فیلوجامعه‌شناسی

مقالات و يادداشتهاي روز

دورکیم: کوشش برای موازنه سوسیالیسم/لیبرالیسم/اخلاق‌گرایی

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...آزاد


• قبلاً دیدیم که چگونه امیل دورکیم، تفکرات سیاسی و اخلاقی امانوئل کانت و ژان ژاک روسو را در تأملات خود در زمینه اقتصادهای سودانگارانه و کلاسیک و لیبرال به کار گرفت.
• در عین حال، توجهات دورکیم به کانت و روسو، خطوط و الهامات و پرسش‌هایی در تأملات وی در زمینه سوسیالیسم ترسیم کرد. دورکیم، خواستار شرایط و فرصت برابر، بازتوزیع سوسیالیستی ثروت، و اصول نوع‌دوستی و خیرخواهی بود، و همزمان، می‌کوشید تا آن‌ها را با اصول لیبرالیسم کانتی درباره‌ی حقوق اجتماعی، منزلت انسانی و رهایی پیوند دهد.
• این موضع دورکیم، شبیه مواضع مکتب سوسیالیستی نوکانتی سده نوزدهم در دانشگاه ماربورگ بود، که هواداران آن می‌کوشیدند تا کانت و مارکس را با یکدیگر تلفیق کنند.
• دورکیم، سوسیالیسم تکنوکرات و دترمینیسم مارکسیستی رایج در روزگار خود را انکار می‌کند. مع‌الوصف، در اولین آثار دانشگاهی‌اش در آلمان و زمانی که تحت تأثیر مکتب تاریخی آلمان و دانشمندان سوسیالیست مانند اشمولر، واگنر و شافله بود، نشان داد که تحت تأثیر سوسیالیست‌ها و مارکسیست‌ها بوده است. دورکیم، همچون ماکس وبر، اقتصاد سیاسی ارتدکس را به عنوان امری ارزشمند و واکنشی مطلوب به مکتب تاریخی می‌دانست؛ نوعی اقتصاد ارتدکس که اقتصاد کلاسیک و سرمایه‌داری بی‌بندو بار را رد می‌کند.
• و مفهوم «جامعه»، طبق معمول، خطوط راهنمایی را به ما نشان می‌دهد که بفهمیم که ذهنیت دورکیم در انجام چنین تلفیقی چگونه بوده است. دورکیم، با پی‌گیری تلقی اقتصاد اخلاقی ارسطو، می‌کوشد تا اقتصاد سیاسی را در مسیر یک دیدگاه ارگانیک از جامعه قرار دهد. منظور او این بود که از یک سو اقتصاد سیاسی، و در سوی دیگر، اخلاق و همبستگی اجتماعی و وجدان جمعی را موازنه کند، و از ین طریق، به ارتقاء آرمان‌های اجتماعی و استیلای آن بر علایق خصوصی نایل آید.
مآخذ:...

بن‌بست‌گشایی‌جامعه‌شناختی‌ازحوزۀسیاسی6/تأمل‌درسوسیالیسم

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد ادامه مطلب...دهخدا


«سوسیالیسم مبتنی بر آن چیزی بود كه می‌توان ”الگوی سایبرنتیك“ زندگی اجتماعی نامید.… برابر با الگوی سایبرنتیك، یك نظام (كه در مورد سوسیالیسم به اقتصاد اطلاق می‌شود) را می‌توان با تبعیت از هوش هدایت‌كننده (یعنی دولت به صورت‌های گوناگون) به خوبی سازمان داد. اما هر چند كه این ساختار برای نظام‌های یكدست‌تر (در این مورد جامعه‌ای با بازاندیشی سطح پایین و با عادت‌های زندگی به نسبت استوار) ممكن است به خوبی كارآیی داسته باشد، اما برای جوامع بسیار پیچیده نمی‌تواند این كار را انجام دهد.
«انسجام چنین نظام‌های پیچیده‌ای بستگی به مقدار زیادی درونداد سطح پایین دارد (یعنی مشروط به این كه انواع قیمتگذاری‌های محلی و تصمیم‌گیری‌های تولیدی و مصرفی موقعیت‌های بازار را تعیین كنند) شاید مغز بشر نیز به چنین شیوه‌ای كار كند. زمانی چنین می‌پنداشتند كه مغز یك نظام سایبرنتیك است كه در آن قشر مخ مسؤول انسجام كل نظام عصبی مركزی است. ولی نظریه‌ها اخیر بر اهمیت هر چه بیشتر دروندادهای سطح پایین در ایجاد انسجام كارآمد عصبی تأكید می‌كنند» (ص.20.).

«سوسیالیست‌ها بر خلاف محافظه‌كاران، هرگز از به روی كاغذ آوردن اندیشه‌هایشان اكراه نداشته‌اند و دلایل فلسفی نیز آن‌ها را از چنین كاری منع نكرده است. بر خلاف آن، اندیشه‌های سوسیالیستی فراوان و به تفصیل شرح داده شده‌اند. با وجود و به احتمال بیشتر، به رغم كوهی از این ادبیات سوسیالیستی، هویت سوسیالیسم همچنان مبهم باقی مانده است. می‌گویند كه سوسیالیسم ”پاسدار ارزش‌های آزادی، برابری، اشتراك اجتماعی، برادری، عدالت اجتماعی، جامعۀ بی‌طبقه، تعاون، پیشرفت، صلح، تنعم، فراوانی و شادمانی“ است.… پس چه جای شگفتی كه برخی از مفسران سوسیالیسم به این نتیجه رسیده‌اند كه سوسیالیسم به معنای همه چیز برای همه كس است؛ و یا مانند شومپیتر استدلال می‌كنند كه سوسیالیسم ”از جهت فرهنگی چندان نامتعین“ است كه جز صرفاً بر حسب اقتصادی به صورت دیگر نمی‌توان آن را تعریف كرد» (ص.89.).
«سوسیالیسم نیز مانند لیبرالیسم، خود را ضد سنت می‌داند و از این جهت وارث روشنگری است. سوسیالیسم به رهایی انسان از چیرگی امر متعالی وابسته است.…وظیفه‌ای كه پیش روی انسانیت قرار دارد، در دست گرفتن تحول اجتماعی خودش و سوق دادن آن به شیوه‌ای آگاهانه است» (صص.90 89.).
«سوسیالیست‌ها سده‌های پی در پی استدلال می‌كرده‌اند كه انسان‌ها پیوسته از تاریخ‌شان ”جدا“ بودند و تاریخ برای آن‌ها چیزی بود كه در مورد آن‌ها پیش می‌آمد، نه آنكه ساختۀ خودشان باشد.…این واقعیت كه سوسیالیست‌ها ادعای پیشتازی دارند، یك رشته پیامدهای نظری و سیاسی به بار آورده است. همین ادعا است كه اروپامداری كم و بیش آشكار و یا این اعتقاد را كه تنها چیزهایی كه ارزش مبارزه برای دستیابی به آن‌ها را دارند چیزهای مدرن‌اند، تصویب كرده است. همین واقعیت است كه گه‌گاه بی‌رحمی آشكاری را به بار آورده كه با ارزش‌های ادعا شدۀ سوسیالیست‌ها ناسازگارند» (صص.2 91.).

