فیلوجامعه‌شناسی

مقالات و يادداشتهاي روز

کالبدگشایی کم‌کاری سیاسی جوانان حزب‌اللهی

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ ادامه مطلب...فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    اگر دولت جوان حزب‌اللهی بخواهد زمام کشور را به دست گیرد، باید سریع‌تر، از فاز صرف «مجاهده اجتماعی» خارج، و علاوه بر آن وارد تولید فرمول‌های سیاسی شود. نیروهای جوان حزب‌اللهی، در «عصر مذاکره» به کهف خدمت‌رسانی به مناطق محروم رفتند و ضمن تأمل در آن‌چه بر پیشینیان‌شان از سوم تیر هشتاد و چهار بدین سو گذشته، در کار محرومیت‌زدایی آتش به اختیار، از مردم و ریشه دواندان در نیروهای واقعی اجتماعی شدند. تا اینجا خوب و حرفه‌ای است.
▬    ولی از ماه مبارک رمضان، دستوری تازه از رهبر عالی رسیده است: این که «زمینه را برای به قدرت رسیدن یک دولت جوان حزب‌اللهی آماده کنید». حداقل پیامی که از این جمله بتوان فهمید آن است که باید تغییراتی در منش پیشین به وجود آورد، و واجب است کاری بیش از آن‌چه تا حال انجام می‌شد، صورت گیرد.
▬    فعالان اجتماعی جوان حزب‌اللهی، باید به اتکاء آن‌چه در اردوهای جهادی انباشته کرده‌اند، مطالبات مردم را جمع‌آوری نمایند، و این مطالبات را به فرمول‌های سیاسی پر طرفدار تبدیل نمایند؛ آن‌ها می‌دانند که مردم شکایت‌ها و گلایه‌هایی از عملکرد سیاست دارند، و بی‌گمان برای جوانان انقلابی دشوار است که به گذشته انقلاب فکر کنند و با اعتراف به برخی خطاهای اسلاف، و سپس اصلاح آن اشتباهات، طرح سیاسی جدیدی را به مردم معرفی نمایند. نفس ورود به این ورطه قدری ترسناک است، ولی آغاز آن، فشارها و استیصال‌ها را کاهش می‌دهد و عملکرد فعالان اجتماعی جوان حزب‌اللهی را در وضع بهتری قرار خواهد داد.
▬    خوشبختانه در صورت داشتن استراتژی مناسب، می‌شود از وضع فعلی خلأ سیاسی عبور کرد، اما، این که از کدام استراتژی استفاده شود، در درجه اول، بستگی به این موضوع دارد که چرا مجموعه اصول‌گرایان و چهره‌های شاخص آن‌ها از ورود جدی و همه‌جانبه به برنامه‌های انتخاباتی سر باز می‌زنند:

▀█▄ دلیل اول: شاید فعالان سیاسی جوان از تحیر و بروز اشتباه وحشت دارند ... استراتژی: «تمرکز بر بهبود»
▬    به دو شکل می‌توان به یک مأموریت دشوار نگریست: یک نگرش این است که کار را انجام می‌دهیم تا «از آن چه اکنون هستیم بهتر شویم»، و هر نوع بهبود را یک موفقیت یا دستاورد تلقی می‌کنیم. تحلیل‌گران، این نگرش را «تمرکز بر بهبود» می‌خوانند، و تحقیقات نشان می‌دهد، کسانی که چنین نگرشی دارند، انگیزه‌شان ایجاد مزیت و گام مثبت است، و زمانی که مشتاق و مثبت باشند، بسیار خوب کار می‌کنند.
▬    اما، اگر فرد، نسبت به توان انجام کار، ترس داشته باشد، ترس و شک، «تمرکز بر بهبود» را از بین می‌برد؛ دیگر «تمرکز بر بهبود» نمی‌تواند در او انگیزه ایجاد کند، و این احتمال بالا می‌رود که اساساً هیچ کاری انجام نگردد. در این حال، «تمرکز پیشگیرانه» جای «تمرکز بر بهبود» را می‌گیرد. وقتی سیاستمدار، «تمرکز پیشگیرانه» دارد، به جای آن که فکر کند چگونه می‌تواند مثبت‌تر عمل نماید و یک گام به جلو بردارد، بیشتر به فکر آن است که چگونه می‌تواند آن چه را قبلاً داشته است حفظ کند، تا از زیان بیشتر جلوگیری نماید.
▬    سیاستمدار، نیاز به روشی دارد که با آن، شک را از خود دور کند. سیاستمدار، نیاز دارد تا آن چه می‌خواهد انجام دهد، با شک و تردید همراه نباشد. برای سیاستمداری که «تمرکز پیشگیرانه» دارد، تمام کردن موفقیت‌آمیز یک پروژه، روشی است که با آن بتوان متحمل آسیب کمتری شد، و از عصبانیت مردم و نیروهای رقیب جلوگیری کرد. این روحیه، مسامحه بیش از حد به بار می‌آورد، و فرصت‌های طلایی را می‌سوزاند.
▬    یک راه رستن از خطر «تمرکز پیشگیرانه»، این است که سیاستمدار خود را مقید کند که در یک مهلت «معین» دست به عمل بزند. شاید بهتر باشد برای کاهش هیجان و استرس ناشی از این فکر که ممکن است کاری به خوبی پیش نرود، سیاستمدار عمیقاً به این موضوع فکر کند که اگر هیچ کاری انجام ندهد، چه عواقب بدتری در انتظار وی خواهد بود. پس، باید تا یک مهلت «معین» ارزیابی‌های خود را به پایان برساند، و بالاخره، تصمیم بگیرد، و نهایتاً عمل کند. درست است که احساس سیاستمدار در این وضع بسیار ناراحت کننده و تنش بار باشد، اما، نتایج خوبی به بار خواهد آورد.

