فیلوجامعه‌شناسی

تجدیدنظر خام در علوم انسانی و برآمدن ”تشیع سلفی“؛ برداشت اول

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر ادامه مطلب...حامد حاجی‌حیدری


░▒▓ مطلب اول

▬ شب گذشته، از شبکه تلویزیونی چهار سیمای جمهوری اسلامی ایران، آقای احمد رهدار و آقای مهدی نصیری به گفتگو پرداختند.

▬ و در نتیجه نظرسنجی این برنامه که می‌پرسید که آیا فلسفه در مجموع، مخل حال دین‌داری است یا ممد آن، شصت و پنج درصد از مخاطبان فعال برنامه، رأی را به جانب آقای مهدی نصیری دادند.
▬ حدود یک سال قبل، دو شهریور نود، در گفتگوی دیگری، آقای مهدی نصیری با جناب دکتر حسین کچویان نشست که هر چند آن برنامه نظرسنجی نداشت، ولی، به گمان من، در آن برنامه هم، این، آقای مهدی نصیری بود که مسلط‌تر نشان داد.

░▒▓ مطلب دوم
▬ پروژه آقای مهدی نصیری که در وب‌نوشت ایشان هم منعکس است، نقل قول کثیر مواردی از آراء عرفا، فلاسفه و متکلمان، اعم از شرقی و غربی است که رویاروی آموزه‌های اصلی و فرعی دین قرار می‌گیرد. خصوصاً برخی از این نقل قول‌ها، سران سلسله‌های سه‌گانه فوق را هدف می‌گیرند. افلاطون، ارسطو، ابن‌عربی، سهروردی، ملاصدرای شیرازی، ...
▬ حاصل این نقل قول‌ها، اعلام نامطمئن و آلوده بودن ادراک عرفا، فلاسفه و متکلمان، اعم از شرقی و غربی است. نتیجه، عطف توجه به سوی منابع اصلی دین و عزل نظر از عرفان و فلسفه و کلام است.

░▒▓ مطلب سوم
▬ آنچه پروژه آقای مهدی نصیری را در مقایسه با برنامه کسانی مانند دکتر رضا داوری و دکتر حسین کچویان، ممتاز می‌کند انضمام مباحث و انفکاک از مفاهیم مبهم است.
▬ حاصل این انضمام، شگرف و خیره‌کننده است.
▬ استفاده از مفاهیم مبهم شرق و غرب و مدرنیته و تجدد، در نگره کسانی در سلک و سیره دکتر رضا داوری و دکتر حسین کچویان، موجب آن شده است که مخاطب آن‌ها، کم و بیش، «غرب» را ذاتاً «بیمار» و آلوده قلمداد کند، و «شرق» را ذاتاً پاک و قابل اعتماد. فرجام این فکر، لاجرم به نوعی نژادپرستی جغرافیایی شرق‌مدار منجر می‌شود. در نتیجه، فکر غربی چونان کلافی تلقی می‌شود که برداشت یک نخ از آن، منجر به انتقال کل آن کلاف معیوب تلقی می‌شود. پس، ترجیح داده می‌شود که به اتکاء حکمای سوی شرقی کره زمین، فکر دینی پاک‌تری بازسازی شود، و از تعلیم و تعلم علوم انسانی غربی، پرهیز داده می‌شود.
▬ ولی، انضمام پروژه آقای مهدی نصیری موجب می‌شود که دامنه طرد، تنها به فکر غربی محدود نگردد. معلوم گردد که نقاط اشتراک گسترده‌ای میان فکر فیلسوفان و عرفا و متکلمان شرقی و فیلسوفان و عرفا و متکلمان غربی وجود دارد، و اشکال، اساساً از هر نوع تلاش فلسفی و عرفانی و کلامی برای فهم دنیاست و باید به سمت دین خالص بازگشت.
▬ در واقع، پروژه آقای مهدی نصیری با انکار سراسری فلسفه و عرفان و کلام، شفافیت پایان راهی است که کسانی مانند دکتر رضا داوری و دکتر حسین کچویان آغاز می‌کنند. دقیقاً به همان دلیلی که علوم انسانی غربی، «کلاً» بی‌اعتبار می‌شود، فحول علوم انسانی شرقی نیز «کلاً» محو و بی‌اعتبار می‌گردند.
▬ اگر تیغ بی‌رحمانه بی‌اعتبارسازی را به دست گیریم، و دست و دل بازانه، علوم انسانی غربی را بی‌اعتبار قلمداد کنیم، آن وقت، به سرعت معلوم خواهد شد که تقریباً، هیچ چیز معتبری باقی نخواهد ماند.
▬ البته، آن چه انضمام آقای مهدی نصیری هنوز به قدر کافی آن را شفاف نکرده است، این است که این تیغ بی‌رحمانه، به دین هم رحم نخواهد کرد. مرد شجاعی که چنین، عقلا و حکما را به استهزاء می‌گیرد، در مواجهه با صادرکننده شریف «اطلبوا العلم ولو بالصین» (وسائل الشیعه، ج. ۲۷: ۲۷، مصباح‌الشریعه: ۱۳، بحارالانوار، ج. ۱: ۱۷۷، عوالی اللآلی، ج. ۴: ۷۰، مشکاة الانوار: ۱۳۵) چه خواهد گفت؟ این پرده‌ای از نمایش است که هنوز اجرا نشده است، و وقتی آشکار شد، خواهید دید که جنین سلفیت شیعی بالغ خواهد شد!

░▒▓ مطلب چهارم
▬ و آن‌چه در پروژه آقای مهدی نصیری مفقود است، بیان انبوه آموزه‌های گران‌بهای فلاسفه و عرفا و متکلمان است که انطباق حیرت‌آوری با منابع دینی دارند.
▬ ده قرن قبل از ظهور اسلام، انطباق آموزه‌های ارسطویی در مورد «سعادت» و «عدالت»، با منابع دینی اسلام، حیرت‌آور است، و آموزنده. برخی از جملات ارسطو، عین جملات مندرج در منابع دینی است.
▬ دغدغه علوم اسلامی، استمرار دینی است که به خاتمیت رسیده است. چگونه عقل را می‌توان مسلح کرد، تا بتواند از منابع دینی اسلام برای مسائل تازه استخراج حکم و حکمت نماید؟ چگونه باید روایات و سنت‌ها را فهمید و به موارد تازه انطباق داد؟
▬ و اگر ارسطو، سیری از فکر را سازمان داده که به فرض داشتن وجوهی از افتراق، وجوه شگفت‌آوری از انطباق را با آموزه‌های دینی نشان می‌دهد، پرسش این است که این سیر فکری چگونه سازمان داده شد که این چنین به کسوت رسول باطنی درآمد و اخلاق ارسطویی را به اخلاق علوی چنین نزدیک ساخت؟

░▒▓ مطلب پنجم
▬ و آن‌چه در پروژه آقای مهدی نصیری مفقود است، سیره و روش منابع دینی در مواجهه با منابع علمی یا منابع خارج از دین اسلام است.
▬ باید با «اطلبوا العلم ولو بالصین» چه کنیم؟
▬ سه سده قبل از ظهور اسلام در سده ششم میلادی، دوران طلایی سلسله هان در چین است که اوج پیشرفت تکنولوژی و دانش در چین است که در عین حال، عمیقاً ملحدانه است.
▬ پرسش این است که نگره صادرکننده پاک جمله «اطلبوا العلم ولو بالصین» چه بوده است؟
▬ مراد از آن جمله، ایمان به توانمندی ما در انفکاک آلودگی‌ها از پاکی‌ها نیست؟

░▒▓ مطلب ششم
▬ قدر مشترکی که بین انکارکنندگان یکسره علوم انسانی غربی از یک سوی، و انکارکننده علوم انسانی غربی و شرقی، وجود دارد، نحو معرفت‌شناسی آن‌هاست.
▬ معرفت‌شناسی آن‌ها، فرض یک عقل ناتوان را پیش چشم دارد که نمی‌تواند بین نقاط قوت و ضعف یک نظام فکری تمایز روشنی بگذارد و نقاط قوت را جذب و نقاط ضعف را طرد کند. این عقل، در مواجهه با پیچیدگی‌های نظام‌های فکری، قدرت تمیز ندارد. پس، بهتر است، به سمت نظام‌های فکری برود که از ریشه به نحو مطمئن‌تری پایه گذاری شده‌اند. پس، بهتر است ما عطای نظام‌های فکری غرب را به لقایش ببخشیم، و به یک پایه خالص‌تر شرقی برای معرفت رضایت دهیم. البته، وقتی همین پایه را گسترش می‌دهیم، درمی‌یابیم که علوم انسانی شرقی نیز ناپیراستگی‌هایی دارند که به آنان نیز نمی‌شود اعتماد کرد، لااقل به قدر خود دین آسمانی نمی‌شود به آن اعتماد کرد، پس، بهتر است «عقل صغیر» را به محیط پاک‌تری هدایت کرد تا گمراه نشود؛ و سپس، در می‌یابیم که همین ذهن هم باید در مقابل، وساوس جملاتی مانند «اطلبوا العلم ولو بالصین» نیز حفظ شود! آن وقت است که رفته رفته به سلفیت و تحفظ در قبال بخش‌هایی از دین می‌رسیم که از نظر ما بالقوه آلوده هستند، مانند «اطلبوا العلم ولو بالصین»!

░▒▓ مطلب هفتم
▬ راه حل این معضل، این است که آقای مهدی نصیری را دعوت کنیم که از منابع دینی، شروع به استنباط کند.
▬ و وقتی شروع به استنباط کرد، در می‌یابد که باید عقل خویش را برای این کار مسلح کند.
▬ نیاز به چیزی شبیه منطق و اصول خواهد داشت.
▬ و وقتی شروع به ساخت و ساز منطق و اصول خاص خود داشت، لاجرم خواهد دید که بسیاری از آنچه به زحمت ساخته است، سلسله‌ای از منطق‌دانان و اصولیان و فیلسوفان پیش از او، مثل خود او ساخته‌اند.
▬ پس از مدتی، از دوباره‌کاری ملول خواهد شد. منابع منطقی و اصولی اسلامی را پیش روی خود خواهد گشود، و با اعتماد ویژه‌ای به توانمندی عقل خود در تشخیص سره از ناسره، شروع به انتخاب خواهد کرد و اصولی را در متن خود رونوشت خواهد کرد.
▬ و البته، پس از مدتی در می‌یابد که در برخی فروع مباحث، حکمای غیرمسلمان نیز تتبعات گرانقدری دارند.
▬ و آن وقت، بر می‌گردد سر جای اول. سر جای آقای رهدار!
مآخذ:...
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در پنجشنبه, 04 آبان 1391 ساعت 07:57

جایگاه انگلیسی‌ها در پاگیری لیبرالیسم

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...آزاد از آنتونی آربلاستر؛ ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬ ولتر و مونتسکیو شیوه‌ی زندگی و نظام سیاسی انگلیسی را به دیده‌ی تحسین می‌نگریستند.

▬ ولتر، انگلستان را جامعه‌ی باز و برخوردار از تحرک می‌دید، که در آن، شایستگی، صرفنظر از عنوان، مورد احترام و قابل پاداش بود. هیچ‌کس به دلیل مقام خود از مالیات معاف نمی‌شد.

▬ ولتر، با این دیدگاه متداول، موافق بود که موفقیت بازرگانی انگلستان، مانند هلند، بیشتر مرهون آزادی کشور، بویژه آزادی در مسائل دینی است. ولتر به مدارای دینی موجود در بورس سلطنتی لندن علاقمند بود.
▬ در مورد نظام سیاسی انگلستان، ولتر مشاهده کرد که سه وجه سنتی سلطنت، اشرافیت و دموکراسی، چنان به خوبی با یکدیگر ترکیب شده‌اند که یکدیگر را موازنه و محدود می‌کنند.
▬ منتسکیو، «با نفوذترین قهرمان خارجی که انگلستان تا کنون داشته» نامیده شده است. مانند ولتر، بارون دو منتسکیو نیز ترکیب تجارت، مدارا و آزادی در انگلستان را ستایش می‌کرد، اما، آن‌چه بویژه علاقه و تحسین منتسکیو را برمی‌انگیخت، تقسیم قدرت در حکومت انگلستان بود. بنا به رأی او برای آن‌که آزادی محفوظ بماند باید سه جنبه از قدرت سیاسی از یکدیگر تفکیک شوند، قوای قانونگذاری، مجریه و قضایی.
▬ هدف صاحب‌نظران از تأکید بر انگلستان، نمونه‌ی مشروطیت انگلیسی را به مثابه اسلحه‌ای در جنگ با خودکامگی و به عنوان پیکانی جهت پیشبرد امر اصلاحات در فرانسه و سایر نقاط اروپا به کار گیرند.
مآخذ:...
هو العلیم

فکر اصلی در هنگام رکود و کسادی: ”بقا و حلوای نسیه، از سودنقد بهتر است“

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...از America's Value Channel؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬ اگر می‌خواهید برای همیشه، کسب‌وکارتان را حفظ کنید، باید روی برنامه‌های بلندمدت متمرکز شوید. باید یک مدل کسب‌وکار بسازید که بین شما و مشتریانتان اطمینان و اعتماد ایجاد کند و باعث شود روزبه‌روز و سال به سال که می‌گذرد، باز هم به شما مراجعه کنند.

▬ بسیاری از مدرسه‌های کسب‌وکار، به مدیران اجرایی و کارآفرینان می‌آموزند که کسب‌وکار یعنی، به حداکثر رساندن سود؛ اما، این عقیده اشتباهی است. کسب‌وکار یعنی، به دست آوردن سود، طوری که به بقای یک کسب‌وکار کمک کند و در حالی به صاحب آن تمکن مالی بدهد که تنها هدف، به حداکثر رساندن این سود در یک مدت زمان مشخص نباشد. هدف یک کسب‌وکار باید ثبات و پایداری آن باشد، به طوری که همه سهامداران (اعم از مشتری، کارمندان، مالکین، عرضه‌کنندگان و غیره) بتوانند برای بلند مدت روی آن حساب کنند.

▬ در این‌جا، می‌توانیم مثالی را بیان کنیم. شما صاحب کسب‌وکاری می‌شوید که فعالیت‌های آن در حوزه اینترنت است. با ۵۰٬۰۰۰٬۰۰۰ دلار درآمد سالانه که ۵٬۰۰۰٬۰۰۰ دلار آن سود است و جزو عرضه‌کنندگان پیشتاز تجارت الکترونیک قرار می‌گیرید. بعد از مدتی، iPhone و Android وارد بازار می‌شوند و این فکر به سراغ شما می‌آید که مشتریانتان قصد دارند از طریق گوشی‌های موبایل خود به کسب‌وکار شما متصل شوند. از معاونت تولید خود می‌خواهید که ارزیابی کند برای ایجاد مجموعه جامعی از برنامه‌های کاربردی موبایل که امکان این کار را به وجود آورد، چه کارهایی لازم است. وی به شما می‌گوید: این کار نیاز به سرمایه‌گذاری ۵٬۰۰۰٬۰۰۰ دلاری در طول دو سال دارد تا این پروژه تکمیل شود. بنا بر این، این پروژه سود سالانه شما را طی دو سال آینده به ۵/۲ میلیون دلار کاهش می‌دهد. چه می‌کنید؟
▬ این سرمایه‌گذاری را انجام می‌دهید، زیرا، باید در موفقیت‌های بلندمدت کسب‌وکارتان سرمایه‌گذاری کنید، حتی، اگر این کار به افزایش سود شما برای مدتی منجر نشود. بعد از دو سال بار دیگر می‌توانید به سودآوری قبلی خود دست یابید. ممکن است در این سرمایه‌گذاری هیچ بازدهی سرمایه به شیوه مثبت وجود نداشته باشد و ممکن است یک سرمایه‌گذاری تدافعی باشد، اما، هم‌چنان باید آن را انجام دهید تا مطمئن شوید برای مدتی طولانی در صحنه کسب‌وکار باقی خواهید ماند.
▬ همیشه، از مدیران اجرایی شرکت‌های بزرگ خواسته می‌شود، میزان بازدهی سرمایه را در سرمایه‌گذاری‌هایی که شرکت انجام می‌دهد، محاسبه کنند. اگر بازدهی سرمایه از مرز حداقل بیشتر نباشد، شرکت این سرمایه‌گذاری را انجام نمی‌دهد. در این شرایط، رقیب کوچک‌تر شما وارد میدان می‌شود و این سرمایه‌گذاری را انجام می‌دهد و برنده بازی خواهد بود.
▬ ارزیابی بازدهی سرمایه، چارچوب درستی برای تصمیم سرمایه‌گذاری شرکت‌ها نخواهد بود. این کار برای کسانی که در بورس کار می‌کنند مناسب است. آن‌ها از این روش استفاده می‌کنند تا در مورد سرمایه‌گذاری در شرکت شما تصمیم بگیرند، اما، وقتی شما تصمیم‌گیری‌های مربوط به سرمایه‌گذاری را در داخل شرکت انجام می‌دهید، از ابزارهایی که بورسی‌ها از آن استفاده می‌کنند، استفاده نکنید، بلکه غریزه تلاش برای بقا را به کار گیرید. چه چیزهایی لازم است که تضمین کند شرکت شما به مدت ده سال، پنجاه سال یا، حتی، صد سال، باقی می‌ماند؟ این روشی است که برای باقی ماندن در کسب‌وکار باید به آن فکر کنید.
▬ یکی از دشوارترین تصمیماتی که کارآفرینان و مدیران اجرایی مجبورند اتخاذ کنند، این است که در کسب‌وکار خود وقفه ایجاد کنند. تصور کنید یک اپراتور سیم کشی هستید. سالانه میلیاردها دلار سود از ارائه خدمات صوتی، تصویری، حاصل مدل کسب‌وکار انحصاری خودتان به دست می‌آورید.
▬ در این اثنا، اینترنت وارد بازار می‌شود و برای همه مشتریان شما این امکان را به وجود می‌آورد که با هر شبکه IP امکانات صوتی و تصویری را منتقل کنند. در طول زمان، این مسأله در کسب‌وکار شما وقفه ایجاد خواهد کرد. چه می‌کنید؟ آیا در این تکنولوژی جدید سرمایه‌گذاری می‌کنید و سقوط مدل کسب‌وکار انحصاری خود را تسریع می‌بخشید یا هر کاری را انجام می‌دهید تا سرعت پیشرفت این تکنولوژی را کند کنید؟
▬ متأسفانه، بیشتر مدیران اجرایی، گزینه دوم را انتخاب می‌کنند. بیشتر کارآفرینان نیز گزینه اول را برمی‌گزینند. گزینه دوم به سود بیشتر در مدت زمان کمتر می‌انجامد، اما، می‌تواند در بلندمدت به فروپاشی کسب‌وکار منجر شود (در اغلب موارد هم این گونه است). گزینه دوم، با این که سود کمتری برای کسب‌وکار شما در آینده دارد، اما، به آن ثبات و پایداری می‌بخشد.
▬ یکی از دلایلی که کارآفرینان انتخاب درستی می‌کنند، اما، مدیران اجرایی این کار را نمی‌کنند این است که کارآفرینان مالک آن کسب‌وکار هستند و آن را مانند فرزند خود می‌بینند. بنا بر این، به صورت غریزی برای بقای آن تلاش می‌کنند، اما، مدیران اجرایی استخدام شده‌اند و به همین دلیل بر به حداکثر رساندن موفقیت و سودآوری کسب‌وکار در کوتاه‌مدت متمرکز می‌شوند.
▬ بنا بر این، وقتی مدل کسب‌وکارتان را طراحی می‌کنید، و در حال ایجاد فرهنگی برای کسب‌وکارتان هستید، همیشه و در هر فرصتی تأکید کنید که بقا نسبت به سود اولویت بیشتری دارد. این به این معنی نیست که به کسب سود نیاز ندارید. اتفاقاً سودآوری ذات بقای کسب‌وکار است، اما، این کسب سود، صرفاً به این معنی نیست که به هر قیمتی بخواهید این سوددهی را به نقطه بیشینه برسانید. ایجاد تعادل بین نیاز به کسب سود و نیاز به بقای کسب‌وکار، هنر شما به عنوان رهبر یک کسب‌وکار است. با ایجاد این تعادل به موفقیت می‌رسید.
برداشت آزاد از دنیای اقتصاد
هو العلیم

