اندازی از این‌که چگونه شرکت در آشفتگی اقتصادی کنونی زنده می‌ماند، طرح‌ریزی کنید. یک نگرش مثبت می‌تواند در طول راه به زنده نگه داشتن سازمان کمک شایانی کند! بنا بر این، در جست و جوی موفقیت‌های کوچک باشید و آن‌ها را جشن بگیرید!
برداشت آزاد از دنیای اقتصاد
هو العلیم

مرور چهارده رویکرد در الهیات جدید؛ ۶. آیین کاتولیک روم

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...از tahoor.com؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬ به اعتقاد بسیاری، ریشه‌های مهم‌ترین تحولات در الهیات امروزی کلیسای کاتولیک روم در دوره‌ای است که بلافاصله پیش از شورای دوم واتیکان (۱۹۶۲-۱۹۶۵) واقع است. دور از انصاف است که کلمات «چندان اتفاقی نیفتاد» را علیه تاریخ الهیات کلیسای کاتولیک روم طی قرن هیجدهم و نوزدهم به کار بریم. با این حال، شرایطی که کلیسای کاتولیک روم در اروپا در این دوره با آن مواجه شد، برای تأملات الهیاتی بخصوص مناسب نبود. در شمال اروپا که بیشتر پروتستان بود، کلیسا معمولاً، خود را در حالت دفاعی می‌دید. به گونه‌ای که الهیات جدلی بیشترین اهمیت را داشت نه الهیات سازنده. حتی، در قرن نوزدهم نیز قضیه از همین قرار بود و این همان زمانی بود که بیسمارک جنگ فرهنگی خود علیه کلیسای کاتولیک روم در آلمان را آغاز کرد. با این حال، نیروهای سکولار نیز اهمیت بسیاری داشتند. انقلاب فرانسه و پیامدهای آن مانعی نیرومند بر سر راه کلیسا قرار داد و بار دیگر آن را در موضع دفاعی قرار داد. با این حال، فقدان خلاقیت، دلایل الهیاتی نیز داشت. آیین کاتولیک روم عمیقاً تحت تأثیر اندیشه‌های بوسوئه بویژه تأکید او بر یکپارچگی سنت کاتولیک بود. الهیات اغلب بر حسب تکرار مؤمنانه میراث گذشته فهم می‌شد و این روندی بود که شورای اول واتیکان (۱۸۶۹-۱۸۷۰)آن را ترغیب کرده بود. یکی از این تحولات که در این زمینه بخصوص دارای اهمیت است، تصمیم پاپ لئوی سیزدهم برای اعطای موقعیتی ممتاز به آثار توماس آکویناس بود که در عمل (اگر نگوییم به عمد) توماس آکویناس را در موضوعات الهیاتی به مثابه معیار تثبیت کرد.

░▒▓ گرایش به سوی احیای الهیات

▬ با این حال، در قرن نوزدهم می‌توان مقدمات آشکار گرایش به سوی احیای الهیات را ملاحظه کرد. آیین کاتولیک روم در آلمان عمیقاً با ظهور ایده‌آلیسم جنبش رمانتیک تماس داشت که موجب توجه به بسیاری از جنبه‌های ایمان و عمل کاتولیکی، از جمله جنبه‌های تجربی آن، شد. این توجه جدید به تجربه را می‌توان در ظهور مکتب کاتولیکی توبینگن در دهه ۱۸۳۰ ملاحظه کرد و این به هنگامی بود که نویسندگانی مانند یوهان سباستین فون دری (۱۷۷۷-۱۸۵۳) و یوهان ادام مولر (۱۷۹۶-۱۸۳۸) به تدریج بر اندیشه سنت به مثابه صدای زنده کلیسا تأکید کردند. جان هنری نیومن (۱۸۰۱ـ۱۸۹۰)، که در ابتدا انگلیکن بود، به الهیات کلیسای کاتولیک در اواخر قرن نوزدهم اعتماد و شم الهیاتی بخشید؛ گرچه نفوذ او مسلماً در قرن بیستم بیش از عصر خودش بود. شاید مهم‌ترین سهم او در تحولات الهیات کاتولیک روم مربوط به حوزه‌های تحول اعتقادی و نقش غیرروحانیون در کلیسا است.

░▒▓ نشانه‌های تجدید حیات در الهیات کلیسای کاتولیک

▬ نشانه‌های از تجدید حیاتی بزرگ در الهیات کلیسای کاتولیک را می‌توان در دوره پس از جنگ جهانی دوم (۱۹۳۹ـ۱۹۴۵) دید. یکی از مهم‌ترین محورهای اساسی، عبارت است از احیای میراث آبایی و قرون وسطایی آیین کاتولیک روم، که در آثار آنری دو لوباک و ایو کونگار مشاهده می‌شود. در شورای دوم واتیکان، بحث از ماهیت و نقش کلیسا و آیین‌های مقدس و نیز ایجاد محیطی مطمئن‌تر برای فعالیت الهی‌دانان کاتولیک بسیار مورد توجه قرار گرفت. آثار هانس کونگ و پیت شوننبرگ و ادوارد شیلبکس حاکی از شور و هیجان تازه‌ای در الهیات کاتولیک از هنگام برگزاری این شوراست.

░▒▓ الهی‌دانان برجسته قرن بیستم در کلیسای کاتولیک روم
▬ اجماع بر این است که دو الهی‌دان بسیار برجسته‌ای که در قرن بیستم در کلیسای کاتولیک روم پا به عرصه گذاردند، یکی هانس ارس فون بالتازار (۱۹۰۵-۱۹۸۸) و دیگری کارل رانر (۱۹۰۴-۱۹۸۴) بودند. عنوان اثر عمده بالتازار که در سال‌های ۱۹۶۱تا ۱۹۶۹ منتشر شد، Herrlichkeit( شکوه خداوند) است. این کتاب، اندیشه مسیحیت به عنوان پاسخی به مکاشفه شخصی خداوند را مطرح می‌کند و تأکید خاصی بر مفهوم ایمان به مثابه پاسخی به مشاهده زیبایی خداوند دارد.

░▒▓ دستاوردهای کارل رانر در عرصه الهیات
▬ یکی از تحسین‌برانگیزترین دستاوردهای کارل رانر، احیای مقاله نویسی به عنوان ابزاری برای سازندگی در عرصه الهیات است. مهم‌ترین منبع در تفکر رانر کتابی بزرگ در باب الهیات جزمی نیست، بلکه مجموعه مقالاتی نسبتاً پراکنده و فاقد انسجام است که در سال‌های ۱۹۵۴ تا ۱۹۸۴ منتشر شد و در زبان انگلیسی به جستارهایی در زمینه الهیات معروف است. مقالات یاد شده به زبان اصلی آلمانی در شانزده مجلد و نسخه انگلیسی آن‌ها، که هم اکنون، ناتمام است، در بیست مجلد فراهم آمده است، شیوه‌ای را عرضه می‌کنند که در آن رویکرد نسبتاً غیر نظام‌مند در الهیات در عین حال، می‌تواند موجب پدید آمدن برنامه منسجم الهیاتی شود. شاید مهم‌ترین جنبه برنامه الهیاتی رانر «روش استعلایی» باشد که وی آن را واکنش مسیحیت به فقدان دنیوی تعالی خدا می‌داند. در شرایطی که نسل‌های متقدم‌تر می‌کوشیدند تا با این مانع در ضمن استراتژی‌های سازش‌کارانه لیبرالی یا مدرنیستی مواجه شوند، رانر معتقد بود که بازیافت احساس تعالی تنها در ضمن تصاحب دوباره منابع کلاسیک الهیات مسیحی، بویژه آگوستین و توماس آکویناس، امکان‌پذیر است. رویکرد خاص رانر مستلزم آمیختن تومیسم با جنبه‌های اصلی ایده‌آلیسم و اگزیستانسیالیسم آلمان است.

░▒▓ کتاب کاتشیسم کلیسای کاتولیک
▬ در سال ۱۹۹۴ سندی منتشر شد که اهمیت بسیاری داشت. کتاب کاتشیسم کلیسای کاتولیک فشرده روشنی از بعضی از موضوعات اساسی در تفکر مدرن کلیسای کاتولیک روم عرضه می‌کند که در پرتو شورای دوم واتیکان روزآمد گشته است. این کتاب فشرده سهل‌الوصولی از تفکر معاصر در کلیسای کاتولیک روم را ارائه می‌دهد و ما در این کتاب به مناسبت، نقل قول‌هایی از آن خواهیم داشت.
مآخذ:...
هو العلیم

تحلیل اراده اخلاقی از دیدگاه گئورگ ویلهلم فریدریش هگل

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...از دکتر سید حمید طالب‌زاده؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


░▒▓ الف. تأثیر وضع درونی فاعل بر تحقق فعل اخلاقی

▬ به نظر هگل، درست است که افعال اخلاقی، تابع خواست و قصد درونی فاعل است، اما، اثر وضع درونی فاعل در نحوه تحقق و خارجیت فعل اخلاق ظاهر می‌شود، به طوری که غایات مترتب بر افعال فاعل اخلاقی با وضع درونی او نسبتی تصادفی ندارد. غایات مزبور فعلیت خواسته درونی است و فاعل در ضمن آن غایات می‌باید هویت خوش را به مثابه فاعل اخلاقی بشناسد. مضافاً این‌که فاعل اخلاقی به افعال خویش و غایات آن‌ها صرفاً از این جهت دلبسته است که خفایای درون او را می‌نمایاند و لذا، افعال اخلاقی از آن حیث که وقایعی خارجی‌اند اراده باطنی فاعل خود را متبلور می‌کنند و مسؤولیت نتایج آن افعال را به جانب او متوجه می‌کنند.

▬ هر آن‌چه فاعل اخلاقی انجام می‌دهد به قسمی در حوادث جهان، موثر می‌افتد یا دست کم در این تأثیرات مشارکت دارد. به نظر هگل من برای هر واقعه‌ای که در آن پای عمل من به مثابه علت آن واقعه در میان باشد، مسؤول خواهم بود: «من به جهت مقصودی که دارم متهم هستم و این مطلب در ارتباط با جنایت بسیار مهم است، اما، مسؤولیت صرفاً حکمی خارجی را شامل می‌شود و این‌که آیا من کاری را انجام داده‌ام یا نه.» البته، چنین نیست که پیامدهای این عمل که مسؤولیت همه آن‌ها به من متوجه است، به قصد اولی متعلق اراده من بوده باشد و خواست و قصد مرا نشان دهد.

░▒▓ ب. هگل، میان «کردار» و «عمل» تفکیک می‌کند
▬ عمل آن است که من انجام می‌دهم و در عین حال، به آثار مترتب بر آن آگاهم و همه آن آثار به قصد اولی متعلق اراده من است هگل به این نتایج «قصد» اطلاق می‌کند: «من چیزی به غیر از آزادی خود نیستم، و اراده من مسؤول کردار من است تنها تا آن‌جا که من از آن‌چه می‌کنم آگاهم».
▬ پس، دامنه عواقب «عمل» من که در فحوای «قصد» من مندرج است به «تمثل» من از شرایط یا نتایج احتمال آن‌چه انجام داده‌ام بستگی خواهد داشت. چنان‌چه عناصری دور از دسترس حدس من و غیر قابل پیش بینی برای من، عمل مرا به سمت یک رشته عواقب نادانسته سوق دهد، به زعم هگل من حق دارم که خود را از همه آن غایات، بجز نخستین آن‌ها، تبرئه کنم، زیرا، مضمون «قصد» من صرفاً در همین نخستین اثر مترتب حاضر است و از آن‌جا که «قصد» من به میزان آگاهی من بستگی دارد، از این‌رو هگل به فاعل اخلاقی حق می‌دهد تا همه نتایجی را که با منظور وی مطابقت نداشته است انکار کند و از این معنا به «حق شناخت» تعبیر می‌کند: «کردار صرفاً تا آن‌جا به من مربوط است که ارائه من مسؤولیت آن را داشته است، این همان حق شناخت است». هگل، از منظر سوبژکتیو مدرن از دیدگاه یونانیان که معتقد بودند فاعل اخلاقی مسؤولیت تمام مراتب علم خویش را بر عهده دارد، حتی، اعمالی را که در ناآگاهی یا دیوانگی انجام داده است، انتقاد می‌کند و قهرمانان تراژدی مانند اودیپوس و آژاکس را بی‌گناه می‌داند: «اودیپوس که پدر خود را ناآگاهانه کشت، نمی‌تواند در معرض اتهام باشد».
▬ هگل واژه «قصد»  را در معنایی روشن و کاملاً فنی به کار می‌برد. «قصد» در عمل فاعلی اخلاقی نه تنها شامل آن غایاتی می‌شود که او صریحاً به آن‌ها نظر داشته است، بلکه، حتی، غایاتی را که رویداد آن‌ها را در عمل خود پیش بینی می‌کرده است، ولو آن‌که به هیچ وجه تمایلی به وقوع آن‌ها نداشته است نیز در بر می‌گیرد. به عنوان مثال، اگر کسی در حین رانندگی ناگهان در مسیر خود با عابر پیاده‌ای مواجه شود و برای جلوگیری از برخورد با او منحرف شود و درختی را در کنار خیابان از جا برکند و باغچه گل اطلسی را تخریب کند به نظر هگل در متن قصد او هم سلامت عابر پیاده، و هم لطمه به درخت و باغچه اطلسی هر دو مندرج است.

░▒▓ ج. طبیعت عمل اخلاقی
▬ علاوه بر این، هگل، حتی، آن عواقبی را که چه بسا من هیچ اطلاعی از آن‌ها نداشته‌ام و تنها به «طبیعت خود عمل» مربوط می‌شود نیز بخشی از قصد من لحاظ می‌کند. به طور کلی، «طبیعت» یک چیز نزد هگل امری است که ما آن را با تأملی عقلانی دریافت و روابط آن را با سایر اشیاء ادراک می‌کنیم: «طبیعت واقعی شی ء از طریق تأمل روشن می‌شود و البته، این ممارست فکری عمل من است». این روابط در مقام «عمل» خود از ردیف غایات خواهند بود. بنا بر این، طبیعت «عمل» غایاتی را که با تأملی عقلانی شناخته می‌شوند، در بر می‌گیرد. هگل، خاطرنشان می‌کند: «به طور کلی، مهم است که درباره عواقب عمل تفکر کنیم، زیرا، در پرتو این تفکر فرد به نتایج مستقیم و بی‌واسطه عمل متوقف نشده و از آن فراتر می‌رود و با ملاحظه‌ای همه جانبه طبیعت عمل شناخته می‌شود».
▬ هگل مثالی می‌زند تا طبیعت عمل را روشن‌تر کند: «اگر آتش افروزی را در نظر آوریم که شعله‌ای را در خانه‌ای می‌افروزد (یا یک صندلی را به آتش می‌کشد) عمل او به آن‌جا می‌انجامد که خانه همسایه نیز تدریجاً طعمه حریق می‌شود. هگل، تأکید می‌کند که همه عواقب این عمل را باید داخل در» قصد آن عامل آتش افروز به شمار آورد. زیرا، این مسأله که آتش از مهار شخص خارج شده و گسترش می‌یابد، ناشی از طبیعت این عمل یعنی، «افروختن آتش» است. هگل، اشاره می‌کند که: شاید قصد مستقیم و بی‌واسطه این شخص این باشد که آن را اثاثیه آتش بگیرد، ولی، قصد غیرمستقیم وی تمام نتایج را نیز در بر خواهد داشت. همه این‌ها از طبیعت خود فعل یا عمل نشأت می‌گیرد که حامل امکان وقوع همه این عواقب بوده و فاعل اخلاقی باید این را بداند.

░▒▓ د. غایت بالذات و بالعرض عمل اخلاقی
▬ «قصد» فاعل، دامنه حوادثی را که قابل انتساب به آن فاعل است به ما نشان می‌دهد، ولی، تمام آن‌چه را برای قضاوت درباره وضع درونی آن فاعل مورد نیاز است مشخص نمی‌کند.
▬ در مثال اول، هم حفظ سلامتی عابر پیاده، و هم پایمال شدن باغچه اطلسی و از جا کنده شدن درخت، هر دو مشمول «قصد» فاعل خواهند بود، اما، این هر دو نتیجه از دو جهت کاملاً متفاوت به وضع درونی فاعل مرتبط است. یکی آن غایتی است که مطلوب عمل او است (غایت بالذات) و دیگری غایتی است که هرچند تأسف آور است، اما، فاعل به جهت دستیابی به غایت نخست، آن را با بی‌میلی بر خورد هموار می‌کنم (غایت بالعرض). این تفاوت برای فهم هر دو نتیجه هم‌چون دو ظهور ا وضع درونی فاعل واجد اهمیت است.

░▒▓ ه. نیت فاعل اخلاقی
▬ به نظر هگل من به مثابه سوژه‌ای که می‌اندیشد، افعال خود را تحت عنوانی «کلی» قرار می‌دهم و آن را «نیت» عمل می‌نامم: «قصد، از آن حیث که از اندیشنده سرچشمه می‌گیرد، صرفاً حافظ وحدت نیست، بلکه به نحو اساسی شامل جنبه کلیت عمل، یعنی، نیت خواهد بود». منظور هگل از «کلی» صرفاً برخی توصیفات عمومی که عمل من تحت آن مندرج می‌شود (مثل سوزانیدن، کشتن) نیست، بلکه تمام عواقب پیچیده‌ای را که عمل در سیر خود آن را سامان می‌دهد، در برخواهد داشت.
▬ مراد هگل از این توضیح آن است که نیت فاعل اخلاقی آن جنبه از عمل او را تشکیل می‌دهد که هگل آن را ماهیت نفسانی می‌خواند. ماهیت در مضمون آن «چرایی» یا علت غایی عامل اخلاقی در عمل خود است. به تعبیر مسامحی و تا حدی غیرهگلی می‌توان گفت: نیت در عمل همانا شوق اکید یا آن «توصیفی که تحت آن» عامل اخلاقی به انجام عمل برانگیخته می‌شود خواهد بود. یا به دیگر سخن، می‌توان گفت «نیت هگلی» همانا «جهت لاینفک» عمل است، آن جهتی که معین می‌کند چرا فاعل بدان کار مبادرت ورزیده است. در مثال نخست، «نیت» فاعل در انحراف از مسیر اصلی حفظ جان عابر پیاده بود و نه نابودی درخت و ویرانی گل‌های اطلسی. به نظر هگل فاعل اخلاقی حق دارد تا اعمال خود را با اوصاف ارادی و عمدی مناسب ارزیابی کند: «حق نیت این است که کیفیت کلی عمل صرفاً نباید خفی باشد، بلکه فاعل باید آن را بشناسد و هم‌چنین، از همان آغاز در اراده نفسانی او قرار داشته باشد.» «حق نیت»، همان طور که هگل نام گذاری کرده است دو بخش دارد:
▬ اولاً: فعل با وصف و عنوان خاص، زمانی قابل استناد به من است که من آن وصف و عنوان را بشناسم. طفلی را که هنوز قدرت تمیز خوب و بد را ندارد، هرگز نمی‌توان به جهت دزدی یا برهنه شدن در پیش انظار، گناهکار محسوب کرد. هگل، حق نیت را تنها به نحو اجمالی و کلی بر اعمال کودکان و سفیهان و دیوانگان قابل صدق می‌داند.
▬ ثانیاً: این حق من است که بخواهم اعمال من در پرتو نیت من ملاحظه شود. بدین معنا که هرچند ویرانی درخت یا باغچه اطلسی در حوزه «قصد» من واقع بوده است، اما، «نیت» من تنها محافظت از جان عابر پیاده بوده است. پس، من حق دارم بخواهم عمل من از زاویه «نیت» من مورد ارزیابی اخلاقی قرار گیرد. همان گونه که درباره قصد عمل دیدیم، در مقام داوری درباره نیت عمل نیز باید ملتفت باشیم که عامل اخلاقی مسؤول، فرد اندیشنده‌ای است که باید طبیعت عمل را بشناسد. بنابراین «حق نیت» نه تنها قبول مسؤولیت جهت مرجح در انجام عمل را نشان می‌دهد، بلکه من باید مسؤولیت آن‌چه را انجام می‌دهم همراه با آن توصیفاتی که در مقام فاعل اخلاقی عقلانی باید از آن آگاهی داشته باشم نیز بپذیرم.

░▒ نیت و بخت
▬ برخی، فاعل اخلاقی را اصولاً نه به جهت آن‌چه به طور عینی در خارج اتفاق می‌افتد، بلکه تنها به خاطر حالات نفسانی یا تلاش و عزم درونی فاعل مسؤول می‌شناسد. خواه آن حالات و اراده‌ها در خارج بروزی داشته باشد یا نه. از این منظر، مسؤولیت اخلاق تنها تابع آن‌چه اخلاق از ما انتظار دارد خواهد بود. ما فقط به خاطر آن‌چه در حدود قدرت و مهار ماست مسؤولیم و صرفاً اظهار خواست‌ها و اراده‌های اخلاقی ما در حدود قدرت و مهار ماست. از این دیدگاه به سادگی نمی‌توان فاعل اخلاقی را برای وقایعی که در جهان رخ می‌دهد و متمایز از حیات ارادی اوست به معنای درستی مسؤول قلمداد کرد.
▬ مطابق این دیدگاه، مسؤولیت فاعل اخلاقی در قبال حوادث خارجی کاملاً غیرمستقیم است. این وقایع تنها هم‌چون عواقب اجرا یا ترک اراده درونی مورد بحث قرار می‌گیرند، آن هم ذیل اصلی کلی به مانند «بایستن موجب توانستن» است. در حالی که نظریه هگل درباره مسؤولیت، برخلاف این دیدگاه فاعل اخلاقی را اصولاً برای امور و حوادث خارجی هم مسؤول می‌شناسد. این نظریه اراده و خواست من را با جنبه نفسانی واقعی عینی متحد می‌سازد. اراده نفسانی من را تنها از راه تفسیر آن‌چه انجام می‌دهم باید شناخت و هرگز وجودی منتزع از عمل من ندارد. اخلاق وابسته به اراده نفسانی است و در واقع، به هیچ چیز دیگری وابسته نیست. به نظر هگل اراده و خواست نفسانی به هیچ وجه مجزای از کردار خارجی هیچ نحوه تحصیلی ندارد. عزم‌ها و تلاش‌ها، صرف‌نظر از اعمالی که تجسم آن‌ها هستند، بسی خام‌تر و مبهم‌تر از آن هستند که متعلق ارزیابی اخلاقی قرار گیرند. معنای نیت را زمانی می‌توان دریافت که نیت عمل معینی با غایات معینی باشد. نیت بدون غایت تنها مفهومی انتزاعی است و از این روست که اخلاق امانوئل کانت وجاهت خود را از دست می‌دهد.
▬ نظریه مسؤولیت هگل، به وضوح درجات از «بخت اخلاقی»  را معتبر می‌شمرد. ارزش اخلاق درونی ما زمانی که در خارج تحقق می‌یابد کاملاً در معرض نقد قرار می‌گیرد. به نظر هگل واقعیت نیات ما صرفاً تابع تحقق آن‌ها در خارج است: «تحقق خارجی همان وجود خارجی است، اما، از آن‌جا که این وجود صرفاً به مثابه خارجیت از لحاظ درونی فاقد ارزش، تحقق می‌یابد، لذا، خیر در آن صرفاً به نحو امکان خاص یا وجود فناپذیر حاصل می‌شود، و نه تحققی مطابق با تصورش». هگل، در عبارت دیگری تصریح می‌کند: «یک ضرب‌المثل قدیمی به درست می‌گوید: سنگ پرتاب شده از ناحیه شیطان است؛ عمل کردن، خود را در معرض بداقبالی قرار دادن است، پس، بخت بد حقی بر من دارد و تجسم اراده خود من است».
▬ تنها راه مصونیت نیت‌های درونی از وسوسه بخت خوب و بد، پرهیز از عمل بر وفق آن‌هاست که البته، این به جای اخلاق خالص همانا ریاکاری است. فاعل‌های اخلاقی که به حیث نفسانی آگاهند نمی‌کوشند تا از امکان دخالت بحث و اقبال بگریزند، بلکه آن را نیز شرط ممکنی برای بیان حیث نفسانی خود تلقی می‌کنند.

