برداشت از دکتر کریم مجتهدی؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، از اواسط سال ۱۸۰۱ میلادی تا اوایل سال ۱۸۰۷ در شهر دانشگاهی ینا اقامت داشت.
▬ این دوره حدوداً شش ساله، در به وجود آوردن افکار اصلی هگل و شکلگیری قطعی نظام فلسفی او اهمیت خاصی دارد. به نظر اغلب متخصصان در این دوره بوده است که هگل انتخاب قطعی خود را کرده و خط مشی نهایی خود را مشخص و معین کرده است، به نحوی که، حتی، بعضی از آنها بر این عقیده هستند که تغییرات و تحولات بعدی فقط به علت موضوعهای مختلفی بوده است که او با آنها مواجه میشده، به طوری که در این مواقع هم بیشتر به منظور تأکید هرچه بیشتر بر نظریه اصلی خود بوده است که او مراعات بعضی از نکات و مطالب جدید را میکرده است. با این حال، این دوره از فعالیت فلسفی و فرهنگی هگل را نمیتوان از دورههای قبلی مراحل تکوینی فکر او جدا ساخت، به نحوی که اگر در محتوای اصلی نوشتههای این دوره دقت و تأمل بیشتر بکنیم مسائلی را خواهیم یافت که وی در دورههای فرانکفورت و برن و، حتی، تا حدودی در دوره توبینگن بعینه بدانها توجه اصلی داشته است. البته، از طرف دیگر، نباید فراموش کرد که «دوره ینا» و فعالیت هگل در این شهر، اوصاف خاص و فصول متمایزی هم دارد که عدم توجه بدانها ما را از فهم کش و قوس حیات این فلسفه محروم میکند.
▬ لازم به گفتن نیست که منظور از مراحل تکوینی فکر حرکت درونی و جوهری آن است، وگرنه مشغولیات خارجی یک فرد که بدون رابطه ضروری و به نحو عرضی یکی پس از دیگری رخ میدهد، تکوین و شکلگیری واقعی فکر او را نشان نمیدهد. به هر طریق فکر اصیل به مانند حیات واقعی سیر تکوینی دارد و فهم این سیر یکی از شروط اصلی فهم آن فکر است. مطابق سلیقه و نظر خود هگل، اجزاء یک فکر در حرکت درونی شان است که وحدت آن فکر را نمایان میسازند، یعنی، فقط فکر زنده است که میتواند با خود مطابقت داشته باشد و انسجام خود را حفظ کند، والا فکری که حیات ندارد فقط مجموعهای است از اجزایی که میان آنها هیچ نوع ارتباط و توحید مساعی دیده نمیشود و اصطلاح وحدت را فقط به نحو مجازی در مورد آنها میتوان به کار برد.
░▒▓ ارزیابی افکار معاصر
▬ هگل، در این دوره، لازم دانسته است که به نحوی به ارزیابی افکار فلسفی حاکم بر اذهان معاصرین خود بپردازد و ما این مطلب را در کتاب اختلاف میان دو نظام فلسفی فیخته و شلینگ (چاپ ۱۸۰۱) و همچنین، در مقاله معروف «ایمان و دانش» (چاپ ۱۸۰۲) که در واقع، بحثی است درباره فلسفه کانت و ژاکوبی و فیخته، به خوبی میتوانیم ببینیم. این نشان میدهد که او نه فقط از موضع خاص خود آگاه است و در جست و جوی بیان درستی از آن میباشد، بلکه در ضمن میداند که برای ایجاد تحرک در علوم و پیشرفت واقعی در آنها، فلسفه سهم عمدهای دارد و وضع علمی جامعه بر اساس وضع فلسفه در آن جامعه سنجیده و تعیین میشود. منظور این نیست که علوم جدید تابع فلسفه باشد، ولی، به هر طریق فقط فکر فلسفی است که مشوق تجسس در آنها و احتمالاً، نشاندهنده اساس و پایه و از همه مهمتر عمق آنهاست، همچنین، بر اساس فلسفه است که رابطه درونی میان علوم و تأثیر متقابل میان آنها معلوم میگردد. هگل به این موضوع کاملاً اعتقاد دارد و در نامهای که به سال ۱۸۰۵ میلادی از ینا به هایدلبرگ نوشته است آن را به خوبی منعکس میکند. هگل مینویسد: «.... احتمالاً، در آنجا (منظور هایدلبرگ و دانشگاه آن است) رشته علمی من، یعنی، فلسفه خاص نوع جدید آن مورد بیتوجهی نیست، کسانی که از موضع برتر از علوم جزیی به تفحص میپردازند، یقیناً به این مطلب واقفاند که فلسفه یعنی، روح تمام علوم، امکان ارتقا و پیشرفت آنها را فراهم میآورد. وقتی که در علوم حرکت نباشد، طبیعی است که دچار رکود میشود و فقط» معنی است که تحرک آنها را تضمین میکند و «معنی» هم نهایتاً از فلسفه صادر میگردد.
