فیلوجامعه‌شناسی

فضایل انگلیسی اخلاق لیبرال

فرستادن به ایمیل چاپ

ادامه مطلب...


برداشت آزاد از آنتونی آربلاستر؛ ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬ برای یک لیبرال انگلیسی، مدارا، تجارت و فن‌شناسی، متحدان عقل و معرفت به شمار می‌رفتند.

▬ تجارت کالا، تجارت معرفت نیز هست؛ تجارت و کسب و کار و صنعتی کردن، یا از میان بردن وابستگی‌های فئودالی، به طور طبیعی استقلال ذهن را تشویق می‌کند.

▬ صنعت، استقلال را تشویق می‌کرد. و تجارت نیز مروج صلح جهانی بود.
▬ منتسکیو می‌گوید: تجارت می‌تواند ملت‌ها را متحد کند، اما، «افراد را به همان ترتیب متحد نمی‌کند».

░▒▓ سودمندی
▬ علم، حقیقت صرف نبود. حقیقت سودمند بود؛ بر خلاف حقایق فرضی الهیات که اگر هم حقیقت بود چیزی به پیشرفت یا رفاه بشر نمی‌افزود.
▬ لیبرالیسم روشن‌گری، بی‌درنگ، رهیافت بهره‌جویانه از طبیعت را که قبلاً توسط بیکن بیان شده بود، تأیید کرد.
▬ کانت حیوانات را به مثابه وسیله و انسان را به عنوان هدف درنظر داشت، اما، دست‌کم بعضی از انسان‌ها را نیز به این چشم نگاه می‌شدند، و در تکامل علوم انسانی و اجتماعی عقل.... به معرفت و فن تبدیل می‌شود، و فرد بیش از آن‌که فاعل تجربه‌ی خویش باشد، موضوع آن است.

░▒▓ عقل و آموزش
▬ اگر همه‌ی مفاهیم ما از تجربه‌ی حسی نشأت می‌گرفت، توافق گسترده در مسائل مربوط به حقیقت، آشکارا امکان‌پذیر می‌نمود.
▬ اگر هیچ‌گونه اندیشه‌ی ذاتی وجود نداشته باشد، پس، باورها و بینش‌ها فقط می‌توانند محصول آموزش و پرورش باشند.
▬ بنا بر این، برای ریشه‌کنی تعصب و خرافات، پذیرش جهانی اشکال معقول و روشن‌بینانه‌ی آموزش و پرورش ضرورت داشت. این تصویر از ذهن و سرچشمه‌ی معرفت، پیامدهای برابریگرا و دموکراتیک آشکاری داشت.
مآخذ:...
هو العلیم

کارگزینی در فضای جدید

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...آزاد از پایگاه .Inc؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬ نرخ بالای بیکاری در بیشتر کشورهای دنیا، بازار کار را از متقاضیانی که در جست و جوی کار هستند، اشباع کرده، بنا بر این، غربال‌گری متقاضیان خوب و مناسب، برای کارفرمایان سخت شده است. اخیراً قصد داشتم در شرکت خودم مدیر دفتری را استخدام کنم.

▬ تنها در طول ۲ روز با بیش از ۲۰۰ نامه، درخواست برای استخدام روبه‌رو شدیم. خارج کردن کاندیداهای فاقد شرایط، کار سنگین و وقت‌گیری بود، ولی، روشی وجود دارد که طبق آن بهتر است مدت‌ها قبل از این‌که قصد داشته باشید بهترین فرد را برای یک پست خالی استخدام کنید، باید تشخیص دهید دقیقاً چه عواملی می‌توانند یک فرد را برنده این میدان کنند، سپس، شرح شغلی تهیه کنید که افراد بر اساس آن جذب شوند. چهار کیفیت که در همه متقاضیان احتمالی باید به دنبال آن‌ها باشید، از این قرارند:

░▒▓ اشتیاق

▬ یک کارمند، اگر نسبت به اهداف و مأموریت شرکت شما اشتیاق نداشته باشد، نمی‌تواند به هیچ طریقی به شما کمک کند. تشخیص اشتیاق افراد کار سختی است، بنا بر این، بهتر است به دنبال متقاضیانی باشید که از همان ابتدا اشتیاق فراوان به شرکت یا صنعت شما را به وضوح نشان دهند. 

░▒▓ تعهد
▬ باید در نظر بگیرید، آیا داوطلب مورد نظر آشکارا برای شرکت فداکاری می‌کند؟ یا مشتاق است در مورد صنعت حوزه کاری شما موضوعات جدیدی یاد بگیرد؟ در عوض، اگر فقط به دنبال این است که یک شغل معمولی پیدا کند، همان لحظه او را از میدان خارج کنید.

░▒▓ مهارت‌های حل مشکل
▬ کسب و کار شما، هر روز با مشکلات تازه‌ای روبه‌رو می‌شود، بنا بر این، مهم است کارمندانی پیدا کنید که توان دارند برای حل این مشکلات، راه‌حل‌های حیاتی ارائه کنند. آیا داوطلب مورد نظر قابلیت تحلیل مشکلات و یافتن پاسخ درست برای آن‌ها را دارد؟ اگر چنین باشد، نشانه خوبی برای استخدام او است.

░▒▓ تجربه مرتبط
▬ آیا متقاضی مورد نظر، قبلاً کاری در حوزه مربوط به کار شما یا در یک شرکت مشابه شرکت شما انجام داده است؟ آیا کار قبلی او مهارت‌هایی را نیاز داشته که اکنون، به راحتی آن را به موقعیتی که در شرکت شما به دست آورده منتقل کند؟ تجربه به شدت به دیگر کیفیت‌هایی که مطرح شد مربوط است و نباید از آن چشم پوشی کنید.

░▒▓░▒▓░▒▓░▒▓░▒▓
░▒▓░▒▓░▒▓░▒▓░▒▓
░▒▓░▒▓░▒▓░▒▓░▒▓

▬ اکنون، که می‌دانید در یک متقاضی کار به دنبال چه چیزهایی باشید، چگونه شغل مورد نظر را تشریح می‌کنید که بتوانید کارمند تمام عیاری استخدام کنید؟
▬ برای این کار، کم نگذارید. بسیاری از کسب‌وکارها نمی‌دانند یافتن یک کارمند خوب با نوشتن یک آگهی کامل شروع می‌شود.
▬ شما نیاز دارید فردی را انتخاب کنید که واقعاً می‌خواهد برای شما کار کند، اما، در ضمن می‌تواند نیازهای شما را نیز برآورده سازد.
▬ وقتی می‌خواهید شغلی را تشریح کنید، این نکات را به یاد داشته باشید:

░▒▓ ۱. توصیف شرکت
▬ حتی اگر متقاضیان کار قبل از تقاضای کار با شما در مورد شرکت تحقیق کرده باشند، بهتر است خودتان شرکتتان را برای آن‌ها توصیف کنید تا مطمئن شوید پیام درست به آن‌ها منتقل می‌شود. شرکتتان را به طور کامل توصیف کنید، از جمله اطلاعاتی در مورد محیط کار و مأموریت کلی، ارزش‌ها و اهداف شرکت ارائه دهید. در این صورت، مشخص می‌شود که یک متقاضی کار چقدر در مورد آن‌چه شما توصیف می‌کنید مشتاق است و می‌توانید اعلام کنید که این شغل فقط در وظایف موجود خلاصه نمی‌شود. در نهایت، شما به شخصی نیاز ندارید که فقط وظایفش را انجام دهد، بلکه آن فرد باید نسبت به آن‌چه انجام می‌دهد مشتاق باشد.

░▒▓ ۲. توصیف یک تیم
▬ یک متقاضی کار، باید مسائل جزئی را در مورد افرادی که شما می‌خواهید استخدام کنید و فرهنگی که در شرکت ایجاد کرده‌اید، بداند. در این صورت، خودش می‌تواند تشخیص دهد که آیا گزینه مناسبی برای این شغل هست یا نه. این نوع اطلاعات هم‌چنین، برای متقاضی کار نقطه تمرکزی ایجاد می‌کند که به طور خاص توضیح دهد چرا برای کار کردن در شرکت شما مناسب است. دانستن پاسخ او نه تنها مفید است، بلکه توان و فراست آن فرد را در حل مشکلات احتمالی شرکت نشان می‌دهد.

░▒▓ ۳. خلاصه‌ای از نقش و فردی که به دنبال آن هستید
▬ خلاصه سریعی از وظایف شغل مورد نظر ارائه دهید، و تا جایی که می‌توانید در مورد قابلیت‌هایی که به دنبال آن هستید، صریح باشید. آیا فردی را می‌خواهید که باهوش، مسؤول، متعهد به کار و باتجربه باشد یا بتواند به راحتی با کامپیوتر کار کند؟ فردی را که نیاز دارید چگونه توصیف می‌کنید؟ سپس، شرایط متداول مانند مدرک دانشگاهی یا دانش برنامه‌های نرم‌افزاری را مطرح کنید.

░▒▓ ۴. دستورالعمل‌های کاربردی
▬ از همه متقاضیان، نخواهید فقط یک رزومه کاری را ضمیمه کنند. رزومه‌ها با این که مهم هستند، تنها برای دریافتن تجربیات کاری مهم هستند و به ندرت کل ماجرا را بیان می‌کنند. در توصیف خود در مورد کار دستورالعمل خاصی را ارائه کنید تا به میزان توجه متقاضیان پی ببرید. به عنوان مثال، به آن‌ها یاد بدهید موضوع خاصی را در ایمیلشان در نظر بگیرند. این کار به شما کمک می‌کند به سرعت افرادی را که به جزییات توجه نمی‌کنند و هم‌چنین، افرادی را که به موقعیت شما علاقه‌مند نیستند و فقط می‌خواهند هر چه زودتر کاری پیدا کنند، بشناسید و از رده خارج کنید. این روزها افراد واجد شرایط زیادی به دنبال کار هستند، ولی، همه آن‌ها به درد شرکت شما نمی‌خورند. با انجام اقدامات مطرح شده، کارتان را برای کنار گذاشتن کسانی که مناسب کار شما نیستند، آسان‌تر کنید.
برداشت آزاد از دنیای اقتصاد
هو العلیم

اولویت آموزش کارآفرینی

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...از شادی صالحی؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬ امروزه، در هر بازار و کسب‌وکاری حرف رضایت مشتری، کسب درآمد بالا و رقابت است. دنیای پیچ در پیچ بازار تولید و خدمات در تب و تاب تغییر و تحولی برای رسیدن به نهایت ایده‌ها در راستای بهره‌وری است.

▬ اما سوال اینجاست که چگونه یک فرد «راه صد ساله را یک شبه طی می‌کند و دیگری نسل به نسل هنوز نتوانسته به آن جایگاه راه یابد؟» کارآفرینان بسیاری چون؛ استیو جابز، میشل فررو (میلیاردر و مالک کارخانه تخم مرغ شانسی) و... نمادی از ابتکار، نوآوری، خلاقیت، تحول و متفاوت بودن، در دنیای کسب‌وکار هستند. در واقع، آنان بدون در پیش گرفتن روش‌های نادرست چون کلاه‌برداری در رسیدن به ایده و اهدافشان گام برداشتند و با فکری متفاوت و آگاهی کامل از تطابق و سازگاری به موقع با محیط پیرامون خود، آغازگر مسیری نو در کسب و کار خود در عرصه جهانی بوده‌اند.

▬ هم‌چنین، با توجه به مطالعات صورت گرفته ثابت شده که ویژگی‌های کارآفرینان اغلب اکتسابی است و نه توارثی؛ بنا بر این، امروزه، سیاست‌گذاران، برنامه‌ریزان و مجریان امور منابع انسانی در کشورهای مختلف به این نتیجه رسیده‌اند که با در نظر گرفتن بودجه‌های خاص، می‌توانند برای کسب موفقیت اقتصادی در عرصه ملی و بین‌المللی نقش بسزایی ایفا کنند. آن‌ها با توجه ویژه به عرضه خدمات و تولید محصولات در سازمان‌ها، آموزش نیروی متخصص و کارآمد، تغییر نگرش و تجهیز افراد به دانش و مهارت‌های خاص که عامل اصلی تغییر و محرک اصلی توسعه در صحنه اقتصاد است، به این مهم دست می‌یابند.
▬ در همین راستا، امسال، یونسکو با تأکید بر کیفیت آموزش و برنامه‌ریزی با رویکرد کارآفرینان؛ اعلام کرده است که هر نوع تغییر و برنامه‌ریزی به پول و سرمایه گذاری نیاز دارد که سرمایه‌گذاری بر آموزش کودکان و نوجوانان همگام با ارتقا بهره‌وری مهارتی و برنامه‌ریزی برای آینده شغلی، به معنای محرومیت از فقر و توسعه است. بنا بر این، بر برنامه‌ریزی و آموزش‌های کار آفرینی در کودکی که یکی از مهم‌ترین و گسترده‌ترین فعالیت‌های سازمان‌ها و مؤسسات آموزشی است، تأکید بسیاری شده است. بنا بر این، باید توجه داشت، نداشتن برنامه‌ای منسجم به منظور ارتقای مهارت‌ها از بدو آموزش ابتدایی برای ورود به بازار کار و تاسیس شرکت‌های تجاری در تولید ایده‌های نو و برنامه‌هایی جهت عملی ساختن آن ایده‌ها در واقع، به معنای عدم تضمین بقای سازمان‌ها در ابتکار، خلاقیت و کارآفرینی در آینده‌ای نه چندان دور است.
▬ ژاپن، جزو نخستین کشورهایی بود که در اواخر دهه ۵۰ میلادی آموزش کارآفرینی و ترویج فرهنگ آن را از سطح دبیرستان آغاز کرد و توانست در مدت کوتاهی آموزش کارآفرینی را در کشور به سطح دانشگاه برساند. بیش از ۹۶ درصد نوآوری صنعتی در سال‌های ۱۹۷۰ تا ۱۹۹۲ میلادی که توانست موقعیت ژاپن را در اقتصاد جهانی به یک موقعیت برجسته و برتر تبدیل کند، توسط کارآفرینان صورت گرفت.
▬ در ژوئن سال ۱۹۸۵ میلادی، دانشگاه کالگری به ارزیابی نتایج برگزاری یکی از دوره‌های آموزش کارآفرینی خود که در یک دوره شش‌ماهه برگزار شده بود، پرداخت و از ۵۰ نفر شرکت‌کننده در دوره، پیرامون نتایج این دوره نظرخواهی کرد. این دوره آموزشی که تقریباً، ۷۵۰۰۰ دلار برای دانشگاه هزینه داشت، نتایج بسیار مثبتی در پی داشت. تجربه دانشگاه کالگری نشان می‌دهد که سرمایه‌گذاری کوچکی در حدود ۷۵۰۰۰ دلار برای آموزش کارآفرینان منجر به ارزش افزوده فراوانی معادل ۱۷۵۰۰۰۰ دلار شده و علاوه بر آن تأثیر زیادی در ایجاد فرصت استخدام و تسهیل ایجاد سرمایه داشته است.
▬ بنا بر این، از یک سو، تفاوت آموزش متناسب با شخصیت دانش آموختگان در به فعل رساندن فعالیت‌های کارآفرینان و از سوی دیگر، تنوع در ارائه محصولات و خدمات آموزشی و پژوهشی متناسب با مشتری‌گرایی و نیازهای جهان امروز و جهان آینده اصل اولیه در عرصه توسعه کارآفرینی است.
▬ هر کشوری باید متناسب با اهداف و استراتژی‌ها، برنامه بلندمدت و کوتاه‌مدت خود را تنظیم نماید. این برنامه آموزشی همگام با تحولات داخلی و بین‌المللی قابلیت انعطاف‌پذیری متناسب با فرصت‌ها و تهدیدهای موجود در بازار است.
▬ «شومپیتر» می‌گوید: دانش فنی و تکنولوژی به ثروت، رفاه اجتماعی و سود اقتصادی تبدیل نمی‌شود؛ مگر با وجود افراد کارآفرین و خلاق که فرصت‌های بازار و تکنولوژی را کشف می‌کنند، سپس، وسایل مورد نیاز را با توجه به نواقص، واکنش‌ها، دفاع‌های بازار و نیازهای بازار فراهم می‌آورند.
▬ تغییر در فرآیند آموزش، متناسب با واژه کارآفرینی در سه مقوله تربیت و آموزش کار آفرین «فردی، سازمانی و شرکتی» ضرورت تفاوت آموزش کار آفرینی را در آموزش و پرورش، سازمان‌ها و شرکت‌های تجاری به مسؤولان متذکر می‌کند. بر همین اساس توسعه کارآفرینی از جنبه‌های گوناگون، اولین رکن از جنبه‌های مهم در گسترش کارآفرینی است. در مرحله دوم شناسایی اهداف، در برنامه‌های آموزش جهت پرورش کارآفرینان از نظر تربیت کارآفرینان جدید، هدایت کارآفرینان به سمت کسب مهارت‌های لازم و ارائه مهارت‌های لازم به آنان به منظور بالا بردن میزان موفقیت آنان در کسب‌وکارهای آینده هر کشور است.
برداشت آزاد از دنیای اقتصاد
هو العلیم

لایه نرم‌افزاری سازمان‌های جدید

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...آزاد از پایگاه مک‌کنزی؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬ با گسترش تعاملات الکترونیک مشتریان با سازمان‌ها، درک دامنه و پیچیدگی نقاط تماس الکترونیک سازمان‌ها با مشتریان به یک مزیت رقابتی تبدیل شده است.

░▒▓ مقدمه

▬ در پانزده سال اخیر، محیط متفاوتی برای کسب‌وکارها ایجاد شده است. محیطی که مشتریان را قدرتمند کرده و تعجب آور نیست که این تغییرات کسب‌وکار را به تغییر شیوه عمل وادار کرده است، اما، دقیقاً کدام سازمان‌ها با موفقیت به عصر دیجیتال منتقل شده‌اند؟ آن‌ها چطور مزیت رقابتی را در عصری که دیگر موقعیت مانعی برای معاملات نیست، برندها به تنهایی نشان‌دهنده کیفیت نیستند و قیمت‌گذاری به شکل فزاینده‌ای در حال شفاف شدن است به دست آورده و حفظ کرده‌اند؟

▬ البته، پاسخ به این سؤالات سخت، در صنایع و سازمان‌های مختلف متفاوت است، ولی، ما می‌خواهیم ایده‌ای را پیشنهاد دهیم که می‌تواند کمی به مدیران اجرایی در متمرکز کردن افکارشان کمک کند. چه بدانید چه ندانید، سازمان شما به عنوان دو کسب‌وکار عمل می‌کند: یک هسته که محصولات و خدماتش را می‌فروشد و پوسته‌ای که ما آن را لایه نرم‌افزار می‌نامیم. این لایه نفوذپذیر شامل فناوری‌هایی است که از طریق آن‌ها مشتریان با سازمان شما در تعاملند و بالعکس.
▬ برای موفقیت در رقابت، باید در اجرای کسب‌وکار مرکزی و لایه نرم‌افزاریتان تا آن‌جا که ممکن است سختگیری کنید. این سختگیری مواردی هم‌چون موارد زیر را شامل می‌شود: ساختن یک تجربه کارآ برای مردمی که از رسانه‌های دیجیتال و فناوری برای تعامل با سازمان شما استفاده می‌کنند و سرمایه‌گذاری برای تحقق بخشیدن به این تعاملات.

░▒▓ فهم لایه نرم‌افزاری
▬ برای اکثر سازمان‌ها، لایه نرم‌افزاری شامل یک وب‌سایت، سایت سازمانی، نرم‌افزارهای موبایل و شبکه‌های اجتماعی است. هم‌چنین، ایمیل‌هایی که به مشتریان زده می‌شود و اثرگذاری‌هایی که توسط تبلیغات الکترونیک یا وب‌سایت‌های دیگر انجام می‌گیرد یا نصب صفحه‌های نمایشگر معابر مربوط به سازمان یا فروشگاه‌های مربوط به آن سازمان نیز جزو لایه نرم‌افزاری هستند. نقاط تعاملی که کمتر قابل مشاهده هستند عبارتند از واسط‌های برنامه‌نویسی نرم‌افزار که برنامه‌های کامپیوتری از طریق آن‌ها با یکدیگر اتصال برقرار و تبادل اطلاعات می‌کنند. به همین صورت بازارهای دیجیتال و سیستم‌های مدیریت سفارش که تراکنش‌های بین کسب‌وکارها را تسهیل می‌کنند، و اساساً هر راهی که شخصی از فناوری برای تعامل با سازمان استفاده می‌کند بخشی از لایه نرم‌افزاری شما است.
▬ نیاز سازمان‌ها به داشتن یک لایه نرم‌افزاری، برخاسته از انقلاب نرم‌افزاری نیست؛ بلکه حاصل از تغییراتی است که این انقلاب در رفتار مشتریان ایجاد کرده است. با افزایش تمایل اشخاص به کار با سازمان‌ها به صورت آنلاین و بدون مراجعه به فروشگاه‌ها، این امر اهمیت بسیاری یافته است. امری که با رواج فناوری‌های اینترنتی روزبه‌روز گسترش بیشتری می‌یابد. در عصری که جوانان آن همگی بعد از پیدایش اینترنت متولد شده‌اند، نقاط تماس دیجیتال سازمان‌ها (مانند فناوری‌های همراه و رسانه‌های اجتماعی) به منزله خیابان‌هایی هستند که مشتریان از طریق آن‌ها با سازمان تعامل دارند. در این میان لایه نرم‌افزاری در جذب و حفظ مشتریان دیجیتال اثری حیاتی دارد.
▬ سازمان‌های مختلف روز به روز ارزش این امر را بیشتر می‌فهمند. مثلاً، بانکداری خُرد سازمان جی. پی. مورگان چیس تلاش می‌کند که همه جنبه‌های بانکداری را از طریق وسایل همراه انجام دهد. فعالیت‌هایی هم‌چون وصول چک‌ها و ارسال پول به دوستان.
▬ هم‌چنین، لایه نرم‌افزاری می‌تواند در شیوه کار صنایع هم بسیار تأثیرگذار باشد. مثلاً، در صنعت تبلیغات شاهد هستیم که برای خرید یک تلویزیون باید با دفتر پذیرش تبلیغات تماس بگیریم، درباره نرخ آن چانه‌زنی کنیم و گام‌های دستی زیادی را برای اطمینان از پخش شدن تبلیغات در تلویزیون طی کنیم، اما، برای خرید تبلیغات در گوگل تنها کافی است با لایه نرم‌افزاری آن تعامل کنیم و طی چند دقیقه آگهی خود را در سایت ببینیم. روشن است که بده بستان‌ها و جایگزینی‌هایی برای تسهیل در این امر می‌تواند به انجام برسد. گوگل یک تراکنش سریع‌تر و آسان‌تر را فراهم می‌کند؛ ولی، قیمت‌های آن مقطوع است. تبلیغات تلویزیونی قیمت‌گذاری روان‌تر و عینی‌تری دارند و اغلب می‌توان درباره قیمت‌های آن‌ها چانه زنی کرد. محصولات تبلیغی گوگل استاندارد هستند و برای درج تبلیغات در گوگل باید درخواست آگهی را با پر کردن یک فرم اینترنتی در سایت این سازمان ثبت کرد؛ در حالی که همین کار در تبلیغات تلویزیونی در سطوح مختلف متفاوت است و اغلب نیاز به مشارکت افراد زیادی دارد. این مثال نشان می‌دهد که به کارگیری لایه نرم‌افزاری تنها محدود به اجرای فناوری نیست؛ بلکه مستلزم استفاده از شیوه‌ای کاملاً تازه در کسب و کار است.

░▒▓ عملیاتی کردن لایه نرم‌افزاری
▬ منظور از تعبیه لایه نرم‌افزاری تسهیل و روان‌سازی تراکنش‌ها جهت تعامل اثربخش‌تر افراد و سازمان‌ها و خودکارسازی این تعاملات است. این کارکرد عاملی کلیدی در تعیین موفقیت لایه نرم‌افزاری است. هر قدر یک تراکنش شفاف‌تر و لذت‌بخش‌تر باشد، احتمال استفاده کاربران از آن بیشتر و در نتیجه، دامنه سازمان گسترده‌تر می‌شود. در مقابل، وب سایت‌های گیج‌کننده‌ای که کاربران را خسته کند یا پشتیبانی فنی خوبی نداشته باشد مشتریان را از سازمان ناامید می‌کند و به سوی رقبا می‌کشاند.
▬ ما در مطالعه خود تعداد هزار سازمان حاضر در فهرست فورچون را از جهت لایه نرم‌افزاری بررسی کردیم.
▬ صنعت خرده فروشی، کارآترین صنعتی بود که در پیمایش ما حضور داشت، اما، در همین گروه از سازمان‌های کارآ هم تنوع زیادی از جهت عملکرد دیده شد. به عنوان مثال، یکی از سازمان‌های مطرح در حوزه فروشگاه‌های زنجیره‌ای در پیمایش ما امتیاز کمی کسب کرد؛ چرا که، در زمینه پیاده‌سازی بسیاری از عناصر مربوط به رسانه‌های دیجیتال در ایجاد ارتباط با کاربران خود ضعیف عمل کرده بود.
▬ احساس می‌کنیم که بزرگ‌ترین چالشی که سازمان‌ها در زمینه عملیاتی کردن لایه نرم‌افزاری با آن روبه‌رو هستند دقیقاً مربوط به این واقعیت است که این لایه با مفهومی پیچیده با عنوان نرم‌افزار سروکار دارد. فلسفه وجودی سازمان‌های فناوری آن است که بهترین نرم‌افزارها را تولید کنند؛ ولی، سایر سازمان‌ها نیز به نرم‌افزارهای قدرتمند نیازمندند و باید نرم‌افزارهایی هرچه کارآمدتر داشته باشند؛ زیرا، با گسترش گرایش مشتریان به تراکنش‌های الکترونیکی، سازمان‌ها باید در این فناوری‌ها پیشرفت زیادی داشته باشند. تجربه نشان داده است که موفقیت در عملیاتی کردن لایه نرم‌افزاری نیازمند آمیزه‌ای از تمرکز، مشتری‌مداری و یکپارچه‌سازی است.