░▒ خیر و وجدان
▬ غایت اخلاق، خیر است. به بیان هگل: «آزادی متحقق، غایت مطلق جهان است». هگل، «خیر» را حاق اخلاق می‌داند، زیرا، در آنجاست که فعلیت و تعین اراده آزاد به نحو معین رخ می‌دهد. فاعل اخلاقی ساحتی است که کلی با جزئی متحد می‌شود و تفرد می‌یابد. هگل، معتقد است که عقل در جهان صرفاً از طریق اعمال خودآگاهانه فرد انسانی به فعلیت می‌رسد. این فعلیت زمانی کامل خواهد بود که فاعل اخلاقی به جای تمایلات شخصی به غایت عالی‌تری معطوف شود، اما، این غایات عالی‌تر همگی شؤون خیر هستند یعنی، «غایت نهایی جهان». زیرا، آن‌ها رشته‌ای از غایات عقلانی هستند که اراده‌های آزاد فاعل‌های اخلاقی، خود را در ضمن آن‌ها در مسیر خیر به فعلیت می‌رسانند مضافاً اینکه، گوهر این غایات برتر با حق و خوشبختی افراد نیز کاملاً سازگار است و این نشان می‌دهد که هگل برخلاف آن‌چه غالباً می‌پندارند فردیت انسان را در جامعه یا کلیات نظری محض مستهلک نمی‌کند. فاعل آن‌گاه، به فعلیت نایل می‌شود که کلیت عقلانی در ضمن رضایت و تمامی شخصی او به تمامیت می‌رسد. هگل، از این رضایت خاطر به «خوشبختی» یا «سعادت» تعبیر می‌کند. خوشبختی نه تنها شامل ارضای خواهش‌های جزئی و شخصی ما به منزله موجود طبیعی است، بلکه توأم با موفقیت برنامه و طرح‌هایی است که در آن ما مصلحت را می‌جوییم، حتی، اگر این طرح‌ها به خودی خود و به طور کامل غیر خودخواهانه باشند. برای هگل همانند کانت، محتوای خیر با رسیدن فاعل‌های عقلانی به غایات خود که شامل ارضای نیازهای طبیعی آن‌ها هم هست، کاملاً سازگار است.

░▒▓ و. اراده خیر نزد کانت و هگل
▬ هر دو فیلسوف، در این مسأله متفق‌اند که «سعادت» تنها در گرو شرایط خاصی است که با خیر مطابقت می‌کند. کنت این شرایط را در فضیلت یا اراده خیر می‌جوید. به نظر او زمانی من استحقاق سعادت دارم که به اندازه کافی با فضیلت باشم. کانت بر این نکته تأکید می‌کند، زیرا، از دیدگاه او فاعل اخلاقی تابع قاعده‌ای پیشینی است که به ما می‌گوید که کدامین قاعده‌های کلی را باید مقدم بر غایت برگزینیم. آن غایت اخلاقی (خیر) صرفاً همان غایاتی است که در ضمن این قاعده‌های کلی لازم، معین شده‌اند. «خیر اراده» همان غایت اعلی و مشروطی است که شارع اخلاقی آن‌ها در ضمن اصولی کلی وضع کرده است. در حالی که برای فاعل‌های عقلانی سعادت غایت مشروط است، اما، هگل با تلقی کانت از «خیر» موافق نیست.
▬ مراد هگل از «اراده خیر» اراده‌ای است که «نیت» در آن با خیر سازگاری کامل داشته باشد. در این صورت، مفهوم کانتی «خیر» دچار دور باطل می‌شود، زیرا، ما محتاج دریافتی از خیر هستیم تا بتوانیم مؤلفه نامشروط خیر را تعیین کنیم.
▬ برخلاف کانت که اراده خیر یا فضیلت را شرط ارزش سعادت می‌داند، هگل معتقد است که سعادت زمانی خیر است که با حق انتزاعی- که همان گونه که دیدیم از سعادت مستقل است- سازگار باشد. برای هگل «حق» و «سعادت» نسبت به هم ترتبی مفهومی دارند. سعادت برای انسان خیر است، اما، تنها در شرایطی که هیچ حق از طرف وی برای به دست آوردن آن سعادت ضایع نشده باشد. این ترتیب مفهومی «حق» و «سعادت» در عنوان «حق ضرورت» بیان شده است. سعادت تابع حق است، اما، باید «حق» همواره همراه «سعادت» باشد. جهانی متشکل از مردمی غمگین و کسل که دقیقاً به حقوق یکدیگر احترام می‌گذارند، جهان خوبی نیست.
مأخذ: فصلنامه فلسفی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران
هوالعلیم

حزب را فراموش کن!

فرستادن به ایمیل چاپ

سعید ادامه مطلب...نجیبا؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


░▒▓ قضیه

▬ مطالعات سیاسی در خصوص احزاب، دست‌خوش تحولی اساسی شده است.

▬ برخلاف احزاب نخستین که توجه عمیقی به سازمان‌های حزبی و مرام و ایدئولوژی داشتند، امروز، احزاب بر شیوه‌های راه‌یابی به قدرت و پیروزی در انتخابات تمرکز دارند.
▬ احزاب، عملاً توسط گروه‌های الیت کوچک «دَم انتخاباتی» اداره می‌شوند، و اعضا، فقط برای هورا کشیدن به کنگره دعوت می‌شوند.
▬ آیا این، به معنای تمرکز گفتگوهای حزبی بر مسائل فنی است، یا به معنای حذف اعضا از گفتگوهای حزبی، یا هر دو؟
▬ تبلور چنین گرایش‌هایی در احزاب، خود را در ظهور رئیس جمهورهای عامه‌پسند، ولی جدا از احزاب نشان می‌دهد. چهره‌های عامه‌پسندی مانند اوباما، سارکوزی، پوتین، احمدی‌نژاد،...
▬ پس، آیا می‌توان گفت که احزاب، واقعاً راهی برای تقلیل شکاف دستگاه حاکمه و مردم هستند؟ به نظر می‌رسد که «نه».
▬ آیا احزاب، همچنان عملکرد تجمیع مطالبات قعر جامعه و پمپاز آن‌ها به بالای هرم قدرت را انجام می‌دهند؟ به نظر می‌رسد که «نه».

░▒▓ برهان
▬ احزاب، از آغاز پیدایش، از وجود اختلافات عمیق ایدئولوژیک در جوامع غربی حکایت داشتند و خود از سخنگوی مرام‌ها و بینش‌های مختلف ایدئولوژیک در این جوامع می‌شمردند. رهبری دستگاه حزبی را غالباً کسانی عهده‌دار بودند که به مرام و اصول ایدئولوژی حزب خود سخت دلبسته بودند و تنها راه رستگاری اجتماع خویش را تحقق بی‌قید و شرط آن‌ها می‌دانستند. مبارزان و هواداران حزبی، مخالفان با مرام و مسلک خویش را بیگانه شمرده و تنها به قیمت عدولشان از مرام فکری خود حاضر به پذیرش آنان در اردوگاه خویش بودند. احزاب کمونیست و سوسیالیست، احزاب دموکرات مسیحی و بسیاری از احزاب دست‌راستی شدیداً به اصل آرمان‌خواهی در احزاب خویش پای می‌فشردند.
▬ امّا، تحولات تدریجی در جوامع غربی و رنگ باختن نقش آرمان‌ها و بویژه مذهب از یک سوی، و حاکمیت تفکر فردگرایانه و اقتصادی بر جلوه‌های گوناگون زندگی از سوی دیگر، از اهمیت نقش ایدئولوژی و اصول‌گرایی در احزاب سیاسی کاست و بسیاری از احزاب را در عمل به ماشین‌های انتخاباتی مبدّل نمود. بدین‌سان از حدود دهه‌ی ۱۹۶۰ دوران احزابی فرا می‌رسد که جز به پیروزی در انتخابات و رسیدن به قدرت نمی‌اندیشند. برای این احزاب دیگر قدرت وسیله‌ای برای تحقق آرمان‌های حزبی نیست، بلکه خود بالاترین آرمان و ارزش را تشکیل می‌دهد. از این پس، احزاب که در عمل خود را در مقابل، خلأ ایدئولوژیک حاکم بر جامعه می‌بینند، به جای دلبستگی به مرام ثابتی، نگاه نگران خود را به صندوق‌های رأی دوخته و برنامه‌های خود را به گونه‌ای تنظیم می‌کنند که در انتخابات بیشترین آراء را به خود اختصاص دهند. به این ترتیب، احزاب تشنه‌ی قدرت، در رقابت با حریفان خود به جای اعلام اصول ثابت و تغییرناپذیر، متناسب با فضای انتخابات به شعارهایی روی می‌آورند که بتواند رأی‌دهنده بیشتری را به نفع آنان به پای صندوق‌های رأی کشاند. در یک کلام، احزاب در عمل آن‌گونه که ماکس وبر پیش‌بینی می‌نمود به «شرکت» هایی مبدل شدند که در بازار سیاست جز به جلب مشتری‌های بیشتر نمی‌اندیشند.
▬ برای نخستین بار، اتو کرشهایمر در سال ۱۹۶۶ اعلام نمود که دیگر عمر احزاب ایدئولوژیک که به تعبیر موریس دورژه احزاب غالب دهه ۱۹۵۰ بودند به سر رسیده و دوران احزاب نوینی آغاز شده است که وی آن‌ها را «فراگیر» می‌خواند. محققان دیگر، نشان دادند که این احزاب در حقیقت، شرکت‌های تجارت پیشه‌ای هستند که در بازار سیاست برای رسیدن به قدرت، با حریفان خود به رقابت مشغولند.
▬ سیر تحول مطالعات احزاب، حاکی از آن است که نگرش محققان به پدیده‌های سیاسی نیز هماهنگ با تحول واقعیت‌های سیاسی نیز دگرگونی یافته است و توجه به مرام‌ها و ایدئولوژی‌ها در تحلیل احزاب، جای خود را به دیدگاه‌های اقتصاد محوری می‌دهد که اصول حاکم بر تجارت و بازار را بر دیگر جنبه‌های زندگی نیز حاکم می‌دانند.
مآخذ:...
هو العلیم

زمینه و متن الهیاتی تفکر هگل

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...از دکتر کریم مجتهدی


▬ کسانی که افکار فیلسوفی را مورد مطالعه و بررسی قرار می‌دهند، حتی، آن‌هایی که به جد از هر نوع سهل انگاری خودداری می‌کنند، گاهی دچار این توهم می‌شوند که کافی است افکار آن فیلسوف را تحت نظام واحد و عبارات معینی درآورند تا از موضع واقعی او آگاه گردند. کلاً ذهن انسان نظام ساز است، ولی، این گرایش در فلسفه بیش از فعالیت‌های دیگر فرهنگی انسان به چشم می‌خورد، چه نزد خود فیلسوف و چه نزد کسی که افکار او را بررسی می‌کند. ولی، به هر طریق ضمناً باید دانست که هیچ نظام معتبر فکری، هیچ‌گاه به نحو دفعی به وجود نمی‌آید و علف هرزی نیست که یک روزه بروید و به یکباره بتوان تکلیف آن را روشن کرد، بلکه در کش و قوس رشد تدریجی آن و در بررسی جنبه‌های مختلف آن است که احتمالاً، می‌توان با آن آشنایی دقیق‌تری پیدا کرد، حتی، اگر نتوان کل آن را تحت یک ضابطه و یک عبارت واحد درآورد.

░▒▓ ملاک‌های تشخیص اصالت یک نظام فلسفی

▬ به هر طریق، یکی از ملاک‌های تشخیص اصالت یک نظام فلسفی اولاً، وجود ریشه‌های عمیقی است که آن را به سنت‌های معتبر فکری گذشته متصل می‌سازد و در ثانی وجود تحرک و توانمندی در مراحل اولیه ان است که مقدمات شکل‌گیری آن را فراهم و رشد و حیات واقعی آن را تضمین می‌نماید. فکر به حرکت خود زنده است و جهت واقعی این حرکت را در شرایط تکوینی آن آسان‌تر می‌توان فهمید و از این لحاظ مطالعه و بررسی نفس آن فلسفه است. یک فلسفه را فقط به اجزا و عناصر متشکله آن نمی‌توان شناخت، مگر این‌که تحول تدریجی و درونی آن را در نظر گرفت و نشان داد که چگونه و بر اساس کدام ضرورت عقلی این اجزا و عناصر در جهت پیدایش کل آن نظام تکوین پیدا کرده و نهایتاً با یکدیگر هماهنگ و موزون گردیده است. البته، هر نظام فلسفی مراحل تکوینی خود را به نحوی در دل خود حفظ می‌کند و به همین سبب هر نوع تفسیر و تحلیل جدیدی از آن گویی نوعی تعمق در ریشه‌های گذشته آن است و هم‌چنین، سعی در گشودن ابعاد ناشناخته آتی آن. از طرف دیگر، معلوم است که یک تفکر اصیل هیچ‌گاه هر آن‌چه بالقوه در خود دارد در نظامی که بعداً بر اساس آن فعلیت می‌یابد به سهولت بروز نمی‌دهد، به همین دلیل گاهی آن‌چه به نحو رسمی و با روش متداول تدریس می‌شود ممکن است از حد درس‌های رسمی دانشگاهی و حوزه‌ای فراتر نرود، و به ناچار برای بهره‌مندی واقعی از یک تفکر اصیل فلسفی و فهم حیات ریشه‌ای آن حداقل باید در محل و موضع جان‌گیری آن به تأمل و تعمق پرداخت تا به درک معنای صحیح‌تری از آن نائل آمد.

▬ با توجه به آن‌چه گفته شد، و با مطالبی که احتمالاً، در ضمن این مقاله روشن خواهد گردید، لازم به یادآوری است که تتبعات الهیاتی هگل در دوره جوانی از اهمیت خاصی برخوردار است و متخصصان بزرگ فلسفه غرب در عصر ما بیش از پیش درباره این موضوع به مطالعه و تحقیق پرداخته‌اند. گروهی از آن‌ها با نشان دادن قرابت این تتبعات با افکار کییِرکگارد فیلسوف قیام ظهوری دانمارکی، خواسته‌اند، حتی، بگویند که هگل در افکار بعدی خود تا حدودی از خط مشی اولیه‌اش منحرف شده است (نظر ژان وال استاد فرانسوی) و گروه دیگر بر عکس، ریشه‌های اصلی کتاب پدیدارشناسی روح را در همین نوشته‌های دوره جوانی او یافته‌اند (نظر ژان هیپولیت استاد دیگر فرانسوی).

░▒▓ نوشته‌های الهیاتی دوره جوانی هگل
▬ منظور از نوشته‌های الهیاتی دوره جوانی هگل، قسمتی از آثاری است که او درباره مسیح و مسائل مربوط به مسیحیت، حدوداً بین بیست و سه تا بیست و نه سالگی به رشته تحریر درآورده است. قسمتی از آن‌ها احتمالاً، به تاریخ ۱۷۹۳ در اشتوتگارت یا شاید در برن تهیه شده و قسمت دیگر به سال ۱۷۹۵ و بعد در سال‌های ۹۹-۱۷۹۸ میلادی در فرانکفورت به رشته تحریر درآمده است. کلاً این نوشته‌ها بسیار پراکنده است و بعضی از آن‌ها هنوز شکل قطعی و اصلی خود را نیافته است، ولی، به نحو متداول و به ترتیب آن‌ها را با عناوین «دین ملی و مسیحیت» (۱۷۹۳) و «زندگانی مسیح» و «وضع دین مسیحی» (۹۶-۱۷۹۵) و بالاخره «روح مسیحیت و سرنوشت آن» (۹۹- ۱۷۹۸) طبقه‌بندی می‌کنند. این آثار در حیات هگل به چاپ نرسیده است و اولین بار متن آلمانی آن‌ها حدوداً بعد از صد و اندی سال جمع آوری و به چاپ رسیده است.

░▒▓ سنت کاتولیک یا پروتستان
▬ حال، با توجه به کل نوشته‌های الهیاتی هگل جوان، این سؤال را می‌توان مطرح ساخت که موضع او نهایتاً به کدام یک از سنت‌های مسیحی نزدیک‌تر است؟ به سنت لاتینی – رومی (کاتولیک) یا به سنت آلمانی – لوتری (پروتستان)؟ البته، ظاهراً، از لحاظی شق ثانی جواب سؤال ماست، ولی، در این باره تا حدودی هم محتاط باید بود و برای فهم درست به ناچار باید توضیح بیشتری داد و مسأله را دقیق‌تر تحلیل کرد.

░▒▓ مبانی اصطلاحات لوتری
▬ اصلاحات لوتری، در قرن پانزدهم (۱۵۴۵-۱۴۸۴) میلادی فرهنگ آلمانی را از فرهنگ‌های لاتینی دور ساخت. در شهر بی‌آل آشنایی با نحله «اصالت تسمیه» او را نسبت به هر نوع فلسفه و الهیات عقلی اعم از ارسطویی یا طوماسی بدبین کرد. به نظر او کلیسا حق ندارد میان کلام خداوند یعنی، کتاب و نفس مؤمن واسطه‌ای قرار دهد، حتی، اگر این واسطه امری عقلانی باشد. لوتر با «انسان مداری» نوع یونانی و لاتینی و با ادعای جهانی بودن آن نیز مخالف بود، و به عقل انسانی و به امکان این‌که این عقل احتمالاً، رستگاری انسان را فراهم می‌آورد اعتماد نداشت. به نظر او انسان ذاتاً و عمیقاً گنه‌کار است و عقل آلوده او نه فقط گناه را کاهش نمی‌دهد، بلکه احتمالاً، به علت ایجاد غرور و تکبر انحراف او را نیز به شدت افزایش می‌دهد. او بر اساس نحله «اصالت تسمیه» و در جهت مخالف انسان مداری (اومانیسم) نوع یونانی و لاتینی، عقل را به عنوان روشنایی طبیعی و وسیله آگاهی فرد قبول ندارد؛ زیرا، به نظر او این همان عقلی است که طی قرون الهیات متداول مسیحیان رومی را به وجود آورده و عملاً موجب دوری آن‌ها از خداوند شده است. لوتر با صراحت گفته است «هر آن‌چه در عقل است (منظور عقل انسانی است) خطاست».
▬ به نظر او، این خطا به درون انسان نیز رسوخ پیدا می‌کند و چون انسان فاقد عقل سالم است، در نتیجه، اراده او هم مختل می‌شود؛ و باز چون به اراده خود نیز دل نمی‌تواند ببندد، عملاً از امکان اختیار صحیح محروم می‌ماند، پس، به لحاظی و با کمی تسامح می‌توان اشعریت لوتر را مطرح کرد. از طرف دیگر، به نظر لوتر انسان فقط بر اساس وحی و کتاب خداوند می‌تواند رستگار گردد. ایمان استعدادی است که از عقل ناشی نمی‌شود؛ به کمک عقل شاید بتوان فقط معنای ظاهری کتاب مقدس را فهمید، ولی، از طریق آن نمی‌توان به ایمان واقعی رسید. ایمان هیچ رابطه‌ای با طبیعت انسان ندارد و فقط نتیجه لطف و عنایت خداوند است و از ناحیه او به انسان داده می‌شود؛ بدین جهت انسان من حیث هو انسان هیچ رابطه‌ای با خداوند نمی‌تواند داشته باشد. البته، در ایمان نوعی حالت ارادی هم دیده می‌شود، ولی، این حالت ارادی به معنای دینی کلمه صرفاً انفعالی و پذیرنده است؛ نوعی رضا و تسلیم است و از این لحاظ رابطه انسان با خداوند صرفاً جنبه فردی پیدا می‌کند. اگر گفته‌های لوتر را خوب تحلیل کنیم خواهیم دید که در نظر او راجع به فرد انسان نوعی تضاد دیده می‌شود؛ زیرا، از یک طرف فرد من حیث هو فرد هیچ قدرت شخصی و امکان واقعی برای رسیدن به ایمان و در نتیجه، میل و رغبت به رستگاری ندارد، و از طرف دیگر، باز فقط بر اساس حیات درونی و تجربه عاطفی خود اوست که ایمان به لطف خداوند می‌تواند امکان شکوفایی بیابد. این مطلب را در الهیات پروتستان می‌توان به تضاد درونی «فرد» تعبیر کرد، چه فرد از لحاظی چیزی نیست، ولی، از لحاظی دیگر فقط در حیات درونی و باطنی اوست که می‌توان امید به رستگاری داشت.

░▒▓ افول فلسفه و رواج تفکر عرفانی در آلمان
▬ تعلیمات لوتر، امکانات تفحص عقلی و فلسفی را عملاً محدود کرد. به همین دلیل موقعی که در ایتالیا و در فرانسه و انگلستان، تألیف‌های بسیار عمیق و با ارزشی در الهیات مسیحی و «انسان مداری» به وجود می‌آمده است و واقعاً بعضی از آن‌ها شاهکارهایی از تفکر انسانی‌اند، در آلمان به مدت بیش از دو قرن فعالیت فلسفی بی‌رونق باقی ماند. در واقع، از نیمه دوم قرن هفدهم و در قرن هجدهم میلادی است که با لایبنیتس و ولف در آلمان فلسفه نزد پروتستان‌ها رواج می‌یابد.
▬ در عوض، از آن‌جا که در تعلیمات لوتر به جنبه حیات درونی و «موضوعیت» انسان توجه زیادی می‌شد، عرفا و متصوفه در آلمان نه تنها میدان وسیع‌تری داشتند، بلکه تا حدودی رواج عام نیز یافته بودند؛ که از معروف‌ترین آن‌ها می‌توان از والنتین ویگل و خاصه یاکوب بویمه نام برد.

░▒▓ تأثیرپذیری هگل از انکار لوتری و دین پروتستان
▬ با توجه به آن‌چه راجع به افکار و موضع لوتر گذشت، باید قبول کرد که نتایج حاصله از نوشته‌های الهیاتی هگل جوان نه فقط در اغلب موارد با آن‌ها منافات ندارد، بلکه در ضمن با افکار بعضی از عرفای آلمانی که دنباله رو همین سنت بوده‌اند، حدوداً مطابقت دارد. بر اساس نوشته‌های الهیاتی دوره جوانی هگل، همانند گفته‌های لوتر و پیروان او، باز فرد باید از فردیت خود فراتر رود و آن‌چه این فراروی را برای او ممکن می‌سازد صرفاً عشق به خداوند است. همان‌طوری که قبلاً گفته شد این عشق یک قانون نیست و به معنایی هیچ چیز تحکمی در آن دیده نمی‌شود، این عشق نوعی احساس و عاطفه و نحوی زندگی است که بدون این‌که «فردیت» را عملاً کاملاً رفع کند، حیات کلی و غیرفردی را برای فرد میسر می‌سازد. عشق به خداوند، که یک نیروی عظیم درونی و باطنی است و حاکی از تضاد عمیق درونی نزد فرد است، او را از خود بیخود کرده به ورای خود می‌برد. مثال کامل و احتمالاً، مطلق این حالت را شاید بتوان در خود مسیح دید که در واقع، از عشق خداوند می‌میرد تا حیات جاودانی یابد، البته، چنین عملی به سادگی انجام نمی‌گیرد و همراه با مشقت و رنج است؛ مصیبت وارد بر مسیح را نیز به این ترتیب، می‌توان فهمید و توجیه کرد، که این هم باز با دین پروتستان منافات ندارد. ولی، با توجه به این‌که اختلاف اصلی پروتستان‌ها با کاتولیک‌ها بر سر مسأله کلیسا خاصه نوع رومی آن است، برای فهمیدن موضع اصلی هگل باید افکار او را در این مورد هم تحلیل کرد و نظر شخصی او را دانست.