░▒▓ موضعگیری در مقابل، سطحی نگری
▬ از خصوصیات دیگر فعالیت هگل در ینا، موضعگیریهای صریح و علنی اوست، در مقابل، سطحی اندیشی و تفکراتی که ظاهراً، مبتنی بر افکار عامیانه است. ولی، به اصطلاح این نوع تفکرات نه فقط جنبه عوام فریبی دارد، بلکه مانعی است واقعی در فهم درست مسائل و طرح آنها و چون احتمالاً، موجب شناخت کاذب و جهل مرکب میشود، صدمهای که از آن بر فرهنگ یک ملت وارد میآید حد و حصر ندارد. در نشریه انتقادی فلسفه که هگل به کمک شلینگ به تاریخ ۱۸۰۲ میلادی دایر کرده است، بعضی از مقالات او خاصه در جواب کروگ توأم با نوعی طنز و در جواب شولزه به نحو استدلالیتری به همین مطلب اختصاص داده شده است.
░▒▓ کاربرد فلسفه در زبان آلمانی
▬ در ینا، هگل، متوجه شده است برای اینکه فلسفه از یک طرف استحکام یابد و از طرف دیگر، بدون اینکه به معنای اصلی آن خللی وارد آید در فرهنگ عامه مردم نفوذ کند، باید اصطلاحات دقیق فنی و در عین حال، به معنایی مردمی فراهم آورد. او لغتسازی نمیکند، ولی، به نحوی از انحاء در امکان باروری اصطلاحات و کلماتی که به نحو متداول مترادف دانسته میشود تأمل کرده و سعی دارد شدت و ضعف آنها را برای حل و انتقال معانی تعیین کند. در نامه فوقالذکر این عبارت بسیار مهم را خطاب به وس میتوان خواند: «لوتر انجیل را به زبان آلمانی به سخن درآورده است و شما هومر را – بزرگترین هدیهای که به یک ملت میتوان داد.... – من هم سعی دارم به فلسفه زبان آلمانی بیاموزم». شاید بیوجه نباشد چند سطر را نیز از جواب وس خطاب به هگل در اینجا بیاوریم: «.... دعای خیر آلمانیها بر شما باد که تصمیم گرفتهاید فلسفه را از ابرها به زمین آورید و آن را با اخلاصی در اختیار مردم صاحب سخن قرار دهید. به نظر من ادراک اصیل و احساس عمیق فقط از طریق زبان آشنای قلبی قابل بیان و انتقال است.... فردی که در المپ سکنی دارد، اگر در کسوت یک چوپان ظاهر شود، معجزه بزرگتری میتواند بکند تا در کسوت یک موجود فوق انسانی».
