فیلوجامعه‌شناسی

مقالات و يادداشتهاي روز

مظلوم، زمان را خورد

فرستادن به ایمیل چاپ


ادامه مطلب...

 


امیل دورکیم: مدرنیت، از اتوپیا تا واقعیت

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...آزاد


• یونانیان، آرمان خود را در علاقه به حکمت و زیبایی کلاسیک و طبیعی قرار دادند. انسان رومی، بر فضیلت جنگاوری و شجاعت تأکید داشت. جهان قرون وسطی، بر سلحشوری و مبارزه‌جویی ابرام می‌ورزید. و جهان مدرن، تأکید خود را بر بالاترین ارزش‌ها یعنی علم و معرفت قرار داده است.
• این روش تحلیل تاریخی برای آسیب‌شناسی دورکیم از مدرنیت مهم است. بررسی تاریخی او نشان می‌دهد، مدرنیت را با آن آرمان‌ها، فرصتی برای تأمل در جوامع پیشین و ایده‌آل‌های فرهنگی آن‌ها معرفی می‌کند. ولی فاصله هست از اتوپیای علم و معرفت، تا تحقق انضمامی و نهادی علم و معرفت. امروز، در جهانی مشحون از آشفتگی تربیتی به سر می‌بریم که از فقدان ارزش‌های آموزشی و تربیتی و هدایت روشن، رنج می‌برد.
• این تأمل، می‌تواند بینشی به ما نسبت به دوراهی‌های پیش روی ما در میان مدرنیت و سنت ببخشد.
• آینده، صرفاً می‌تواند بر شرایط کنونی ساخته شود، و نمی‌تواند نتیجه‌ای از اتوپیاهای فانتزی قلمداد گردد. ایده‌ال‌های اجتماعی، باید به تعابیری از نهادها و روابط واقعی تبدیل شوند و این مشکل دنیای مدرن است که آرمان‌هایش با هدایت درست تعلیم و تربیت به تبلورات انضمامی نهادی بدل نمی‌شود. روشنگران، علم و معرفت را آرمان دنیای مدرن معرفی کردند، ولی نظام تعلیم و تربیت همپای این آرمان نیست و جامعه‌شناسی برای دورکیم عامل اصلاح این وضع است.
مآخذ:...

طرح مبحث نظریه عمومی بازی‌ها

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...آزاد


• نظریۀ بازی (Game Theory)، شاخه‌ای از ریاضیات بود. اکنون، این نظریه، یک نظریه عمومی است.
• نظریه عمومی بازی‌ها (General Games Theory)، به تصمیم‌سازی‌های کنشگران معقول و وابسته به همی می‌پردازد که تصمیمات خود را در متن تضاد و همسازی منافع می‌سازند.
• فرض نظریه عمومی بازی‌ها این است که کنشگران به هم وابسته، می‌توانند تصمیمات مستقلی بسازند که به منافع شخصی‌شان مربوط است. وقتی نظریه قابل اعمال‌تر و منطقی‌تر می‌شود که افراد در حین اتخاذ تصمیم، مراقب دیگران هم باشند؛ چنین نظریه‌هایی طبعاً پیچیده‌تر خواهند بود آزمون آن نیز دشوارتر.

░▒▓ هزیمت نظریه انتخاب عقلانی و برآمدن نظریه بازی‌ها
• نظریه عمومی بازی‌ها را می‌توان نسخه فراگیرتر و بسط‌یافته نظریه انتخاب عقلانی شمرد. به این معنا که در جریان نظریه عمومی بازی‌ها، نظریه انتخاب عقلانی به کنشگران پیچیده‌تری شمول می‌یابد که درگیر کنش اجتماعی هستند.
• نظریه عمومی بازی‌ها، قابل تقلیل به نظریه اقتصاد خرد نیست. چرا که نظریه اقتصاد خرد، کنشگر منفعت‌جویی را در یک بازار رقابت کامل، درگیر عرضه و تقاضای ساده می‌بیند. این، در حالیست که نظریه عمومی بازی‌ها، کنشگران را درگیر کنش‌های پیچیده و استراتژیک و با دوراندیشی‌های قابل ملاحظه تصور می‌کند. کوشش می‌شود تا این نظریه به حیطه کنش‌های کمتر عقلانی و حسابگرانه تسری یابد. در هر دو حال، این نظریه برای علوم اجتماعی و موضوع شبیه‌سازی و برآوردهای کنش می‌تواند مفید باشد.

░▒▓ بازی‌های تعاونی در جامعه‌شناسی
• مفهوم «بازی» (game) به موقعیتی اطلاق می‌شود که در آن برونداد مجموعه‌ای از کنشگران بر حسب تبعات تصمیمات آن‌ها، و احتمالات و برآورد شانس، قابل توضیح باشد. یک «راه‌حل» (solution)، نحوی از نتیجه بازی است که معیار مشخصی از موفقیت در بازی را احراز کند. موضوع اغلب نظریه‌های بازی، شرح راه‌حل‌ها و الزامات آنهاست.
• بازی‌های غیرتعاونی (noncooperative games)، بازیگران مفروضند که امکان ایجاد اتحاد بین خود را ندارند و در واقع نمی‌توانند جمعی عمل کنند. بازی‌های غیرتعاونی را می‌توان به دو رده مهم بازی‌های مجموع-صفر، و بازی‌های غیرمجموع-صفر تقسیم کرد: بازی‌های مجموع-صفر (zero-sum games)، نوع خاصی از بازی‌های غیرتعاونی هستند که در آن یک کنشگر تنها به قیمت زیان دیگران می‌تواند منتفع شود. بازی‌های غیرمجموع-صفر (nonzero-sum games) چنین نیستند.
• تا اینجا در فضای نظریه انتخاب عقلانی هستیم. بروز مسأله مهم مندرج در معضلاتی که مهم‌ترین آنها را می‌شود در «دوراهی زندانیان» (Prisoners’ Dilemma) دید، موضوع بازی‌های تعاونی (cooperative games) را مطرح نمود. کنشگران در بازی‌های تعاونی، امکان ایجاد اتحادها را دارند.
• اکنون، نظریه عمومی بازی‌ها، در نسخه پیچیده‌تری که بتواند برای شبیه‌سازی رفتارهای انسان مورد استفاده قرار گیرد، متولد می‌شود.
• موضوع محوری در نظریه بازی‌های تعاونی، صورتبندی و میزان پایداری اتحادهاست که آن نیز تابع نحوه توزیع سهام اتحاد، نزد مشارکت‌کنندگان خواهد بود. فرض بر آن است که هر یک از مشارکت‌کنندگان در اتحادهای مختلف، عضویت دارند، و «راه‌حل»ها را با برآورد منافعی که از مشارکت در هر یک از اتحادها به دست می‌آورند، می‌سازند.
• شناخته شده‌ترین معضل در بازی‌های دو نفره با حاصل جمع غیرصفر، بازی معمای زندانیان بود که ضرورت در نظر گرفتن اتحادها را گوشزد کرد:
• دو نفر به «اتهام» «جنایت» در زندان نگهداری می‌شوند.
• چون این دو به طور جداگانه بازپرسی می‌شوند، لذا هیچ یک اطلاعی از آن چه دیگری به بازپرس خواهد گفت ندارند.

o (حالت اول:) هر یک از دو زندانی می‌دانند که چنان چه سکوت پیشه کنند، یا تمامی ادعاهای پلیس را انکار نمایند، بدترین نتیجه‌ای که ممکن است عایدشان شود، 60 روز بازداشت به جرم ولگردی است.
o (حالت دوم و سوم:) اگر یکی شواهدی علیه دیگری اقامه کند و جنایت را به گردن دیگری بیندازد، و دیگری سکوت کند، به او مجازات کمتری برابر یک سال حبس داده خواهد شد، و دیگری برای ده سال به زندان جنایی دولت فرستاده خواهد شد.
o (حالت چهارم:) اگر هر دو با هم اعتراف کنند، هر دو پنج تا هشت سال را همراه با قول بخشودگی احتمالی در پایان پنج سال، در زندان خواهند گذراند.