░▒▓ موضع کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها درباره رابطه کلیسا و دولت
▬ کلاً پروتستان‌ها، اعتقاد دارند که در قرون وسطی مسیحیان نسبت به کلیسای نامرئی غافل بوده‌اند و کاتولیک‌ها امروز نیز در این غفلت به سر می‌برند. البته، مسأله بسیار پیچیده‌تر از آن است که در وهله اول به نظر می‌رسد، زیرا، – بنا به نظر پروتستان‌ها – اگر کلیسا برای مسیحی بودن صرفاً باید نامرئی باشد و نباید هیچ جنبه خاکی و قشری در آن باشد، پس، رابطه آن با دولتی که بر مسیحیان حکومت می‌کند چگونه باید باشد؟ مسأله برای کاتولیک‌ها آسان‌تر قابل حل است، زیرا، می‌توان گفت هر دولتی باید تابع و مجری قوانین کلیسای رسمی باشد که از لحاظ زمانی و از لحاظ شرف نسبت بدان تقدم دارد، ولی، پیدا کردن راه حل از نظرگاه پروتستان‌ها مشکل‌تر است، چون کلیسای واقعی باید صرفاً درونی و نامرئی باشد، پس، در این جهان خاکی کلیسا به معنای واقعی نمی‌تواند تحقق یابد و تکلیف دولتی که باید تابع آن گردد معلوم نمی‌شود. هگل به همین دلیل به معنایی قائل به نوعی دیالکتیک عشق شده است؛ البته، او فقط دیالکتیک را در متون الهیاتی دوره جوانی به کار نبرده است، ولی، از اصطلاح تضاد استفاده کرده است. این تضاد درونی عشق در درون کلیسا نیز، که باید نهادی برای تجمع مؤمنان باشد، به نحوی انعکاس دارد و به رابطه میان کلیسا و دولت هم تسری می‌یابد، یعنی، رابطه کلیسا و دولت نیز جنبه دیالکتیکی پیدا می‌کند. به نظر هگل فقط در تاریخ و سیر آن است که می‌توان از حرکت تقابلی میان آن دو صحبتی به میان آورد و به یک وضع جدید مجامع رسید. یعنی، کلیسا و دولت برخلاف نظر کاتولیک‌ها ذاتاً مجزا هستند و نوعی تقابل درونی میان آن دو وجود دارد، ولی، از طرف دیگر، چون در واقع، زندگی درونی فرد کاملاً نمی‌تواند از زندگی جمعی اجتماعی جدا باشد، تأثیر متقابل آن دو به هر طریق وجود دارد؛ در نتیجه، رابطه دولت و کلیسا عملاً رابطه خاصی است و نفی و اثبات میان آن‌ها در تاریخ ادامه می‌یابد.

░▒▓ پیشینه فلسفه هگل در تتبعات الهیاتی او
▬ حال، اگر با به یاد آوردن آن‌چه در ابتدا به عنوان مقدمه گفته شد از لحاظ دیگری در نوشته‌های الهیاتی دوره جوانی هگل تعمق کنیم و سعی نکنیم آن‌ها را فقط در شکل و هیأت موجودشان بفهمیم، بلکه بر اساس آثار معتبر بعدی او مثل پدیدارشناسی روح یا کتاب منطق آن‌ها را مورد تحلیل و بررسی قرار دهیم، خواهیم دید که برخلاف نظر ژان وال و در جهت گفته‌های ژان هیپولیت – که به هر دو قبلاً اشاره کردیم – در این نوشته‌ها بعضی از مطالب اصلی تفکر و روش منطقی‌ای که او بعداً بیان کرده است بالقوه وجود دارد. از این لحاظ به یقین می‌توان ادعا کرد علاوه بر بعضی از مطالبی که هگل بدون شک از سنت لوتر و عرفان آلمانی الهام گرفته است، در این نوشته‌ها مطالب بسیار مهم دیگری نیز می‌توان یافت که برخلاف سنت پروتستان کاملاً جنبه عقلی و منطقی دارد و بنا بر این، بیشتر فلسفی است تا کلامی. در عشق فقط فرد به ورای فرد اعتلا نمی‌یابد، بلکه در واقع، امر جزئی است که به کلی می‌رسد و نوعی ارتقاع حاصل می‌شود که با اصول اساسی عقل و منطق مطابقت دارد.
▬ به دیگر سخن، منظور این است که آن‌چه می‌بایستی فقط درباره حیات مسیح و روح مسیح صادق باشد در آثار دیگر هگل تعمیم پیدا کرده است، و تقابل و تضادی که در درون عشق انسان برای رسیدن به خداوند وجود دارد به صورت یک ضابطه و اصل کلی عقلی درآمده است، و این اصل نه فقط درباره دین انسان و تاریخ آن صادق دانسته شده است، بلکه در واقع، قابل اطلاق به کل جریان عالم هستی و به عنوان منطق درونی آن تلقی شده است. هگل در مورد دین به بحث در حد اعتقاد اکتفا نمی‌کند و به نحوی قائل به ابعاد هستی‌شناسی برای اعتقاد می‌شود و به معنایی الهیات را صرفاً معقول و آن را مبدل به هستی‌شناسی می‌کند، یعنی، تأمل در امور نقلی را در واقع، به تأملی درباره کل عالم هستی تبدیل می‌کند. در این‌جا نه فقط فلسفه در خدمت الهیات و تابعی از امور منقول نیست، بلکه بر عکس، امر منقول است که نشان‌دهنده جهت عقلی کل عالم هستی است. فاجعه زندگانی مسیح و رنج و مصیبت او بیانی است از ذات و باطن عالم هستی و وسیله‌ای است برای رهایی و رستگاری بنی آدم. بر اساس همین نظرگاه است که هر امر متناهی نسبت به امر نامتناهی سنجیده می‌شود و معنای خود را از این طریق کسب می‌نماید. نفس عقل نیز بر همین اساس است که از فاهمه فاصله می‌گیرد و ابعاد اصیل و واقعی خود را به دست می‌آورد.
▬ بدون شک، با تأمل در نوشته‌های الهیاتی دوره جوانی هگل کلیدی هم برای فهم کل افکار بعدی او می‌توان به دست آورد، تا حدی که شاید بتوان کل فلسفه هگل را صرفاً نوعی تفکر دینی و الهیاتی دانست که بر اساس نوعی خداشناسی و معرفه‌الله شکل گرفته است، به نحوی که، حتی، به زندگانی مسیح و به مصیبت او جنبه مفهومی و صورت عقلی داده شده است. شاید، حتی، بتوان گفت که آن‌چه هگل بعداً روح نامیده، همان عشق است که به صورت مفهومی و عقلی درآمده و بر اساس منطقی که از ذات آن ناشی می‌شود در حرکت درونی خود لحاظ شده است. منظور این‌که نه تنها آثار بعدی هگل از لحاظ فلسفی الزاماً در جهت نفی نوشته‌های الهیاتی دوره جوانی‌اش نیست، بلکه این نوشته‌ها به خوبی ریشه‌های عمیق الهیاتی و دینی فکر هگل را نیز نمایان می‌سازد، خواه خود او به نحو رسمی و ظاهری متدین بوده باشد یا نه.
مأخذ: tahoordanesh.com
هو العلیم

جین چگونه به بازار پوشاک آمد؟

فرستادن به ایمیل چاپ

گروه ادامه مطلب...تاریخ اقتصاد


▬ بلوجین به عنوان یکی از مهم‌ترین تولیدات صنعت پوشاک امریکا در سال ۱۸۷۳ توسط ژاکوب دیویس (Jacob Davis) و لوی استراوس (Levi Strauss) اختراع شد. این دو مهاجر با استفاده از پارچه کتانی، قیطان و نوعی پرچ فلزی، مردمی‌ترین محصول پوشاک را ساختند. اولین لباس‌های جین ساخته شده، لباس کار نامیده می‌شد. لغت جین در سال ۱۹۶۰ وقتی نسل جوان نام «بلوجین» را روی شلوارهای مورد علاقه‌اش گذاشت، رایج شد.

▬ اولین شلوارهای جین، دو مدل بودند، شلوارهای آبی - نیلی رنگ و شلوارهای کتان قهوه‌ای شسته شده. شلوارهای کتان چون نرم و راحت نبود به تدریج از دور خارج شد. هر چند سال‌های سال به عنوان لباس کار استفاده می‌شد.

▬ لوی استراوس (Levi Strauss) سال ۱۸۵۳ در سن بیست و چهار سالگی به سانفرانسیسکو آمد. برادر او در نیویورک به تجارت کالا مشغول بود و لوی استراوس شعبه جدیدی برای تجارت او در این شهر احداث کرد. او که آلمانی تبار بود، پس از مهاجرت به امریکا چندین سال در نیویورک مشغول فراگیری روش‌های تجارت بود. طی بیست سال او به یکی از تاجران موفق پارچه تبدیل شد. یکی از مشتریان لوی استراوس خیاطی به نام ژاکوب دیویس (Jacob Davis) اهل لاتویا (Latvia) بود. او که در نوادا (Nevada) زندگی می‌کرد، از شرکت استراوس به صورت عمده پارچه خریداری می‌کرد. در میان مشتریانش شخصی بود که دائماً جیب‌های شلوارهایی را که ژاکوب برایش می‌دوخت پاره می‌کرد. ژاکوب به فکر راه‌حلی برای دوام بیشتر شلوارهای این مشتری بود، روزی به فکرش رسید که شاید با استفاده از نوعی پرچ فلزی در نقاطی از شلوار که پاره شده یا آسیب دیده، مثل گوشه‌های جیب‌ها و در زیر دکمه‌های شلوار، بتواند باعث استحکام بیشتر برای شلوار شود. مشتریان ژاکوب خیلی سریع از این شلوارهای پرچ دار استقبال کردند. او نگران شد که شاید کسی این ایده ماهرانه‌اش را بدزدد، بنا بر این، تصمیم گرفت حق امتیاز این کار را به نام خود ثبت کند، اما، ۶۸ دلاری را که برای کارهای اداری لازم بود نداشت. بنا بر این، به عنوان شریک تجاری فوراً به فکر لوی استراوس افتاد. در سال ۱۸۷۲ طی نامه‌ای که به لوی استراوس نوشت، به او پیشنهاد کرد که حق امتیاز این کار متعلق به هر دو نفرشان باشد. استراوس که یک تاجر خبره بود، با دیدن این محصول جدید، بلافاصله پیشنهاد ژاکوب را پذیرفت. در بیستم ماه مه سال ۱۸۷۳، این دو نفر حق امتیازی به شماره ۱۳۹. ۱۲۱ را در امریکا به نام خود ثبت کردند. این تاریخ امروزه، به عنوان تاریخ تولد رسمی بلوجین شناخته شده است. از آن‌جا که رنگ نیلی به دلیل تیرگی دیرتر کثیف می‌شد و برای لباس‌های کار نیز انتخاب بهتری بود، مهم‌ترین و پرطرفدارترین رنگ در میان مردم بود. لوی استراوس، ژاکوب را به عنوان سرپرست تولید این شلوارهای جدید در شرکت خود استخدام کرد. این شرکت تا سال ۱۸۷۵ به تولیدات خود ادامه داد و دو کارخانه دیگر در سانفرانسیسکو راه‌اندازی کرد. پارچه‌های کتان برای دوخت این شلوارها از یکی از معروف‌ترین کارخانه‌های پارچه‌سازی منچستر تأمین می‌شد. در مدت زمانی کوتاه، تمام کارگران از این شلوارهای جدید استفاده می‌کردند. قیمت یک دست لباس کار با دوام تولید شرکت لوی استراوس ۲۵/۱ دلار بود، رقمی کاملاً باور نکردنی! حق امتیاز این محصول تا بیست سال منحصراً در اختیار شرکت استراوس بود. در سال ۱۸۹۰ این شلوارها مدل ۵۰۱ نام گرفت که هنوز هم با این نام در بازار به فروش می‌رسد. با به پایان رسیدن حق انحصار این محصول، بسیاری از کارخانه‌های تولید پوشاک از این محصول پرطرفدار شرکت لوی استراوس کپی برداری کردند. تا سال ۱۹۵۰ دانش آموزان دبیرستانی به عنوان اعتراض به بزرگ‌ترها که این شلوارها را نمی‌پوشیدند و برای این‌که متفاوت‌تر به نظر برسند، شروع به پوشیدن این شلوارها کردند. در سال ۱۹۷۰ شلوار جین بیش از همیشه طرفدار پیدا کرد. از زمانی که مردم لغت لیوایز (Levi`s) را برای این شلوارها به کار بردند، شرکت لوی استراوس نیز این لغت را به عنوان علامت تجاری‌اش ثبت کرد. در یک مرور کلی می‌توان تاریخ تولید این محصول را به این شکل دسته‌بندی کرد:

░▒▓ قرن هجدهم: استفاده از پارچه کتانی
▬ در قرن هجدهم، با رونق گرفتن کشاورزی، کارگران برای کار در مزرعه لباس‌های جین می‌پوشیدند، زیرا، استحکام بیشتری داشت و به آسانی از بین نمی‌رفت. برای محکم‌تر شدن نقاطی از شلوار که زودتر دچار پارگی دوخت می‌شدند از نوعی پرچ استفاده شد.

░▒▓ قرن نوزدهم: معادن طلا در کالیفرنیا
▬ کارگران معادن طلای کالیفرنیا به لباس‌هایی با دوام و محکم نیاز داشتند. برای اولین بار در سال ۱۸۵۳ شخصی به نام استراوس تولید انبوه لباس کار با مشخصات فوق را شروع کرد.
▬ سال ۱۹۳۰، گاوچران‌ها در اکثر فیلم‌های وسترن شلوار جین به پا داشتند. این کار باعث رواج شلوارهای جین در آن سال‌ها بین مردم شد.
▬ سال ۱۹۴۰، در زمان جنگ دوم جهانی، سربازان امریکایی شلوار جین می‌پوشیدند. بعد از جنگ تولیدکننده‌های معروف پوشاک از قبیل رانگلر و لی شروع به رقابت با لوی برای در دست گرفتن بازار جهانی کردند.
▬ سال ۱۹۵۰، شلوار جین با تبلیغات تلویزیونی و فیلم‌ها بین نسل جوان رایج شد. پوشیدن این شلوارها سمبل طغیانگری بین نسل جوان بود.

░▒▓ سال‌های ۱۹۶۰-۱۹۷۰: هیپی‌ها و جنگ سرد
▬ مدل‌های مختلف شلوار جین به بازار آمد. جین‌های گل دوزی شده و جین‌های رنگی.

░▒▓ سال ۱۹۸۰ و پس از آن، جین به لباس مد روز تبدیل شد
▬ طراحان معروف لباس شروع به طراحی مدل‌های مختلف جین با مارک‌های اختصاصی خود کردند. فروش جین دائماً رو به افزایش بود.
برداشت آزاد از دنیای اقتصاد
هو العلیم

نگاهی به صنعت پارچه‌بافی در ایران باستان

فرستادن به ایمیل چاپ

عفت ادامه مطلب...امیری/معصومه امیری


▬ در بسیاری از جوامع، منسوجات نقشی حیاتی در زندگی اجتماعی، اقتصادی و دینی ایفا کرده‌اند. آن‌ها در تمام مراسم اصلی زندگی، هم‌چون جشن تولدها، عروسی‌ها و مراسم تدفین، جزو تجهیزات و وسایل ضروری به شمار می‌روند.

▬ چه زمانی که به عنوان هدیه بخشیده می‌شوند، یا معامله، دفن و سوزانده می‌شوند و چه وقتی به عنوان یادبود خانوادگی به نسل‌های بعد انتقال می‌یابند. برای مثال، لباس مخصوص عروسی ممکن بود بعدها در جشن‌ها یا موقعیت‌های خاص دیگری پوشیده شود، اما، در برخی نواحی آن را برای استفاده بعدی به عنوان کفن کنار می‌گذاشتند و نگه می‌داشتند. شواهد بافندگی در ایران همراه با دیرینه‌ترین نشانه‌های زندگی بشر مشاهده می‌شود. در این نوشتار به تاریخچه پارچه بافی در ایران باستان پرداخته می‌شود.

▬ از آن‌جا که منسوجات می‌توانند، هم ارزش واقعی، و هم مفهوم نمادین داشته باشند، از دیرباز مورد توجه اشراف بوده‌اند. منسوجات به مقدار زیاد پوشیده می‌شدند یا به نمایش درمی‌آمدند تا ثروت و سعادت را نشان دهند و چشم تماشاگران را با بهت و حیرت خیره کنند. در عین حال، به دنبال هدف‌های سیاسی توزیع می‌شدند تا وفاداری به حاکمان را نشان دهند.

░▒▓ نساجی در دوره ایلام
▬ نوعی مهرهای حلقه‌ای در لرستان کشف شده‌اند، که به دوره ایلامی تعلق دارند. هر مهر حلقه‌ای، حلقه نواری است که از ورقه مفرغی کنده‌کاری شده ساخته شده است. روی مهر، موتیف‌های متنوعی کنده شده‌اند که موید رونق نساجی و دوخت در این دوره‌اند. در ۲۷۰۰ تا ۲۵۰۰ ق. م، بافندگی به طور کامل و ظریف‌تر معمول شده و این امر با بافت پارچه‌هایی از سیم‌های طلا و نقره و نیز تهیه پارچه‌های مرغوب با استفاده از پشم گوسفند و موی بز، کاملاً مشهور است. یکی از چشمگیرترین و زیباترین نمونه‌های پوشاک زنان ایلامی، تصویر برجسته‌ای است که روی جامی سیمین نقش بسته و چند سال پیش در مرودشت کشف شده است. روی این جام، پیکره دو زن که یکی ایستاده و دیگری نشسته است، دیده می‌شود. هردو، پیراهن بلندی با زمینه‌ای از نقش‌های برگمانند بر تن دارند و تزیینات دوختی در قسمت یقه و لبه پیراهن، جلوه دیگری به لباس‌ها داده است. هم‌چنین، لباس ناپیراسو، ملکه ایلام و همسر اونتاش که در کشفیات شوش به دست آمده و اکنون، در موزه لوور موجود است، رواج دوخت در دوره ایلامی را نشان می‌دهد. در هزاره دوم و اول پیش از میلاد، مجسمه گلی و گل‌پخته که همراه با اجساد مردگان دفن می‌شد، ما را با انواع لباس‌ها و دوخت‌ودوزها آشنا می‌سازد. تندیس گلی مربوط به هزاره پیش از میلاد، متعلق به مجموعه فیلیس اکرمن، گواه دیگری برای رواج نساجی و انواع دوخت‌ها در این دوره است. تندیس مزبور دارای پیراهنی بلند، تمام‌قد با چین‌های زیاد در قمست پایین زانو، چین‌هایی در قسمت آستین و تزیینات روی لباس است.

░▒▓ نساجی در دوره مادها
▬ اگر چه در خصوص نساجی ایران، در دوره‌های مادها اطلاعات چندانی در دست نیست، اما، از بررسی لباس و پوشاک آنان از روی نمونه‌های سنگ‌تراشی، چنین برمی‌آید که پارچه‌بافی و تولید پارچه‌های دستباف در آن روزگار کاملاً مرسوم و دوخت آن‌ها نیز معمول بوده است. ضمن آن‌که بر اساس نوشته‌های مورخان و محققان، رنگ ارغوانی از رنگ‌های بسیار مورد علاقه مادها بخصوص در پارچه دستباف بوده است. در روزگار مادها، این صنعت پرارزش، خود دانشی را برپا کرده بود. زیرا، در آن روزگار، انواع پارچه و پوشش‌های گوناگون علفی، پوستی و پشمی، چه از دیدگاه جنس و مواد نخستین آن و چه از دیدگاه رنگ‌آمیزی، نقش و نگارو بافت و طرح، بافته می‌شده است. مادها در بافندگی پشم، کتان و دیگر الیاف گیاهی را به کار برده‌اند. نقش روی جعبه سیمین از خزانه جیحون که هم اکنون، در موزه بریتانیا نگهداری می‌شود، نشانه آن است که در دوره مادها لباس مردان و زنان غالباً بلند، فراخ و چین‌دار بوده و تزییناتش دوختی مثل قیطان‌دوزی، ملیله‌دوزی و قلاب‌دوزی داشته است. لبه لباس‌ها اکثراً دارای تزیینات رودوزی بوده که جلوه‌ای خاص به لباس بخشیده است.