«یكی از رگه‌های عمدۀ سوسیالیسم كه به پیدایش انواع گوناگون آموزه‌ها انجامیده، مفهوم برابری است. از این جنبه، سوسیالیسم برخی از اندیشه‌هایی را كه در انقلاب‌های امریكا و فرانسه مطرح شده رادیكالیزه می‌كند، ولی همچنین به سبك‌هایی از رادیكالیسم اتكاء می‌كند كه پیشینه‌ای بس دراز دارند» (ص.92.).

«نكتۀ اصلی دربارۀ جامعۀ طبقاتی در مقایسه با جامعۀ بی‌طبقه، این است كه جامعۀ نخستین نظارت عقلانی بر زندگی اقتصادی را برنمی‌تابد.…به همین دلیل اقتصاد سرمایه‌داری دستخوش دوره‌های عودكنندۀ رونق و بحران است.… به نظر ماركس خود همین گرایش اقتصاد سرمایه‌داری به بحران، آن را به سوی سوسیالیزه شدن و سوسیالیسم می‌كشاند، هر چند كه سوسیالیسم بدون انقلاب تحقق نمی‌یابد. در موقعیت‌های بحرانی شركت‌های بزرگ زنده می‌مانند و به زیان شركت‌های كوچكی كه از صحنه بیرون رانده می‌شوند، سرانجام رشد می‌كنند. سوسیالیزه شده تولید به دو گونه است؛ از طریق فراگرد تمركز سرمایه، شركت‌های عظیمی پدیدار می‌شوند كه نظارت انحصاری یا چندانحصاری بر بخش صنعتی خاص‌شان در سطح ملی و جهانی دارند. سرمایه نیز تمركز می‌یابد و بازارها تابع بانك‌های دولتی یا عوامل حكومتی دیگر می‌شوند. به موازات پیشرفت این فراگردها، پیوندهای آگاهانه بیش از پیش میان تولید و مصرف دوباره برقرار می‌شوند؛ بدین‌سان شركت‌های بزرگ و سازمان‌های مالی متمركز می‌توانند شرایط عملكرد بازارها را تحت تأثیر قرار دهند. ماركس این موقعیت را ”سرمایه‌داری بدون سرمایه“ می‌نامد؛ در این وضعیت، سرمایه‌داری تناقض‌هایش را آشكار می‌سازد و به نقطۀ گذار به سوسیالیسم می‌رسد» (صص.8 97.).

«نظارت آگاهانه به معنای برنامه‌ریزی اقتصادی است كه برای آنكه كارآیی اصولی داشته باشد، باید وسیعاً متمركز باشد. در نظریۀ سوسیالیستی، این امر ”الگوی فرمانی“ سازماندهی اقتصادی را می‌سازد. اقتصاد سوسیالیستی (و نه دولت كه ناپدید می‌شود) با یك ”عقل بلندپایه‌تر“ یا همان مغز اقتصادی تنظیم می‌شود كه دروندادها و بروندادهای اقتصادی ”فروپایه‌تر“ را نظارت می‌كند» (صص.100 99.).
«سوسیالیست‌ها استدلال می‌كنند كه یك چنین تنظیمی به جای محدود ساختن تنوع، آن را تشویق می‌كند».…اما از همان آغاز برخی از منتقدان پیش‌بینی كرده بودند كه چرخ امور نمی‌تواند بدین‌شیوه بگردد».…«تلاش برای اعمال نظارت آگاهانه برفعالیت اقتصادی دست كم تا فراسوی نقطۀ معین، نه تنها كارآمدی اقتصادی، بلكه نافرمانروایی دیوانسالارانه را نیز به بار خواهد آورد» (ص.99.).
«بسیاری از سوسیالیست‌ها، بویژه آنهایی كه گرایش اصلاح‌گرایانه‌تری دارند، پذیرفته‌اند كه اگر برنامه‌ریزی متمركز بیش از حد توسعه یابد، محدودیت‌ها و خطرهای عمده‌ای را در بر دارد، هر چند كه این قید ”بیش از حد“ قابل تفسیر است. بیشتر سوسیالیست‌ها پشتیبان ”اقتصاد مختلط“ شده‌اند» (ص.100.).

...ادامه مروری به آنتونی گیدنز در فراسوی چپ و راست...
مآخذ:...

کالهون9/جنبش‌های اجتماعی قدیم و جدید؛ ابزار نامتعارف

فرستادن به ایمیل چاپ

کرایج ادامه مطلب...کالهون


جنبش‌های اجتماعی نوین، از سیاست متعارف پارلمانی و انتخاباتی فاصله می‌گیرند، و توش و توان خود را از اقدام مستقیم و تاکتیک‌های جدید کسب می‌کنند. با این حال، همان طور که تارو خاطر نشان کرده است، این توصیف، دو مفهوم و معنای واژه جدید (New) را خلط کرده است: ویژگی تمامی جنبش‌ها که جدیدند و نوآورند، و خصلت نوعی از جنبش‌ها که بنا به نظر رایج جدیدند. 
             واقعاً هر گونه جنبشی، اقدام رانده‌شدگان از سیاست رایج یا کسانی است که به نام آنان سخن می‌گویند. پس، طبیعتاً از این بابت با ضرورت جلب توجه، کار خود را آغاز می‌کند؛ مع‌الوصف، فعالیت جنبش، فقط کوشش بلیغ برای دستیابی به اهداف جنبش نیست، بلکه وسیله جذب و ادامه بسیج شرکت‌کنندگان و هوادارن است. هر جنبش تازه‌ای که برمی‌آید، خواه برای فایق آمدن به مسؤولین سیاسی، یا برای ایجاد اغتشاش جهت کسب امتیاز یا قدرت، شیوه‌های جدیدی را تجربه می‌نماید. و بدین ترتیب، هر جنبشی، می‌تواند بر خزانه کنش جمعی (به گفته تیلی به سال 1978) که در دسترس جنبش‌های بعدی قرار می‌گیرد، چیزی بیفزاید. پس، از این بابت، جنبش نمی‌تواند جدید و نامتعارف نباشد.
به عبارت دیگر، اصطلاح نامتعارف، نه فقط با صرف تازگی، بلکه با جنبش‌های خارج از اصول معمول سیاست تعریف می‌شود. بنابراین، تمامی اشکال اقدام مستقیم، نامتعارفند؛ حتی موقعی‌که (مانند سنگر بندی خیابانی در پاریس)، سنتی 200 ساله پشتوانه آن باشد. آن چه در عرصه سیاسی، کنش نامتعارف را مشخص می‌کند، عمدتاً تلاش برای کنار زدن شیوه‌ها و اصول یکنواخت انتخابات و اعمال نفوذ است، حالا این نوآوری می‌تواند از طریق راهپیمایی در واشنگتن یا اشغال یک دفتر باشد، یا بمباران اقامتگاه نخست وزیر. در این معنا، احتمال تمسک به ابزار نامتعارف همیشه هست، خاصه در جنبش مردمی که چاره‌ای غیر از کنش همگانی خود ندارند. یکی از تحولات عمده سیاست دموکراتیک در اروپای اواخر سدۀ نوزدهم و اوایل سدۀ بیستم و جوامع مستعمره اروپا، نهادینه شدن هنجارهای قوی سیاست متعارف بود، که عمدتاً توسط احزاب سیاسی سازمان‌دهی می‌شد. حتی این روند، شاخه‌های متعدد جنبش سوسیالیستی را وارد مدار سیاست متعارف کرد.
             در مقابل، اقدام مستقیم در جنبش‌های اجتماعی، تا اواسط سدۀ نوزدهم محوریت داشت. هنوز هم، انقلاب در بیشتر کشورهای اروپایی محتمل به نظر می‌رسید و این، فشار افزونی بر تمامی اشکال اعتراض عمومی وارد می‌کرد و جامعه را به ناآرامی داخلی تهدید می‌نمود. ... پاکی و رهایی از فساد، تنها دلیل اقدام مستقیم نبود. مقاومت سیاست سازمان یافته و گفتمان عمومی و کندی بیش از حد آن‌ها در پاسخ‌گویی، دست کم به اندازه دلیل مذکور اهمیت داشتند.
مآخذ:...