• آشکارا، بهترین استراتژی، توافق بر ساکت ماندن است، ولی در شرایط عدم ارتباط، هیچ یک از دو زندانی نمی‌توانند به دیگری اعتماد کند. هر یک، ارزیابی‌های زیر را از وضعیت به عمل خواهد آورد:

o اگر ساکت بمانم و شریکم اعتراف کند، و همه چیز را به گردن من بیندازد، ده سال حبس خواهم کشید.
o اگر ساکت بمانم و شریکم نیز حرفی نزند، فقط 60 روز بازداشت خواهم داشت.
o اگر اعتراف کنم و شریکم نیز اعتراف کند، پنج تا هشت سال حبس خواهیم داشت.
o اگر حرف بزنم و شریکم نیز چیزی نگوید، و همه چیز را به گردن او بیندازم، آزاد می‌شوم.

• در هر حال، می‌توانم با حرف زدن برای خودم مجازات کمتری تدارک ببینم. پس حرف می‌زنم! از آنجا که او نیز بی‌شک به همین نوع نتیجه‌گیری خواهد رسید احتمالاً اعتراف خواهد کرد. بنا بر این، احمقانه است که ساکت بمانم و روی شانس ناچیز ساکت ماندن وی حساب کنم.

• بدین ترتیب، هر یک از دو زندانی با انتخاب آنچه شیوه‌ای مطمئن‌تر به نظر می‌رسد به بروز نتیجه‌ای کمک خواهد کرد که شدیداً برای هر دو زیان‌بار است؛ مجازات لااقل پنج سال حبس به جای شصت روز بازداشت!
مآخذ:...

آخرین بروز رسانی در جمعه, 12 اسفند 1390 ساعت 18:06

کالهون10/جنبش‌های اجتماعی نوین؛ تعهدات محدود و متداخل

فرستادن به ایمیل چاپ

کرایادامه مطلب...ج کالهون


ادعای جنبش‌های اجتماعی گذشته (جنبش‌های کارگری و سوسیالیستی) این بود که دست کم بالقوه، می‌توانند تمامی نیازهای عمومی حامیان خود را رفع کنند. فی‌المثل، اگر فردی به اتحادیه کارگری یا از طریق آن یا به طور مستقیم وابسته به حزب کارگر بود، ضرورتی نداشت به انواع گروه‌های موضوعی ویژه تعلقی داشته باشد. فرد می‌توانست برای این‌که منافع ویژه شخصی‌اش کاملاً مورد توجه قرارگیرد در چارچوب حزب سوسیال دموکرات یا اتحادیه مبارزه کند، اما می‌بایست در درجه اول به آن سازمان یا دست کم به آن جنبش تعهد داشته باشد.
                    در مقابل، «جنبش‌های اجتماعی نوین» (NSMs) در خصوص اعضای خود چنین ادعایی ندارند، یا در حل یک‌باره طیفی از مسائل، پتانسیلی مشابه جنبش‌های کارگری و سوسیالیستی از خود بروز نمی‌دهند. این‌ها احزاب سیاسی یا سازمان‌های دیگری نیستند که مسؤولیت اولویت‌بخشی به طیف مسائلی را می‌پذیرند که برای جلب توجه افکار عمومی با یکدیگر رقابت می‌کنند، بلکه گروه‌های متحدی هستندکه نه با منطق فراگیر، بلکه توسط شبکه‌ای از عضویت‌های متداخل به هم گره خورده‌اند و بیشتر شبیه محافل اجتماعی مقطعی هستند که به عقیده گئورگ زیمل، برای هویت مدرن و سازمان اجتماعی حیاتند. بنابراین، فرد می‌تواند فمینیسم و صلح‌طلبی را به هم درآمیزد و اصلاً تحت تأثیر مسائل محیطی قرار نگیرد، و هیچ سازمانی دلارهای فمینیست‌ها و صلح‌طلبان را صرف مصارف طرفداران محیط زیست نخواهد کرد. این مسأله گاه به گرایش مصرف‌گرایانه به مشارکت سیاسی تعبیر می‌شود، مبنی بر این‌که در این عرصه جنبش‌ها کالاهای متنوعی را برای انتخاب عرضه می‌دارند. جنبش‌های مختلف در یک حوزه، ولی نه در یک سازمان فراگیر به هم گره می‌خورند.
                    در اوایل سدۀ نوزدهم، اوضاع این گونه بود: خویشتن‌داری، ملی‌گرایی، مبارزات صنفی، مشارکت‌طلبی، طرفداری از لغو برده‌داری، آزاداندیشی و آئین اجرای شعائر دینی در ملأ عام، در کنار هم به حیات خود ادامه می‌دادند و گاهی اوقات، بدون این‌که تحت لوای مشترکی باشند، طرفداران مشترکی داشتند. نه سوسیالیسم و نه لیبرالیسم، هیچ یک قبل از اواسط سدۀ نوزدهم جنبش‌های برتر نبودند. شاید اصلاحات آموزشی توانست به عنوان وجه مشترک جنبش‌های اولیه در امریکا مطرح شود، اما به جای این‌که آن‌ها را دربرگیرد به جنبش‌های دیگر منجر شد.
                    به رغم این که جنبش‌های اوایل سدۀ نوزدهم در زیر یک چتر فراگیر جمع نمی‌شدند، با این حال، برای ایجاد حوزه‌ای برای فعالیت با همدیگر ادغام می‌شدند. فعالان جنبش به شبکه‌هایی پیوستند که جنبش‌های ویژه را به یکدیگر پیوند می‌داد و اکثر مردم دریافتند که جنبش‌های محتمل بسیاری وجود دارند که باید مورد توجه قرار گیرند. گاهی اوقات این جنبش‌ها خواهان ایثار و وفاداری کامل بودند‌. از طرف دیگر، عضویت چندگانه، چه به طور هم‌زمان و چه به نحو دوره‌ای، رایج بود. مثلاً اعتقاد بر این بود که فمینیسم نوین حاصل کنش‌گرایی در جنبش‌های طرفدار لغو برده‌داری و منع مصرف مشروبات الکلی بوده است. ... گاهی شبکه‌های شخصی فعالان جنبش‌ها به سرعت گسترش می‌یافت تا دیگران را نیز دربرگیرد. فی‌المثل، به مری ولستنکرافت (فمینیست پیشگام) و ویلیام گادوین (فیلسوف سیاسی آنارشیست) توجه کنید. گادوین به خاطر «کشاندن» رابرت اُوِن از مدیریت کارخانه به کار توسعه نظام اجتماعش اعتبار کسب کرد؛ آن‌ها در بسیاری از اوقات یکدیگر را ملاقات می‌کردند. مری، دختر ولستنکرافت و گادوین، به قصد ازدواج با پرسی بیشی شلی (هوادار سینه چاک پدر مری) گریخت و هنگام زندگی با او و لرد بایرون، داستان اهریمن دکتر فرانکنشتاین را به رشته تحریر درآورد. البته لرد بایرون هنگام عشقبازی رمانتیک با ملی‌گرایی یونانی درگذشت. بنابراین، فیمینسم، سوسیالیسم اونی، آنارشیسم، ملی‌گرایی و رمانتیسم در یک شبکه نزدیک به همدیگر پیوند خوردند.
مآخذ:...