░▒▓ نساجی در دوره هخامنشیان
▬ گر چه به دلیل گذشت سالیان دراز از دوره هخامنشی، از بافته‌های آن زمان به جز چند تکه قالیچه و گلیم، نمونه‌های دیگری به دست نیامده است، اما، اسناد جدید به دست آمده، حاکی از این هستند که از زمان‌های بسیار باستان و شاید پیش از هخامنشی، در آسیای میانه بویژه در سغد، پرورش تخم نوغان انجام می‌گرفته است. بدین‌سان، دیگر شکی باقی نمی‌ماند که به کار بردن پارچه‌های ابریشمی در ایران هخامنشی رواج داشته است و پارچه‌های ابریشمی ایران که گاهی در تار و پود آن‌ها گلابتون زر و سیم نیز به کار برده می‌شد (زری)، از دید زیبایی، لطافت، رنگ و درخشش، زبانزد یونان بودند. در آن زمان، پارچه‌های ایرانی از نظر جنس، رنگ و نرمی، شهرت جهانی به دست آورده بود و بیشتر مردم خواستار و خریدار آن‌ها بوده‌اند. بویژه لطافت و طرح نقش‌های پارچه‌های پشمی، ابریشمی و کتانی که به رنگ‌های گوناگون، رنگرزی می‌شدند همه را فریفته خود می‌ساخته است.
▬ همه ساله، در نوروز و مهرگان، جزو باج‌های نقدی و جنسی که به گنجینه‌های شاهنشاهان هخامنشی سپرده می‌شد، همواره مقداری نیز پارچه‌های گران‌بهای نبریده، جامه‌های دوخته‌شده و پرده‌های منگوله‌دار و زیبا وجود داشت. این موضوع گذشته از نوشته‌های تاریخ‌نویسان، از نقش برجسته‌های تخت جمشید نیز آشکار است و چون هر یک از تیره‌ها و کشورهای شاهنشاهی، ناگزیر بهترین ساخته و محصول کشور خود را به دربار هخامنشی گسیل می‌داشتند، منسوجات ایرانی خیلی مورد توجه بودند و مایه تجارت مهمی با کشورهای همسایه شدند. یونانی‌ها بنا بر آن‌چه مورخانشان می‌نویسند، از نفیس بودن البسه دشمنان ایرانیشان تعجب می‌کردند.
▬ در نشریه یونسکو (ایرانشهر)، درباره بافندگی و پارچه‌بافی روزگار هخامنشی چنین آورده شده است: پارچه‌بافی ایران در روزگار هخامنشی بویژه در زمینه بافت پارچه‌های پشمی نرم و بسیار خوب، نامور بوده است و شاهان هخامنشی به داشتن لباس‌های گران‌بها مشهور بودند. هم‌چنین، از کتاب «استر» در تورات چنین برمی‌آید که قصرهای هخامنشی با پرده‌های زیبا و رنگارنگ مزین بوده‌اند. در این دوره، هم‌چنین، از پارچه زری نام برده شده و گفته شده است، زری‌های ایران که هم برای جامه، و هم برای سراپرده به کار می‌رفتند، مشهور آفاق بودند.
▬ از آثاری که در دوران هخامنشیان رواج بیشتری داشته است، می‌توان از انواع بافته‌ها از قبیل پارچه‌های ابریشمی و زری‌دوزی شده و قالی و اختراع و ابداع انواع فرش، نمد و غیره یاد کرد.
▬ این امکان وجود دارد که در کارگاه‌های دربار شاه، ابریشم نیز به عمل آورده می‌شده است. تولید ابریشم از دیرباز در چین معمول بود، اما، از پیله ابریشم چنان محافظت می‌شد که به خارج از کشور راه نمی‌یافت. در پازیریک، در کنار اشیای وارداتی از ایران، قطعه‌ای پارچه ابریشمی چینی با سوزن‌دوزی بسیار ظریف و بافته‌های ابریشمی دیگر پیدا شده است. حتماً شاهان ایران نیز قادر به تملک این شی‌ء پربها بوده‌اند. مخصوصاً که در هندوستان از آغاز هزاره اول ق. م و شاید هم پیش‌تر، ابریشم وحشی به دست می‌آمد. هم‌چنین، از سده پنجم ق. م و در آتن بقایایی از پارچه ابریشمی به دست آمده است. پارچه ابریشم فقط می‌تواند از طریق ایرانیان به آتن راه یافته باشد. بنا بر این، می‌توان گمان برد که ایرانیان ابریشم را می‌شناخته‌اند و از آن برای تهیه لباس‌های گران‌بهای خود استفاده می‌کردند. مسلماً پشم نیز برای تهیه لباس کاربرد داشته است. شاید لباس‌های پشمی از جمله لباس‌های ظریف بوده‌اند. پارچه‌های وارداتی از ایران که در گورهای پازیریک پیدا شده‌اند، پشمی هستند. این پارچه‌ها با تکنیک گوبلن و بسیار پرنقش و نگار بافته شده‌اند. علاوه بر این، لباسی از همین پارچه بر تن سربازان نگهبان در آجرهای لعاب‌دار شوش دیده می‌شود. در پارچه‌ای دیگر، نقش دو زن با خدمتکارانشان در کنار یک عودسوز، بافته شده است.
▬ در زمان پادشاهی داریوش بزرگ، کشت پنبه در نواحی باختر و شرق ایران رواج داشته است. چون پارچه‌های پنبه‌ای لطیف‌تر و نرم‌تر از پشم بودند و جامه‌هایی که از پارچه پنبه‌ای دوخته می‌شدند، با هوای گرم بیشتر سازگاری داشتند، از این‌رو، پارچه‌های پنبه‌ای برای دوخت جامه و زیر جامه، خواستاران فراوان داشت. به همین علت، کارخانه‌های پنبه‌ریسی و پنبه‌بافی در ایران به فراوانی بنیاد یافته و پارچه‌های پنبه‌ای یکی از کالاهای بازرگانی ایران بوده‌اند. ماری کخ در کتاب خود می‌نویسد، در این دوره لباس‌های بسیار گران‌بهایی نیز از پنبه درست می‌کردند. بعضی از پارچه‌های پنبه‌ای چنان ظریف بافته شده‌اند که به ابریشم می‌مانند.
▬ در دوره هخامنشی، کتان و جامه‌های کتانی در ایران رواج فراوان داشتند و از آن، جامه‌ها و پرده‌های رنگارنگ زیبایی می‌ساختند. در کتاب «استر» از پارچه کتان و نیز پارچه‌های ارغوانی رنگ، به علاوه، پارچه‌های رنگارنگ دیگر، به عنوان البسه پادشاهان آن دوران نام برده شده است. نتیجه دانش و چیرگی هخامنشیان در پارچه‌بافی و ساختن بافته‌های گوناگون که تنها به وسیله آموزش و پرورش استادان چیره‌دست می‌توان به آن دست یافت، تا آن اندازه حائز اهمیت بوده است که برخی از نویسندگان می‌گویند، نخستین ملتی که صنایع پارچه‌بافی و بافندگی آن می‌ارزید، ایران هخامنشی بود. در این دوره، کار بافندگی را بیشتر زنان انجام می‌دادند و کار و مشغولیت بانوان ایرانی، بافتن پارچه‌های گران‌بها و سوزن‌کاری بود. حتی، شه‌بانوها و شه‌دخت‌ها نیز در دربار بدین کار می‌پرداختند. ملکه آمیس‌تریس، زن خشایارشا هم، از همان آغاز کودکی، به فراگیری بافندگی-که شاید نیازی به آن نداشته-پرداخته است. او که بانویی با شخصیت و هنرمند بود، برای شاه نیز با دست خود پارچه می‌بافته و لباس می‌دوخته است. تاریخ‌نویسان درباره مراکز پارچه‌بافی شاهنشاهی هخامنشی یادآوری کرده‌اند که در مصر و لیبیا پارچه‌های کتانی، در آشور پارچه‌های گوناگون و ملیله‌دوزی، در خراسان، باختر و سغد پارچه‌های گوناگون، در هند شمالی و جنوبی پارچه‌های پنبه‌ای، در «کلیکلیه» پارچه‌هایی از پشم شتر، در سوریه پارچه‌ای ارغوانی، در بابل بافته‌ها و جامه‌های دوخته و در خوزستان پارچه‌های گوناگون نرم و نازک بافته و آماده می‌شدند. همه بافته‌های این سرزمین‌ها در ایران رواج داشتند و پارسیان نیز در دوخت جامه‌های خود از این پارچه‌ها استفاده می‌کردند. کلافه‌های ابریشم چین و سغد، در کارخانه‌های بلخ، همدان و شوش و بسیاری از شهرهای دیگر ایران، به پارچه تبدیل می‌شده است.
▬ آتنائیوس می‌گوید: گران‌ترین لباس‌ها رداهای پربهای ایرانی بودند، با بافتی محکم و پوشیده از پولک‌های طلایی. هرچند پارچه این لباس‌ها از میان رفته، ولی، تعداد زیادی از این پولک‌های طلا برجای مانده‌اند. در ساختمان خزانه تخت جمشید، دکمه و گل طلا نیز بافت شده است. تعداد زیادی از این تزیینات منقش لباس، از گورهای سارد به دست آمده‌اند. یقیناً در سارد به منزله پایتخت ساتراپی ایران، تعداد زیادی لباس گران‌بهای ایرانی وجود داشته است. پارسیان زمان هخامنشی نیز هم‌چون مردمان دیگر آن دوره، به رنگ جامه‌های خود اهمیت فراوان می‌دادند. آن‌ها رنگ‌های پخته و متین را می‌پسندیدند و رنگ‌های گرم و شاد را دوست داشتند. این موضوع از رنگ‌آمیزی کاشی‌های لعابی شوش و اشیای رنگین دیگر که از آن زمان بازمانده، هویداست. بنا بر نوشته استرابون، زیرجامه‌های ایرانیان از پارچه‌های سفید رنگ و جامه‌های رویین آنان از رنگ‌های گوناگون بوده است. رنگ دیگری که در دربار هخامنشی ارج ویژه‌ای داشت، رنگ ارغوانی بود و به گفته جاکسون، این رنگ به میترا منسوب بود. ارغوان، رنگ و کالای گران‌بهایی بود که از فنیقیه به پارس می‌آوردند و آن را با آمیختن املاح زر با گونه‌ای صدف دریایی کمیاب، می‌ساختند. به همین علت هم، بسیار گران‌بها بود و پارچه و جامه‌هایی که با ارغوان رنگرزی می‌شدند، درخشندگی و شکوه و زیبایی خیره‌کننده‌ای داشت. هخامنشیان بهترین پارچه‌های ارغوانی را به کشور و دربار خود اختصاص داده بودند. جامه‌های رسمی شاهنشاهان هخامنشی از این رنگ بود و جامه‌های برخی از شاهزادگان و بزرگان و خلعت‌های شاهی نیز از این‌گونه پارچه‌ها دوخته می‌شدند.
▬ یکی دیگر از رنگ‌های خوشایند پارسیان هخامنشی، رنگ طلایی یا نزدیک به آن، زرد نارنجی بود؛ چون طلا منسوب به خورشید بود و رنگ طلایی در میان رنگ‌های دیگر، ارج ویژه‌ای داشت. نمونه پارچه‌های نارنجی رنگ دوره هخامنشی (گل‌دار) را می‌توانیم در تن سربازان جاویدان خوزی که روی کاشی‌های رنگارنگ شوش نقش شده و در موزه لوور است، ببینیم. هم‌چنین، شاهان هخامنشی در جشن‌های مهرگان، جامه‌های زعفرانی در بر می‌کردند. رنگ‌های دیگری که در آثار هخامنشی می‌توان دید، عبارت است از سبز زیتونی، آبی آسمانی، فیروزه‌ای، لاجوردی، سرخ تیره، کبود تیره و قهوه‌ای. گاهی پارسیان در جامه‌های خود دو رنگ پارچه به کار می‌بردند؛ مانند رنگ ارغوانی و سفید. در کاشی‌های شوش نیز قباهای دور نگه دیده می‌شوند که در آن‌ها پارچه زمینه سفید گل‌دار را با پارچه نارنجی ساده و پارچه زمینه نارنجی گل‌دار را با پارچه قهوه‌ای درمی‌آمیختند و زیبایی نوینی در جامه‌های خود پدید می‌آوردند.
برداشت آزاد از دنیای اقتصاد
هو العلیم

نگاهی به تحول آرای پیتر برگر درباره سکولاریسم

فرستادن به ایمیل چاپ

حسن ادامه مطلب...یوسف‌زاده


░▒▓ مقدمه

▬ پیتر برگر، پس از یک دهه دفاع سرسختانه از نظریه عرفی شدن، از این نظریه خویش عدول کرده و موضع مخالف اتخاذ کرد. در دوران معاصر، پیتر برگر بیش از جامعه‌شناسان دیگر در سطح «فرانظریه» به مطالعه دین کمک کرده است. عناصر کلیدی چارچوب نظری برگر در کتابی، که با همکاری توماس لوکمان نوشته‌اند، یعنی، «برساخت اجتماعی واقعیت؛ گفتارهایی در جامعه‌شناسی معرفت» (۱۹۶۶) طرح شده است. این متن بنیادی، که در جامعه‌شناسی شناخت نوشته شده است، پیوندهای میان عقیده، التزام و واقعیت اجتماعی را کشف و ظاهر نمود. قوت این چارچوب نظری اولیه آن‌جایی است که برگر این چارچوب را در همه‌ی آثار بعدی خود به کار گرفته است: در ذهن بی‌خانمان (۱۹۷۳)، در مواجهه با مدرنیت (۱۹۷۹)، در ستیز بر سر خانواده (۱۹۸۳)، در انقلاب سرمایه داری (۱۹۸۷)، اما، کاربرد این چارچوب در دین جالب‌تر و آشکارتر است.

▬ برگر استدلال‌های این کتاب را در سایبان مقدس (۱۹۶۷) به کار گرفت. دیدگاه منحصر به فرد برگر، دیدگاهی که برگر امروزه، به عنوان دیدگاه اولیه‌اش از آن تعبیر می‌کند، آن بود که پلورالیسم، باورهای باثبات را به تحلیل می‌برد. تحت فشار عوامل متکثر کننده‌ی مدرنیت، «سایبان مقدس» به «بینش متزلزل» تبدیل می‌شود. نتیجه محوری آن بود که پلورالیسم به طور اجتناب‌ناپذیری به عرفی شدن منجر می‌شود. نسخه برگر از نظریه عرفی شدن این دیدگاه را تأیید می‌کرد که میان مدرنیزاسیون و عرفی شدن ارتباط ذاتی وجود دارد، اما، برگر در پلورالیسم حلقه مفقوده‌ای را یافت که این پیوند را روشن‌تر ساخت.
▬ علاقه برگر به دین در سراسر زندگی‌اش ادامه یافت. تأکید محوری وی بر سرنوشت دین، بویژه مسیحیت در امریکا و اروپا بود، اما، به سرعت توسعه دینی در سطح جهانی، نه فقط اسلام و مسیحیت را در برگرفت. گسترش دایره‌ی مطالعات برگر، وی را با شواهد جدیدی مواجه ساخت و استقبال از این شواهد تجربی وی را به تجدید نظر در نظریه عرفی شدن دین وادار ساخت که در کتاب افول سکولاریسم (۱۹۹۹) به صراحت آن را بیان کرده است. وی تا سال ۱۹۷۰ در دفاع از نظریه عرفی شدن بسیار جدی بود و سخن از وارونه شدن آن برایش مسخره‌آمیز می‌نمود. وی در این زمینه می‌گوید:

▬ «در سال ۱۹۶۹، در کنار برگزاری کنفرانسی برای بی‌ایمانان در رم، در یک مهمانی، یکی از سیاست مداران برجسته دموکرات مسیحی در حالی که بسیار متعجب بود، عالی جنابی از دبیرخانه کنفرانس را مورد خطاب قرار داد و پرسید: این کنفرانس اصولاً درباره چه بود؟ پاسخ شنید: سکولاریزاسیون. او پرسید سکولاریزاسیون چیست؟ عالی جناب نیز شجاعانه برخاست و خلاصه‌ای نسبتاً کافی و رسا از ماهیت سکولاریزاسیون ارائه داد. پیرمرد بدعنق حزب دموکرات مسیحی به دقت گوش داد، سپس، دستش را بلند کرد و با لحنی قاطع گفت: «ما به آن اجازه نخواهیم داد». در آن زمان، این حرف مرا به خنده انداخت. چند هفته بعد به دعوت ایوان ایلیچ به مکزیک رفتم؛ سفری که در تمرکز من بر موضوع جهان سوم بسیار تعیین‌کننده بود. به یاد می‌آورم که این داستان را برای ایلیچ تعریف کردم او نیز خندید. ولی، به اندازه من آن را خنده‌دار نمی‌دانست. وی ایده مقابله با عرفی شدن را به اندازه من نامعقول ندانست و در این نظر برحق بود».

▬ برگر یکی از پیشگامان بسط نظریه عرفی شدن و شاید مؤثرترین آن‌ها بود و جامعه‌شناسان فراوانی را با خود همراه کرد، اما، امروزه، دقیقاً بر نقطه مقابل آن تأکید می‌کند.

▬ «من وقتی به جهان می‌نگرم می‌بینم که به جز در مواردی، مثل گذشته دینی و در برخی جاها دینی‌تر از گذشته است، اما، این سخن به این معنا نیست که چیزی به نام عرفی شدن وجود ندارد. عرفی شدن وجود دارد، اما، به هیچ‌وجه نتیجه اجتناب‌ناپذیر مدرنیت نیست».

▬ مرکز ثقل تحول اندیشه برگر در این دو نقطه نهفته است:

▬ ۱. مدرنیت ضرورتاً به عرفی شدن نمی‌انجامد. در دنیای مدرن آن‌چه تغییر می‌کند عبارت است از، شیوه دین‌داری، یعنی، این که باورهای دینی بر قطعیت و جزم سابق استوار نیستند، اما، به هر حال، دین‌داری از میان مردم برچیده نمی‌شود.
▬ ۲. پدیده عرفی شدن، پدیده‌ای جهان‌شمول نیست. عرفی شدن، بیشتر یک پدیده غربی است و سرنوشت دین در غرب را نمی‌توان به کل جهان تعمیم داد.

▬ حاصل سخن این که، عرفی شدن، دارای سابقه‌ای دست‌کم پانصد ساله است و امروزه، سخن گفتن از عرفی شدن و نظریه‌های مربوط به آن، چندان تازگی ندارد. به تعبیر دیگر.
▬ آنچه جدید و نوظهور می‌نماید، و اندیشمندان در حوزه‌های مختلف را وادار کرده تا با نگاهی نقادانه و عمیق به ریشه‌ها، مبانی و احکامش از نو نظر کنند و روند تاریخی آن را مورد بازبینی مجدد قرار دهند، همانا بروز واژگونی در جهت مقدر این فرایند و ظاهر شدن مسیرها و احتمالات مختلف در سیر خطی و یک‌سویه آن است. به تعبیری دیگر، آن‌چه جدید می‌نماید، اصل نظریه عرفی شدن نیست، بلکه وارد شدن تشکیک و تردید در تامیت و شمولیت آن و وارد شدن قائلین به قبول تعدیل‌های مهم در اساس آن است.
▬ پیتر برگر، پس از اظهار نظر درباره افول عرفی شدن، با این چالش مواجه شده است که برخی جوامع، که از نظر صنعتی در مقایسه با دیگر جوامع در سطح پیشرفته‌تری قرار دارند، از نظر افول دین و سازمان‌های دینی جلوتر از بقیه جوامع هستند و چنین می‌نماید که نظریه عرفی شدن هم‌چنان اعتبار خود را حفظ کرده است. دین‌داری سایر جوامع را این‌گونه می‌توان توجیه کرد. چنان‌چه آن‌ها نیز از نظر صنعتی و مدرنیزاسیون به سطح جوامع پیشرفته اروپایی برسند، باورها و سازمان‌های دینی در آن‌ها نیز به تحلیل خواهد رفت. به عبارت دیگر، هنوز برای قضاوت کردن درباره دین‌داری جوامعی که در سطح صنعتی به پای کشورهای پیشرفته نرسیده‌اند، زود است و در مورد دین‌داری امریکایی‌ها نیز می‌توان گفت که دین‌داری نسل‌های اخیر در مقایسه با نسل‌های گذشته، بسیار سست شده است. از این‌رو، برگر با رویکرد استثناگرایی به تبیین این چالش پرداخته و معتقد است، دو استثنا برای افول عرفی شدن وجود دارد: استثنای اروپا و استثنای روشن‌فکران.

░▒▓ استثناهای افول عرفی شدن
۱. استثناء اروپا (جغرافیایی)
▬ برگر می‌گوید آن‌چه وی و بیشتر جامعه‌شناسان امور دینی در دهه‌ی ۱۹۶۰ در مورد عرفی شدن نوشته‌اند، تنها یک اشتباه بود. بحث اساسی و اصلی آن‌ها این بود که عرفی شدن و مدرنیت پا به پای هم پیش می‌روند. مدرنیت‌ی بیشتر، عرفی شدن بیشتر را به دنبال دارد.

▬ «این یک تئوری احمقانه بود. مدارکی برای آن وجود داشت، اما، من فکر می‌کنم که این نظریه اساساً اشتباه بود. امروزه، بخش معظمی از جهان به صورت کاملاً مادی‌گرا و جدا از روحانیت نیست و بسیار دینی است. ایالات متحده نیز همین طور است. تنها استثنا برای این نظریه، اروپای غربی است. در حال حاضر، جالب‌ترین سؤال در رابطه با جامعه‌شناسی این مطلب نیست که چگونه بنیادگرایی در ایران را توضیح می‌دهید؟ مردمی که با جامعه‌شناسی دین سر و کار داشته باشند، لاجرم با آخوندهای ایران نیز سروکار خواهند داشت. آخوندهای ایران مدت‌هاست فعالیت می‌کنند، ما می‌دانیم که آن‌ها چگونه و چرا تلاش می‌کنند؟ اما، مسأله جالب از منظر جامعه‌شناسی، نه آخوندهای ایران، بلکه راننده‌های تاکسی در استکهلم و اساتید جامعه‌شناسی در پاریس‌اند. هم‌زمان با رشد مدرنیسم، شاهد رشد شاخص‌های عمده سکولاریسم در اروپای غربی بوده‌ایم. اروپای غربی و مرکزی در واقع، زوال چشمگیری در دین را تجربه کرده و می‌کند؛ یعنی، در واقع، آن چیزی که به بخش مهمی از هویت فرهنگی اروپا تبدیل شده است. در سال‌های اخیر، برگر با همکاری یک انگلیسی تحقیقات تازه‌ای را درباره عرفیت اروپا انجام داده و به دلایل جدیدی دست یافته‌اند، اما، نتایج آن هنوز منتشر نشده است».