مدیریت و راهبری در یک محیط سایبر

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...آزاد از فرهاد امیری؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬ آدم‌ها، بی‌عیب و نقص نیستند، و موقعیت‌های کاری نیز به ندرت عالی از آب درمی‌آیند. تمهیدات کار سایبر هم عیب‌هایی دارد، اما، با صرف وقت و دقت می‌توان از دل آن چیزی بسیار موفقیت‌آمیز بیرون کشید. آن‌چه از پی می‌آید، چند راهنمایی کوچک برای موفقیت‌آمیز کردن کار سایبر است تا زندگی را برای همه افراد درگیر در آن آسان‌تر کند:

• در مورد محدودیت‌ها و فرصت‌های کار سایبر واقع‌گرا، اما، گشاده ذهن باشید.

• سبک مدیریتی اجرامحور را اتخاذ کنید.

• سبک رهبری خود را برای سازگار شدن با کار سایبر تغییر دهید.
• موارد راهنمای منصفانه و منسجم طراحی کنید.
• مرزهای مشخصی بین کار و زندگی قرار دهید.

░▒▓ واقع‌گرا، اما، گشاده‌ذهن
▬ در مورد فرصت‌ها و محدودیت‌های کار سایبر، واقع‌گرا، اما، گشاده‌ذهن باشید. بررسی کنید که آیا شغل مورد نظر با کار سایبر جور در می‌آید یا نه. مثال‌های این فصل نشان می‌دهند که کار سایبر برای آنانی که شغل اصلیشان تعامل با مشتری یا شخص ثالث از طریق تلفن است، فرصت فوق‌العاده‌ای خواهد بود (برای کسانی که در رزرو بلیت فعالند یا سفارش می‌گیرند یا بیمه می‌فروشند). هم‌چنین، کسانی که با ایمیل ارتباط می‌گیرند (مثلاً داده‌های مربوط به فروش کالاها را از فروشنده‌ها می‌گیرند تا آن‌ها جمع‌آوری و تحلیل کنند) نیز به راحتی می‌توانند از کار سایبر برخوردار شوند.
▬ کار سایبر به آسانی برای روزنامه‌نگاران، نویسندگان، استادان و دیگر کارگران دانش قابل اجرا است. مهندسان و برنامه‌نویسان کامپیوتر که کار اصلیشان پشت کامپیوتر صورت می‌گیرد، داوطلبان خوبی برای کار سایبر هستند. شغل‌های خلاقی که نیازمند تنهایی و تمرکز هستند، فرصت ایده‌آل خود را در کار سایبر خواهند یافت.
▬ اما برخی شغل‌ها و حرفه‌ها ابداً با کار سایبر انطباق کامل نمی‌یابند. پزشک باید برای انجام جراحی روی زانوی شما در اتاق عمل حاضر باشد و لوله‌کش هم باید بتواند لوله‌های منزل شما را بررسی کند، اما، به مدیران هشدار می‌دهیم که هرگز هیچ شغلی را به آسانی از امکان کار سایبر محروم نکنند و آن را صد در صد غیرقابل انطباق ندانند. برای مثال، اگر چه جراح باید در اتاق عمل باشد، اما، برخی پزشکان همین حالا هم به معاینه از راه دور از طریق ویدئو دست می‌زنند. خطوط اطلاعات سلامت نیز در سرتاسر امریکا سایبری شده‌اند. کارگران ساعتی و کارگران اتحادیه‌ای نیز می‌توانند با توجه به دامنه و حوزه کارشان از کار سایبر برخوردار باشند.

░▒▓ مدیریت اجرامحور
▬ سبک مدیریتی اجرامحور را اتخاذ کنید. کار سایبر انطباق بسیار خوبی با مدیریت اجرامحور دارد، سیستم بازبینی‌ای که تأکیدش بر کیفیت محصول کار و برآورده ساختن هدف‌های مشخص‌شده و تعریف‌شده است و نه میزان زمانی که کارمندان با مدیران و همکاران خود سپری می‌کنند.
▬ مدیریت اجرامحور نیازمند تغییری فلسفی در نظرگاه مدیران است و همین تغییر می‌تواند برای بسیاری از مدیران که عادت کرده‌اند با اندازه‌گیری ساعات کاری کارمندان خود بر آنان نظارت کنند، چالش‌برانگیز باشد.
▬ مدیران کارمندان سایبری نمی‌توانند با چک کردن این‌که ماشین چه کسی هنوز در پارکینگ است و چه کسی زودتر رفته، بر کار کارمندان خود نظارت کنند! اد هاگتون، مدیر بخش سلامت کارکنان پیتنی باوز، به همین موضوع اشاره می‌کند و می‌گوید شرکت‌ها باید انعطاف‌پذیری را به بخش مدیریتی خود وارد سازند، زیرا، اقتضای اقتصادی باعث شده است این شرکت‌ها نیازمند انعطاف‌پذیری در کار باشند.
▬ به باور وی این چالشی جدی برای مدیران منابع انسانی است. برخی از متخصصان پیشنهاد می‌دهند که مدیران شرکت‌ها را به لحاظ روانی آماده‌سازی کنیم تا در برابر مدیریت نتیجه‌محور و اجرامحور از خونسردی و آرامش بیشتری برخوردار باشند.

░▒▓ سبک رهبری جدید
▬ سبک رهبری خود را تغییر دهید تا با کار سایبر سازگار شود. برای مدیرانی که تردیدهایشان در قبال کار سایبر از تردید در قابلیت خودشان در تغییر سبک رهبری ناشی می‌شود، راه‌حلی وجود دارد. اکنون، بسته‌هایی متشکل از تمرین‌های رهبری مطابق با کار سایبر وجود دارد که هر مدیری می‌تواند با استفاده از آن‌ها سبک رهبری خود را تغییر دهد و رابطه مدیرـ‌کارمند را بهبود بخشد.
▬ بیلی ویلیامسون، یکی از شرکای ارنست اند یونگ که بر برنامه‌های مختلف شرکت نظارت دارد و تیم‌های سایبری تشکیل داده است، چند نکته کمکی برای مدیریت کارگران سایبر در بیزنس ویک منتشر ساخته است. برخی از نکات مهم مقالات او از این قرار هستند:

• به یاد داشته باشید که تیم‌های سایبر از آدم‌های واقعی تشکیل می‌شوند. مسؤولیت مدیر اطمینان از این امر است که رابطه میان کارگران و رابطه میان مدیر و آن‌ها زنده و پویا باقی بماند، بهره‌وری و برون‌داد کار بالا باشد و کمک‌های هر یک از اعضای تیم شناخته و ارج نهاده شود.
• از تکنولوژی به شیوه‌های نوآورانه سود بجویید تا ساختن تیم‌های سایبر را بهبود و رونق ببخشید. به فراتر از تلفن و ایمیل فکر کنید تا تیم خوب و منسجم و دارای ارتباط قوی بسازید و ارتباط میان کارگران را تسهیل کنید. مکان خانگی جمعی با استفاده از عکس‌های اعضای تیم و پروفایل‌های ایشان ترتیب دهید تا اتمسفر محل کار را بازسازی کرده باشید. مکانی برای بحث و تقویمی برای اعضای تیم و کارهای ایشان مهیا کنید.
• توالی و تعداد ارتباطات مورد نیاز را تعیین کنید. از کنفرانس ویدئویی استفاده کنید. اشخاص را به صورت فردی و رودررو ملاقات کنید. به سکوت توجه نشان دهید.
سکوت هم به معنای رضایت است، و هم به معنای نارضایی. اگر ارتباط یکی از افراد به طور دائم قطع می‌شد یا ضرب‌الاجل‌ها را از دست می‌داد، باید سریعاً، چاره‌ای بیندیشید و دلیل آن را پیدا کنید.
• احترام بگذارید. یعنی، نسبت به اعضایی که زبان انگلیسی زبان مادریشان نیست توجه نشان دهید و نسبت به تفاوت‌های فرهنگی آگاه باشید. نسبت به تفاوت‌های زمانی کارمندان خویش نیز آگاه باشید و زمان‌های تماس‌های تلفنی یا کنفرانس‌ها را طوری تعیین کنید که برای همه مناسب باشند. اگر این کار ممکن نبود، زمان‌های مختلفی را برای آغاز کار یا تماس تلفنی معین کنید.

▬ یک مدیر باید بتواند نسبت به شخصیت فردی هر یک از کارگران سایبری خود آشنا باشد تا به آن‌ها جهت موفق شدن یاری رساند. شرکت سیسکو در سال ۲۰۰۶ از روانشناسی به نام استوارت داف کمک گرفت تا مدیرانش را نسبت به روحیات کارگران سایبری و کاربران نهایی محصولات آشنا کند. نتایج تحقیق نشان می‌داد که بهترین کارگران سایبری هم به شدت منظم و سازمان‌یافته هستند، و هم به شدت برون‌گرا. این نتایج مایه شگفتی داف بود، زیرا، وی فکر می‌کرد که درون‌گراها باید از موفقیت بیشتری در کار سایبر برخوردار باشند، اما، اشتباه کرده بود.
▬ زیرا افراد برون‌گرا کسانی هستند که تحت هر شرایطی و هر کجا که باشند، با همکاران و مدیران خود در ارتباط باقی می‌مانند، اما، افراد درون‌گرا نیاز به توجه بیشتری برای مرتبط ماندن دارند. بنا بر این، مدیران باید بتوانند برای ارتباط با کارگران خویش با شخصیت‌های مختلف استراتژی‌های متفاوت داشته باشند.
▬ اکنون، بسیاری از متخصصان پیشنهاد می‌کنند که به جای صرف تکیه بر تماس‌های تلفنی از کنفرانس ویدئویی استفاده شود تا موفقیت بیشتری را نصیب کارمندان سایبری کند. به خاطر داشته باشیم که ارتباط سایبری نیازمند تلاش و کوشش بیشتری است، زیرا، در این ارتباط باید جای خالی تماس چهره به چهره، زبان بدن و چیزهایی از این دست را پر کنیم.

░▒▓ انصاف و انسجام
▬ موارد راهنمای منصفانه و منسجمی را طراحی کنید. تحقیقات ما نشان داده است که طراحی موارد راهنمای منصفانه و منسجم برای کار سایبر برای شرکت‌هایی که از گزینه کار سایبر به طور وسیع استفاده می‌کنند، بسیار مهم و حیاتی است. این موارد راهنما شاخص‌های سنجش بسیار خوبی برای کارگران نیز فراهم می‌آورند.
▬ کارگری که علاقه‌مند به کار سایبر است، می‌تواند ابتدا با خواندن این موارد راهنما موقعیت کار سایبر در شرکت خود را بررسی کند و دریابد که آیا واقعاً به این شرایط علاقه‌مند است و این‌که آیا تقاضای وی مورد پذیرش قرار می‌گیرد یا خیر.
▬ برای مثال، شرکت بلو کراس بلو شیلد در ماساچوست چنین مواردی را فراهم آورده است تا مدیرانش راحت‌تر بتوانند در مورد اعطای امکان کار سایبر تصمیم بگیرند. برخی از موارد مورد نیاز ذکرشده در این راهنما از این قرار است:

• سابقه کار حداقل سه ماه.
• عملکردی که انتظارات را برآورده ساخته یا فراتر از انتظارات باشد.
• وضعیت کارمند خوب باشد.
• موقعیت کاری کارمند بنا به اقتضائات کسب‌وکار قابلیت سایبری شدن داشته باشد.
• همه آموزش‌های لازم برای یادگیری موارد بنیادین کار سایبر را از سر گذرانده باشد.
• همه آموزش‌های لازم برای کار در یک تیم سایبری را از سر گذرانده باشد.

▬ حتی اگر موارد راهنمای رسمی هم‌چون این نمونه در کار نباشد، باز هم کارمندان و مدیران باید بتوانند برای هر مورد تقاضای کار سایبر با یکدیگر به همکاری بپردازند و تصمیم بگیرند. به خاطر داشته باشید که دادن اجازه، حتی، یک یا دو روز کار سایبر یا کار در خانه آن هم در حین پروژه‌های دشواری که نیازمند تمرکز بالا است، به شدت می‌تواند بر بهره‌وری و تعادل برقرار کردن بین کار و زندگی کارگر موثر باشد.

░▒▓ مرزهای مشخص بین کار و زندگی
▬ مرزهای مشخصی بین کار و زندگی قرار دهید. فوق‌العاده است که تکنولوژی ارتباطات دائمی توانسته است کار سایبر را به یک واقعیت بدل کند، اما، این دسترس‌پذیری مداوم و بیست و چهار ساعته هم می‌تواند خوب باشد، و هم بد. اگر تعادل بین کار و زندگی بر اثر کار سایبر به هم بریزد، آن‌گاه، با سویه بد طرف شده‌ایم. انعطاف‌پذیری برای بسیاری از افراد به این معنا است که ساعات کاری و ساعات حضور در خانواده دیگر تمایزی با هم ندارند. شاید این مسأله برای کار شما خوب باشد، اما، برای خانواده شما بد است. از آن‌جا که کار سایبر اغلب به صورت پروژه‌ای تعریف می‌شود و نه مثلاً، بین ساعات کاری مشخص از صبح تا بعد از ظهر پس، باید کارگران و مدیران بتوانند مرزهای مشخصی بین کار و زندگی خود ترسیم کنند.
▬ برای برخی این مرز مشخص به معنای مقرر کردن مکانی خاص صرفاً برای کار کردن است (دفتر کار در منزل یا هر جای دیگر). این کار باعث می‌شود که موبایل شما همیشه به خاطر کار زنگ نخورد و یک خط زمینی مشخص را در اتاق خود به کارتان اختصاص دهید.
▬ در هر حال، برخی از شرکت‌ها تنها کار سایبر را به این شرط اعطا می‌کنند که کارمندانشان همیشه در هنگام نیاز در دسترس باشند، اما، همه ما باید اطمینان حاصل کنیم که نوآوری‌های تکنولوژیک دردسرساز نشوند، بلکه دست و پای ما را برای زندگی و کار بهتر و موفق‌تر باز کنند.
برداشت آزاد از دنیای اقتصاد
هو العلیم

 

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 03 آبان 1391 ساعت 16:51

نفوذ نیچه

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت آزاد ادامه مطلب...از tahoordanesh؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬ فریدریش ویلهلم نیچه (Friedrich Wilhelm Nietzsche, 1844-1900)، یکی از پرنفوذترین متفکران دویست سال اخیر بوده است. نفوذ او کمابیش در همه جا (از ادبیات و هنر گرفته تا فلسفه و سیاست و اخلاق) به چشم می‌خورد و می‌توان گفت اندیشه غربی، و در پنجاه سال اخیر اندیشه در سراسر جهان متمدن، به نحوی از آن‌جا متأثر از او بوده است.