آخرین بروز رسانی در پنجشنبه, 11 اسفند 1390 ساعت 20:30

بن‌بست‌گشایی‌جامعه‌شناختی‌ازحوزۀسیاسی9/مسائل‌اساسی‌امروز:مقیاس‌جهانی‌مشکلات

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد دهخدا


«جهانی شدن، نه تنها به ایجاد نظام‌های پهن‌دامنه، بلكه همچنین به تغییر شكل بافت‌های محلی و حتی شخصی تجربۀ اجتماعی مربوط است. فعالیت‌های روزانۀ ما بیش از پیش تحت تأثیر رخدادهایی قرار گرفته‌اند كه در آن سوی جهان رخ می‌دهند. بر عكس، عادت‌های سبك زندگی محلی نیز پیامدهای جهانی پیدا كرده‌اند.
«…جهانی‌شدن نه یك فراگرد واحد، بلكه آمیزۀ پیچیده‌ای از فراگردهایی است كه غالباً به شیوه‌ای تناقض‌آمیز عمل می‌كنند و كشمكش‌ها، گسست‌ها و صورت‌های قشربندی نوپدیدی را به بار می‌آورند» (ص.15.).
«جهانی شدن با توسعۀ ”نظام جهانی“ یكی نیست و نباید تصور كرد كه جهانی شدن ”در خارج از ما“ با تأثیرهای بسیار پهن‌دامنه حضور دارد. این فراگرد همچنین یك پدیده ”درونی“ است و با مقتضیات زندگی محلی پیوستگی تنگاتنگی دارد. ما نباید جهانی‌شدن را فراگرد یكدستی بپنداریم كه در جهت واحدی گرایش دارد، چرا كه این فراگرد در برگیرندۀ رشتۀ پیچیده‌ای از دگرگونی‌ها است كه پیامدهایی مركب غالباً تناقض‌آمیز دارند. جهانی شدن بر اندیشۀ یك اجتماع جهانی دلالت می‌كند، ولی آن را به وجود نمی‌آورد؛ یك چنین اجتماع همچنان كه نشانگر تأثیرهای یكپارچه كننده است، از جهانی شدن «شرها» نیز حكایت می‌كند» (ص.133.).

«در سطح فرهنگی، جهانی شدن به ایجاد آوارگی فرهنگی گرایش دارد. اجتماع‌هایی كه دارای سلیقه‌ها، عادت‌ها و باورداشت‌های خاصی‌اند، غالباً از مكان‌شان و حتی محدوده‌های ملی‌شان كنده می‌شوند. ویژگی‌های فرهنگی آواره‌كننده غالباً یكدست‌كننده نیز هستند و بدین‌سان تحت تأثیر تبلیغات انبوه و كالاسازی فرهنگی قرار می‌گیرند. مدهای لباس، از كت و شلوار گرفته تا لباس جین، سلیقه‌های موسیقیایی، سینمایی و یا حتی مذهبی، ابعاد جهانی به خود می‌گیرند. آوارگی‌های فرهنگی دیگر تنها از طریق تحرك فیزیكی آدم‌ها و فرهنگ‌هایشان تحقق نمی‌یابند، هر چند كه هنوز این تحرك اهمیت خود را از دست نداده است» (ص.134.).

«تأثیرهای جهانی شدن گرایش به تهی ساختن زمینه‌های محلی كنش دارند؛ این زمینه‌ها باید از سوی تأثیرپذیران این فراگرد، بازاندیشانه تجدید سامان پیدا كنند، هر چند كه این تجدید سازمان‌ها نیز به گونه‌ای بر عكس بر فراگرد جهانی شدن تأثیر می‌گذارند. بدین‌سان، دگرگونی‌های بزرگی در تار و پود زندگی روزانه رخ می‌دهند و حتی بر تركیب هویت‌های شخصی ما نیز تأثیر می‌گذارند. خویشتن و نیز بدن انسان تبدیل به یك طرح بازاندیشانه می‌شوند. افراد دیگر نمی‌توانند به هویتی خرسند باشند كه صرفاً به آن‌ها داده شده یا به ارث رسیده و یا مبتنی بر منزلت سنتی‌شان باشد» (ص.134.).

«تهی شدن زمینه‌های محلی كنش، یعنی همان ازجاكندگی فعالیت‌ها، را می‌توان به عنوان فراگردهای دلالت‌كنندۀ سنت‌زدایی تشدید شده ادراك كرد» (ص.137.).
«در روزگار سنت‌زدایی تمام‌عیار، آنهایی كه اعتقاد به سنت دارند باید از خود بپرسند و یا دیگران از آن‌ها می‌پرسند كه چرا به این سنت‌ها باور دارند» (ص.138.). «سامان اجتماعی سنت‌زدا، سامانی است كه در آن مردم فعال‌تر و بازاندیش‌تر می‌شوند، هر چند كه در اینجا معنای ”بازاندیشی“ را باید به درستی درك كرد. حال كه گذشته چیرگی‌اش را از دست داده و یا به یك ”دلیل“ در میان دیگر دلایل اعمال انسان تبدیل شده است، عادت‌های پیشین تنها راهنمای محدودی را برای كنش به دست می‌دهند، حال آنكه آینده كه ممكن است صورت‌های گوناگونی به خود گیرند، اهمیت تعیین كننده‌ای پیدا كرده است» (ص.151.).
«تأثیر عمیق عوامل سنت‌زدا این قضیه را تبیین می‌كند كه چرا مفهوم و وجود بنیادگرایی این همه اهمیت پیدا كرده است. همچنین كه پیش از این یادآور شده‌ام، بنیادگرا كسی است كه می‌خواهد از سنت به شیوه‌ای سنتی دفاع كند، آن هم در شرایطی كه اینگونه دفاع ذاتاً مسأله‌ساز است. ”پافشاری“ بنیادگرایی بر سنت و تأكید بر ”خلوص“ آن، تنها از این نظر قابل فهم است» (ص.139.).


«سیاست رهاسازانه برای هر گونه برنامۀ رادیكال سیاسی همچنان آشكارا مهم است. امروزه این سیاست با یك رشته نگرانی‌های ناشی از دگرگونی‌های توصیف‌شده در بالا و یا همان سنت‌زدایی به اضافۀ ناپدید شدن طبیعت، همراه شده است. این نگرانی‌ها قضایای سیاست حیاتی را دامن می‌زنند. سیاست حیاتی و جدل‌ها و كشمكش‌های وابسته به آن، حول این قضیه دور می‌زند كه در جهانی كه زمانی همه چیز در آن طبیعی (یا سنتی) بود و اكنون باید كم و بیش انتخاب‌شان كرد و دربارۀ آن‌ها تصمیم گرفت، چگونه باید زندگی كنیم؟…سیاست حیاتی سیاست هویت و نیز انتخاب است.» (ص.148.).

«این تصور كه سیاست حیاتی تنها برای مرفه‌ترین جاذبه دارد، خطایی بنیادی است. در واقع، از برخی جهات عكس این قضیه درست است.برخی از فقیرترین گروه‌ها (نه تنها در جوامع توسعه‌یافته) امروزه عمیق‌تر از دیگران با مسایل سنت‌زدایی روبروری‌اند. می‌بینیم كه امروز زنان به تعداد فراوان روابط زناشویی‌شان را ترك می‌كنند و همراه با این اظهار خودمختاری زندگی‌هایشان را نیز تغییر شكل می‌دهند. بسیاری از این زنان به بخشی از ”فقیران جدید“ تبدیل می‌شوند» (ص.148.).
«سیاست حیاتی تنها سیاست امور شخصی نیست، زیرا عوامل دخیل در آن در مورد بسیاری از جنبه‌های زندگی اجتماعی كه برخی‌شان به راستی پهنۀ وسیعی دارند، عمومیت پیدا كرده‌اند.…سیاست حیاتی حوزه‌های كاملاً متعارف درگیری سیاسی، مانند كار و فعالیت اقتصادی، را نیز دربرمی‌گیرد» (ص.149.).
«سیاست حیاتی به چالش‌هایی راجع است كه كل انسانیت با آن‌ها روبروی است و تنها به این منحصر نمی‌شودكه افراد در برخورد به گزینه‌هایی بسیار بیشتر از آنچه كه در گذشته داشتند، چگونه باید تصمیم گیرند.…مسؤولیت‌های تازه‌ای برای نسل‌های آینده به گردن ما افتاده و مسایلی اخلاقی پیش روی ما قرار گرفته‌اند كه ساز و كارهای رشد اقتصادی وادارمان می‌سازند یا آن‌ها را كنار گذاریم و یا سركوب كنیم» (صص.1 150.).