آخرین بروز رسانی در سه شنبه, 09 اسفند 1390 ساعت 12:14

امیل دورکیم: جامعه‌شناسی برای تعلیم و تربیت

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...آزاد


• جامعه‌شناسی، باید برای غلبه بر مسائل اجتماعی تقسیم کار نابهنجار، انومی، خودکشی و بحران‌های اقتصادی و صنعتی، به نوعی حکمت عملی (phronesis) تبدیل شود. کار این حکمت عملی، آموزش سیاست و اخلاق به شهروندان است.
• پس، در جامعه‌شناسی، علم و روابط شهروندی ربط و تناسب نزدیکی با هم پیدا می‌کنند.
• دورکیم در «تعلیم و تربیت و جامعه‌شناسی» (1922)، تعلیم و تربیت را شرط ضروری برای شکل‌دهی به هستی اجتماعی قلمداد می‌کند. هستی انسان، به عنوان یک هستی انسانی را تنها می‌توان با تعلیم و تربیت تصور کرد. جامعه، با تعلیم و تربیت، کودک را برای تلفیق موفق با جامعه راه می‌اندازد. حال، با به رسمیت شناختن مسائل اجتماعی دنیای مدرن، تعلیم و تربیت باید بتواند فردیت مستقل را در کنار وجدان جمعی جدید ارتقاء دهد که نمی‌دهد، و جامعه‌شناسی متکفل این ترمیم این وضع است.
• هدف جامعه‌شناسی، روشنگری اجتماع و احیاء نیازهای انسانی است. نیازهایی که همانا ارزش‌های غایی جامعه خواهند بود.
• تفسیر اجتماعی دورکیم از واقعیت، که واقعیت را به مثابه بازنمودهای جمعی در نظر می‌گیرد (دورکیم نه فقط در صور ابتدایی حیات دینی، بلکه در همه آثارش چنین موضعی اختیار می‌کند)، معرفت‌شناسی دورکیم را به دیدگاهش در باب تعلیم و تربیت منتهی و مرتبط می‌کند؛ تعلیم و تربیت مقولات فاهمه را به نمایندگی از جامعه می‌سازد. طوری می‌سازد که فهم واقعیت بر وفق اقتضاء جامعه صورت پذیرد.
مآخذ:...

بن‌بست‌گشایی‌جامعه‌شناختی‌ازحوزۀسیاسی5/محافظه‌كاری و مفهوم سنت

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد ادامه مطلب...دهخدا


...ادامه مروری به آنتونی گیدنز در فراسوی چپ و راست...
«هر چند می‌توان پذیرفت كه مفهوم اقتدار، سرسپردگی و سنت برای محافظه‌كاری اهمیت تعیین كننده دارند، ولی به سختی می‌توان گفت كه این مفاهیم اهمیت یكسان دارند. در اینجا بی‌گمان سنت اساسی‌ترین مفهوم است، چرا كه در نبود آن دو مفهوم دیگر استواری‌شان را از دست می‌دهند» (ص.78.). «گر چه مفهوم سنت با محافظه‌كاری در هم تنیده است، ولی شگفتا كه خود محافظه‌كاران دربارۀ این مفهوم بسیار كم بحث كرده‌اند» (ص.78.).

«گه‌گاه مفهوم آزمون زمان دربرگیرندۀ نوعی تكامل‌گرایی كم و بیش آشكار است» (ص.79.).

«در دورۀ كنونی، فراگردهای سنت‌زدایی بسیار ژرف‌تر از گذشته سنت‌ها را می‌گزند و هر چند كه بر بخش‌های صنعتی‌شدۀ جهان تأثیر بیشتری دارند، ولی در هر كجای جهان خودشان را محسوس ساخته‌اند» (ص.81.).

«ما دیگر نمی‌توانیم، یا نباید این هدف را داشته باشیم كه از سنت به شیوه‌ای سنتی دفاع كنیم، زیرا این شیوه به بارآورندۀ بنیادگرایی است» (ص.82.)، اما «آیا آنهایی كه بنیادگرا نمی‌شوند، باید به نابودی سنت رضایت دهند؟ من چنین فكر نمی‌كنم؛ امروزه سنت‌ها به صورت‌های خاص و در برخی زمینه‌ها بی‌گمان نیاز به دفاع دارند، البته نه به شیوه‌ای سنتی. همچنان كه بعد پیشنهاد خواهم كرد، سنت‌ها تا آنجا كه سرچشمه‌های تعمیم‌پذیر همبستگی را فراهم می‌سازند، باید نجات داده شده یا ترمیم گردند. آیا سنتی كه برای خدمت به ارزش‌های گسترده‌تر اجتماعی حفاظت شده است، هنوز سنت به شمار می‌آید؟ این می‌تواند هم سنت باشد و هم نباشد؛ قضیه‌ای كه به همین‌سان در مورد طبیعی وبدن طبیعت منسوخ شده نیز صادق است» (صص.4 83.).

«در وضعیتی كه سالها است دگرگونی دیگرتنها مایۀ پیشرفت به شمار نمی‌آید، و حتی ماهیت پیشرفت نیز بسیار مورد تردید قرار گرفته است، نگهداشت و تجدید حیات سنت»… مانند «تجدید حیات محیط زیست، فوریت ویژه‌ای یافته است».…بنابراین «گر چه محافظه‌كاری به معنای معمول آن فروپاشیده و دچار تناقض درونی شده است»، اما «به اعتقاد من، ما همگی باید محافظه‌كار شویم، البته نه به شیوۀ سنتی آن» (ص.84.). البته «این امر به معنای عدم نیاز به یك برنامۀ سیاسی رادیكال و ”پایان تاریخ“ نیست» (ص.85.).