░▒▓ دوره‌های تأثیرات نیچه

▬ به طور کلی، در یکصد و چند سالی که از مرگ نیچه می‌گذرد، تأثیر او را می‌توان به چهار دوره تقسیم کرد: (۱) از ابتدای قرن بیستم تا آغاز جنگ جهانی دوم در (۲) ۱۹۳۹ دوره جنگ جهانی دوم؛ (۳) از پایان جنگ جهانی دوم تا اواخر دهه ۱۹۶۰؛ و (۴) از دهه ۱۹۷۰ تا امروز.

░▒▓ ۱. تأثیر نیچه طی جنگ جهانی دوم

▬ در دوره جنگ جهانی دوم به علت سوء استفاده رژیم هیتلری از بعضی مفاهیم در نیچه درخدمت نظریه‌های توتالیتاریستی و نژادپرستانه، نوعی بدبینی و سکوت نسبی درباره او بویژه در جهان انگلیسی زبان به وجود آمد، اما، به استثنای آن دوره، در سراسر نیمه اول قرن بیستم چیرگی نیچه بر حیات روشنفکری اروپا عموماً جنبه ادبی داشت. کسانی مانند گابریله، دانونتسیو و اشتفان گئورگه او را به مقام پیامبری رساندند، و تأثیر او همه جا در ادبیات اروپا، ازتوماس مان گرفته تا سمبولیست های روس و استریندبرگ و ییتز و روبرت موزیل و هرمان هسه و برناردشا و حتی در آهنگسازانی مانند مالر و دلیوس و ریشارد اشتراوس، دیده می‌شد. تنها بحث‌های مهم فلسفی درباره نیچه در پنجاه سال اول قرن بیستم در کارهای کارل یاسپرس و ماکس شلر صورت گرفت و نیز در درس گفتارهای هایدگر انتشار یافت.
▬ یاسپرس معتقد بود که نیچه احیانا آخرین فرد از فیلسوفان بزرگ گذشته است، و او وکی یرکه گور باید دو نمونه اعلای متفکرانی محسوب شوند که با گرایش فلسفی غرب که می‌خواهد هر چیز غیرعقلانی را به دایره عقلانیت ببرد، به مبارزه برخاسته‌اند، و با این ادعا که پایه معرفت انسانی چیزی بجز تعبیر و تفسیر نیست، در واقع، از عصر احترام مطلق به عقلانیت وحقیقت مستقل از بشر با یک پرش بزرگ گذر کرده‌اند.
▬ اما به نظر هایدگر، اصل بنیادی در فلسفه نیچه اراده معطوف به قدرت است و هر موضوع دیگری در نوشته‌های او فرع بر آن است. ولی برای پی بردن به اندیشه اساسی و نانوشته نیچه، باید اراده معطوف به قدرت را با اصل تکرار ابدی که ضد آشتی‌ناپذیر آن است، با هم درنظر بگیریم. به عقیده هایدگر، اراده معطوف به قدرت در چارچوب مصطلحات سنتی فلسفه همان ماهیت است، و بازگشت یا تکرار ابدی مساوی با وجود؛ یا، به اعتبار دیگر و بنا به مصطلحات کانت، اراده معطوف به قدرت، شی ء فی نفسه یا «نومن» است، وتکرار ابدی، پدیدار یا «فنومن"؛ و باز به تعبیر خود هایدگر، اراده معطوف به قدرت، وجود است، و تکرار ابدی، کثرات موجودات در عالم محسوس. هایدگر معتقد بود که نیچه با وحدت دادن این دو مفهوم به یکدیگر، به جوهر مدرنیته رسیده و برای نخستین بار حق آن را به کمال ادا کرده است. به عقیده او، نیچه پروژه متافیزیک فلسفه غرب را که با افلاطون آغاز شده بود به پایان می‌رساند و بی معنایی آن را آشکار می‌کند و به جای چیرگی بر نیهیلیسم، در چنبره آن گرفتار می‌شود.

░▒▓ ۲. تأثیر نیچه بعد از جنگ جهانی دوم
▬ از ۱۹۴۵ یعنی پایان جنگ جهانی دوم به بعد، کم کم برخلاف گذشته مسائل فلسفی در نیچه مورد توجه عمومی قرار گرفت. این جریان بزودی از امریکا به ایتالیا و فرانسه و آلمان سرایت کرد و سرآغازی شد برای کشف دوباره و بعدها بازآفرینی نیچه در آثار فیلسوفان معاصر فرانسوی که شاید بتوان گفت اساساً نیچه جدیدی به مذاق خود اختراع کردند. در دوران بعد از جنگ جهانی دوم بیشتر دلمشغولی‌ها به نیچه در واقع، به منزله واکنش مستقیم یا غیر مستقیم به تفسیر هایدگر از نیچه بود. تلاش والتر کافمن نیچه شناس بزرگ در این دوره این بود که در دهه ۱۹۵۰ نیچه شناسی را به مسیری جدیدی هدایت کرد. او می‌خواست به جهانیان نشان دهد که ظهور نیچه فی حد ذاته یک رویداد عمده تاریخی است و اندیشه‌های او باید نه تنها خاطر یک ملت یا فقط خاطر فیلسوفان، بلکه خاطر جمیع آدمیان را در همه جا به خود مشغول کند. به عقیده او، اراده معطوف به قدرت که هسته مرکزی فلسفه نیچه است، اصلی غیرسیاسی و هدف آن چیرگی شخصی و وجودی بر خود و استعلا از خویشتن است. تصویری که کافمن بدین گونه رسم کرد، پر تأثیرترین تصویر نیچه در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ از کار درآمد.

░▒▓ ۳. تأثیر نیچه در تفکر فرانسه
▬ اما آن‌چه «نیچه جدید» نامیده می‌شود عمدتاً از آثار نویسندگان فرانسوی سر برآورد. غالباحتی به این «نیچه جدید»، «نیچه فرانسوی» گفته می‌شود. کتاب مهم هایدگر درباره نیچه به فرانسه ترجمه شد، و بسیاری از آثار فرانسویان را می‌توان در واقع، ردیه هایی بر تفسیر هایدگردانست و پافشاری بر خصلت استعاری نوشته‌های نیچه، اما، شاید مهم‌ترین نکته درباره نیچه جدید این باشد که برخلاف کافمن که نیچه را میراث دار عصر روشنگری در قرن هجدهم معرفی کرده بود، فرانسویانی مانند ژرژ باتای، ژیل دولوز، دریدا، فوکو، و لیوتار در بیست سال گذشته در اساس منکر این امر بوده‌اند. متفکران عصر روشنگری معتقد بودند که ایده‌های درست به عمل درست می انجامند.
▬ به لحاظ تاریخی شاید بتوان گفت مهم‌ترین نقطه عطف در نیچه شناسی، وقایع دوران ساز سال ۱۹۶۸ و شورش دانشجویان در فرانسه بود. ژیل دولوز در ۱۹۷۳ نوشت «اگر بپرسید چه بر سر نیچه آمده است، پاسخ می‌دهم به جوانانی رجوع کنید که امروز نیچه می‌خوانند. آن‌چه جوانان اکنون، در نیچه کشف می‌کنند غیر از آن چیزی است که نسل من کشف می‌کرد. می‌پرسید آهنگسازان و نقاشان و فیلمسازان جوان چرا خاطرشان به نیچه مشغول است؟ جواب ساده است. نسل دهه ۱۹۶۰ مشاهده کرد که نیچه همان پیامبر ضدفرهنگی است که می‌جسته است، و شالوده فکری دلهره و اضطراب و نیهیلیسم را باید در او بجوید. «
▬ به طور کلی در تفکر فلسفی در فرانسه بعد از جنگ جهانی دوم، سه مرحله پیاپی می‌توان تمیز داد. نخست اگزیستانسیالیسم که در دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ عمدتاً در کارهای سارتر و مرلو پونتی جلوه کند و ملهم از هوسرل و هایدگر و، سپس از مارکس است. که به آن «ازدواج پدیدارشناسی و مارکسیسم» لقب داده‌اند. سرچشمه الهام مرحله دوم، یعنی ساختارگرایی، در اوایل دهه ۱۹۶۰ به ظهور رسید کارهای زبانشناس سوئیسی فردینان دو سوسور است. ساختارگرایانی مانند کلود لوی استروس و ژاک لاکان و لویی آلتوسر که به شدت به پدیدارشناسی و جایگاه ممتاز فاعلیت یا سوبژکتیویته در آن بی اعتماد بودند، هر یک به ترتیب در انسان شناسی و روانکاوی و اقتصاد سیاسی به روش‌های سوسور روی آوردند. اقبال ساختارگرایان به فروید و مارکس با نظریات هایدگر درباره نیچه جمع شد و صحنه را برای مرحله سوم در اندیشه فرانسویان یعنی پساساختارگرایی آماده کرد.

░▒ تأثیر نیچه بر ساختارگرایی و پست مدرنیسم
▬ باید هشدار داد که اصطلاح پساساختارگرایی در این‌جا، صرفاً به لحاظ تاریخی به کار می‌رود (یعنی آن‌چه پس از ساختارگرایی آمد) و از این جهت در ترجیح به «ساختارشکنی» از آن استفاده می‌شود که نامی است برای سبک تحلیلی و فلسفی فقط یکی از فیلسوفان پساساختارگرا، یعنی ژاک دریدا، و هم‌چنین، در ترجیح به «پست مدرنیسم» که در حوزه فلسفه صورت سیاسی شده پساساختارگرایی است. جمع کردن اندیشه معاصر فرانسوی تحت یک"جنبش» به تنهایی خالی از بعضی خطرها نیست و خود متفکران فرانسوی از این‌گونه استراتژی‌های تجمیعی پرهیز دارند. ولی اگر بتوان یک وجه جامع برای آنان ذکر کرد، مسلما آن وجه جامع نیچه است، هر چند البته، رویکرد به او در متفکرانی مانند دریدا، دولوز، فوکو، ایریگاره و لیوتار صورت‌های گوناگون به خود می‌گیرد.
▬ رویکرد به نیچه هم‌چنین، مهم‌ترین وجه افتراق پساختارگرایان فرانسوی از ساختارگرایان و اگزیستانسیالیست‌های پیشین است. ولی خود این رویکرد در اندیشه دو گروه از پساساختارگرایان به شکل عمده در می‌آید: اول کسانی که فلسفه نیچه در آنان موضوع تفسیر و تأویل است و مفاهیم عمده در نیچه - از قبیل اراده معطوف به قدرت و بازگشت ابدی و نیهیلیسم و ابرانسان - را با روش‌های سنتی پژوهشی مورد تفسیر قرار می‌دهند. گروه دوم کسانی هستند که از نیچه برای پروراندن نظریات فلسفی خودشان استفاده می‌کنند. از مهم‌ترین کسان در این گروه از میشل فوکوو ژاک دریدا می‌توان نام برد.
▬ دریدا در آثار متعدد از نیچه به عنوان نقطه عطف یا سکوی پرشی استفاده می‌کند برای دست و پنجه نرم کردن با قرائت هایدگر از نیچه و اصولا با کل فلسفه هایدگر، یا برای بحث درباره جنبه سیاسی تفسیر و تأویل. در آثار فوکو، شخصیت محوری بدون شک نیچه است و سراسر نوشته‌های او مشحون از حضور نیچه است. در ۱۹۷۱، فوکو مقاله‌ای نوشت به نام «نیچه، تبارشناسی، تاریخ» که بسیارمعروف شد. به عقیده او، تاریخ رویدادها را از چشم انداز غایت و فرجام لحاظ می‌کند و معنای آن را پیشاپیش می‌داند. ولی تبارشناسی متوجه تصادفی بودن رویدادها و بخت و صدفه خارج از هر گونه غایت متصور از پیش است. سر و کار تبارشناسی با «برخاستن» و «منشأ گرفتن» و"زایش» است، به معنای منشأ اخلاق یا زهد و ریاضت یا عدالت یا کیفر و پاداش. فوکو می‌گوید این‌گونه تحلیل تبارشناختی در نیچه - بویژه در تبارشناسی اخلاق - نشان می‌دهد که هیچ راز یاذات خارج از ظرف زمان در پس، چیزها پنهان نیست. تنها راز این است که ذاتی وجود ندارد و اگرهم داشته باشد تکه تکه از چیزهای بیگانه با آن درست شده است. به عقیده فوکو، تبارشناسی نیچه به ما امکان می‌دهد که به اتفاقات و خطاها و ارزیابی‌های نادر پی ببریم که منشأ امور و ارزش‌های هنوز موجود بوده‌اند. به این ترتیب، متوجه می‌شویم که آن‌چه می‌پنداشتیم مقدس و غیرقابل تعرض و مصون از چون و چراست؛ در واقع، محصول رویدادهایی یکسره تصادفی بوده است.

░▒ رابطه نیچه و مارکسیسم
▬ یکی از بزرگ‌ترین نظریه‌پردازان مارکسیست گئورگ لوکاچ، همت فراوان صرف کوبیدن نیچه کرد، و در کتاب معروفش انهدام عقل که در ۱۹۵۲ به چاپ رسید، آثار نیچه را مجادله‌ای مستمر علیه مارکسیسم و سوسیالیسم معرفی و محکوم کرد. لوکاچ معتقد بود والتر کافمن اشتباه کرده که نیچه را به هگل و عصر روشنگری ربط داده است، زیرا، نیچه منکر عقل و معرفت عینی است و فقط می‌تواند نزد پست‌ترین غریزه‌های بهیمی و وحشیانه آدمی مقبول بیفتد، و کل فلسفه او پوچ و پوسیده و دروغ است. کسانی که مارکسیسم راحامل یقین علمی می‌دانستند این گفته‌ها را به گوش جان می‌شنیدند، ولی تردیدها از دهه ۱۹۶۰آغاز شد و پس از فروپاشی شوروی، در دهه ۱۹۹۰، بازنده این بازی لوکاچ از آب در آمد نه نیچه.

░▒ و آخر...
▬ نیچه، مسلما ویرانگر است، و همیشه می‌تواند نشان دهد که عقاید شما درست نیست. او ایمان مردم را به درستی عقایدشان متزلزل می‌کند، و می‌گوید درست یعنی آن‌چه برای شما درست است. و یقینا کسی که بگوید عقل معیار حق و حقیقت نیست، پایه اخلاق را به لرزه در می‌آورد. بنا بر این، اگر نگاهی به پیرامونتان بیندازید و احساس کنید که زمین زیر پایتان می‌لرزد، بهتر است هم‌چنین، نظری هم به نیچه بیفکنید که در عصر جدید شاید مهم‌ترین «گسل»ی است که منشأ آن زلزله بوده است!
مآخذ:...
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در سه شنبه, 02 آبان 1391 ساعت 21:29

مرور مکاتب فلسفه تاریخ در دائره‌المعارف امریکنا اینترنشنال

فرستادن به ایمیل چاپ

برکلی ادامه مطلب...ادینس؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


░▒▓ مقدمه

▬ موضوع اصلی مورد مطالعه تاریخ گذشته‌ای است که دارای اهمیت باشد، در این معنا می‌توان افعال و اعمال افراد و نهادهایی که بر تجربه بشر و سیر تحول تمام جوامع تأثیر گذاشته‌اند را واجد اهمیت تلقی کرد. تاریخ در مفهوم سنتی عمده معطوف به اقدامات حکومت‌ها، فرمانروایان و جنگ و ستیز میان آن‌ها بوده است؛ یعنی تاریخ سیاسی و دیپلماتیک. در یک صد سال گذشته، حوزه و دامنه علایق تاریخ گسترش یافته و تاریخ، افکار و عقاید و الگوها و تمایلات موجود در حیات اجتماعی و اقتصادی که به طور کامل بر جامعه تأثیر می‌گذارند یا آن را متمایز می‌کنند را نیز شامل شده است.

░▒▓ روش شناسی در تحقیقات تاریخی

▬ تحقیق در تاریخ و تألیف آثار مستلزم کسب توانایی‌ها و قابلیت‌های فکری منحصر به فردی است. مورخ می‌بایست برای نیل به حقیقت از تجربه و تحلیل به عنوان ابزاری مؤثر در کندوکاو در منابع ونیز از قدرت ترکیب و تلفیق (سنتز) برای در کنار هم قرار دادن (آگاهی‌های موجود در منابع) بهره جوید تا روایتی معقول و معنادار بیافریند. مورخ به عنوان یک عالم می‌بایست ذهنی انتقادی داشته باشد و نیز ارزش و جایگاه منابع و طرق بهره بردن از آن‌ها را آموخته باشد. مورخ به عنوان یک هنرمند نیازمند کسب توانایی‌های ادبی و قدرت تخیل و تصور برای درک و دریافت روابط و مناسبات پیچیده و گسترده موجود در تاریخ است. مورخان بزرگ افراد بسیار متبحری بودند که می‌توانستند از دانش خود در جهت مطالعه بسترها، امور تطبیقی، و درک پیچیدگی‌ها و ارتباط درونی اطلاعات دیگر رشته‌ها، استفاده نمایند.