▬ پرسشی که در پیش روی برگر مطرح می‌شود این است که، آیا اروپا از نظر دینی متفاوت است و اگر متفاوت است، چرا؟ طرفداران نظریه عرفی شدن مدعی‌اند که در مقابل، استثناگرایی اروپا، استثناگرایی امریکا نیز مطرح است. بدین‌صورت، به نظر آنان دین‌داری امریکا می‌تواند استثنا باشد. پاسخ برگر این است که «مورد دیگر جالب عبارت است از این که، این منظومه فرهنگی در اروپای شمالی (هم در مناطق پروتستان‌ها، و هم کاتولیک‌ها) متعاقباً به سرعت و توده‌ای در اروپای جنوبی، بویژه در اسپانیا بخصوص پس از سقوط رژیم فرانکو، ایتالیا و پرتقال گسترش می‌یابد. در این که عرفیت در اروپا وجود دارد، مناقشه‌ای وجود ندارد. تنها تفاسیر در این مورد متفاوت است».
▬ در این نظر، یورگن هابرماس نیز با برگر هم نظر است. وی در یک سخنرانی در موضوع «دین در عرصه عمومی» می‌گوید: اروپا بایستی به تنهایی رسالت عرفی شدن را به دوش بکشد. آن‌چه در این زمینه بیش از پیش تعجب برانگیز است، احیای نقش سیاسی دین در قلب جامعه غرب است. در ایالات متحده امریکا داده‌های موجود حاکی از آن است که بخش عظیمی از جمعیت کشور را شهروندان با ایمان و فعال دینی تشکیل می‌دهند. گریس دیوی معتقد است: «تکثرگرایی در امریکا به فرسایش دین منجر نشد»
▬ استیو بروس معتقد است: در آغاز قرن بیستم، حدود ۲۵ درصد از جمعیت بزرگ‌سال بریتانیا عضو کلیساهای بزرگ بودند. که این رقم امروزه، به ۱۰ درصد کاهش یافته است. به عبارت دیگر، ۳۶ میلیون نفر از جمعیت بریتانیا به کلیسا تعلق ندارند و طی دهه ۱۹۸۰ از عضویت در کلیسا منصرف شده‌اند، اما، عضویت در جنبش‌های دینی جدید ۵ الی ۶ هزار نفر بود؛ یعنی، از هر ۶ هزار نفر، یک فرد به عضویت این جنبش‌ها در آمده است. در حالی که در ایالات متحده امریکا کلیساها به این حد کاهش نیافته است. یکی از دلایلی که برگر برای استثنا بودن اروپا بیان می‌کند این است که دولت‌ها در اروپای کمونیستی به دلایل عقیدتی، اعم از لحاظ نظری و عملی، حالتی خصمانه نسبت به دین داشته‌اند.
▬ استیو بروس، یکی از منتقدان اصلی برگر در زمینه افول عرفی شدن، معتقد است: آن‌چه باید استثنا تلقی شود، امریکاست نه اروپا. آن‌چه مهم است درک وضعیت متفاوت امریکا و توجه به ابعاد ویژه جامعه امریکاست که می‌تواند هم زمان پذیرای دین‌گرایی و مدرنیسم باشد؛ زیرا، به رغم وجود برخی انحرافات، نظریه عرفی شدن هم‌چنان اعتبار خود را حفظ کرده است. بی‌شک استثناگرایی وجود دارد، اما، بیش از اروپا این ایالات متحده است که یک استثنا تلقی می‌گردد. بروس در کتاب خود تحت عنوان دین در دنیای معاصر به سخنان خوزه کازاناوا اشاره کرده، می‌نویسد: کازاناوا معتقد است گرچه شور دینی در بسیاری از نقاط اروپا رو به افول گذاشته است، اما، این افول، بیش از آن که از مدرنیسم نشأت گرفته باشد، ناشی از وضعیت کلیسا و دولت در کشورهای مختلف این قاره طی قرون متمادی است. یکی از دلایلی که برگر بر بیداری دینی در امریکا بیان می‌کند، افزایش تعداد کلیساها در این کشور است، اما، استیو بروس در ردّ دلیل می‌نویسد: «افزایش کلیساها در ایالات متحده را نه در شهرت کلیساها، بلکه باید در طول عمر جمعیت جست. از این‌رو دلیل برگر بر بیداری دینی در قلب دنیای مدرن مرا متقاعد نمی‌کند». ویل هربرگ (۱۹۸۳) هم از زاویه دیگر این موضوع را تبیین می‌کند: از یک‌سو، امریکاییان مجذوب کلیساها هستند؛ و از سوی دیگر، اغلب مذاهب امریکایی چندان دینی نمی‌نمایند. دلیل این امر در کارکرد اجتماعی دین برای مهاجران به ایالات متحده نهفته است: مؤسسات دینی موجب جذب مهاجران به جامعه امریکا شدند. گروه‌های دینی قومی ساز و کاری، برای تسهیل گذار از هویت سرزمین اجدادی، به هویت جدید بودند. کلیسا حامی کسانی بود که به زبان فرد سخن می‌گفت، در مفروضات و ارزش‌های شخص شریک بود، اما، هم‌چنین، تجربه‌ی تماس با جامعه و محیط جدید را نیز فراهم می‌آورد.
▬ علاوه بر این، بروس معتقد است: در ارزیابی یک نظر لحاظ کردن عنصر زمان بسیار حائز اهمیت است. نمی‌توان تغییرات اجتماعی جوامع مختلف را در یک سال بررسی کرد. به عنوان مثال، چنان‌چه شهری شدن یکی از عوامل مستقل یا واسط عرفی کننده باشد، باید دید که آیا جامعه الف با جامعه ب، که در یک زمان مقایسه می‌شوند، از لحاظ شهری شدن در یک سطح قرار دارند؟ تا دهه ۱۹۲۰ شهری شدن ایالات متحده به سطح شهری شدن بریتانیا در دهه ۱۹۵۰ نرسیده بود. از آن‌جا که، فرایند مدرنیزاسیون در ایالات متحده امریکا و برخی کشورهای اروپایی بسیار دیرتر روی داده، تأثیر آن نیز به تناسب دیرتر احساس خواهد شد. در حال حاضر دین‌داری در ایالات متحده در حال کاهش است. بروس در تأیید مدعای خود به یافته‌های ویلسون (۱۹۶۸) استناد می‌کند:
▬ سی سال پیش، بسیاری از ادیان امریکا به چیزی تبدیل شدند که ما آن‌ها را «عرفی» می‌نامیم. در سال‌های پیش از آن، بسیاری از مسیحیان اوانجلی امریکا از این که از easy-believism و عرفیت و.... اجتناب ورزیده‌اند، به خود می‌بالیدند، اما، بسیاری از اوانجلی‌ها در حال حاضر یک سبک زندگی لیبرال و سهل انگار برگزیده‌اند که والدین و پدربزرگشان به شدت با آن مخالف بودند. زهد و پارسایی از بین رفته و اوانجلی‌ها در رفتارشان بسیار شبیه دیگران شده و ویژگی‌های ایدئولوژیکی خود را از دست داده‌اند. ایثار و قربانی از میان رفته است. بهشت هنوز پابرجاست، اما، از جهنم کمتر سخن به میان می‌آید. مؤمنان امروزه، احساس آزادی انتخاب زیادی دارند. از همه مهم‌تر، تغییر آشکاری در نگرش‌های مربوط به رسیدن به دین وجود دارد. اثر جیمز هانتر درباره اوانجلی‌های جوان در دهه ۱۹۸۰ نشان می‌دهد که، بسیاری از آنان مقتضیات انجیل را پذیرفته‌اند، اما، دیگر مطمئن نیستند که این مقتضیات برای دیگران هم الزام‌آور است؛ یعنی، مطمئن نیستند که دیگران نیز لازم است آن‌ها را بپذیرند. رانلد انگلهارت و پیپا نوریس (۱۳۸۷)، مستندات و آمار فراوانی ارائه می‌دهند مبنی بر این‌که میزان کلیساروی در ایالات متحده امریکا همواره سیر نزولی داشته است. از سوی دیگر، انگلهارت و همکارش زیاد شدن کلیساها در امریکا را ناشی از رقابت میان گروه‌های عرضه‌کننده دین‌داری می‌دانند. این گروه‌ها برای جلب مشتری اقدام به فعالیت‌های اجتماعی گوناگون می‌زنند. مطالعه ملی حضار کلیسا نشان داد که، کلیساهای امریکا معمولاً، برای جلب پیروان جدید کالاهای اجتماعی چندگانه به جز شرکت در مراسم عبادی را پیشنهاد می‌کنند؛ فعالیت‌هایی شامل آموزش دینی، گروه‌های فرهنگی و هنری، شرکت در فعالیت‌های سیاسی محله و خدمات رفاهی نظیر آشپزخانه‌های عمومی و مهد کودک‌های تعاونی.
▬ اما گریس دیوی از منظری متفاوت استثناگرایی اروپا را نقد می‌کند. وی در نقد نظر برگر در خصوص استثنا بودن اروپا از روند افول سکولاریسم، معتقد است که می‌توان اطلاعات به دست آمده را به گونه‌ای تفسیر کرد که هر یک از آن‌ها با دیگری تفاوت فاحش داشته باشد. آیا دلیل استثنا بودن اروپا آن نیست که اروپاییان کمتر از دیگران «دینی» نبوده، بلکه «دین‌داری» آن‌ها متفاوت است؟ میراث مشترک دینی در اروپای غربی یکی از عوامل مهم در پیشرفت قاره اروپا در گذشته، و احتمالاً، در آینده است. این میراث مشترک بر طیف گسترده‌ای از ارزش‌های فرهنگی تأثیر گذاشته است. یافته‌های «گروه مطالعات نظام ارزش‌های اروپایی» در سال‌های ۱۹۸۱ و ۱۹۹۰، منبع اصلی داده‌های گریس دیوی است. این داده‌ها به طور کلی، پنج متغیر را مورد توجه قرار داده‌اند: تعهد دینی، حضور در کلیسا، طرز تفکر نسبت به کلیسا، شاخص‌های اعتقادات دینی و گرایشات دینی. این شاخص‌های دینی به دو گروه تقسیم می‌شوند: گروه اول، متغیرهایی هستند که با احساسات، تجربه، و اعتقادات الهی سروکار دارند، گروه دوم، آن دسته متغیرهایی هستند که میزان تعهد به آیین دینی، میزان حضور در مراسم دینی و میزان وابستگی به نهادهای دینی را نشان می‌دهند. این گروه بر نفوذ گسترده‌ی عرفی‌گرایی در اروپای غربی دلالت دارند، اما، گروه اول، بر وجود مستمر برخی جنبه‌های زندگی دینی در جوامع اروپای غربی تأکید دارند. با توجه به داده‌های گروه مطالعات نظام ارزش‌های اروپایی، می‌توان گفت که مردم اروپای غربی بیش از آن‌که سکولار باشند، مردمی غیرکلیسایی هستند؛ زیرا، کاهش چشمگیر حضور در مراسم دینی بخصوص در کشورهای پروتستان شمال اروپا منجر به کنار زدن عقاید دینی نشده است. به تعبیر شجاعی‌زند، در این جوامع در حالی که نرخ «عمل دینی» بر حسب شاخص‌های عضویت و حضور کلیسایی، پایین است، اما، نرخ «باور عمومی به خدا» هم‌چنان بالاست. مردم اروپا از کلیسا خود را کنار کشیده‌اند و دین‌داری آن‌ها دیگر به شیوه سنتی نیست، یعنی، آن‌ها در دین نیز به فردگرایی روی آورده و شکل نهادی را کنار گذاشته‌اند. بنا بر این، دیوی هم معتقد است که اروپا را نباید استثنا کرد. دین‌داری اروپایی‌ها با نقاط دیگر جهان متفاوت است.

▬ اما برگر با این استدلال متقاعد نمی‌شود:

▬ «من هنوز معتقدم مورد اروپا را می‌توان تحت طبقه عرفی شدن قرار داد و اگر عده‌ای معتقد باشند که این دسته‌بندی وضعیت اروپا را قابل فهم نمی‌کند، اما، هم‌چنان می‌توان گفت که مورد اروپا از سایر ادیان بزرگ جهان متفاوت است و این تفاوت نیازمند تبیین است. لازم است در مورد افرادی که گریس دیوی از باورهای آنان با عنوان «اعتقاد بدون تعلق» تعبیر کرده است، جزییات بیشتری به دست آوریم. برگر در سال‌های اخیر به این نتیجه رسیده است که ظاهراً، استرالیا نیز باید در کنار اروپا مطالعه شود.
▬ «ما استرالیا را بررسی نکرده‌ایم، اما، داده‌های استرالیا را ملاحظه کرده‌ایم. این داده‌ها نشان می‌دهند که استرالیا در سطح بسیار بالایی عرفی شده است. کبک موردی جالب‌توجه است که در دهه‌های اخیر به سرعت خود را عرفی ساخته است، اما، به نظر من، دلیل هر دو مورد به توسعه اروپا مربوط می‌شود». پیتر برگر یکی از عوامل عرفی شدن بیشتر اروپا را در سیاست‌گذاری آموزشی متفاوت اروپا دنبال می‌داند و معتقد است در اروپا دولت در تعلیم و تربیت بیشتر دخالت می‌کند. در اروپا، برخلاف امریکا، والدین راهی برای حفظ کردن کودکانشان از تأثیر عرفی کننده مدارس ندارند. در امریکا، تا همین اواخر مدارس تحت حاکمیت حاکمان محلی بود و والدین می‌توانستند در برنامه‌ریزی مدارس کمک کنند و تا حدود آن را کنترل کنند».

░▒▓ ۲. استثناء روشن‌فکران (جامعه‌شناختی)
▬ به نظر برگر روند افول عرفی شدن دارای استثنای دیگری نیز می‌باشد. این استثنا دارای جنبه جامعه‌شناختی است و شامل قشر نسبتاً کوچک، اما، بانفوذ روشنفکران بین‌المللی است که برای آن‌ها عرفی شدن نه فقط به یک واقعیت تبدیل شده است که، حتی، برای بعضی از اعضا، در حد یک تعهد ایدئولوژیکی محسوب می‌شود. این‌ها را باید جزو استثناها به شمار آورد. منظور برگر از روشن فکران کسانی هستند که دارای تحصیلات بالای غربی، بویژه در رشته‌های علوم انسانی و علوم اجتماعی می‌باشند. این افراد در هر جامعه‌ای یافت می‌شوند. این لایه، قشر نازکی از افراد تحصیل‌کرده اومانیست در سراسر جهان است که می‌توان تحت عنوان «نخبگان فرهنگی» نیز تعبیر کرد. برگر برای مستند ساختن مدعای خویش به تحقیقی که به صورت گروهی انجام داده‌اند استناد می‌کند:

▬ «من اخیراً مشاور یک تحقیق روی یازده کشور جهان بودم که آن‌چه را که ما «تضاد هنجاری» می‌نامیم، بررسی می‌کرد؛ یعنی، بررسی تضادهای اساسی در مورد مسایل فلسفی و اخلاقی. در این تحقیق دریافتیم که در بیشتر کشورها میان فرهنگ برتر و بقیه مردم تضادی بنیادی وجود دارد. بسیاری از جنبش‌های مردم‌گرا در سراسر جهان، به دلیل نوع رنجش و خشم عمومی در مقابل، همان برگزیدگان، ایجاد می‌شود. به این دلیل که، این نخبگان و برگزیدگان بسیار تابع جداسازی دین و سیاست هستند. بنا بر این، اعتراض‌ها جنبه دینی به خود می‌گیرد. این مطالب در سراسر جهان اسلام، در هند، و در اسرائیل مصداق دارد و من فکر می‌کنم در ایالات متحده نیز صدق می‌کند. قانون مسیحیت و سایر جنبش‌های مشابه را نمی‌توان جز به عنوان واکنش در برابر اومانیسم سکولار درک کرد».

▬ افراد متعلق به این قشر، از نوعی آموزش عالی کاملاً عرفی، به سبک غربی، بویژه در ادبیات، علوم تجربی، علوم انسانی و علوم اجتماعی بهره‌مند هستند. در واقع، این خرده‌فرهنگ، عمده‌ترین «حامل» ارزش‌ها و اعتقادات پیشرو و روشنگر می‌باشد. پیروان این خرده‌فرهنگ جهانی از نفوذ فراوانی برخوردارند و بر نهادهایی که تعریف «رسمی» پدیده‌هایی نظیر نظام آموزشی، وسایل ارتباط جمعی، و حدود نظام حقوقی را ارایه می‌دهند، احاطه دارند، اما، این پرسش که چرا افرادی که از چنین آموزش‌هایی بهره‌مندند، به عرفی‌گرایی روی می‌آورند؟ به عبارت دیگر، چرا این آموزش‌ها دارای تأثیرات عرفی‌کننده‌اند؟ برگر پاسخ را در بینش خورنده نسبیت باورها و ارزش‌ها می‌داند. خود این بدنه روشن‌فکر بین‌المللی به توجیه‌پذیری نظریه عرفی شدن کمک می‌کند. هنگامی که این‌ها به کشورهای دیگری مثل ترکیه، اورشلیم، دهلی نو سفر می‌کنند، معمولاً، با روشن‌فکران دیگر از سنخ خودشان نشست و برخاست می‌کنند و به زودی به این نتیجه می‌رسند که این جمع، وضعیت فرهنگی جامعه را منعکس می‌کند. این یک اشتباه اساسی است. مثل این است که بگوییم دانشگاه هاروارد منعکس‌کننده جایگاه دین در فرهنگ امریکا است. می‌توان به این نکته اشاره کرد که صحت و اعتبار نظریه عرفی شدن به میزان زیادی مدیون این خرده‌فرهنگ بین‌المللی است.
▬ در این زمینه، افراد دیگری نیز با پیتر برگر هم‌عقیده‌اند. به عنوان مثال، گریلی پس از بررسی‌های لازم به این نتیجه می‌رسد که عرفی شدن، تصور بزرگنمایی شده از پدیده‌ای است که عمدتاً در میان نخبگان دینی، یعنی، روحانیون و متألهین رخ می‌دهد و به ناروا به مردمی تعمیم داده می‌شود که آخرت‌گرایی و احساس مقدس در آن‌ها هم‌چنان قوی و پایدار است و به سادگی قابل محو نیست.
▬ این خرده فرهنگ بین‌المللی، چنان در نظر توده مردم دین‌دار غیرقابل تحمل است که ممکن است دست به جنبش علیه آنان بزنند. پیتر برگر در پاسخ به این پرسش، که خاستگاه خیزش دینی در عرصه جهانی چیست، اشاره می‌کند که جایگاه اجتماعی دیدگاه‌های صرفاً عرفی در میان نخبگان فرهنگی است. بخش عمده‌ای از مردم گرچه با این فرهنگ بیگانه هستند، ولی، نفوذ آن را احساس می‌کنند. این مشکل آن‌جا صورت حادتری به خود می‌گیرد که فرزندان این مردم با آن نظام آموزشی تربیت می‌شوند که، حتی، مستقیماً عقاید و ارزش‌های آن‌ها را مورد هجمه قرار می‌دهد. استیو بروس هم در این مورد با برگر هم عقیده است. به عنوان نمونه، وی می‌گوید:
▬ اواخر قرن بیستم، انقلاب ۱۹۷۹ ایران عمدتاً واکنشی بود در برابر استثمار ایران توسط غرب و شکست تلاش‌های شاه جهت تحمیل فرهنگ غربی. با واژگان پارادایم عرفی شدن، در ایران تفکیک ساختاری به زور اعمال شد و مقصود از انقلاب، برگرداندن جهت این تفکیک بود. به این معنا، «تفکیک‌زدایی» هنگامی ممکن می‌شود که تغییرات تحمیلی باشند. با این حال، مطلب اصلی این است که دین به این دلیل توانست نقشی در انقلاب ایران ایفا کند که اکثریت قاطع ایرانیان دین واحدی دارند.

░▒▓ عوامل تغییر موضع
▬ به طور کلی، چند عامل عمده در تغییر نظر برگر درباره عرفی شدن، موثر هستند که عبارتند از: بی‌کفایتی نظریه عرفی شدن، ارتباط با جهان غیرغربی، بویژه جهان سوم و مشاهده بیداری دینی در کشورهای جهان سوم، دین‌داری در امریکا، ناتوانی عرفی شدن از تأمین نیازهای اساسی جوامع، صداقت در پذیرش واقعیت، ترکیب معرفتی، تأملات نظری، شکست لیبرالیسم الهیاتی و در نهایت، اینکه، برگر خود را یک متدین دانسته و همواره مترصد داده‌های تازه در مورد اثبات یا ابطال نظریه عرفی‌شده بوده است.


░▒▓ ۱. نقایص نظریه عرفی شدن


░▒▓ الف. عرفی شدن به مثابه انحراف از مسیر
▬ بسیاری از نظریه‌پردازان، بویژه نویسندگان سده نوزدهم، زوال دین را در جامعه مدرن پیش‌بینی کرده بودند. تایلر، فریزر، مارکس و فروید پیش‌بینی کرده بودند که با مسلط شدن علم بر شیوه تفکر جامعه معاصر، منجر به نابودی دین می‌شود، دین ناپدید خواهد شد. نظریه‌پردازان دیگری که به صورت کارکردی به دین توجه داشتند، پیش‌بینی می‌کردند که دین به صورت‌های معمول و سنتی ناپدید خواهد شد جای آن را عقیده‌ای خواهد گرفت که بر مبنای فراطبیعی و متعالی استوار نیست. کنت دین نوینی را بر مبنای بنیادهای عقلانی و علمی بدعت گذاشت که این دین نوپدید، خلأ دین سنتی پیشین را پر خواهد کرد.
▬ اما بسیاری از نظریه‌پردازان جدید چنین اندیشه‌ای را ردّ کرد و معتقدند که دین مانند گذشته بخش مهمی از جامعه مدرن به شمار می‌آید. هرچند غالباً می‌پذیرند که صورت‌های خاص دین ممکن است تغییر چشمگیری پیدا کنند. به عنوان مثال، بلا (۱۹۷۱) استدلال می‌کند که مفهوم دنیاگرایی بخشی از نظریه جامعه مدرن است.... خود این نظریه به جای آن که یک نظریه علمی باشد، یک آموزه دینی است.... بسیاری از نظریه‌پردازان دیگر، بویژه در سال‌های اخیر، با توجه به پیدایش جنبش‌های گوناگون و نوپدید دینی، بویژه بنیادگرایی دینی، به نتایج مشابهی رسیده‌اند.
▬ اگر کسی، حضور دین در همه جا را در یک زمان پذیرفت، آن گاه نگاه به عرفی شدن، نه به عنوان یک قاعده‌ی مدرن، بلکه به عنوان موردی انحرافی جالب توجه خواهد بود که مستلزم تبیین است. در سال‌های اخیر، به دلایل قابل فهمی، علاقه‌های پژوهشی به سوی پدیده‌ای با عنوان «بنیادگرایی» کشیده شده است. این اصطلاح به تحولات معینی در تاریخ پروتستانیسم امریکایی اشاره دارد که در صورت استفاده در جاهای دیگر، بسیار گمراه‌کننده خواهد بود. البته، برگر به این مهم توجه داشته است.
▬ در عرف، این اصطلاح برای توصیف جنبش‌های ستیزه‌گر دینی به کار می‌رود که ادعا می‌کنند دارای مرجعیت و اعتبار هستند. به عنوان مثال، مطمئناً این مسأله جالب است که چرا و چگونه انقلاب ایران در یک زمان معین به قدرت رسید، اما، این پدیده به این یا آن شکل همواره بوده است و آن‌چه باید مورد موشکافی قرار گیرد، نه قاعده، بلکه استثناء است. به عبارت دیگر، جامعه‌شناسان دین بیش از ملایان ایران باید توجه خود را به سوی استادان دانشگاه هاروارد و مردم عادی لندن و پاریس برگردانند.
▬ اشتارک و بن‌بریج، با استدلال‌های زیاد معتقدند که دین اجتناب‌ناپذیر است. به تعبیر دیگر عرفی شدن ناممکن است. به نظر آن‌ها ما انسان‌ها دارای تمایلاتی هستیم که هیچ‌گاه به آن‌ها نمی‌توان رسید تنها دین است که می‌تواند آن‌ها را برآورده سازد.
▬ رابرت بلا، معتقد است: جامعه مدرن مثل هر جامعه دیگر آبستن رویدادهای دینی است. اندریو گریلی تأکید می‌کند که دین‌داری هم‌چنان مقاومت کرده و در حال رشد است. گریلی معتقد است که بر حسب تحقیقات انجام شده کاهش در یکی از ابعاد دین‌داری، بعضاً با افزایش در بعد دیگری همراه است. از این‌رو، نمی‌توان زوال یا کاهشی را در کل دین‌داری استنباط کرد. وی معتقد است عرفی شدن، تصور بزرگنمایی شده از پدیده‌ای است که عمدتاً در میان نخبگان دینی، یعنی، روحانیون و متألهین رخ می‌دهد و به ناروا به مردمی تعمیم داده می‌شود که آخرت‌گرایی و احساس مقدس در آن‌ها هم‌چنان قوی و پایدار است و به سادگی محو نمی‌شود.
▬ برگر بر آن است با وجودی که اصطلاح «نظریه عرفی شدن» می‌تواند شامل آراء، افکار و مطالبی باشد که در خلال دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ منتشر شده‌اند، ولی، عمدتاً می‌توان ریشه اصلی این نظریه را در عصر روشنگری جست و جو کرد: مدرنیسم لزوماً به افول دین، هم در جامعه، و هم در نظر افراد منجر خواهد شد، ولی، همین ایده کلیدی و مهم غلط از آب درآمد.
▬ البته، نمی‌توان انکار کرد که مدرنیسم در برخی مناطق تأثیر بیشتری برجای گذاشته است، اما، باید به این نکته نیز توجه داشت که اولاً، مدرنیسم در بسیاری از مناطق، حرکت‌های قدرتمند ضد سکولار را به دنبال داشته است؛ و ثانیاً، عرفی شدن در سطح اجتماعی، لزوماً با عرفی شدن در سطح تفکر فردی ارتباط ندارد. برخی نهادهای دینی، قدرت و نفوذ خود را در بسیاری از جوامع از دست داده‌اند، اما، عقاید و رویه‌های دینی کهنه و نو هم‌چنان در زندگی افراد تأثیرگذار هستند. این عقاید گاهی به شکل‌گیری نهادهای جدید منجر می‌شوند و گاهی نیز انفجار عظیم احساسات دینی را به دنبال دارند. برگر با صراحت میان دو سطح عرفی شدن، یعنی، عرفی شدن در سطح اجتماعی و عرفی شدن در سطح فرد، تمایز قائل می‌شود و ملازمت آن دو را ردّ می‌کند. چه بسا جامعه‌ای که از نظر نهادی عرفی شده باشد، اما، افراد هم‌چنان دین‌داری خود را حفظ کنند. در این زمینه می‌توان جامعه اروپا را مثال زد. هم‌چنان که عکس آن نیز صادق است. بدین صورت که، ممکن است افراد در سطح فردی یا به تعبیر برگر، در سطح آگاهی عرفی شده باشند، اما، جامعه هم‌چنان شاهد فعالیت نهادهای دینی باشد. نمونه بارز آن جامعه امریکاست. برگر، به پیروی از لوکمان، این دو را به ترتیب «عرفی شدن از برون» و «عرفی شدن از دورن» نام نهاده است.
▬ به نظر برگر، این فرضیه که «ما در جهانی عرفی‌شده زندگی می‌کنیم»، از اول اشتباه بوده است. جهان امروز جز چند مورد استثنایی، همانند گذشته آکنده از احساسات دینی است و در برخی مناطق این احساسات بیشتر از گذشته است و این خود بدان معناست که کل ادبیاتی که مورخان و دانشمندان علوم اجتماعی عنوان «نظریه عرفی شدن» بر آن نهاده‌اند، از اساس نادرست است.