░▒▓ تمرکز
▬ اثربخش‌ترین سازمان‌ها در زمینه لایه نرم‌افزاری، آن‌هایی هستند که عملیات لایه نرم‌افزاری را با مدیریت این لایه در قالب یک گروه فناوری مرکزی ادغام می‌کنند. این گروه، باید نیازهای کاربران را برآورده کنند، تمرکز خود بر سودآوری و توجیه فنی قرار دهند، و قدرت تصمیم‌گیری‌های دامنه‌دار در گستره کل سازمان را داشته باشد. برای ایجاد یک تجربه منسجم دیجیتال برای یک سازمان، شکستن ساختار سلسله مراتبی سازمان و یکپارچه‌سازی ویژگی‌ها و محتواهایی که معمولاً، در سازمان پراکنده هستند اهمیت بسیاری دارد. شیوه کار فیس‌بوک و برخی دیگر از سازمان‌های فناوری نمونه‌ای از این رویکرد است که یک تجربه استاندارد برای استفاده میلیون‌ها کاربر را فراهم کرده‌اند.

░▒▓ تمرکز بر کاربران (کاربر مداری)
▬ برای تشخیص دقیق نیازهای مشتریان و یافتن راه‌هایی برای برآورده کردن آن‌ها، باید پژوهش‌های کیفی و کمی و هم‌چنین، دریافت‌های شهودی و جمع‌آوری اطلاعات علمی انجام گیرد. در یک سوی طیف، سازمان اپل و استیو جابز فقید حضور دارد که غرق در تشخیص نیازهای واقعی مشتریان و شهود آن‌ها بود. در سوی دیگر طیف هم گوگل حضور دارد که امور را با آزمون‌های مکرر و استفاده مستمر از داده‌ها پیش می‌برد. هر دو روش مزایا و معایب مختص خود را دارند. استراتژی گوگل معمولاً، یک سلسله بهبودهای کوچک و تدریجی را حاصل می‌کند. در مقابل، رویکردی که اپل در پیش گرفته است مخاطره بیشتری دارد و جهش‌های بزرگ‌تری را در تجربه کاربران و طراحی محصول به عمل می‌آورد، اما، صرف نظر از این که کدام سبک تناسب بیشتری با فرهنگ و دارایی‌های یک سازمان خاص دارد، مدیریت باید منابعی را به کاوش در نیازهای کاربران اختصاص دهد و نتایج این کاوش‌ها را هنگام تصمیم‌گیری درباره لایه نرم‌افزاری مدنظر قرار دهد.

░▒▓ یکپارچه‌سازی با کسب‌وکار اصلی
▬ لایه نرم‌افزاری، در بهترین حالت خود به صورت یک استخر ارتباطاتی شکل می‌گیرد و به شکل یک محصول یا خدمت الکترونیک در می‌آید. مثلاً، برخی سازمان‌های سازنده وسایل ورزشی به کاربران خود اجازه می‌دهند که وسیله مورد نظر خود را از طریق برنامه‌های مخصوص مبتنی بر وب طراحی کنند و همان طرح را برای ساخت سفارش دهند. چنین یکپارچه‌سازی‌هایی به صورت جادویی رخ نمی‌دهند؛ بلکه همان گروه فناوری مرکزی که مسؤولیت تفکر از طریق یک لایه نرم‌افزاری سراسری در سازمان را دارد، می‌تواند از طریق تمرکز بر رابطه بین تجربه‌های دیجیتال و محصولات و خدمات کنونی سازمان (که الکترونیک نیستند) مدل‌های کسب‌وکار رقابتی و پیشنهادهای تازه‌ای را برای این کار تدوین کند.
▬ شاید درک روش کار سازمان‌هایی که با مشتریان خود تعامل چهره به چهره دارند (مانند سازمان‌های خرده فروشی و مؤسسات مالی) در درک لایه نرم‌افزاری نسبت به سایر انواع سازمان‌ها بسیار ساده‌تر باشد. زیرا، برخی سازمان‌ها با داشتن واسطه‌های بسیار در توزیع محصولات خود یا به علت ماهیت محصولات و خدمات خود رویارویی مستقیم کمتری با مشتریان خود دارند. با این حال، می‌توان همین نسخه کلی را برای سایر انواع کسب‌وکار که در پی رقابت در عصر انقلاب دیجیتال هستند تجویز کرد: آن‌ها باید لایه نرم‌افزاری متمرکز، کاربر محور و یکپارچه‌ای داشته باشند تا از سازمان‌های پیشرو عقب نمانند.
برداشت آزاد از دنیای اقتصاد
هو العلیم

افق بلند جنبش ملی شدن نفت ایران؛ سختی کشیدیم و بعد، پیروز شدیم

فرستادن به ایمیل چاپ

گروه ادامه مطلب...تاریخ اقتصاد؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬ در حالی که تمام کشورهای غرب آسیا، به سود ۵۰-۵۰ در توافقات خود قانع شده بودند، ایران ایده رادیکال‌تری را در ذهن داشت. در همان زمان بحث ملی شدن صنعت نفت در پارلمان ایران مطرح شد و در همین بحبوحه رزم‌آرا، نخست‌وزیر که یکی از مخالفان اصلی ملی شدن صنعت نفت در ایران بود، ترور شد (سال ۱۹۵۱) و بلافاصله پس از آن، لایحه ملی شدن صنعت نفت در مجلس ایران به تصویب رسید.

▬ بریتیش پترولیوم، تنها شرکت نفتی طرف قرارداد و دارای توافق حق انحصاری استخراج از میادین نفتی ایران بود و ملی شدن صنعت نفت در ایران نیز این شرکت را که در مذاکرات تهران شکست خورده بود، مجبور کرد تا از یک سو برای حفظ منافع مالی خود میزان تولید را در کشورهایی چون عراق و کویت افزایش دهد و از سوی دیگر، چشم انتظار کمک دولت بریتانیا باشد تا از منافع این کمپانی در مقابل، دولت ایران دفاع کند. این بار هر دو کشور بریتانیا و امریکا و نه کمپانی‌های اصلی وابسته به آن‌ها، تلاش‌های بسیار زیادی کردند تا با محمد مصدق، نخست‌وزیر ایران در آن دوره به گونه‌ای بر سر موضوع نفت کنار بیایند؛ اما، مذاکرات با مصدق فایده‌ای نداشت و استخراج و صدور نفت به طور کامل متوقف شد.

▬ اقدام مصدق، همراه با شکست بود، دو سال ادامه حیات سیاسی ایران بدون درآمد نفتی، تأثیر خود را بر جامعه ایران گذاشت. مصدق به تدریج حامیان خود را نیز از دست داد تا این‌که در نهایت در سال ۱۹۵۳ سازمان جاسوسی ایالات‌متحده (سیا) با پشتیبانی بریتانیا، کودتایی را ترتیب دادند که به موجب آن شاه ایران بار دیگر به عرصه قدرت بازگشت و پای مصدق به زندان کشیده شد. جنبش ملی شدن نفت در ایران در نهایت با شکست مواجه شد؛ چرا که، نتیجه‌ای جز بی‌ثباتی سیاسی و بازگشت به دوران گذشته و امضای مجدد قراردادهای خارجی به همراه نداشت.
▬ پس از سه سال بی‌ثباتی در حکومت، و عدم دسترسی به عایدات نفتی، مقامات ایران تصمیم گرفتند تا بار دیگر به همان روند گذشته خود بازگردند. ملی شدن نفت در ایران به ثمر نرسید و همه چیز به روند گذشته خود؛ یعنی، همان تعریفی که ونزوئلایی‌ها از توافقات نفتی کرده بودند، بازگشت؛ ولی، آن‌چه بیش از هر چیز جالب به نظر می‌رسید، این بود که پس از گذشت این سه سال، بهره‌برداری از منابع نفتی ایران نه تنها برای بریتیش پترولیوم آزاد شد، بلکه تمام شرکت‌های عمده نفتی که از آن‌ها نام برده شد نیز وارد عرصه انعقاد قراردادهای مختلف نفتی با ایران شدند. تعداد شرکت‌های نفتی که بازار نفت ایران را در دست گرفتند افزایش پیدا کرد و در عین حال، مذاکرات در زمینه انعقاد قراردادهای نفتی برای حکومت ایران روزبه‌روز پیچیده‌تر و سخت‌تر شد.
▬ با تمام این اوصاف این حرکت دولت ایران در راستای ملی شدن صنعت نفت برای همیشه در ذهن دولت‌های بریتانیا و امریکا و تمامی کشورهای تولیدکننده نفت بر جای ماند، چنان که تا پیش از سال ۱۹۵۸ و انقلاب ونزوئلا، هیچ یک از کشورهای تولیدکننده نفت سخنی از ملی شدن به میان نیاوردند. آن‌ها شاهد تلاش ایران برای ملی شدن و نتیجه نامطلوب آن بودند؛ بنا بر این، گه‌گاه تنها به اعتراضی برای تهدید بازار و شرکت‌های عمده طرف قرارداد بسنده کرده و پا را فراتر از آن نمی‌گذاشتند.
▬ و حالا، نوبت انرژی اتمی است...
برداشت آزاد از دنیای اقتصاد
هو العلیم

تأمل در اقتصاد ایران: بازارگرایی واقعی / بازارگرایی تخیلی

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر ادامه مطلب...احمد می‌دری؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬ دکتر احمد می‌دری، استاد اقتصاد دانشگاه شهید چمران اهواز است. دکتر می‌دری در این گفت‌وگو با رد تقسیم‌بندی‌هایی که درباره دیدگاه‌های اقتصادی اقتصاددانان ایرانی صورت می‌گیرد، عنوان کرد که این نوع دسته‌بندی نه تنها از ابتدا، بلکه، در دهه سوم پس از پیروزی انقلاب نیز دیگر جایگاهی ندارد. او می‌گوید: تقسیم‌بندی اقتصاد ایران بر مبنای تفکر نهادگرا و لیبرال، تقسیم‌بندی غلطی است و باید این نوع تقسیم‌بندی بر مبنای بازارگرایی واقعی و تخیلی تغییر کند. متن گفت‌وگو با دکتر احمد می‌دری پیش روی شماست:

░▒▓ مکاتب فکری در حوزه اقتصاد، طی سه دهه بعد از انقلاب چقدر در تصمیم‌گیری‌های اقتصادی تأثیرگذار بودند؟ این سؤالی است که طی پانزده گفت‌وگو «دنیای اقتصاد» با اقتصاددانان مطرح کرده است. قصد ما این است که یک بررسی تحقیقی از دیدگاه اقتصاددانان صورت بگیرد. شما این موضوع را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

▬ پاسخ اجمالی من این است که بعد از جنگ تحمیلی، اندیشه‌ای که در پیشبرد سیاست‌گذاری نقش داشت، بازارگرایی تخیلی بوده است. بر خلاف آن‌چه که از مصاحبه‌های قبلی در این زمینه خواندم نزاع فکری در ایران نزاع بر سر چپ و راست نیست، بلکه محل نزاع بازارگرایی واقع‌بینانه با بازارگرایی تخیلی یا آرمانی است. بعد از جنگ این اندیشه (بازارگرایی تخیلی) در ایران مانند بسیاری از کشورها بر سیاست‌گذاری اقتصادی حاکم شد، ولی، در عمل این بازارگرایی تخیلی به گونه‌ای ناقص و نادرست اجرا شد که پس از اجرا، همه مدافعان اجرای این سیاست‌ها از آن‌چه در عمل رخ داده بود تبری جستند.

▬ گروهی از اقتصاددانان که اصلاح نظام اداری و سیاسی را پیش شرط شکل‌گیری اقتصاد بازار می‌دانستند با بازارگرایان تخیلی مخالفت کردند. در مقابل، انتقادهای مطرح شده، بازارگرایان تخیلی مخالفان خود را به چپ‌های نقاب‌دار متهم کردند. این اتهام دلایل مختلفی داشت. از یک سو بازارگرایان واقعی، اقتصاد بازار را به لیبرالیسم اقتصادی قرن نوزدهم در امریکا و انگلستان محدود نمی‌سازند، اقتصادهای بازاری اروپا و بسیاری از کشورها که دولت نقش برجسته‌ای در بهبود توزیع درآمد و فقر دارد نیز اقتصاد بازار محسوب می‌شوند. نباید الگوی لیبرالیسم قرن نوزدهمی را تنها شکل اقتصاد بازار و تنها راه اقتصاد ایران معرفی کرد. از سوی دیگر، اختلافات اساسی بر سر شیوه رسیدن یا گذر به اقتصاد بازار میان این دو گروه وجود دارد. بازارگرایان تخیلی به جای دقت در محل نزاع فکری با زدن انگ چپ‌های نقاب‌دار، خیال خود و مخاطبان را راحت کردند و راه گفت‌وگو را بستند.
▬ بعد از جنگ تحمیلی، سیاست‌های اقتصادی به سوی بازارگرایی تخیلی حرکت کرد. تعریف بازارگرایی تخیلی و واقع‌گرا بحث مفصلی است که من سعی می‌کنم در مثال‌هایم مرز بین این دو مفهوم را تبیین کنم. اختلاف این دو دیدگاه را در چند محور به اختصار می‌توان توضیح داد:
▬ ▀▄█▌ خصوصی‌سازی یا رشد طبیعی بخش خصوصی: خصوصی‌سازی از سیاست‌های مورد اتفاق همه دولت‌های، هاشمی، خاتمی و احمدی‌نژاد بود، اما، دو دولت نخست توفیق چندانی در واگذاری شرکت‌های دولتی نداشتند. مشکل نیز به اندیشه حاکم بر سیاست‌های دو دولت نخست باز نمی‌گردد. ساخت رسمی قدرت در صورتی اجازه واگذاری می‌دهد که از کنترل قدرت اقتصادی مطمئن باشد. این اطمینان به شرایط خاص سیاسی و شیوه ویژه‌ای از خصوصی‌سازی نیاز داشت. شرایط خاص سیاسی در زمان احمدی‌نژاد فراهم آمد و شیوه خصوصی‌سازی نیز طرح سهام عدالت را مهیا کرد. طرح سهام عدالت به هیچ وجه طرحی زاییده ذهن ایرانی و بومی نبود. این شیوه خصوصی‌سازی به عنوان شیوه مطلوب واگذاری پس از فروپاشی بلوک شرق از سوی اقتصاددانان بازارگرای تخیلی ارائه شد. استدلال می‌شد که با توجه به گستردگی مالکیت دولت در کشورهای بلوک شرق، کمبود سرمایه‌گذار و کارآفرین، مقاومت سیاسی در برابر واگذاری به اشخاص و برای سرعت بخشیدن به فرآیند تبدیل اقتصاد دولتی به اقتصاد خصوصی کوپن سهام Voucher بهترین راه‌حل ممکن است. این سیاست از سال ۱۹۹۲ در بسیاری از کشورهای بلوک شرق (تقریباً همه آن‌ها) به اجرا درآمد و در ظرف کمتر از ده سال مالکیت دولتی از این اقتصادها رخت بر بست. در ایران نیز این طرح با یک وقفه زمانی چند ساله از سوی اتاق بازرگانی ایران تحت عنوان مالکیت فراگیر در دو جلد منتشر شد و به طور مفصل از واگذاری شرکت‌های دولتی به مردم دفاع کرد. این پیشنهاد در مجلس پنجم مجلس مورد بررسی قرار گرفت و من از طرف مرکز پژوهش‌ها در مورد آن مطالعه می‌کردم. این پیشنهاد در غوغای مسائل سیاسی ریاست جمهوری خاتمی در میانه راه مسکوت ماند. در دوره خاتمی بورس اوراق بهادار تهران به سرعت رشد کرد و این سازمان خواستار واگذاری شرکت‌های دولتی به مردم شد. این طرح به گونه‌ای تدوین شده بود که پس از واگذاری به مردم سهام شرکت‌ها در بورس قابل خرید و فروش بود و از این طریق عرضه سهام افزایش می‌یافت و بورس اوراق بهادار رونق می‌یافت. در ماه‌های پایانی دولت خاتمی آیین‌نامه آن‌چه در دولت احمدی‌نژاد سهام عدالت نامیده شد تصویب و تنها چند ماه بعد از روی کار آمدن دولت احمدی‌نژاد سازماندهی لازم برای اجرای این طرح تاسیس گردید و بخش عمده‌ای از دارایی‌های دولت به مردم واگذار شد.
▬ امروز، آن‌چه تحت عنوان خصوصی‌سازی و واگذاری شرکت‌ها به مردم صورت گرفت هیچ کس نمی‌تواند نام آن را خصوصی‌سازی بگذارد. نکته مهم در اینجاست که این داستان تنها در ایران رخ نداد. بلکه سرنوشت همه طرح‌های کوپن سهام و سایر شیوه‌های خصوصی‌سازی در کشورهای بلوک شرق و بسیاری از کشورهای در حال توسعه همین بود. به جرأت می‌توان گفت خصوصی‌سازی در ایران از نمونه‌های کم فساد بود. در بسیاری از کشورها مدیران دولتی سابق شرکت‌های واگذار شده را به یغما بردند و با تشکیل انحصار راه اصلاحات اقتصادی را سد کردند. تکرار تجربه‌های تلخ خصوصی‌سازی اقتصاددانان را به تأمل واداشت. برخی گفتند سیاست‌های پیشنهادی درست بود، ولی، بد اجرا شد. برخی دیگر راه دیگری رفتند و گفتند نباید سیاست‌هایی را به دولت‌ها پیشنهاد کرد که مثله شود و نتایج آن فاجعه آمیز باشد. به هر حال، در ایران نیز مانند اروپای شرقی، افریقا و امریکای لاتین بسیاری از شرکت‌های دولتی از دست دولت خارج شد و ساختاری از مالکیت به وجود آمد که به هیچ کس (نه دولت و نه مجلس و نه سهامداران بخش خصوصی) پاسخگو نیست.

░▒▓ این مرز، می‌تواند تعیین‌کننده بازارگرایی تخیلی و واقعی باشد؟
▬ یکی از مرزها است. منتقدان معتقد بودند که شرکت‌های دولتی تبدیل به نهادهای عمومی غیر دولتی شده‌اند که زیان‌های بیشتری دارند. شرکت‌های دولتی به مجلس پاسخگو بودند و نهادهای نظارتی لااقل تا حدودی می‌توانستند فساد این شرکت‌ها را کنترل کنند و رقابت میان شرکت‌های دولتی با شرکت‌های خصوصی هر چند ناعادلانه امکان‌پذیر بود. درحالی که امروز شرکت‌هایی که در اختیار نهادهای
▬ غیر دولتی قرار گرفته‌اند ساختار اجرایی عجیب و غریبی دارند که فارغ از هر نظارت و کنترلی مشغول فعالیت هستند و بخش خصوصی تنها می‌تواند پیمانکار دست دوم آن‌ها شود. حالا اگر بازارگرایان تخیلی بگویند که این نوع از خصوصی‌سازی مد نظر ما نبود بازارگرای واقعی پاسخ می‌دهد که شما باید با توجه به ساختار سیاسی و اجتماعی ایران سیاست‌های اقتصادی را طراحی می‌کردید. پس از اجرای نادرست سیاست‌های خصوصی‌سازی در افریقا در اوایل دهه ۱۹۹۰ بود که گروهی از کارشناسان بانک جهانی به این جمع‌بندی رسیدند که نباید دیگر سیاست‌هایی را توصیه کرد که نظام سیاسی آن‌ها را واژگونه و مضحکه آمیز اجرا کند و نظریه حکمرانی خوب یا نظام شایسته تدبیر Good Governance از دل همین تجربه بیرون آمد.
▬ این نظریه، از ابتدا با توجه به شرایط سیاسی و اجتماعی، سیاست‌های اقتصادی را طراحی می‌کند. این چارچوب ساخت قدرت را هدف قرار می‌دهد و به طور مثال به دولت می‌گوید شرط بهبود عملکرد اقتصادی شفاف‌سازی در نظام بودجه‌ریزی، شایسته‌سالاری در نظام اداری، انضباط مالی در کلیه مخارج دولتی، نقد آزاد مخارج دولت و به طور خلاصه پاسخگویی نظام سیاسی و اداری به مردم است. دولت‌ها نمی‌توانند این سیاست‌ها را به سخره بگیرند یا باید به آن‌ها تن دهند یا سرباز زنند. این سیاست‌ها مثل خصوصی‌سازی نیستند که با آن‌ها بتوان بازی کرد. در مورد خصوصی‌سازی بازارگرایان واقعی مانند جوزف استیگلیتز شعار رشد طبیعی بخش خصوصی را مطرح کردند. اساس این نظریه این بود که دولت باید نظام اداری خود را اصلاح کند تا بخش خصوصی بتواند سهم بیشتری در اقتصاد به دست بیاورد. بعدها این سیاست تحت عنوان بهبود محیط کسب و کار مطرح شد که در ایران نیز امروزه، مورد استقبال کارشناسان قرار گرفته است. تاکنون، دولت و نظام اداری نتوانسته است آن را به بازی بگیرد و حداکثر آن را اجرا نمی‌کند. البته، بازارگرایان تخیلی با این سیاست‌ها (نظام شایسته تدبیر و بهبود محیط کسب و کار) مخالف نیستند، اما، راهکارهایی را برای بهبود عملکرد اقتصادی در اولویت قرار دادند که به مزاج سیاستمداران خوش‌تر می‌آید.
▬ ▀▄█▌ محور دوم آزادسازی قیمت‌ها است: قیمت‌ها از مهم‌ترین ابزارهای شکل‌دهنده رفتار اقتصادی هستند. دولت در زمان جنگ به طور گسترده در قیمت‌ها مداخله کرد کاری که همه کشورها در زمان جنگ انجام می‌دهند. پس از جنگ آزادسازی قیمت‌ها یکی از سیاست‌های اصلی دولت‌ها بوده است. حذف مداخله دولت در بسیاری از بازارها بدون تردید باید به اجرا گذاشته می‌شد، ولی، در این میان باید میان، بازار مالی، بازار کار و بازار کالاها تفکیکی قائل شد. دولت‌ها، حتی، در امریکا نیز در بازار مالی و بازار کار مداخله می‌کنند و در بسیاری از کالاها با دادن یارانه حضور دارند. در آزادسازی قیمت‌ها در ایران چند خطا صورت گرفت و مانند خصوصی‌سازی این اندیشه به مسلخ رفت. آزادسازی قیمت‌ها شروط مهمی دارد: نظام اداری باید گزینش آن را به اجرا درآورد، آزادسازی قیمت‌ها نباید منبعی برای هزینه‌های بیشتر دولت شود و تقویت رقابت باید همراه یا مقدم بر اصلاح قیمت‌ها صورت گیرد به طور مثال موانع ورود بخش خصوصی به بازارها باید برداشته شود، اما، نظام اداری و سیاسی به این شروط تن نمی‌دهد و بازارگرایان تخیلی به سادگی از کنار آن می‌گذرند و معتقدند منافع آزادسازی قیمت‌ها آن‌چنان عظیم است که اجرای نادرست و ناقص آن هم برای جامعه مفید است. به هدفمندسازی یارانه‌ها توجه کنید. چه بلایی بر سر بودجه دولت و نهایتاً مردم آورد. ساخت قدرت نه تنها این شعار را تحریف کرد، بلکه درکی ناقص از تأثیر قیمت‌های نادرست را بر جامعه تحمیل کرد. قیمت‌های نادرست هم رفتار تولیدکننده، و هم رفتار مصرف‌کننده را تغییر می‌دهد، ولی، در ایران ساخت قدرت به شما صرفاً اجازه می‌دهد تنها در مورد رفتار مصرف‌کننده سخن بگویید. اتلاف منابع در اثر قیمت‌های نادرست هم در بخش تولید، و هم مصرف به شدت وجود دارد، اما، بخش تولید که در دست دولت است تعمداً مورد غفلت قرار می‌گیرد. مثلاً، در بخش آب شهری آمارهایی که وجود دارد این است که مردم ما ۲۰ درصد مصرفشان بیشتر از حد متوسط است. این بخشی از اندیشه‌ای است که اقتصاددانان گفتند به دلیل قیمت‌های نادرست مردم آب زیاد مصرف می‌کنند. دولت‌مردان از این اندیشه خیلی استقبال کردند، ولی، از آن طرف ما در شبکه آب شهری که قبل از این‌که به مردم برسد، بین ۳۰ تا ۴۰ درصد پرت آب داریم. این اتلاف منابعی است که در بخش تولید صورت می‌گیرد. این بخش مورد توجه قرار نمی‌گیرد، زیرا، تمایلی به آشکارسازی آن وجود ندارد. اتلاف منابع در نیروگاه‌ها و پالایشگاه‌های کشور نیز بسیار گسترده‌تر از اتلاف در مصرف است. اتلاف در تولید بخشی نیست که با حذف یارانه‌ها بتوانیم تصحیحش کنیم. این مثال نشان می‌دهد چگونه ساده‌ترین بحث مانند آزاد‌سازی قیمت‌ها در چنبره نظام اداری و سیاسی اسیر می‌شود و اقتصاددان ناخواسته آتش به یار معرکه می‌شود. اقتصاددان نمی‌تواند فارغ از واقعیت این نظام سیاسی، سیاست‌های اقتصادی را پیش روی سیاست‌گذار و مردم قرار دهد.
▬ ▀▄█▌ سومین محور آزادسازی نظام بانکی است: سیاست دیگری که بازارگرایان تخیلی بر آن اصرار می‌ورزیدند و نهایتاً به آن دست پیدا کردند آزادسازی بازار مالی کشور و خصوصی‌سازی در بانک‌ها بود. اقتصاددانان بازارگرای واقعی که ضعف نظام سرمایه داری را در نظر دارند و تجربه بحران‌های مالی در سه دهه گذشته از جمله بحران اخیر ۲۰۰۸ را به یاد دارند، تأکید می‌کنند تفاوت عمده‌ای بین بخش بانکی با سایر بخش‌ها وجود دارد. به طور مثال بخش بانکی خلق پول می‌کند و خلق پول امری نیست که ما بتوانیم ساز و کار اقتصاد بازار را در آن برقرار کنیم. برای همین در همه جای دنیا، بخش بانکی شدیداً تحت کنترل و نظارت دولت است. در کشوری مثل امریکا تا قبل از ۱۹۷۹ نرخ بهره، سقف اعتبارات و خدمات بانکی توسط بانک‌ها تماماً تحت نظارت بانک مرکزی بود، اما، در پرتو اندیشه بازارگرایان تخیلی در امریکا، آزادسازی‌هایی صورت گرفت که نتیجه‌اش در بحران ۲۰۰۸ میلادی دیده شد.
▬ در ایران بالاخره ما از سال ۱۳۸۰ بانکداری خصوصی را پذیرفتیم که من هم معتقدم بانکداری خصوصی باید به وجود می‌آمد، ولی، شرط موفقیت بانکداری خصوصی موفق سیستم نظارتی بسیار قوی در بانک مرکزی است. علتش هم خیلی روشن است. بانک‌ها منابع مالی را انباشت می‌کنند و می‌توانند آن‌ها را به فعالیت‌های سوداگری مثل بازار ارز و بازار طلا و بازار مسکن سوق دهند و، حتی، می‌توانند کالاهای اساسی را در اقتصاد کوچکی مثل ایران به شدت تحت تأثیر قرار بدهند. اقتصاددانان بازارگرای تخیلی امروز به شدت تأکید می‌کنند که نرخ بهره باید آزاد باشد. این شعار دیر یا زود به اجرا در خواهد آمد چون امروز بخش مهمی از نهادهای پرقدرت در نظام بانکی مستقر شده‌اند و این شعار با منافع آن‌ها بسیار سازگار است، اما، مطمئن باشید بعد از آزادسازی نرخ بهره که در چند سال اخیر گام‌های اساسی به سوی آن برداشتیم همه اقتصاددانان بازارگرای تخیلی می‌گویند این آزادسازی مدنظر ما نبود و باید قانون بانکداری کشور و استانداردهای بین‌المللی رعایت می‌شد. شخصاً قول می‌دهم بانکداری بی‌ضابطه‌ای که تحت عنوان خصوصی‌سازی در ایران اجرا شده است، بحرانی را به وجود می‌آورد که اقتصاددانان بازارگرای تخیلی باز اذعان کنند که این‌گونه خصوصی‌سازی مدنظر ما نبود و دولت باید نظارت می‌کرد که بانک‌ها پول‌ها را در فعالیت‌های سوداگری سوق نمی‌دادند.
▬ ▀▄█▌ چهارمین محور را می‌توان تجارت آزاد نامید: سیاست دیگری که بازارگرایان تخیلی در ایران دنبال کردند، درهای باز تجاری بود. هیچ کس طرفدار این نیست که اقتصاد ایران مانند اقتصاد کره شمالی یا کوبا شود، ولی، تجارت آزاد ضابطه دارد. روند سه دهه گذشته در اقتصاد ایران به سوی باز شدن درهای تجاری بوده است، اما، مانند سایر سیاست‌ها بدون ضابطه اعمال شده است. در همه کشورهایی که تجارت آزاد را پذیرفتند دولت توان حمایت از صنایع داخلی خود را دارد؛ یعنی، حتی، در امریکا هم می‌توان مثال‌های متعددی زد که چگونه دولت‌ها از صنایع داخلی شان دفاع می‌کنند تا شرکت‌های چند ملیتی که می‌توانند قیمت‌ها را تعیین کنند و حالتی شبه انحصاری ایجاد می‌کنند، نتوانند صنایع داخلی آن کشور را نابود کنند، ولی، در ایران ما معتقد بودیم که هر چه اقتصاد بازتر شود و مبادلات تجاری آزادتر شود، برای اقتصاد هم مطلوب‌تر است؛ و از زمانی که وارد شوک مثبت درآمدهای نقتی شدیم، سیاست‌های درهای باز تجاری به سرعت و به صورت بی‌ضابطه اجرا شد. نتیجه‌اش این بود که واردات ما از ۱۷ میلیارد دلار در سال ۷۹ به نزدیک ۸۰ میلیارد دلار در اواخر دهه ۱۳۸۰ افزایش یافت و منجر به ورشکستگی بسیاری از صنایع داخلی شد.
▬ چینی‌ها، بازار صنعت داخلی ایران را تصرف کردند و یک موج صنعت‌زدایی در ایران رخ داد که شاید هیچ گاه در طول تاریخ ایران مشاهده نشده بود. رونق نفتی در ایران همواره با تشکیل سرمایه صنعتی همراه بود، اما، این بار با صنعت‌زدایی همراه شد. در دهه ۱۳۸۰ اقتصاد جهانی دگرگون شده بود و پدیداری به نام چین وارد اقتصاد جهانی شده بود. ما فارغ از این‌که ساخت جهانی چیست و شرکای تجاری ایران چه کسانی هستند، سیاست‌های درهای باز تجاری را در کشور به شدت توصیه کردیم. مجدداً تأکید می‌کنم اقتصاددانان بازارگرای واقع‌گرا نمی‌گویند ما به سمت سیاست‌های خودکفایی و درهای بسته برویم، ولی، معتقدند دولت باید اقدامات متعددی انجام دهد تا بتوانیم از مزیت درهای باز تجاری بهره‌مند شویم و در مورد نحوه اجرای آن باید دقت کرد.