سیاست زایا در این شرایط برای ایجاد اعتماد و همبستگی مورد توجه قرار می‌گیرد. «سیاست زایا بر یك رشته مقتضیات دلالت می‌كند:

1. «تقویت شرایطی كه تحت آن می‌توان به نتایج خوشایند رسید، بدون آنكه این نتایج خوشایند یا محقق ساختن آن‌ها ”از بالا“ تعیین شوند؛
2. «ایجاد موقعیت‌هایی در نهادهای حكومت و مؤسسات وابسته به آن، كه در آن‌ها اعتماد فعالانه را می‌توان بنا كرد و حفظ نمود؛
3. «اعطای خودمختاری به كسانی كه تحت تأثیر برنامه‌ها یا سیاست‌های خاص قرار می‌گیرند؛ و در واقع، توسعۀ یك چنین خودمختاری در بسیاری از زمینه‌ها؛
4. «ایجاد منابعی مانند ثروت مادی كه سطح خودمختاری را بالا می‌برند؛ آنچه كه در اینجا مطرح است، منابعی است كه بهره‌وری را به معنای گستردۀ آن بهبود می‌بخشند» (ص.152.).

«سیاست زایا با توصیف بالا، به هیچ روی محدود به عرصۀ سیاسی رسمی نیست، بلكه طیفی از حوزه‌ها را در بر می‌گیرد كه در آن‌ها مسائل سیاسی مطرح می‌شوند و باید به آن‌ها پاسخ گفت. اعتماد فعالانه با چنین مفهومی از سیاست زایا پیوستگی دارد. این نوع اعتماد كه دیگر به صف‌بندی‌های از پیش تعیین شده وابستگی ندارد، از صورت‌های پیشین روابط اعتماد محتمل‌تر است و بیشتر از آن‌ها بستگی به موقعیت دارد» (صص.3 152.).
«عامل مؤثر در اینجا، تأثیر همه‌جانبۀ ”نظام‌های انتزاعی“، یا همان انواع نظام‌های تخصصی بر زندگی ما در جهان امروز است. تحت تأثیر دوگانۀ جهانی شدن و عوامل سنت‌زدا، بسیاری از جنبه‌های زندگی روزانه از مهارت‌های محلی تهی می‌شوند و با تهاجم نظام‌های دانش تخصصی روبرو می‌گردند» (ص.154.).
«هر آدم متخصصی در قبال تنوع نظام‌های تخصصی دیگری كه بر زندگی‌اش تأثیر می‌گذارند، یك آدم غیرمتخصص است؛ با این همه، هر آدم غیرمتخصصی اصولاً و غالباً عملاً می‌تواند دانش تخصصی را كه در زمینۀ فعالیت‌های اجتماعی كاربرد دارد، به خود اختصاص دهد. همۀ صورت‌های تخصص به اعتماد فعالانه نیاز دارند، زیرا داعیۀ مرجعیتی در كنار داعیه‌های دیگر مرجعیت مطرح می‌شود، و خود متخصصان غالباً با یكدیگر توافق ندارند.…یك متخصص تنها می‌تواند مدعی مرجعیت موقتی باشد، زیرا نظرهای او ممكن است با مخالفت متخصصان دیگری كه به همان اندازۀ او اعتبار دارند، روبرو شوند. وضعیت دانش در بیشتر حوزه‌ها به سرعت دگرگون می‌شود، چندان كه هر آنچه با اطمینان در یك زمان معین بیان می‌شود ممكن است به سرعت از اعتبار بیفتد. وانگهی، در عصر بازاندیشی اجتماعی، تخصص ملك طلق متخصص باقی نمی‌ماند.…حیثیت خود دانش كه در نخستین مراحل رشد نهادهای مدرن آن همه اهمیت داشت، بر اثر شك‌ورزی كه موتور فعالیت علمی است، تنزل مقام پیدا كرده است.…تنگنایی كه بدین‌سان پدید می‌آید، عمیق‌تر می‌شود.…هر الگوی سبك زندگی، هر چقدر هم كه سنتی باشد، تنها یكی از صورت‌های ممكن زندگی در میان صورت‌های دیگر است. خصلت احتمالی اعتماد فعالانه در چنین شرایطی را غالباً می‌توان با عادت تخفیف داد؛ ولی ماهیت نااستوار عادت‌ها در مقایسه با انواع فعالیت‌های سنتی‌تر، نشان می‌دهد كه در موقعیت‌های تنش یا بحران شخصی و اجتماعی، اعتماد می‌تواند به سرعت از چیزی گرفته شده و به چیز دیگری داده شود» (ص.7 155.).

دست آخر اینكه:

«دست‌اندازی نظام‌های انتزاعی به زندگی اجتماعی و واكنش در برابر این پدیده، تنها بر زندگی محلی و هویت سخصی تأثیر نمی‌گذارد، بلكه به فراگیرترین عوامل سامان‌های جهانی، از جمله زمینه‌های مخاطرۀ سنگین‌پیامد، نیز بسط می‌یابد» (ص.158.).

...ادامه مروری به آنتونی گیدنز در فراسوی چپ و راست...
مآخذ:...

امیل دورکیم: ضرورت مطالعات تطبیقی و عملی در تعلیم و تربیت

فرستادن به ایمیل چاپ


برداشادامه مطلب...ت آزاد


 • در سراسر دوره‌ای که امیل دورکیم، در سوربون و بوردو به تدریس می‌پرداخت، سخنرانی‌های او، بر گزارشاتی درباره تربیت و نظام آموزش و پرورش متمرکز بود که ابزاری برای طرح ایده‌هایش درباره‌ی عدالت اجتماعی و علم اخلاق شد.
• از آن‌جایی که انسان‌ها، موجوداتی قویاً اجتماعی و تاریخی‌اند، مبنای آگاهی فردی و جمعی، در تعلیم و تربیت نهفته است.
• جامعه‌شناسی، یک علم تکنیکی و فنی نیست، بلکه از آن بیش، اهداف اجتماعی و ارزش‌های عملی و اخلاقی را تعریف می‌کند. دورکیم مثل مارکس، معتقد است که ربط نزدیکی میان نظریه و عمل اجتماعی هست.
• دورکیم در 1904 و 1905، مجموعه‌ای از سخنرانی‌ها در مورد تعلیم و تربیت داشته است که با عنوان تاریخ تعلیم و تربیت در فرانسه منتشر شده‌اند.
• پی‌گیری ارزش‌های تعلیمی و تربیتی و روش‌هایی که از یونان و روم باستان به جامعه جدید رسیده است، او را مهیای مروری تاریخی بر دوره‌های متفاوت و اهداف آموزشی در اروپای غربی می‌کند.
• دورکیم، با بهره‌گیری از روش تطبیقی و تاریخی، تکامل تاریخی تعلیم و تربیت را از سقوط امپراتوری روم و دوره کارولینژی و از منشاء دانشگاه‌ها و آموزش منطق و دیالوگ در قرون وسطی، تا اومانیسم رنسانس، احیاء مطالعات کلاسیک در دانشگاه‌های یهودی و بعدها تضادهای تربیتی در مدرنیت را مورد بررسی قرار می‌دهد. افزون بر این، پیشنهاد می‌کند که مروری بر آرمان‌های اجتماعی که در آموزش دوره متوسطه فرانسه مطرح هستند، صورت گیرد.
• دورکیم، با جمع‌آوری آراء، در باب تعلیم و تربیت گذشته به عنوان واقعیت‌هایی اجتماعی، قادر است تا ارزش‌های تعلیم و تربیت در گذشته و کارکرد و نقش نهادی آن‌ها در حفظ جوامع گذشته را با اکنون مقایسه نماید.
مآخذ:...