▀█▄ دلیل دوم: انرژی و حس کار را در خود نمی‌بینند... استراتژی: «به جای حس و حال، به تکلیف بیندیشید»
▬    بیشتر وقت‌ها، وقتی جملاتی را از این دست به کار می‌بریم که «نمی‌توانیم به اتحاد برسیم...» یا «نمی‌توانیم خود را برای رقابت آماده کنیم...»، معنای واقعی آن این است که نمی‌توانیم خود را قانع کنیم که حس انجام این کارها را داریم. در واقع امر، باب اتحاد زنجیر نشده، یا مسیر رقابت مغلق نگشته است. گشودن زنجیرها و مسیرهای خیال، به همت احتیاج دارد.
▬    از لحاظ واقعی، هیچ مانعی بر سر راه کوشش سیاستمداران، وجود ندارد؛ اما از لحاظ روانی، بله. مسأله فقط این است که حس انجام آن کار را ندارند، اما، «چه کسی می‌گوید برای شروع انجام یک کار باید آن قدر صبر کرد تا حس انجام آن ایجاد شود؟». برای لحظه‌ای هم که شده، فکر کنید «باید» این کار انجام شود، چون واقعاً یک «تکلیف» است. نمی‌دانم کجا و کی این ایده در ما ایجاد شد که برای داشتن انگیزه و مؤثر بودن باید «حس» انجام کار را داشته باشیم. ما باید مشتاق انجام «تکلیف» باشیم. نباید چنین باوری وجود داشته باشد؛ چون به لحاظ اخلاقی صد در صد بی معنی است. درست است که باید نسبت به آن چه انجام می‌دهیم، متعهد و متعصب و پرانرژی باشیم، اما، الزاماً ضرورتی ندارد که حس انجام آن را داشته باشیم (توأم با برداشت‌هایی از هایدی گرنت هالورسن).
مأخذ:صبح‌نو
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 23 مرداد 1398 ساعت 18:55

ژاپن اجازه تولید انسان-حیوان را صادر کرد

فرستادن به ایمیل چاپ

خبرفوری؛ادامه مطلب... فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    محققان ژاپنی تصمیم دارند برای کمک به بیماران، حیواناتی را با اعضای بدن انسان پرورش بدهند.
▬    روز چهارشنبه ۹ مرداد (۳۱ ژوئیه) کمیسیونی در وزارت علوم ژاپن اجازه پرورش حیوانات با اعضای بدن انسان را صادر کرد.
▬    دانشمندان ژاپنی می‌خواهد با استفاده از "سلول‌های بنیادی پر توان القایی" در موش‌ها تحقیقات در این زمینه را وارد مرحله جدیدی کنند.
▬    هدف نهایی محققان ژاپنی تولید اعضای بدن انسان برای بیمارانی است که در انتظار اهدای عضو بسر می‌برند.
منبع: دویچه وله
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 09 مرداد 1398 ساعت 22:19