░▒▓ این سیاست‌ها بلا استثنا در سایر بخش‌های سیاست‌گذاری اقتصاد هم اتفاق افتاد، آیا می‌توانید موارد دیگری مثال بزنید که اصطکاک ایده‌های دو گروه بازارگرای تخیلی و واقعی را نشان دهد؟
▬ مثلاً در حوزه سرمایه‌گذاری خارجی، در دهه ۷۰ بحث این شد که ما باید از سرمایه‌های خارجی بین‌المللی استفاده بکنیم. گروهی مخالف بودند و استدلالشان این بود که دولت ایران قادر به مدیریت سرمایه‌های خارجی نیست. برای استفاده از سرمایه‌های خارجی باید سرمایه‌گذاری مستقل خارجی را به سمت فعالیت‌های مولد سوق بدهیم. شرکت‌های دولتی که شرکای سرمایه خارجی بودند، باید دارای یک انضباط مالی در درون خود باشند. از سرمایه‌گذار خارجی باید در راستای افزایش تولید استفاده کرد نه در افزایش مصرف. هیچ کدام از این شروطی که این گروه به آن اصرار داشتند، مورد توجه قرار نگرفت. سرمایه خارجی وارد کشور شد تا این‌که در سال‌های ۷۳ و ۷۴ با بحران ارزی و بدهی‌های خارجی روبه‌رو شدیم و این بحران‌ها به مشکلات عدیده‌ای منجر شد که به توقف این سیاست در اقتصاد ایران منجر شد.
▬ تفاوت دیگر این دو دیدگاه به نظام مطلوب برای اقتصاد ایران باز می‌گردد. بازارگرایان تخیلی شکلی از نظام اقتصاد بازار را در ایران توصیه می‌کنند که این شکل از اقتصاد بازار در اقتصاد جهانی مصداق خارجی ندارد. اقتصاد بازار اشکال متعددی دارد. اقتصاد امریکا در مقایسه با کشورهای اروپای قاره‌ای و کانادا شکلی متفاوت از اقتصاد بازار است. از امریکای قرن نوزدهم که عبور کنیم می‌بینیم پرداخت یارانه و نقش اجتماعی دولت برای مقابله با فقر در همه کشورهای نظام بازار یک اصل پذیرفته شده است. در همه این کشورها، دولت خدمات عمومی زیادی می‌دهد. اقتصاددانان بازارگرای تخیلی در ایران مثل اقتصاددانان تخیلی در کشورهای دیگر، توصیه کردند که هر گونه یارانه‌ای اخلال در بازار است و باید حذف شود در صورتی که بهداشت عمومی در کانادا کاملاً تحت حمایت دولت و سوبسیدهای دولتی است. در انگلستان آموزش و بهداشت کاملاً تحت سیستم حمایت‌های دولتی فعالیت می‌کنند.
▬ از دهه ۸۰ میلادی به بعد هم نقش دولت در رفاه اجتماعی به شدت در این کشورها افزایش پیدا کرد. در کشوری مثل آلمان بهداشت و آموزش تجاری نیست و کمونیست هم نیستند، ولی، در ایران با دادن یارانه چنان مخالفت شد که اگر کسی بگوید دولت باید به نیازهای عمومی یارانه دهد متهم به کمونیست بودن می‌شود و تحت عنوان چپ و راه سومی گروه‌بندی می‌شدند. این اصطلاح راه سوم که روزنامه دنیای اقتصاد در گسترش آن خیلی نقش داشته، اصطلاحی است که فون میزس وضع کرد که معتقد است همه کشورهای اروپایی یا به لیبرالیسم قرن نوزدهم تن می‌دهند و همه مداخلات دولت را حذف می‌کنند یا تبدیل به کشورهای کمونیستی خواهند شد. در واقع، معتقد بود کسانی که در انگلستان به دولت‌های رفاه تمایل دارند، راهشان به کمونیسم ختم خواهد شد.
▬ اما می‌بینیم که ۵۰ سال حداقل از دولت‌های رفاه انگلستان گذشته است و هیچ انقلاب کمونیستی در انگلستان رخ نداده و هیچ کس جرأت ندارد که بگوید که انگلستان قدمی به سمت دیکتاتوری پیش رفته است، ولی، در ایران علیه اقتصاددانانی که معتقد به نقش حمایتی دولت بودند جوسازی شد و به آن‌ها به غلط لقب کمونیست داده شد. به این ترتیب، من معتقدم اندیشه‌ای که در ایران در سال‌های بعد از جنگ حاکم شد، اندیشه اقتصاددانان بازارگرای تخیلی بوده است و برخلاف آن‌چه که گروهی در پی جا انداختن آن هستند اختلاف بر سر چپ و راست یا اقتصاد دولتی و اقتصاد بازار نیست اختلاف بر سر فهم ما از بازار و راه رسیدن به آن است.

░▒▓ وقتی که شما به بازارگرایی تخیلی و واقع‌گرا اشاره کردید این سوال پیش می‌آید که در این تصمیم‌گیری نقش دولت را چقدر موثر می‌دانید؟ برخی از اقتصاددان‌ها معتقدند که شرایط سیاسی در تصمیم‌گیری‌های اقتصادی موثر بوده است. نظر جنابعالی چیست؟
▬ ماکس وبر اصطلاح خوبی دارد و می‌گوید: اندیشمندان بذرها را می‌پراکنند، اما، بستر سیاسی و اجتماعی آن‌ها را رشد می‌دهد. کینز هم تعبیر زیبایی دارد که اندیشمندان صاحب خانه و سیاستمداران مهمانند. من فکر می‌کنم در ایران هم کم و بیش این گونه است. درست است که آن‌چه اجرا شد با توصیه‌های اقتصاددانان تفاوت بسیار دارد، ولی، اندیشه اقتصاددانان بسیار جهت دهنده بوده است. اگر به خصوصی‌سازی آن قدر تقدس بخشیده نمی‌شد و به عنوان راهکاری که بتواند مشکلات ایران را حل کند، ارائه نمی‌شد، سهام عدالت در ایران به وجود نمی‌آمد. اگر گفته نمی‌شد که با هر ساختار سیاسی، باید درهای باز تجاری را پذیرفت مطمئن باشید، دولت‌ها در آزاد کردن مبادلات بین‌المللی مشروعیت انجام این کار را نداشتند. اگر اندیشه این اقتصاددانان بازارگرای تخیلی نبود شعار خودکفایی بیمارستان‌های دولتی سر داده نمی‌شد. چه کسی جرأت داشت بعد از جنگ یک مرتبه از خودکفایی بیمارستان‌ها و مدارس حرف بزند؟ سیاستمدارها از حرف‌های این اقتصاددان‌ها بسیار استقبال کردند. یک گروه از اقتصاددان‌ها حرفشان این بود بوروکراسی دولت فاسد است و تا زمانی که فساد در دولت حل نشود هیچ راهی برای توسعه وجود ندارد. اول باید شایسته‌سالاری به وجود آید. اگر دولت به بازسازی خود دست نزند سیاست‌های اقتصادی نمی‌توانند نتیجه‌بخش باشند. گروه دیگری از اقتصاددان‌ها معتقد بودند که این مسائل فرعی هستند قائل به این بودند که مشکل اساسی در زیاد بودن سوبسیدها است. دولت باید سوبسیدها را کم کند تا به وظایف حاکمیتی خود بپردازد. درحالی که آن‌ها به این موضوع بی‌توجه بودند که دولت نفتی وقتی بیمارستان و مدرسه نساخت با پول ناشی از درآمدهای نفتی چه می‌کند؟ داگلاس نورث معتقد است بازار اقتصادی زیرمجموعه بازار سیاسی است و تا زمانی که بازار سیاسی در یک کشور اصلاح نشود بازارهای اقتصادی کار نمی‌کنند. ما باید ببینیم بازار سیاسی در ایران چگونه اصلاح می‌شود. بازار سیاسی در ایران مثل کشورهای دیگر از طریق کنترل اجتماعی اصلاح می‌شود. یعنی، اگر جامعه‌ای بتواند نهادهای قدرت را تحت کنترل طبقه متوسط بیاورد آن موقع ساختار بازار سیاسی می‌تواند بهتر عمل کند. این هم به وجود نمی‌آید مگر این‌که ما بتوانیم فقر را در ایران کاهش و آموزش را افزایش دهیم. اقتصاددان‌ها باید بتوانند راه‌حلی برای شفاف‌سازی بازار سیاسی در ایران پیدا کنند. باید گردش بازتر قدرت نهادینه شود و حاکمیت قانون به وجود بیاید. مسأله ایران این نیست که نرخ بهره بانکی چقدر شود.
▬ اگر بانک مرکزی نتواند جلوی نهادهای پولی شبه خصوصی را بگیرد یا نتواند سیستم بانکی بخش خصوصی و دولتی را کنترل نماید این سیاست فقط فروپاشی مالی به وجود می‌آورد. در پاسخ به سوال شما برخلاف نظر همکاران من این گونه نیست که اقتصاددانان نقش کمی داشتند. درست است که مهندسان نقش زیادی داشتند، اما، در نهایت اندیشه‌های اقتصادی هرچند بسیار مثله شدن سیاست‌های اقتصادی را رقم زد.

░▒▓ آقای دکتر میزان مداخلات دولت در بین اقتصاددانان چپ و راست و به تعبیر شما اقتصاددانان بازارگرای واقع‌گرا و تخیلی همیشه محل مناقشه بوده است، چرا به نقطه اشتراکی در این باب نمی‌رسند؟ در حالی که شما فرمودید در دنیا این گونه نیست.
▬ در دنیا، بین اقتصاددانان بازارگرای واقعی و تخیلی نیز چالش‌های زیادی وجود دارد.
▬ اما در ایران می‌بینیم، حتی، در مورد حجم مداخلات دولت اختلاف نظر زیاد است.
▬ اینکه این آرا به هم نزدیک نمی‌شود این است که در ایران سنت نقد وجود ندارد؛ یعنی، اقتصاددانان اولاً، خیلی کم مطالب و نوشته‌های یکدیگر را می‌خوانند. فقط به خواندن تیتر جراید بسنده می‌کنند و خیلی راحت آدم‌ها را طبقه‌بندی می‌کنند که فلانی چپ و کمونیست است و اصلاً با هم مراوده فکری ندارند، ولی، علت مهم‌تری که در ایران تضارب آرا بین اقتصاددان‌ها صورت نمی‌گیرد این است که ما به معنای واقعی فاقد یک رسانه عمومی مثل تلویزیون هستیم. اگر مناظره بین اقتصاددان‌ها در تلویزیون یا در روزنامه‌ها صورت می‌گرفت و حرف‌هایشان مورد قضاوت قرار می‌گرفت آن موقع حرف‌های همدیگر را دقیق‌تر می‌فهمیدند و نزدیکی اندیشه‌ها بیشتر ممکن می‌شد. خیلی مواقع اختلاف نظر از بد فهمی ناشی می‌شود.

░▒▓ البته، نرخ بهره یک مثال است. در بخش‌های دیگر نقش دولت آن چنان پررنگ است که دعوای بین بازارگرایان تخیلی و واقع‌گرا را خیلی تشدید می‌کند. شما در جایی از صحبتتان اشاره فرمودید به تأثیر سیاست در سه دهه از اقتصاد ایران. آیا فکر نمی‌کنید که اقتصاددانان به نوعی ابزار سیاستمداران شدند؟
▬ خب؛ من دقیقاً همین را گفتم. سیاستمدار یک در خواستی دارد و بین اندیشه‌ها آن اندیشه‌ای را که می‌تواند با منافع خود گره بزند، انتخاب می‌کند و آن چیزی را که در جامعه بسط می‌دهد مغایر با ذات آن اندیشه اصلی است. در مورد خصوصی‌سازی نیز اندیشه‌های اقتصاددانان مورد سوء استفاده قرار گرفت، اما، زمینه ساز این سوء استفاده خود اقتصاددانان بودند. اگر اقتصاددانان می‌گفتند: بدون دولت سالم، بدون نظارت عمومی نمی‌توانیم توسعه پیدا کنیم، سیاستمدارها نمی‌توانستند سوء استفاده کنند. ما برای رسیدن به توسعه باید شیوه اداری مملکت را اصلاح کنیم.
▬ آقای دکتر این فقط یک طرف قضیه است. طرف دیگر اقتصاددانانی هستند که با توجه به عقاید و گرایش‌های‌شان وارد دولت‌ها شدند مثلاً، کسانی که گرایش به اقتصاد اسلامی دارند و وارد دولت‌ها شدند و به نوعی در سیاست‌گذاری‌های کلان کشور تأثیر گذاشتند.
▬ من نقش اقتصاددانانی را که به دنبال اقتصاد اسلامی هستند در دولت نهم و دهم ناچیز می‌دانم.
▬ منظور من اشاره به طیفی بود که از اوایل انقلاب کم و بیش وجود داشتند و در دولت آقای احمدی‌نژاد طرح‌هایی چون انحلال سازمان برنامه و بنگاه‌های زود بازده را مطرح کردند.
▬ بسیاری از سیاست‌هایی که پس از انقلاب اجرا شده است سؤالات جدی در مورد سازگاری آن‌ها با اسلام وجود دارد. در مورد طرح‌هایی چون بنگاه‌های زود بازده و انحلال سازمان مدیریت من تحلیلم این است که این شعارها با منافع گروهی از ذی‌نفعان در قوه مجریه سازگاری دارد. مثلاً، در مورد انحلال سازمان برنامه به نظرم تمایلی در دستگاه اجرایی بود تا سازمان برنامه منحل شود تا بتوانند به سرعت پول‌ها را خرج کنند. همه وزرا می‌گفتند نظارت سازمان برنامه و فرآیند گردش کار در این سازمان آن قدر کند است که ما قادر نیستیم به سرعت پروژه‌هایمان را اجرا کنیم. دولتی که ۹ میلیارد خرج می‌کرد و اکنون، می‌خواهد ۷۰ میلیارد دلار خرج کند باید فارغ از سیستم‌های نظارتی فعالیت کند، ولی، در طرح بنگاه‌های زود بازده محبوبیت سیاسی علت این سیاست است. مردم خوشحال از پول به دست آمده هستند و سیاستمداران نیز خشنود از رضایت عمومی.
▬ وقتی در جامعه ایران تصویری از اقتصاد بازار ارائه می‌دهید که به عدالت بی‌توجه است زمینه‌ساز به قدرت رسیدن کسانی می‌شویم که آسیب‌های آن چنانی به مملکت وارد می‌کنند. کینز نامه‌ای به فون هایک دارد و می‌گوید اندیشه‌های شما دن کیشوتی است. کینز می‌گوید ما یا باید برنامه‌ریزی کم یا برنامه ریزی کامل را بپذیریم؛ یعنی، می‌گوید اگر اندیشه من را نپذیرید که دولت باید رفاه ایجاد کند باید منتظر ظهور کمونیسم باشید. می‌گفت من برای فرار از کمونیسم این سیاست‌ها را پیشنهاد می‌کنم. در ایران نیز از بی‌توجهی به برابری و فقرزدایی یک گروه سیاسی استفاده کرد. عدالت از محورهایی است که همه جریانات سیاسی باید روی آن تأکید کنند.

░▒▓ به نظر شما عامل نفت می‌تواند به تقویت دولتی بودن اقتصاد ایران کمک کند؟
▬ اگر تاریخ مداخله دولت را در اقتصاد ایران بررسی کنیم مداخلات دولت به بحران ۱۹۲۹ بر می‌گردد. در این بحران برای اولین بار در ایران صادرات به شدت کاهش یافت و دولت مداخله در بازار ارز را شروع کرد و شرکت‌های دولتی به وجود آمدند. این مداخله دولت در اقتصاد ایران زمانی نبود که ما درآمد نفتی زیادی داشتیم. بلکه متعلق به زمانی بوده است که درآمد نفتی وجود نداشته است این‌که دولت چرا در اقتصاد مداخله می‌کند بحث مستقلی می‌خواهد، اما، چند عامل به نظر مهم است. یکی میزان فساد در دولت است. نکته بعد آسیب پذیری اقتصاد ایران از تحولات بین‌الملل است. هرگاه نوسانات بین‌المللی و شوک‌های خارجی زیاد شود اقتصاد به سمت کنترل دولت حرکت می‌کند. من فکر می‌کنم عامل اندیشه کمترین نقش را داشته است. در مورد عامل نفت هم این را باید گفت که امکان دخالت بیشتر به دولت را می‌دهد، ولی، سیاست‌ها متفاوت است. یک زمان دولت از درآمد نفتی برای گسترش شرکت‌های خصوصی بهره می‌برد و یک زمان برای بزرگ شدن نظام اداری.

░▒▓ چرا در ایران دانشگاه‌ها نماد مکاتب شدند؟ مثلاً، دانشگاه علامه به درست یا غلط به عنوان نماد نهادگرایی شناخته می‌شود؟
▬ دانشگاه علامه به واسطه حضور برخی از اقتصاددانانی که بیشتر به این مکتب علاقه‌مند هستند به این عنوان شناخته شد. در همه جای دنیا همین گونه است. معمولاً، دانشگاه‌ها بیانگر مکاتب فکری هستند. دانشجو اگر یک دستگاه تحلیل داشته باشد خیلی راحت‌تر می‌تواند مسائل را حل کند، اما، نباید در آن دستگاه فکری دانشگاه خود محصور بماند.

░▒▓ شما به عنوان یک اقتصاددان توصیه می‌کنید که هم‌چون مکتب شیکاگو، دانشگاه‌های ما هم مکتب ساز شوند؟
▬ بله، ولی، دیگر جذب اساتید توسط گروه‌های آموزشی صورت نمی‌گیرد. گروه‌ها نقشی در جذب اساتید ندارند و وزارت علوم تعیین‌کننده است، ولی، در واقع، اگر نهادهایی داشته باشیم که اقتصاددانانی که گرایش به یک مکتب دارند در کنار هم قرار بگیرند و با انسجام بیشتری حرف‌های خود را بزنند به نتایج بهتری خواهیم رسید.
برداشت آزاد از دنیای اقتصاد
هو العلیم

یک برداشت سنجیده‌تر از ویژگی‌های علم مدرن؛ با تأکید بر علوم انسانی

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...آزاد از محمد قدیر دانش؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


░▒▓ مقدمه

▬ علم، که در اصل، شامل هرگونه شناخت است، در نخستین دسته‌بندی خود به حضوری و حصولی تقسیم می‌شود. «علم حضوری»، حضور ذات معلوم نزد عالم است و در آن، معلوم بدون واسطه‌ی حواس و ذهن، در معرض شهود نفس انسان قرار می‌گیرد. همانند آگاهی انسان به حالات درونی خویش. «علم حصولی» آن آگاهی است که با واسطه و از طریق صورت‌های ذهنی برای انسان حاصل می‌شود. تقسیم علم به تصور یا تصدیق از دیگر تقسیمات علم است.

▬ یکی از تقسیمات ممکن برای علم، تقسیم آن به علم مدرن و علم غیرمدرن است. منظور از علم مدرن، علمی است که در دنیای مدرن پس از رنسانس به وجود آمد که وجه غالب علم در تمدن مدرن شد. اساس این علم تجربه است. از این‌رو، این ویژگی در حوزه‌ها و شاخه‌های گوناگون علم مدرن وجود و سیطره دارد. علوم تجربی، اختصاص به علوم طبیعی، همانند فیزیک و شیمی ندارد، بلکه علوم انسانی، همانند روان‌شناسی، اقتصاد و جامعه‌شناسی را، که از روش تجربی استفاده می‌کنند، نیز شامل می‌شود. به صورت کلی، هر علمی که روش آن تجربه، مشاهده و آزمایش، نظریه پردازی و آزمون باشد، علم تجربی اطلاق می‌گردد، اعم از علوم طبیعی یا انسانی. این تقسیم، مربوط به قضایا، شاخه‌ها و مسایل علم نیست، بلکه بسیار بنیادی و کلی‌تر از آن است، به گونه‌ی که روی مفهوم علم، روش و اهداف آن تأثیر عمیق می‌گذارد. شاید بتوان این تقسیم را بر اساس پارادایم دانست. در این دسته‌بندی، علم یکی از مفاهیم بسیار مهم فرهنگی به شمار می‌آید که جهان‌بینی و ارزش‌های فرد و جامعه روی آن تأثیرگذار است.
▬ علم مدرن، ویژگی‌هایی دارد که توجه به آن‌ها، موجب شناخت بیشتر این علم می‌گردد. این ویژگی‌ها می‌تواند بسیار گسترده باشد. ولی، ویژگی‌هایی مورد نظر در این پژوهش، اموری است که علم مدرن به صورت عام آن‌ها را در خود دارد و غالباً این علم را در برابر علم و فرهنگ دینی و غیرمدرن قرار می‌دهد. بنا بر این، ویژگی‌های مطرح شده اموری نیست که برای یک فرایند علمی لازم است. هم‌چنین، ویژگی‌های که موجب تفاوت رویکرد پوزیتیویستی  از رویکرد ما بعد پوزیتیویستی  می‌گردد، مورد نظر نیست.
▬ ویژگی‌های مورد نظر در دو دسته قرار می‌گیرند: ویژگی‌هایی که علم مدرن در ذات و درون خود دارد و ویژگی‌هایی که در حقیقت، آثار و پیامد خاص علم مدرن است. پیش از ورود به اصل مطلب، بیان ضرورت شناخت علم مدرن بسیار مفید می‌نماید.