░▒▓ اهمیت کتاب پدیدارشناسی روح
▬ برای مورخین تاریخ فلسفه غرب، اهمیت دورهای که هگل در ینا بوده از این لحاظ است که او نهایتاً موفق به نگارش کتاب پدیدارشناسی روح شده است. این کتاب که البته، موجب شهرت فوقالعاده مؤلف گردیده، یکی از چند کتابی است که عملاً در نیمه اول قرن نوزدهم افکار را متحول ساخته است. تأثیر این کتاب چه در جهت مثبت و چه در جهت منفی برای کسی که دارای کمترین اطلاع نه از تاریخ فلسفه، بلکه فقط از تاریخ باشد پوشیده نیست. این کتاب اولین اثر معروف هگل است و، حتی، اگر موفق نشده باشد که به نحو تام به فلسفه زبان آلمانی بیاموزد –، زیرا، فلسفه انحصاراً یک زبان نمیتواند داشته باشد – به هر تقدیر در این زبان مطالب بسیار مهم و عمیقی را بیان داشته است که هیچ طالب علمی نمیتواند از آنها بینیاز باشد و در واقع، جزو گنجینههای فکری نوع انسان به شمار میرود. پدیدارشناسی روح یک جست و جوی بسیار وسیع و همهجانبهای است که شامل تمام تجارب انسان از تجربه حسی گرفته تا عقلی و نقلی و دینی و غیره میشود. یعنی، در آن فقط درباره بحث المعرفه به تأمل پرداخته نشده است، بلکه درباره بسیاری از پدیدارهای دیگر که به نحوی از انحاء دلالت بر تجلیات ذهنی و روحی دارد، از جمله اخلاق و سیاست و دین و هنر و زیبایی و، حتی، در مورد امور روزمره و عادی انسانی به بحث و بررسی پرداخته شده است. از طرف دیگر، باید دانست که در نظام فلسفی هگل پدیدارشناسی و هستیشناسی به نحو طبیعی باهم ارتباط دارد و به معنایی متمم یکدیگرند. از لحاظ شناسایی و در مقام «اثبات» تقدم با پدیدارشناسی است و در مقام «ثبوت» و صرف هستی تقدم از لحاظی با منطق است؛ البته، مراد منطقی است که با هستی نسبت درونی و ذاتی دارد. اولین حرکت از مشاهده پدیدارهای جزیی آغاز میشود و به سوی صور عالیتر هستی و نهایتاً به طرف روح مطلق سوق پیدا میکند. دومین حرکت از هستی محض آغاز شده، از مسیر مراحل تکوینی پدیدارها میگذرد و صور خارجی آنها را مورد بررسی قرار میدهد. مسامحتاً میتوان گفت که حرکت اول از جزء به کل است و جنبه استقرایی دارد و حرکت دوم از کل به جزء است و جنبه قیاسی پیدا میکند. در واقع، پدیدارشناسی در سنت هگل از طریق بحث المعرفه به سوی هستیشناسی سیر صعودی و از هستیشناسی از طریق منطق و فلسفه تاریخ به سوی پدیدارها سیر نزولی دارد، به نحوی که پدیدارشناسی نهایتاً تا حدود زیادی خاصه در قسمت دوم، مبدل به فلسفه تاریخ میشود. در این مورد هم باید یادآور شد که هگل درباره سروشت انسان دو امر اصلی و بنیادی تشخیص داده است که یکی امری است که فاجعه را مجسم میسازد و دیگری امری که صرفاً جنبه منطقی دارد، و البته، او بعداً رابطه فاجعه را با منطق جست و جو کرده است. فاجعه جنبه سلبی و در نتیجه، جنبه منفی را نشان میدهد و منطق رابطه ضروری صور روح را که در یک سیر واحد، ولی، به نحو تقابلی، بسط و گسترش مییابد.
▬ از طرف دیگر، باید دانست که مسلماً مطالب کتاب پدیدارشناسی به نحو دفعی به وجود نیامده است و در واقع، آنها را میتوان در آثار قبلی هگل اعم از مفصل یا مختصر ریشه یابی کرد و، حتی، بعضی از تحلیلها را به دوره قبل از ینا مربوط ساخت و نیز از تتبعات دوره جوانی هگل – خاصه در کلام مسیحی – نام برد.