انزوای روشنفکری در شکست شورایاری‌ها

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ادامه مطلب... فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    در پنجمین دور از انتخابات شورایاری‌های تهران، دوازده هزار و سیصد نفر ثبت نام کردند که ۹۸ نفر از آنان رد صلاحیت، و نهایتاً، ۱۲۲۰۲ نفر به رأی گذاشته شدند که به طور متوسط به ازای هر نفر، ۴۰ رأی ثبت گردید، و تنها دو نفر از برگزیدگان، بالای ۱۴۰۰ عدد رأی  داشته‌اند. نهایتاً در جریان این انتخابات بسیار نحیفو ضعیف، تقریباً از هر سه داوطلب، یک نفر به عنوان عضو اصلی یا علی‌البدل، به شورایاری راه یافته است! آشکار است که وجود و حضور این دوره از شورایاری‌ها، همچون چهار دوره پیشین، از جانب شهروندان حتی احساس هم نخواهند شد. چرا چنین است؟ چرا پس از پنج دوره چنین است؟
▬    واقعیت آن است که نهاد شورایاری‌ها، آن‌چنان در انزوای روشنفکری طراحی گردیده که مردم دقیقاً نمی‌دانند که به چه کار می‌آید. نبود هماهنگی میان فراست تاریخی مردم از یک سوی، و معماری شورایاری‌ها از سوی دیگر، این نتیجه را به بار آورده است؛ حاصل آن‌که در انتخاباتی که منجر به ایجاد نهادی نامشخص می‌شود شرکت نمی‌کنند. در واقع، از سویی، شورایاری‌ها، ابتدا به عنوان یک نهاد فنی برای پیشبرد مدیریت محلی بر مبنای ارتباط مداوم با مردم و بازخورد همواره‌ی تبعات اعمال ایجاد شده است، اما، در واقع، خود سازمان شورایاری‌ها از همان آغاز، پیشبرد برنامه‌های سیاسی مدرنیستی روشنفکران اصلاحات را هدف خود قرار داده بود و بدین ترتیب از انتقال شرایط محلی به عرصه‌ی تصمیمات سیاسی عاجز ماند، و همچنان هم به دلیل نهادسازی نادرست، ناتوان و عقیم مانده است.
▬    بیگانگی طراحی شورایاری‌ها با تجربه تاریخی مردم، نظارت بر عملکرد شورایاری‌ها را نیز با چالش مواجه کرده است. مردمی که از وظایف شورایاری‌ها اطلاع نداشته باشند، طبعاً نمی‌توانند توقعات و انتظارت خود از آن‌ها را به درستی اعلام نمایند یا این‌که آن‌ها را مورد سؤال قرار دهند، پس بیگانگی و غریبگی نسبت به موضوع نشان می‌دهند. در برنامه‌ریزی‌های سازمانی شورایاری‌ها هیچ نوع ارتباط ارگانیک روشن و به لحاظ فرهنگی مطالعه‌شده‌ای میان شورایاری‌ها و مردم در نظر گرفته نشده است و از این روست که پس از مدت مدید از آغاز به کار شورایاری‌ها، رابطه‌ی مناسبی میان آگاهی‌های ارزشی هنجاری مردم و اهداف طراحان پروژه‌ی شورایاری‌ها ایجاد نشده است.