░▒▓ ضرورت شناخت علم مدرن
▬ به رغم اهمیت مفهوم «علم» در همه‌ی فرهنگ‌های بشری، مفهوم واحدی از آن در فرهنگ‌های گوناگون وجود ندارد. رویکردهایی گوناگونی که نسبت به علم در فرهنگ‌های گوناگون وجود دارد، آن را به صورت یک مشترک لفظی در آورده است. این اشتراک بر سر وضع و قرار داد این واژه نیست تا با مراجعه به کتاب‌های لغت مشکل حل شود، بلکه نزاع بر سر مفهوم «هستی» و «وجود» است. به عبارت دیگر، اشتراک در واژه‌ی علم به معنای عقلی و فلسفی آن است.
▬ «علم» در تمدن مدرن، مفهوم ویژه‌ای یافته است که تفاوت ماهوی با علم دینی دارد. حسین نصر، ضمن ضروری دانستن شناخت عمیقِ ماهیت علم جدید برای مسلمانان، روی این نکته تأکید می‌کند که نباید تصور کرد علم مدرن ادامه‌ی علوم غیرمدرن (علوم اسلامی و... ). و بسط یافته آن است، بلکه این علم تفاوت ماهوی با علوم غیرمدرن دارد:
▬ مسلمین، باید در باره رابطه‌ی میان علم جدید، به عنوان ساختاری نظری و معرفتی نسبت به جهان مادی، با کاربرد آن در زمینه‌های گوناگون، از پزشکی گرفته تا صنعت، یا همه‌ی آن‌چه بنا به تعبیر مصطلح و رایج می‌توان تکنولوژی نامید نیز مطالعه کنند. بسیاری از متفکران مسلمان در قرن گذشته آثار زیادی درباره‌ی علم جدید نوشتند و اکثر ایشان، علی رغم مخالفتشان با ارزش‌های گوناگون فرهنگی و دینی و اجتماعی دنیای مدرن، به نحوی تقریباً، مطلق و دربست از علم مدرن تجلیل کرده و آن را از ظن خود با همان علمی که در تمدن اسلامی مطرح بوده یگانه و یکسان گرفته‌اند. در واقع، بسیاری از اینان مدعی بوده‌اند که علم جدید چیزی جز ادامه و امتداد علوم اسلامی و صورت بسط‌یافته‌ی آن در متن جهان مدرن نیست. تردیدی نیست که تحقق علم جدید، به نحوی که در خلال رنسانس، بویژه قرن یازدهم/ هفدهم صورت بست، بدون وجود ترجمه‌هایی که در قرون پیش عمدتاً در اسپانیا و گاهی در سیسیل و سایر بخش‌های ایتالیا از زبان عربی به لاتین انجام شده بود، ممکن نمی‌بود. بدون وجود طب ابن سینا یا ریاضیات عمر خیام یا نورشناسی ابن هیثم، علوم پزشکی و ریاضیات و نورشناسی در دنیای مدرن نمی‌توانست آن‌چنان که اینک پدید آمده و بالیده است، پدید بیاید و رشد کند. با این حال، رابطه و نسبت میان این دو علم فقط گسستگی و امتداد نیست، بلکه بین علم مدرن و علوم اسلامی ناپیوستگی و انقطاع عمیقی و جود دارد.
▬ باز هم ایشان در جای دیگر می‌نویسد:

▬ روشن است که علم مدرن، به نحو اجتناب ناپذیری با علم اسلامی و قبل از آن با علوم یونانی- اسکندرانی، هندی، ایران باستان و نیز با علوم بین‌النهرین و... پیوند خورده است، ولی، آن‌چه که طی رنسانس، بویژه انقلاب علمی سده‌ی هفدهم رخ داد، تحمیل «صورت» یا الگویی جدید و بیگانه بر محتوای این میراث علمی بود، صورتی که مستقیماً از سرشت تفکر انسان‌گونه و عقل‌باورانه‌ی عصر و از دنیوی‌سازی جهان نشأت گرفته بود که غالباً به رغم کوشش‌های برخی از شخصیت‌های فکری برجسته‌ی آن عصر برای زنده نگه‌داشتن نگرش به سرشت مقدس نظام جهانی، کل رویدادی به اصطلاح رنسانس به آن انجامید. این «صورت» جدید منجر به علمی یک‌جانبه و انعطاف‌ناپذیر گردید که از آن زمان به این سو، باقی مانده و تنها به یک مرتبه‌ی از واقعیت ملتزم گردیده و راه را بر هرگونه امکان دستیابی به مراتب بالاتر وجود یا سطوح آگاهی بسته است، علمی که، حتی، در مقام تلاش برای رسیدن به دوردست‌ترین نقاط آسمان یا اعماق روح انسان، عمیقاً دنیوی و برون‌گراست. بنا بر این، با علمی سروکار داریم که قطب عینی‌اش از ترکیب روانی-جسمی جهان طبیعی محیط بر انسان، و قطب ذهنی‌اش از تعقل بشری که به نحوی صرفاً انسان‌گونه تصور می‌شود و از منبع نور عقل کاملاً جدا شده است فراتر نمی‌رود.

▬ البته، این نکته قابل توجه است که خود اندیشمندان مدرن، به تفاوت ماهوی علم مدرن و علم دینی به خوبی توجه دارند. از این‌رو، از این علم در مقابل، علم دینی و غیرمدرن دفاع می‌کنند. نویسنده‌ی کتاب «ضرورت علم مقدس» که برای احیای علوم غیرمدرن تلاش می‌کند، می‌نویسد:
▬ در کتاب ضرورت علم مقدس، کوشش حقیر در احیای علوم جزیی و نه فقط فلسفه‌ی اولی، در رابطه با امر قدسی است که کاری بس مشکل و شدیداً مورد انتقاد مدافعان علم جدید، به صورت اصرار به علم‌گرایی و جدای علم از هرگونه بعد معنوی هستی است.
▬ بنا بر این، شناخت هرچه عمیق‌تر علم مدرن و توجه به ویژگی‌های آن، از یک سو ما را به خطرها و پیامدهای ناگوار این علم در جامعه‌ی دینی آگاه می‌کند و از سوی دیگر، ضرورت بازسازی و ایجاد علم دینی را به معنای وسیع و عمیق کلمه آشکار می‌سازد. به علاوه، این بحث از نقاط حساس و چالش برانگیز علم مدرن و علم دینی پرده برمی‌دارد. به این نکته توجه می‌دهد که چه اموری در بنیاد نهادن علم دینی می‌تواند اهمیت اصلی و محوری داشته باشد.
▬ این نکته لازم به یادآوری است که نگارنده به پژوهش مستقلی درباره‌ی این موضوع دست نیافت. آن‌چه که در این پژوهش ملاحظه می‌گردد، نکات و مطالبی است که در ضمن مباحث صاحب‌نظران این بحث به صورت پراکنده مطرح گردیده است.

░▒▓ ۱. ویژگی‌هایی ذاتی علم مدرن

░▒ ۱/۱. عقل گرایی
▬ عقل در علم دینی، جایگاهی بلند دارد. عقل یکی از دو حجت الهی شمرده می‌شود که انسان را به سوی حق، سعادت و کمال راهنمایی می‌کند. عقل در بستر علم دینی، در عین حالی که خود را به جهان ماده محدود نمی‌بیند و درباره‌ی بسیاری از اموری فوق طبیعی با برهان روشنی می‌افکند، نسبت به مسایلی که خارج از محدوده و ادراک اوست، حریم نگه می‌دارد و از اظهار نظر خودداری می‌کند. براهین عقلی، نه‌تنها با دین و وحی به ستیز بر نمی‌خیزد، بلکه ضرورت دین و وحی را اثبات می‌کند و داده‌های وحیانی را مکمل یافته‌های عقلانی می‌داند.
▬ انسان مدرن، که با فراموشی کامل واقعیت الهی و دینی عالم و آدم همراه بود، دو جریان فکری نوین را پدید آورد: اول، عقل‌گرایی است که با دکارت آغاز و با افرادی، همانند اسپینوزا و لایبنیتس ادامه یافت و با هگل به تمامیت خود رسید. دوم، حس‌گرایی است که با فرانسیس بیکن آغاز و از آن پس، با افراد، نظیر لاک، برکلی، هیوم، کنت، استوارت میل ادامه یافت و در نهایت، پس از تحولات چند به عنوان دیدگاه برتر، بر حوزه‌های علمی مدرن چیره شد.
▬ در گذشته‌ی تاریخ، تعقل سودای انکار حقایق برتر را نداشت، بلکه به عنوان گذرگاه، انسان را به سوی آگاهی و معرفتی که از شهود و حضوری فراعقلی، نه ضد عقلی بهره‌مند بود، رهنمون می‌ساخت. پس از رنسانس، خصوصیت بارز عقل‌گرایی، انکار هر نوع معرفت فراعقلی و نفی یا ایجاد تردید در ابعادی از هستی است که فراتر از افق ادراک عقلی انسان می‌باشد. فلسفه‌ی دکارت، با شک و تردید در همه چیز آغاز می‌شود و با تفسیری عقلی از جهان پایان می‌پذیرد. عقل‌گرایی به معنای تبیین عقلی انسان و جهان، به وسیله‌ی دیگر فیلسوفان مدرن تداوم یافت. کانت گرچه اشیاء و حقایق فراعقلی را قبول کرد، ولی، آن را ناشناختنی خواند و رابطه‌ی انسان با آن را به طور کامل قطع کرد. هگل نیز کوشید تا نظام عقلانی جهان را تبیین کند و در سیر استدلال خود، آن‌چه را بالقوه در اندیشه‌ی دکارت نهفته بود، با این بیان آشکار ساخت که آن‌چه اندیشدنی نیست، وجود ندارد و هرچه هست، اندیشدنی است.
▬ رنسانس، عصر رازگشایی بود. عقل‌گرایی با تکیه بر عقل و علم انسان بدون وحی و شهود می‌خواست همه‌ی حقایق و اسرار هستی را بفهمد. از این‌رو، هر حقیقتی که خارج از دسترس عقل بشر بود، انکار شد. با رشد این دیدگاه همه‌ی معارف پیشینی، که ماهیت فراعقلی داشتند و در قالب حکمت‌های دینی و رمزهای الهی به حیات خود ادامه می‌دادند، در معرض نقادی عقلی قرار گرفتند؛ عقلی که یا به انکار فراسوی خود می‌پرداخت یا آن‌که هر نوع راهی را برای آگاهی از آن انکار می‌کرد. واقعیتی که از رهگذر این نقادی به دست می‌آمد، هویتی عقلانی داشت و الزاماً ضد دینی نبود. ولی، دین و خداوندی که در این عرصه‌ی ظهور می‌یافت، باید از تبیین و توجیهی صرفاً عقلانی برخوردار باشد.
▬ گنون می‌نویسد:

▬ متجددان، به نام علم و فلسفه‌ای که آن را به صفت عقلی متصف می‌کنند، مدعی حذف هرگونه «راز» از عالم، آن چنان که خود تصور می‌کنند هستند. در واقع، می‌توان گفت: هرچه بینش محدودتر و تنگ‌تر باشد، عقلی‌تر شمرده می‌شود.

▬ به عقیده‌ی گنون، عقل‌گرایی افراطی عصر مدرن، مقدمه‌ی دنیوی شدن و غرق شدن در مادیت است؛ زیرا، فلسفه‌ی تعقلی نفی هرگونه مبدأ عالی‌تر از عقل است. نتیجه‌ی عملی آن، کاربرد افراطی عقلی است که اگر بتوان آن را عقل نامید؛ زیرا، عقلی که از عقل کلِ متعالی، یعنی، تنها عقلی که حقاً و طبعاً قادر است نور را در نظام فردی بتاباند جدا گردید، بنایی خود را از دست داده است. همین‌که این عقل ارتباط واقعی خود را با عقل کل و فوق فردی از دست داد، چاره‌ی دیگری ندارد، جز این‌که به سوی پایین، یعنی، قطب دانی هستی بگراید و رفته رفته در مادیت غوطه‌ور شود.
▬ ماکس وبر، افسون زدایی و عقلانی شدن را از ویژگی‌های فکری عصر جدید می‌داند. وی بارها تأکید کرد که جهان نوین خدایانش را رها کرده است. انسان نوین خدایان را از صحنه بیرون رانده است. آن‌چه را که در دوران پیشین به عنوان وحی، دین الهی و... پذیرفته می‌شد، عقلانی کرده است. وبر کوشیده تا این تحول را در انواع حوزه‌های نهادی به صورت مستند نشان دهد و ثابت کند که در همه امور، محاسبه‌ی عقلانی مرجعیت یافته است.
▬ در سده‌های هفدهم و هجدهم، که دوران حاکمیت عقل‌گرایی بود، همه‌ی باورها و تمام ابعاد زندگی فردی و اجتماعی انسان، با حذف مبانی و مبادی آسمانی و الهی توجیه عقلانی گردید و ایدئولوژی‌های بشری، که از هویتی صرفاً عقلی برخوردار بودند، جایگزین حکمت‌هایی شدند که در چهره‌ی دینی از مکاشفات ربانی انبیا اولیای الهی تغذیه می‌کردند یا جایگزین بدعت‌هایی شدند که با تقلب مدعیان کاذب، رنگ حکمت به خود گرفته بودند. عقل با همه‌ی قدرتی که پیدا کرده بود، به جهت قطع ارتباط با حقیقتی که محیط بر آن بود (وحی و عالم غیب)، نتوانست جایگاه مستقل خود را حفظ کند و به سرعت، راه افول پیمود و زمینه را برای ظهور و تسلط جریان فکری دیگری که طی این دو سده‌ی اخیر رشد کرد (تجربه‌گرایی و حس‌گرایی) آماده نمود.

░▒ ۲/۱. حصر علم در شناخت حسی
▬ حس، یکی از راه‌های شناخت است. شناخت حاصل از آن همواره یک شناخت جزیی و خاص است که با تکیه بر یک قضیه کلی یقینی و قیاس می‌تواند به یقین علمی تبدیل شود. علاوه بر این، شناخت حسی یکی از مراتب پایین شناخت است؛ زیرا، در شناخت حصولی، قیاس‌هایی که به مواد اولی و فطری‌ات متکی هستند، با سهولت و اطمینان بیشتری به نتایج یقینی می‌رسند. ولی، قیاس‌های که در آن از مقدمات حسی و تجربی استفاده می‌شود، به سختی به یقین منتهی می‌گردند. هم‌چنین، شناخت حسی مقید به شرایط و حدودی است که بی‌توجهی به هر یک از آن‌ها می‌تواند به خطایی در نتیجه‌گیری منجر شود. مثلاً، کسی که از مشاهده اندازه‌ی قرص خورشید خبر می‌دهد، باید همه‌ی شرایط مشاهده را در نظر بگیرد. اگر این قیدها، در مقدمه مورد غفلت قرار گیرد، اندازه‌ی غیرواقعی و اشتباه به خورشید نسبت داده خواهد شد.
▬ در علم جدید، مصادیق علم تنها به شناخت حسی محدود گردید. شناخت شهودی که بالاترین ۱۵ مرتبه شناخت است، اوهام و خیالات دانسته شد. برای شناختی حاصل از دین و استدلال‌های عقلی و برهانی نیز، واژه «معرفت» به کار رفت و غیر علمی معرفی گردید. حذف ابعاد دینی و عقلی علم، موجب شد تا لفظ «علم» به سوی معنایی منحرف شود که پیش از آن، بخشی کوچک و محدوده‌ای ضعیف از علم بود. به راستی شگفت آور است، همان بخشی از شناخت که پیش از آن به سختی و با کمک برخی گزاره‌های عقلی، واژه‌ی «علم» بر آن اطلاق می‌شد، اینک مصداق حقیقی و منحصر به فرد «علم» شده است و آن بخشی از شناخت که مصداق حقیقی و بارز علم بود، از حوزه‌ی علم بیرون رانده شد.
▬ بوعلی سینا در «تعلیقات»، تصریح می‌کند که حس، طریق تحصیل علم نیست. آن‌چه حس به انسان عطا می‌کند، تنها معرفت است و علم با تفکر و تعقل حاصل می‌شود.
▬ گنون می‌نویسد:

▬ متجددین به طور عموم، از تصور دانش دیگری بجز علم اموری که به مقیاس و میزان در می‌آید، شمرده می‌شود و وزن می‌گردد، یعنی، به طور خلاصه، مربوط به اموری به جز امور مادی باشد عجز دارند؛ زیرا، دیدگاه کمی فقط قابل انطباق بر چنین امور (امور مادی) است؛ و ادعای این‌که می‌توان کیفیت را به کمیت تبدیل کرد، یکی از خصایص علم جدید است. در این طریق، کار مردم به جایی کشیده است که می‌پندارند هرکجا نتوان مقیاس و میزان را به کار برد، علم به معنای صریح کلمه وجود نخواهد داشت، و قوانین و نوامیس علمی به جز قوانینی که معرِّف مناسبات کمّی است، وجود ندارد.

▬ بر همین اساس، نظریه‌هایی درباره‌ی منشأ هستی مورد پذیرش قرار گرفتند که تنها بر علل مادی و کمّی تکیه داشتند.
▬ نظریه‌های علمی در باب منشأ هستی، همگی یک وجه مشترک داشته است و دارد و آن هم این است که این نظریه‌ها منحصراً بر عللی برای توضیح منشأ هستی مبتنی است که مادی و از نظر ریاضی قابل تعریف باشد. جنبه‌های کلامی و فلسفی این مسأله که در پیدایش جهان، عمل خداوند یا نیرویی الهی در کار بوده است، ولو آن‌که مورد قبول و باور بسیاری از آحاد دانشمندان نیز بوده، اصولاً در علم، بنا به آن تعریفی که از انقلاب علمی به این سو در دنیای مدرن از این تعبیر می‌شده، جایی نداشته است.

░▒ ۳/۱. ماده‌گرایی و دنیاگرایی
▬ گنون، این ویژگی علم مدرن را ماتریالیسم به معنای وسیع کلمه می‌داند. طبق سخن او، ماتریالیسم از سده‌ی هیجدهم ظهور کرد. این واژه را فیلسوف انگلیسی به نام بارکلی ابداع کرد و آن را برای نشان دادن هرگونه نظریه‌ای که وجود واقعی ماده را قبول داشته باشد به کار برد. اندکی بعد، همین واژه معنای محدودتر به خود گرفت و عقیده‌ای را توصیف کرد که طبق آن، جز ماده و هر آن‌چه از آن منبعث می‌شود، چیزی دیگری وجود ندارد.
▬ ولی منظور ما در این‌جا وقتی از ماتریالیسم سخن می‌رانیم، به ویژه مفهوم و معنای دیگر آن است که بسیار دامنه‌دارتر و مع‌ذلک صریح‌تر می‌باشد. در آن صورت، مفهوم این واژه، آن وضع روحی است که مفهومی که از آن سخن رفت [ماتریالیسم به معنای اصطلاحی]، فقط یکی از مظاهر آن در بین بسیاری از مظاهر دیگرش بوده، و بذاته از هرگونه نظریه‌ی فلسفی مجزی و مستقل می‌باشد. این وضع روحی همان است که بیش و کم به طرزی آگاهانه تفوق و تقدم را برای امور مادی و اشتغالات مربوطه قائل است، ... .
▬ سراسر علم مخالف با روحانیت [جهان معنوی و روحانی]، که طی سده‌های اخیر بسط و توسعه پذیرفته، فقط و فقط مربوط به مطالعه و بررسی جهان محسوس و منحصراً در آن محصور می‌باشد، و روش‌هایش را تنها در این حوزه توان به کاربست، باری این روش‌ها را «علمی» اعلام کرده‌اند و هر روش دیگری را غیر علمی خوانده‌اند.... با این وصف... بسیار کسان را می‌توان یافت که از این‌که خود را «ماتریالیست» بنامند و وابسته به نظریه‌ی فلسفی، که نام ماتریالیسم بر خود دارد بدانند، ابا دارند... ولی، روش و خط مشی «علمی» شان با خط مشی ماتریالیست‌های مسلّم و دوآتشه چندان تفاوتی ندارد.
▬ به نظر می‌رسد، حس‌گرایی که یک روش شناخت است، بر ماده‌گرایی تقدم دارد. علت اصلی دنیاگرایی عصر مدرن، حصر علم در شناخت تجربی و حسی است؛ زیرا، با انحصار علم در شناخت حسی و قطع ارتباط با شناخت شهودی و عقلی، گزاره‌های دینی و متافیزیکی از جمله توهمات و تخیلات و زایده‌ی اندیشه‌ی بشر قرار می‌گیرد.
▬ این علم زدگی [انحصار راه شناخت در علم تجربی]، که خود موضع و رأی معرفت‌شناختی است، علاوه بر این‌که مدلّل به هیچ دلیلی نیست، با یک گذر روان‌شناختی و غیرمنطقی به مادی‌انگاری منجر شده است که موضع و رأی هستی‌شناختی و مابعدالطبیعی است... این علم زدگی و مادی انگاری به نوبه‌ی خود، انسان متجدد را در باب ارزش‌های ذاتی و غایی، علل غایی، معناهایی وجودی و کلی و کیفیت‌ها گیج و سرگشته کرده است. او را از زندگی سرشار و رنگارنگ معنوی محروم و بی‌نصیب ساخته است.
▬ وقتی یک دانش مادی صرف، به منزله‌ی یگانه دانش ممکنه جلوه‌گر می‌گردد، وقتی افراد بشر عادت کرده‌اند که برون از این دانش هیچ معرفتی را ارزشمند نشمارند و آن را چون حقیقتی بحث و ایرادناپذیر بپذیرند، وقتی هرگونه آموزش و تربیتی که انجام شود هدفش این است که به افراد بشر پرستش این علم را تلقین کند، ... می‌باشد، در آن صورت، چگونه این افراد ممکن است بتوانند عملاً ماتریالیست نباشند، یعنی، جمیع مشغله‌های خود را متوجه به جانب ماده نبینند؟ به چشم متجددین، گویی هیچ چیز بجز آن‌چه مشهود و ملموس باشد وجود ندارد، یا دست کم، اگر هم در جهان نظری بپذیرند که ممکن است اموری دیگر نیز وجود داشته باشد، ولی، با سراسیمگی، چنین امری را نه‌تنها ناشناخته اعلام می‌دارند، بلکه ناشناختنی به شمار می‌آورند. در نتیجه، خود را از مشغول گشتن بدان معاف می‌سازند.
▬ این بی‌اعتنایی، خود وحشت‌انگیز و خطرناک‌ترین چیزها است؛ زیرا، برای انکار یک امر، دست کم باید درباره‌ی آن اندیشید، گرچه این اندیشیدن اندک هم باشد. ولی، بی‌اعتنایی به یک موضوع به هیچ‌وجه نیاز به اندیشیدن در پیرامون آن موضوع را ندارد.
▬ گر چه تمام علومی که در دامن تمدن‌های غیرمدرن پرورش یافته‌اند، به معنی دقیق کلمه مقدس نیستند، ولی، در کنه این علوم همیشه گرایشی به سوی امر مقدس وجود داشته است. تفاوت اصلی میان علوم غیرمدرن و علم جدید، در این واقعیت نهفته است که در علوم غیرمدرن، امر، نامقدس و امری صرفاً انسانی همیشه حاشیه‌ای و امر مقدس کانونی است. در حالی که در علم جدید، امر نامقدس کانونی شده است. برخی شهودها و کشفی‌اتی که به رغم هر چیز، مبدأ الهی عالم طبیعت را برملا می‌سازند، چنان در حاشیه واقع شده‌اند که به رغم نظرهای استثنایی برخی دانشمندان، ماهیت‌شان به ندرت بازشناخته می‌شوند. علوم غیرمدرن در جوهر، مقدس و در عَرَض نامقدس‌اند و علم جدید جوهر نامقدس دارد و تنها به صورت عرضی به صفت مقدس عالم هستی وقوف دارد، و، حتی، در این موارد شاذ و نادر، نمی‌تواند امر مقدس را به عنوان امر مقدس بپذیرد. علم جدید از این خصلت انسان جدید به منزله‌ی مخلوقی که حس امر مقدس را از دست داده است، کاملاً سهم می‌برد.

░▒ ۴/۱. جایگزینی یقین روان‌شناختی به جای یقین علمی
▬ در روش فلسفی، از اولیات، فطری‌ات و از قیاس استفاده می‌شود که با سهولت بیشتر به نتایج یقینی می‌رسد. ولی، قیاس‌هایی که از مقدمات حسی و تجربی استفاده می‌کند، به سختی به یقین منتهی می‌گردد. حس تنها منشأ پیدایش جزم ابتدایی و شکننده نسبت به قضیه‌ی محسوس است. وقتی چشم، سبزی برگ را می‌بیند، گزاره‌ی «من برگ را سبز می‌بینم» شکل می‌گیرد. تکرار مشاهده، ممکن است انسان را به یقین روان‌شناختی برساند. ولی، یقین علمی بدون حضور چهار جزم پدید نمی‌آید: جزم اول، مربوط به ثبوت محمول برای موضوع است. جزم دوم، درباره‌ی بطلان سلب محمول از موضوع، جزم سوم، جزم به غیرقابل زوال بودن جزم اول است. جزم چهارم، جزم به غیرقابل زوال بودن جزم دوم است. این چهار جزم، نسبت به یک قضیه حسی و جزیی همانند «من برگ سبز را می‌بینم». هنگامی حاصل می‌شود که یک قضیه‌ی یقینی و عقلی، یعنی، استحاله‌ی اجتماع و ارتفاع نقیضین در کنار جزم نخست قرار گیرد؛ زیرا، در غیر این صورت، حکم به سبز ندیدن برگ نیز جایز است. به عبارت دیگر، کبرای مورد استفاده در قیاس تجربی، که به نتایج کلی علمی منجر می‌شود، قضیه‌ای است که اثبات آن به عهده‌ی کاوش‌های فلسفی است. در نتیجه، اگر تحقیقات فلسفی از اثبات یقینی آن عاجز بماند، وصول به یقین نسبت به قوانین کلی طبیعی و تجربی غیرممکن خواهد شد. اگر کبری نیز تمام باشد، پیدا کردن موارد اکثری در هر مورد از قوانین تجربی، هم به دلیل ضرورت حفظ قیود مورد تجربه، و هم از ناحیه‌ی تشخیص میزان اکثری بودن، دشوار و طاقت‌فرسا است. به همین دلیل، تحصیل یقین در علوم تجربی مشکل و محل تأمل است.
▬ انحصار مفهوم علم به علم تجربی، به معنای حذف یقین از علم و عدم ضرورت آن در گزاره‌های علمی است. آن‌چه کمبود یقین را در علوم تجربی قابل تحمل می‌کند، این است که علوم طبیعی نیازهای حیاتی انسان را تأمین نمی‌کند و استفاده از این علوم بیشتر برای گذران معیشت روزانه است. گذران معیشت نمی‌تواند تا تحصیل یقین به تأخیر افتد. انسان در محدوده‌ی کوچکی از دنیا، که زندگی می‌کند، نیازمند به شناخت موارد اکثری نسبت به همه‌ی طبیعت نیست و به شناخت اکثر موارد محیط خود اکتفا می‌کند. اگر یقین هم حاصل نشود، با گمان و ظنی عقلایی روزگار می‌گذراند. او با تجربه‌ی مواردی از محیط خود، اگر به یقین هم نرسد، بیمار خود را مداوا می‌کند و هرگز به احتمال خلافی ممکن است وجود داشته باشد، دست از علاج نمی‌کشد، بلکه استفاده نکردن از این‌گونه ظنون را مخالف قواعد عقل عملی می‌داند. جایی که نیاز شدید به یقین وجود دارد، علوم عقلی و خصوصاً در مسائل و پرسش‌های فلسفی است.