بن‌بست‌گشایی‌جامعه‌شناختی‌ازحوزۀسیاسی4/محافظه‌كاری و نولیبرالیسم

فرستادن به ایمیل چاپ

حامدادامه مطلب... دهخدا


░▒▓ نولیبرالیسم:
«شاید نومحافظه‌كاری ”مدعی آینده“ باشد، ولی این راست نو است كه در سال‌های اخیر نیروی براستی رادیكال در سیاست محافظه‌كارانه بوده است. اندیشه‌های راست نو را به عنوان نولیبرالیسم بهتر می‌توان توضیح داد تا نومحافظه‌كاری، زیرا بازارهای اقتصادی در آنها نقش بسیار عمده‌ای دارند. نولیبرال‌ها، فعالیت اقتصادی سرمایه‌دارانه را دیگر به عنوان سرچشمۀ مسائل تمدن مدرن نمی‌انگارند. كاملاً بر عكس، این نوع فعالیت را كانون همۀ چیزهای خوب می‌دانند. یك نظام بازار رقابت‌آمیز نه تنها بیشترین كارآیی اقتصادی را به بار می‌آورد، بلكه ضامن اصلی آزادی فردی و همبستگی اجتماعی است» (صص.60 59.).
«سرچشمۀ سامان در جامعه را نه در سنت، بلكه بیشتر باید در محاسبه و برنامه‌ریزی عقلانی از سوی دولت و یا هر كس دیگر جستجو كرد» (ص.60.).
«به هر حال به اعتقاد نولیبرال‌ها فردگرایی نامحدود را نمی‌توان به گونۀ نامحدودی بسط داد. برخی زمینه‌های زندگی اجتماعی در خارج از این نوع فردگرایی جای می‌گیرند؛ مانند خانواده» (ص.64.).

░▒▓ محافظه‌كاری و نولیبرالیسم:
«لتوین میان تاچریسم و ”راه میانۀ“ محافظه‌كاری و نیز نظرهای نولیبرال‌های ”به راستی“ هوادار اقتصاد آزاد فرق می‌گذارد. محافظه‌كاران هوادار راه میانه، محافظه‌كاران قدیمی به شمار نمی‌آیند؛ زیرا آنچه كه آنها آرزومند حفظ‌اش هستند، همان نتیجۀ جنبش سوسیالیستی است، یعنی برنامه‌ریزی، نظارت‌های اقتصادی و هزینۀ زیاد برای رفاه. ولی تاچریسم نوعی جنگ صلیبی برای رهاسازی ”فضیلت‌های توانمند“ اتكاء به خود و ابتكار فردی از چنگال دیوانسالاری و ”دستگاه حاكم“ است» (ص.66.).
«لیبرالیسم بدین‌سان تبدیل به آزادی بی‌حد و مرز می‌شود و همۀ صورت‌های اقتدار را خوار می‌شمرد. هواداران مكتب تاچریسم این نكته را رد می‌كنند و خواستار تجدید حیات اخلاقی فرد، خانواده و اجتماع ملی می‌شوند» (ص.67.).
«به عقیدۀ لتوین، ملاحظات اقتصادی در برنامۀ تجدید حیات اخلاقی نقش درجۀ دو دارند» (ص.69.).
«به اعتقاد لتوین، تاچریسم بر خلاف لیبرال‌های هوادار اقتصاد آزاد، در صدد آن نیست كه هر گونه دخالت دولت در زندگی اقتصادی و اجتماعی را به حداقل رساند. این مكتب دو نوع دخالت را تشخیص می‌دهد كه یكی را باید رد كرد ولی دیگری را باید با نگاه مثبت نگریست. اقتصاد مبتنی بر بازار با دخالت دولت به صورت برنامه‌ریزی فراگیر یا شركت‌سازی دولتی ناسازگار است، ولی از جهت نگهداشت نظم و قانون، تقویت آرمان‌های ملی و ظرفیت‌سازی برای دفاع، به شدت خواستار بازوی نیرومند دولت است. تاچریسم برنامه‌ای برای دگرگونی ریشه‌ای در بسیاری از حوزه‌ها بود، ولی اهمیت سنت را در زمینه‌های دیگر به خوبی تشخیص می‌داد» (ص.68.).

           و پاسخ گیدنز:

«این كوشش در جهت دور ساختن راست‌نو از لیبرالیسم و پیوند دادن آن با سنت‌های محافظه‌كارانه را چگونه می‌توان توجیه كرد؟ پاسخ كوتاه به این پرسش همین است: این كار به هیچ روی توجیه‌پذیر نیست. نخست اینكه چه در بریتانیا و چه در هر جای دیگر، محافظه‌كاران قدیمی طرفدار فردگرایی اخلاقی نبود، زیرا آن را دشمن همبستگی اجتماعی می‌دانست» (ص.69.).
«پذیرش بسیاری از تعالیم لیبرالیسم كلاسیك و در ضمن پافشاری بر نقش ضروری احساسات ملی و یك دولت نیرومند، همان كاری كه نولیبرال‌ها انجام می‌دهند، كاری غیرمنطقی است. بازارها هیچ‌گونه پیوند ذاتی با دولت‌های ملی ندارند، با توجه به این واقعیت كه همین بازارها هستند كه پیوسته به مرزهای این دولت‌ها تجاوز می‌كنند. بازارها همچنان كه تفاوت‌های فرهنگی میان افراد را ندیده می‌گیرند، به تفاوت‌های میان ملت‌ها نیز وقعی نمی‌گذارند.» (ص.70.).

«چرا در سال‌های اخیر نولیبرالیسم اینچنین اهمیت یافته است؟ البته نویسندگان راست‌نو تفسیر خاص خودشان را دربارۀ این قضیه دارند. آنها می‌گویند كه اندیشه‌هایشان ناكامی‌های جمع‌گرایی الهام گرفته از سوسیالیسم را تشخیص داده و از این مهمتر، نشان دادند كه به چه چاره‌هایی برای مقابله با این ناكامی‌ها نیاز داریم» (ص.72.).