▬    ابهام در پروژه‌ی شورایاری‌ها، علاوه بر مردم به عنوان مخاطبان، حتی، میان منتخبان شورایاری‌ها، اعضای شوراها و شهرداری‌ها نیز ابهام ایجاد کرده است. عدم اشراف و آگاهی لازم اعضای شورایاری‌ها سبب ورود اعضا به حوزه‌هایی می‌شود که ارتباط چندانی با آن‌ها ندارد یا نسق پیچیده‌ای برای خود دارد؛ این سوء تفاهم باعث شده است که از یک طرف اعضای شورایاری‌ها توقع افزون از نظارت داشته باشند و از طرف دیگر، پذیرش تصمیمات شورایاری‌ها و نظارت آنان برای شهرداران نواحی و محلات سنگین و سخت باشد. در همین حال، نبود فرآیندهای محلی و رابطه‌ی سازمانی نمایندگان شورایاری با مردم، آن‌ها را به افراد بدون قدرتی بدل کرده است که شدیداً مقهور و تحت سیطره‌ی شهرداری و مقامات اجرایی قرار می‌گیرند.
▬    منطقاً از دیدگاه همین رأی‌دهندگان معدود، شورایاری‌ها برای پیشبرد برنامه‌های عمرانی، و سایر امور رفاهی تشکیل می‌شوند و این حوزه‌ی عملکرد بسیار وسیع، احتمال بروز ابهام و تعارض در رابطه با سایر نهادها را افزایش می‌دهد. انتظار رأی دهندگان از شورایاری‌ها این است که اعضای آن بتوانند از نظر فنی شهرداری‌ها را هدایت کنند. اعمال چنین هدایتی نیز زمانی میسر است که اعضای شورایاری‌ها کمی تا قسمتی متخصص باشند یا دست کم سهمی از تعداد اعضای شورایاری‌ها، الزاماً به متخصصین اختصاص یابد.
▬    اصولاً در ماه‌های اول فعالیت شورایاری‌ها و تا زمانی که منتخبان دریابند که جایگاه قانونی مشخصی ندارند، یک وضعیت بی‌هنجاری شکل می‌گیرد که هر دو طرف باید یکدیگر را تحمل کنند، و درست در چنین فضایی است که امکان سوء استفاده و برخوردها به وجود می‌آید. در مورد رابطه با سایر بخش‌های حکومتی نیز وضعیت بی‌هنجاری مذکور وجود دارد، و در مجموع، نهاد شورایاری‌ها نه تنها موجب تحکیم فرهنگ شورایی نمی‌شود، بلکه مردم را از ثمربخش بودن شوراها سرخورده می‌کند. تجربه چهار دوره‌ی شورایاری‌ها برای مجموعه‌ی قانون‌گذار کشور، یک نقطه را نسبت به سایر موضوعات نظام شورایی، بارز و پررنگ کرده است که آن، طراحی ناصحیح حدود وظایف و اختیارات شورایاری‌هاست.
▬    برای اصلاح چالش‌های فراروی پروژه‌ی شورایاری‌ها دو اقدام ضروری است؛ یکی تجدید ساختار شورایاری‌ها و تبدیل آن‌ها به سازمان‌های محلی واقعی و قانونی، و دوم، استفاده از الگوهای سنتی مربوط به هر منطقه برای تقویت سازمان‌های محلی موجود و تبدیل آن‌ها به یک سازمان تأثیرگذارتر در ساختارهای مرکزی حکومت. فرهنگ و زیست مدنی دیرپا در موطن ما، بهره‌مند از الگوهای بومی مشارکت در مساجد، هیأت‌های دینی، بقاع متبرکه، اصناف و ... است که بهترین چهارچوب‌ها را برای مشارکت مردم در امور محلی می‌سازند، و کارآیی خود را در مقاطع مختلف تاریخ کشور نشان داده‌اند. لازمه اقبال و بهره‌مندی از این الگوهای مجرب مشارکت محلی، فاصله گرفتن طراحان، از دگم‌های روشنفکری است، که بعید است از بوروکرات‌های فعلی کارگزار و اصلاح‌طلب برآید.
مأخذ:صبح‌نو
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 09 مرداد 1398 ساعت 11:36