░▒▓ فلسفه تاریخ
▬ این نظر که تاریخ یک کل معناداری را تشکیل می‌دهد مختص اندیشه غربی از صدر مسیحیت تا قرن بیستم بوده و فصل ممیزه برداشت‌های غربی از تاریخ با تفکر دوری خاور نزدیک پیش از مسیحیت، و نیز با اندیشه‌های غیر غربی و بخش اعظم اندیشه‌های یونان باستان است. نوشتجات پیامبرانه عهد عتیق، تاریخ را حرکتی جهت دار به سوی هدفی موعود می‌داند. دیدگاه مسیحیت قرون وسطی، که به بهترین وجه در کتاب شهر خدای سنت آگوستین آمده است، تاریخ را به مثابه نمایش رستگاری انسان تلقی می‌کند، اما، در تاریخ هرگز به تحقق این وعده بر نمی‌خوریم، بلکه تنها در ورای تاریخ است که تحقق آن را شاهدیم؛ ایده‌ای که بعدها در قرن بیستم، متفکران پروتستان نظیر رینولد نیبور آن را پی گرفتند. عصر روشن گری، برداشت مسیحیت از مشیت الهی را عرفی کرد، اما، گفت گو از تاریخ به منزله فرایندی در جهت رستگاری بشر ادامه یافت و به عقلانیت فزاینده تفکر انسان و حیات اجتماعی انسان انجامید. ما می‌توانیم میان سه نوع بسیار متفاوت از فلسفه نظری تاریخ در قرون هجده و نوزده تمایز قایل شویم. این سه عبارتند از: پوزیتیویسم، ایده‌آلیسم آلمانی و تاریخی گری یا مکتب اصالت تاریخ؛ اگر چه این اصطلاحات تا قرن نوزدهم عملاً کاربردی نداشت. نوع چهارم فلسفه نظری تاریخ، مارکسیسم است که عناصر اصلی آن مأخوذ از اندیشه پوزیتیویستی و ایده‌آلیستی است.

░▒▓ پوزیتیویسم
▬ و حس گرایی جان لاک بود به امکان ارائه علمی درباره جامعه به گونه‌ای که روش‌ها و تعمیم‌های آن همانند علوم طبیعی باشد و قوانین تکامل تاریخی را قاعده‌مند کند عقیده داشت. پوزیتیویسم آن گونه که توسط اگوست کنت گسترش یافت بر این عقیده بود که تمام حیطه‌های دانش بشری رفته رفته مرحله تفکر الهیات مابعدالطبیعی و پس از آن متافیزیک نظری را پشت سر گذاشته و به مرحله دانش تجری «اثباتی» یا علمی می‌رسند. علاوه بر آن، پوزیتیویسم بر آن بود که پیشرفت دانش این نکته را آشکار خواهد ساخت که واقعیت تابع قوانین علمی تکامل بوده و ظهور علم جامعه، یعنی آخرین قلمرو شناخت یا دانش که باید اثباتی باشد پایه و اساسی برای سامان علمی جامعه انسانی فراهم خواهد ساخت. متفکرانی با آرمان‌های سیاسی گوناگون نظیر مارکی دو کندرسه، کنت و هربرت اسپنسر بر این امر توافق داشتند که این تکامل نه تنها در پیشرفت فنی و مادی، بلکه در آزادی بشر از خرد ستیزهای تاریخ بویژه جنگ نیز می‌تواند، خود را نشان دهد.

░▒▓ ایده‌آلیسم آلمانی
▬ ایده‌آلیسم آلمانی و تاریخی گری در مقابل، پوزیتیویسم، با صراحت تمام قلمرو علوم فرهنگی و تاریخ را از علوم طبیعی جدا می‌کرد. ایده‌آلیسم آلمانی که برجسته‌ترین نمایندگانش کانت، فیخته و هگل بود، تاریخ را به منزله فرایندی می‌دید که در آن انسان و نهادهای اجتماعی به طور فزاینده‌ای با عقلانیت سازگاری می‌یابد. هگل فرایند تاریخ را مطابق با منطق می‌دانست، اما، منطق نزد هگل یک فرایند فکری انتزاعی صرف نبود، بلکه یک جنبش یا ایده مطلق (absolute Idea) خود را از اندیشه انتزاعی صرف، به واقعیتی عینی که در نهادهای انسانی تجلی پیدا کرده است مبدل می‌سازد. هگل با کانت در این زمینه هم عقیده بود که فرایند فوق مطابق کنش‌ها و افعال برنامه‌ریزی شده انسان واقع نمی‌شود، بلکه به واسطه تضادها و تناقضات ذاتی موجود در جامعه صورت می‌گیرد. هگل قائل به وجود نوعی تنش یا تصادم دیالکتیکی میان آن چه که واقعاً موجود است با آن چه عقلا می‌بایست موجود باشد، بود. از دید او عقلانیت ناقص نهادهای موجود باعث نفی آن‌ها و ظهور نهادهای جدید خواهد شد و این نهادها هر چند معرف مرتبه عالی تری از عقلانیت هستند، اما، در این مرحله نیز نقصان عقلانیت به نوبه خود باعث نفی نهادهای جدید خواهد شد.

░▒▓ مارکسیسم
▬ و فردریک انگلس با رد ایده‌آلیسم هگل، به مفهوم دیالکتیک هگلی معنای انقلابی بخشیدند. مارکس در نوشته‌های اولیه خود در دهه هزار و هشتصد و چهل بر این امر تأکید می‌ورزید که انسان را می‌بایستی به عنوان موجودی اجتماعی نگریست که پیوسته در محیط طبیعی و اجتماعی خود تغییراتی ایجاد می‌کند. از دید مارکس، همانند هگل، کلید تحول تاریخی در کشمکش دیالکتیکی قرار دارد که به واسطه از خود بیگانگی انسان از «اصل» یا «انسانیت» خود به وجود آمده است. نزد مارکس، از خود بیگانگی عمدتاً معطوف به قلمرو افکار و اندیشه‌ها نمی‌شود، بلکه به عمل انسانی، و بویژه به اقتصاد معطوف است. ماتریالیسم دیالکتیک موجود در نوشته‌های متأخر مارکس و انگلس به علم گرایی پوزیتیویسم قرن نوزده نزدیک‌تر شد. آن‌ها تلاش کردند تا پیشرفت اجتماعی را در قالب‌های ماتریالیستی تبیین کنند، همانند تغییرات قانون‌مندی که از تناقض بین «زیربنای » اقتصادی جامعه (نیروهای مولد) و «روبنای» شرایط مالکیت، نهادهای سیاسی - اجتماعی، و ایدئولوژی ناشی می‌شود. این تغییرات به فرجامی انسانی منتهی خواهند شد؛ یعنی تحقق جامعه بی طبقه‌ای که در آن «تکامل آزادانه هر فرد مبنای تکامل آزادانه همگان خواهد بود».

░▒▓ تاریخ گرایی
▬ تاریخ گرایی یا مکتب اصالت تاریخ، در مقابل، پوزیتیویسم و ایده‌آلیسم آلمانی، دربردارنده مفهوم (note) ضد نظری برجسته‌ای است. یوهان گاتفرید فن هردر در کتاب «اندیشه‌هایی درباره فلسفه تاریخ بشر» اندیشه سیر تک خطی در تاریخ را رد می‌کند. از دید هردر تکامل هر ملتی مطابق با اصول تحول درونی همان ملت می‌باشد؛ اصولی که در روحیه یگانه و منحصر به فرد همان ملت تجسم می‌یابد و خود را در ادبیات، هنر، مذهب و نهادهای اجتماعی نشان می‌دهد. هدف و غایت بشر تحقق انسانیت خود است، اما، این هدف خود را در پیشرفت به سوی غایت و سرانجامی ظاهر نمی‌سازد، بلکه تاریخ خود را در تکامل استعدادها و توانایی‌های ذاتی و طبیعی موجود در نبوغ هر ملتی متحقق می‌سازد. با این وجود، این امر به طور ضمنی اشاره به این دارد که تاریخ فرایندی عقلانی و معنادار می‌باشد. طبق دیدگاه ویلهلم فون هومبولت هر یک از تفردها اعم از اشخاص یا جوامع که تاریخ را می‌سازد، تبارز عینی ایده‌ای واحد به شمار می‌رود. لئوپولد فن رانکه بنیان گذار تحقیقات تاریخی نوین معتقد است که هر ملت (state) معرف یک «ذات و حقیقت معنوی» و یک «اندیشه الهی» است.
▬ مفروضات روش شناختی تاریخ گرایی از سوی شماری از مورخان و نظریه‌پردازان اجتماعی قرن نوزده و بیست نظیر یوهان گوستاو درویزن ویلهلم دیلتای، ارنست ترولش و فردریک ماینکه شرح و بسط داده شد. آن‌ها استدلال می‌کردند که چون علوم فرهنگی و تاریخ به اراده و نیات می‌پردازند، از لحاظ روش اساساً با علوم طبیعی متفاوت اند. اولی در جست جوی فهم و درک شهودی یک پدیده واحد است، در حالی که دومی در پی تعمیم بخشی‌های تبیینی از شباهت موجود در رفتار است. هر گونه تلاش برای فرو کاستن تاریخ به یک قالب یا الگو، به منظور به کار بستن مفاهیم و تعمیم‌ها برای افراد تاریخی، در واقع، تخلف و نقض واقعیت موجود است. مورخ باید به گونه‌ای شهودی درباره واقعیت تاریخی به تأمل بپردازد تا گذشته را احیا نموده و به تجربه مجدد در آورد. فرایند فهم و درک، فرایندی است ذهنی که در یک بستر تاریخی رخ می‌دهد و نه تنها متضمن توانایی‌ها و استعدادهای عقلانی ناظر تاریخی است، بلکه متضمن شخصیت کلی وی در درک شخصیت کلی یا روح موضوع مورد مطالعه تاریخی او است. تمام شناخت‌ها و ارزش‌ها جریانی فرهنگی هستند. این دیدگاه می‌بایست به ذهنیت باوری اخلاقی و معرفت شناختی منتهی شود، اما، در این جا یک بحث نظری در ارتباط با نظریه تاریخ گرایی کلاسیک مطرح می‌شود. و آن این که: فهم تاریخی امکان‌پذیر است، زیرا، مورخ و موضوع مورد مطالعه وی هر دو بخشی از فرایندی هستند که پایه و اساس آن در اراده خداوند، یا از دید نویسندگان متأخر نظیر دیلتای، در «جریان زندگی » است.

░▒▓ نظریه‌های دوری یا چرخه‌ای
▬ در اواخر قرن نوزده هم زمان با این که تفکر اجتماعی چشم اندازی طبیعت‌گرایانه یافت، عقیده به تاریخ به عنوان یک فرایند معنادار به گونه‌ای فزاینده زیر سؤال رفت. اسوالد اشپنگلر معتقد بود که تاریخ مشتمل بر شماری از تمدن‌ها است که هر کدام در نوع خود بی نظیر بوده و همه این تمدن‌ها از زایش تا شکوفایی و زوال، ادوار تکاملی مشابهی را پشت سر می‌گذارند. او در کتاب افول غرب (۱۹۲۲- ۱۹۱۸) با عقیده خودپسندانه تفکر ایده‌آلیستی و پوزیتیویستی آلمان که تمدن غرب را نقطه اوج تاریخ بشر می‌دانست، درافتاد و خواستار برداشتی کوپرنیکی از تاریخ گردید؛ برداشتی که مطابق آن تمدن غرب صرفاً یکی از بی شمار تمدن‌های بشری به حساب می‌آمد و از جایگاه مساوی با سایر تمدن‌ها برخوردار بود؛ تمدنی که در واقع، از قبل روبه افول نهاده بود. فلاسفه کلاسیک قائل به پیشرفت، جهان وطنی، صلح گرایی، انسان گرایی و رشد علم و فن آوری را به عنوان محصول و برآیند تمدن می‌دانستند؛ در حالی که اشپنگلر این‌ها را نشانه‌های فساد فرهنگی و پیروزی عقلانیت بی روح بر روحیه خلاق می‌دانست. آرنولد توینبی جبر گرایی افراطی اشپنگلر و نفی دموکراسی از جانب او را رد کرد. او در کتاب بررسی تاریخ (۱۹۵۴- ۱۹۳۴)، تاریخ را به عنوان یک فرایند مکشوف دانست که در آن هر تمدن تا زمانی به رشد و تعالی خود ادامه می‌دهد که بتواند فعالانه به چالش‌های پیاپی پاسخ دهد، اما، اگر نتواند به گونه‌ای موفقیت آمیز از عهده این چالش‌ها بر آید، محکوم به «شکست» است. با وجود این توینبی در نوشته‌های بعد از جنگ جهانی دوم دیگر بر این عقیده نبود که فروپاشی تمدن غرب قبلاً اتفاق افتاده است. اکنون، او بقای غرب را وابسته به توانایی آن در برخورد با چالش‌های سیاسی و معنوی جنگ در عصر تکنولوژی هسته‌ای و جوامع توده‌ای می‌دانست. وی به این نتیجه رسید که حداقل در حوزه دینی پیشرفت مداومی وجود دارد که موجب استعلای تمدن می‌شود.
▬ اشپنگلر و توینبی تلاش می‌کردند تا استدلال‌های خود را بر زمینه‌های علمی بنا نهند، از جمله این که: اشپنگلر بر اساس قیاس بین دوره‌های حیات فرهنگ‌ها و ادوار حیاتی موجودات زنده بیولوژیک، و توینبی بر مبنای داده‌های تجربی استدلال می‌کردند. با وجود این، استدلال مشابهی را که می‌توان علیه پوزیتیویست‌ها و ایده‌آلیست‌های آلمانی انجام داد، مبنی بر این که آنان در صدد انطباق مدارک و شواهد تجربی گزینش شده با طرح از پیش تعیین شده تاریخ بودند، علیه نظریه‌پردازان ادواری تاریخ نیز اقامه نمود.

░▒▓ گرایش‌های جدید
▬ تا قرن بیستم بسیاری از نظریه‌پردازان نه صرفاً معنامندی فرایند تاریخی، بلکه حتی نفس امکان شناخت تاریخی عینی را نیز زیر سؤال بردند. فیلسوف نوکانتی، هاینرش ریکرت معتقد بود که شناخت تاریخی، ضمن آن که ضرورتاً امر اختیاری ذهنی نیست، همواره نوعی ساخت ذهن ذهنیت پردازی های ما نسبت به گذشته است، نه بازسازی عملی گذشته. فیلسوف ایتالیایی، بندیتو کروچه تاریخ را به مثابه باز آفرینی تجربه گذشته در ذهن مورخ توصیف می‌کرد، و مورخ و فیلسوف انگلیسی، رابین جورج کالینگوود حتی فراتر از این رفت و چنین استدلال کرد که هدف خاص مورخ آن است که افکار عاملان تاریخ را در ذهن خود مجسم و زنده کند. بروز این تحولات در اندیشه تاریخی بویژه در دنیای انگلیسی زبان باعث تغییر فلسفه نظری تاریخ به فلسفه انتقادی تاریخ، یعنی تحلیل معضلات دانش تاریخی شد. به این ترتیب، بود که از اواسط قرن بیستم، ذهن بسیاری از فیلسوفان معطوف به مسایلی از این دست شد: الف) تبیین در تاریخ (کارل گوستاو همپل، کارل پوپر، ویلیام دری، مایکل اسکرایون، ب) مسأله عینیت در دانش و شناخت تاریخی (ارنست نیگل، آرتور، ریمون آرون) اگر چه فلسفه انتقادی تاریخ در واقع، هیچ تفاوتی از فلسفه علم یا معرفت شناسی (نظریه شناخت) ندارد، با این حال، مسایل مربوط به روش، شناخت، واقعیت و ارزش که از جمله علایق اصلی فلسفه نظری تاریخ است نیز در آن مطرح می‌شود. در حقیقت، فلسفه انتقادی تاریخ، فلسفه نظری تاریخ را وادار می‌سازد تا پیش فرض‌های نظری خود را مورد باز بینی مجدد قرار دهد.
▬ با وجود این، نه عقیده به جهت دار بودن تاریخ از بین رفته و نه این برداشت پوزیتیویستی که جهت مذکور در تشکیلات عقلانی حیات نهفته است، زایل شده است. از دید جامعه شناس آلمانی، ماکس وبر، این فرایند عقلانی شدن در کل تاریخ غرب نفوذ کرده است، به این صورت که در سطح فکری، به اسطوره زدایی مداوم و علمی شدن تمام جهان بینی‌ها، و در سطح نهادی، به عقلانی شدن یا دیوان سالاری فزاینده در راستای کارآمدی انجامیده است، اما، این تحول معرف هیچ گونه پیشرفت اخلاقی نبوده است. حال عقل نه به عنوان کلید هنجارها، بلکه به مثابه یک ابزار تحلیلی تلقی می‌شود و همان طور که اشپنگلر نیز گفته است، پیوندهای ما قبل عقلانی، جامعه را نابود می‌سازد. بنا به نظر یکی دیگر از جامعه‌شناسان آلمانی، کارل مانهایم، عقلانی شدن کارکردی زندگی مدرن، به رهایی رو به تزاید نیروهای غیر عقلانی منجر می‌شود. این دیدگاه بدبینانه نسبت به تاریخ در مجادله فروید که تمدن را اساساً در نزاع با طبیعت غریزی انسان می‌دانست نیز منعکس است. تمدن تمایل انسان را برای کسب لذت سرکوب می‌کند، اما، نفس سرکوب نیروهای مخرب غریزه مرگ که تهدیدکننده است را شدت می‌بخشد.
▬ متفکران نوفرویدی نظیر نورمن براون و هربرت مارکوزه که تحت تأثیر اندیشه‌های مارکس جوان بودند، به بیگانگی کامل انسان در یک جامعه بیش از پیش صنعتی اشاره می‌کردند و درباره امکان تحقق تمدن غیر سرکوبگر اندیشه و تأمل می‌کردند، اما، آن‌ها برخلاف مارکس، بر این عقیده نبودند که در یک جامعه از نظر فنی پیشرفته، با ابزار پیچیده سلطه آن، تناقضات موجود در جامعه مستقر، نیروهای تاریخی آزادی بخشی را خواهد آفرید که موجب تحول آن خواهند شد. دیگران نظیر متفکر فرانسوی، ریمون آرون، کم‌تر بدبین بودند. آن‌ها گسترش تمدن صنعتی غرب را که عقلانی شدن سازمان اجتماعی را در پی داشت برای کل جهان در نظر می‌گرفتند. این امر از سوی متفکران پوزیتیویست قرن نوزده پیش بینی شده بود، اما، متفکران جدید، بر خلاف آنان، امکان کنار گذاشتن بقایای عدم عقلانیت از حوزه سیاسی را زیر سؤال می‌بردند.
مأخذ:tahoordanesh.com
هو العلیم

تئوری رشد نامتوازن؛ ضرورت خروج از الگوی مسلط پیشرفت

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...از سید یاسین اسدی؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬ بحث بر سر اتخاذ سیاست رشد متوازن یا غیرمتوازن، در دهه ۱۹۶۰ میلادی نیز هم‌چون دهه ۱۹۵۰ با شدت بیشتری ادامه یافت. اساس تئوری رشد متعادل نورکس بر دو محور قرار دارد:

▬ اولا اعتقاد به وابستگی متقابل بخش‌ها و زیر بخش‌ها در ایجاد بازار برای یکدیگر که نتیجه آن از بین رفتن کمبود تقاضا بدون اتکا به بازارهای خارجی است؛ ثانیاً، اعتقاد به وجود صرفه‌های خارجی حاصل از ایجاد یا تقویت یک فعالیت اقتصادی. بنا بر این، رشد متعادل به معنی ایجاد تعادل بین صنایع مختلف و تولیدکنندگان کالاهای سرمایه‌ای و مصرفی است. هم‌چنین، نشان‌دهنده ایجاد تعادل بین بخش صنعت و کشاورزی و نیز بخش‌های داخلی و صادرات است و نیز شامل ایجاد تعادل بین سرمایه‌گذاری‌های بالاسری اجتماعی‌اقتصادی و سرمایه‌گذاری‌های مستقیم مولد، از یک طرف و تعادل بین صرفه جویی‌های خارجی عمودی و افقی، از طرف دیگر، است. به طور کلی، تئوری رشد متعادل اقتصادی به معنای سرمایه‌گذاری‌های هم‌زمان و هماهنگ در بخش‌های مختلف اقتصادی به منظور رشد هم‌زمان تمام بخش‌های اقتصادی است.