«به راستی كه راست نو بر دگرگونی‌هایی انگشت می‌گذارد كه در چند دهۀ گذشته جوامع صنعتی را تحت تأیر داشته‌اند. ولی به هر روی، به دلایلی كه بعد با تفصیل بیشتری خواهم آورد، راست نو نتوانسته است نفسیر درستی از چگونگی این دگرگونی‌ها به دست دهد. نولیبرال‌ها با ارج نهادن دولاره به اندیشه‌های لودویگ فون مایزز و هایك كه دیری مورد غفلت قرار گرفته بودند، باور كرده‌اند كه كاستی‌های ذاتی هر گونه جمع‌گرایی را در یافته‌اند. در واقع، اگر منظور از جمع‌گرایی، دولت رفاه همراه با برنامه‌ریزی اقتصادی كلان باشد، این اندیشه‌ها طی یك دورۀ به نسبت دراز كارشان را به خوبی انجام داده‌اند.… این موقعیت زمانی تغییر كرد كه آنچه (تا اندازه‌ای به درستی) كینزگرایی نامیده شده بود، به پایان آمد.…”جهانی شدن نوین“ تحت تأثیر توسعۀ ارتباط آنی الكترونیك، سامان ارتباطی تازه‌ای را به بار آورده است. بازارهای پولی بیست و چهار ساعته همراه با ”كامپیوتری شدن پول“، از دگرگونی‌های عمده در نظام‌های جهانی‌اند كه در همین دوره پدید آمده‌اند.
«تأثیرهای جهانی كننده به دگرگونی‌های پهن‌دامنه‌ای كه در بافت زندگی اجتماعی رخ داده‌اند، وابستگی مستقیم داشته‌اند. اینگونه تأثیرها به فعال ساختن فراگردهای همه‌جایی سنت‌زدایی در فعالیت اجتماعی روزانه، یاری رسانده‌اند. سنت‌زدایی نیز به نوبۀ خود به معنای شتاب گرفتن بازاندیشی در قشرهای غیرمتخصص است. كینزگرایی در عصر مدرن‌سازی ساده كم و بیش خوب كار كرد، ولی در دورۀ مدرن‌سازی بازاندیشانه، یعنی دورۀ بازاندیشی اجتماعی تشدید شده. نمی‌توانست دوام آورد. شهروندان بازاندیش كه با جهان اجتماعی تازۀ عدم قطعیت‌های جهانی روبروی‌اند، از محرك‌های اقتصادی كه می‌بایست محرك رفتارشان باشند، آگاه گشته‌اند و می‌توانند این محرك‌ها را بی‌اثر سازند» (صص.4 73.).
«نظریه‌های راست‌نو به شیوه‌ای ناقض و تعارض‌آمیز به این دگردیسی‌ها می‌پردازند. آنها تأثیر جهانی شدن و عدم قطعیت‌های تولید شدۀ آن را بر حسب نیاز به رفع محدودیت‌های بازار، در نظر می‌گیرند. این نظریه‌ها تغییر شكل زندگی روزانه را تنها از طریق تأكید جزمی بر ارزش‌های سنتی در خانواده و جاهای دیگر ادراك می‌كنند» (ص.74.).

مآخذ:...

امیل دورکیم: تعلیم و تربیت به مثابه حکمت عملی

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...آزاد


• قراین نشان می‌دهند که امیل دورکیم، وقتی زیادی را برای تنظیم و ترتیب آثار و سخنرانی‌هایش در موضوع تعلیم و تربیت اختصاص داد. این در حالیست که معمولاً جامعه‌شناسان عنایت کمی به این مسائل دارند.
• این سخنرانی‌ها، تفکرات او درباره تعلیم اخلاق، فضیلت مدنی، رابطه شهروندی، و خیر عمومی را روشن می‌کنند.
• موضع اصولی او این است: از آن‌جا که جامعه، فی‌الواقع نظامی از ایده‌ها و باورهاست، آموزشی که با ارزش‌ها همراه باشد، انتظارات جمعی و آرمان‌های اخلاقی جامعه را بیان می‌دارند. آموزش و تعلیم و تربیت، بیانی مدرن از علم اخلاق و علم سیاست یونان باستان است.
• نظریه تعلیم و تربیت عمومی دورکیم، آرمان‌های سیاسی و اجتماعی‌ای را مطرح می‌کنند که بایستی در میان جوانان پرورانده شود. آموزش و جامعه پذیری، بیانگر امید اجتماع به آینده، و نیازهای کارکردی برای اکنون هستند. آینده و اکنون؛ پس، هدف آموزش و پرورش در اجتماع، به رغم آنچه روسو می‌گوید، پیروی از طبیعت نیست، بلکه ایجاد طبیعت است. زیرا «تعلیم در انسان، انسان جدیدی می‌آفریند و این انسان است که بهترین ارزش‌ها و منزلت‌ها را ایجاد می‌کند».
• این سخنرانی‌ها، گویای تلاش او برای بازخوانی نقد عقل عملی کانت، و سیاست ارسطو در قالب بیان امروزین فرانسوی است: تلفیق دیدگاه سنتی اخلاق، سیاست و دموکراسی مشارکتی (ارسطو و روسو) با ارزش‌ها و منزلت انسانی و آزادی فردی کانت.
• تأملات او درباره جایگاه صنف در روم، روابط کاری قرون میانه و دولت مدرن، منعکس کنندۀ دیدگاه ارسطو درباره خانواده، روابط دوستی و شهروندی و عدالت اجتماعی است.
• این حالتی است که در نهایت، «فرد را به یک شیوه‌ی اخلاقی از زندگی، آرمان‌های اجتماعی جدید و موقعیت‌های مشترک تازه ناشی از ظرفیت‌های بالقوه انسانی» رهنمون می‌شود. این ارزش‌های جهان‌شمول اومانیسم کلاسیک، گویای وجدان جمعی جامعه‌ی مدرن است.
مآخذ:...

بن‌بست‌گشایی‌جامعه‌شناختی‌ازحوزۀسیاسی3/محافظه‌كاری

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد ادامه مطلب...دهخدا


دیدگاه كلی گیدنز به محافظه‌كاری چنین است:

«محافظه‌كاری در پی به هم ریختگی برنامۀ سوسیالیسم پیروزی جهانی یافته است. به هر روی، در اینجا باید میان محافظه‌كاری و جناح راست تفاوت نهیم. ”جناح راست“ به معنای بسیاری از چیزهای متفاوت در زمینه‌ها و كشورهای متفاوت است. ولی یكی از كاربردهای اصلی این اصطلاح در جهان امروز به لیبرالیسم نو راجع است كه پیوندهای آن با محافظه‌كاری در بهترین حالت بسیار ضعیف است. زیرا محافظه‌كاری حتی اگر یك معنا داشته باشد، همان علاقمندی به نگهداشت وضع موجود به ویژه حفظ سنت به عنوان ”خرد به ارث رسیده از گذشته“ است. بدین‌معنای (بسیار اساسی)، لیبرالیسم نو محافظه‌كار نیست. بر عكس، لیبرالیسم نو فراگردهایی از دگرگونی ریشه‌ای را به جریان می‌اندازد كه با گسترش دایمی بازارها تحریك می‌شوند.… در اینجا جناح راست رادیكال شده است، حال آنكه جناح چپ بیشتر می‌خواهد وضع موجود را نگه دارد؛ برای مثال، می‌كوشد تا از بقایای دولت رفاه محافظت كند.
«… از سوی دیگر لیبرالیسم نو دچار تناقض درونی شده است و این تناقض بیش از پیش آشكارتر می‌شود. از یك سوی، لیبرالیسم نو با سنت دشمن است و این، خود یكی از عوامل عمدۀ رخت بر بستن همه‌جایی سنت در نتیجۀ پیشرفت نیروهای بازار و فردگرایی پرخاشگرانه است. از سوی دیگر، لیبرالیسم نو، به ابقای سنت برای مشروعیت خود و وابستگی‌اش به محافظه‌كاری در حوزه‌های ملیت، دین، جنسیت و خانواده نیاز دارد. دفاع این نوع لیبرالیسم از سنت در این حوزه‌ها، از آنجا كه منطق نظری درستی ندارد، به طبع صورت بنیادگراینه به خود می‌گیرد.» (ص.21.).