آخرین بروز رسانی در پنجشنبه, 11 اسفند 1390 ساعت 20:34

نقل مهم از ایران/آژانس

فرستادن به ایمیل چاپ

به نقل ادامه مطلب...از کیهان


تیم‌های مذاکره کننده ایران و آژانس در یک ماه گذشته دو بار، بار اول در روزهای 9 تا 11 بهمن 1390 (29 تا ژانویه 2012) و بار دوم در روزهای 1 و 2 اسفند 1390 (20 و 21 فوریه 2012) در تهران با یکدیگر مذاکره کردند.
                       در حین برگزاری این مذاکرات، اطلاعات کمی درباره محتوای آن‌چه در این گفت و گو ها گذشت منتشر شد، اما اکنون که تازه‌ترین گزارش یوکیا آمانو بیرون آمده، می‌توان ارزیابی دقیق‌تری در این باره ارائه کرد.
                       مراجعه به پاراگراف 6 از گزارش 5 اسفند 1390 (24 فوریه 2012) مدیر کل و دیگر گزارش‌های موجود در این باره، نشان می‌دهد در دیدار اول دو اتفاق مهم رخ داده است:

1- آژانس تاکید کرده است که موضوع PMD (ابعاد احتمالی نظامی) را مهم‌ترین دستور کار مذاکرات خود می‌داند.
2- یک پیش‌نویس از مدالیته‌ای که روشن کننده نقشه راه مذاکرات درباره همه مسائل باقی مانده از جمله موضوع PMD است، بین دو طرف مبادله شد.

                       اما دیدار دوم مسائل باقی مانده است که بین دو طرف مبادله شد.

                       مذاکرات در این باره نشان می‌دهد در دیدار اول دو اتفاق مهم رخ داده است که برخی منابع می‌گویند هرمن ناکارتس که با اختیارات کمتری به تهران آمده بود و به شدت از جانب آمانو تحت فشار قرار داشت، فضای متفاوتی داشته است. بر مبنای آن‌چه در پاراگراف 8 از گزارش 24 فوریه آژانس آمده، در این دیدار:

1- مدالیته مذاکرات میان ایران و آژانس نهایی نشد. آژانس گفته است علت این امر اختلافات عمده بین ایران و آژانس بوده ولی دیپلمات‌ها در تهران می‌گویند علت کمبود شدید اختیارات تیم آژانس و انعطاف ناپذیری آن تحت فشار آمانو، بوده است.
2- ایران یک ارزیابی از بخش ضمیمه گزارش نوامبر 2011 که در آن آژانس برای اولین بار ادعاهای بی پایه و اساس سرویس‌های اطلاعاتی غربی را به عنوان یافته‌های خود منتشر کرده بود به آژانس ارائه کرده است. جالب است که آژانس در گزارش خود هیچ چیز از این توضیحات ایران را نقل نمی‌کند.
3- آژانس در این دیدار هم مانند دیدار قبلی، درخواست خود برای بازدید از پارچین را تکرار کرده ولی به دلیل نهایی نشدن مدالیته مابین ایران و آژانس، ایران با این درخواست موافقت نکرده و آن را به بعد از تکمیل شدن مدالیته موکول نموده است.

                       نکته مهم در اینجا این است که پاراگراف 8 نشان می‌دهد و کارشناسان هم تایید می‌کنند که ایران در این دیدار سوالات مربوط به پارچین را از تیم آژانس دریافت کرده است. نتیجه این است که ایران با یک اراده جدی وارد مذاکره با آژانس شده و هدف آن هم حل و فصل نهایی همه سوال‌های باقی مانده است. اما سوالی که وجود دارد این است که آیا آژانس قادر خواهد بود به مدالیته‌ای که با ایران تنظیم می‌کند، پای بند بماند و مثلاً آیا اجازه خواهد یافت اصل اسناد مورد ادعا را به ایران عرضه کند؟

بن‌بست‌گشایی‌جامعه‌شناختی‌ازحوزۀسیاسی8/مسائل‌اساسی‌امروز:ناامنی‌همه‌جانبه

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد ادامه مطلب...دهخدا


«زندگی همیشه امر مخاطره‌آمیزی بوده‌است. دست‌اندازی عدم قطعیت‌های انسان‌ساخته به زندگی ما، به معنای این نیست كه وجود فردی یا جمعی‌مان مخاطره‌آمیزتر از پیش شده است، بلكه باید گفت كه پهنه و سرچشمه‌های مخاطره در جهان امروز دگرگون شده‌اند. مخاطرۀ انسان‌ساخته، نتیجۀ دخالت انسان در شرایط زندگی اجتماعی و طبیعی است. عدم قطعیت‌ها (و فرصت)هایی كه این نوع مخاطره به بار می‌آورد، بیشترشان نوپدیدند. با درمان‌های قدیمی نمی‌توان این عدم قطعیت‌ها را چاره كرد و نسخۀ روشن‌اندیشانۀ دانش، بیشتر و به طبع نظارت بیشتر، را نمی‌توان برای آن پیچید. به گونه‌ای دقیق‌تر، باید گفت كه آن نوع واكنش‌هایی كه این نوع عدم قطعیت‌ها امروزه می‌توانند باعث شوند، غالباً در حول ”جلوگیری از خسارت“ و ”ترمیم“ آن و تقریباً همان فراگرد پایان‌ناپذیر چیرگی هر چه بیشتر دور می‌زنند.
 «پیشرفت عدم قطعیت انسان‌ساخته، پیامد رشد درازمدت نهادهای مدرن است، اما یك رشته تحولاتی كه جامعه (و طبیعت) را در همین چهار یا پنج دهۀ گذشته تغییر شكل داده‌اند، نیز این پیشرفت را شتاب بخشیده‌اند. تشخیص دقیق این تحولات برای درك بافت دگرگون‌شدۀ زندگی سیاسی ضروری است» (صص.4 13.).

«امروز ما در جهان عدم قطعیت‌های انسان‌ساخته زندگی می‌كنیم كه مخاطره در آن با مخاطرات در دوران پیشین تحول نهادهای مدرن تفاوتی چشمگیر دارد. بخشی از این اختلاف به خاطر تفاوت در پهنۀ مخاطرات است. در این زمان برخی از مخاطرت ”پیامدهای سنگینی“ دارند؛ در این زمان، برخی از خطرهایی كه ظهور می‌كنند، بالقوه بر هر كسی تأثیر می‌گذارند و یا شمار انبوهی از انسان‌ها را در سراسر جهان تحت تأثیر خود دارند. با همین درجۀ اهمیت، سرچشمه‌های مخاطرات امروزی نیز با خاستگاه‌های مخاطرات دوران پیشین آشكارا متفاوت‌اند. عدم‌قطعیت انسان‌ساخته، نشانگر مخاطراتی است كه آفریدۀ تحولات الهام گرفته از روشنگری‌اند؛ یعنی از دست درازی آگاهانۀ ما در تاریخ‌مان و از دخالت‌های ما در طبیعت سرچشمه می‌گیرند.…عدم قطعیت‌های ذاتی مخاطرات سنگین‌پیامد، شاید به گونۀ خاصی مایۀ نگرانی باشند، زیرا كمتر راه یا هیچ راهی برای ”آزمودن“ آن‌ها وجود ندارند. ما نمی‌توانیم از این عدم قطعیت‌ها درس گیریم و سپس به زندگی‌مان ادامه دهیم، زیرا اگر خطایی در این زمینه مرتكب شویم، نتایج آن احتمالاً مصیبت‌بار خواهد بود.…مخاطرات سنگین‌پیامد در دوردست زندگی فردی ما هستند.
«…با این همه، كنش‌های روزانۀ ما با عدم قطعیت‌های كم‌شمول‌تر نیز آسیب می‌پذیرند. زیرا انباشت دانش بازاندیشانه چه در سطح فردی و چه در سطح جهانی، آیندۀ باز و پرمسأله‌ای را ایجاد می‌كند كه ما ضمن فعالیت در زمان حال باید ”روی آن كار كنیم“. همچنان كه این كار را می‌كنیم، بر فراگردهای تغییر تأثیر می‌گذاریم، ولی نظارت كامل بر این فراگردها پیوسته از دست ما درمی‌رود» (صص.30 129.).