▬ اما هیرشمن، تئوری نورکس را به باد انتقاد می‌گیرد. او در تئوری رشد نامتعادل خود عنوان می‌کند که هیچ کشور در حال توسعه‌ای وجود ندارد که به اندازه کافی سرمایه و دیگر منابع را در اختیار داشته باشد که آن را صرف سرمایه‌گذاری هم‌زمان در تمام بخش‌های اقتصادی کند.  هیرشمن اعتقاد دارد که سرمایه‌گذاری بایستی در صنایع یا بخش‌های منتخب اقتصادی صورت گیرد. در این شرایط منافع سرمایه‌گذاری در آن دسته از صنایع و بخش‌های اقتصادی که حداکثر فایده اقتصادی اجتماعی را ایجاد می‌کنند، می‌تواند منابع لازم برای سرمایه‌گذاری در سایر بخش‌ها را فراهم کند. در این شرایط، اقتصاد به طور سیستماتیک و تدریجی رشد خواهد کرد. بنا بر این، سرمایه‌گذاری در وهله اول باید در آن دسته از بخش‌های اقتصاد که پیوندهای پسین و پیشین بیشتری با سایر بخش‌ها دارند، صورت گیرد و، سپس، این بخش‌ها سایر بخش‌های اقتصاد را به دنبال خود خواهند کشید.

▬ سیاستی که برای گذار از تنگنای توسعه در این میان توصیه می‌شد، سرمایه‌گذاری در سرمایه‌های اجتماعی بالاسری بود که به نوبه خود موجب ایجاد فضایی برای فعالیت و سرمایه‌گذاری بخش خصوصی می‌شود و افزایش بهره‌وری کل ساختار اقتصاد را در پی خواهد داشت. این فرآیند در نهایت موجب تقویت و گسترش تقاضا و سرمایه‌گذاری مکمل می‌شود. نکته مهم این است که تشابه بین تئوری رشد متوازن و رشد غیرمتوازن دارای اهمیت سیاستی بیشتری نسبت به تفاوت ظاهری آن‌ها است. هردو این رویکردها بر ارتباط تنگاتنگ بخش‌های مختلف اقتصاد در فرآیند توسعه تأکید دارند. در یک مفهوم مشخص، این دو رویکرد ساختار دوگانه اقتصاد را به ساختارهای چند بخشی اقتصاد گسترش داده و با درنظر گرفتن تفاوت‌های تکنولوژیکی بخش‌های مختلف اقتصادی، سعی در سازمان دادن ارتباط موثر بخش سنتی و مدرن در فرآیند توسعه دارند. حداقل یک دلیل برای این کار آن بود که تفکیک بخشی در جدول داده-ستانده در کشورهای در حال توسعه، امکان سنجش و سازمان دادن ارتباط بین‌بخشی را فراهم می‌کرد. به جز زیربخش‌های متغیر صنعت، سایر بخش‌ها گرایش به ادغام زیربخش‌های خود را بالا می‌بینند.
▬ برای مثال، بخش‌های کشاورزی و خدمات به ندرت به دو یا سه بخش تقسیم می‌شوند. در نتیجه، هر گونه تلاش برای تمییز فعالیت‌های سنتی اقتصاد (که گرایش کاربر دارند) از بخش‌های مدرن اقتصاد (که گرایش سرمایه‌بر دارند)، در هر دو بخش کشاورزی و خدمات با استفاده از جدول داده- ستانده امکان‌پذیر نبود. این مثال نشان می‌دهد که وابستگی بین سیستم آماری موجود و چارچوب‌های مفهومی تئوریکی که برنامه‌ها و استراتژی‌های توسعه را فرموله می‌کنند، تا چه اندازه تنگاتنگ و نزدیک به هم است.
▬ مزیت دیگری که در این دهه مورد استفاده قرار گرفت، استفاده از جدول داده-ستانده برای اندازه‌گیری کارآیی سیاست‌های حمایت اقتصادی بود. به این ترتیب، که با این روش می‌توانستند از کارآیی سیاست‌های حمایتی آگاهی پیدا کنند و در این سیاست‌ها در صورت لزوم تجدیدنظر کنند. در این روش با اندازه‌گیری آماری هزینه سیاست‌های جایگزینی واردات به وسیله قیمت‌های جهانی صادرات و واردات، درجه تأثیر این سیاست‌ها مورد بررسی قرار می‌گرفت.
برداشت آزاد از دنیای اقتصاد
هو العلیم

افول قدرت سنگین امریکا و تغییر موازنه‌ها؟

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...از علی دینی ترکمانی؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬ قبل از وقوع بحران، پیش‌بینی‌ها بر این بود که اقتصاد امریکا با توجه به کسری دو قلوی بودجه و حساب جاری روبه افول خواهد بود.

▬ کسری حساب جاری که از ابتدای۱۹۸۰ شروع شده و با نرخ فزاینده‌ای در برابر ژاپن و بعد در برابر چین افزایش پیدا کرده بود، این نگرانی را برای تحلیلگران و نظریه‌پردازان امریکایی به وجود آورده بود که امریکا در حال از دست دادن قدرت هژمونیک و قدرت تعیین‌کنندگی‌اش است.

▬ برای مثال، لارنس سامرز، وزیر سابق خزانه‌داری امریکا و کوین فیلیپس، استراتژیست پیشین حزب جمهوری‌خواه امریکا، پیش از بحران تصویر زیر را از واقعیت شکننده اقتصاد امریکا ترسیم کرده‌اند که اینک بعد از بحران مصداق بسیار بیشتری یافته است:
░▒▓
▬ سامرز: «کسری کنونی حساب جاری امریکا به بیش از ۶۰۰ میلیارد دلار، حدود ۵/۵ درصد تولید ناخالص داخلی، رسیده است. این رقم بسی فراتر از یک درصد تولید ناخالص داخلی جهان است و نزدیک به ۳/۲ درصد مازاد انباشته حساب‌های جاری کل کشورهای دارای حساب مازاد است. همه این ارقام بی‌سابقه است. ایالات متحده هرگز چنان کسری حساب‌های جاری نداشته و هیچ کشور واحدی چنین حجم بالایی از کسری نسبت به اقتصاد جهانی نداشته است».
░▒▓
▬ فیلیپس: «دریغ و افسوس که ایالات متحده نخستین قدرت پیشرو اقتصادی است که این راه را پس از اسپانیا در پیش می‌گیرد. ربع قرن پیوند بدهی‌محور بخش عمومی و خصوصی امریکا به شکل‌گیری بزرگ‌ترین کسری حساب‌های جاری یک کشور کمک کرده است؛ امری که جهان تاکنون، به خود ندیده است... با اتکا به تجربه نمونه‌های پیشین اسپانیا، هلند و بریتانیا، انتظار می‌رود که صف آرایی دوباره‌ای از میان دور جدیدی از جنگ‌های پرهزینه جهانی سربلند کند که طی آن ممکن است ایالات متحده زمین‌گیر شود و آسیا خود را بالا بکشد. اما با توجه به این‌که تاریخ خود را دقیقاً تکرار نمی‌کند، شاید تروریسم اقتصادمحور یا مجموعه‌ای از جنگ‌های منطقه‌ای بر سر منابع انرژی بتواند سواران سرنوشت را راضی کند».
░▒▓
▬ ساموئل هانتینگتون نیز که بسیاری از شما با نظریه «جنگ تمدن‌ها»ی وی آشنا هستید، معتقد است که در هر تمدنی دست کم یک بار و معمولاً، بیش از یک بار تاریخ به پایان می‌رسد؛ یعنی، تمدن سرمایه‌داری که تقریباً، از ابتدای قرن شانزدهم شروع شده، اکنون، مرحله افول خود را طی می‌کند و در چارچوب همین تمدن، دورانی که امریکا رهبری آن را داشته، به پایان خط رسیده است.
▬ از این منظر، تمدن سرمایه‌داری به روایت آنگلوساکسونی یا امریکایی– بریتانیایی آن که مبتنی بر ایده حداقل‌سازی دخالت دولت و تفوق بازار بر اجتماع (یا تبدیل همه مناسبات اجتماعی به مناسبات پولی بازاری) است، دچار بحران شده و رو به افول است.
▬ اما دلایلی که هانتینگتون برای افول نظام سرمایه‌داری طرح می‌کند، عبارت است از: اول، سقوط اخلاقی غرب که در افزایش رفتارهای ضد اجتماعی از قبیل جنایت و مصرف مواد مخدر و خشونت دیده می‌شود. افول سرمایه اجتماعی که بویژه در امریکا حاد شده، مصداق دیگری از این سقوط اخلاقی است.
▬ عامل دوم، مرتبط با تحولات جمعیتی است که طی آن جمعیت بومی در امریکا کاهش و سهم جمعیت مهاجر افزایش یافته و این موجب بروز تنش‌ها و تضادهای فرهنگی در امریکا شده است.
▬ در نتیجه، چالش در برابر هژمونی ارزش‌های امریکایی از درون موجب می‌شود که هژمونی در نقاط دیگر جهان نیز با چالش روبه‌رو شود: «نفی معیارهای امریکایی و تمدن غربی به معنی نقطه پایان برای امریکایی است که ما شناخته‌ایم؛ چنان که می‌تواند به مفهوم پایان تمدن غربی هم باشد.
▬ اگر ایالات متحده امریکا غربی‌زدایی شود، آن‌چه از غرب باقی می‌ماند، اروپا و اقلیت‌های مهاجران اروپایی در قاره‌های دیگر است. غرب بدون ایالات متحده امریکا بخش عقیم و در حال سقوطی از جمعیت جهان خواهد بود که در یک جزیره کوچک و جدا در انتهای اوراسیا قرار گرفته است».
░▒▓
▬ آمارتیا سن نیز که پیش از بحران نکاتی را در ارتباط با بحث‌های هویت فرهنگی و سیطره فرهنگ غرب در کتاب‌های «توسعه به مثابه آزادی» و «هویت و خشونت: توهم تقدیر» مطرح کرده بود، بعد از بحران در پاسخ به این پرسش که آیا سرمایه‌داری نیازی به تغییر اساسی دارد، از اصلاحات اساسی در ساختار این نظام حمایت می‌کند: «پرسشی که بیش از همه مطرح می‌شود، در ارتباط با ماهیت سرمایه‌داری است: آیا نیازی به تغییر دارد؟ برخی از مدافعان سرمایه‌داری که تغییر را رد می‌کردند، اکنون، متقاعد شده‌اند که سرمایه‌داری بابت مشکلات اقتصادی کوتاه مدت قابل سرزنش است - مشکلاتی که آنان آن را ناشی از حکمرانی بد (مانند نظام اداری جرج بوش) و رفتار نادرست برخی از افراد می‌دانند. سایرین، به هر حال، کمبودهای جدی را در ترتیبات جاری اقتصادی می‌بینند، بنا بر این، خواستار اصلاح نظام‌اند و در انتظار جایگزین جدیدی هستند که به طور روزافزون «سرمایه‌داری جدید» نامیده می‌شود».
░▒▓
▬ افراد دیگری هستند که با دیدگاهی رادیکال معتقدند که نظام سرمایه‌داری، همان طور که قلمرو جغرافیایی و دامنه نفوذ خود را در اقصی نقاط جهان افزایش داده، نابرابری و دو قطبی شدن را نیز جهانی کرده است که نتیجه آن شکل‌گیری مقاومتی جهانی در بطن این نظام است که اکنون، مراحل تکاملی خود را طی می‌کند.
▬ مارکس، صد و پنجاه سال قبل، پیش‌بینی کرده بود که نظام سرمایه‌داری به عنوان نظامی مبتنی بر منطق انباشت سرمایه گرایش به این دارد که سود خود را دائماً بیشتر کند و مانند توده بهمن بزرگ‌تر و بزرگ‌تر شود و بنا بر این، در پی گسترش قلمرو جغرافیایی خود به ناچار، حتی، از دیوارهای قطور چین نیز عبور خواهد کرد و کل دنیا را تحت پوشش خود در خواهد آورد. همین اتفاق واقعاً افتاده است.
▬ بحث رادیکال‌ها این است که آن روی سکه افزایش نفوذ نظام سرمایه‌داری، تشدید تضادهای اجتماعی در اقصی نقاط جهان است؛ به این معنا که اکنون، در افریقا، امریکای لاتین، جنوب آسیا و همین طور در اقتصادهایی مانند امریکا و چین، به همان صورت که نفوذ این نظام افزایش پیدا کرده، بذر مخالفت و انتقاد از خود را نیز پاشانده است؛ چرا که، نمی‌تواند عدالت اجتماعی را تا حد قابل قبولی چه در سطح بین کشوری و چه در سطح درون کشوری تأمین کند. در نتیجه، با افزایش میزان نابرابری و دو قطبی شدن جوامع، مقاومت اجتماعی در برابر این نظام نیز رو به افزایش است.
▬ حتی سفته‌بازان بسیار شناخته شده‌ای چون جرج سوروس و وارن بافت نیز به منتقدان این نظام تبدیل شده‌اند. همان طور که پیش‌تر ذکر کردم، اقتصاددانانی چون جوزف استیگلیتز هم به شدت منتقد نظام اقتصاد بین‌الملل هستند.
░▒▓
▬ خلاصه این‌که روندهای مورد اشاره افرادی چون هانتینگتون، شباهت‌های تاریخی میان موقعیت اقتصادی امریکا با بریتانیا در نیمه اول قرن بیستم، نقدهای نظریه‌پردازان و مقاومت اجتماعی رو به افزایش، همگی نشانه‌هایی قوی از افول هژمونی امریکا و ضرورت گذار جهان به نظم سیاسی، امنیتی و اقتصادی دیگری است.
برداشت آزاد از دنیای اقتصاد
هو العلیم

ــ̓ ̓ـکوتیشن: هایِک در تلاش برای تدقیق مفهوم ”فردگرایی“

فرستادن به ایمیل چاپ

فردریش ادامه مطلب...فون هایِک در سخنرانی فینلی در یونیورسیتی کالج دوبلین، ۱۹۴۵؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


░▒▓ ۱

▬ فردگرایی، از آگاهی نسبت به محدودیت‌های شناخت فردی و از این حقیقت که هیچ فرد یا گروه کوچکی از افراد نمی‌تواند همه آن‌چه را که کسی از آن آگاه است بداند، مهم‌ترین نتیجه عملی‌اش را بیرون می‌کشد:

▬ مطالبه محدودیتی اکید بر همه قدرت‌های جبرآمیز یا انحصاری. با این همه، فردگرایی تنها با استفاده از اجبار برای ایجاد سازمان یا انجمن مخالف است و نه با خود انجمن. فردگراها نه تنها با گرد هم آمدن داوطلبانه مخالف نیستند، بلکه بر عکس، دعوی‌شان بر این عقیده استوار است که بیشتر آن‌چه را که در نظر خیلی‌ها تنها می‌توان با هدایت آگاهانه پدید آورد، می‌توان به شکلی بهتر با همکاری اختیاری و خودانگیخته افراد کسب کرد. از این رو، فردگرای اصولی و پابرجا باید جانب همکاری داوطلبانه را - هر جا و هر گاه که به اعمال اجبار بر دیگران تنزل نیابد یا به قبول قدرت‌های انحصاری نکشد - بگیرد.