«امروزه واژۀ ”محافظه‌كاری“ انواع عجیب و در ضمن جالبی از همنشینی اندیشه‌ها را در نظر منسجم می‌كند» (ص.41.).

«غالباً گفته می‌شود كه محافظه‌كاری به خاطر هواداری‌اش از یك رشته اصول سرراست و مشخص با عقل‌گرایی مخالف است و به همین خاطر، اندیشۀ محافظه‌كارانه از توضیح دادن سر باز می‌زند. محافظه‌كاری به احساسات و عملكردها وابسته است و به تحمیل منطق بر یك جهان اجتماعی پیچیده و سركش كاری ندارد» (صص.4 43.).

░▒▓ محافظه‌كاری قدیمی
«این نوع محافظه‌كاری قدیمی هوادار سلسله مراتب، اشرافیت، تفوق جمع یا دولت بر فرد و اهمیت بیش از اندازه امور مقدس بود. همۀ این ویژگی‌ها را می‌توان در ادموند برك پیدا كرد، هر چند كه او نسبت به نظام‌های بستۀ فلسفی نظر خوشی نداشت.…به اعتقاد این نوع محافظه‌كاران، به جلو نگریستن همیشه باید بر بازپس نگریستن مبتنی باشد.…بدعت كه به نظر آنها با اصلاح مغایرت دارد، خطرناك است، زیرا ”خردمندی شگرف“ نهفته در نهادهای بیرون آمده از آزمون زمان را نادیده می‌گیرد.… به باور آنها، این فكر كه فرد و حقوق فردی باید ارزش‌های اصلی باشند، بی‌معنا است. دولت را نمی‌توان بر پایۀ قرارداد بنا كرد و فرد هیچگونه حقوق انتزاعی ندارد؛ حقوق و وظایف همپای آن از جمع برمی‌خیزند كه زنجیرۀ پایان‌ناپذیری از نسل‌ها را بازنمی‌نماید» (صص.8 47.).

«صورت‌های پیچیده‌تر اندیشۀ محافظه‌كارانه تنها به رد اندیشۀ نو به سود اندیشه‌های قدیم نمی‌پرداختند، بلكه با نظریه‌های متفاوتی در زمینۀ تاریخ، سنت و اجتماع اخلاقی، با پیشرفت‌گرایی مقابله می‌كرد.
«برای مثال لویی دوبنال و ژوزف دومیستر تفسیرهایی دربارۀ حقیقت پرده‌برداشتۀ سنت در مقابله با هماهنگی از دست رفتۀ روزگار قرون وسطی و نابسامانی جامعۀ انقلابی به دست داده بودند. به نظر آنها، فرد انسانی ذاتاً اجتماعی است و این اجتماعی بودن او از تاریخ رسوب كرده و اخلاق اجتماعی بزرگتر سرچشمه می‌گیرد. بر خلاف نظر ژان ژاك روسو، آنها می‌گفتند وضع طبیعی وجود خارجی ندارد. جامعه و نیز اجتماعی بودن فرد، خاستگاهی خدایی دارد و بازتابندۀ اقتدار خداوند است و از همین روی، تكالیف همیشه بر حقوق برتری دارند. حقیقت اخلاقی ذاتی سامان اجتماعی است و از راه زبان، كه خود آفریدۀ خداوند است نه انسان، به فرد انتقال می‌یابد. تداوم سامان اجتماعی با اجتماع‌های اخلاقی خانواده، كلیسا و دولت تضمین می‌شود. بونال مفاهیم قرارداد اجتماعی، حاكمیت مردم و حكومت مبتنی بر نمایندگی را رد می‌كرد. او با گسترش بازرگانی و صنعت مخالف بود و از جامعۀ بورژوایی به تندی نقد می‌كرد. به نظر او، تولید صنعتی به از هم پاشیدگی اجتماعی و فروریختگی انسجام ارگانیك كه ویژۀ سامان كشاورزی است، می‌انجامد.
«سرمایه‌داری و دموكراسی هر چه بیشتر گسترش یابد، محافظه‌كاری قدیمی نیز بیشتر به رادیكالیسم گرایش می‌یابد» (صص.6 45.).

«سرانجام محافظه‌كاران قدیمی چه بود؟ هر چند كه این سخن دربارۀ امور چندان زیبا نیست، باید گفت كه این نوع محافظه‌كاری دیگر مرده است» (ص.48.).
«محافظه‌كاران كنونی، دولت را حتی اگر نیرومند نیز دانسته باشند، (اصولاً) آن را بیشتر به صورت ”حداقل“ در نظر می‌گیرند تا فراگستر. محافظه‌كاران امروزه با با دموكراسی (به هر صورت آن) آشتی كرده‌اند و یا حتی در برخی موارد هوادار سرسخت آن هستند. در نوشته‌های آنها، سلسله‌مراتب بر حسب نابرابری كاركردی توجیه می‌شود و نه برازندگی موروثی برای فرمانروایی، هر چند كه برخی از محافظه‌كاران ممكن است به پشتیبانی از مفهوم یك ”طبقۀ سیاسی“ كه واجد شرایط متمایز سیاستمداری است، همچنان ادامه دهند» (ص.49.).

░▒▓ محافظه‌كاری فلسفی
«محافظه‌كاری در دورۀ پس از جنگ دوم می‌بایست خود را دوباره اختراع كند؛ در این زمینه با نوعی ساده‌سازی ضروری می‌توان سه چشم‌انداز متفاوت را بازشناخت. در وهلۀ نخست، كسانی هستند كه می‌كوشند از محافظه‌كاری نوعی دفاع فلسفی كنند، حتی اگر اندیشۀ آنها با نظام‌های فلسفی جاافتاده هیچگونه سنخیتی نداشته باشد. گروه دوم كسانی را در بر می‌گیرد كه می‌توان آنها را نومحافظه‌كار خواند، همچنان كه گه‌گاه خودشان نیز این عنوان را به خود می‌دهند. هر چند كه كمتر كسی این كار را می‌كند، ولی من نومحافظه‌كاران را از راست‌نو یا نولیبرالیسم متمایز می‌دانم» (ص.50.).