▬ هیدن می‌گوید:

▬ «بررسی‌ها نشان می‌دهد که هیچ نظریه‌ای وجود ندارد. عرفی شدن بیش از هر چیز، یک ایدئولوژی و یک آموزه است که یک انقطاع و جدایی ناخوشایند میان دوره‌های تاریخی پدید آورده است. چیزهایی که تاکنون، درباره‌ی عرفی شدن گفته شده است، صرفاً عبارت‌های پراکنده و بی‌ربطی می‌باشد که سعی شده است تا در قالب یک ایده به هم آورده شود».

▬ آنچه تا این‌جا روشن شد این است که نظریه‌ی عرفی شدن نتوانست شواهد تجربی کافی برای اثبات مدعای خود ارائه کند. آن‌چه در عمل اتفاق افتاد، عکس مدعای مدافعان نظریه‌ی عرفی شدن بود. در حقیقت، بیداری دینی که در سطح وسیعی از جهان روی داد، نظریه‌پردازان عرفی شدن را غافل‌گیر کرد.

░▒▓ ب. عدم امکان تداوم عرفی شدن
▬ مورخان درست می‌گویند که ابعاد چندگانه‌ی تجربه‌ی دینی دارای ثبات انسان است که بارها ظهور خواهد کرد؛ هرچند جهان‌بینی رسمی جامعه حضور آن را انکار کند. برگر می‌گوید:

▬ «کسانی از ما که به تفسیر دینی واقعیت علاقه‌مندند، چنین دیدگاهی را ترجیح خواهند داد. من جزو این افراد هستم، اما، نمی‌گویم که بررسی علمی دین باید به این نوع تصدیق فلسفی استوار باشد؛ بلکه به شدت معتقدم که این کار باید به لحاظ معرفت‌شناختی بی‌طرفانه انجام شود».

▬ انسان‌شناسی برگر، به او کمک می‌کند تا به این نتیجه برسد که نظریه‌های عرفی، در نهایت رو به افول خواهند رفت. چون انسان از نظر زیستی در پی گستراندن سایبان مقدس بر عرصه‌ی گیتی است تا آن را معنادار سازد و این ویژگی از انسان تفکیک‌ناپذیر است؛ زیرا، در سرشت او ریشه دارد. نظام‌های عرفی که ویژگی بارز آن‌ها شک و عدم قطعیت است، چه بسا برای مدتی بر جوامع و آگاهی بشری سیطره پیدا کنند، اما، دوام نخواهند آورد.
▬ مدرنیسم، سعی دارد در قطعی‌اتی که مردم در طول تاریخ با آن زیسته و خو گرفته‌اند، شبهه‌ای ایجاد کند. شک و شبهه در مورد قطعی‌ات، وضعیتی ناراحت‌کننده ایجاد می‌کند که بسیاری آن را غیرقابل تحمل می‌دانند و لذا، حرکت‌های دینی که ادعای ارایه قطعی‌ات به مردم را دارند، مقبولیت عام می‌یابند. ساختار روانی نوع انسان به گونه‌ای است که شک و عدم قطعیت او را می‌آزارد و بسیاری از مردم، به خصوص آنان که میراث‌دار سنت‌های دینی هستند، به دشواری با آن کنار می‌آیند. به همین دلیل، در مواجهه با سرگردانی عقل مدرن، مردمانی بر سنت‌های دینی یقین آور پای می‌فشرند. این امر باعث شده که جهان مدرن در عین حال شاهد جنبش‌های ضدعرفی هم باشد و تعامل و چالش‌های مداومی بین سنت، که عمدتاً جلوه‌های دینی دارد، و مدرنیت، فرایند عرفی شدن جلوه‌ای از آن است، جریان داشته باشد.

▬ اما برگر معتقد است قطعیت گذشته دیگر حاصل نخواهد شد:

▬ «افرادی که از عدم قطعیت رنج می‌برند، مستعد پذیرش هرگونه قطعیت ارائه‌شده می‌گردند و احتمال گرویدن به مکاتبی که ادعای حقیقت مطلق را دارند، بیشتر می‌شود و مکاتبی که چنین ادعایی دارند، ممکن است دینی و ممکن است عرفی باشند و افرادی که به این مکاتب جذب می‌شوند متعصب می‌شوند؛ به تعبیر دیگر، همان نهیلیست‌های دیروز نسبت به آموزه‌های جدید در مورد حقیقت متعصب می‌گردند و این روند پس از مدتی معکوس می‌شود؛ یعنی، این افراد مجدداً در وضعیت پلورالیستی قرار می‌گیرند و به سوی نسبیت کشیده می‌شوند و همین طور یک حالت دیالکتیک میان نهیلیست و تعصب وجود دارد که همواره در جریان است. افراد همیشه در حسرت قطعیت گذشته باقی می‌مانند».

▬ برگر در همین زمینه می‌گوید:

▬ «چنان‌چه نظرات من درست باشد، باید واژگونه شدن هرچه بیشتر عرفی شدن را در آینده شاهد باشیم؛ هرچند کارشناسان «رسمی» تعریف واقعیت سعی خواهند کرد گوش‌هایشان را به روی صداهای غرنده و زیرین این روند بربندند و حتی‌الامکان نخواهند گذاشت این صدا به گوش دیگران برسد؛ اما، خدایان بسیار کهن و بسیار قدرتمندند».

▬ در این نظر که روند عرفی شدن نمی‌تواند برای همیشه ادامه داشته باشد، دانشمندان زیادی با برگر هم‌عقیده‌اند. البته، برگر به طور مستقل چنین تعبیری ندارد؛ بلکه در آن‌جا که از ناتوانی مشروعیت‌بخشی‌های عرفی در پاسخ به پرسش‌های اساسی و معنای زندگی سخن می‌گوید، به همین امر تأکید می‌کند. برگر در محکوم کردن منابع جایگزین معنا به همان نکته اشاره می‌کند: «من تحت تأثیر ناتوانی درونی جهان‌بینی‌های عرفی‌شده برای پاسخ به پرسش‌های وضعیت بشری، پرسش‌های مربوط به از کجا، چه و چرا قرار گرفتم. این سؤال‌های بنیادی به هیچ وجه از بین نمی‌روند و تنها با پیش‌پاافتاده‌ترین شیوه‌ها از سوی ادیان تقلبی عرفی‌گرایی پاسخ داده می‌شوند. به رغم شواهد قوی درباره‌ی کاهش علاقه به دین، دوام عرفی شدن غیرممکن است؛ زیرا، در حیات انسانی شرایطی وجود دارد که پرسش از مسائل ماورائی را گریزناپذیر می‌کند. ما برای یافتن معنای زندگی ناچار از روی آوردن به چنین پرسش‌هایی هستیم».
▬ این امر را شاید بتوان با مراجعه به دیدگاه‌های اشتارک و بن‌بریج بیشتر توضیح داد. نظریه‌ی اشتارک و بن بریج با این قضیه آغاز می‌شود که مردم به دنبال پاداش هستند و برای آن هزینه می‌دهند. بعضی از پاداش‌ها کمیاب و غیرقابل دست‌رس‌اند. زمانی که پاداش‌های بسیار مطلوب به طور مستقیم دور از دسترس باشند، مردم به جای آن به جبران‌کننده‌ها روی می‌آورند. اشتارک در جایی می‌گوید: جبران کننده‌ها شکلی از «من به تو بدهکارم» هستند. آن‌ها وعده می‌دهند که به جای ارزشی که در حال حاضر حاکم است، پاداش مورد نظر آن‌ها سرانجام، به دست خواهد آمد. به نظر این نویسندگان، جبران‌کننده‌ها مجموعه‌ای از باورها و دستورالعمل‌هایند که جایگزین دستاوردهای سهل‌الوصول پاداش‌ها می‌شوند. جبران‌کننده‌ها دسترسی به پاداش اصلی را به آینده‌ی دور محول می‌کنند؛ اما، جبران‌کننده‌ها متفاوت‌اند؛ در مواردی مانند درمان زگیل یا معنای کلی حیات مشخص هستند، اما، برخی از پاداش‌ها چنان عظیم و کمیاب‌اند که تنها با فرض جهان ماورائی دسترسی به آن‌ها ممکن می‌شود و نظام عرفی از عهده چنین کاری بر نمی‌آید.
▬ از این گفته، دو چیز به دست می‌آید: اولاً، فاصله گرفتن سازمان‌های دینی از فلسفه ماواری طبیعت مایه‌ی ضعف آن‌ها می‌شود؛ زیرا، در این صورت، نمی‌توانند جبران‌کننده‌های قوی را فراهم آورند. از نظر اشتارک و بن‌بریج دلیل کاهش پروتستانیسم لیبرال نیز در همین امر نهفته است. کسانی که از کلیساها فرار می‌کنند به دامن انسان‌گرایی سکولار پناهنده نمی‌شوند؛ بلکه در نهایت به طرف باورهای سنتی گرایش پیدا می‌کنند و این یک نکته‌ی بسیار بااهمیت است که برگر نیز بدان توجه کرده است؛ چنان‌چه خود آنان نیز چنین نباشند، نسل آنان این کار را خواهند کرد. پس، عرفی شدن یک فرایند خودمحدودسازنده است و هر جا مذاهب عمده سر فرود آورند، باورهای جدیدی از نوع ماورایی پدید آمده، جبران‌کننده‌های معتبری را ارائه خواهند کرد؛ ثانیاً، سازمان‌هایی که خود وعده‌ی بزرگ‌ترین و پایدارترین پاداش‌ها را می‌دهند، به مبانی ماورائی روی خواهند آورد. چه بسا این اتفاق در شکل جنبش‌های جدید دینی باشد که سیطره‌ی نظام سکولار را برنمی‌تابند. خیزش‌های دینی در انتقاد از نظام سکولاریسم، با یکدیگر تفاوت‌هایی دارند؛ ولی، آن‌چه آنان درباره‌ی آن اتفاق نظر دارند، بی‌محتوا بودن فرهنگی است که تلاش دارد بدون هیچ‌گونه پایگاه متعالی، همه‌گیر و فراگستر شود. فصل مشترک تمام خیزش‌های مختلف دینی در انتقاد از سکولاریسم این است که هستی انسان بدون بهره‌مندی از تعالی دینی، چیزی جز یک هستی فقیر و، حتی، سست‌بنیاد نیست.

▬ اما نقایص دیگری در نظریه‌ی عرفی شدن وجود دارد که برگر بدان توجه نکرده است. از نظر کریستین اسمیت، نظریه‌ی عرفی شدن نقص‌های اساسی دارد:

▬ اولاً، بیش از حد انتزاعی است. ثانیاً، فاقد عامل انسانی است؛ یعنی، فرایندی است که بدون توجه به عامل انسانی در حرکت سیر می‌کند و عرفی شدن را بدون عرفی‌کنندگان نمایش می‌دهد. ثالثاً، به جبرگرایی افراطی دچار است. «به حاشیه رفتن ادیان از زندگی سیاسی به عنوان یک فرایند طبیعی و غیرقابل اجتناب هم‌چون میتوز، سلول یا بلوغ جنسی به تصویر کشیده شده است». نظریه‌ی عرفی شدن در سنت آگوست کنت و اسپنسر، بازتاب یک نگاه خطی به تکامل اجتماعی است. امیل دورکیم می‌نویسد: اگر یک حقیقت وجود داشته باشد که تاریخ به ما می‌آموزد، عبارت از این است که دین به تدریج بخش کوچک‌تر و کوچک‌تری از حیات اجتماعی را دربرمی‌گیرد؛ رابعاً، ایده‌آلیستی است؛ خامساً، خیالی است؛ سادساً، بر خودویرانگری دین بیشتر تأکید شده است؛ سابعاً، این‌که نگرش مکانیکی وجود دارد. برایان ویلسون تأکید می‌کند که دین و مدرنیت ناسازگارند.

▬ اسمیت، به همه‌ی پاسخ می‌دهد:

▬ «اما جامعه‌شناسان و مورخین توضیح ندادند که دقیقاً چگونه و چرا این تغییرات اجتماعی اثرات به اصطلاح زیان‌بخش بر روی دین دارد. دقیقاً چرا باید شهری شدن یا پیشرفت‌های تکنولوژیکی اقتدار دین را تضعیف کنند؟ دقیقاً صنعتی‌شدن و مهاجرت منجر به خصوصی‌سازی دینی می‌شود؟ چرا ما باید با این‌ها به عنوان «عوامل مهم تاریخ» برخورد کنیم که با سنگدلی جاده‌ی خود را به سوی خصوصی‌سازی دینی صاف می‌کند؟»

░▒▓ تأثیر جهان سوم
▬ مهم‌ترین عاملی که سبب شده است برگر در «نظریه‌ی عرفی شدن» تجدید نظر کند، عبارت است از مطالعات او از جهان سوم. برگر خود در این زمینه می‌گوید:

▬ «شایعه فرشتگان در سال ۱۹۶۹ چاپ شد. ضرورت بدعت‌آمیز نیز در سال ۱۹۷۹. این دوره‌ی ده‌ساله دست‌کم تا آن‌جا که به اندیشه‌ی من درباره موضوعات دینی مربوط می‌شود، وصف‌الحال من است. در این فاصله ده‌ساله، بیشتر کار من به عنوان جامعه‌شناس، مستقیماً نه به دین، بلکه به مدرنیزاسیون و توسعه‌ی جهان سوم و نیز به مسأله‌ی نحوه انتقال دیدگاه‌های جامعه‌شناختی به راهبردهای سیاسی انسان دوستانه مسأله‌ای که نخست مرا به جهان سوم مشغول داشت مربوط می‌شد. با این حال، این گریزهای جامعه‌‌شناختی، تأثیر مستقیمی بر نوع نگاه من درباره‌ی دین گذاشت. اگر از من پرسیده شود که مهم‌ترین تجربه‌ای که مرا از کتاب اول (شایعه فرشتگان) به کتاب دوم (ضرورت بدعت‌آمیز) رهنمون شد، چه بود، خواهم گفت که آن تجربه، تجربه‌ی جهان سوم بوده است. در سال‌های دهه ۱۹۶۰ ذهن من مشغول مسائل مربوط به عرفی شدن بود و کتاب شایعه‌ای درباره فرشتگان کوششی بود برای غلبه درونی بر عرفی شدن. جهان سوم به من آموخت که این دل‌مشغولی تا چه حد نژادپرستانه بود؛ درست است که عرفی شدن امروزه، پدیده‌ای جهان‌گستر است، اما، پدیده‌ای است که در امریکای شمالی و اروپا بسیار بیشتر از هر جای دیگر ظهور کرده و قوام یافته است. در حالی که نگاه به مقیاس جهانی به ناچار دیدگاهی متعادل‌تر درباره روند عرفی شدن به دست می‌دهد. نیروی اجتماعی سترگ دین در جهان سوم ما را حیرت‌زده می‌کند. همین حیرت‌زدگی شدید، مرا به این نتیجه رساند که گفت‌وگوی جدید با ادیان جهانی باید در اولویت دستور کار الهیات مسیحی قرار گیرد.
▬ «فکر می‌کنم، دیدگاه‌هایم طی این دوره تغییر اساسی نکرد. مسائلی که ذهن مرا مشغول کرده، به نحو قابل‌ملاحظه‌ای عوض شد است؛ اما، موضع دینی و سیاسی اصلی من کم و بیش یکسان باقی مانده است. واقع مطلب این است که من در عرصه‌ی الهیات، تغییری متمایل به «چپ» و در عرصه‌ی سیاست، تغییری متمایل به «راست» داشته‌ام. این تحول برخی از دوستانم را آشفته ساخته و، حتی، رنجانده است (گرچه گفتن ندارد که برخی نیز از آن‌چه دیگران را رنجانده، خرسند شده‌اند). به هر حال، جهان سوم برای این دو جریان فکری سرنوشت‌ساز بوده است. در عین حال، برای من مورد و مصداقی تجربی و عینی بود تا به تنوع و اقتدار گسترده‌ی مقوله دین بیشتر پی ببرم. از این‌رو، (یک‌بار و برای همیشه) دریافتم که دیگر غیرممکن است که از روی تعصبات نژادپرستانه، فقط در سنت یهودی ـ مسیحی متوقف بمانم.
▬ «در سال ۱۹۷۹ من در رم بودم؛ درست در بحبوحه‌ی انقلاب ایران. به دلیل این‌که قرار بود از طریق تهران به هند پرواز کنم، با نگرانی رویدادهای ایران را از تلویزیون ایتالیا دنبال می‌کردم. توده‌ی عظیمی از پیروان آیت‌الله خمینی با پوسترها و پلاکاردهایشان که به نظر می‌رسید تا انتهای افق گسترده شده‌اند، مدام شعار «الله اکبر» سر می‌دادند. به یاد اظهارنظری که یک دهه‌ی پیش درباره سکولاریزاسیون شنیده بودم افتادم و فهمیدم که اصلاً هم خنده‌دار نبوده است. در واقع، مقابله شورمند و هیجانی با عرفی شدن، دقیقاً چیزی بود که آیت‌الله خمینی در ذهن داشت و پیامد انقلاب ایران هرچه باشد، باید پذیرفت که فعلاً تا حدودی در این کار موفق بوده است».

▬ برگر، بعدها، انقلاب اسلامی ایران را یکی از نمونه‌هایی می‌شمرد برای این که مدرنیت الزاماً به کاهش دین نمی‌انجامد. یقیناً در جهان اسلام، از اقیانوس اطلس تا دریای چین، هیچ چیز دیگری غیر از دین نیست که چالشی جدی را با اشکال سکولاریته (از جمله سکولاریته مارکسیستی) ترتیب داده است.

▬ «کاملاً متقاعد شدم که عرفی شدن، کاملاً مساوی مدرنیزاسیون نیست. یا به عبارتی، مدرنیزاسیون آن‌چنان که انتظار می‌رفت، کامل نیست. جهان سوم اکنون، مملو از دینی است. برخی از این فوران‌ها، اهمیت سیاسی بسیار زیادی دارند. شواهدی که امروزه، در اتحاد جماهیر شوروی پس از نیم قرن تلاش حکومت در جهت سرکوبی دین ظهور می‌کند، بهت انگیز است. در این کشورها، نه تنها مقاومت دینی، بلکه بیداری دینی وجود دارد. حتی، در جهان غرب در سال‌های اخیر نشانه‌هایی وجود داشته است که گزارش‌های مربوط به مرگ خدا اغراق‌آمیز بوده است».

▬ در سال ۱۹۷۹، برای اولین بار به هند سفر کرده است. دیداری که تأثیرش بر وی کامل‌تر از هر دیدار دیگری از یک فرهنگ دینی غیرغربی بوده است. برگر در این باره می‌گوید:

▬ «در حالی که هندوئیسم به دلایل عدیده، پویایی اسلام معاصر را به نمایش نمی‌گذارد، اما، عملکرد آن نیز بی‌گمان مطابق ایده من از سکولاریزاسیون نیست که در دهه‌ی ۱۹۶۰ داشتم و پیش‌بینی می‌کردم. البته، جهان سوم تنها دلیل تعدیل دیدگاه قبلی‌ام درباره سکولاریزاسیون نیست. شواهد تأثیرگذاری از احیای دینی در امریکای شمالی وجود داشته است. هم‌چنین، احیای دینی مهمی دست‌کم در برخی از بخش‌های شوروی سابق شکل گرفت.
▬ افزون بر این، در جهان سوم برای وی روشن شد که مدرنیزاسیون، فرآیندی تک‌خطی یا اجتناب‌ناپذیر نیست. بر عکس، از ابتدا فرایندی در تعامل مداوم با نیروهای متعارضی بوده است که این نیروها خود در ذیل مدرنیزاسیون گنجانده می‌شوند. به نظر وی، خوب است که عرفی شدن را از همین منظر بنگریم؛ یعنی، آن را در تعامل مداوم با نیروهای ضدمدرن بدانیم. «همین قدر کافی است بگویم که مقاومت در برابر مدرنیزاسیون و عرفی‌سازی را نه تنها در جهان سوم، بلکه در جوامع پیشرفته صنعتی هم در جوامع سرمایه‌داری، و هم در جوامع سوسیالیستی در اشکال متنوع آن می‌توان مشاهده کرد».

░▒▓ ۳. بیداری دینی در امریکای شمالی
▬ برگر پس از تأکید بر تأثیر جهان سوم در اندیشه‌هایش می‌گوید:

▬ «جهان سوم، تنها دلیل تعدیل دیدگاه قبلی‌ام درباره‌ی سکولاریزاسیون نیست. شواهد تأثیرگذاری از احیای دینی در امریکای شمالی وجود داشته است. هم‌چنین، احیای دینی مهمی نیز دست کم در برخی از بخش‌های شوروی سابق شکل گرفت. اهمیت این مسأله آن‌گاه، بیشتر می‌شود که توجه داشته باشیم این بخش‌ها برای دست‌کم نیم قرن تحت سرکوب برنامه‌ریزی شده و پیچیده‌ای قرار داشتند. البته، چنان‌که برخی صاحب‌نظران اشاره کرده‌اند، این بدان معنا نیست که نظریه‌ی سکولاریزاسیون اشتباه بوده است، اما، به نظر من اکنون، می‌توان گفت که هم گستره، و هم سرسختی سکولاریزاسیون را بزرگنمایی کرده‌ایم؛ حتی، در اروپا، امریکای شمالی و بیشتر نقاط جهان. این نظر من به خودی خود، فقط در حکم تجدیدنظر در نظریه‌ای جامعه‌شناختی به واسطه‌ی فشار شواهد تجربی است».