░▒ ۵/۱. مهمل خواندن گزاره‌های فلسفی و دینی
▬ رویکرد پوزیتیویستی علم با مهمل خواندن گزاره‌های فلسفی، مدعی شد که بدون هیچ اصل موضوعی فلسفی، وارد صحنه‌ی علم و کشف واقعیت‌ها می‌شود. گرچه در واقع، در نخستین قدم بر اصل‌های فلسفی بسیاری تکیه کرد. طبق این گرایش از علم، جای بحث و پژوهش علمی و یقین‌آور پیرامون ماوراء طبیعت وجود نداشت. به این جهت، همه‌ی مسایل فلسفی، پوچ و بی‌معنا تلقی گردید.
▬ بر اساس این رویکرد، معیار معناداری گزاره‌ها آن است که به گونه‌ی تجربی اثبات‌پذیر باشد. در شکل ملایم‌تر، اثبات‌گرایان بر بی‌معنایی کامل متافیزیک پای نمی‌فشارند، بلکه میان بی‌معنایی‌شناختی و بی‌معنایی عاطفی تفاوت می‌گذارند. با این بیان که، گزاره‌های متافیزیکی، هر چند از حیث شناختی بی‌معنا هستند، اما، از حیث عاطفی معنا دارند. برای مثال، گزاره‌ی «خدا همه جا حاضر است»، با شواهد تجربی قابل اثبات نیست. در نتیجه، در نظر اثبات‌گرایان از لحاظ شناختی بی‌معنا است، ولی، این گزاره از جهت عاطفی بی‌معنا نیست؛ چرا که، نشانه‌ی احساس، عشق و علاقه‌ی ژرفی در گوینده‌ی آن به معنای زندگی در نظر اوست. با این حال، معنای عاطفی از نظر اثبات‌گرایان، اهمیت زیادی ندارد.

░▒ ۶/۱. نادیده انگاری مبدأ و غایت پدیدارها
▬ پیش از دوران مدرن، علت غایی پدیدارها مورد توجه و هدف اساسی علم بود؛ زیرا، علما هر پدیداری را آفریده خدای دانا و حکیم می‌دانستند که بر اساس هدف خاصی آفریده شده، شکل گرفته و در سلسله مراتب هستی، جایگاه ویژه‌ای برای خود دارد. علوم غیرمدرن، بر بینش سلسله مراتبی نسبت به هستی مبتنی هستند؛ بینشی که عالم مادی را فروترین ساحت واقعیت قلمداد می‌کند. البته، در عین حال، آن را نماد مراتب برین وجود می‌داند که همانند درهای همیشه باز به سوی ذات نامریی هستند.
▬ در قرن هفدهم میلادی با ظهور دکارت، گالیله، نیوتون و... علم جدید تولد یافت و مشخصه‌ی آن، استدلال ریاضی و مشاهده تجربی بود. در چنین علمی جست و جوی غایات کنار گذاشته شد و صرفاً به توصیف پدیدارها اکتفا گردید. البته، بیشتر این دانشمندان متدین بودند و وجود غایات را در طبیعت انکار نمی‌کردند. ولی، رویکرد علمی که در پیش گرفته بودند، اقتضا داشت که به بررسی پدیدارها و توصیف آن‌ها بدون توجه به مبدأ هستی و غایت آن بپردازند.
▬ دانشمندان فیزیک کلاسیک صریحاً می‌گفتند که انگیزه‌ی اصلیشان در کاوش‌های علمی، دست‌یابی به اسرار خداوند در خلقت و کشف عظمت خداوند است. دانشجویان غالباً می‌آموزند که نیوتون سه قانون حرکت و یک قانون نیرو را کشف کرد و آن‌ها را به صورت ریاضی تدوین نمود، اما، به ندرت می‌شنوند که نیوتون به هنگام نوشتن کتاب «اصول» به اسقف نبتلی نوشت: «من نگاهم به اصولی بود که ممکن است مردم را به سوی اعتقاد به خدا سوق دهد و هیچ چیزی بیش از این مرا خوشحال نمی‌کند که بیابم آن برای این منظور مفید بوده است».
▬ این نوع نگاه به پدیدارهای طبیعی و نادیده گرفتن غایت و مبدأ آن‌ها، به معنای نگاه استقلالی به جهان ماده است. از این چشم‌انداز، بی‌معناست که هستی به عنوان کتابی حاوی حکمت خداوند ملاحظه شود و پدیدارها به عنوان آیات او تلقی گردد:

▬ علوم اسلامی، همواره مراتب نازله‌ی وجود را با مراتب عالی‌تر وجود مربوط می‌کند. جهان مادی را صرفاً نازل‌ترین مرتبه در واقعیت ذومراتبِ هستی می‌داند که بازتاباننده‌ی حکمت خداوند است. درحالی که علم جدید، جهان مادی را واقعیت مستقلی تلقی می‌کند که می‌توان بدون هرگونه ارجاع و استنادی به یک مرتبه‌ی عالی‌تر واقعیت، آن را به نحوی قطعی و غایی مطالعه کرد و فهمید.

░▒ ۷/۱. جزیی نگری
▬ یکی از ویژگی‌های علم مدرن، تجزیه‌ی علوم و جزیی نگری آن است. به گونه‌ای که آن را از نگاه کلی به هستی محروم کرده است. تخصصی کردن علوم و این‌که هر شاخه‌ی علمی، جنبه‌ی خاصی از یک پدیدار را باید مورد توجه قرا دهد و بررسی کند. متأثر از همین نگرش است. گرچه تخصصی شدن علوم، از یک جهت کار مثبت و از عوامل مؤثر در شکوفایی علم است، ولی، اگر این تجزیه به گونه‌ای باشد که ارتباط یک رشته‌ی علمی را با علم مافوق و برتر از آن قطع کند و فردی صاحب تخصص، چیزی فراتر از مورد تخصص خود را نبیند، خسارت و کاستی بزرگی است؛ هرچند در آن مورد خاص، به جزییات دقیق و تفصیلی دست یابد.
▬ وانگهی، توسعه و تکاملی که در درون این حوزه انجام می‌گیرد، بر خلاف آن‌چه جمعی پندارند، تعمق و ژرف‌یابی نیست. بلکه بر عکس، به تمام معنی سطحی بوده و تنها عبارت است از پراکندگی در میان جزییات که قبلاً خاطر نشان کردیم و تجزیه و تحلیل بی‌حاصل و پرزحمت، که به طرزی مبهم و نامشخص، دنبال می‌شود. بدون این‌که، حتی، یک گام در طریق معرفت راستین پیشروی شود.
▬ گنون در جای دیگر صاحبان علم جدید را مورد انتقاد قرار می‌دهد و می‌نویسد:

▬ آنان از یک طرف، درک نکرده‌اند که این معارف مربوط به جزییات و تفصیلی بنفسه بی‌معنا و فاقد ارزش بوده و لیاقت آن را ندارد که یک معرفت کلی را که، حتی، در صورت اکتفا کردن به امور نسبی، در مرتبتی خیلی بالاتر قرار دارد، فدای آن ساخته شود و از جانب دیگر، پی نبرده‌اند که عدم امکان در امر توحید کثرت آن‌ها، فقط ناشی از آن است که وابسته ساختن آن علوم را در اصل و مبدأی بالاتر بر خود حرام کرده‌اند و نیز معلول این امر است که برای این‌که این علوم را از پایین و به سویی بالا و از ظاهر و صورت به سوی باطن شروع کنند پای فشرده‌اند. در صورتی که لازم بود کاملاً بر عکس، رفتار کنند، تا علمی به کف آرند که ارزش فکری و نظری داشته باشد.

▬ شاخه‌های گوناگون دانش‌هایی که در دامن اسلام رشد کرده است، در عین حال، که هر کدام کارآیی خود را داشت، با یکدیگر، انسجام و یگانگی داشت و هدفی یگانه و عالی‌تری را دنبال می‌کرد. متفکران مسلمان منشأ همه‌ی علوم را خداوند می‌دانستند. از این‌رو، به یک وحدت ارگانیک بین آن‌ها قائل بودند. با صرف نظر از محدودیت‌هایی که در دوره‌های اخیر در معنای علوم اسلامی ایجاد شده است، علمای اسلام بین علوم خاص دینی و علوم طبیعی جدایی نمی‌دیدند و هدف هردو را یکی می‌دانستند. از نظر آن‌ها علوم طبیعی، وحدت طبیعت را نشان می‌دهد که حاکی از وحدت مبدأ عالم است. این همان چیزی است که هدف ادیان است. به همین دلیل آن‌ها، همه‌ی این علوم را یکجا تدریس می‌کردند. بعضی از آنان در علوم گوناگون متخصص بودند. بین فلسفه و علوم طبیعی و حکمت دینی جمع می‌کردند و در همه‌ی این حوزه‌ها تألیفاتی داشتند. کندی در علوم ریاضی، نجوم، طبیعیات، فلسفه و تفسیر قرآن تألیفاتی داشت. ابن رشد در فلسفه و طب و فقه اسلامی. از نظر اینان، موفقیت علوم طبیعی در این بود که یکپارچگی موجودات را نشان دهد؛ زیرا، وحدت و پیوستگی مراتب گوناگون هستی، اساس جهان بینی اسلامی است. آن‌ها برخلاف دانشمندان امروز، که صرفاً به بُعد ریاضی قضایا اهمیت می‌دهند یا به حوزه‌های بسیار باریک علم اشتغال دارند، به دنبال این بودند که علوم گوناگون را به هم ربط دهند و تصویری منسجم از طبیعت ارایه کنند. مطالعات بین رشته‌ای که در سال‌های اخیر در دنیای مدرن مورد توجه قرار گرفته، یادآور تلاشی است که متفکران مسلمان در این زمینه داشتند.
▬ گنون نیز می‌نویسد:

▬ هر دانشی را در نظر آریم، بر طبق مفهوم و عقیده‌ی مبتنی بر سنن، نفع و جنبه‌ی جالب خود را کمتر در خود و بیشتر در آن دارد که دنباله و شاخه‌ی فرعی از مشربی است که بخشی اساسی آن به طوری که گفتیم به کمک متافیزیک محض ترکیب شده است.

▬ در نظر گنون، رشته‌های علمی رایج در عصر جدید، با رشته‌های علمی موجود در تمدن غیرمدرن تفاوت بنیادی دارد. گرچه همان عنوان و نام را در خود داشته باشد. برای مثال، علم فیزیک، که یکی از این رشته‌های علمی، طبق مفهوم لغوی خود به معنای علم طبیعت و علمی که مربوط به کلی‌ترین و عمومی‌ترین نوامیس صیرورت (طبیعت) است بود، ولی، متجددین معنایی بسیار محدود و جزیی را بر این واژه تحمیل کرده‌اند و آن را انحصاراً در یکی از علومی مربوط به طبیعت به کار برده‌اند. این واقعیت، مربوط به انشعابی است که یکی از خصایص علم جدید به شمار می‌آید و نیز وابسته به تخصصی کردن می‌باشد که مولود روحیه‌ی تحلیل و تجزیه است و تا به جایی پیش رفته که وجود علمی مربوط به مجموع طبیعت را برای کسانی که تحت نفوذ این روحیه‌اند، به کلی، غیر قابل تصور ساخته است. در ضمن نباید تصور کرد که با گردآوری جمیع این علوم تخصصی، بتوان علمی معادل فیزیک باستان پیدا کرد.
▬ این وضعیت در علوم متعددی دیگر، همانند کیمیا، ستاره‌شناسی و علم النفس نیز صادق است. این علوم با این‌که همان عناوین و پیشینه‌ی تاریخی آن‌ها را با خود در این عصر یدک می‌کشد، با آن‌ها تفاوت اساسی پیدا کرده است. ریشه‌ی تفاوت در این است که آن‌چه از این علوم در عصر جدید وجود دارد و رشد یافته است، جنبه‌ی خاصی از همان علوم در گذشته است که همان جنبه‌ی مادی این علوم است. بر عکس، جنبه‌ی دیگر، که جنبه‌ی غیرمادی و معنوی آن بود، یکسره به نابودی گراییده است. در نتیجه، این علوم در جهتی مطابق با تمایلات مادی و جدید رهسپار شده است. بدان‌سان، سرانجام، به تشکیل علومی رسیده‌اند که در واقع، دیگر هیچ وجه مشترکی با علوم قبلی خود ندارد. این مطلب، چنان حقیقت دارد که دیگر امروزه، نمی‌توان دانست که برای مثال، تنجیم قدیم چه بوده است. سید حسین نصر می‌نویسد:

▬ یکی از اثرات بسیار در خور توجه، بویژه از نظرگاه فرهنگ‌های غیرمدرن، بخش بخش کردن معرفت و نهایتاً، انهدام علم فرجامین به حق، علم مقدس یا عرفان نهفته در قلب هر حکمت تمام عیار و نیز سایه انداختن بر علوم مقدس نظام‌های جهانی و طبیعی است. فرهنگ‌های غیرمدرن همیشه انسان حکیم یا فرزانه را به عنوان شخصیت عمده در جامعه بشری تصور می‌کرده‌اند. حکیم ممکن است در برخی شاخه‌های خاص علوم تحصیل کرده باشد، ولی، آن‌چه بیش از همه مشخصه‌ی اوست، علم او به حق در بُعد کلی آن است و به تعبیر اسلام، تا بدان حد که این دانش به خیر و غایات نهایی بشر، سعادت او هم در دنیا، و هم در آخرت، مربوط می‌شود. تردیدی نیست که جدایی علوم طبیعی از فلسفه و خود فلسفه از دین، انسان را قادر ساخته است که درباره‌ی گستره‌ی مادی فراوان بیاموزد، اما، بر همین مبنا، این امر او را از علم به کل واقعیت مطلق (حق)، هم مکانی، و هم غیرمکانی، که محیط بر او است و چه بخواهد آن را به حساب بیاورد چه نخواهد به نحوی شدیداً واقعی به او مرتبط است، محروم ساخته است».

▬ نصر، جدایی علم جدید را از مبانی فلسفی و علوم مقدس به «فقدان مرکز» تعبیر کرده و آن را موجب تجزیه‌ی علوم به رشته‌های ناآشنا و جدا از هم می‌داند. او که پیوند علوم طبیعی را به علوم معنوی و مقدس یک ضرورت می‌داند، می‌نویسد:

▬ پیوند میان مابعدالطبیعه و علوم کیهان‌‌شناختی، بدان نحوی که در فرهنگ‌های غیرمدرن آشکار است، نه تنها بیان حقیقتی است که در سرشت اشیا نهفته است، بلکه واقعیتی عملی است که برای رفاه جامعه بشری ضرورت دارد... این امر ابداً به معنای محدود کردن معرفت در هیچ حوزه‌ی از واقعیت نیست، چنان که با پیشرفت‌های چشم‌گیر نجوم و ریاضیات در هند، یا طب و فیزیک و جبر در اسلام اثبات می‌شود، بلکه به این معنا است که معرفت جزیی همیشه با امر کلی مرتبط است و هماهنگی اجزا در برابر امر کلی همیشه محفوظ است. هم‌چنان که در خود طبیعت، ساری و جاری است.

░▒ ۸/۱. هدف قرار دادن کسب قدرت به جای کشف حقیقت
▬ قبل از عصر مدرن، عالمان دینی و فلاسفه، علم را در خدمت حقیقت گرفته بودند و به وسیله‌ی آن، شناخت حقیقت و راه هدایت را جست و جو می‌کردند. به همین دلیل، علم قداست داشت و حقیقتی مافوق منافع مادی به شمار می‌آمد. در آن عصر، همیشه علم را در برابر ثروت قرار می‌دادند. این پرسش را مطرح می‌کردند که علم بهتر است یا ثروت. گرچه در علوم غیرمدرن به نیازهای مادی توجه می‌شد، ولی، هدف اصلی در آن سودجویانه و برآورده کردن نیازهای مادی نبود.
▬ هدف علوم غیرمدرن، هیچ‌گاه نه صرفاً سودجویانه، به معنای امروزی آن و نه به خاطر علم فی نفسه بوده است؛ چون از آن‌جا که در دیدگاه غیرمدرن، انسان کلیتی متشکل از جسم، نفس و روح تلقی می‌شود، همه علومی که در تمدن‌های غیرمدرن نشو و نما یافته‌اند، نیازی خاص از این کلیت را برآورده ساخته‌اند. بنا بر این، با هدف «علم به خاطر علم» به نحوی که از چنین مفهومی امروزه، برداشت می‌شود، بسط نیافته‌اند... ولی، این علوم در واقع، مفید و سودمنداند، اگر نیازهای معنوی و نیز نیازهای نفسانی و جسمانی انسان در نظر گرفته شوند. در دیدگاه علوم غیرمدرن هیچ دوگانگی (تباین) کاملی میان تفکر و عمل یا حقیقت و سودمندی وجود ندارد... این علوم که از دیدگاه بیرونی ممکن است بی‌فایده به نظر آیند، با این همه، از دیدگاهی درونی سودمندترین علوم هستند؛ زیرا، چه امری برای انسان می‌تواند مفیدتر از آن چیزی باشد که غذای روح جاودان اوست و به او کمک می‌کند تا از آن بارقه الهی در وجود خود، که به یمن آن انسان است، آگاه گردد؟
▬ ولی در تمدن مادی مدرن، همه چیز و از جمله علم در خدمت اهداف دنیوی قرار گرفت. معروف است فرانسیس بیکن نخستین کسی بود که به چنین تغییری تصریح کرد و تسلط بر طبیعت را به منظور به آورده کردن نیازهای مادی انسان به عنوان هدف علم مطرح کرد و گفت علم باید در خدمت زندگی قرار گیرد. بر همین اساس، آن علمی خوب و مطلوب دانسته شد که بیشتر مشکلات زندگی انسان را حل کند و انسان را بر طبیعت بر مسلط نماید. بدین صورت، مسیر علم و تحقیق به کلی دگرگون شد و در مسیر تسلط طبیعت و مقدمه‌ی ثروت، قدرت، و زندگی بهتر قرار گرفت. ماکس وبر درباره‌ی نقش علم در زندگی می‌نویسد: «علم، فن تنظیم زندگی از طریق محاسبه‌ی اهداف بیرونی و فعالیت‌های انسانی را به ما می‌آموزد».
▬ در تمدن مدرن، به علم به عنوان یک ابزاری کارآمد نگاه می‌شود و ارزش آن نیز در همین حد تنزل پیدا کرده است. همواره مطلوبیت رشته‌های گوناگون آن بر اساس همین معیار ارزیابی می‌گردد. بر همین اساس، حاملان علم ابزاری از آن جهت که عالم هستند، در نظام بوروکراتیک، نقشی فراتر از نقش علمی که دارند نمی‌توانند ایفا کنند؛ یعنی، آن‌ها در کنار دیگر عاملان اجتماعی، نقش آدم‌های تکنوکرات را ایفا خواهند کرد. این عالمان به لحاظ علمی که دارند در کرسی تدریس، هرگز نباید کار سیاسی انجام دهند و سخن از بایدها و نبایدهای اجتماعی بگویند. باید علم و توانایی‌های خود را در خدمت قدرت و ارزش حاکم و برآورده کردن خواسته‌های نفس قرار بدهند.
▬ این ویژگی علم مدرن، به صورت روشن و کامل در «فلسفه‌ی اصالت عمل» ظاهر شده است. «کار فلسفه‌ی اصالت عمل در ورایی ظواهر گوناگونش این است که بی‌علاقگی تام و تمام نسبت به حقیقت در افراد ایجاد نماید».
▬ فلسفه اصالت عمل، نه‌تنها از کشف حقیقت روی‌گردانید، بلکه معنای آن را نیز تحریف کرد و تعریفی جدیدی از آن ارایه نمود و معیار حقیقت را سود و کارآیی عملی دانست:

▬ این مکتب که به نام پراگماتیسم نامیده می‌شود، قضیه‌ای را حقیقت می‌داند که دارای فایده‌ی عملی باشد. به دیگر سخن، حقیقت، عبارت است از معنایی که ذهن می‌سازد تا به وسیله‌ی آن به نتایج عملی بیشتر و بهتری دست یابد؛ و این نکته‌ای است که در هیچ مکتب فلسفی دیگری صریحاً مطرح نشده است. گو این‌که ریشه‌ی آن را در سخنان هیوم می‌توان یافت، در آن‌جا که عقل را خادم رغبت‌های انسان می‌نامد و ارزش معرفت را به جنبه‌ی عملی منحصر می‌کند.

▬ گرچه فلسفه‌ی اصالت عمل، مظهرِ پایان و سرانجام، سراسر فلسفه‌ی متجدد و واپسین درجه‌ی انحطاط و زوال آن است، ولی، از دیر زمانی، بیرون از جهان فلسفه، نوعی فلسفه‌ی اصالت عمل مبهم و غیرمنظّم و مدون وجود داشته که رابطه‌اش با اصالت عمل فلسفی، همانند رابطه‌ی ماتریالیسم نظری و ماتریالیسم عملی است. تعبیری دیگر از «فلسفه‌ی اصالت عمل مبهم و غیر مدوّن» عقلانیت ابزاری و عقلانیت معطوف به هدف مادی است که ماکس وبر آن را ریشه‌ی اصلی شکل‌گیری تمدن مدرن معرفی می‌کند.

░▒▓ ۲. پیامدهای خاص علم مدرن
░▒ ۱/۲. شک‌گرایی و کثرت‌گرایی عاجزانه
▬ علم مدرن، بدون آن‌که وصول به حقیقت را در دستور کار خود قرار دهد، اقتدار بر طبیعت را هدف گرفت. بدین طریق، مجموعه‌ی از مفاهیم و دانش‌های را به وجود آورد که گرچه در زندگی روزمره‌ی افراد مؤثر است، ولی، در وصول به یقین بی‌نتیجه است. افول علم عقلی در دنیای مدرن، به افول قواعد کلی، که ارزش و اعتبار استدلال‌های قیاسی را تأمین می‌کرد، کشیده شد. علم مدرن به دلیل گریز از مباحث عقلی و متافیزیکی از شناخت، آن‌چه فراتر از امور طبیعی است، عاجز ماند و آن‌ها را انکار نمود، یا ناشناختنی اعلام کرد. بر اساس این رویکرد به علم، حقایق معنوی و شناخت‌های عقلی با شک و تردید نگریسته می‌شود. راهی برای کشف صحت و بطلان آن وجود ندارد. در نتیجه، چاره‌ای جز این نیست که بدون هرگونه دلیلی باید نسبت به همه‌ی باورهای معنوی و عقلی نظر و برخورد یکسان داشته باشیم.
▬ گنون می‌نویسد:

▬ علم، وقتی به شکل جدید به وجود آمد، نه فقط عمق خود را از کف داد، بلکه توان گفت، استحکام خود را نیز فاقد گردید؛ زیرا، وابستگی به اصول، علم را از عدم تحول و تغییر این اصول در جمیع موازینی که موضوع آن اجازه می‌داد، بهره‌مند می‌ساخت. در صورتی که وقتی منحصراً در جهان تحول و تغییر محصور گردید، دیگر از هیچ جنبه‌ی با ثبات یا نقطه‌ی ثابتی که بتواند بر آن متکی گردد، برخوردار نمی‌باشد و چون دیگر بر هیچ‌گونه ایقان مطلقی متکی نیست، محدود به احتمالات و تقریب‌ها، یا به نظرات فرضی محض گردید که فقط مصنوع خیال‌پروری فردی است.

▬ نظام اجتماعی که بر چنین علمی مبتنی گردد، حاکمیت سیاسی آن یا در دستان یکی از الهه‌های انبوه قرار می‌گیرد. آن‌چنان که در آلمان بعد از وِبر با حاکمیت فاشیسم تحقق پذیرفت یا آن‌که نوعی از کثرت‌گرایی و پلورالیسمی که نتیجه عجز از یافتن حقیقت و اعتراف به جهل و نادانی است، استقرار می‌یابد. البته، این نوع کثرت‌گرایی، که از نادانی و درماندگی است، چیزی جز جنگ سرد شیطانی، که از غلبه بر یکدیگر ناامیدند، نیست. نظمی که در این جنگ سرد به چشم می‌خورد، چون حاصل وحدت حقیقی نیست، نظم عارض و تصنعی است که با قدرت گرفتن یکی از حریفان نابود می‌شود. این نوع کثرت‌گرایی، که با حذف عقل و دین حرکت خود را آغاز می‌کند، غیر از کثرت‌گرایی عاقلانه‌ی دیانت است که از تسامح حکیمانه‌ی اهل ایمان با منافقان و از همزیستی مسالمت‌آمیز ملل با یکدیگر و از اعتقاد دین‌پرستان بر بخش مشترک حقوق همه‌ی انسان‌ها و از وفاداری آن‌ها به پیمان‌ها و تعهداتی، که با ارباب نحل و فرق گوناگون می‌بندند و بالأخره، از رحمت رحمانیه‌ی خداوند نسبت به همه‌ی بندگان ناشی می‌شود.