«مهمترین منبع الهام محافظه‌كاری فلسفی را می‌توان در نوشته‌های مایكل اكشات یافت؛… به نظر راجر اسكراتن كه به كارهای اكشات ارادت می‌ورزد، محافظه‌كاری به سه مفهوم سازمان‌دهندۀ اقتدار، سرسپردگی و سنت وابسته است.… به انگار او، اقتدار از كیفیت‌های ”متعالی“ نهادهای جاافتاده سرچشمه می‌گیرد.…سرسپردگی همان چیزی است كه یك عضو اجتماع، از خانواده گرفته تا هیأت‌های جمعی دیگر یا دولت، به اقتدار بدهكار است. سرسپردگی خصلت ارگانیك جامعه را بیان می‌كند؛ انسان‌ها تنها در صورتی می‌توانند به عنوان ”افراد“ عمل كنند كه خود را با جمع‌هایی بزرگتر از خودشان یكی سازند.…سنت به رسم‌ها و تشریفاتی راجع است كه از طریق آنها گذشته با حال به گفتگو می‌پردازد. سنت است كه برای كنش‌های فرد دلایل فراهم می‌كند؛ این دلایل از چیزهایی كه بوده‌اند برمی‌خیزند و نه از چیزهایی كه خواهند بود. سنت‌ها سرسپردگی را به اقتدار مرتبط می‌سازند و خردمندی رسوب‌یافتۀ نسل‌های پیشین را ذخیره می‌كنند» (صص.1 50.).
«به عقیدۀ اسكراتن و نیز دیگر نویسندگان محافظه‌كار كنونی، انتقاد از آرمان‌های كمال‌پذیری انسان، بخش اساسی محافظه‌كاری به شما می‌آید» (ص.52.).
«شرارت ویژۀ عقل‌گرایی در این است كه تنها دانشی كه می‌تواند آن را از شر خود نجات دهد، یعنی دانش مجسم یا سنتی، را نابود می‌سازد. عقل‌گرایی تنها كارش این است كه آن بی‌تجربگی را كه در اصل خودش زاییدۀ آن است، عمیق‌تر می‌سازد» (ص.53.).

░▒▓ نومحافظه‌كاری
«نومحافظه‌كاری با تعریفی كه من در اینجا به دست می‌دهم، بیشتر خصلتی جامعه‌شناختی دارد تا فلسفی. شناخت‌های عمدۀ آن را باید نه در انگلستان، بلكه در آلمان و ایالات متحده یافت.…در آلمان مهمترین نویسندگان نومحافظه‌كار كسانی بودند كه در دهه‌های نخستین پس از جنگ جهانی دوم قلم می‌زدند، همچون هانس فرایر و آرنولد گهلن.…
«به اعتقاد نو محافظه‌كاران آلمانی، مدرنیته به انحلال نهادهایی گرایش دارد كه از تداوم تاریخی برخوردارند و چهارچوبی اخلاقی برای زندگی فراهم می‌آورند. فرایر و گهلن بر خلاف محافظه‌كاران قدیمی باور ندارند كه پیامدهای ”اخلاق‌زدا“ی جامعۀ سرمایه‌داری را می‌توان از طریق دولت یا كنش جمعی پهن‌دامنه از میان برداشت. به نظر آنها، وظیفۀ محافظه‌كاری نگهداشت نهادها در بیرون از پهنه‌های سیاست و اقتصاد (مانند خانواده و كلیسا) است؛ جایی كه معنای اخلاقی هنور می‌تواند در آن حضور داشته باشد.…
«نومحافظه‌كاران امریكایی نه از بستر راست‌گرایی قدیمی، بلكه بر عكس از بستر چپ‌گرایی قدیمی برخاسته‌اند، كه البته خیلی زود از این نوع چپ‌گرایی دلسرد شدند. نومحافظه‌كاری امریكایی به همان‌سان كه در نوشته‌های ایروینگ كریستول می‌بینیم، كمتر از نویسندگان محافظه‌كار آلمانی در برابر جاذبه‌های سرمایه‌داری و دموكراسی احتیاط از خود نشان می‌دهد. به هر روی، نومحافظه‌كاران امریكایی اندیشۀ نقد فرهنگی و اخلاقی نهادهای مدرن را برای خود محفظ می‌كنند» (صص.56.).

مأخذ:...

ــ̓ ̓ـکوتیشن: منتسکیو درباره روح قانون و بی‌قانونی

فرستادن به ایمیل چاپ

شارل دوسکوندا بارون دو منتسکیو ادامه مطلب...در «روح‌القوانین»


• دانستنی‌هایی... که درباره مطمئن‌ترین قوانینی که باید در دادرسی‌های جنایی مراعات گردد، به دست آمده است، برای بشر فوق‌العاده مهم و جالب است. آزادی را فقط می‌توان بر شالوده این دانستنی‌ها استوار کرد. می‌توان گفت اگر کسی در کشوری که از این بابت بهترین قانون قابل تصور را داشته باشد، به موجب آن قانون، محکوم به مرگ شده و قرار باشد که روز بعد اعدام شود، آزادش بیش از یک پاشای ترک است.
...
• قوانینی که کسی را با شهادت یک تن، به مرگ محکوم کند، قاتل آزادی است. عقل حکم می‌کند که لااقل دو تن شهادت بدهند. زیرا اگر یک تن بر جرم شخصی شهادت دهد و متهم انکار کند، از این لحاظ هر دو با هم برابرند و لازم است که فرد دیگری در میان باشد که این برابری را برهم زند.
...
• شرط عقل آن است که در محاکمات مربوط به جادوگری و ارتداد بسیار محتاط باشیم، [زیرا] محکوم کردن اشخاص به این گونه جرم‌ها، ممکن است به آزادی، گزندهای بسیار برساند. و اگر قانون‌گذار نتواند حدود آن‌ها را تعیین کند، موجب بروز بیدادگری‌های فراوانی در اجتماع خواهد شد.
• این امر در مورد محاکمات مربوط به خیانت [به ساحت حکمران] نیز مصداق دارد. هیچ چیز ظالمانه‌تر از آن نیست که مردم را به جرم بیانات بی‌ملاحظه‌شان به خیانت محکوم کنیم. [زیرا] گفته‌های مردم را می‌توان به انواع مختلف تعبیر و تفسیر کرد؛ و نیز اختلاف عظیمی میان بی‌احتیاطی و بدخواهی وجود دارد. و در مورد آزادی بیان، اغلب به سختی می‌توان [در ظاهر امر،] اختلاف میان بی‌احتیاطی و بدخواهی را معلوم کرد و قانون در صورتی می‌تواند کسی را به جرم بیان مطلبی به کیفرهای سنگین محکوم کند که کیفیت بیانات مجرم کاملاً معین شده باشد. کلمات به خودی خود جرمی را به وجود نمی‌آوردند، بلکه جرم، در مقصودی است که به وسیله کلمات ادا می‌شوند. ... بنابراین اگر شخصی به میدان عمومی رود و مردم را برای شورش تحریک کند، مرتکب خیانتی بزرگ به مقام سلطنت شده است. زیرا گفتار او با عمل توأم است و خود او در آن شرکت دارد. [بنابراین] جرم مربوط به خود کلمات نیست، بلکه در عملی است که آن کلمات دری ارتکاب آن به کار گرفته می‌شوند. ... اگر کلمات، خود بتوانند موجد جرم‌های سنگین شوند، همه چیز زیر و زبر خواهد شد. ...  خاصیت نوشته آن است که از گفته دوام بیشتری دارد، اما اگر مطلبی به قصد خیانت به ساحت حکمران نوشته نشود، به هیچ‌وجه نمی‌توان آن‌را جرم دانست.