▬ اما دلایلی که برگر در لابلای مباحث‌اش مبنی بر تغییر موضع خویش آورده است، منتقدان جدی دارد. از جمله کسانی که به طور جدی برگر را در این زمینه نقد می‌کند، استیو بروس می‌باشد. استیو بروس معتقد است نظر اول برگر هم‌چنان معتبر است و دلایل وی برای تغییر عقیده، متقاعدکننده نیستند.
▬ از نظر بروس، چیزی که بیشتر موجب می‌شود پیتر برگر در اجتناب‌ناپذیری عرفی شدن تردید کند، این است که «بخش اعظمی از جهان امروزه، همانند گذشته دینی است و در برخی از مناطق، حتی، دینی‌تر از گذشته است».
▬ استیو بروس می‌گوید من نمی‌فهمم چرا برگر فکر می‌کند نیروی حیاتی دین در جهان سوم بر نظر او درباره‌ی عرفی شدن تأثیر گذاشته است. باید به این نکته توجه داشت که نظریه‌ی عرفی شدن بدین معنا نیست که گذشت زمان دین را فرو می‌کاهد؛ بلکه به معنی تعدادی از مدعیات مرتبط درباره‌ی تأثیر تغییرهای اجتماعی خاص در شرایط خاص است. به طور آشکار، این ادعا که کثرت‌گرایی مستلزم این است که دولت به طور فزاینده‌ای در مورد موضوعات مربوط به عقیده بی‌طرف باشد، تنها به جوامع دموکراتیک و طیف محدودی از اتوکراسی‌هایی که دلیل خوبی دارند تا از ستیزهای دینی و قومی به دور باشند، اشاره دارد. در غیر این صورت، افراد واکنش بسیار معمولی به تنوع نشان می‌دهند. برای مثال، افراد کج‌رو باید معدوم یا تبعید شوند. جفری هیدن هم‌نوا با بسیاری از ناقدان، اهمیت دین در کشورهایی مانند ایران را دلیل مجاب‌کننده‌ای بر ردّ پارادایم سکولاریزاسیون می‌داند، اما، بروس (۱۹۸۳) همین نقد را بر هیدن نیز وارد می‌داند: ایراد هیدن هنگامی وارد است که پارادایم سکولاریزاسیون را مدلی جهان‌شمول بینگاریم. هر کس که آثار وِبِر، ترولش، نیوهر، برگر و مارتین را خوانده باشد (که هیدن به هیچ کدام ارجاع نمی‌دهد) در می‌یابد که هیچ‌یک از آنان خود را کاشف قوانینی جهان‌شمول نمی‌یابند که با یافته‌های علوم طبیعی قابل قیاس باشند. روایت سکولاریزاسیون نیز به مانند تِز وِبِر در مورد اخلاق پروتستان صرفاً تلاشی جهت توضیح یک دسته تغییرها در یک حیطه‌ی تاریخی و جغرافیایی مشخص است. این پارادایم رویکردی است به آن‌چه که از زمان اصلاحات پروتستانی در اروپای غربی (و امتدادهای آن در امریکای شمالی و استرالیا) بر دین گذشته است. این‌که آیا بخش‌هایی از این تبیین در مورد جوامع دیگر نیز صادق است یا خیر، موضوعی تجربی است که باید بسته به میزان تحقق متغیرهای علّی پارادایم در دیگر نقاط عالم بررسی شود. ما مدعی برگشت‌ناپذیری پارادایم هستیم، و نه اجتناب‌ناپذیری آن. به عبارت دیگر، می‌توان از عرفی شدن اجتناب کرد، اما، اگر جامعه‌ای مبتلا شد، به محض واقع شدن، بسیار دشوار بتوان گفت که چگونه می‌توان، در شرایط مشابه محتمل، جامعه را به دوره‌ی پیش از آن تحولات بازگرداند. برای مثال، امروزه، برابری‌خواهی چنان در غرب ریشه دوانده که گیریم، من دیگر نمی‌توانم تصور کنم که باز روزی حق رأی ایالات متحده محدود به سفیدپوستان شود یا این‌که زنان متأهل از اشتغال درآمدزا منع شوند.
▬ این پارادایم مستلزم آن نیست که تمام مؤلفه‌های نشاط دینی با سرعت یکسان و یکنواخت افول کنند و چنین وضعی را هم پیش‌بینی نمی‌کند. چون جهان پیچیده است؛ فرآیند سکولاریزاسیون نیز متلاطم است. در دهه‌ی ۱۹۷۰، انتظار افول نشاط دینی در بخش‌هایی از بیرمنگام به چالش گرفته شد؛ زیرا، در آن‌جا مسلمانان پاکستانی جایگزین انگلیسی‌های سکولار شدند. مهاجرت بافت دینی را تغییر می‌دهد. هنگامی می‌شد گفت که این نشانه‌ی شکست پارادایم سکولاریزاسیون است که انگلیسی‌های سکولار هم به همان میزان همسایه‌های پاکستانیشان متشرّع می‌شدند؛ اما، برخلاف این امر رخ داد و همین که پاکستانی‌ها از دیگر جهات انگلیسی شدند، نسل سوم مسلمانان به همان سطح بی‌تفاوتی انگلیسی در قبال دین‌داری میل کرد. تبیین جامعه‌شناختی مستلزم آن است که شرایط از جمیع جهات یکسان باشند. چنین وضعی بسیار نادر است.

░▒▓ ۴. ناتوانی عرفی شدن از تأمین نیازهای اساسی جوامع
▬ برگر با مدنظر قرار دادن بی‌هنجاری اجتماعی می‌نویسد:

▬ «افراد می‌توانند، به رغم ناخرسندی، برای مدت زیادی در شرایط بی‌هنجاری زندگی کنند؛ اما، جوامع احتمالاً، نمی‌توانند. جوامع مبتلا به بی‌هنجاری فراگیر یا نابود می‌شوند یا طی یک نوزایی ارزش‌های بنیادیشان دوباره متولد می‌شوند. به دلایلی که احتمالاً، در سرشت انسان نهفته است، چنین نوزایی‌هایی معمولاً، دارای جنبه دینی قدرت‌مندی بوده‌اند».

▬ برگر در محکوم کردن منابع جایگزین معنا به همان نکته اشاره می‌کند:

▬ «من تحت تأثیر ناتوانی درونی جهان‌بینی‌های عرفی‌شده برای پاسخ به پرسش‌های وضعیت بشری، پرسش‌های مربوط به از کجا، چه و چرا قرار گرفتم. این سؤال‌های بنیادی به هیچ وجه از بین نمی‌روند و تنها با پیش‌پاافتاده‌ترین شیوه‌ها از سوی ادیان تقلبی عرفی‌سازی پاسخ داده می‌شوند. انسان‌ها طبیعتاً دست‌کم درباره‌ی مهم‌ترین پرسش‌های زندگی به دنبال قطعیت می‌گردند و عرفی شدن نمی‌تواند این قطعیت را فراهم کند».

▬ استیو بروس در پاسخ به این استدلال‌ها می‌گوید راه‌حل‌های اساسی برای مسأله بی‌هنجاری، راه‌حل‌های دینی خواهد بود؛ اما، متقاعدکننده نیست که نیازها همواره باید پاسخ بگیرند. مردم به غذا نیاز دارند، اما، از گرسنگی می‌میرند. ما ممکن است به اجماع فرهنگی نیاز داشته باشیم و نتوانیم به آن دست یابیم. در حقیقت، مشاهده‌های خود برگر درباره‌ی آثار مخرب متکثرشدن بر این نکته اشاره دارد که ما می‌توانیم آرزوی همه چیز داشته باشیم، اما، در عین حال، قادر نباشیم تغییرهایی را که موجب از بین رفتن نظام‌های اعتقادی دینی می‌شوند، معکوس کنیم.
▬ بروس، بر این نظر است که در جهان اول، اتفاق خاصی نیفتاده است تا برگر نیاز به تجدید نظر داشته باشد:

▬ «من در جهان اول چیزی نمی‌بینم تا مرا به این باور برساند که برگر نیاز به تجدیدنظر در نظریه‌ی عرفی شدن دارد. از ۱۹۶۰ به این‌سو، تغییرات همان گونه روی می‌دهد که برگر پیش‌بینی کرده بود: یعنی، استقلال فردی رشد کرده و مرجعیت از بین رفته است. آیا کشورهای جهان دوم و سوم همان مسیر جهان اول را طی خواهند کرد، پرسش جالب توجهی است. مطالعات پیمایشی فشرده میان فرهنگی انگلهارت از سال ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۷ از پیوند قوی و تقریباً، جهان‌شمول میان رونق [اقتصادی] فزاینده و کاهش در التزام به راست‌کیشی‌های دینی حکایت دارد. آن‌چه در افریقا و آسیا روی می‌دهد، برای بررسی شرایط عرفی شدن اهمیت دارد، اما، از ارزش نظریه عرفی شدن نمی‌کاهد. به دشواری می‌توان باور کرد که برگر پس از سی سال شواهدی را علیه نظریه‌ی اولش در مورد سرنوشت دین ارائه کند».

▬ بنا بر این، بروس معتقد است نایکنواختی به خودی خود ابطال‌کننده‌ی پارادایم عرفی شدن نیست؛ مسأله‌ی اصلی جهت سیر کلی رویدادها و پایداری درازمدت آن‌هاست. احیای مقطعی دین‌داری در میان جوامع ماهیگیران نورفوک و شمال شرقی اسکاتلند دلیلی بر ردّ پارادایم عرفی شدن نیست؛ اما، اگر در هر یک از کشورهای غربی به گونه‌ای جنبش احیای دینی رخ دهد که ابعاد آن با جنبش متودیست جان وزلی قابل قیاس باشد، به یقین می‌توان از شکست پارادایم عرفی شدن سخن گفت؛ اما، این استدلال نمی‌تواند از نظر برگر قابل قبول باشد؛ زیرا، هم‌چنان که بیان شد، آن‌چه از دیدگاه‌های برگر استفاده می‌شود، این است که انسان‌ها پس از مدتی از نظام‌های عرفی خسته می‌شوند؛ نظام‌های عرفی توان پاسخ به نیازهای اساسی انسان را ندارند. نظام‌های عرفی در معنادار ساختن گیتی که مهم‌ترین خواسته انسان و منبعث از سرشت اوست، توفیق نمی‌یابند. بنا بر این، دست‌کم به لحاظ نظری می‌توان تصور کرد که روزی همین جوامع عرفی‌شده، شاهد بیداری دینی باشند.

░▒▓ صداقت در پذیرش واقعیت
▬ تنها برگر نیست که از پافشاری بر نظریه عرفی شدن دست برداشته است، بلکه بسیاری از جامعه‌شناسان وضعیتی مشابه برگر دارند. منصفانه است اگر گفته شود اکثریت جامعه‌شناسانی که امروزه، با دین سروکار دارند، دیگر به مسأله‌ی مدرنیت و عرفی شدن وفادار نیستند. خود برگر نیز به این مطلب اذعان دارد: «من فکر می‌کنم درباره جامعه‌شناسی دین در عصر حاضر، عمده‌ترین تحولات ذهنی دقیقاً به رها کردن نظریه‌ی قدیمی عرفی شدن مربوط است و این تحول نه به دلیل تغییرهای فلسفی یا الهیاتی روی داده است، بلکه به این دلیل است که این نظریه قادر نبوده برای تأیید خود شواهد تجربی کافی از مناطق مختلف جهان (بخصوص امریکا) جمع آوری کند». ویژگی برگر در شجاعت وی برای پذیرش واقعیت‌ها نهفته است. به رغم این‌که تحولات سه دهه‌ی آخر قرن بیستم می‌توانست همه‌ی جامعه‌شناسان را به بازنگری در نظریه‌هایشان وادار سازد که به باور نگارنده چنین اتفاقی روی داده است، اما، تعداد انگشت‌شماری از آنان به این اتفاق مهم اذعان کرده‌اند. چه بسا افرادی مانند برگر را ملامت کنند که چرا با چنین صراحتی بر باطل بودن نظریه‌های پیشینش اعتراف می‌کند. هم‌چنان که خود برگر می‌گوید:

▬ «از من می‌پرسند کسی که ذهنش در طول یک دهه تغییر کرده است، چگونه می‌تواند این قدر خودشیفته باشد. به نظر می‌رسد این خودشیفتگی متضمن آن است که شخص نگاهی کاملاً جدی به شأن و جایگاه خود داشته باشد. حساسیت لوتری علاج‌ناپذیرم به من می‌گوید که چنین نگاهی گناه‌آلود است. با این حال، پس از درنگی کوتاه آن را پذیرفتم. این کار را دقیقاً به این دلیل کردم که معتقدم ذهن من برای سیر و سیاحت‌هایش آن قدرها غیرعادی نیست که عاری از هر فایده‌ای باشد. تجاربی که طی ده سال گذشته کسب کرده‌ام، عموماً برای همه قابل تکرار است و به نظر خود من هر کس دیگر نیز می‌تواند به بیشتر نتایجی که من رسیده‌ام، برسد».

▬ به نظر می‌رسد، صداقت برگر تا حدودی به دینی بودن وی برمی‌گردد. برگر همواره خود را یک مسیحی دانسته است: «هنگامی که به عنوان یک جامعه‌شناس کار می‌کنم، یادآوری این‌که یک مسیحی هستم مرا از سودازدگی باز می‌دارد.... در یک شیوه‌ی بسیار مثبت نگران مسائل دینی هستم». از این‌رو، هیچ‌وقت از پدیده‌ی عرفی شدن خرسند نبوده و از آن دفاع نکرده است. به تعبیر بهتر، برگر مدافع «نظریه‌ی عرفی شدن» بوده است، نه مدافع «عرفی شدن». بین این دو تفاوت زیاد است؛ مدافع «نظریه‌ی عرفی شدن» بوده است چون آن را پدیده‌ای می‌دانسته است که به هر حال، اتفاق افتاده و ادامه خواهد یافت. بنا بر این، درصدد تبیین این پدیده برآمده است؛ اما، تبیین یک پدیده به معنای موافق بودن با آن پدیده نیست. یکی از دلایل مدعای ما این است که برگر عرفی شدن را «بحران دنیای مدرن» می‌داند. او معتقد است انسان‌ها در وضعیت مدرن و عرفی به بحران هویت دچار می‌شوند. انسان‌ها در این شرایط بی‌خانمان می‌شوند. ذهن بی‌خانمان، نتیجه‌ی همین ناخرسندی از مدرنیت است.

░▒▓ ترکیب معرفتی
▬ برگر، تمایز قاطعی میان الهیات و جامعه‌شناسی قائل نیست. از این‌رو، به تعبیر خودش گاهی پا را از مرز جامعه‌شناسی فراتر نهاده و به الهیات می‌پردازد. بنا بر این، هر جا احتمال می‌دهد که مباحث جامعه‌شناختی محض، تأثیری نامطلوب بر مخاطبانش داشته باشد، سعی می‌کند در حد امکان این تأثیر را خنثی کند. این نکته‌ای است که برگر بارها در آثار مختلفش از جمله در ضمیمه‌ی سایبان مقدس به آن اشاره کرده است.
▬ می‌توان گفت، برگر هم یک متأله، و هم یک جامعه‌شناس است و شاید همین ترکیب معرفتی نزد برگر عامل مهمی در تحول اندیشه‌ای وی بوده است. به نظر استیو بروس نیز ارزیابی در حال تغییر برگر از عرفی شدن ناشی از دگرگونی در توازنی است که در ویژگی درون خود او به عنوان یک جامعه‌شناس و یک مسیحی روی می‌دهد.

░▒▓ تعدیل نظریه
▬ در دهه‌ی ۱۹۵۰ بسیاری از دانشمندان علوم اجتماعی به مدرنیزاسیون به مثابه فرآیندی یکنواخت و غیرقابل بازگشت می‌نگریستند. آنان بر این باور بودند که هر جامعه‌ای در عین برخی تعدیل‌ها، باید از یک سری مراحل قابل پیش‌بینی، اساساً از نوع توسعه‌ی جهان غرب، عبور کند. در همین بستر نظری بود که تالکت پارسنز امریکا را «جامعه‌ی پیشگام» نامید؛ اما، در عمل مشخص شد که این تعدیل‌ها بسیار بیشتر و اساسی‌تر از آن بود که پیش‌بینی می‌شد. روشن شد که مدرنیت ردایی بدون درز نیست. پس، باید از مدرنیت‌های چندگانه یا مدرنیت‌های آلترناتیو سخن گفت.
▬ زمینه‌های به وجود آمده برای تحول اندیشه‌ی برگر، وی را به سوی بازنگری و تعدیل نظریه‌ی خویش درباره‌ی مدرنیت سوق داد. این تعدیل نظریه، مهم‌ترین ثمره‌ی تحول اندیشه برگر درباره‌ی عرفی شدن به شمار می‌رود. مهم‌ترین تعدیلی که از نظر خود برگر در نظریه‌اش ایجاد شده، این است که آن‌چه مدرنیت کم‌وبیش به طرز گریزناپذیری با خود همراه می‌آورد، نه «عرفی شدن»، که «کثرت‌گرایی» یا «پلورالیسم» است. منظور برگر از پلورالیسم همزیستی مدنی گروه‌های نژادی، قومی و دینی با تعاملات اجتماعی میان آن‌ها در یک جامعه‌ی واحد می‌باشد. به نظر وی، امروزه، شرایط به گونه است که جوامع مختلف در یک جامعه همزیستی می‌کنند و به طور هم‌زمان مدعیات‌شناختی و هنجاری همدیگر را به چالش می‌کشند. چیزی که با جهانی‌شدن دین رخ می‌دهد، جهانی شدن پلورالیسم است. در نظر وی، داشتن تعامل بسیار مهم است؛ زیرا، طی تعامل (گفت‌وگو) آن گروه‌ها بر همدیگر تأثیر می‌گذارند و مهم‌ترین چالش پلورالیسم نیز در همین تأثیرگذاری است. امروزه، اگر بخواهیم از تأثیر چیزی بر دین سخن بگوییم، باید از پلورالیسم صحبت کنیم، نه از عرفی شدن. عرفیت پیامد ضروری مدرنیزاسیون نیست؛ بلکه پیامد ضروری مدرنیزاسیون، پلورالیسم است. مدرنیت همگونی سنتی جوامع را متزلزل می‌کند؛ زیرا، انسان‌های داخل این جوامع و کسانی که در بیرون ایستاده‌اند، با یکدیگر مواجه می‌شوند. این مواجهه به دو شکل «واقعی» (از طریق شهرنشینی و سفر) و «مجازی» (از طریق باسوادی عمومی و وسایل ارتباط جمعی) صورت می‌گیرد.
▬ در حالی که برگر معتقد است دیدگاه‌های او در مورد آثار خورنده‌ی‌شناختی پلورالیسم هم‌چنان باقی است، اعتراف می‌کند که رابطه‌ی میان پلورالیسم و عرفی شدن را خوب نفهمیده بود. هم‌چنان که در یادداشتی بر انتهای کتاب برگر و مطالعه دین، (۲۰۰۱) می‌گوید: «من اکنون، باید بگویم که پلورالیسم نحوه باور دینی را تحت تأثیر قرار می‌دهد، نه ضرورتاً چیستی آن را». به عبارت دیگر، هم‌چنان می‌توان باورهای دینی را حفظ کرد؛ هرچند از قطعیت سابق برخوردار نباشند. مردم هم‌چنان در جوامع مدرن دین‌دار می‌مانند، اما، دین‌داری آنان به شیوه‌ای جدید است. پلورالیسم به واقعیت فراگیر زندگی اجتماعی و خودآگاهی افراد تبدیل شده است.
▬ در سطح نهادی، پلورالیسم معنایش این است که ادیان رسمی دیگر نمی‌توانند این قضیه را بدیهی فرض کنند که یک گروه خاص از انسان‌ها، به صورت غیرانتقادی و با سست‌عنصری خود را تسلیم مراجع کنند. اگر آزادی ادیان امری است که پذیرفته شده است یعنی، همان موقعیت نمونه در دموکراسی‌های لیبرال پس، تشکیلات و نهادهای دینی نمی‌توانند برای پر کردن نیمکت‌های کلیساهایشان به حکومت متکی باشند. افراد باید برای پذیرش این گونه مراجع، شخصاً متقاعد شده باشند. به این ترتیب، چیزی شبیه به بازار آزاد دینی به وجود می‌آید. حتی، آن هنگام که یک سنت دینی هنوز هم مدعی یک اکثریت از مردم به عنوان طرفداران رسمی خود است، فرد می‌تواند به وابستگی خود به تشکیلاتی که آن سنت را نمایندگی می‌کند، خاتمه دهد.
▬ اما در سطح آگاهی فردی، معنای پلورالیسم آن است که اکنون، رسیدن به یقین و قطعیت دینی دشوارتر شده است. بنا بر این، برگر دیگر ادعا نمی‌کند که باورهای دینی به کلی از میان برچیده خواهد شد. وی به این باور رسیده است که دست یافتن به قطعی‌ات دینی، دشوارتر شده است.

░▒▓ بررسی و نقد
▬ تأمل در آرا و اندیشه‌های برگر، نکات قابل تأملی وجود دارد که به نمونه‌ای از آن‌ها اشاره می‌کنیم؛