▬ فردگرایی درست، البته، آنارشیسم نیست؛ آنارشیسمی که چیزی نیست مگر محصولی دیگر از شبه فردگرایی عقل‌باورانه‌ای که فردگرایی درست با آن مخالفت می‌کند. فردگرایی درست ضرورت قدرت جبرآمیز را انکار نمی‌کند، اما، می‌خواهد برای حداقل کردن کل نیروی قهری، آن را به عرصه‌هایی که باید جلوی اعمال اجبار از سوی عده‌ای بر دیگران گرفته شود، محدود کند. هر چند احتمالاً، همه فیلسوفان فردگرا با این قاعده کلی توافق دارند، اما، باید پذیرفت که همیشه درباره کاربست آن در موارد خاص، خیلی روشنگری نمی‌کنند. نه تعبیر بسیار سوء استفاده شده و بسیار بد فهمیده شده «لسه‌فر» و نه قاعده باز قدیمی‌تر «محافظت از زندگی، آزادی و دارایی» چندان کمکی نمی‌کنند. در حقیقت، تا وقتی منظور از این دو آن باشد که تنها می‌توانیم اوضاع را همان طور که هست رها کنیم، بهتر است به جای بیان این دو قاعده، هیچ نگوییم؛ این دو بی‌شک نمی‌گویند که حوزه‌های مطلوب یا ضروری دخالت دولت چه هست و چه نیست. با این حال، تعیین این‌که فلسفه فردگرا می‌تواند راهنمایی عملی برای ما باشد یا نه، دست آخر باید وابسته به این باشد که می‌تواند ما را به تمییز برنامه دولت از آن‌چه برنامه نیست، قادر کند یا نمی‌تواند.
▬ به نظر من، برخی قواعد کلی این‌چنینی که امکان کاربست خیلی گسترده‌ای دارند، مستقیماً از این اصول بنیادی فردگرایی ریشه می‌گیرند که اگر قرار است هر انسانی، مهارت و دانش خاص خود را در راه پیشبرد اهدافی که خود به آن‌ها بها می‌دهد، به کار گیرد و اگر قرار است که با این کار بزرگ‌ترین کمک ممکن را به برآوردن نیازهایی کند که بیرون از حد فهمش قرار دارند، آشکارا ضروری است که اولاً، مرزهای حوزه مسؤولیتش باید به روشنی تعیین شده باشد و ثانیاً، باید اهمیت نسبی نتایج متفاوتی که می‌تواند به دست آورد، در نگاه او با اهمیت نسبی اثرات دورتر و برای او ناشناخته اعمالش، در نگاه دیگران همخوان باشد.
▬ بگذارید نخست مسأله تعیین دامنه مسؤولیت را بررسی کنیم و دومی را به بعد وابگذاریم. اگر قرار است انسان برای استفاده کامل از دانش یا مهارتش آزاد بماند، تعیین مرز حوزه‌های مسؤولیت نباید شکل تعیین اهداف خاصی را که او باید برای دستیابی به آن‌ها بکوشد، به خود بگیرد.
▬ چنین کاری، نه تعیین مرزهای حوزه مسؤولیت، بلکه تحمیل وظیفه‌ای خاص خواهد بود. تعیین این مرزها هم‌چنین، نباید شکل تخصیص منابعی خاص را به انسان که از سوی مرجعی معین تعیین شده‌اند، به خود بگیرد؛ چه این کار تقریباً، به همان اندازه تحمیل وظایفی خاص، او را از انتخاب ناتوان خواهد کرد. اگر قرار است انسان استعدادهای خودش را به کار گیرد، حوزه مسؤولیتش باید در نتیجه، فعالیت‌ها و برنامه‌ریزی او تعیین شود. راه‌حل این مسأله که انسان‌ها آن را آهسته‌آهسته شکل داده‌اند و بر دولت به معنای جدید کلمه تقدم دارد، پذیرش اصول صوری است؛ «قاعده[هایی] ثابت برای زندگی که برای یک‌یک اعضای آن جامعه مشترک است» (جان لاک: «آزادی انسان‌ها تحت دولت یعنی، داشتن قاعده‌ای ثابت برای زندگی که برای یک‌یک اعضای آن جامعه مشترک است و توسط قدرت قانون‌گذارانه‌ای که در آن جامعه برپا شده، وضع می‌شود»)؛ قواعدی که فراتر از هر چیز، انسان را به تمییز این‌که چه چیزی مال چه کسی است، قادر می‌کنند و او و همنوعانش می‌توانند با آن‌ها معلوم کنند که چه چیزی در حوزه مسؤولیت او است و چه چیزی در حوزه مسؤولیت کسی دیگر.
▬ تفاوت بنیادی میان حکمرانی با دستور که وظایفی خاص را تحمیل می‌کند و حکمرانی با قاعده که هدف اصلی‌اش این است که فرد را آگاه کند که حوزه مسؤولیتش که باید زندگی خود را درون آن شکل دهد چیست، در سال‌های اخیر چنان ابهام پیدا کرده که لازم است کمی بیشتر در آن تأمل کرد. این تفاوت دقیقاً تفاوت میان آزادی تحت قانون، از یک سو و استفاده از دستگاه قانون‌گذاری دموکراتیک یا غیر دموکراتیک برای برچیدن آزادی، از سوی دیگر، است. نکته اساسی این نیست که باید نوعی اصل راهنما در پس، کارهای دولت وجود داشته باشد، بلکه این است که دولت باید محدود به این باشد که کاری کند که افراد، اصولی را که خود می‌دانند و می‌توانند در تصمیمات خود به حساب آورند، رعایت کنند.
▬ افزون بر آن، این نکته به این معنا است که آن‌چه فرد می‌تواند یا نمی‌تواند انجام دهد یا آن‌چه می‌تواند از همنوعانش انتظار داشته باشد که انجام دهند یا ندهند، باید نه به پیامدهای دور و غیرمستقیمی که شاید کارهایش داشته باشد، بلکه به شرایط بی‌فاصله و فوراً قابل شناختی که می‌توان تصور کرد که او از آن‌ها آگاه است، وابسته باشد. او باید قواعدی راجع به شرایط نمونه‌وار داشته باشد که بر حسب آن‌چه افراد کنشگر می‌توانند از آن آگاه شوند و بی‌توجه به اثرات دور در حالت خاص تعریف شوند؛ قواعدی که اگر مرتباً رعایت شوند، در اکثر موارد سودمندانه عمل خواهند کرد.
▬ کلی‌ترین اصلی که نظامی فردگرایانه بر آن تکیه دارد، این است که این نظام، پذیرش همگانی اصول کلی را به عنوان وسیله ایجاد نظم در مسائل اجتماعی به کار می‌گیرد. از این رو، این‌که مثلاً، در طرحی تازه برای اقتصاد برنامه‌ریزی‌شده گفته شده که «اصل بنیادین سازماندهی... این است که در هر مورد خاص، روشی که بهتر از همه به جامعه سود می‌رساند، باید روش غالب باشد»، در تضاد با این نوع حکمرانی با اصول است. به این خاطر وقتی مهم صرفاً این است که هیچ اصلی حاکم نباشد، بلکه تنها مصلحت حکومت کند و وقتی همه چیز بسته به این است که قدرت حکم کند که چه چیزی «منافع جامعه» باشد، کسی که سخن از اصول بگوید، سخت سردرگم است. اصول ابزاری هستند برای جلوگیری از تعارض میان اهداف ناسازگار، نه این‌که خود مجموعه‌ای از اهداف معین باشند. به این دلیل باید از اصول کلی تبعیت کنیم که آن‌چه ما را در کنش‌های واقعی‌مان پیش می‌برد، نمی‌تواند دانش کامل و ارزیابی همه پیامدها باشد. تا وقتی انسان‌ها بر همه چیز عالم نیستند، تنها از طریق این دست قواعد کلی برای تعیین مرزهای حوزه‌ای که تصمیم‌گیری بر عهده فرد است، می‌توان به او آزادی داد. اگر دولت به اعمالی از انواعی خاص محدود نشود، بلکه بتواند قدرتش را به هر شیوه‌ای که اهدافی ویژه را برمی‌آورد به کار گیرد، آزادی نمی‌تواند وجود داشته باشد. چنان که لرد آکتون مدت‌ها پیش گفته: «هرگاه یک هدف معین واحد، هدف اعلای دولت شود، خواه این هدف نفع یک طبقه باشد و خواه امنیت یا قدرت کشور یا بیشترین شادی برای بیشترین تعداد افراد یا پشتیبانی از هر ایده نظری، دولت در آن مدت لاجرم مطلقه می‌شود».

░▒▓ ۲
▬ اما اگر مهم‌ترین نتیجه‌ای که گرفتیم، این است که نظم فردگرایانه باید بر اجرای اصولی مجرد تکیه کند، نه بر اعمال نظمی خاص، باز این سؤال که اصول کلی که در پی‌شان هستیم، از چه نوعند، هنوز پاسخی نگرفته. این نتیجه، کاربرد قدرت‌های قهرآمیز را اساساً به یک روش محدود می‌کند، اما، هم‌چنان دامنه‌ای تقریباً، نامحدود را برای مهارت انسان در طراحی کارآترین مجموعه قواعد باز می‌گذارد و هر چند در بیشتر مواردْ بهترین راه‌حل‌ها برای مسائل عینی را باید از راه تجربه کشف کرد، باز چیزهای خیلی بیشتری هست که می‌توان درباره محتوا و ویژگی‌های مطلوب این قواعد از اصول کلی فردگرایی آموخت. در وهله نخست، آن‌چه تاکنون، گفتیم، یک نتیجه منطقی مهم دارد: قواعد، چون قرار است هم‌چون نشانه‌هایی برای افراد در برنامه‌ریزی‌هایشان باشند، باید چنان طراحی شوند که برای دوره‌هایی طولانی معتبر بمانند. سیاست لیبرالی یا فردگرایانه باید اساساً طولانی مدت باشد. روش کنونی در تمرکز بر اثرات کوتاه‌مدت و توجیه این روش با این استدلال که «در بلندمدت، ما همه مرده‌ایم»، ناگزیر به اتکا به نظم‌هایی می‌انجامد که با شرایط خاص زمان سازگار شده‌اند، نه به قواعدی که بر حسب شرایط نمونه‌وار بیان شده باشند.
▬ با این حال، برای ساخت یک نظام حقوقی مناسب، به کمکی بسیار روشن‌تر از این نیاز داریم و اصول بنیادین فردگرایی در این راه به ما کمک می‌کنند. تلاش برای این‌که انسان را واداریم که با پیگیری منافع خود، به بیشترین مقدار ممکن به برآوردن نیازهای دیگر انسان‌ها کمک کند، نه‌تنها به اصل کلی «مالکیت خصوصی» می‌انجامد، بلکه ما را در تعیین این‌که محتوای حقوق مالکیت با نظر به انواع مختلف اشیا چه باید باشد، یاری می‌کند. برای آن‌که فرد در وقت تصمیم‌گیری همه اثرات عینی تصمیم‌هایش را به حساب آورد، لازم است که «حوزه مسؤولیت»ی که تا این‌جا از آن صحبت کرده‌ام، همه اثرات مستقیم کارهای او را بر رضایتی که دیگران از چیزهای تحت کنترلش به دست می‌آورند، به کامل‌ترین حد ممکن در برگیرد.
▬ وقتی دارایی‌های قابل انتقال یا به قول وکلا اموال منقول در نظر گرفته می‌شوند، چنین حالتی در کل با این برداشت ساده از دارایی به عنوان حق انحصاری برای استفاده از چیزی خاص به دست می‌آید، اما، در مورد زمین مشکلات بسیار سخت‌تری رخ می‌نماید؛ این‌جا تصدیق اصل مالکیت خصوصی خیلی کم به ما کمک می‌کند، مگر این‌که دقیقاً بدانیم که مالکیت چه حقوق و تعهداتی را شامل می‌شود. و هنگامی که به مسائلی با خاستگاه جدیدتر هم‌چون مسأله کنترل بر هوا یا انرژی برق یا اختراعات یا آثار ادبی یا هنری رو می‌کنیم، تنها چیزی که ما را در تعیین حوزه کنترل یا مسؤولیت فرد در موارد خاص کمک می‌کند، بازگشت به منطق مالکیت است.
▬ اینجا نمی‌توانم بیش از این، در موضوع جذاب چارچوب حقوقی مناسب برای نظام فردگرایانه کارآمد کنکاش کنم یا به بحث درباره کارکردهای تکمیلی پرشماری چون کمک به انتشار اطلاعات و حذف نااطمینانی واقعاً اجتناب‌پذیر که دولت می‌تواند با آن‌ها کارآیی کنش‌های فردی را بسیار افزایش دهد، وارد شوم. آن‌ها را تنها برای تأکید بر این نکته ذکر می‌کنم که دولت غیر از اعمال صرف قوانین مدنی و جنایی، کارکردهای (غیرقهری!) دیگری هم دارد که می‌توانند بر پایه اصول فردگرایانه کاملاً توجیه شوند (کارهایی که دولت می‌تواند به شکلی مناسب برای کاهش نااطمینانی واقعاً قابل اجتناب برای افراد انجام دهد، موضوعی است که چنان سردرگمی‌های زیادی ایجاد کرده که نمی‌خواهم بگذارم اشاره مختصر داخل متن به آن، بی توضیح بیشتر بماند. مسأله این است که هر چند می‌توان با جلوگیری از این‌که افراد بعد از وقوع تغییری پیش‌بینی‌نشده متوجه آن شوند، از فرد یا گروهی خاص در برابر ضرری که ممکن است با این تغییر ایجاد شود محافظت کرد، لکن این کار تنها ضرر را بر دوش افرادی دیگر بار می‌کند، اما، جلوی آن را نمی‌گیرد. مثلاً، اگر با جلوگیری از عرضه اختراعات جدید، از سرمایه به‌کاررفته در کارخانه‌ای بسیار گرانبها در برابر کهنگی حاصل از ورود این اختراعات محافظت شود، امنیت صاحبان کارخانه موجود زیاد می‌شود، اما، عموم مردم از منافع اختراعات جدید محروم می‌شوند. یا به زبان دیگر، اگر جلوی تطبیق افراد با تغییری پیش‌بینی‌نشده در شناختشان از دنیا را بگیریم و به این طریق رفتار آن‌ها را پیش‌بینی‌پذیرتر کنیم، نااطمینانی برای جامعه به عنوان یک کل واقعاً کمتر نمی‌شود. تنها کاهش حقیقی نااطمینانی به این است که دانش جامعه زیادتر شود، اما، هرگز به این نیست که جلوی استفاده افراد از دانش جدید را بگیریم).
▬ با این حال، هنوز یک نکته مانده که پیش‌تر به آن اشاره کرده‌ام، اما، چنان مهم است که باید بیشتر به آن بپردازم. این نکته آن است که نظم فردگرایانه قابل اجرا نظمی است که به شکلی بنا شده باشد که نه تنها پاداش‌های نسبی که فرد می‌تواند از کاربردهای متفاوت توانایی‌ها و منابعش انتظار کشد، با فایده نسبی نتیجه این تلاش‌ها برای دیگران همخوان باشد، بلکه هم‌چنین، این پاداش‌ها با نتایج عینی تلاش‌های او مطابقت کند، نه با امتیازات ذهنی آن‌ها. بازار واقعاً رقابتی هر دوی این شرط‌ها را برمی‌آورد، اما، این‌که حس شخصی ما از عدالت این همه در برابر تصمیمات غیرشخصی بازار می‌شورد، به دومی ربط دارد. با وجود این، اگر قرار است که فرد در انتخاب خود آزاد باشد، لاجرم باید خطری را که به این انتخاب گره خورده، بر دوش کشد و در نتیجه، باید نه بر پایه خوبی یا بدی نیتش، بلکه تنها بر اساس ارزش نتایج انتخاب‌هایش برای دیگران پاداش گیرد. باید این واقعیت را پذیرفت که حفظ آزادی فردی با ارضای کامل دیدگاه‌های ما درباره عدالت توزیعی نمی‌خواند.