بازسازی جامعه‌شناسی انحرافات و جرم‌شناسی در فضای سایبر

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ادامه مطلب... فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    فهم‌پردازی اول: به رغم آن‌که هر انحرافی دو طرف منحرفان-قربانیان دارد، در عین حال، عمده تاریخ متون جامعه‌شناسی انحرافات، بر طرف منحرف تمرکز دارند. این، به اصل جرم‌شناسی و علم حقوق باز می‌گردد، چرا که آن‌ها نیز در بخش اعظم تاریخ بلندبالای خود، منحصراً به «مجرم» متمرکز شده‌اند. ولی واقعیت آن است که طرف قربانی نیز در اغلب مواقع، بخش و سهمی از وقوع انحراف را بر عهده دارد. در واقع، این ایده اولیه بدان معناست که وقوع انحراف یک فرآیند متقابل است؛ این نکته است که ضرورت جامعه‌شناسی انحرافات را گوشزد می‌کند، و عجیب است که تاکنون نسبتاً مغفول مانده است. حالا، و در شرایط ظهور زیست شبکه‌ای، این وجه پررنگ‌تر هم شده است.
▬    فهم‌پردازی دوم: وقوع انحراف در شرایط زیست شهری و ظهور زیست شبکه‌ای، علاوه بر آن‌که یک «فرآیند متقابل» است، یک رخداد شبکه‌ای نیز هست، و باید به عنوان تابع «شبکه» درک شود. پس، وقوع انحراف اجتماعی تنها یک جنبه از زاویه «منحرف» ندارد، بلکه سه بعد کلان دارد: طرف «عملگر انحراف»، «طرف عملگر قربانی»، و «طرف شبکه».
▬    فهم‌پردازی سوم: ظهور اینترنت و توان آن در فراهم‌آوری اطلاعات و برقراری ارتباط در سراسر جهان، تمام جنبه‌های جهان و زندگی ما را از اساس دگرگون کرده است. در کنار این پیشرفت‌های تکنولوژیک، عرضه جدیدی از فرصت‌های انحراف و یک منبع تقریباً بی‌پایان از قربانیان فراهم شده است. در واقع، فضای شبکه، فرصت‌های انحرافی بی‌سابقه‌ای در فضای سایبر ایجاد کرده است، که خود این واقعیت، به نوبه خود، طرف «عملگر انحراف» را تشویق کرده است.
▬    فهم‌پردازی چهارم: «طرف عملگر قربانی» نیز عمدتاً شامل عملگرانی می‌گردد که نسبت به دگرگونی‌های تکنیکی و فنی شبکه تأخر دارند یا احتیاط‌های لازم را برای اقدام در محیط شبکه نمی‌پذیرند. یک سرفصل مهم در طرف «عملگر قربانی»، موضوع «ایجاد حساسیت در قبال قربانی شدن» است. شاید بتوان از چیزی سخن گفت که نامش را «خویش‌قربانی‌سازی پیش‌دستانه» اطلاق کنیم؛ دوران طولانی، استقرار دولت‌های ملی و دستگاه‌های نظارتی آن‌ها، سنخی از تهور را در قربانیان پدید آورده است که به سهولت، خود را در موقعیت قربانی شدن قرار دهند، غافل از این که با ظهور زیست شبکه‌ای و ضعف و ناتوانی دستگاه‌های نظارتی دولتی، بسیاری از موقعیت‌هایی که شاید زمانی، امن محسوب می‌شدند، نیاز به احتیاط خود کنشگران داشته باشند. افراد و گروه‌های مبتلا به «خویش‌قربانی‌سازی پیش‌دستانه»، به لحاظ عاطفی، بسیار مخرب‌تر از تجربه‌های قربانی شدن مرسوم آسیب می‌بینند، چرا که خویش را به دلیل قرار دادن خود در موقعیت قربانی، آماج پرخاش قرار می‌دهند.
▬    فهم‌پردازی پنجم: نهایتاً این که، با انواع جدید و متنوع انحراف و جرم و جنایت، «شبکه‌های فرصت» مختلفی پدید آمده است، و این «شبکه‌های فرصت» گوناگون، انواع مرسوم و پیشین انحراف را نیز متحول کرده است؛ اعمالی مانند آزار و اذیت، جرائم جنسی، انواع مختلف جرائم سازمان‌یافته و حتی تروریسم، در کنار تقلب، سرقت و زورگیری، همه و همه، اشکال پیشین انحراف هستند که با فضای سایبر سازگار و آپگرید شده‌اند. این نیز برای خود سرفصلی است که انحرافات عینی، شکل «مکمل» انحرافات آنلاین را به خود گرفته‌اند و استمرار شبکه‌ای آن‌ها محسوب می‌شوند. از این قرار استراتژی روش‌شناختی صحیح در بررسی انحرافات اجتماعی، ملحوظ کردن آن‌ها در درون پیوستار عملگر-شبکه است.