▬ با علم به اهمیت فوقالعاده کتاب پدیدارشناسی روح، و شاید برای اینکه فهم آن در جهت درستتری انجام گیرد، در اینجا متذکر میشویم که این کتاب که در واقع، به لحاظی دلالت بر پایان دوره ینا دارد، نباید از ارزش تحقیقات دیگر هگل در دورهای که او در شهر ینا بوده است بکاهد و احتمالاً، این تصور نادرست نزد متعالی فلسفه پیش آید که بینیاز از مطالعه و غور در این آثار است. به همین دلیل منظور نگارنده در این مقاله به هیچ وجه تحلیل پدیدارشناسی نمیباشد، بلکه در درجه اول مراد معرفی و تحلیل بعضی از آثاری است که هگل از بدو ورود خود به ینا در سال ۱۸۰۱ تا تألیف پدیدارشناسی روح در سال ۷-۱۸۰۶، به صورت کتاب و بیشتر به صورت مقاله به رشته تحریر درآورده است. فهرست رسمی این آثار در دست است و ترتیب تاریخی آنها نیز مشخص و شناخته شده است.
░▒▓ تألیفات هگل در ینا
▬ همانطوری که میدانیم، هگل در سال ۱۸۰۱ میلادی، بعد از دفاع از رساله خود، بلافاصله به صورت حقالتدریسی در دانشگاه ینا مشغول کار میشود، و درست در همان سال، کتاب درباره اختلاف میان نظامهای فلسفی فیخته و شلینگ را مینویسد.
▬ در سال ۱۸۰۲، مشغول تهیه نظام اخلاق اجتماعی میشود و همچنین، در نشریه انتقادی فلسفه که به کمک شلینگ بنیانگذاری کرده است به ترتیب مقالات زیر را منتشر میکند. «درباره ماهیت انتقاد فلسفی»؛ «چگونه ذهن مشترک عامی فلسفه را میفهمد»؛ «رابطه شکاکیت با فلسفه»؛ «ایمان و شناخت»؛ «درباره انحای مختلف علمی که حق طبیعی را میتواند مورد نظر قرار داد» و بالاخره همانطوری که میدانیم هگل در ضمن از سال ۱۸۰۳ تا ۱۸۰۶ میلادی مشغول تهیه دروس فلسفی خود بوده که نهایتاً در تألیف آثار بعدی خود از آنها استفاده کرده است.
▬ البته، تک تک این آثار لازم است که تحلیل و تفسیر شود و با توجه به کل آنهاست که موضع هگل و ابعاد اصیل تفکر او را در این دوره میتوان شناخت.
░▒▓ وجوه متعدد انتقادات هگل بر تفکرات معاصرش
▬ اگر کلاً به آثاری که هگل در دوره ینا نوشته است توجه کنیم، خواهیم دید که نظر اصلی او در درجه اول بحث و بررسی افکار فلسفی همعصر خود است، و اسامی کانت و ژاکوبی و شلایرماخر و فیخته و شلینگ و باردیلی و راینهولد و کروگ و شولزه و غیره بیش از فلاسفه بنام کلاسیک، چون افلاطون و ارسطو یا فلاسفه قرون وسطی و، حتی، قرن هفدهم میآید. گویی هگل برای آگاهی از موضع خاص خود اولاً، ناچار میشود کم و کیف افکار رایج زمان خود را بسنجد، در ثانی گویی بر اساس نوعی تعهد، که آن را برای هر فیلسوفی لازم میداند، سعی میکند پیچیدگیهای فرهنگی زمان خود را بشکافد و حرکت فکر اصیل و سیر تاریخی آن را دریابد. کل آثاری که هگل در ینا نوشته است یک وجه مشترک دارد و همین برای فهم کل نظام او در درجه اول اهمیت قرار میگیرد. کوشش هگل در تمام این آثار مبارزه با سطحی اندیشی و دفاع از نوعی «اصالت عقل» است؛ البته، نه الزاماً به معنای دکارتی کلمه. این نوع «اصالت عقل» درست نقطه مقابل تفکری است که حاکم بر عصر روشنایی بوده است. انتقادی که او از این لحاظ بر کانت وارد میداند این است که کانت نتوانسته است از جنبه اصیل موضع خود در قبال افکار نوع عصر روشنایی بهره کافی ببرد. ژاکوبی و شلایرماخر را نیز انتقاد میکند، برای اینکه آن دو هم برای حفظ ایمان و مصون داشتن آن از خطر احتمالی افکار نوع عصر روشنایی و با استفاده بسیار منفی از فلسفه نقادی کانت خواستهاند ایمان را به نحو مطلق در جهت مخالف عقل قرار دهند و به ورای آن بروند، در صورتی که عملاً اسیر خیالات و عواطف و احساسات شدهاند. فیخته را انتقاد میکند، برای اینکه فیخته صرفاً در حد «برون ذات» و «موضوعیت» باقی میماند و مسائل اصلی را پشت نقاب اخلاق پنهان میدارد. در فلسفه وحدت شلینگ امکانات بیشتری میبیند و تا حدودی با توسل به فلسفه طبیعت او سعی میکند از جنبه «برون ذات» تفکر فلسفی آگاه شود.