░▒▓ ۳
▬ هر چند به این خاطر نظریه فردگرایی می‌تواند به روشنی در فن ساخت چارچوب حقوقی مناسب و بهبود نهادهایی که به شکلی طبیعی رشد کرده‌اند سهیم باشد، اما، البته، تأکیدش بر این نکته است که بخشی از نظم اجتماعی ما که می‌تواند یا باید به محصول آگاهانه خرد انسانی بدل شود، تنها بخش کوچکی از کل نیروهای اجتماع است. به سخن دیگر، دولت، این تجسم قدرت آگاهانه سازماندهی‌شده و هوشیارانه هدایت‌شده، باید صرفاً بخش کوچکی از دستگاه بسیار غنی‌تری که «جامعه» می‌خوانیم، باشد و تنها باید چارچوبی فراهم کند که درون آن، همکاری آزادانه (و از این رو، نه «هوشیارانه هدایت‌شده») انسان‌ها بیشترین مجال را داشته باشد.
▬ این نکته نتایج منطقی خاصی در خود دارد که فردگرایی صحیح بار دیگر در مخالفتی آشکار با فردگرایی غلط نوع خردگرایانه بر آن‌ها تکیه می‌کند. نتیجه نخست این است که آداب و رسوم غیرقهری مراوده اجتماعی، عواملی ضروری در حفظ کارکرد منظم جامعه انسانی دانسته می‌شوند. نتیجه دوم این است که فرد باید در مشارکت در فرآیندهای اجتماعی، آماده و مایل باشد که خود را با تغییرات سازگار کند و به آدابی تن دهد که نتیجه طراحی هوشمندانه نیستند، شاید توجیهشان در موارد خاص قابل تشخیص نباشد و غالباً برای او نامفهوم و غیرعقلانی به نظر می‌رسند.
▬ خیلی، نیازی نیست که درباره نکته اول چیزی بگویم. احتیاجی به تأکید بیشتر نیست که فردگرایی درست، ارزش خانواده و همه تلاش‌های مشترک گروه‌ها و اجتماع‌های کوچک را تأیید می‌کند، به استقلال محلی و انجمن‌های داوطلبانه باور دارد و در حقیقت، بحثش عمدتاً بر این دیدگاه استوار است که بخش بزرگی از آن‌چه را که معمولاً، برای انجامش به اعمال قهرآمیز دولت توسل می‌شود، می‌توان به شکلی بهتر با همکاری داوطلبانه انجام داد. با این‌ها هیچ چیز نمی‌تواند بیش از فردگرایی غلط مخالف باشد که می‌خواهد همه این گروه‌های کوچک را به اتم‌هایی بدل کند که هیچ پیوندی غیر از قواعد قهرآمیز تحمیل‌شده از سوی دولت ندارند و در عوض، آن‌که از دولت عمدتاً به عنوان محافظ فرد در برابر مصادره قدرت‌های قهری توسط گروه‌های کوچک استفاده کند، می‌کوشد که همه پیوندهای اجتماعی را به پیوندهایی تجویزی بدل سازد.
▬ چیزی که کمابیش به اندازه این گروه‌های کوچک انسان‌ها برای کارکرد جامعه فردگرایانه اهمیت دارد، سنت‌ها و آدابی است که در جامعه آزاد شکل می‌گیرند و بی‌آنکه بتوان تحمیلشان کرد، قواعدی انعطاف‌پذیر را پی می‌ریزند که البته، معمولاً، رعایت می‌شوند و رفتار دیگر افراد را به مقدار زیادی قابل پیش‌بینی می‌کنند. تمایل به تبعیت از این دست قواعد، نه فقط تا وقتی که فرد دلیل آن‌ها را می‌فهمد، بلکه تا وقتی که بر عکس، دلیل روشنی برای تبعیت از آن‌ها ندارد، شرطی ضروری برای تکامل و بهبود تدریجی قواعد مراوده اجتماعی است؛ و هم‌چنین، اگر قرار است که چشم‌پوشی از اجبار ممکن شود، معمولاً، آمادگی برای گردن نهادن به محصولات فرآیندی اجتماعی که هیچ کس طراحی‌اش نکرده و شاید هیچ کس دلایلش را درک نکند، شرطی لازم است. البته، این نکته‌ای پیش‌پاافتاده است که وجود سنت‌ها و آداب مشترک در میان گروهی از افراد سبب می‌شود که بتوانند راحت و ثمربخش و با اجبار و سازماندهی رسمی بسیار کمتری نسبت به گروهی که چنین زمینه مشترکی ندارند، کار کنند، اما، وارونه این نکته، اگر چه کمتر آشنا است، اما، احتمالاً، به همین اندازه درست است؛ اجبار احتمالاً، تنها در جامعه‌ای می‌تواند در کمترین حد نگه داشته شود که سنت‌ها و آداب، رفتار انسان را تا اندازه زیادی قابل پیش‌بینی کرده باشند (باید بار دیگر مطلبی را از ادموند برک نقل کنم تا به خواننده یادآوری شود که از نگاه او قدرت قواعد اخلاقی، چه شرط واجبی برای امکان‌پذیری جامعه آزاد است. او می‌نویسد: «انسان‌ها دقیقاً به نسبت میل‌شان به این‌که قیود اخلاقی را ورای تمایلات خود قرار دهند، به همان نسبت که دلبستگی‌شان به عدالت بیشتر از آزمندیشان است، به همان نسبت که استواری و متانت فهمشان بیشتر از خودبینی و گستاخیشان است و به همان نسبت که مایلند بیش از آن‌که به چرب‌زبانی فرومایگان بها دهند، به پند خردمندان و خوبان گوش دهند، صلاحیت جامعه مدنی را دارند»).
▬ این، مرا به نکته دوم می‌رساند: ضرورت اطاعت فردی از نیروهای عادی و ظاهراً، غیرعقلانی جامعه در هر جامعه پیچیده‌ای که اثرات کارهای افراد، دامنه‌ای بسیار گسترده‌تر از محدوده دید احتمالی آن‌ها دارد - اطاعتی که نه تنها باید شامل پذیرش قواعد رفتاری به عنوان قواعدی معتبر باشد، بی‌آنکه بررسی شود که در یک مورد خاص، چه چیزی به رعایت آن‌ها بستگی دارد، بلکه هم‌چنین، باید شامل آمادگی برای سازگاری با تغییراتی باشد که ممکن است تأثیری عمیق بر سرنوشت و فرصت‌های فرد بگذارند و علت وقوع‌شان به هیچ رو برای او قابل فهم نباشد. در مقابل، این قواعد است که انسان مدرن گرایش به طغیان دارد، مگر آن‌که بتوان نشان داد که ضرورتشان بر «دلیلی که برای همه افراد روشن و قابل اثبات باشد»، تکیه دارد. با این حال، دقیقاً همین جا است که اشتیاق طبیعی به قابلیت فهم، خواسته‌هایی واهی را که هیچ نظامی نمی‌تواند برآورده کند، در پی می‌آورد.
▬ انسان، در جوامع پیچیده باید از میان این دو، یکی را برگزیند: یا خود را با چیزی تطبیق دهد که در نگاهش نیروهای کور فرآیند اجتماعی به نظر می‌رسند، یا از دستورات یک مافوق تمکین کند. تا وقتی که او صرفاً نظم سخت بازار را می‌شناسد، ممکن است منطقاً هدایت خود از سوی یک مغز انسانی هوشمند دیگر را به نظم بازار مرجح بپندارد، اما، وقتی آن را امتحان می‌کند، زود در می‌یابد که اولی باز لااقل انتخاب‌هایی را برای او باقی می‌گذارد، در حالی که دومی هیچ انتخابی برایش به جا نمی‌گذارد و می‌فهمد که داشتن فرصت انتخاب بین چند شق نامطلوب بهتر از آن است که وادار شود یکی را برگزیند.
▬ بی‌میلی به تحمل یا رعایت قواعد اجتماعی که نمی‌توان آن‌ها را محصول طراحی هوشمندانه دانست (چیزی که علتی سخت مهم برای اشتیاق کنونی به برنامه‌ریزی جامع اقتصادی است) در حقیقت، تنها یک جنبه از گرایشی عمومی‌تر است. همین گرایش را در حوزه رسوم و اصول اخلاقی، در تمایل به نشاندن زبانی مصنوعی به جای زبان‌های موجود و در کل نگرش مدرن به فرآیندهای حاکم بر رشد دانش می‌بینیم. این باور که در عصر دانش، تنها نظامی مصنوعی از اصول اخلاقی، زبانی ساختگی یا، حتی، جامعه‌ای تصنعی می‌توانند موجه باشند و بی‌میلی فزاینده به سر فرود آوردن در برابر قواعدی اخلاقی که سودمندی‌شان به شکلی عقلانی ثابت نشده است یا اکراه از سازگاری با آدابی که مبنای منطقیشان معلوم نیست، همگی نمودهایی از دیدگاه بنیادی یکسانی هستند که می‌خواهد همه فعالیت‌های اجتماعی، آشکارا بخشی از یک برنامه واحد یکدست باشند. این‌ها نتیجه همان «فردگرایی» عقل‌باورانه‌ای هستند که می‌خواهد در همه چیز، محصول خرد خودآگاه فردی را ببیند و با این وصف، بی‌تردید نتیجه فردگرایی درست نیستند و، حتی، ممکن است کارکرد نظام آزاد و حقیقتاً فردگرایانه را سخت یا ناممکن کنند. در حقیقت، درس بزرگی که فلسفه فردگرا از این حیث به ما می‌آموزد، آن است که هر چند شاید نابود کردن شکل‌بندی‌های خودانگیخته‌ای که پایه‌های حیاتی تمدن آزاد هستند سخت نباشد، اما، شاید وقتی این شالوده‌ها نابود شدند، بازسازی چنین تمدنی فراتر از توان ما باشد.

░▒▓ ۴
▬ نکته‌ای که می‌کوشم بیان کنم، به خوبی با این تناقض آشکار نشان داده می‌شود که آلمانی‌ها، هر چند معمولاً، بسیار سربه‌راه و مطیع پنداشته می‌شوند، غالباً فوق‌العاده فردگرا هم دانسته می‌شوند. این به اصطلاح فردگرایی آلمانی، به کرات و تا اندازه‌ای به درستی، یکی از علت‌هایی معرفی می‌شود که سبب شده آلمانی‌ها هیچ گاه نتوانند نهادهای آزاد سیاسی شکل دهند. در معنای عقل‌باورانه کلمه، سنت روشنفکری آلمان با تأکید بر شکل‌گیری شخصیت‌هایی «اصیل» که از هر لحاظ محصول انتخاب آگاهانه فرد هستند، در حقیقت، از نوعی «فردگرایی» جانب‌داری می‌کند که در جاهای دیگر خیلی شناخته‌شده نیست. خوب به یاد دارم که خودم زمانی که دانشجوی جوانی بودم، وقتی در اولین برخوردم با معاصران انگلیسی یا امریکایی می‌فهمیدم که چقدر دوست دارند در همه ظواهر با شیوه‌های رایج و عادی جور باشند، نه این‌که آن‌چنان که در نگاه من طبیعی به نظر می‌رسید، به متفاوت و اصیل بودن از بیشتر جهات افتخار کنند، چقدر تعجب می‌کردم و، حتی، شوکه می‌شدم. اگر به اعتبار چنین تجربه فردی‌ای شک دارید، در بیشتر بحث‌های آلمانی‌ها، مثلاً، درباره نظام آموزش عمومی در انگلیس که به عنوان نمونه، در کتاب مشهور دیبلیوس درباره انگلیس آمده است، می‌بینید که این تجربه کاملاً تأیید می‌شود. بارها به همین سان از این تمایل به متابعت داوطلبانه متعجب خواهید شد و خواهید دید که با اشتیاق جوانان آلمانی به شکل‌دهی «شخصیتی اصیل» که از هر لحاظ بیانگر چیزی است که آن‌ها درست و حقیقی می‌دانند، تعارض دارد. این آیین فردیت متمایز و متفاوت، البته، در سنت روشنفکری آلمان ریشه دارد و از رهگذر تأثیر برخی از بزرگ‌ترین نمایندگانش، بویژه گوته و ویلهلم فون هومبولت، بسیار فراتر از آلمان احساس شده است و به روشنی در آزادی جان استوارت میل دیده می‌شود.
▬ این نوع «فردگرایی» نه تنها هیچ دخلی به فردگرایی صحیح ندارد، بلکه در واقع، ممکن است مانعی جدی در برابر کارکرد بی‌دردسر نظام فردگرایانه از کار درآید. این سؤال بی‌پاسخ خواهد ماند که اگر افراد زیادی «فردگرا» به معنای غلط باشند، هیچ میلی نداشته باشند که داوطلبانه به سنت‌ها و رسوم گردن نهند و هر چیزی را که آگاهانه طراحی نشده باشد یا نتوان به همه نشان داد که عقلانی است نپذیرند، جامعه آزاد یا فردگرا می‌تواند به شکلی موفقیت‌آمیز کار کند یا نه. این لااقل قابل درک است که استیلای این نوع «فردگرایی» غالباً سبب شده که انسان‌های خوش‌نیت از امکان دستیابی به نظم در جامعه آزاد نومید شوند و، حتی، خواهان دولتی دیکتاتور شوند که بتواند نظمی را که خود جامعه ایجاد نخواهد کرد، به آن تحمیل کند.
▬ بویژه در آلمان، گرایش به تمرکز که تلاش برای وحدت ملی در پی آورد، به شدت از این علاقه به سازماندهی آگاهانه و بیزاری متناظر آن از سازماندهی خودانگیخته و کنترل نشده حمایت می‌کرد. در کشوری که سنت‌هایش اساساً محلی بودند، تلاش برای دستیابی به وحدت مستلزم مخالفت نظام‌مند با تقریباً، هر چیزی که رشدی خودانگیخته داشت و جایگزینی یکدست و منسجم آن با آفریده‌هایی تصنعی بود. شاید این‌که آلمانی‌ها در چیزی که مورخی جدید به خوبی «جست و جوی نومیدانه سنتی که نداشتند» خوانده است، باید دست آخر به خلق دولتی تمامیت‌خواه می‌رسیدند که آن‌چه را که فکر می‌کردند ندارند بر آن‌ها تحمیل می‌کرد، نباید ما را آن قدر که شگفت‌زده کرده، به حیرت وامی‌داشت.

░▒▓ ۵
▬ اگر این درست است که گرایش فزاینده به کنترل متمرکز همه فرآیندهای اجتماعی، نتیجه گریزناپذیر رویکردی است که تأکید می‌کند همه چیز باید مرتب و منظم برنامه‌ریزی شود و به گونه‌ای باشد که نظمی قابل تشخیص از خود نشان دهد، این نیز درست است که این گرایش شرایطی را پدید می‌آورد که در آن هیچ چیزی غیر از یک دولت متمرکز قادر مطلق نمی‌تواند نظم و ثبات را حفظ کند.
▬ تمرکز همه تصمیم‌گیری‌ها در دستان دولت، خود وضعی را ایجاد می‌کند که در آن ساختار جامعه از سوی دولت بر آن بار می‌شود و افراد به واحدهایی جانشین شدنی بدل می‌شوند که غیر از روابطی که این سازمان سایه گسترده بر همه چیز تعیین می‌کند، هیچ رابطه روشن یا ماندگار دیگری ندارند. جامعه‌شناسان مدرن، این نوع جامعه را «جامعه توده‌ای» خوانده‌اند؛ نامی نسبتاً گمراه‌کننده، چون ویژگی‌های شاخص این نوع جامعه آن قدر که نتیجه نبود ساختاری خودانگیخته غیر از ساختار نقش بسته بر جامعه از راه سازماندهی آگاهانه و نتیجه ناتوانی جامعه در پروراندن تمایزهای خود و وابستگی متعاقب آن به قدرتی است که جامعه را به شکلی حساب‌شده می‌سازد و شکل می‌دهد، نتیجه اعداد صرف نیست. این نکته تنها از این لحاظ با اعداد ربط دارد که در ملت‌های پرجمعیت، فرآیند تمرکز خیلی زودتر به نقطه‌ای می‌رسد که سازماندهی آگاهانه، سنجیده و از بالا، شکل‌بندی‌های خودانگیخته استوار بر تماس‌هایی نزدیک‌تر و عمیق‌تر از آن‌چه را که می‌تواند در واحدی بزرگ وجود داشته باشد، سرکوب می‌کند.
▬ عجیب نیست که در سده نوزده که این گرایش‌ها را برای نخستین بار می‌شد به روشنی دید، مخالفت با تمرکز به یکی از دل‌مشغولی‌های اصلی فیلسوفان فردگرا بدل شد. این مخالفت مخصوصاً در آثار آلکسی دو توکویل و لرد آکتون برجسته است - دو مورخ بزرگی که پیش‌تر روی نامشان به عنوان نمایندگان اصلی فردگرایی درست در قرن نوزده انگشت گذاشته‌ام - و در همدلی شدیدشان با کشورهای کوچک و سازماندهی فدرالی واحدهای بزرگ نمود می‌یابد.
▬ امروز، حتی، دلایل بیشتری هست که فکر کنیم شاید طولی نکشد که کشورهای کوچک به آخرین واحدهای دارای جامعه آزاد بدل شوند. شاید همین حالا برای توقف روند ویرانگر تمرکز فزاینده در کشورهای بزرگ که کاملاً در مسیر ایجاد جوامعی توده‌ای قرار گرفته‌اند که استبداد در آن‌ها دست آخر به عنوان تنها راه رستگاری ظاهر خواهد شد، خیلی دیر شده باشد. حتی، جان به در بردن کشورهای کوچک بستگی به این دارد که از شرنگ ناسیونالیسم - که هم مشوق، و هم نتیجه همان تلاش در راه جامعه‌ای است که آگاهانه از بالا سازماندهی می‌شود - در امان بمانند. نگرش فردگرایی به ناسیونالیسم که به لحاظ فکری برادر دوقلوی سوسیالیسم است، شایسته بحثی ویژه است. این‌جا تنها می‌توانم اشاره کنم که تفاوت بنیادین میان آن‌چه در قرن نوزده در دنیای انگلیسی‌زبان، لیبرالیسم پنداشته می‌شد و آن‌چه در قاره چنین نامی گرفته بود، ارتباط نزدیکی با نَسَبی دارد که اولی از فردگرایی درست می‌برد و دومی از فردگرایی غلط عقل‌باورانه. تنها لیبرالیسم در معنای انگلیسی‌اش بود که عموماً با تمرکز، ناسیونالیسم و سوسیالیسم مخالفت می‌کرد، حال آن‌که لیبرالیسم سایه انداخته بر قاره، جانب هر سه این‌ها را می‌گرفت. با وجود این باید بیفزایم که از این جهت هم‌چون بسیاری جهات دیگر، جان استوارت میل و لیبرالیسم انگلیسی متأخری که از او ریشه گرفت، لااقل به همان اندازه به سنت قاره‌ای تعلق دارد که به سنت انگلیسی؛ و من هیچ بحثی نمی‌شناسم که بیش از نقد لرد آکتون بر توافق‌های جان استوارت میل با گرایش‌های ناسیونالیستی لیبرالیسم قاره‌ای، بر این تفاوت‌های بنیادین پرتو افکند.