▬    فهم‌پردازی ششم: در طرف «عملگر انحراف»، سه مؤلفه اصلی را می‌توان از هم متمایز کرد؛ سطح رفتار، سطح عقلانیت، و سطح عواطف. سطح رفتار، اغلب به دلیل آن که جنبه مشهود و محسوس را تشکیل می‌داده به طور سنتی در جامعه‌شناسی انحرافات و همچنین در جرم‌شناسی و علم حقوق، مورد توجه بوده است و در مورد هم «عملگر انحراف» و هم «عملگر قربانی»، کم و بیش مورد توجه بوده است. ولی دو سطح دیگر، در تحلیل وقوع انحراف اهمیت دارند؛ یکی، دلایلی که دو طرف عملگر را به درون شبکه فرصت انحراف جلب می‌کند یا می‌کشاند، و دیگری، عواطفی که آن‌ها تجربه می‌کنند، چه قبل از وقوع انحراف و چه بعد از وقوع آن و فرآیند قربانی شدن. این‌ها سرفصل‌های مهمی هستند که باید به جامعه‌شناسی انحرافات افزوده شوند و تفصیل یابند. اطلاعات ما در مورد اغلب این زمینه‌ها در سایبرفضا اندک است، و هر سنخ از اطلاعات که تولید شود نیز، به سرعت منقضی می‌شود و اصطلاحاً نیمه عمر پایینی دارد، شاید کمتر از دو یا سه سال.
▬    فهم‌پردازی هفتم: علاوه بر توجه و تمرکز به رفتار، عقلانیت و عواطف، باید حساب ویژه‌ای نیز برای «سایبرنگاری» باز کرد. تا پیش از این، صرف نگارش فارغ از تبعات عملی یا عاطفی آن، از مصادیق مبهم آزادی بیان به حساب می‌آمد و هر نوع محدودسازی یا جرم‌انگاری آن، می‌توانست و حتی می‌تواند انبوهی از مناقشات مرتبط با ادعاهای حقوق بشری را بگشاید. ولی در جرم‌شناسی فضای سایبر، بخش عمده فرآیندهای منجر به وقوع جرم در زمینه «سایبرنگاری» صورت می‌گیرد و نهایتاً، این «سایبرنگاری»ها به وقوع جرم مشهود منتهی می‌شود. پس، بی‌توجهی به «سایبرنگاری» با کلیشه‌های بسیار قدیمی «آزادی بیان»، می‌تواند به مثابه مغفول داشتن بخش عمده فرآیند تلقی شود. در یک مقیاس وسیع‌تر از جرم‌شناسی و در زمینه جامعه‌شناسی انحرافات نیز به همین ترتیب است.
▬    فهم‌پردازی هشتم: در طرف «عملگر انحراف»، مصادیق «سایبرنگاری» انحرافی می‌تواند مواردی از این دست باشد: استعمال عبارات رکیک یا کلماتی که موجب ناراحتی و ترس و اضطراب شود، اهانت، تهدید، سوء استفاده از افشای حقایق، اتهامات دروغین، و سرقت هویت. و به تبع، در طرف «عملگر قربانی»، قرار گرفتن در موقعیت‌هایی که شخص یا اشخاصی بتوانند بدون نظارت اجتماعی چنین تعدیاتی صورت دهند، باید مورد توجه تحلیل‌گران جامعه‌شناسی انحرافات قرار گیرد.
▬    فهم‌پردازی نهم: مشخصاً در طرف «عملگر قربانی»، به تفکیک جنسیت در این موضوع باید توجه داشت. در واقع، هدف عمده‌تر انحرافات «سایبرنگاری» در فضای سایبر، زنان هستند، و بسیاری از انحرافات «سایبرنگاری» نهایتاً منجر به آزارهای سایبر یا عینی جنسی می‌شود. تأثیر این وضعیت حضور گسترده زنان در موقعیت قربانی، لزوماً می‌تواند منجر به دگرگونی‌های اساسی در فمینیسم هم بشود. در واقع، مطالعات فمینیستی باید به بازاندیشی در زمینه تأثیر ابعاد مختلف زندگی مدرن از تکنولوژی و سرمایه‌داری گرفته تا دولت-ملت و نظام‌های حقوقی بر وخیم‌تر شدن وضع تاریخی زنان بپردازند، و ارزیابی کنند که روندهای نزولی وضعیت زنان در مقایسه با وضعیت پیشامدرن را باید به چه نحوی تبیین کرد.
▬    فهم‌پردازی دهم: و نهایتاً این که در طرف «شبکه‌های فرصت انحرافات» در زمینه «سایبرنگاری»، باید به از دست رفتن چیزی اشاره کرد که مارسل موس به آن «شرم حضور» یا «hau» اطلاق می‌کند. انحرافات در فضایی بدون نظارت اجتماعی رخ می‌دهند، و این، بر تمام جنبه‌های وقوع انحراف تأثیر می‌گذارد. مدافعان سایبرفضا به عنوان یک ساحت اجتماعی جدید، معتقدند که این فضای جدید زیست اجتماعی خاص خود و نهادهای اجتماعی خاص خود را شکل می‌دهد، ولی مارسل موس که یکی از الهام‌بخشان اصلی علوم اجتماعی امروز محسوب می‌شود، معتقد است که آن‌چه جوهر واقعیت اجتماعی را می‌سازد، «شرم حضور» است. مهم‌ترین عنصر زیست اجتماعی که در سایبرفضا آسیب می‌بیند، دقیقاً همین شرم حضور است. این، ما را متقاعد می‌کند که در مورد سایبر فضا، نه از کنشگر-جامعه، بلکه از عملگر-شبکه سخن بگوییم، و مطلقاً از استعمال عباراتی مانند «اجتماع سایبر» یا «جامعه شبکه‌ای» پرهیز کنیم. ما چندان با نظارت‌های هنجاری جامعه مواجه نخواهیم بود، و این موضوع، درشت‌ترین تأثیر خود را در میان حوزه‌های جامعه‌شناسی بر مباحث جامعه‌شناسی انحرافات به جای خواهد نهاد.
مأخذ:مرکز ملی فضای مجازی
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در سه شنبه, 08 مرداد 1398 ساعت 18:21