▬ برگر، تنها روش مناسب برای پدیده‌های دینی را پدیدارشناسی می‌داند و معتقد است پدیدارشناسی به «فهم پدیده‌ها از درون» می‌پردازد. این سخن بدان معناست که عقاید و باورهای دینی را باید از زبان معتقدان به یک دین خاص مطالعه کرد. بر اساس این سخن، بررسی عقاید و باورهای یک مسلمان یا یک کاتولیک، تنها با همدلی با آن فرد امکان‌پذیر می‌شود. باید آگاهی آن مسلمان و کاتولیک تحلیل شود؛ اما، برگر در عمل این اصل مهم روش‌شناختی را نقض می‌کند به سادگی از تأثیر تکثرگرایانه مدرنیت بر دین (همه ادیان) سخن می‌گوید و آن را تعمیم می‌دهد و پلورالیسم را ضرورتی اجتناب‌ناپذیر می‌داند؛ اما، در عمل، جز تجربه‌ی شخصی خویش را که حداکثر تردد میان راست و چپ مسیحی است، مثال نمی‌زند. بر اساس مبنای برگر، مسلمانانی که در غرب در میان معتقدان به مذاهب دیگر زندگی می‌کنند، ضرورتاً باید در دامن پلورالیسم گرفتار شوند؛ اما، در عمل چنین چیزی روی نمی‌دهد. پس، دست‌کم می‌توان به این نتیجه رسید که معرفت‌شناسی برگر اشکالاتی دارد. برگر همه‌ی معرفت را برخاسته از زندگی روزمره و حاصل روابط با دیگران می‌داند. بر این اساس، جابجایی افراد از یک مجموعه‌ی معرفتی به مجموعه‌ی معرفتی دیگر، آگاهی آنان را متزلزل می‌کند. از این‌رو، نمی‌توانند آگاهی‌های سابق، مانند آگاهی‌های دینی را حفظ کنند و به احتمال زیاد، از بخشی از عقاید و باورهای خویش دست می‌کشند.
▬ انسان، یک حیوان تجربی است تا جایی که تجربه بلاواسطه‌ای او همواره متقاعد کننده‌ترین گواه درباره واقعیت هر چیزی است. به عنوان مثال، فردی به x باور دارد. تا موقعی که افراد پیرامون او همان x را تأیید می‌کنند، این فرد بر باور خود از x ادامه خواهد داد. یعنی، پیرامون او اجماعی وجود دارد که بر باور او صحه می‌گذارد. لکن چنان‌چه این اجماع از بین برود، تداوم به این باور ممکن نخواهد بود.
▬ بنا بر این، اگر کسانی یافت شوند که به رغم جابجایی‌ها، هم‌چنان می‌توانند آگاهی‌های خود را حفظ کنند، که چنین نیز هست مدعای برگر با چالش مواجه می‌شود.
▬ برگر، در مطالعه‌ی دین، به غیر از مسیحیت، بیشتر بر هندوستان و آیین‌های بودیسم و هندوئیسم متمرکز بوده است و اطلاعات بسیار ناچیزی در مورد اسلام و کشورهای اسلامی دارد. برگر معمولاً، به آثار دیگران ارجاع داده است و به ندرت به طور مستقیم غیر از مسیحیت را مطالعه کرده است. آن‌چه برگر از اسلام می‌داند، حاصل مطالعاتی است که خود یا دیگران از مصر، ترکیه و تونس به دست آورده‌اند. برگر به رغم در نظریه‌ی اولش جز جهان مسیحیت و فرهنگ غرب را مطالعه نکرده بود، اما، نتیجه بررسی‌های خود را بر همه‌ی ادیان و جوامع قابل تعمیم دانست. برای مثال، در نظریه‌ی «تز آخرین خاکریز» با صراحت بیان می‌کند که اسلام، آخرین خاکریز دین در برابر حملات عرفی شدن است و در نهایت این خاکریز فرو خواهد ریخت. در واقع، اشتباه دیگر روش‌شناختی برگر این بود که بدون این که ادیان دیگر و قابلیت آنان بر عرفی شدن را مطالعه کند، تجربه مسیحیت را به آنان نیز تعمیم داد. چنان‌چه برگر در دوره‌ی اول اندیشه خویش، دین اسلام را بررسی می‌کرد، هرگز نظریه «تز خاکریز» را ارائه نمی‌داد. به نظر می‌رسد، برگر، حتی، در دوره‌ی بعدی نیز که به ناکفایتی «نظریه‌ی عرفی شدن» پی برد، دوباره به این اشتباه روش‌شناختی دچارست. بدین معنا که این‌بار نیز بدون مطالعه ادیان دیگر و صرفاً با مشاهده حضور دین در امریکا و در برخی جوامع جهان سوم، به سوی «افول عرفی شدن» کشیده شد. حداکثر چیزی که برگر انجام داد، مشاهده‌ی عمل دین‌داران در برخی جوامع بود. برگر این‌بار نیز به تفاوت جوهری ادیان (دست‌کم تفاوت جوهری اسلام و مسیحیت) توجه نکرد. برگر به جای مطالعه‌ی دین، به مطالعه رفتارهای دین‌داران می‌پردازد. به همین دلیل، در داوری‌های خود اشتباه می‌کند؛ زیرا، چه بسا رفتارهای معتقدان به یک دین خاص، به دلایل مختلفی بر اساس آموزه‌های اصلی آن دین شکل نگرفته باشد. بنا بر این، برای بررسی قابلیت یک دین برای عرفی شدن، تنها مشاهده‌ی رفتارهای مؤمنان به آن دین خاص کافی نیست؛ بلکه باید متون و منابع مهم آن دین نیز به دقت بررسی شود. تا زمانی که به تفاوت جوهری ادیان توجه، و قابلیت آن‌ها برای عرفی شدن بررسی نشود، هم دفاع از نظریه‌ی عرفی شدن، و هم مخالفت با آن نمی‌تواند مبنای مستحکمی داشته باشد.
▬ یک جامعه‌شناس دین، به دنبال تجلیات دینی در عرصه اجتماع است، اما، برای این‌که معرفت وی از این تجلیات اتقان بیشتری داشته باشد، باید آن آموزه‌ها را خوب بشناسد. جامعه‌شناس همانند یک متکلم در صدد دفاع از آموزه‌ها نیست و خود برگر نیز، بخصوص در آثار متأخرش، اذعان کرده است که نباید آن مرز قاطعی که آگوست کنت میان جامعه‌شناسی، بویژه جامعه‌شناسی دین و الهیات کشید، به آن پایبند بود. جامعه‌شناس دین باید دانش الهیاتی داشته باشد. متأله بودن، غیر از متکلم بودن است. متکلم به دفاع از دین می‌پردازد؛ اما، متأله کسی است که دانش الهیاتی دارد.
▬ وجود تفاوت‌های متعدد در آموزه‌های ادیان مختلف به طور مشخص اسلام و مسیحیت تجربه آن‌ها را در مواجهه با مدرنیت متفاوت می‌کند. به تعبیر لوییس (۱۹۹۳)، اسلام و مسیحیت به لحاظ خاستگاه جغرافیایی، ریشه‌ی مشترک ابراهیمی و تأثیرهایی که از تمدن یونانی پذیرفته‌اند شباهت‌های زیادی به هم دارند، در عین حال، همواره در مقابل، یکدیگر تعریف و تصویر شده‌اند.
▬ به انفعال کشیده شدن مسیحیت، در مواجهه با مدرنیت، را باید ناشی از ویژگی‌های ذاتی و توانایی‌های محدود آن در پاسخ‌گویی به نیازهای عصری دانست. بنا بر این، می‌توان تصور کرد که اسلام می‌تواند از طریق مواجهه فعال با پدیده‌های عصر جدید مسیر متفاوت را بپیماید. به تعبیر شجاعی‌زند علت‌العلل عرفی شدن مسیحیان و جامعه مسیحی در غرب ظرفیت‌های محدود مسیحیت برای بقا و گسترش بوده است. اسلام در بسیاری از مواضعی که مسیحیت با ضعف و نقص و فتور مواجه بوده است، با قدرت وارد شده و راه‌کار و تدبیر روشنی ارائه کرده است. نتیجه این‌که مسیر پیموده شده در غرب، تنها مسیر ممکن برای تجربه ادیان دیگر نیست و امکان تجربه مسیرهای متفاوت همواره متصور است.
▬ راهبرد اسلام در مواجهه با مدرنیت، نه «طرد» و نه «انطباق»، بلکه «جذب» است. اسلام نه مدرنیت را به طور کلی، طرد می‌کند و نه با فرار به جلو (همانند آن‌چه عرف‌گرایان درصدد آن هستند) خود را با آن منطبق می‌کند. اسلام در برابر تحولات از خود مقاومت نشان نمی‌دهد، بلکه تلاش می‌کند به صورت فعال آن را مدیریت کند.
▬ برگر، در تعدیل نظریه‌ی عرفی شدن به این نکته اشاره می‌کند که در عصر مدرن، قطعیت باورهای دینی از بین می‌رود. آن‌چه تغییر می‌کند، شیوه دین‌داری است، نه اصل دین‌داری. وی معتقد است هیچ دینی نمی‌تواند به تنهایی همه نیازهای افراد را برآورده سازد. در این صورت، افراد از آموزه‌های گوناگون از میان ادیان مختلف، انتخاب می‌کنند. به نظر برگر، جامعه امریکا نمونه‌ای است که در آن‌جا دین به شکل کثرت‌گرایانه‌اش حضور دارد، اما، باید گفت بر اساس نظر برگر، دین به هر میزانی از تضعیف خود، سطحی از عرفی شدن روی می‌دهد. در این صورت، با این‌که برگر جامعه امریکا را «عرفی‌شده از درون» می‌نامد، سخن از افول عرفی شدن چه معنایی می‌تواند داشته باشد. برگر اعتراف می‌کند در امریکا «مشارکت دینی افزایش یافته است، اما، انگیزه‌های افراد نسبت به گذشته تغییر یافته است. با اطمینان می‌توان گفت که امروزه، در امریکا بسیاری از افراد با انگیزه نجات از آتش جهنم به کلیسا نمی‌روند». در این صورت، چگونه می‌توان از عرفی شدن سخن گفت. ادعای برگر بر ناکفایتی نظریه‌ی عرفی شدن کاملاً بجا و شایسته است؛ اما، دلایل برگر در این باره کافی نیست.
▬ افزون بر این‌که عرفی شدن به معنایی که برگر در نظر دارد، با تصور ما از آن متفاوت می‌باشد، چه بسا چیزهایی که برگر دینی می‌نامد، از نظر ما عرفی هستند. بسیاری از چیزهایی که برگر نام دین بر آن‌ها می‌نهد، از نظر ما شبه‌دین‌اند. چنان‌چه در تعریف دین به جنبه ماوراء آن توجه نشود، نمی‌توان نام دین بر آن نهاد. ما معتقدیم دین منشأ وحیانی دارد. در حالی که دانشمندانی هم‌چون برگر برای دین منشأ بشری قائل‌اند.

░▒▓ نتیجه‌گیری
▬ پیتر برگر، از جامعه‌شناسانی است که بیش از یک دهه با سرسختی تمام از نظریه‌ی عرفی شدن دفاع کرده است و طرفداران فراوانی نیز پیدا کرده بود. لکن از هنگامی که با کشورهای جهان سوم آشنا شد، در درستی اندیشه‌های خود درباره‌ی دین و عرفی شدن تردید کرد. از آن پس، به تدریج که با واقعیت‌های بیشتری مواجه می‌شد، این تردید شکل جدی به خود می‌گرفت؛ به طوری که او مجبور به تغییر نظر خود درباره‌ی دین و عرفی شدن شد؛ به این معنا که واقعیت‌های موجود او را به این تجدید نظر وادار ساخت. البته، باید گفت که تأملات عمیق برگر در نظریه‌ی عرفی شدن و نیز صداقت وی در پذیرش واقعیت‌های موجود در تغییر نظر او تأثیر زیادی داشته است؛ زیرا، هم‌چنان که خود او نیز اذعان دارد، جامعه‌شناسان دیگری نیز این واقعیت‌ها را مشاهده می‌کنند؛ اما، جرئت تجدید نظر در اندیشه‌ی خود را نداشته‌اند.
▬ در عین حال، دیدگاه عرفی شدن برگر در دوره اول و دوم به لحاظ روش‌‌شناختی، تصمیم‌های ناروان و عدم آگاهی مستقیم از اسلام و تعریفی که از دین مدنظر دارد فاقد معیارها و پشتوانه علمی است.
منابع: ...
هوالعلیم

آخرین بروز رسانی در سه شنبه, 06 فروردین 1392 ساعت 13:17

مشارکت دولت و بخش خصوصی در آنتروپورنری

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...از پایگاه مک‌کنزی


▬ دولت کلمبیا، در راستای عملکرد مؤثرتر و مسؤولانه‌تر، برای گسترش اقتصاد خود با بخش خصوصی مشارکت می‌کنند.

▬ گزارش‌های بخش عمومی مک‌کنزی، به سردبیری اریک بریورمن و نیک لاوگرو مجموعه نمونه‌هایی از افراد، مکان‌ها و استراتژی‌هایی را معرفی می‌کند که در حال حاضر نوآوری‌های مدیریتی بسیار شجاعانه، سریع و کاربردی را در دولت‌های سراسر دنیا به ارمغان آورده است.

▬ این گزارش، که بر اساس گزارش‌های میدانی و هم‌چنین، مصاحبه‌هایی با مقامات رسمی، مدیران رده بالا، استادان دانشگاه و مؤسسات غیردولتی است، اقداماتی تأثیرگذار و در راستای توسعه پایدار را مورد بررسی قرار می‌دهد که به دولت‌ها کمک می‌کنند تا تأثیرگذارتر و مسؤولانه‌تر عمل کنند. در اینجا به گزارشی که در مورد مشارکت دولت کلمبیا با بخش خصوصی در راستای گسترش اقتصاد این کشور است، توجه می‌کنیم.

░▒▓ مشارکت نوآورانه خصوصی کلمبیا
▬ در ژوئیه ۲۰۱۰، فصل نامه مک‌کنزی، یک مصاحبه ویدئویی و یک مقاله درباره «برنامه دگرگونی در بهره‌وری» (PTP) منتشر کرد، یک مشارکت نوآورانه عمومی – خصوصی که هدف آن ایجاد رشد اقتصادی در زمینه‌هایی فراتر از اقتصاد سنتی کشور مثل قهوه، زغال‌سنگ، گل‌های تازه و پتروشیمی است. در این راستا، دولت بین سرمایه‌گذاری مستقیم در بخش‌های مختلف اقتصادی یا کنار ایستادن و باز گذاشتن زمینه برای رشد در بخش‌های اقتصادی از طریق بازار، یک حد میانی را برگزیده است.
▬ برای مثال، در این برنامه از کارکردهای سنتی مدیریت (مثل برنامه‌ریزی استراتژیک و آموزش) و دسترسی آسان، بدون این‌که مالکیت از آن‌ها گرفته شود یا این‌که دولت مستقیماً وارد عمل شود، حمایت می‌شود. برای فهمیدن این‌که این برنامه برای رسیدن به هدف‌هایش چگونه کار می‌کند، خوب است که به یکی از بخش‌های هدف اولیه نگاهی بیندازیم که بازار محصولات آرایشی و بهداشتی را مورد بررسی قرار می‌دهد. با این‌که اندازه بازار امریکای لاتین برای این محصولات مشابه بازار امریکای شمالی است، اما، سرعت رشد آن در مقایسه با امریکای شمالی، بیشتر است. کلمبیا دومین کشور از لحاظ تنوع زیستی است، بنا بر این، افزایش توجه و علاقه جهانی به محصولات طبیعی، به این واقعیت که کلمبیا پتانسیل بسیار وسیعی در آینده دارد، اشاره می‌کند.
▬ خوان کارلوس کاسترو، فرد کلیدی دولت در زمینه مواد آرایشی و بهداشتی در وزارت بازرگانی، صنایع و جهانگردی، مدت‌ها در بخش خصوصی فعالیت داشته است، به زبان انگلیسی مسلط و دارای مدارک عالی در مدیریت و بازاریابی جهانی است. او به عنوان یکی از اعضای رده بالای تیم PTP، نقش یک واسط را در مکالمات بین صنایع آرایشی و دولت دارد. او می‌گوید: «افراد بخش خصوصی نیازهایشان را به ما می‌گویند. ما بررسی می‌کنیم که آیا برآوردن آن‌ها ممکن است یا نه، و بعد، با سایر آژانس‌های دولتی مذاکره‌ای را آغاز می‌کنیم».
▬ بیشتر کار کاسترو، رفع مشکلات موجود در بخش‌ها است: ملاقات با آژانس‌های دولتی برای از بین بردن اختلافات موجود، بهره‌برداری از منابع یا تسریع در کمک‌رسانی، اما، تحت نفوذ تولیدکنندگان آرایشی نیست، وقتی آن‌ها از او تقاضا کردند تا برای حذف عوارض گمرکی مواد اولیه اعمال نفوذ کند، او مخالفت کرد و این کار را نکرد. کاسترو و کونچا هر سه ماه یک‌بار با مدیران ۲۵ شرکت برتر آرایشی و بهداشتی (که خود ۸۸ درصد از بازار را تشکیل می‌دهد) برای بررسی پیشرفت حاصله، رسیدگی به مشکلات و تصحیح دستورالعمل مشارکت ملاقات می‌کنند. آن‌ها معمولاً، با هم سفر می‌کنند، تا با آژانس‌های دولتی مذاکره کنند یا محصولات کلمبیا را در نمایشگاه‌های بین‌المللی عرضه کنند. کونچا می‌گوید: «وقتی دولت و بخش خصوصی هر دو یک حرف را می‌زنند، این اثری فوق‌العاده خواهد داشت».
▬ سایر نهادهای دولت هم در این مشارکت نقش بازی می‌کنند. برای مثال، آموزش و پرورش ملی جلسات ماهانه‌ای را با عنوان «میزگردهای بخش‌های اقتصادی» برگزار می‌کند. افرادی که در این بخش کار می‌کنند – از مدیرعامل‌ها گرفته تا کارگران تولیدی – در این جلسات شرکت می‌کنند تا به نیازهای موجود اشاره کنند و برای رفع این نیازها، به برنامه‌ریزی راه‌حل‌هایی بپردازند. این آژانس، هم‌چنین، کلاس‌های مجانی برای آموزش زبان انگلیسی دارد و به کارمندان مشغول در بخش هدف مدارکی ارائه می‌دهد و علاوه بر این‌ها، دوره‌های آموزشی از بیولوژی مولکولی گرفته تا آرایش مو را برگزار می‌کند. این جلسات هم‌چنین، به ایجاد شراکت‌های انتقال دانش کمک می‌کند. برای مثال، شرکت صنایع فرانسه Cosmetic Valley در یک همکاری انتقال دانش با شرکت‌های لوازم آرایشی کشور کلمبیا که در حال حاضر در حال شکل‌گیری است، دستورالعمل آزمایشگاهی در مورد نحوه گرفتن روغن‌های حاوی ویتامین A و E از گیاهان و دانه‌های موجود در کلمبیا را فراهم خواهد کرد. بعد از حدود ۵ سال از شروع این مشارکت عمومی- خصوصی در صنایع آرایشی و بهداشتی، نتایج بسیار دلگرم‌کننده به نظر می‌رسند. درآمد این بخش از سال ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۹ حدود ۵۸ درصد افزایش یافت. صادرات محصولات آرایشی از میزان ۱۰۰ میلیون دلار در سال ۲۰۰۲ به ۸۰۰ میلیون دلار در سال ۲۰۱۰ افزایش یافته است. سال گذشته این بخش به هدف خود در استخدام ۲۷۰۰۰ کارمند نائل شد. کونچا چنین برآورد می‌کند که PTP باعث رشد این بخش به میزان حداقل ۲ تا ۳ درصد شده است. کیمبرلی- کلارک غول تولیدکننده محصولات بهداشتی، اعلام کرده است که برنامه‌هایی برای باز کردن «مرکز نوآوری جهانی کلمبیا» در پایتخت این کشور، بوگوتا، را در دستور کار دارد. این برنامه‌ها بسیار تحت تأثیر پشتیبانی قوی دولت که روی بخش بهداشتی متمرکز است، قرار گرفته است.
▬ با این همه، کالاهای سنتی، هم‌چنان نیروی اصلی برای چرخش چرخ‌های اقتصاد کلمبیا هستند و بسیاری می‌گویند مشخص نیست که چگونه برنامه‌های متعدد و متفاوت توسعه دولت، در یک استراتژی متحد و منسجم با هم جمع می‌شوند. پیشرفت‌هایی که رشد را در بخش‌های نوظهور رقم می‌زنند، زیربنایی برای پیشرفت در آینده ایجاد کرده‌اند. وزارت بازرگانی، صنایع و جهانگردی و بخش‌های تحت حمایت PTP هدف خود را سه برابر کردن صادرات و ایجاد حداقل ۳۰۰۰۰۰ شغل رسمی جدید تا سال ۲۰۱۴ گذاشته‌اند. علاوه بر این، دولت در حال سه برابر کردن بودجه PTP است و رساندن آن به ۱۲ میلیون دلار در ۲۰۱۲ و رسمی کردن برنامه با انتقال آن به داخل بانک توسعه کلمبیا است. مهم‌تر از همه اینکه، PTP در حال به‌کارگیری معیارهای عددی سخت‌گیرانه‌تری است. PTP هم‌چنین، اعلام کرده است که برخی از بخش‌هایی که تا ۵ سال به هدف‌های اشتغال و صادرات خود نرسند، یا به اندازه کافی به برنامه متعهد نباشند، از برنامه خارج خواهند شد.
برداشت آزاد از دنیای اقتصاد
هو العلیم

شناسایی و تمرکز بر گروه‌های هدف در مخاطبان

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...از Fast Company


▬ هر سازمانی، این روزها، تلاش می‌کند گروه هدف اصلی خود را تعریف کند. اگر آن‌ها بتوانند این کار را انجام دهند، زندگی (یا حداقل کسب و کارشان) بسیار آسان‌تر خواهد بود. بعد از آن می‌توانند امکانات سازمان را هدایت و انرژی خود را در مسیر درستی متمرکز کنند.

▬ اما یک گروه هدف از عوامل نامتجانس زیادی تشکیل شده است. به عنوان مثال، مک‌دانلدز را در نظر بگیرید. این رستوران زنجیره‌ای چه کسی را می‌تواند گروه هدف اصلی خود بنامد؟ آن‌ها روزانه به ۴۷٬۰۰۰٬۰۰۰ مخاطب خدمات می‌دهند. در مورد اپل و نایک چطور؟ تعداد سیصد و شصت و دو فروشگاه شرکت اپل در مدت سه ماه بسیار شلوغ‌تر از چهار پارک تفریحی دیزنی در کل یک سال بوده است. بنا بر این، درست نیست که فکر کنیم گروه هدف به راحتی می‌تواند هر کسی باشد.

▬ برندهای زرنگ، این واقعیت را می‌دانند. گروه هدف اصلی مک‌دانلدز، خانواده‌ها هستند، نه نوجوانان. تجهیزات اپل را قبل از این‌که این برند از سوی عامه مردم مورد استقبال قرار بگیرد، فقط روی میز طراحانی که به دنبال فونت و رنگ خاص بودند، پیدا می‌کردید. گروه هدف شرکت‌هایی مثل نایک نیز ورزشکاران (حرفه‌ای و نیمه‌حرفه‌ای) هستند.
▬ یک گروه، هدف همان قدر که می‌داند روی چه چیزی متمرکز شود، همان قدر می‌داند چه چیزی را باید رد کند. برندها تمایل دارند تلاش کنند همه را راضی نگه دارند. بنا بر این، مدیریت ارشد به طمع درآمد احتمالی بیشتر که معتقد است از درخواست کردن از مردم و ایجاد جذابیت برای آن‌ها به دست می‌آید، چشمش روی واقعیت بسته می‌شود. این یک اشتباه است. در واقعیت، هر چقدر میزان تمرکز محدودتر باشد و گروه هدف آرمانی به طور خلاصه‌تری تعریف شود، وسعت گروه بیشتر است. این یکی از پارادوکس‌های عجیب برندگذاری است.
▬ تقریباً، هر برند موفقی که جذابیت پیدا می‌کند، آگاهانه یا به صورت تصادفی، کارش را با دو گروه هدفی که در نظر داشته انجام داده است:
▬ گروه هدف اول و اصلی، گروه آرمانی است که من به عنوان «آهن ربا» به آن اشاره می‌کنم. این گروه هر جا که باشند دیگران را به سوی خود جذب می‌کنند.
▬ گروه دوم که آن‌ها را «جذب شونده» می‌نامم، کسانی هستند که خودشان جذب می‌شوند. جریان مهم درآمدی از طرف این گروه به دست می‌آید، اما، نکته اینجاست که اگر آهن ربایی نباشد، جذب شونده‌ها نیز به کار نمی‌آیند.
▬ بهتر است این اصطلاحات را واضح‌تر تعریف کنیم. تصور کنید یکی از جدیدترین رستوران‌های شهرتان را اداره می‌کنید. در یک بعد از ظهر خاص، صفی از مردم خارج از رستوران جمع می‌شوند که همه صبورانه منتظرند فضایی خالی شود و به داخل بیایند. به طور طبیعی، از این صحنه تصور می‌کنید که محل خیلی شلوغ شده است. در نتیجه، افرادی که در صف ایستاده‌اند جذب شونده هستند، اما، اگر از فاصله نزدیک‌تر به صحنه نگاه کنید، به طور شگفت‌آوری می‌بینید که ازدحام زیادی وجود ندارد. تعدادی از گروه‌ها پشت میزهای خود نشسته‌اند و در حال صحبت کردن و غذا خوردن هستند. این گروه بدون این‌که خودشان بدانند، دیگران را به داخل جذب می‌کنند. این‌ها همان آهن ربا محسوب می‌شوند.
▬ یکی از یافته‌های کلیدی آزمایشی که در بخشی از تحقیق برای آخرین کتابم به دست آمد، این نکته بود که یک محصول مدت‌ها قبل از تاریخ ورود رسمی به بازار، باید برای همه آشنا باشد. این باعث می‌شود آهن‌رباها قبل از این‌که جذب شونده وارد کار شود، در مورد آن محصول صحبت کنند و نسبت به آن در بازار هیجان به وجود آورند. این آزمایش به ما یاد داد که ایجاد این آشنایی در مورد محصول، قبل از ورود رسمی آن، جنبش مورد نیاز را در بازار ایجاد می‌کند. بهتر است ایجاد این آشنایی، چندین ماه – به طور مشخص حدود نه ماه – قبل از ورود آن کالا به بازار صورت گیرد.
▬ از آن‌جایی که رسانه‌های اجتماعی، به عنصری کلیدی در عرصه بازاریابی تبدیل شده‌اند، وقتی هر برندی وارد بازار می‌شود، اهمیت به حساب آوردن گروه‌های هدف آرمانی یک قاعده است. حقیقت این است که در آینده، هیچ برندی نمی‌تواند فقط با یک گروه هدف، به موفقیت برسد. در عوض، باید گروه‌های هدف را به صورت آگاهانه‌ای به آهن ربا و جذب شونده تبدیل کرد تا بتوانند از نظر استراتژیک دوام بیاورند. این کار نظم جدیدی را در میان مدیریت ارشد به وجود می‌آورد و آن‌ها مجبور می‌شوند صبور باشند.
▬ هر مدیر اجرایی، انتظار دارد یا امیدوار است روزی که برند جدید شرکتش وارد بازار می‌شود، هزاران مخاطب بیرون در منتظر بمانند و اضطراب داشته باشند که آیا می‌توانند محصولات آن‌ها را بخرند. این مسأله تا حدی در مورد فروشگاه‌های اپل صدق می‌کند.
▬ سؤال این‌جا است که شما چقدر تمایل دارید در طرح بازاریابی خود صبور باشید. آیا می‌توانید به مخاطب «نه» بگویید؟ به جای این که سعی کنید همان روز اول که محصولتان وارد بازار می‌شود آن را به همه بشناسانید، بدانید طول عمر رابطه شما با مخاطب عمیقاً بستگی به این دارد که آن‌ها حداقل برای مدتی در انتظار کالاهای شما بوده باشند.
برداشت آزاد از دنیای اقتصاد
هو العلیم

صفحه 299 از 425

a_a_