░▒▓ مخاطرات سنگین‌پیامد
«در چهار زمینۀ عمده، با مخاطرات سنگین‌پیامد ناشی از بسط عدم قطعیت انسان‌ساخته روبرو هستیم. همچنان كه می‌خواهم نشان دهم، هر یك از این زمینه‌ها با یكی از ابعاد نهادی مدرنیته ارتباط دارد»؛ مخاطرات محیط زیست، رشد فقر جهانی، وجود گستردۀ سلاح‌های كشتار جمعی، زوال دموكراسی (ص.158.).
«نخستین زمینه با تأثیر توسعۀ اجتماعی مدرن بر اكوسیستم‌های جهان ارتباط دارد. روابط ما با محیط زیست به شیوه‌های گوناگون مسأله‌ساز شده است. منابع مادی ضروری برای تداوم زندگی انسانی بویژه شیوۀ ویژۀ زندگی در بخش‌های صنعتی شدۀ جهان، احتمالاً در آیندۀ نه چندان دورربا تهدید روبرو خواهند شد.…دومین بحران به رشد فقر در یك سطح وسیع اشاره دارد، همان چیزی كه به ”آدم‌سوزی فقر“ توصیف شده است. هر چند كه آمارها در این باره دقیق نیستند، ولی برآوردهای آن‌ها سطوح هشدار دهنده‌ای از محرومیت را آشكار می‌سازند. بیش از بیست درصد جمعیت جهان در شرایط فقر مطلق به سر می‌برند، البته اگر این شرایط را موقعیتی تعریف كنیم كه در آن آدم‌ها نمی‌توانند بنیادی‌ترین نیازهای معیشتی‌شان را به گونه‌ای منظم برآورده سازند.…سومین سرچشمۀ بحران، وجود گستردۀ سلاح‌های كشتار جمعی است، همراه با موقعیت‌های دیگری كه در آن‌ها خشونت جمعی به عنوان یك امكان پیوسته مطرح است.…مسألۀ خشونت و راه‌های جلوگیری یا كاستن آن، یكی از دشوارترین مسائلی است كه پس از ناپدید شدن رویارویی ابرقدرت‌ها با آن روبرو شده‌ایم.…مسألۀ ما تنها انباشت جنگ‌افزارها نیست، بلكه تنش‌های محلی در بسیاری از مناطق غالباً با تقسیم‌بندی‌های محلی در بسیاری از مناطق كه غالباً با تقسیم‌بندی‌های ملیت‌گرایانه و مذهبی و قومی پیوند دارند، مسألۀ اصلی به شمار می‌آید.…خشونت به لحاظ وسعت دامنه، مسأله‌ای است كه به سامان نظامی جهانی ارتباط دارد، ولی در بسیاری از موقعیت‌های عادی‌تر نیز رخ می‌دهد.…چهارمین خاستگاه بحران حهانی به سركوب‌های پهن دامنۀ حقوق دموكراتیك و ”ناتوانی شمار فزاینده‌ای از مردم برای تحقق حتی بخشی از استعداد بشری شان“ راجع است.…جنگ سرد سخن گفتن ریاكارانه از ”حقوق دموكراتیك“ را جا انداخته بود و این مفهوم در این دوره از محتوایش تهی گشته و پوششی شده بود برای تأمین منافع راهبردی ابرقدرت‌ها.…ناپدید شدن جنگ سرد به آشكار ساختناین واقعیت كمك كرد كه نوعی عوامل ساختاری بنیادی در جامعۀ جهانی در كارند كه باعث انكار حقوق دموكراتیك می‌شوند» (صص.62 158.).

در ارتباط با تبیین نهادی مدرنیت كه آنتونی گیدنز در كتاب  «پیامدهای مدرنیت» ارائه می‌دهد، چهار رشته مصایب جهانی مذكور را به صورت نموداری ترسیم می‌نماید (ص.163.). «چه صورت‌های اجتماعی سیاسی دیگری بالقوه می‌توانند وجود داشته باشند؟» (ص.163.). گیدنز به قرینۀ آن مصایب، این صورت‌ها را در مدل زیر نشان می‌دهد: (ص.163.).

1. «پساكمیابی به معنای نبود كمیابی نیست، زیرا در هر موردی همیشه كالاهایی پیدا می‌شوند كه در مقایسه با كالاهای دیگر ”موقعیت“ ممتازی دارند. گرایش به اقتصاد پساكمیابی در جایی پدیدار می‌شود كه بیشتر آدم‌ها فراگردهای انباشت ثروت را تهدیدكننده یا نابودكنندۀ شیوه‌های باارزش زندگی بدانند؛ جایی كه این انباشت آشكارا نوعی نقض غرض انگاشته می‌شود و ”توسعۀ بیش از اندازه“ پیامدهای اقتصادی، اجتماعی یا فرهنگی ناخوشایندی را به بار می‌آورد؛ و در پهنۀ سیاست حیاتی، افراد یا گروه‌ها تصمیم‌هایی در مورد سبك زندگی‌شان می‌گیرند كه دستیابی به بیشترین منافع اقتصادی را محدود می‌سازند و یا علیه آن عمل می‌كنند؛
2. «انسانی‌شدن طبیعت، اكولوژیسم را در بر می‌گیرد، ولی در اینجا به قضایای اكولوژیستی باید به گونه‌ای نزدیك شد كه تحلیل سنت‌زدایی اقتضا می‌كند. طبیعت به همراه سنت به پایان رسیده‌است؛…
3. «امروزه جنگ پهن‌دامنه به همان اندازۀ صورت‌های صلح‌آمیزتر تكنولوژی، محیط زیست ما را تهدید به نابودی می‌كند؛…اگر خشونت را به معنای كاربرد زور فیزیكی برای دستیابی به هدف‌های شخصی در نظر بگیریم، این خشونت هر روزه رخ می‌دهد و می‌دهد و تنها به قدرت یا جنگ نظامی ارتباط ندارد. نظریۀ سیاسی تجویزی دربارۀ خشونت، تنها نباید خود را به صلح مشغول سازد، بلكه باید به فراسوی موقعیت فرضی فقدان جنگ رود و در آن عرصه نیز به تعمیم‌هایی دست یازد. می‌خواهم نشان دهم كه در جهان امروز میان خشونت از یك سوی و امكان ارتباط گفتگویی از سوی دیگر، رابطۀ تازه‌ای پیدا شده است؛ و این رابطه اصولاً بر همۀ صورت‌های خشونت، از خشونت خانگی گرفته تا جنگ نظامی دلالت می‌كند؛
4. «روی دیگر سكۀ كاربرد زور، قدرت مصالحه شده است، یعنی همان پدیده‌ای كه به دموكراسی بسیار نزدیك است.» (صص.7 164.).

...ادامه مروری به آنتونی گیدنز در فراسوی چپ و راست...
مآخذ:...