هفت کلیدجمله برای درک اقتصاد رمزارزی

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ ادامه مطلب...فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▀█▄  ۱.    «رایانه»
▬    تئوری عمومی محاسبات، این ایده را عیناً محقق ساخت که می‌توان دقت محاسبات را از طریق تبدیل مناسبات حقیقی به مناسبات عددی، و سپس، تکرار محاسبات به‌ویژه در مقیاس دودویی یا دیجیتال، به هر میزان که لازم است افزایش داد، و در این مورد محدودیتی وجود ندارد. بدین ترتیب، دنیای دانش انسانی و به‌تبع، تمدن، از مفروضات عدم قطعیت شناخت عینی رهایی یافت و سنخ جدیدی از دانش با عنوان «علوم شناختی» بر مبنای انتزاع ریاضی از حقیقت خلق شد. حاصل تئوری عمومی محاسبات، خلق فناوری «رایانه/Computer» بود.

▀█▄  ۲.    «اینترنت»
▬    رایانه‌ها از طریق اتصال به یکدیگر، توانستند از اطلاعات ذخیره شده در یکدیگر بهره ببرند که به این پدیده «اینترانت/Intranet» و «اینترنت/Internet» اطلاق شد. رایانه‌ها بر بستر اینترنت به دو دسته «سرور/Server» و «کلاینت/Client» تقسیم می‌شوند که شمار بسیار کلاینت‌ها، از اطلاعات و برنامه‌های مستقر بر شمار محدودتر سرورها بهره می‌برند.

▀█▄  ۳.    «تورنت»
▬    در گام بعد، و وقتی مراجعه به برخی سرورها در اینترنت برای برداشت اطلاعات یا بهره‌گیری از برنامه‌های اجرایی تراکم یافت و دشوار شد، فناوری «تورِنت/Torrent» پدید آمد. بر مبنای این فناوری، اطلاعات مستقر در تمام یارانه‌های متصل به شبکه «تورنت» اعم از «سرور» یا «کلاینت»، در یک سرور مرکزی به نام «تــرَکِر/Tracker»، نمایه می‌شود، و اطلاعات مورد نیاز هر کاربر از مناسب‌ترین اتصال موجود در شبکه «تورنت» تأمین می‌گردد. بدین ترتیب، نظام اشتراک‌گذاری اطلاعات، نامتمرکز و هزاران برابر چابک می‌شود؛ همچنین، موجودیت اطلاعات هم باثبات‌تر و امن‌تر می‌گردد. اگر قبل از شکل‌گیری فناوری «تورنت»، اختلال یا نابودی یک سرور می‌توانست موجودیت اطلاعات را تهدید کند، در فضای «تورنت» احتمال وقوع این اختلال بسیار کمتر و کمتر، و نزدیک به صفر منطقی می‌گردد.

▀█▄  ۴.    «بلاک‌چِین»
▬    اما همچنان «ترکر» به عنوان «گره/Node» مرکزی، تهدیدی علیه حیات نامتمرکز اطلاعات است، و «بیت‌تورنت/BitTorrent» یک مرجع رمزگذاری نظارتی قابل تهدید را تشکیل می‌دهد. در گام بعد، فناوری «بلاک‌چین/Blockchain»، از این محدودیت عبور می‌کند، و هر واحد اطلاعات در درون خودش یک «رمزیکتا/hash» پیدا می‌کند که این رمز یکتا بین همه کاربران به اشتراک گذاشته می‌شود و به محض اشتراک، دیگر قابل تغییر و حذف نخواهد بود. «بلاک‌چین» در وضع ایده‌آل خود، فاقد هر نوع «گره/Node» است و توسط منطق دودویی شمار انبوه رایانه‌های متصل به اینترنت، پشتیبانی می‌گردد.

▀█▄  ۵.    «اقتصاد مالی بلاک‌چِینی»
▬    بر بستر «بلاک‌چین»، سنخی از «قرارداد اعتباری سایبر» شکل می‌گیرد که می‌تواند منشأ «زیست اعتباری» تازه‌ای شود. اطلاعات، تعهدها، معاملات، در این حیطه اتوماتیک «رمزیکتا/hash» می‌گیرند، و این «رمزیکتا» میان میلیون‌ها رایانه به اشتراک گذاشته می‌شود و قابل محو و نابودی نخواهد بود. بنا بر این، اگر یک فروشگاه اینترنتی یک اعتبار یا رمز تخفیف را به یک کاربر اختصاص دهد، اختصاص این کد توسط همه مشارکت‌کنندگان فضای سایبر به رسمیت شناخته و قطعی می‌شود و لایتغیر خواهد بود. حالا، «اقتصاد مالی»، می‌تواند پایگاهی در یک فضای مطمئن بیابد که ضامن آن، نه فی‌المثل یک بانک مرکزی یا چند بانک مرکزی، بلکه زیست سایبر میلیون‌ها رایانه است.

▀█▄  ۶.    «سه‌پاره‌اقتصادنوین»
▬    به عبارت «اقتصاد مالی» در عبارت اخیر دقت کنید؛ در واقع، تاریخ علم اقتصاد یا علم ثروت ملل را باید به دو لایه «اقتصاد عینی مبتنی بر تولید کالا» و «اقتصاد مالی» تقسیم کرد، و حالا، با شکل‌گیری رمزارزها، این «اقتصاد مالی» به دو مرحله کلی «اقتصاد مالی مبتنی بر اعتبار بانک مرکزی ملی» و «اقتصاد مالی مبتنی بر تعهدات اعتباری فراگیر سایبر» منقسم می‌گردد. کلید فهم «اقتصاد جدید»، در این تفکیک سه‌گانه نهفته است: «اقتصاد عینی مبتنی تولید کالا»، «اقتصاد مالی مبتنی بر اعتبار بانک مرکزی ملی» و «اقتصاد مالی مبتنی بر تعهدات اعتباری فراگیر سایبر». از این پس، یک علم اقتصاد کامل، به کاوش تاریخی در مورد این هر سه مقوله خواهد پرداخت.