░▒▓ ۶
▬ دو تفاوت دیگر میان این دو نوع فردگرایی وجود دارد که باز به بهترین شکل با موضع لرد آکتون و توکویل، و با دیدگاه‌شان درباره دموکراسی و برابری و نگاه‌شان به روندهایی که در زمانه آن‌ها قابل مشاهده شد، توضیح داده می‌شوند. فردگرایی درست نه تنها به دموکراسی باور دارد، بلکه می‌تواند مدعی شود که آرمان‌های دموکراتیک از اصول بنیادین فردگرایی برمی‌خیزند.
▬ با این همه، فردگرایی هر چند می‌پذیرد که هر دولتی باید دموکراتیک باشد، اما، هیچ اعتقاد خرافه آلودی به قدرت مطلق تصمیمات اکثریت ندارد و مخصوصاً نمی‌پذیرد که «قدرت مطلق می‌تواند به اندازه آزادی مشروطه، مشروع باشد». فردگرایی اعتقاد دارد که در دموکراسی مانند هر شکل دیگری از حکمرانی، «عرصه کنترل عملی شده باید به مرزهایی معین، محدود باشد»؛ و با مرگبارترین و پرخطرترینِ همه بدفهمی‌های رایج از دموکراسی یعنی، این باور که باید دیدگاه‌های اکثریت را به عنوان دیدگاه‌هایی درست و الزام‌آور برای شکل‌گیری آینده بپذیریم، سخت مخالف است.
▬ دموکراسی، هر چند بر این پیمان استوار است که دیدگاه اکثریت درباره اقدامات عمومی حکم کند، اما، به این معنا نیست که آن‌چه امروز دیدگاه اکثریت است، باید به دیدگاه عموماً پذیرفته‌شده بدل شود (حتی، اگر این کار برای دستیابی به اهداف اکثریت ضروری باشد). بر عکس، همه توجیه دموکراسی بر این حقیقت استوار است که آن‌چه امروز عقیده اقلیتی کوچک است، ممکن است در گذر زمان به عقیده اکثریت بدل شود. در واقع، به نظر من یکی از مهم‌ترین مسائلی که نظریه سیاسی مجبور است در آینده‌ای نزدیک پاسخی برای آن بیابد، مسأله یافتن مرزی میان دو نوع حوزه مختلف است؛ یکی حوزه‌هایی که در آن‌ها دیدگاه‌های اکثریت باید برای همه الزام‌آور باشد و دیگری حوزه‌هایی که بر عکس، اگر عقیده اقلیت می‌تواند در آن‌ها نتایجی در پی آورد که یک خواسته عموم مردم را بهتر برمی‌آورند، باید اجازه داد که این عقیده حاکم شود. فراتر از همه این‌ها من اعتقاد دارم که وقتی پای منافع یک شاخه خاص از تجارت در میان است، دیدگاه اکثریت همیشه دیدگاه ارتجاعی و ایستا خواهد بود و مزیت رقابت دقیقاً این است که به اقلیت فرصت برتری می‌دهد. وقتی که رقابت می‌تواند بی‌آنکه هیچ قدرت جبرآمیزی در میان باشد چنین کند، همواره باید حق چنین کاری را داشته باشد.
▬ بهترین راه برای این‌که این نگرش فردگرایی درست در قبال دموکراسی را خلاصه کنم، این است که بار دیگر از لرد آکتون نقل‌قول کنم. او می‌نویسد: «این اصل راستین دموکراتیک که هیچ کس نباید بر مردم قدرت داشته باشد، به این معنا گرفته می‌شود که هیچ کس نباید بتواند قدرت مردم را محدود کند یا از چنگ آن بگریزد. این اصل راستین دموکراتیک که مردم نباید به انجام کاری که دوست ندارند وادار شوند، به این معنا گرفته می‌شود که مردم هیچ‌گاه نباید به تحمل چیزی که دوست ندارند مجبور شوند. این اصل راستین دموکراتیک که اراده همه باید هر قدر ممکن است رها باشد، به این معنا گرفته می‌شود که اراده آزاد مردم نباید به چیزی محدود باشد».
▬ با این همه، وقتی نوبت به برابری می‌رسد، بی‌درنگ باید گفت که فردگرایی درست، برابری‌طلب به معنای جدید کلمه نیست و نمی‌تواند دلیلی برای تلاش در جهت برابر کردن افراد به عنوان کاری متفاوت از رفتار برابر با آن‌ها پیدا کند. گرچه فردگرایی عمیقاً مخالف همه امتیازهای تجویزی و همه حمایت‌ها (چه با قانون و چه با زور) از حقوقی است که بر قواعدی که به یک سان برای همه قابل کاربست باشد، استوار نیستند، اما، به دولت نیز حق نمی‌دهد که آن‌چه را که افراد توانا یا نیکبخت می‌توانند به دست آورند، محدود کند.
▬ فردگرایی هم‌چنین، با هر گونه محدودسازی خشک و انعطاف‌ناپذیر موقعیتی که افراد می‌توانند به دست آورند، چه این قدرت برای تداوم نابرابری به کار گرفته شود و چه برای ایجاد برابری، مخالف است. اصل اساسی فردگرایی درست این است که هیچ فرد یا گروهی از افراد نباید بتوانند تعیین کنند که جایگاه فردی دیگر چه باید باشد و این را شرطی چنان ضروری برای آزادی می‌شمرد که نباید فدای حسادت ما یا فدای ارضای معنایی که از عدالت در سر داریم، شود.
▬ از دیدگاه فردگرایی، به نظر نمی‌رسد که جلوگیری از بهره بردن افراد از امتیازاتی که خود به هیچ وجه به دست نیاورده‌اند - مثل زاده شدن از پدر و مادری که تیزهوش‌تر یا وظیفه‌شناس‌تر از مردمان عادی هستند - برای این‌که از این طریق همه افراد کار خود را از سطحی یکسان آغاز کنند، حتی، هیچ توجیهی داشته باشد.
▬ از این لحاظ، فردگرایی حقیقتاً کمتر از سوسیالیسم، «فردگرا» است، چون خانواده را به اندازه فرد، واحدی مشروع می‌داند و همین نکته درباره گروه‌های دیگر مانند اجتماع‌های زبانی یا دینی هم که ممکن است بتوانند با تلاش‌های مشترک خود، استانداردهای مادی یا اخلاقی متفاوتی با استانداردهای باقی اعضای جامعه را در دوره‌هایی طولانی برای اعضایشان حفظ کنند، صادق است.
▬ توکویل و لرد آکتون در این باره هم‌صدایند. توکویل می‌نویسد: «دموکراسی و سوسیالیسم غیر از یک کلمه، برابری، هیچ اشتراکی ندارند، اما، به تفاوت آن‌ها توجه کنید. در حالی که دموکراسی برابری را در آزادی دنبال می‌کند، سوسیالیسم آن را در محدودیت و بردگی می‌جوید». و آکتون نیز هم‌داستان با او اعتقاد دارد که «عمیق‌ترین عاملی که انقلاب فرانسه را برای آزادی چنین ویرانگر کرد، نظریه برابری‌اش بود» و «درخشان‌ترین فرصتی که تاکنون، به بشر داده شده بود، از دست رفت، چون اشتیاق به برابری، امید به آزادی را بی‌محتوا و توخالی کرد».

░▒▓ ۷
▬ می‌توان بحث درباره دیگر تفاوت‌های متمایزکننده این دو سنت فکری را که گرچه نامی یکسان دارند، اما، اصولی اساساً متضاد بین آن‌ها جدایی می‌اندازد، برای مدتی طولانی ادامه داد، اما، نباید بگذارم که زیاد از کاری که می‌خواستم انجام دهم، دور شوم. می‌خواستم سردرگمی‌ای را که از این وضع نتیجه می‌شود، تا ریشه‌اش پی بگیرم و نیز قصد داشتم نشان دهم که یک سنت یکدست وجود دارد که چه با من موافق باشید که فردگرایی «درست» است و چه نه، به هر تقدیر تنها نوعی از فردگرایی است که من مایلم از آن دفاع کنم و در حقیقت، به اعتقاد من، تنها نوعی است که می‌توان به شکلی بی‌تناقض از آن دفاع کرد. پس، بگذارید در پایان به چیزی که در آغاز گفتم، بازگردم: نگرش بنیادین فردگرایی راستین، خضوع در برابر فرآیندهایی است که بشر با آن‌ها به چیزهایی رسیده که هیچ فردی طراحی یا درکشان نکرده است و در واقع، از اذهان فردی بزرگ‌ترند. این‌جا سؤال بزرگ آن است که آیا ذهن انسان اجازه می‌یابد که به رشد خود به عنوان بخشی از این فرآیند ادامه دهد یا خرد انسانی، خود را در زنجیره ساخت خود می‌نشاند.
▬ آنچه فردگرایی به ما می‌آموزد، این است که جامعه تنها تا هنگامی از فرد بزرگ‌تر است که آزاد باشد. جامعه تا وقتی کنترل یا هدایت شود، به قدرت‌های اذهان فردی که کنترل یا هدایتش می‌کنند، محدود می‌شود. اگر گستاخی ذهن مدرن که به هر چیزی که خرد فردی آگاهانه کنترلش نکند احترام نمی‌گذارد، سر وقت یاد نگیرد که کجا بازایستد، ممکن است آن چنان که ادموند برک به ما هشدار داده، «کاملاً دریابیم که همه چیز در اطراف ما کم‌کم تحلیل می‌رود، تا این‌که دست آخر دل‌مشغولی‌هایمان به اندازه اذهانمان کوچک می‌شوند».
برداشت آزاد از دنیای اقتصاد
هو العلیم

پنج راه برای افزایش انعطاف در سازمان‌ها

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...آزاد از دن شاوبل؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬ اغلب شرکت‌های موفق جهان، رفته رفته دارند از برنامه‌های انعطاف در فضاهای کاری بهره می‌برند. برای مثال، کارگران شرکت «اَفلاک» (Aflac) یک هفته کاری چهار روزه همراه با ده ساعت کار در روز و یک هفته کاری سه روزه همراه با دوازده ساعت کار در روز دارند.

▬ شرکت «میتره» (MITRE)، گزینه‌های متنوعی را پیش پای کارمندانش قرار می‌دهد که شامل هفته‌های کاری کوتاه‌مدت، ساعات منعطف کاری و کار خانگی یا کار از راه دور می‌شود. شرکت «کرفت» (Kraft) نیز به کارمندانش اجازه می‌دهد تا به مسافرت‌های یک روزه بروند و، حتی، در صورت موافقت مدیریت، مسؤولیت‌های کاریشان را با همدیگر عوض کنند یا به اشتراک بگذارند. همه این موارد را می‌توان انعطاف در فضاهای کاری و ضرورت افزایش گسترده آن تلقی کرد.

▬ این برنامه‌ها، به این خاطر بسیار موثر هستند که ما در یک اقتصاد جهان‌شمول زندگی می‌کنیم. کارمندان و کارگران در این جهان اقتصادی از سرتاسر نقاط مختلف جهان استخدام می‌شوند تا جایگاه‌های کاری متنوع در شرکت‌های چندملیتی را پر کنند، اما، در عین حال، این کارمندان خواستار فضایی هستند که محدودیت کمتری داشته باشد. شرکت «جن وای» (Gen Y) اهمیت زیادی به این سنخ از برنامه‌ها می‌دهد، زیرا، مدیران این شرکت تمایل دارند تا دوستان و خانواده‌شان را تا حد ممکن در زندگی خود بگنجانند. مدیران نسل‌های قدیمی‌تر به آسانی می‌توانند دو پدیده کار و زندگی را از هم تفکیک کنند، اما، شرکت‌های جدید، خصوصاً شرکت جین وای، تمایل دارد تا یکی شدن و همپوشانی این دو پدیده را حفظ کنند.
▬ پژوهشی جدید درباره هزار و نود و شش کارگر نشان می‌دهد که کارمندان شرکت «جین‌وای» تمایل دارند تا چهارده درصد از دستمزدشان را که به گروه‌های کاری دیگر تعلق دارد، به آن‌ها ببخشند، چرا که در شرایط کاری آن‌ها سهیم هستند.
▬ شصت و دو درصد از اهالی جین وای گمان می‌کنند که می‌توانند با کار از راه دور، یا همان کار خانگی، اثر بیشتری بر فرآیندهای تولیدی داشته باشند و، حتی، بیش از پیش در خدمت شرکت باشند. نزدیک به هشتاد درصد نیز شکل‌های مختلف انعطاف در فضای کاری را تجربه کرده‌اند. به علاوه، شصت و پنج درصد از آن‌ها موافق این نکته‌اند که انعطاف فضاهای کاری یکی از مهم‌ترین عواملی است که آن‌ها برای کاریابی مد نظر قرار می‌دهند. این برنامه‌ها سبب می‌شوند که حس اعتماد و اطمینان بین کارگران و بین کارگران و کارفرمایان بالا رود و، حتی، با سبک زندگی متغیر کارمندان نیز وفق یابد. بیایید نگاهی به برخی از مشخصه‌های حیاتی «برنامه‌های انعطاف در فضاهای کاری» بیندازیم.

░▒▓ (یک) «جذب استعدادهای عالی»
▬ نداشتن برنامه اصلاً خوب نیست، چون هر یک از رقیب‌های تجاریتان پیشاپیش یک برنامه مشخص دارد. باید خاطرنشان کنیم که کارمندان مختلف شرایط مختلفی دارند و چه بسا بسیاری از آن‌ها تنها بتوانند به صورت از راه دور یا نیمه‌وقت برای شما کار کنند. مثلاً، شرکت جین وای احتمالاً، با شرکت شما هرگز همکاری نخواهد کرد اگر هیچ برنامه‌ای برای کلیت فضای کاری خود نداشته باشید.
▬ در واقع، شاید برخی از کارمندان در کشورهای دیگر زندگی می‌کنند، قید و بندهای خانوادگی دارند یا با مشکلات ناشناخته بسیاری دست و پنجه نرم می‌کنند. شما باید با مد نظر قرار دادن همه این نکات، اقدام به برنامه‌ریزی مناسب کنید تا بهترین استعدادها جذب فضای کاری شما شوند.

░▒▓ (دو) «کاهش جابه‌جایی‌های کار»
▬ ابقای کارمندان در شرکت اَفلاک از هشتاد و هفت درصد به نود و چهار درصد افزایش یافته است، زیرا، برنامه کاری آن‌ها به انعطاف مطلوبی دست یافته است. بانک مرکزی تنسی نزدیک به هشت هزار کارمند دارد. این بانک موفق شد بیش از هشتاد و پنج درصد از جابه‌جایی‌های اشخاص در فضای کار را از طریق برنامه انعطاف در فضاهای کاری جبران کند.

░▒▓ (سه) «افزایش اخلاق کار»
▬ وقتی کارمندان، کنترل بیشتری بر محیط کاری خود داشته باشند، آن‌گاه، شادتر خواهند بود و کمتر به خودشان اضطراب خواهند داد. کارمندان همواره از اطمینان شرکت‌ها به آن‌ها استقبال می‌کنند. اگر شرکت‌ها بتوانند حس اعتماد کارمندان را جلب کنند، کارمندان نیز بهتر از قبل کار خواهند کرد.
▬ این اتفاق در مورد شرکت رایان (Ryan LLC) نیز افتاد. این شرکت در واقع، یک بنگاه خدمات مشاوره در زمینه مالیات است. مدیران این شرکت توانستند با راه‌اندازی برنامه انعطاف در شرایط کاری تحت نام «رایان من» (myRyan) اخلاق متقابل کاری را در شرکت افزایش دهند.

░▒▓ (چهار) «صرفه‌جویی در هزینه‌ها»
▬ شرکت سیسکو (Cisco) نیز طی سال‌های متمادی برنامه انعطاف در فضاهای کاری را به اجرا گذاشته بود. آن‌ها در سال دو هزار و سه نزدیک به صد و نود و پنج میلیون دلار در هزینه‌هایشان صرفه‌جویی کردند و هم‌زمان توانستند بهره‌وری و تولید کارمندان را به نحو چشمگیری افزایش دهند. وقتی به کارمندانتان اجازه می‌دهید تا از راه دور یا از خانه برای شرکتشان کار کنند، آن‌گاه، نه تنها صرفه‌جویی فراوانی در هزینه‌ها می‌کنید، بلکه توأمان باعث می‌شوید تا کارمندان شما نیز تمرکز بیشتری داشته باشند و خودشان را با نیرو و انرژیِ بیشتری وقف وظایف کاریشان کنند.

░▒▓ (پنج) «افزایش مشارکت»
▬ اسکات ادینگر از Harward Business Review، گزارش می‌دهد که کارمندان راه دور یا خانگی بیش از کارمندان حاضر در اداره با کار درگیر می‌شوند و عملاً مشارکت بیشتری دارند. شاید این نکته بسیاری از رهبران اقتصادی جهان را شگفت‌زده کند، چون آن‌ها گمان می‌کنند که تولید وقتی افزایش می‌یابد که کارمندان همگی در مجاورت همدیگر مشغول به کار و همکاری باشند.
▬ اما خلاف این گفته آن‌ها صحت دارد. وقتی کارمندان چندان در مجاورت همدیگر کار نمی‌کنند، آن‌گاه، احساس می‌کنند که باید همواره در تماس مستمر و ضروری با همدیگر باشند. این پژوهش هم‌چنین، نشان می‌دهد که، حتی، بهتر است از امکانات اینترنتی، شبکه‌ای و رسانه‌ای نیز استفاده کرد. می‌توان بارِ مسؤولیت این گروه کاری مجازی را بر دوش مدیر هر گروه گذاشت تا از طریق ایمیل‌ها، تماس‌های تلفنی، ویدئو کنفرانس‌ها، یا چت‌ها با کارمندان راه دور در تماس باشد.
برداشت آزاد از دنیای اقتصاد
هو العلیم

صفحه 295 از 425

a_a_