مظلوم از زمان تغذیه می‌کند

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد ادامه مطلب...دهخدا


• «مظلوم از زمان تغذیه می‌کند».
• تغذیه می‌کند، و بزرگ می‌شود.
• هر چه کهن‌تر، بزرگ‌تر.
• و چرا چنین است؟
• چرا «مظلوم از زمان تغذیه می‌کند»؟
• چون، خصلت ستمگر آن است که اهل «پرهیز» نیست؛ اهل تأمل نیست؛ اهل توقف نیست؛ اهل حزم و احتیاط نیست.
• در یک کلام، ستمگر، اهل وقت صرف کردن برای تصمیم درست نیست.
• ستمگر، خود را رها می‌کند، و به انگیزه‌های پستی که سایه به سایه بشر هست، تا او را به گمراهی بکشاند، راه می‌دهد. اوایل، خیلی بد نمی‌بیند، تا ناگهان، در لحظه‌ای که برای حیات هر انسانی، یک نقطه عطف است، زیر پایش را خالی می‌کند و به سقوط می‌کشاند.
• آن وقت که ستمگر، حد نمی‌شناسد، و قساوت را به آخر می‌رساند، صحنه‌ای مثل معرکه عاشورا می‌سازد. حالا، مظلومیتی پدید می‌آید که بیش از هر حادثه دیگر، و حتی بیش از هر مظلومیت دیگر، «از زمان تغذیه می‌کند».
• حالا می‌فهمیم که اگر مظلوم بداند در چه موقعیتی است، باید هر لحظه که از مظلومیتش می‌گذرد، برافروخته‌تر شود. او به نقطه‌ای از زمان نزدیک می‌شود که حتی یک قطره از خونش نیز هدر نخواهد رفت. این است کیفیت ممتاز حیات بشری. برافروخته شدن هم دارد...
• حتی چند سال پس از معرکه عاشورا، جُهّال ستمگر آن جامعه، سرمست از رها ساختن انگیزه‌های پست، از کرده خویش شادند. البته نه آن قدر شاد که در لحظه عصر عاشورا بودند. آن‌ها به آن هنگام، آن‌قدر خود را رها کرده بودند که حتی از قتل طفل شش ماهه لذت بردند. ولی از آن لحظه به بعد، شروع شد. تحقق قانون «مظلوم از زمان تغذیه می‌کند»، شروع شد.
• زمان که می‌گذرد، مظلوم کبیر، و ظالم حقیر می‌شود.
• پس، انسان خوش‌فکر، به محض وقوع ستم، آماده یک تصمیم تاریخی می‌شود. تصمیم می‌گیرد تا دست به اقدامی بزند که آینده را می‌سازد؛ کارهایی که باید در آینده جواب بدهند.
• وقت مظلومیت، وقت انجام اقدامات تاریخ‌ساز است.
• هر لحظه از زمان، ظرفیتی دارد که باید درست شناخت. و اقدام مناسب هر زمان، کار مردان بزرگ است.

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 10 اسفند 1390 ساعت 18:18

بن‌بست‌گشایی‌جامعه‌شناختی‌ازحوزۀسیاسی7/سوسیالیسم و دموكراسی

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد ادامه مطلب...دهخدا


«سوسیالیسم به عنوان آموزۀ تحت تأثیر نیرومند انقلاب‌های امریكا و فرانسه، پیوند تنگاتنگی با آرمان‌های دموكراسی دارد. با این همه، رابطۀ سوسیالیسم با دموكراسی، مبهم و تناقض‌آمیز است.…نقد ماركس از دموكراسی بورژوایی، اساساً دوبعدی بود. او دموكراسی روزگارش را دروغین می‌دانست، زیرا تصور می‌كرد این دموكراسی از داعیه‌های كلیت‌اش بس دور افتاده بود.…از این دیدگاه، برای ماركس تنها یك گام نظری آسان لازم بود تا چنین موقعیتی را به قدرت طبقاتی نظام سرمایه‌داری پیوند زند. به نظر او، دولت سرمایه‌داری تنها می‌توانست حق رأی ”خودش“، یعنی طبقۀ سرمایه‌داری و وابستگانش، را روا دارد. از همین روی، تعمیم مزایای دموكراتیك نمی‌توانست در یك جامعۀ سرمایه‌داری تحقق یابد. بدین سان، برخی از پیروان ماركس توانسته بودند اهمیت دموكراسی را در تعقیب یك چشم‌انداز مبتنی بر ”اولویت انقلاب“، كاهش دهند. ولی سوسیالیسم اصلاح‌طلب اصولاً این راه را رد كرد.… سوسیالیست‌های اصلاح‌طلب‌تر در این زمینه بیش از پیش از ماركس دور می‌شوند. آن‌ها چنین استدلال می‌كنند كه آزادی‌های رسمی در مشاركت سیاسی می‌تواند به دگرگونی واقعی در توزیع منابع و قدرت منجر شود، بدون آنكه به انقلاب نیازی باشد» (صص.3 101.).
«ماركس با وجود اظهار نظرهای گه‌گاه موافقت‌آمیز دربارۀ مشاركت سیاسی، شاید انتظار نداشت كه دموكراسی چند حزبی در یك سامان سوسیالیستی پا بر جای بماند. گذشته از هر چیز دیگر، به نظر او و بسیاری از پیروانش در دوران بعد، حزب‌های سیاسی تجلی‌های منافع طبقاتی‌اند و با برانداخته شدن جامعۀ طبقاتی باید ناپدید شوند» (ص.104.).
«انتقادهای سوسیالیسم از لیبرال دموكراسی، مناسبت و گیرایی‌شان را در جهان امروز از دست نداده‌اند. این نظر كه ”لیبرال دموكراسی كافی نیست“، همچنان اهمیت‌اش را حفظ كرده است. اگر خواسته باشیم انسجام اجتماعی را در جوامع مدرن به خوبی حفظ كنیم و آن را با پیشرفت حقوق و وظایف دموكراتیك همدوش سازیم، بسط بیشتر فراگردهای دموكراسی نه تنها امكان‌پذیر بلكه حتی مورد نیازند» (ص.105.).

«سوسیالیسم اصلاح‌طلبانه اهمیت دموكراسی را برای هدف‌های سوسیالیستی اصولاَ پذیرفته است، ولی تنش میان تنظیم متمركز اقتصادی و برابری، در میان سوسیالیست‌های اصلاح‌طلب نیز به همان شدتی برقرار است كه در میان سوسیالیست‌های انقلابی‌تر دیده می‌شود. فرض بر این است كه دموكراسی برای سوسیالیسم اهمیت كانونی دارد، ولی از جهت نظری، سوسیالیسم از دموكراسی بیگانه است» (صص.6 105.).

«مسألۀ ”انقلاب در برابر اصلاح“، یكی از گسل‌های عمدۀ سوسیالیسم برای سالیان بسیار و، در واقع در بیشتر تاریخ آن بوده است. ماركس بی‌گمان یك انقلابی بد، ولی به خود جزیان انقلاب چندان علاقه‌ای نداشت، از دیدگاه او. فراگرد بالفعل انقلاب فقط نقطۀ گذاری است كه بر دگرگونی‌های بنیادی تحقق یافته در جامعه مهر تأیید می‌زند» (ص.106.).
«برخی از منتقدان یادآور شده‌اند كه جاذبۀ اندیشۀ انقلاب برای كسانی كه اسیر سلطۀ آن شده‌اند، از كیفیت‌های رستاخیزی آن و نوعی رمانتیسم سرچشمه می‌گیرد. با این همه، استدلالی درست متضاد با این استدلال را نیز می‌توان به میان كشید. آنچه كه انسان‌ها را به سوی مفهوم انقلاب سوق می‌دهد، البته به تعبیر جهش به پیش و نه به معنای قدیمی بازگشت به گذشته، این است كه انقلاب لحظۀ تراكم‌یافتۀ رهایی روشنگری از سنت و اقتدار موروثی است» (ص.107.).
«برای همین است كه یك سوسیالیست انقلابی همیشه به اصلاح‌گرایی بدگمان است و حتی ممكن است آن را ضد سازنده بداند. به نظر او، اصلاحات نیمه‌كاره می‌تواند به عنوان مسكن اثر كند و انرژی‌هایی را كه در غیر اینصورت می‌توانستند گذارهای ریشه‌ای‌تری را به بار آورند، از خاصیت می‌اندازند» (ص.107.).
«از دست رفتن اندیشۀ انقلاب یا لااقل انقلاب سوسیالیستی…یكی از عوامل عمدۀ ”كم آوردن“ سوسیالیسم است كه امروزه در همه جا به چشم می‌خورد. انقلاب مدافع آب و تاب، جسارت و شور و حال یك نوع تاریخی بود كه می‌بایست با نیرومندترین شیوۀ ممكن از آن دفاع كرد. به نظر سوسیالیست‌های انقلابی، فعالیت‌های اصلاح‌طلبان بر خلاف فعالیت انقلابی،‌پرواگرانه و ناكافی می‌نمود. با این همه، درست همین ”جوامع انقلابی“ بودند كه از هم فروپاشیدند و لشكر‌های پیشتاز آن‌ها به بایگانی تاریخ سپرده شدند.» (ص.108.).