░▒ ۲/۲. جدایی دانش از ارزش
▬ یکی از مستهجن‌ترین ویژگی‌های علم مدرن، جدایی دانش از ارزش و آزاد گذاشتن انسان و جامعه در پیروی کورکورانه از خواسته‌های نفس و به تعبیر وِبر، اطاعت هر کس از شیطان خودش است. علم تا هنگامی‌که هویت دینی و عقلی داشت، حق داوری درباره‌ی ارزش‌های فرهنگی، اجتماعی، اخلاقی و سیاسی را دارا بود و حاکمیت اولاً، و بالذات متعلق به آن بود. در دین، ملاک پذیرش هر باور و ارزشی علم است. باور و کرداری که بر اساس علم نباشد، مصداق ضلالت و حرکت به سوی شقاوت به شمار می‌آید. در اصول دین، هر فرد باید خودش ایمان خود را بر علم استوار سازد، و در فروع دین و دستورات عملی آن نیز یا خود صاحب نظر و مجتهد باشد یا آن‌که از عالم‌ترین فرد زمان خودش پیروی نماید.
▬ از امام علی (ع) روایت شده است: «عبادت کننده‌ی بدون علم به خر دوّار آسیاب می‌ماند که دور می‌زند و راه به جای نمی‌برد». در نگاه دینی، دین‌داری و خدا ترسی، ثمره‌ی علم معرفی شده است: «به راستی که از میان بندگان خدا، تنها عالمان از خداوند سبحان خشیت دارند»(فاطر: ۲۸).
▬ حس‌گرایان تا مدت‌ها، از دانش استقرایی و تجربی خود، انتظار محصولات عقلی و دینی داشتند. به همین دلیل، در سده‌ی نوزدهم پس از ستیز با آگاهی‌هایی دینی و عقلی، یا مانند مارکس به ارایه‌ی ایدئولوژی علمی پرداختند یا مانند دورکیم در صدد تدوین اخلاق علمی برآمدند. ولی، واقعیت این بود که علم تجربی ناتوان‌تر از آن بود که در این عرصه بتواند کارآیی داشته باشد؛ زیرا، علمی که از نظام عقلی گسسته و فاقد یقین است و اعتبار آن به آزمون‌پذیری در موضوعات قابل مشاهده وابسته است، قدرت ارزیابی نسبت به ارزش‌های سیاسی و اخلاقی را ندارد. بی‌جهت نیست اولین کسی که به جدایی دانش از ارزش تصریح کرد و بر غیر علمی بودن گزاره‌های ارزشی پا می‌فشرد، یک فیلسوف حس‌گرا (هیوم) بود.
▬ حس‌گرایی موجب می‌شود تا تنها آن دسته از دریافت‌ها و آگاهی‌هایی که به گونه‌ای آزمون‌پذیر سازمان‌یافته‌اند، از ارزش علمی برخوردار باشند و این مسأله، علاوه بر آن که قضایایی متافیزیکی را از حوزه‌ی علم خارج کرده و فاقد اعتبار علمی می‌کند، گزاره‌های ارزشی را نیز با چشم پوشی از این‌که این گزاره‌ها به گزاره‌های متافیزیکی و معقولات ثانیه‌ی فلسفی، چون ضرورت بالغیر یا ضرورت بالقیاس الی‌الغیر بازگشت نمایند یا آن‌که قابل بازگشت به آن نباشند، از اعتبار ساقط می‌گرداند؛ زیرا، قضایایی ارزشی که به بایدها و نبایدها و اموری مانند آن‌ها می‌پردازند، دارای مصداق و میزانِ محسوس و آزمون‌پذیر نیستند تا از آن طریق، صحت و سقم آن‌ها بررسی شود.
▬ به عبارت دیگر، جدای دانش از ارزش به این معناست که علم با واقعیت‌ها سروکار دارد. گزاره‌های علمی بیانگر واقع‌اند. در حالی که گزاره‌های ارزشی با واقعیت‌ها ارتباط ندارند و حاکی از احساسات درونی افرادند.
▬ ماکس وبر درباره‌ی این‌که معنای علم در مقام یک حرفه چیست، می‌نویسد: «تولستوی ساده‌ترین پاسخ را داده است: علم بی‌معنا است؛ زیرا، برای تنها پرسش مهم ما یعنی، چه باید بکنیم و چگونه زندگی کنیم هیچ پاسخی ندارد». وی اعتقاد دارد پزشکی فنی است که می‌کوشد بیمار را از بیماری نجات دهد، اما، این‌که آیا خودش می‌خواهد یا خیر، اطرافیانش چه نظری دارند و اصلاً بهبودی این فرد به صلاح دیگران است یا نه، پزشک کاری ندارد. هم‌چنان علم حقوق فقط می‌تواند بگوید: اگر کسی طالب چنین نتیجه‌ای است، بر اساس هنجارهای حقوقی حاکم این رویه مناسب‌ترین وسیله برای رسیدن به هدف است، ولی، این‌که اصلاً قانون لازم است یا خیر، و این‌که چه قانونی باید وضع شود و قانون‌گذار کی باید باشد، چیزی نیست که علم حقوق برای آن‌ها پاسخی داشته باشد. وی هم‌چنین، وظیفه‌ی استاد و معلم را این می‌داند که تنها مسایل حقوقی، اجتماعی، سیاسی و دینی را تحلیل علمی کند و از تریبون کلاس، نه به صراحت و نه به تلویح اتخاذ یک روش سیاسی، فرهنگی و مذهبی را به دانشجو تحمیل نکند؛ زیرا، رسالت او تنها کشف و بیان شفاف واقعیت‌هاست، نه دعوت به راه و روش خاص، همانند یک پیامبر.
▬ البته، وِبر علاوه بر قائل شدن کاربرد تکنیکی برای علم، آن را روشنگر نیز می‌داند؛ به این معنا که واقعیات را کشف و روشن می‌کند و فراروی انسان قرار می‌دهد، اما، این‌که چه باید کرد و چگونه باید به زندگی سامان بخشید و جانب کدام خدایی از این خدایان را باید گرفت، پاسخ آن را از علم نباید انتظار داشت. به یک پیامبر و ناجی باید رجوع کرد او هم‌چنین، با توجه به آموزه‌های مسیحیت، دین‌داری را خلاف عقل می‌داند و می‌نویسد: «قدرت انجام این عمل قهرمانانه، یعنی، قربانی عقل، نشان مشخص و قطعی تمام انسان‌های است که اعمال مذهبی را به جا می‌آورند»...
▬ صاحبان علم مدرن، به جای این‌که به ناتوانی و محدودیت این علم اعتراف کنند، گزاره‌های اخلاقی را غیر علمی دانسته و آن را حاکی از احساسات فردی معرفی کردند. در دهه‌های پایانی سده‌ی نوزدهم، که ارزش علمی گزاره‌های اخلاقی به شدت زیر سؤال رفت، نگاه علمی به مسایل اخلاقی در قالب تحلیل‌های روانکاوانه‌ی فردی و اجتماعی به سطح گرایش‌های فردی و در حد کارکردهای اجتماعی و روانی تقلیل و تنزل یافت.
▬ از دیدگاه حس گرایان، قضایایی ارزشی قضایایی هستند که دارای نفس الامر، یعنی، دارای یک میزان و معیار حقیقی نیستند، بلکه تنها در ظرف اعتبار انسان و به تناسب احساسات و گرایش‌های مختلفی که دارند ایجاد می‌شوند. به عبارت دیگر، بایدها و نبایدها و دیگر گزاره‌های اخلاقی، تنها متکی به گرایش‌های فردی اشخاص هستند و هیچ معیاری برای قضاوت درباره‌ی این‌که گرایش خاص، صحیح یا باطل است، وجود ندارد. علم، نهایت کاری که می‌تواند انجام دهد، قضاوت درباره‌ی بود و نبود یک گرایش خاص، در میان افراد اجتماع و زمینه‌های بروز، ظهور یا زوال و خفای آن است.
▬ البته، مسأله جدایی دانش از ارزش، بدین معنا نیست که علم مدرن ارزش‌های خاصی خود را ندارد و فارغ از ارزش است. نصر می‌نویسد:

▬ بسیاری از طرف‌داران اطاعت کورکورانه از علم و فناوری مدرن به جای آن که از دیدگاه اسلامی به نقد نظام ارزشی ضمنی در علم مدرن بپردازند، چنین ادعا می‌کنند که این نظام فارغ از ارزش است. آنان با این ادعا، ناآگاهی خود را از نسل کاملی از فیلسوفان و نقادان مدرن برملا می‌سازند که با استدلال‌های انکارناپذیر این واقعیت را نشان داده‌اند که علم مدرن، همانند دیگر علوم، مبتنی بر نظام ارزشی مخصوص و جهان‌بینی خاص است که ریشه‌های آن، فرض‌های خاصی در مورد ماهیت واقعیت مادی، ذهن آگاه از این واقعیت بیرونی و رابطه بین آن دو است.

▬ جهان بینی حاکم بر علم مدرن، اخلاق ویژه‌ی خود را دارد که صلاح و فساد آن با موازین سود و زیان، پیروزی و شکست، لذت و الم و قدرت و ضعف و امثال آن سنجیده می‌شود.
▬ این نکته را باید اضافه کرد که دانشمندان متدین و اخلاق‌گرایان زیادی در شرق و غرب وجود دارند. ولی، این مسأله با ماهیت غیر اخلاقی علم مدرن ارتباط ندارد. برخی از اخلاق‌گراترین دانشمندانی را می‌شناسیم که ناخواسته و ناآگاهانه به ساخت بمب اتمی کمک کردند که بیش از دویست هزار نفر را در ژاپن نابود کرد.

░▒ ۳/۲. جدایی دانش از دین
▬ گرچه جدای دانش از ارزش و خروج قضایای متافیزیکی از حوزه‌ی علم، موجب شد تا علم از داعیه‌ی ساختن ایدئولوژی، اخلاق و ارایه‌ی مکتب بازماند و مکتب‌های علمی متنوعی نیز که در سده‌ی نوزدهم در مقابل، ه با کلیسا شکل گرفته بود به یک باره سقوط کند و اعتبار علمی خود را از دست بدهند. ولی، از سوی دیگر، علم مدرن با هویت غیر علمی دادن به گزاره‌های دینی، به حذف حقیقت و اصل دین پرداخت؛ زیرا، جدایی دین از علم، که از طریق ارجاع قضایای دینی و تأویل آن‌ها به قضایای ارزشی و ارجاع قضایای ارزشی و تعبیر آن‌ها به گرایش‌های شخصی یا به میدان‌های گوناگون بازی، که مغایر با بازی‌های علمی است انجام می‌شود، در اولین گام اعتبار و ارزش جهان‌شناختی قضایای دینی را سلب می‌کند و تنها نقشی عملی در تأمین گرایش‌های فردی و جمعی برای آن‌ها تعیین می‌نماید.
▬ نظریه جدای دانش از ارزش و علم از دین، به حذف بُعد ثابت و الهی دین و حکمت‌های دینی، که در حکم ذبح شریعت و اخذ روح دیانت است، اکتفا نمی‌کند، بلکه بعد از گرفتن جان و روح او که بر او سلطه می‌یابد، جسد بی‌جان آن را تشریح می‌کند و آن را در نهایت به جهل، احساسات، گرایش‌های فردی، پاسخ‌گویی به نیازهای عاطفی و … نسبت می‌دهد.

░▒ ۴/۲. جدایی دانش از سیاست
▬ تا وقتی که ادراک دینی و معرفت عقلی از هویت علمی برخوردار باشد و مفهوم «علم» به جهت انکار ابعاد دینی و عقلی خود بر مصادیق آزمون‌پذیر انصراف نیابد، علم داعیه‌ی داوری نسبت به ارزش‌های سیاسی را هم‌چنان دارا است؛ زیرا، در این صورت، قضایایی ارزشی، دارای نفس الامر و معیاری هستند که می‌تواند میزان سنجش آن‌ها باشد. بر این اساس، سیاست سالم و صحیح، سیاستی خواهد بود که با موازین دینی و عقلی سازمان یافته باشد. علم اجتماعی با برخورداری از هویت عقلی، تدبیر و تنظیم نظام اجتماعی را در قلمرو آرمان‌های عقلی و دینی بر عهده‌ی خود می‌داند و با توجه به رسالتی که در هدایت و رهبری اجتماع دارد، علم سیاست یا تدبیر مدن نامیده می‌شود.
▬ گرچه در سده‌ی نوزدهم، حس گرایان به جهت بی‌توجهی به محدودیت‌های شناخت حسی، در پی بنیان نهادن اخلاق علمی و، حتی، دین علمی بودند، ولی، پس از انحصار دانش در ادراکات حسی تجربی و خروج قضایی ارزشی از دایره‌ی علم، دوران تعیین ارزش‌های سیاسی و ساختن ایدئولوژی‌های سیاسی پایان پذیرفت و تشخیص سعادت و شقاوت سیاسی از دید و دسترس علم خارج شد. علم از این پس، در پی دستورات سیاسی نیست و نه تنها از سیاستی که عهده‌دار تدبیر و تدوین آرمان‌های اجتماعی باشد، دوری می‌گزیند، بلکه توجه به آرمان‌های سیاسی را از آفات جدی علم می‌شمرد.
▬ پس از این، نقش علم در زمینه‌ی سیاست، به بررسی و شناخت گرایش‌های سیاسی گوناگون، بررسی علت‌ها و عوامل پیدایش و گسترش یا نحوه ضعف و نابودی آن‌ها، یا تحقیق درباره‌ی ساختار اقتدار در ادوار گوناگون و جوامع متفاوت محدود می‌شود. علم بر این اساس منوال، بدون آن‌که به صحت یا بطلان سیاست و نظامی خاص نظر داشته باشد، آگاهی لاز م را برای سیاست‌مداران، جهت استفاده از امکانات موجود، برای رسیدن به آن دسته اغراض سیاسی که در نظر دارند، فراهم می‌آورند. یا طبق سخنِ ماکس وبر، «علم به شما نشان می‌دهد که موضع شما در خدمت کدام خدا یا علیه کدام خدای دیگر است». گرچه در طول تاریخ، علم و عالمان مورد سوء استفاده‌ی سیاست قرار گرفته است، ولی، در عصر مدرن، علم خودش را در اختیار سیاست و ابزار آن قرار داده است.
▬ بنا بر این، اثری که حاکمیت علم در معنای اثباتی آن در نحوه ارتباط علم و سیاست می‌گذارد، اثری یک جانبه است. علم در این معنا، دست خود را از تعیین خط مشی و هدف برای سیاست کوتاه می‌کند. البته، این مسأله نه تنها ارتباط او را با سیاست قطع نمی‌کند، بلکه بر حاکمیت سیاست نسبت به علم می‌افزاید و علم را در خدمت اغراض سیاسی قرار می‌دهد. از این‌رو، سیاست‌مداران بودجه‌های لازم را برای رشته‌های مورد نیاز خود تأمین نموده و دانشگاه‌های گوناگون را نیز با ظرفیت‌های گوناگون تأسیس می‌کنند. علم هر چه بیشتر سیاسی شود، یعنی، موضوع آن بیشتر به رفتار اجتماعی و سیاسی انسان مربوط گردد، نقش ابزاری آن برای سیاست مداران و در نتیجه، حساسیت و کنترل سیاست نسبت به آن بیشتر می‌شود.
▬ حاصل آن‌که برای علم و سیاست، گرچه جدایی کامل میان علم و سیاست، فرض سومی است که در کنار دو فرض دیگر، یعنی، حاکمیت علم بر سیاست، یا سیاست بر علم، قابل تصور است، ولی، در عمل، تنها دو فرض اخیر، تحقق می‌پذیرد. به این معنا که علم هرگاه در حوزه‌ی مسایل متافیزیکی و گزاره‌های ارزشی حضور به هم رساند، نسبت به سیاست حاکمیت پیدا می‌کند، اهداف و خط مشی آن را تعیین می‌کند و درباره‌ی رفتارهای اجتماعی و سیاسی افراد، به داوری می‌پردازد. ولی، هنگامی که علم به تنگناه‌های حس‌گرایان سقوط کند و از قضاوت و دواری درباره‌ی مسائل سیاسی دست بکشد، سیاست به مقتضای طبیعت و نیاز خود، به سرعت داوری در مورد علم و استفاده‌ی ابزاری از آن را بدون آن‌که به هیچ ضابطه علمی تن در دهد در پیش می‌گیرد.

░▒ ۵/۲. جدایی دین از سیاست
▬ رابطه دین و سیاست، جدا از نحوه‌ی رابطه میان دانش و ارزش، علم و دین یا علم و سیاست نیست؛ یعنی، نحوه‌ی ارتباطی که بین آن‌هاست، در نحوه پیوند دین و سیاست نیز تأثیر گذار است. هرگاه دین از هویت علمی برخوردار باشد و گزاره‌های دینی، اعتبار معرفتی و جهان‌شناختی داشته باشند، دین از موقعیتی برتر نسبت به سیاست برخوردار می‌گردد و از ناحیه‌ی خود به سیاست اعتبار و ارزش می‌بخشد.
▬ حاکمیت دین بر سیاست، که حاصل نگاه دینی انسان به عالم و آدم است، در گذشته‌ی تاریخ، چنان پیوسته برقرار بود که استبدادهای فردی نیز در لباس دین، حاکمیت سیاسی خود را توجیه می‌کردند. برای مثال، خاقان چین، امپراطور ژاپن، خود را فرزندان آسمان و نزدیکان خداوند می‌دانستند. انکار مبدأ یا مبادی‌ای که محیط بر انسان است و نگاه استقلالی به انسان و جهان، که ملازم با این نسیان است، مدار سیاست را بر محور انسان و گرایش‌ها و خواسته‌های نفسانی او پی می‌نهد.
▬ حاکمیت حس‌گرایی، همه‌ی ایدئولوژی‌های عقلانی، از جمله آن‌هایی که پوشش دینی به خود می‌گیرند و در قالب ایدئولوژی‌های دینی عرضه می‌شوند، به سرنوشت حکمت‌های دینی مبتلا می‌سازد؛ یعنی، همان گونه که حکمت‌های دینی با حاکمیت عقل‌گرایی مدرن از دسترس ادراک بشر خارج می‌شوند، با حاکمیت حس‌گرایی، ایدئولوژی‌های که در چهره‌ی دینی، یا غیر دینی به صحنه سیاست وارد می‌شوند، مجال بروز را از دست می‌دهند. به این ترتیب، رفتارهای سیاسی، به گرایش‌ها و احساساتی که از تبیین عقلی بی‌بهره‌اند، ارجاع داده می‌شوند. استناد رفتار سیاسی افراد و گروه‌های اجتماعی به گرایش‌ها و احساسات، رفتار را صرفاً چهره‌ی انسانی می‌بخشد و زمینه‌ی داوری در مورد صحت و سقم آن را از بین می‌برد. بدین‌سان، تفرعن و اباحیتی که بر محور آن شکل می‌گیرد، در عریان‌ترین شکل خود، ظاهر می‌شود. بنا بر این، حس‌گرایی به حاکمیت توحید خاتمه می‌دهد و به تعبیر استوارت میل، وقتی کار با تجربه محض شروع گردد، به چند خدایی می‌انجامد.
▬ دین اگر هویت معرفتی خود را از دست بدهد، و از داوری درباره‌ی سیاست و حاکمیت بازماند، کار آن تنها به جدای دین از سیاست ختم نمی‌شود، بلکه به یک ابزار سیاسی تبدیل می‌گردد. به این معنا که هرگاه آن آموزه‌ها، هماهنگ با اهداف سیاسی باشد، مورد حمایت سیاست‌مداران قرار می‌گیرد و هرگاه آموزه‌های آن را در جهت اهداف خود نبینند، به کنترل آن اقدام می‌کنند.
▬ گرچه در گذشته نیز سیاست مداران از دین استفاده‌ی ابزاری می‌کردند، ولی، آن‌چه در عصر جدید بر اساس اقتضای علم مدرن اتفاق افتاد این است که به صورت رسمی و تئوریزه شده، دین از صحنه‌ی سیاست و ارزش‌های سیاسی خارج شد که لازمه‌ی آن سلطه‌ی سیاست بر دین و استفاده‌ی ابزاری از آن است.
▬ حاصل این قهرمانی و حاکمیت حس‌گرایی، اقتدار آشکار بزرگ‌ترین دشمن حقیقی انسان است، بت، نفس بشر که اینک با استقلال و جدا از فطرت و آفرینش الهی، منشأ تمام حقوق شمرده می‌شود. حاکمیت این بت، در حقیقت، چیزی جز حاکمیت بلا منازع شیطان نیست. نمودِ سیاسی این حاکمیت نیز در قالب لیبرالیسم به معنای اباحیت، که به آزادی نیز ترجمه شده، در حقیقت، یک آیین و ایدئولوژی است که در قساوت با ادیان و حکمت‌های دینی و در رویارویی با ایدئولوژی‌های بشری گویی سبقت را از همه‌ی رقیبان ربوده است.
▬ بر این اساس، استورات میل در رساله خودش «درباره‌ی آزادی» از حاکمیت مطلق فرد نسبت به جسم، جان و سرنوشتش پشتیبانی می‌کند و تنها عامل محدود کننده‌ی آزادی را حقوق هم‌نوعان می‌داند. البته، او این حق را تنها به کسانی اختصاص می‌دهد که به این اصل باور داشته باشند و به عقیده‌ی وی به درجه‌ی مطلوبی از رشد عقلانی رسیده باشند:

▬ شاید هیچ لازم به گفتن نباشد که مفهوم این اصل فقط شامل حال آن دسته از موجودات بشری است که به درجه رشد عقلانی رسیده‌اند و گرنه از وضع کودکان یا جوانانی، که هنوز به سن قانونی نرسیده‌اند، ما در این‌جا بحث نمی‌کنیم. در مورد کسانی که وضعشان هنوز اقتضا دارد که زیر شهپر مراقبت دیگران قرار گیرند چاره‌ی جز این نیست که آن‌ها را هم در مقابل، اعمال خودشان، و هم در برابر آسیب‌های خارجی حراست کرد. به همین دلیل، می‌توان وضع آن دسته از جامعه‌های عقب مانده را که در آن نژاد اصلی هنوز به درجه‌ی کافی از رشد عقلانی نرسیده است، از دایره‌ی بحث خارج کرد...

░▒▓ نتیجه‌گیری
▬ ویژگی‌هایی که در این پژوهش برای علم مدرن مطرح شد، گرچه همه ویژگی‌های آن را پوشش نمی‌دهد، ولی، تا حد زیادی می‌تواند ماهیت دین ستیز این علم و تفاوت آن را با علم دینی آشکار نماید؛ زیرا، از آن‌چه گذشت به دست می‌آید که این علم، از لحاظ روش، هدف و آثار با علم دینی تفاوت اساسی دارد.
▬ از لحاظ روش، حس‌گرایی و تجربه‌گرایی سلطه دارد. در حالی که، در علم دینی، وحی و شهود در کنار عقل و حواس از مهم‌ترین منابع شناخت است. جزیی نگری، و اهمیت نداشتن شناخت برهانی و اکتفا به یقین روان‌شناختی از دیگر ویژگی‌هایی روش‌شناختی علم مدرن است که آن را در برابر علم دینی قرار می‌دهد. ماده‌گرایی، نادیده گرفتن مبدأ و غایت پدیدارها و هدف قرار دادن کسب قدرت و ثروت به جای کشف حقیقت و پیدا کردن راه هدایت، ویژگی‌هایی است که علم مدرن را از لحاظ هدف با علم دینی متفاوت می‌سازد. شک‌گرایی و کثرت‌گرایی در باورها و ارزش‌ها، جدایی دانش از ارزش، جدایی دانش از دین، جدایی دانش از سیاست و جدایی سیاست از دین، از جمله پیامدهای منفی علم مدرن است که به هیچ وجه مورد پذیرش دین و علم دینی نیست.
مأخذ: marefatefarhangi
هو العلیم

جهان تراژیک در نیچه و هگل

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...آزاد از tahoordanesh؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


░▒▓ تجربه تراژیک روح هگلی در پدیدارشناسی روح

▬ به نظر می‌رسد که جهان تراژیک، کمتر از ویژگی‌های هگل (Georg Wilhelm Friedrich Hegel, 1770-1831) و بیشتر از صفات جهان نیچه (Friedrich Nietzsche, 1844-1900) باشد.

▬ ولی، تراژدی، در تکامل روح هگل دیده می‌شود. در پدیدارشناسی روح، انواع بودن‌های تراژیک را تجربه می‌کند. سوی دیگر بودن تراژیک همانا «رواقی بودن» است که روح با اجبار از آن می‌گذرد. نقطه دیگر «رواقیت»، تراژیک است. در بعد «رواقی»، نوعی بی‌تفاوتی نسبت به جهان دیده می‌شود، حال آن‌که در «آگاهی دردناک»، روح به طور موقت در موقعیتی قرار دارد که خود را مواجه با ثانویت می‌بیند و نسبت به جهان در عدم پذیرش به سر می‌برد در نتیجه، تصویر به گونه‌ای دیگر است. روح در ابتدا، مواجه با «انحطاط» است و بعد از آن به مرحله «نجابت» می‌رسد، و، سپس، از «سلامت تراژیک بزرگ» بهره‌مند می‌شود.

░▒▓ نسبت تراژیک، سلامت و انحطاط از نظر نیچه
▬ از دیدگاه نیچه، روح آن هنگام که تحت تأثیر حیات واقع شود، دچار «انحطاط» می‌گردد. جریان حرکت روح به علت «حیات» همان انحطاط است. روحی که تأثیرپذیر حیات بیرون از روح است، دچار انحطاط شده و از بعد «سلامت» و «سلامت تراژیک بزرگ» به دور می‌افتد. برای نیچه معیار «سلامت»، همان «نجابت» است که می‌تواند روح را تابع خود سازد. بعد دیگر روح همان نقاهت است، «نقاهت» جزیی از «سلامت تراژیک بزرگ» است که روح هنگام باز‌سازی خود با آن مواجه است. «سلامت نجیبانه» پس از مواجه شدن با «انحطاط»، «سلامت نجیبانه» را می‌جوید و این آن چیزی است که از نقاهت حاصل می‌شود.
▬ ترکیب ارگانیک بدن در نقاهت، در آستانه سلامت تراژیک بزرگ قرار می‌گیرد. لذا، «نقاهت» جزیی از ترکیب ارگانیک بدن است. لذا، در این‌جا تن تمرین می‌کند که چگونه در کنار «نیستی» بایستاد و به آن نظاره کند. لذا، سلامت واقعی در کنار نیستی قرار می‌گیرد. به سخن دیگر می‌توان گفت که دنیا و بعد نقاهت فصلی است جهت دوباره‌سازی «تن»، «تن» در نیچه بعد اشرافی دارد و از این نظر، حکمران ابعاد دیگر است. تجربه نیستی نیز برای تن، جایی خاص را دارد. تن یک «مفهوم» نیست و لذا، از دنیای «مفاهیم» به دور است. دانش و مفاهیم برخاسته از دانش در مقابل، تن راه به جایی نمی‌برند.
▬ مفاهیم شهودی نیز فقط تا حدی بیانگر ابعاد تن هستند، اما، مفاهیم در فقر نسبی به سر برده و دیدگاه‌ها نمی‌توانند دنیای تن را ترسیم یا تصویر کنند. اهمیت مفهوم هستی تراژیک بزرگ در این است که انسان تنها موجودی است که در بطن هستی دارای بعد تراژیک می‌شود. معنای تراژیک در این‌جا همان در لبه پرتگاه بودن است که با «غرور» صورت می‌پذیرد. تجلی غرور در سلامت تراژیک خود را نشان می‌دهد و این بدان معنا است که اگر چه در لبه پرتگاه است، ولی، «غرور» خود را از دست نمی‌دهد. در واقع، غرور آن چیزی است که در سلامت تراژیک خود را نشان می‌دهد، لذا، سلامت تراژیک محصول «سلامت نجیبانه» است که نظر مقابل سلامت «انحطاط آمیزی» است.