░▒▓ تفسیر هگل از نسبت ایمان و هستی
▬ لحظه سرنوشت ساز تفکر هگل، موقعی است که او در مخالفت با راینهولد از اختلاف عمیق فلسفه فیخته و شلینگ دقیقاً آگاه میشود و از این طریق گویی جهت اصولی تفکر خاص خود را درمی یابد. در نوشته ایمان و دانش کاملاً معلوم است که کوشش هگل حفظ ایمان است، ولی، نه به قیمت غیرعقلی ساختن آن. به نظر او اگر ایمان یک جنبه «درون ذات» و ذهنی دارد، در ضمن یک جنبه «برون ذات» و عینی هم باید داشته باشد. ایمان فقط یک مسأله اخلاقی نیست، بلکه به معنایی مسأله «هستی شناسی» است و در حد کل هستی مطرح است، نه فقط در حد اخلاق. البته، منظور این نیست که ایمان به نحو دفعی با کل هستی وحدت پیدا میکند، بلکه در نظرگاه فلسفی هگل، حتی، از یک «لحظه رنج» نیز میتوان صحبت کرد که در واقع، دلالت بر نوعی رابطه اثبات و نفی دیالکتیکی میان ایمان و کل هستی دارد، این «لحظه رنج» از طرفی بیان از مسیحیت و مصائب مسیح نیز هست.
░▒▓ امر نامتناهی و متناهی در نوشتههای هگلی
▬ در تمام نوشتههای دوره ینای هگل، نوعی اعتقاد به مطلق و امر نامتناهی در امور نسبی و متناهی دیده میشود، یعنی، گویی این دو قلمرو با اثبات و نفی یکدیگر است که «معقولیت» خود را مییابند و این معقولیت صرفاً در حرکت تحقق پیدا میکند. مطلق و نامتناهی اصل و اساس هر امر نسبی و متناهی است، ولی، در ضمن در همین امر نسبی و متناهی است که میتوان از تحقق و واقعیت یافتن مطلق و نامتناهی به نحو انضمامی صحبت به میان آورد. از همین اعتقاد است که کم کم طرح اولیه پدیدارشناسی روح در ذهن هگل ریخته شده است.
░▒▓ رواج فلسفه نوکانتی در قرن نوزدهم
▬ در خاتمه، لازم به یادآوری است که با اینکه انتقادات هگل بر فلاسفه همعصر خود فوقالعاده جالب توجه و خواندنی است، ولی، به هر طریق تاریخ فلسفه غرب در دوره بعد از هگل به خوبی نشان داده است که افکار خود او بیش از افکار فلاسفه دیگر خاصه کانت آسیبپذیر و قابل انتقاد بوده است. در نیمه دوم قرن نوزدهم نه فقط در آلمان، بلکه در کل مراکز علمی و فرهنگی دنیای غرب، با رواج فلسفههای نوکانتی، نوعی بازگشت به تفکرهای قبل از هگل دیده میشود که البته، این موضوع بدون اینکه از ارزش آموزش فلسفه هگل بکاهد، محدودیتها و نارساییهای آن را برملا میسازد.
مأخذ: tahoordanesh
هو العلیم