«ماركسیسم غربی با وجود ناخرسندی از اتحاد شوروری، به دلایل گوناگون توانسته بود دردورۀ بعد از جنگ جهانی دوم از جهت فكری كامروا باشد. یكی از آن دلایل این بود كه ماركسیست‌های غربی بیشتر توانشان را روی نقد سرمایه‌داری گذاشته‌بودند.…تكیه‌گاه دیگر ماركسیسم غربی نظریۀ امپریالیسم سرمایه‌داری و وابستگی جهان سوم بود. آن‌ها ادعا می‌كردند كه انقلاب سوسیالیستی تنها راه رهایی ملت‌های جهان سوم از جایگاه فروپایۀ‌شان در سامان سرمایه‌داری جهانی است.…شكست سوسیالیسم به عنوان یكی از ابزارهای توسعۀ جهان سوم. به اندازۀ هر یك از تحولات رخ داده در بخش‌های صنعتی‌تر جهان برای ماركسیسم غربی به منزلۀ یك ضربۀ خردكننده بود. پس از ناپدید شدن ماركسیسم، چین به صورت‌های سرمایه‌دارانۀ فعالیت اقتصادی روی آورد و بر اثر آن دوره‌ای از رشد شتابان اقتصادی را آغاز كرد. دولت‌های سوسیالیستی در افریقا و جاهای دیگر به زانو درآمدند و بعد آشكار گشت كه اصلاحات اجتماعی كوبا و هر توفیقی كه این اصلاحات به دست آورد، به پشتیبانی اقتصادی وسیع اتحاد شوروی وابسته بود. شاید از همه مهمتر، رشد سریع ”ببرها“ی خاور دور نشان داده بود كه كشورهای جهان سوم می‌توانند با كوشش خودشان و در یك چهارچوب سرمایه‌دارانه دوره‌ای از رشد سریع و موفقیت‌آمیز را آغاز كنند.
«سوسیالیسم انقلابی سبك شوروی جدا از ددمنشی‌های سیاسی آن، در همان زمان و به همان دلایل رواج كینزگرایی در غرب، به عنوان یك نظریۀ اقتصادی مطرح بود. این نوع سوسیالیسم طرحی از توسعۀ اقتصادی را ارائه می‌كرد كه در یك زمینۀ مدرن‌سازی ساده پیوند تنگاتنگی با دولت داشت. در اتحاد شوروی، قدرت واگذار شده به دولت برای ایجاد فراگردهای صنعتی كردن اجباری به كار رفته بود؛ قضیه‌ای كه هر چند بعدها گریبان اقتصاد كشور را گرفت، ولی گسستن از سامان نیمه فئودالی پیشین را امكان‌پذیر ساخته بود. اتحاد شوروی خود را از بقیۀ اقتصاد بین‌المللی جدا ساخت و، یا كوشید چنین كاری را انجام دهد و روابط بازرگانی‌اش را با اروپای شرقی محدود ساخته بود كه ”پهنۀ امپراطوری“ خودش به شمار می‌آمد» (صص.1 110.).

«دانش عملی و محلی وخودمختاری وابسته به آن در یك جهان سنت‌زداینده، به راستی اهمیت حیاتی پیدا می‌كند. این امر به خاطر آن است كه فرد بازاندیش (به عنوان شهروند یا مصرف‌كننده) ”هدف متحركی“ است كه می‌تواند دانش محلی و نیز مقدار زیادی از اطلاعاتی را كه در دسترس برنامه‌ریزان متمركز است، در اختیار داشته باشد؛ و نیز به این خاطر كه همین بازاندیشی از شیوه‌های كنش و واكنش نهفته در عملكردهای محلی آگاهی دارد» (ص.113.).
«یك اقتصاد مدرن می‌تواند مقدار قابل توجهی از برنامه‌ریزی متمركز را روا دارد و با آن به رونق می‌رسد، البته تنها تا زمانی كه شرایط خاصی حاكم بر جامعه باشد و این برنامه‌ریزی اساساً محدود به یك اقتصاد ملی باشد؛ تا زمانی كه تأثیرهای جهانی شدن به جای رخنۀ وسیع در زندگی اجتماعی تنها آن را دچار انشعاب می‌كند. همین كه این شرایط دگرگون می‌شود، كینزگرایی دیگر جواب نمی‌دهد و  اقتصادهای سبك شوروی از رونق می‌افتند» (ص.114.).

«حال كه سوسیالیسم دولت رفاه محافظه‌كار شده و كمونیسم دیگر وجود خارجی ندارد، آیا هیچ زمینه‌ای برای یك ”راه سوم“ و یا ”سوسیالیسم بازاری“ وجود دارد؟…به نظر من، دلایل قانع‌كننده‌ای برای این استدلال وجود دارند كه سوسیالیسم بازاری یك امكان واقع‌بینانه به شمار نمی‌آید.…به نظر می‌رسد كه دلیلی برای تردید در این باره نیست كه تعاونی‌های كارگری تحت برخی شرایط و در یك زمان معین می‌توانند رونق داشته باشند. ولی این نظر كه چنین توفیق‌هایی را می‌توان به كل یا بخش اعظم سامان اقتصادی تعمیم داد، به هیچ وجه قانع‌كننده نیست. اگر قیمت‌گذاری بازاری برای كارآیی عوامل دیگر از جمله نیروی كار ضروری باشد، پس سرمایه را هم نمی‌توان از قیمت‌گذاری معاف ساخت؛ دشواری‌های ایجاد شده در اقتصادهای دارای برنامه‌ریزی متمركز، در اینجا دوباره به سادگی پدیدار می‌شوند. زیرا هیچگونه معیار یا ضابطۀ بازاری برای به كارانداختن ثمربخش سرمایۀ انباشته شدۀ كارگری وجود ندارد.
«مسائل دیگری نیز هست كه به روشنی آشكارند؛ گزینش منظم مدیران از سوی كارگران، گه‌گاه پیامدهای اقتصادی سودمندی دارد، ولی در بسیاری از موقعیت‌ها چنین خاصیتی را ندارد. سرمایۀ ذخیره شده در شركت‌های تعاونی گرایش به این دارد كه از مخاطره پرهیز كند و این شركت‌ها ممكن است همچنان كه در اتحاد شوروی رخ داد، دچار ركود شوند. در تعاونی‌های موجود انگیزش اندكی برای پذیرش كارگران جدید وجود دارد، زیرا بدین‌ترتیب سهم سرانۀ كارگران موجود كاهش می‌یابد؛ تحرك اندكی نیز در جهت خروج از تعاونی‌ها وجود دارد، زیرا افرادی كه می‌خواهند این كار را بكنند نمی‌توانند سهام‌شان را با خود بیرون ببرند. سوسیالیسم بازاری ”بیكاری ساختاری، وسیع، افت تكنولوژیك، مزایدۀ سیاسی بی‌حساب سرمایه و دخالت‌های اقتدارگرایانۀ حكومت مركزی برای جلوگیری از بدرفتاری‌های تعاونی‌های كارگری یا هدایت دوبارۀ آنها“، را نشان می‌دهد» (صص.6 115.).

...ادامه مروری به آنتونی گیدنز در فراسوی چپ و راست...
مآخذ:...

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 26 اسفند 1394 ساعت 22:00

صفحه 366 از 407