آخرین بروز رسانی در جمعه, 05 اسفند 1390 ساعت 09:34

بن‌بست‌گشایی‌جامعه‌شناختی‌ازحوزۀسیاسی2/زوال‌رادیکالیسم

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد ادامه مطلب...دهخدا


پرسش محوری آنتونی گیدنز، در كتاب «فراسوی چپ و راست»، بررسی سرنوشت رادیكال بودن بعد از تضعیف گزینۀ چپ در اروپاست؛


«رادیكالیسم یا همان پرداختن به ریشه‌های امور، نه تنها به معنای فراهم آوردن دگرگونی، بلكه همچنین به معنای نظارت بر این دگرگونی بود، به گونه‌ای كه بتوان تاریخ را از این طریق به پیش راند. درست همین پروژه است كه به نظر می‌رسد كه اعتبارش را از دست داده است. در برابر این موقعیت چگونه باید واكنش نشان داد؟ برخی می‌گویند كه راه امكانات دگرگونی بسته شده است. تاریخ بدان‌سان كه بوده به پایان رسیده و سوسیالیسم آرزویی بس دست نیافتنی بوده است» (ص.10.).

             این زوال رادیكالیسم را می‌توان در هر دو سوی جناح‌های سیاسی به شكل غریب و وارونه‌ای مشاهده كرد:

«امروزه بسیاری از محافظه‌كاران [و در واقع جناح راست] در برخورد با پدیده‌ای كه پیش از بسیار گرامی می‌داشتند، یعنی سنت، رادیكال‌های فعالی به شمار می‌آیند. این نغمه كه ”دور بریزید مرده‌ریگ‌هایی را كه از گذشته به ارث برده‌ایم“، در كجا به گوش می‌رسد؟ در جناح راست نه جناح چپ.
«… این نیز حقیقت دارد كه برخی از سوسیالیست‌ها همچنان می‌گویند كه سوسیالیسم راستین هرگز آزموده نشده است و چنین برهان می‌آورند كه از میان رفتن كمونیسم را باید به فال نیك گرفت و آن را نباید مصیبت انگاشت. برابر با این نظر، كمونیسم یك نوع جزم‌اندیشی اقتدارگرایانه بود كه از یك انقلاب نقض غرض شده سرچشمه می‌گرفت، حال آنكه سوسیالیسم اصلاح‌گرایانه‌ای كه در اروپای غربی می‌بینیم، به خاطر گرایش به سازگاری با سرمایه‌داری، به جای فراگذشتن از آن زمین‌گیر شده است. به هر روی، این نظر به راستی رونقی ندارد و بیشتر سوسیالیست‌ها موضعی تدافعی به خود گرفته‌اند و به جای ایستادن در ”پیشاپیش“ تاریخ وظیفۀ فروتنانه‌تر محافظت از دولت رفاه را بر عهده گرفته‌اند.
«…این نیز بس آشكار است كه جنبش‌های اجتماعی جدید را به آسانی نمی‌توان مدعی سوسیالیسم [آرمانی و رادیكال] انگاشت. در حالی كه برخی از این جنبش‌ها به آرمان‌های سوسیالیستی بسیار نزدیك می‌شوند، اما هدف‌هایشان متفاوت‌اند و گه‌گاه در تضاد با یكدیگر می‌ایستند. به استثنای احتمالی برخی از بخش‌های جنبش سبز، جنبش‌های نوین اجتماعی به همان سان كه سوسیالیسم هست (یا بود)، ”تمامیت‌گرا“ نیستند و بشارت ”مرحلۀ“ نوینی از تحول اجتماعی را كه به فراسوی وضع موجود راه می‌برد، نمی‌دهند» (صص.2 11.).

             پس، آنچه بین چپ و راست و جنبش‌های نوین اجتماعی مشترك است، تمایل به حفظ وضع موجود و عزل نظر از هرگونه نگاه به گذشته یا آیندۀ آرمانی است؛

«جهانی كه در آن زندگی می‌كنیم، جهانی نیست كه به چیرگی انسان تن در داده باشد، یعنی همان چیزی كه مایۀ بلندپروازی‌های جناح چپ وكابوس جناح راست بوده است. تقریباً بر خلاف آن، جهان امروزی دستخوش بی‌سامانی و عدم قطعیت و جهان «عنان‌گسیخته» است. مایۀ نگرانی این است كه همان چیزی كه می‌بایست قطعیت هر چه بیشتری را فراهم آورد، یعنی پیشرفت دانش بشری و ”دخالت نظارت شده“ در جامعه و طبیعت، در عمل به شدت دستخوش پیش‌بینی‌ناپذیری گشته است» (ص.13.).

             اما گیدنز بر این عقیده است كه:

«با این همه، آیا نمی‌توان ادعا كرد كه نه تنها امكانات دگرگونی فروبسته نشده‌اند، بلكه بر عكس، دچار تورم آن شده‌ایم. زیرا دگرگونی بی‌پایان بی‌گمان به نقطه‌ای خواهد رسید كه فراتر از آن، نه تنها بیقرار كننده، بلكه آشكارا نابود كننده خواهد بود؛ در بسیاری از حوزه‌های اجتماعی، ما بی‌گمان به این نقطه رسیده‌ایم» (ص.10.).

             او در كتاب می‌كوشد تا راه‌های بازسازی «سیاست رادیكال» را بررسی نماید و بهترین مؤلفه‌های آن را بنا به شرایط موجود نشان دهد؛

«رادیكالیسم سیاسی دیگر نمی‌تواند خود را در فضای میان گذشتۀ بی‌اعتبار شده و آیندۀ ساختۀ انسان جای دهد. اما این رادیكالیسم بی‌گمان نمی‌تواند از رادیكالیسم لیبرالیسم نو (در آینده رادیكالیسم لیبرالیسم نو را توضیح خواهیم داد؛ فی‌الجمله معلوم باشد كه منظور رادیكالیسم جناح راست سیاسی امروز است) خرسند باشد كه گذشته را بر اثر آشفته‌بازی نیروهای بازار رها می‌كند. امكان یا حتی ضرورت سیاست رادیكال، همپای همۀ چیزهایی كه ناپدید شده‌اند از بین نرفته است، ولی چنین سیاستی را نمی‌توان با جهت‌گیری‌های كلاسیك جناح چپ یكی انگاشت.
«آنچه كه می‌توان ”محافظه‌كاری فلسفی“ خواند، یعنی فلسفۀ حفاظت و نگهداشت و همبستگی، ربط تازه‌ای به رادیكالیسم سیاسی كنونی پیدا كرده است. اندیشۀ سر كردن با كاستی‌ها كه محافظه‌كاری فلسفی از دیرباز بر آن تأكید داشته است، در اینجا می‌تواند به توضیح رادیكال روی آورد. یك برنامۀ سیاسی رادیكال باید این نكته را تشخیص دهد كه رویارویی با مخاطرۀ مصنوع نمی‌تواند همان صورت «كم و بیش پیشین» را به خود بگیرد، یعنی به اكتشاف بی‌پایان آینده به بهای عدم محافظت از حال و گذشته بپردازد» (صص.4 23.).

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 03 اسفند 1390 ساعت 20:57

صفحه 367 از 407