░▒▓ بودن و شدن
▬ در نیچه، جهان یک طرف دیگر بازی است. تا زمانی که بازی فرد با جهان ناشی از «لبریز بودن» است، بازی برای فرد به معنای بازی به معنای واقعی کلمه است. یعنی، آن‌که فرد می‌تواند قواعد بازی را خود تعیین کند. چرا که، فرد هم‌چنان سرشار از هستی است، لذا، طرف دیگر بازی، ضعیف و زبون بوده و این در واقع، فرد است که ابعاد بازی را تعیین می‌کند. فرد در این‌جا «سرشار» است. در انواع هنر می‌توان این سرشار بودن را ملاحظه کرد. نمونه آن کار معروف اگوست رودن است؛ در این‌جا فقط یک تن محکم و بی‌تفاوت نشسته است. در حالی که دیگران در تب و تاب بوده از این رو، به آن رو می‌شوند. عضلات نیرومند فرد نشسته، پیام هنر را به ما می‌رساند: هنر یعنی، قدرت عضلات در عین سکون.
▬ نیچه، در مقابل، «بودن» و «شدن»، مفهوم «بی گناهی شدن»را عنوان می‌کند. در شدن دیالکتیکی، تزها مرتباً تغییر می‌یابند تا آن‌که به مرحله «سنتز» رسند. تکامل «تز» در جریان شدن، این را نشان می‌دهد که تکامل دارای یک وجه ارزشی است که بر تز و آ نتی تز حکومت می‌کند. در «بی گناهی شدن»، پدیدار بدون هیچ انگیزه نهایی در متن «شدن» قرار می‌گیرد. در این جا سنتز تکاملی دیده نمی‌شود. «بی گناهی شدن»، خارج از بار ارزشی است. این بی‌گناهی نه به صورت تکامل و نه به صورت انحطاط در بی‌گناهی شدن جریان دارد. در هگل هیچ نوع بی‌گناهی در شدن دیده نمی‌شود. جهان و اندیشه خود محصول تکامل تز هستند. لذا، در این‌جا نوعی بی‌قراری و شتاب برای شدن‌های بی‌پایان دیده می‌شود. سنتز به هر حال، وجه برتر تز و آنتی تز است. نیروی حیاتی در سنتز هیچ گاه پایان نمی‌پذیرد، بلکه جنبه‌های کامل‌تر حیات بر سنتزها حاکم اند. لذا، در این‌جا «بی گناهی شدن» به چشم نمی‌خورد. بی‌گناهی شدن نقطه مقابل دیالکتیک است. البته، بی‌گناهی شدن بدین معنی نیست که جریانی طوفانی بر شدن حاکم نیست. بی‌گناهی شدن و دیالکتیک هر دو از مسیری طوفانی می‌گذرند.
▬ اصولاً، هر نوع شدن، در نگاه نیچه و هگل دارای جنبه‌ای پرتلاطم است، و نیچه و هگل، جریان طوفانی حیات را به صورت یک واقعیت می‌پذیرند. «بی گناهی شدن» بیشتر یک مفهوم یونانی است در مقابل دیالکتیک که رو به سوی تکامل هستی دارد. «بی گناهی شدن» دارای جنبه غیر خود آگاه است که در آن تکامل خودآگاهی لزوماً اتفاق نمی‌افتد. یکی از کوشش‌های نیچه در این خلاصه می‌شود که «شدن» را از متافیزیک تکاملی نجات دهد.
▬ در فلسفه یونانی نیز بر «شدن» نوعی متافیزیک حاکم است. کوشش نیچه در این‌جا صراحتاً غیر و، حتی، ضد دیالکتیکی است. دیالکتیک در این‌جا نوعی «فوق متد» تصور می‌شود که قصد دارد بر بی‌گناهی شدن، نوعی متد بیافریند. انسان از نظر «بی گناهی شدن» شبیه جانوران دیگر است. این بدین معناست که جانوران دیگر نیز در این بی‌گناهی شدن قرار دارند. لذا، خودآگاهی باعث از میان رفتن «بی گناهی شدن» می‌شود و به جای آن متافیزیک هستی پدید می‌آید. نیچه جزء آن دسته از متفکران است که پیدایش متافیزیک را در هستی نشانه ترس می‌داند و بر این باور است که ابرمرد نیاز به متافیزیک ندارد و در واقع، متافیزیک علاوه بر ترس، نشانه ضعف انسان در مقابل، ه با جریان هستی است. برای هگل، سیستم فلسفی نشانه‌ای از پیچیدگی رو به تکامل است که در نهایت کل حیات را نیز شامل می‌شود، اما، در هگل بی‌گناهی شدن نشانی از ابعاد ابتدایی حیات است که در جریان تکامل مجبور به پیچیدگی است. حیات تراژیک، نقطه اوج اراده معطوف به فرم است.

░▒▓ غلبه فرم بر حیات
▬ اراده معطوف به فرم، آن بخش از حیات است که تحت تأثیر میل به فرم واقع شده و در این‌جا است که می‌توان مشاهده کرد که چگونه فرم بر حیات غلبه می‌کند. حیات به صورتی که تجربه می‌شود دارای فرم‌های آموخته شده است، ولی، اراده معطوف به فرم از تمامی فرم‌ها می‌گذرد و فرم خاص خود را بر حیات اعمال می‌کند. حیات تراژیک نیز نوعی اراده معطوف به فرم است که در آن به رغم ناپایداری جهان فرمی خاص بر جهان تحمیل می‌شود. «سلامت بزرگ تراژیک» نیز آن سلامتی است که به رغم زوال و انحطاط چیزها، بر آن‌ها تحمیل می‌شود.
▬ در این‌جا، می‌توان ملاحظه کرد که چگونه هنر به نجات‌دهنده چیزها تبدیل می‌شود. در دوران مدرنیسم؛ «چیزها» بیشتر مسخ شده و خصلت اصلی خود را از دست می‌دهند. تراژدی در پی آن است که چیزها را نجات دهد. این بعد در تراژدی شاه لیر به خوبی دیده می‌شود. مسخ شدگی چیز در عصر مدرنیسم پیشرفته و کاپیتالیسم به عیان رخ می‌دهد. مسخ شدگی در این‌جا این معنا را دارد که جنبه درونی چیز از بین رفته و چیز در واقع، بی‌چهره می‌شود. این پدیدار با ازخودبیگانگی چیز نزد هگل و مارکس متفاوت است.
▬ یکی از وظایف هنر، ایجاد نیروی تازه در کالبد چیزها است. این نیروی تازه می‌تواند صورتی جدید به چیزها دهد. چیز می‌تواند توسط هنر کشف مجدد شود و این هنر است که به چیز نیرو می‌بخشد. این نیرو در قالب اراده معطوف به فرم تجلی می‌یابد و فرم در این‌جا تجلی اراده معطوف به حیات است. «چیز» تا قبل از کشف هنری آن، در دنیایی ساکن و بی‌اثر زیست می‌کند، ولی، در این‌جا چیز چون مظهر قدرت، زیستی تازه می‌یابد. قدرت در این‌جا یک مفهوم هستی‌شناسی است در بعد اراده معطوف به قدرت (یا به فرم) چیز لبریز از حیات است که در گذشته دچار ضعف و کاستی بوده، توان لبریز شدن از فرم را نداشته است. لذا، هر نوع هنر برتر، نوعی اراده معطوف به قدرت (یا به فرم) است. باید توجه داشت که هنر معطوف به فرم یک تعبیر صرف نیست. چرا که، در تعبیر بعدی از هنر مورد توجه قرار می‌گیرد، لیکن در این‌جا هنر معطوف به فرم بیش از تعبیر است و تعبیر در این‌جا دچار یک نوع کمبود می‌شود. تعبیر کوششی جهت سامان دادن به تأثیرات است در حالی که «چیز» فراتر از تأثرات و تعابیر قرار می‌گیرد. چیز هنری از یکسو در کنار «چهره نگاه کردن» قرار می‌گیرد و از سوی دیگر، بعد غیرطبیعی (غیر عادی) ساخت مفهوم را انجام می‌دهد.

░▒▓ نگاه خیره و حیرت
▬ در این‌جا، می‌توان نگاه خیره را مقابل نگاه تحلیلی قرار داد. نگاه خیره آن نگاهی است که پیشین یا پسین نگاه تحلیلی است. در نگاه خیره بعد «حیرت» دیده می‌شود. در حیرت، «سلامت نجیبانه» وجود دارد. در نگاه حیرت نوعی سرشار بودن وجود دارد که در آن سلامت نجیبانه به چشم می‌خورد. حیرت و سرشار بودن ابعادی است که می‌تواند از سلامت نجیبانه به سلامت تراژیک تبدیل شود. در سلامت تراژیک، اندوه و غم به کنار رفته‌اند. در حقیقت، همین اندوه و غم است که مانعی اصلی از برای پیدایش سلامت تراژیک است. اندوه مانع از آن می‌شود که فرد بتواند به جهان «آری» بگوید. آری به رغم بی‌ثباتی جهان خود نشانه سلامت تراژیک است. در بطن «آری» گفتن به جهان، سلامت نجیبانه نهفته است.
▬ نه گفتن، جزیی از سلامت «انحطاط آمیز» است که در جست و جوی جهانی «یکدست» است، «نه» همان «سلامت رمانتیک» است که مانع «سلامت نجیبانه» و «تراژیک» است. «طاغی» (قهرمان کتاب کامو به همین نام) از طریق «طغیان» به هویت می‌رسد در حالی که قهرمان نیچه از راه «تأیید» و آری گفتن به جهان خود را درک می‌کند. قهرمان کامو محکوم است که یک عمل پوچ (بالا بردن سنگ) را کراراً تکرار کند. حال آن که قهرمان نیچه محکوم به چیزی نیست. بلکه این خود اوست که یک راه را باید مجدداً بپیماید. اگر او محکوم به چیزی باشد، همان «ابداع مکرر خود» است. تراژدی ما در این است که جوهر ما کشف شدنی نیست، بلکه باید اختراع شود. این همان چیزی است که میشل فوکو آن را زیباشناسی هستی می‌نامد.
▬ از نظر فوکو، در جامعه معاصر، فرد امکان آن زیباشناسی هستی را از دست داده است. لذا، ما به جای آن که دچار وضعیت‌های «تراژیک» شویم، دچار وضعیت‌های «انحطاط آمیز» می‌شویم. این شاید بدین خاطر است که «زیباشناسی هستی» از ما بسیار دور است. این که گفته می‌شود که ما ابزار زیباشناسی هستی را نداریم (مانند زبان و غیره) به نظر درست نمی‌آید.
▬ زیباشناسی هستی در آن هنگام درست می‌شود که ما بر لبه هستی ایستاده باشیم. در حالی که «زیباشناسی هستی» که اکنون، ما در اختیار داریم به ما فقط «ترس» را القا می‌کند. از سوی دیگر، جامعه معاصر به گونه‌ای است که در آن زیباشناسی غیر رمانتیک کم و بیش وجود ندارد. فلسفه‌ای که ما در اختیار داریم همان فلسفه «ترس» و «اضطراب» است. (مانند هایدگر). گرچه ما بیش از پیش بر لبه پرتگاه‌های هستی قرار گرفته‌ایم ابزار فلسفی درک عمیق آن را به همراه نداریم، لذا، از این رواست که وضعیت ما عمیقاً تراژیک است (به رغم تمام سرپوش‌ها و نادیده گرفتن‌ها)، اما، در واقع، ما نمی‌دانیم که وضعیت تراژیک چگونه است. فلسفه عصر حاضر، به رغم تمام ادعاهایش، هنوز عمیقاً رمانتیک است. پدیدار‌ها مانند مرگ، هستی، تاریخ و.... با دیدگاهی رمانتیک مورد تفکر واقع می‌شوند. لذا، این بیم نیز وجود دارد که گفته فوکو (زیباشناسی هستی) نیز به شیوه رمانتیک فهمیده شود. اهمیت فوکو در مفهوم «تکنولوژی هستی» به غیر رمانتیک بودن آن ارتباط می‌یابد. در تکنولوژی هستی، به شیوه اثر اجتناب‌ناپذیر، بعد تراژدی هستی نیز وجود دارد. در این‌جا تراژدی هستی نشانه اجتناب‌ناپذیر دارد. تراژدی هستی بخشی از تکنولوژی هستی است و این آن بخش است که فرد می‌تواند برای خود بسازد یا حداقل به تصویر بکشد.
▬ از بین رفتن بعد درون‌گرایی در زندگی و تسلط ابعاد کمی از سوی دیگر، پیامد تسلط جامعه توده است. بعد هگلی (دیالکتیکی) روح نیز کم و بیش از میان می‌رود. پدیدارشناسی روح بعد جدیدی است که در پی آنالیز جنبه‌های مختلف روح است. آن‌چه که از هگل به جا می‌ماند، وجود طوفان‌های متعدد در روح است که ظاهراً، پدیدارشناسی در پی کشف آن است. از میان فلاسفه، تنها تئودور آدرنو است که به بعد درون‌گرایی توجه خاص دارد. برخلاف گفتار مارکسیست‌ها، برای آدرنو بعد درونی روح دارای اهمیت خاصی است. او در واقع، تلاش می‌کند که هگل را دوباره احیا کند. به هر حال، در نیچه و هگل، زمینه مرگ تراژدی به عیان دیده می‌شود. هم‌چنین، از سوی دیگر، به جای تراژدی، درون‌گرایی در افرادی چون کییرکگارد به وجود می‌آید. به عبارت دیگر، درون‌گرایی به عنوان نقطه مقابل تراژدی ترسیم می‌شود.
مآخذ:...
هو العلیم

دو تفسیر از نظم اجتماعی؛ فردریش فون هایک/تورشتاین وبلن * نیوتن/داروین

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...از رضا مجیدزاده؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


░▒▓ دیباچه

▬ مکتب نهادگرایی در ایران، چندان که شاید شناخته شده نیست. این شناخت اندک از یک طرف به برچسب‌زنی نامناسب به نهادگرایان و انتساب آن‌ها به رویکرد چپ فکری و، حتی، دنباله‌ای از چپ ایرانی در لباسی جدید بازمی‌گردد و از طرف دیگر، به ضعف معرفی مکتب نهادگرایی در قالب رویکرد نورث شیفته و تقریباً، به دور از تبیین مبانی و مبادی نظری به دور از تلاش برای توجیه آن از منظر اقتصاد مرسوم یا معرفی آن به مثابه رویکردی مکمل برای اقتصاد مرسوم مربوط می‌شود.

▬ داوری ناشایست و برچسب‌زنی محصول انگاره همترازی نهادگرایی و مکتب تاریخیون آلمانی نیز بوده است؛ چون تأکید بر تجربه تاریخیون و مخالفت آن‌ها با قیاس عمدتاً مع‌الفارغ در رویکرد مرسوم باعث شده تا برداشت از ضدیت آن‌ها با تئوری برای نهادگرایان نیز تکرار شود.
▬ از این منظر، برداشت ناقص و ناشایست بر این است که نهادگرایان با آزادی اجتماعی- سیاسی و کارآمدسازی دولت مخالفند و از حضور پررنگ دست مرئی دولت در اقتصاد جانب‌داری می‌کنند؛ در حالی که نکته اصلی مورد تأکید نهادگرایان عدم صحت انگاره خودتنظیمی اقتصاد و نیاز به ساختار کارآمد حقوق مالکیت به عنوان پیش نیاز کاهش هزینه مبادله و فرگشت ارکان اقتصادی به صورتی خودجوش است.

░▒▓ نظم اجتماعی خودجوش
▬ بن‌مایه لیبرالیسم، بر مبنای مفهوم نظم خودانگیخته یا خودجوش (Catallaxy) فردریش فون هایک (Friedrich August von Hayek, 1899-1992) و بر مبنای تلفیقی از افکار او پیرامون سیاست، اقتصاد، جامعه و حقوق شکل گرفته است. هرچند که ارتباط تئوری او درباره نظم اجتماعی خودانگیخته با لیبرالیسم سیاسی‌اش چندان روشن نیست. هایک دیدگاه خود درباره نظم اجتماعی را در واکنش به دیدگاه سازندگی خردگرایانه که مبتنی بر نگاه دکارتی به جامعه بود و الگوهای اجتماعی برخاسته از یک مقصد عاقلانه و طراحی هدفمند را می‌ستود، قرار داد.
▬ با این وجود، دیدگاه نظم خودانگیخته هایک نیز در قالب پارادایم قالب در طیف فکری اقتصاد مرسوم؛ یعنی، پارادایم نیوتنی ارائه شده است. هر چند که روایاتی فرگشتی از پول در آثار اعضای مکتب اتریشی به چشم می‌خورد و در ساختمان تئوری‌های آن‌ها مدخلی برای احتساب نقایص سیستم عقلانیت فاعلان اجتماعی در نظر گرفته شده است؛ ولی، سازند، جامعه و نظم اجتماعی بر محوری نیوتنی مبتنی بر خودتعادلی و قانون بقای حالت جامعه (ماده) در صورت نبود دخالت نیرویی بیرونی یا دولت یا هر سازمان متوسل به مزیت نسبی اعمال خشونت، استوار است. خشونت و توزیع خشونت، مهم‌ترین مایه تفاوت رویکرد لیبرال و نهادگرا در عرصه اقتصاد سیاسی توسعه است.
▬ خودانگیختگی نظم اجتماعی و لیبرالیسم، بر فرض برابری قدرت چانه‌زنی گروه‌های مختلف سیاسی- اقتصادی جوامع استوار است که چندان به واقعیت نزدیک نیست. در واقع، خشونت و مزیت اعمال خشونت برای دسترسی اختصاصی به منابع صندوق رانت در جوامع مختلف باعث شده تا نظم اجتماعی در عمل نه بر مبنایی خودجوش شکل بگیرد و نه سرچشمه‌ای عقلانی و هدفمند برای آن متصور باشد. در واقع، دو تحول پارادایمی داروینیسم و فیزیک کوانتوم و اخیراً نظریه ابرریسمان، انگاره‌های خودتعادلی و خودتنظیمی را زیر سوال برده‌اند. رویکرد نهادگرایی در چارچوب پارادایم داروینیستی شکل گرفته؛ اما، به تازگی تحلیل‌های مبتنی بر توسعه آن در قالب پارادایم کوانتوم و پارادایم ابرریسمانی قابلیت بسط زیادی دارد.

░▒▓ نظم اجتماعی از دید نهادگرایی
▬ اقتصاد کلاسیک، به یک مفهوم نیوتنی تغییر اجتماعی و اقتصادی وفادار است و در سراسر پیکره دکترین کلاسیک منشعب شده؛ به طوری که مفاهیم کلاسیک طبیعت، جهان اجتماعی و پیشرفت، همگی مفاهیم نیوتنی تغییر را باز می‌تابانند و برازنده یک الگوی کلی نیوتنیسم هستند. مفهوم نیوتنی از نوع مفهوم تغییر مکانیکی و تکراری مطابق با قوانین ازلی ثابت مکانیک اجتماعی است. مفهوم نهادگرا تغییر در مقابل، مفهوم نیوتنی تغییر قرار می‌گیرد. مفهوم داروینی فرگشت انباشتی و ثابت که در آن تغییر نه به صورت مکانیکی، بلکه به صورت توسعه‌ای است در تئوری نهادی تجسم می‌یابد. می‌توان این مفهوم را برای توصیف درک نهادگرا از سرشت انسان، سازمان اجتماعی و پیشرفت به مثابه بخشی از الگوی تغییر فرگشتی نشان داد. به واسطه این مفاهیم متفاوت از تغییر، ضرورتاً در ماهیت آن‌چه به عنوان تئوری اقتصادی در نظر گرفته می‌شود تفاوتی معنادار وجود دارد و این تفاوت که از مفاهیم تغییر و موضوع تغییر سرچشمه می‌گیرد به اختلاف بین این دو مکتب تئوری اقتصادی می‌انجامد. دست کم برای نهادگرایان، نهادگرایی روشی انقلابی از مشاهده پدیدارهای اقتصادی به دست می‌دهد.
▬ نهادگرایی، مکملی برای اقتصاد کلاسیک نیست که صرفاً وجوه جامعه‌شناختی سیستم منطقاً محکم دیگری را کامل کند. هم‌چنین، نهادگرایی مانند تمامی انواع اقتصاد کلاسیک، مجموعه‌ای از قواعد کلی ارائه نمی‌دهد. مکاتب کلاسیک و نهادگرایی از پس‌زمینه‌ای متفاوت به وجود آمده و پیشینیان متفاوتی دارند؛ آن‌ها محصول روش‌های متضادی از تفکر در باب رفتار اقتصادی هستند یعنی، مکتب کلاسیک از تفکر نیوتنی قرن هجدهم و نهادگرایی از انقلاب داروینی قرن نوزدهم سرچشمه گرفته‌اند. بنا بر این، تفاوت بین این دو مکتب صرفاً موضوعی از جنس نمایش ایستا یا دیدگاه میانبر از اقتصاد توسط یک مکتب و نمایش دیدگاه تاریخی توسط مکتب دیگر نیست. پس‌زمینه‌های متفاوت مکتب کلاسیک و نهادگرایی به هر یک از آن‌ها چاشنی خاصی داده‌اند و این چاشنی‌ها مخلوط نمی‌شوند.
▬ تورشتاین وبلن (Thorstein Veblen, 1857-1929)، برای اولین بار، ایده اقتصاد فرگشتی در قالب نهادگرایی را مطرح کرد و پیشنهاد کرد تا تحلیل‌های اقتصادی بر این مبنا صورت پذیرند. از این منظر دعوی نهادگرایان این است که اقتصاد کلاسیک، ایستا بوده و با تفکر اجتماعی مدرن هماهنگی ندارد و به مانند آن‌چه وبلن می‌گوید پیشا داروینی است. کلاسیک‌ها با این گزاره که وبلن در پویش‌های اقتصادی خود به موضوع تغییر پرداخته است، مخالفند. در این صورت، این دو مکتب نظری اقتصاد موضع بسیار متفاوتی خواهند داشت و این تفاوت در مفاهیم تغییر نزد آن‌ها یافت می‌شود، چون اقتصاد کلاسیک آشکارا به عنوان پیکره ویژه دکترین اقتصاد به رسمیت شناخته شده و اقتصاددانان کلاسیک با تبعیت از این دکترین به راحتی متمایز می‌شوند، ضرورتی ندارد به معنای این عنوان بپردازیم و تنها تذکر می‌دهد که به خاطر هدف این مطالعه، همه اقتصاددانان جریان مرسوم تفکر اقتصادی از آدام اسمیت تا جان مینارد کینز در زمره «اقتصاددانان کلاسیک» قرار می‌گیرند.
▬ گاه، برای وضوح بحث، برخی از این اقتصاددانان با عنوان نوکلاسیک یا کینزین مطرح می‌شوند با این وجود، همه آن‌ها به سلسله کلاسیک‌ها تعلق دارند. از طرف دیگر، اقتصاد نهادگرا به حدی روشن تعریف نشده است که در قالب یک طبقه‌بندی اقتصاددانان غیرکلاسیک را در خود جای دهد. گاهی اوقات کمترین مخالفت با محور کلاسیکی باعث شده تا اقتصاددانان مخالف در جایگاه ویژه نهادگرا قرار داده شود. تحقیقات آماری به مثابه نهادگرایی طبقه‌بندی و تحلیل‌های آماری بلندمدت قیمت و تغییرات قیمتی در صنایع مشخص تحت عنوان اقتصاد نهادی نامیده شده است.
▬ در برخی موارد، رویکردهای جامعه‌شناختی به علم اقتصاد نیز نهادگرایی نام گرفته‌اند. یکی از گسترده‌ترین مفاهیم نهادگرایی با تحقیق تجربی و توصیف «واقعیت اقتصادی» به آن هویت می‌بخشد. اقتصاد ارتدکس بر این باور است که نهادگرایی غیرنظری و توصیفی است در حالی که اقتصاد کلاسیک رویکردی نظری دارد.
▬ اما به عنوان مبنای مشترک از دید نهادگرایان، تاریخ اقتصادی جوامع مختلف گویای دو واقعیت اساسی است: اول این‌که اقتصادهای ضعیف در طول تاریخ دوام آورده‌اند و دوم اینکه، با وجود تعامل و داد و ستد تجاری بسیار گسترده واگرایی شدیدی در ساختار و عملکرد اقتصادهای مختلف وجود دارد. این دو واقعیت یا معمای اساسی، در گرد و غبار ناشی از دعاوی اقتصاد مرسوم و سیطره آن بر ذهن قابله‌های نظریه توسعه در دوران نوسازی مورد غفلت واقع شده بودند.
▬ البته، در قرن نوزدهم، پیروان مکتب تاریخیون آلمان به نوعی به مسأله دوم اشاره کردند و فردریک لیست به صورت مفصل به بیان نظری در مورد زیان تجارت آزاد در حالت نابرابری بنیه تولیدی و فاصله پیشرفت صنعتی نکات مهمی را متذکر شد. با این وجود، بنیادگرایی سرمایه پس از جنگ دوم جهانی بر اندیشه توسعه حاکم بوده و سکان‌داران توسعه در کشورهای در حال توسعه نیز تحت تأثیر تجویزهای سالن‌های مد نظریات توسعه که در سازمان‌های بین‌المللی مستقر بودند، از توجه به این واقعیت‌ها غافل ماندند. ضمن این‌که مکتب تاریخیون به دنبال ظهور فاشیسم و داروینیسم اجتماعی در بستر تحولات نظری علم اقتصاد به صورت جزیره‌ای متروک به فراموشی سپرده شده بود.
▬ بر مبنای جدیدترین یافته‌های نهادگرایی از مطالعه تاریخ اقتصادی، نیروهای مبنایی زمینه‌ساز الگوهای نظم اجتماعی، کلید فهم علت ارتباط نزدیک خصوصیات نوظهور جوامع توسعه یافته مدرن نظیر توسعه اقتصادی و دموکراسی در انقلاب اجتماعی دوم هستند. روش تشکیل نهادهای پشتیبان اشکال خاص سازمان اجتماعی موجود، روش تحدید یا گشایش دسترسی به آن سازمان‌ها و انگیزه‌های مخلوق هر الگوی سازمانی، نظم‌های اجتماعی مختلف را توصیف می‌کنند. مشخصه‌های نظم‌های اجتماعی مختلف با شیوه تحدید و کنترل خشونت در جوامع نیز ارتباط دقیقی دارد. افراد واقع در نظم‌های اجتماعی متفاوت درباره نحوه رفتار افراد پیرامون خود باورهای متفاوتی دارند؛ چون در هر نظم اجتماعی خاص، الگوی رفتاری خاص آن بروز می‌کند.
▬ عناصر چارچوب مفهومی آن‌ها عبارتند از: خشونت، سازمان، نهاد و اعتقادات. آن‌ها تاریخ توسعه اقتصادی کل جامعه بشری را به سه مرحله نظم بدوی، حالت طبیعی با دسترسی محدود به حقوق مالکیت و جامعه توسعه یافته با دسترسی باز به حقوق مالکیت تفسیر نموده‌اند. عامل توسعه گذار از جامعه دسترسی محدود به جامعه دسترسی آزاد است. نظام‌های سیاسی و اقتصادی ارتباط ارگانیک دارند گویی که هر دو آن‌ها، بخش‌هایی از همان نظم اجتماعی هستند. از این رو، نظام‌های اقتصادی و سیاسی هر دو به سمت دسترسی آزاد یا دسترسی محدود گرایش دارند. توازن دوگانه به این معناست که حفظ تحولات بنیادی در هر دو نظام اقتصادی یا سیاسی بدون تحولات بنیادی در دیگری اتفاق نمی‌افتد. درک نیروهای حافظ توازن بین نهادهای سیاسی و اقتصادی برای درک ما از ثبات نظم‌های گوناگون و گذار بین جوامع دسترسی محدود و دسترسی باز بسیار اهمیت دارد. در حالت طبیعی، سیاست و اقتصاد عمیقاً درهم تنیده است. دولت از ورود اقتصادی محدود برای تولید رانت اقتصادی استفاده می‌کند که برای خلق تعهدات معتبر در بین فرادستان جهت پشتیبانی از حکومت کنونی و فراهم ساختن نظم استفاده می‌شود.
▬ لیبرالیسم کلاسیک با جان لاک، آدام اسمیت، الکسی دو توکویل و فردریش فون هایک پیوند خورده و بر ایده دولت محدود، حفظ حکومت قانون، پرهیز از قدرت استبدادی و صلاح‌دیدی، حرمت مالکیت خصوصی و قراردادهایی که آزادانه منعقد شده‌اند و مسؤولیت افراد در تعیین سرنوشت خویش تمرکز می‌کند. چنین موضعی با موضع نهادگرایی سازگاری کامل دارد؛ یعنی، نهادگرایان بر حرمت مالکیت خصوصی و لزوم تضمین آن صحه می‌نهند، ولی، عمدتاً در مقام تحلیل است که رویکرد لیبرالیسم با نهادگرایی کمی تفاوت می‌یابد و نهادگرایان بر میدان‌های گرانشی منجر به خمیدگی اطلاعات و انتخاب در جامعه و ظهور رژیم‌های انباشت متفاوت تأکید می‌کنند. به این ترتیب، ملاحظه می‌شود که رویکرد تحلیلی نهادگرایی به دنبال ترسیم پویش تاریخی توسعه بر مبنای فرض‌های واقعی یعنی، توزیع و کنترل خشونت و میزان قدرت چانه‌زنی گروه‌های اجتماعی است و چنین تحلیلی در مقام تئوری‌سازی به صورت نوموثتیک به دنبال ارائه قاعده‌مندی‌های فرگشت نظم‌های اجتماعی است، اما، در مقام تحلیل هر جامعه و ارزیابی روند توسعه آن بر اساس رویکردی آیکونوگرافیک عمل می‌کند تا مشخصه‌های تاریخی آن جامعه را احتساب کرده و در دام تحلیل ایستا نیفتد.
برداشت آزاد از دنیای اقتصاد
هو العلیم

مرور تأثیر قرآن کریم در فلسفه اسلامی؛ مورد حکمت متعالیه

فرستادن به ایمیل چاپ

tahoordanesh؛ ادامه مطلب...فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬ در میان عوامل مختلفی که به شکل‌گیری بنیادهای اساسی حکمت متعالیه منجر شده است، می‌توان بوضوح به چند عامل مهم اشاره کرد: حکمت مشائی، حکمت اشراقی، عرفان نظری، بویژه معارفی که از محی‌الدین بن عربی، عارف شهیر قرن هفتم هجری رسیده است و سرانجام، علم کلام، اما، گذشته از این عوامل که میزان تأثیر هر یک نیازمند بررسی و تحقیق کافی است، قرآن کریم به عنوان مهم‌ترین رکن ساختار حکمت متعالیه و عمود خیمه این مکتب و نظام فلسفی، از نقشی قابل توجه برخوردار است. در این مقاله کوتاه، و در حد توان، به این بعد اساسی اشاره می‌شود.

░▒▓ • ویژگی «اسلامی» حکمت متعالیه

▬ اگر مهم‌ترین کتاب صدرالمتألهین در حکمت متعالیه را کتاب شریف اسفار بدانیم و آن را محور بررسی‌های خود قرار دهیم، با نگاهی گذرا درمی یابیم که قرآن کریم تا چه حد در شکل‌گیری حکمت متعالیه اثر داشته است.

▬ مروری اجمالی نشان می‌دهد که بیش از نهصد و هشتاد بار در اسفار به آیات قرآن کریم اشاره شده است. از این حیث می‌توانیم ادعا کنیم هیچ کتاب فلسفی دیگری در میان کتاب‌هایی که در طول تاریخ فلسفه اسلامی نگاشته شده، تا این حد به قرآن کریم رجوع و ارجاع نداشته است. همین امر به تنهایی نشان‌دهنده مدعای ماست، اما، برای تکمیل بحث باید به مواردی دیگر نیز اشاره کرد.

░▒▓ • حضور قرآن کریم در اسفار
▬ به طور کلی، حضور قرآن کریم در اسفار چند گونه است: استشهاد، اقتباس، تفسیر و تأویل. در این‌جا برای نمونه، به پاره‌ای از این موارد اشاره می‌کنیم.
▬ ۱. ملاصدرا وقتی نظریه‌ای را از افلاطون در باب تجرّد نفس نقل می‌کند، اشاره می‌کند که این نظریه با قرآن کریم، برای مثال، «و طُبِعَ علی قلوبِهِم، ترجمه: و بر دل‌هایشان مهر زده شده است (توبه/ ۸۷)»، «کلاّ بَل رانَ علی قُلوبهم، ترجمه:، بلکه اعمالشان زنگاری بر دل‌هاشان گردیده است (المطففین/ ۱۴)»، موافق است.
▬ ۲. در پاره‌ای موارد وی به آراء مفسران اشاره دارد؛ مثلاً، در توضیح «روح» می‌گوید برخی از مفسران «قل الروح من امر ربی، ترجمه: بگو»: روح از فرمان پروردگار من است و جز اندکی از دانش، به شما داده نشده است!» (الاسراء/۸۵) » را چنین تفسیر کرده‌اند که امر خداوند کلام اوست و هر موجود زنده‌ای با این کلام الهی که «کن حیاً» زنده خواهد شد. آن‌گاه، وی می‌افزاید بر اساس این نظریه، روح در جسد نخواهد بود؛ چرا که، روح کلام الهی است و کلام الهی قائم به ذات خداوند متعال است، نه قائم به جسد.
▬ ۳. در بحث اشکال بقای نفس پس از بدن، می‌گوید نفس انسانی دارای مقامات و نشئت‌های ذاتی است که پاره‌ای از آن مقامات و نشأت از عالم امر و تدبیر و برخی از عالم خلق و تصویر است. آن‌گاه، در باره شق اول به آیه «قل الروح من امر ربی بگو»: روح از فرمان پروردگار من است و جز اندکی از دانش، به شما داده نشده است!» (الاسراء/۸۵) » استشهاد و در مورد شق دوم به آیه «منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم، ترجمه: ما شما را از آن (زمین) آفریدیم و در آن بازمی‌گردانیم و بار دیگر (در قیامت) شما را از آن بیرون می‌آوریم! (طه/۵۵) » استشهاد می‌کند.
▬ ۴. در همین باره، ضمن توضیح ترقیات و تحولات نفس انسانی از یک نشئه به نشئه دیگر به این آیه اشاره می‌کند: «و لقد خلقناکم ثمّ صوّرناکم ثمّ قلنا للملائکه‌ی اسجدوا لآدم، ترجمه: ما شما را آفریدیم، سپس، صورت‌بندی کردیم بعد به فرشتگان گفتیم»: برای آدم خضوع کنید!» آن‌ها همه سجده کردند جز ابلیس که از سجده‌کنندگان نبود. (اعراف/۱۱) »
▬ ۵. در بحث تناسخ با اشاره به استحاله عقلی آن در صورتی که به معنی انتقال نفس از بدن عنصری یا طبیعی به بدن دیگری منفصل از بدن نخست باشد و در پی اشاره به انواع آن از نَسخ و مَسخ و رَسخ و فَسخ، به این نکته پرداخته است که انتقال و تحول نفس از نشئه طبیعی دنیوی به نشئه اخروی و تبدیل آن بر حسب ملکات و احوال گوناگون که حاصل اعمال و افعال دنیوی است نه فقط محال نیست، بلکه هم از سوی ارباب کشف مورد تأیید قرار گرفته است، و هم ظواهر نصوص قرآنی و احادیث نبوی «ص» بدان دلالت دارد. آن‌گاه، به چندین آیه از آیات کریم قرآنی در این باره اشاره می‌کند؛ از جمله «و ما من دابه‌ی فی الارض و لاطائر یطیر بجناحیه الا امم أمثالکم ما فرطنا فی الکتاب من شیء، ترجمه: هیچ جنبنده‌ای در زمین، و هیچ پرنده‌ای که با دو بال خود پرواز می‌کند، نیست مگر این‌که امت‌هایی همانند شما هستند. ما هیچ چیز را در این کتاب، فرو گذار نکردیم (انعام/۳۸)» و نیز آیه «و جعل منهم القرده‌ی و الخنازیر و عبد الطاغوت، ترجمه: و از آن‌ها، میمون‌ها و خوک‌هایی قرار داده، و پرستش بت کرده‌اند» (مائده/۶۰) و آیه «فقلنا لهم کونوا قرده‌ی خاسئین، ترجمه: ما به آن‌ها گفتیم»: به صورت بوزینه‌هایی طردشده درآیید!» (بقره/۶۵) » و نیز «شهد علیهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما کانوا یعملون، ترجمه: گوش‌ها و چشم‌ها و پوست‌های تنشان به آن‌چه می‌کردند گواهی می‌دهند. (فصلت/۲۰) » و آیه «یوم تشهد علیهم السنتهم و ایدیهم و ارجلهم بما کانوا یعملون، ترجمه: در آن روز زبان‌ها و دست‌ها و پاهایشان بر ضدّ آن‌ها به اعمالی که مرتکب می‌شدند گواهی می‌دهد! (نور/ ۲۴) » و آیه « و نحشر هم یوم القیامه‌ی علی وجوههم، ترجمه: و روز قیامت، آن‌ها را بر صورت‌هایشان محشور می‌کنیم، (اسراء/۹۷) »
▬ ۶. صدرا در بحث درباره نفس انسانی به این نکته اشاره می‌کند که نفوس انسانی در آغاز فطرت خود از یک نوع است، ولی، در فطرت ثانوی به انواع و اجناس گوناگون تبدیل می‌شود. وی اضافه می‌کند که تاکنون، هیچیک از حکما به این نکته اشاره نکرده‌اند، لکنّه ما ألهمنا الله تعالی و ساق الیه البرهان و یصدقه القرآن. ولی، این چیزی است که خداوند متعال آن را به ما الهام کرده و برهان را بطرف آن سوق داده و قرآن هم آن را تصدیق کرده است. آن‌گاه، در اثبات این نظریه خود به این آیات قرآنی اشاره می‌کند: «کان الناس امّه‌ی واحده‌ی، ترجمه: مردم (در آغاز) یک دسته بودند (بقره/۲۱۳)» و نیز آیه «تحسبهم جمیعاً و قلوبهم شتّی، ترجمه: آن‌ها را متّحد می‌پنداری، در حالی که دل‌هایشان پراکنده است این به خاطر آن است که آن‌ها قومی هستند که تعقّل نمی‌کنند! (حشر/۱۴)»
▬ و نیز آیه «الله، ولی، الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات. ترجمه: خداوند، ولی، و سرپرست کسانی است که ایمان آورده‌اند آن‌ها را از ظلمت‌ها، به سوی نور بیرون می‌برد. (اما) کسانی که کافر شدند، اولیای آن‌ها طاغوت‌ها هستند که آن‌ها را از نور، به سوی ظلمت‌ها بیرون می‌برند آن‌ها اهل آتشند و همیشه در آن خواهند ماند. (بقره/۲۵۷)»، سپس، به این نکته می‌پردازد که یکی از دلایل بینونت میان نوع علمای از بشر با دیگران این آیه است: «و من الناس و الدواب و الانعام مختلف الوانه کذلک انما یخشی الله من عباده العلما. ترجمه: و از انسان‌ها و جنبندگان و چهارپایان انواعی با رنگ‌های مختلف، (آری) حقیقت چنین است: از میان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او می‌ترسند! (فاطر/۲۸)»
▬ ۷. در بحث درباره اختلاف حالات موجودات مختلف در موضوع ترقی و تکامل نفسانی، با اشاره به این‌که طرق الی الله و الی ملکوت الله منحصر به یک باب نیست، به این آیات اشاره می‌کند: «و لکل وجهه‌ی هو مولی‌ها. ترجمه: هر طایفه‌ای قبله‌ای دارد (بقره/۱۴۸)»، «مامن دابه‌ی الا هو آخذ بناصیتها انّ ربی علی صراط مستقیم. ترجمه: هیچ جنبنده‌ای نیست مگر این‌که او بر آن تسلط دارد (اما سلطه‌ای با عدالت! چرا که) پروردگار من بر راه راست است! (هود/۵۶)». و، سپس، صراط مستقیم را صراط انسانی معرفی می‌کند که سالک خود را به رب ّ محمّد و همه پیامبران و آل ایشان رهنمون می‌شود.
▬ ۸. در بحث پاسخ به قائلان به تناسخ، با اشاره به آیه «کلما نضجت جلودهم بدّلناهم جلوداً غیرها لیذوقوا العذاب. ترجمه: هر گاه پوست‌های تنشان (در آن) بریان گردد (و بسوزد)، پوست‌های دیگری به جای آن قرار می‌دهیم، تا کیفر (الهی) را بچشند (نساء/۵۶) » یادآور می‌شود که این آیه اشاره به تبدیل بدن‌های مثالی است، نه تناسخ به معنی انتقال نفوس در عالم استعدادات از ماده بدنی به ماده بدنی دیگر.
▬ ۹. در پاسخ به اشکالی درباره این‌که نصوص قرآنی بر اتحاد بدن‌های اخروی و دنیوی دلالت دارد، می‌گوید: آری چنین است، اما، این اتحاد از حیث صورت است نه از حیث ماده. سپس، به این قاعده فلسفی اشاره می‌کند که شیئیت شیء به صورت آن است نه به ماده آن.
▬ ۱۰. صدرا در بحث درباره اصناف اشقیا در آخرت، به تفصیل به مباحث قرآنی پرداخته است و بر آن است که در آخرت دو گروه از اشقیا بشمار می‌روند: گروهی که «حقٌّ علیهم الظلاله‌ی، ترجمه: و جمعی (که شایستگی نداشته‌اند)، گمراهی بر آن‌ها مسلّم شده است ! (اعراف/۳۰) »، کسانی که اهل ظلمتند و دنیا و حجاب کلی فطرت آن‌ها را پوشانده است: «لأملأنّ جهنّم من الجنّه‌ی والناس أجمعین، ترجمه: و فرمان پروردگارت قطعی شده که: جهنّم را از همه (سرکشان و طاغیان) جنّ و انس پر خواهم کرد! (هود/۱۱۹) » و « و لقد ذرأنا لجهنّم کثیراً من الجنّ و الانس لهم قلوب لایفقهون بها. ترجمه: به یقین، گروه بسیاری از جن و انس را برای دوزخ آفریدیم آن‌ها دل‌ها (عقل‌ها) یی دارند که با آن (اندیشه نمی‌کنند، و) نمی‌فهمند و چشمانی که با آن نمی‌بینند و گوش‌هایی که با آن نمی‌شنوند! (اعراف/۱۷۹) »
▬ گروه دوم منافقانند که در اصل، استعداد قبول نور معرفت را دارند، اما، گمراه شده‌اند و قلب‌هایشان بر اثر اکتساب رذایل و ارتکاب معاصی و مباشرت اعمال بهیمی و سبعی و رسوخ هیئات غاسقه و ملکات مُظلَمه و صُوَر جهلیه و خیالات باطله و اوهام کاذبه در حجاب است. این گروه همان‌هایند که قرآن کریم درباره ایشان می‌فرماید: «ومن أعرض عن ذکری فانّ له معیشه‌ی ضنکاً و نحشره یوم القیامه‌ی أعمی (طه/۱۲۴). قال ربّ لم حشرتنی أعمی و قد کنت بصیراً (طه/۱۲۵). قال کذلک أتتک آیاتنا فنسیتها وکذلک الیوم تنسی (طه/۱۲۶)». ترجمه: و هر کس از یاد من روی گردان شود، زندگی (سخت و) تنگی خواهد داشت و روز قیامت، او را نابینا محشور می‌کنیم!» می‌گوید: «پروردگارا! چرا نابینا محشورم کردی؟! من که بینا بودم!» می‌فرماید: «آن گونه که آیات من برای تو آمد، و تو آن‌ها را فراموش کردی امروز نیز تو فراموش خواهی شد!»، سپس، مروری بر آیات مختلف قرآنی دارد و آیات مربوط به هر یک از دو گروه فوق را برمی شمرد.
▬ ۱۱. در بحث درباره نقش اعمال صالح و عبادات در ترقی نفس انسانی می‌فرماید این اعمال برای تصفیه قلب و تطهیر نفس است: «قد افلح من زکاها؛ و قد خاب من دساها، ترجمه: که هر کس نفس خود را پاک و تزکیه کرده، رستگار شده و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخته، نومید و محروم گشته است (شمس/۹-۱۰)». اما، باید توجه داشت خود طهارت و صفا کمال حقیقی نیست؛ چرا که، این امور عدمی است و اَعدام در شمار کمالات قرار ندارد، بلکه مراد از آن‌ها دستیابی به انوار ایمان، یعنی، اشراق نور معرفت بالله و افعال الهی و کتب و رسل الهی و نیز درک موضوع معاد است. همین نکته در این آیات کریمه مورد اشاره قرار دارد: «فمن یرد الله أن یهدیه یشرح صدره للاسلام، ترجمه: آن کس را که خدا بخواهد هدایت کند، سینه‌اش را برای (پذیرش) اسلام، گشاده می‌سازد (انعام/۱۲۵) »؛ «و فهو علی نور من ربه، ترجمه: و او بر فراز مرکبی از نور الهی قرار گرفته! (زمر/۲۲)». بنابرین، غایت حکمت عملی شرح صدر و غایت حکمت نظری نور است. و حکیم الهی جامع این دو حکمت است.
▬ ۱۲. در بحث معاد به شدت به نقد آراء فخر رازی در تفسیر کبیر پرداخته و معتقد است تفسیر وی در این بحث علاوه بر این‌که نشان‌دهنده میزان فهم و درک او و متکلمانی نظیر اوست، در پاره‌ای موارد منجر به تحریف آیات قرآنی شده و اغراض و اهداف این آیات نیز تحریف شده است. سپس، حدود سه صفحه به نقد خود ادامه می‌دهد و اشاره می‌کند که این عالمان متکلم نمی‌دانند که مقصود از تکلیف و وضع شرایع و ارسال رسل و انزال کتب جز تکمیل نفوس انسانی و تجرید آن‌ها از این عالم و رها ساختن انسان‌ها از اسارت شهوات و امکنه و جهات نیست و این تکمیل و تجرید تنها در صورتی حاصل خواهد شد که این نشئه دنیوی تبدیل به نشئه باقی و ثابت شود. این تبدیل اولاً، موقوف بر شناخت آن و ایمان بدان است و ثانیاً، موقوف است بر این نکته که غایت اصلی از وجود انسان درک و، سپس، بر اساس آن عمل شود و آن‌چه وصول به این غایت را آسان می‌کند و آن‌چه در این راه قاطع و مانع است، شناخته شود. هدف آیات الهی معاد توجه به این نحوه از وجود است و هدایت بسوی عالم غیب، عالم ارواح و عالم آخرت است.
▬ آنچه در بندهای فوق بدان اشاره شد، تنها نمونه‌ای از صدها مورد استناد و استشهاد یا حضور قرآن کریم در متن مباحث فلسفی بود. آری بقول استاد بزرگ عصر ما، صدراشناس و حکمت متعالیه پژوه ارجمند، سید جلال الدین آشتیانی: «ملاصدرا به واسطه تسلط کامل به فلسفه اشراق و مشاء و بررسی در کلمات عرفا و تفکر در کلمات و آیات و روایات رسیده از طریق وحی و تنزیل، با حسن ابتکاری که مخصوص او ست فلسفه اسلامی را به صورت تازه‌ای درآورده و مسائل مهم و غامض فلسفه الهی را تحقیق کرده است».
▬ صدرا آیات قرآن کریم را نه برای تأیید نتیجه گیری‌های خود، بلکه به عنوان زیر بنای پژوهش فلسفی و حکمی خویش قرار می‌دهد. به تعبیر دیگر، وی قرآن را با معیار دستاوردهای فلسفی خویش نمی‌سنجد، بلکه به عکس، دستاوردهای فلسفی خویش را با محک قرآنی مورد سنجش قرار می‌دهد.

░▒▓ • نقد اظهار نظری درباره صدرا
▬ یکی از نویسندگان معاصر که نه فقط با صدرا، بلکه اصولا با فلسفه و عرفان توافق چندانی ندارد، در کتابی که به معرفی «دانش مسلمین» اختصاص دارد، با اعتراف به انسجام فلسفی حکمت متعالیه و اذعان به این‌که این حکمت «نظام کامل شناختی» است، می‌نویسد: در مکتب صدرایی کوشش فراوانی شده است برای تطبیق دین و فلسفه، و ثابت کردن اینهمانی و عینیت معارف قرآن و سنت با داده‌های این مکتب. این کوشش به صورتی پیگیر عمل شده است تا جایی که صدرالمتألهین خود چندین کتاب در شرح مبانی دینی نوشته است (تفسیر قرآن کریم، شرح اصول کافی و اسرار الآیات) و در تطبیق مبانی قرآنی با فلسفه خویش سعی فراوان کرده است. لیکن این کوشش ممتد نیز مانند کوشش فلاسفه اسلامی پیشین موفقیت آمیز نیست.
▬ وی، سپس، در پاسخ به این سؤال مقدّر که اگر صدرا توفیقی نداشته است، پس، شما چرا از او یاد می‌کنید، می‌نویسد: یاد کرد از مکتب فلسفی او به عنوان نشان دادن یک نمونه از نظام فکری بسیار قوی است در داخل فرهنگ اسلامی، بویژه برای روشنفکران و جوانان تحصیلکرده‌ای که مرعوب جریان‌های فکری غربند و از نظام‌های فکری اسلامی بیخبر و به مکاتبی دل می‌بندند که یک هزارم مکاتب اسلامی عمق و نضج و شمول و رسایی ندارد.
▬ در نقد این سخن باید گفت: اولاً، تطبیق دین و فلسفه، به معنی اینهمانی قرآن و سنت با مکتب حکمت متعالیه نیست، بلکه به معنی استوار‌سازی پایه‌های فلسفی بر اساس معارف و معلومات وحیانی است. مجموعه معارف قرآن و سنت بسیار فراتر و گسترده‌تر از هر مکتب فلسفی است، اما، مکتب فلسفی می‌تواند از قرآن و سنت به عنوان بخشی از منابع خود استفاده کند. قرآن و سنت علاوه بر معارف اعتقادی، شامل فقه، تاریخ و اخلاق است، در حالی که مکتب فلسفی بسان حکمت متعالیه تنها به بخش نخست می‌پردازد. بنابرین، اینهمانی مطرح نیست، بلکه این از آنی مطرح است.
▬ در ثانی، نویسنده محترم معلوم نکرده است ملاصدرا در کدام مسأله ناموفق بوده است. همان گونه که در آغاز بحث گفته شد، تنها در اسفار در حدود هزار مورد استشهاد و استناد به قرآن کریم بچشم می‌خورد. به طور موجبه جزئیه می‌توان گفت احتمال عدم توان در انطباق قرآن کریم با معارف فلسفی وجود دارد، اما، آیا سلب کلی رابطه فلسفه صدرایی با معارف قرآنی، آنهم بدون اشاره به، حتی، یک مورد، سخنی حکیمانه است؟ این در حالی است که بسیاری از حکمت متعالی‌شناسان برآنند که توفیقات ملاصدرا در استخراج معارف فلسفی از قرآن کریم، شگفت انگیز و خارق العاده است و بر این سخن خود، مستندات بی‌شماری دارند.
مآخذ:...
هو العلیم

 

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 10 آبان 1391 ساعت 21:08

صفحه 292 از 425

a_a_