▀█▄  ۷.    «فراسوی بیت‌کوین»
▬    در این میان، «بیت‌کوین» یک رمزارز کامل از سنخ منطق بلاک‌چین نیست، بلکه مشهورترین حرکت در این مسیر است که هنوز به «گره‌ها/Nods» و محدودیت‌هایی منوط می‌گردد، هر چند که در قیاس با پول مبتنی بر اعتبار بانک‌های مرکزی ملی چابک‌تر و سیال‌تر عمل می‌کند. امروز، اقتصاد جهان بر مبادله کوین‌های متعدد و متنوعی مبتنی شده است که از مبادله طلا و اکسیر و لِوِل بازی کلش‌آو‌کلنز گرفته تا خرید و فروش کدهای تخفیف فروشگاه‌های اینترنتی و تا خرید و فروش کوین‌های ارزهای رمزی اتساع دارد. کل پیکره این «اقتصاد مالی نوظهور» به اندازه «اقتصاد مالی پس از برتون-وودز» اعتباری است، و به اعتبار قراردادی و همچنین به هستی تاریخی «اقتصاد عینی مبتنی بر تولید کالا» منوط خواهد بود از این قرار، جنبه‌های حقوقی رمزارز، علی الاصول نباید چندان متفاوت از ابعاد حقوقی «اقتصاد مالی پس از برتون-وودز» تحلیل شود.
مأخذ:مرکز ملی فضای مجازی
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در سه شنبه, 08 مرداد 1398 ساعت 18:22

جامعه‌شناسی کسب‌وکار پس از دگرگونی سایبر

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ ادامه مطلب...فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▀▄█▌ قضیه
▬ الگوهای متعارف کسب‌وکار کمرنگ یا نابود شده‌اند، و این حس در میان جوانان پدید آمده است که دیگر نمی‌توانند از ریل‌هایی که در مورد نسل قبل جواب می‌داد، کسب‌وکار خود را پیش برند؛ بلکه اگر چنین کنند، حتماً شکست خواهند خورد.
▬ حتی تجربیات یک فرد نمی‌تواند استمرار لازم را داشته باشند، و شیوه کسب‌وکار باید به طور متوسط هر سه سال تغییر یابد، و این نیمه‌عمر مدام کاهش خواهد یافت.
▬ حتی الگوهای کسب‌وکار پیشین، بیشتر اختلال ایجاد می‌کنند تا اینکه آموزنده باشند. آن‌ها بیش از حد «جامد» هستند.
▬ اینجا یک بحث کلی‌تر وجود دارد، و آن موضوع «انقطاع نسلی» و بیش از آن، «انقطاع سیکل زندگی» است. در واقع، نه تنها نمی‌توان چندان شاهد استمرار نسلی بود، بلکه حتی نمی‌توان سیکل زندگی شخصی را امری مستمر شمرد. از این جهت است که برخی بر آن شده‌اند که نمی‌توان از یک جامعه‌شناسی عمومی سخن گفت، بلکه باید از جامعه‌شناسی نسلی، یا از آن خردتر، جامعه‌شناسی سیکل‌های تکنیکی پیروی کرد. این وضع بیش از سایر حیطه‌ها در مورد جامعه‌شناسی کسب‌وکار اهمیت دارد، چرا که کسب‌وکار در خط مقدم حیطه‌های زندگی است که دستخوش فناوری می‌شوند.
▬ محرک‌های اصلی این دگرگونی در بخش مشتریان، دقت و توجه زیادی است که مشتریان تکنولوژیک می‌توانند در خرید خود به کار بگیرند. و محرک این تحول در بخش تولید و ارائه خدمات، فناوری‌های ارتباطی همراه، فناوری‌های تجزیه و تحلیل داده‌ها، فناوری‌های اجتماعی، فنّاوری‌های حسگر و فناوری‌های ابری هستند. این فن‌آوری‌ها به میزان شگفت‌آوری، اطلاعاتی تولید می‌کنند که برای ایجاد محصولات و خدمات جدید و روش‌های بهتر مشارکت سهامداران مورد استفاده واقع می‌شوند. و یک چیز در این تحولات شتابان هست که باعث می‌شود، دگرگونی‌های پی‌در‌پی انقلابی را شاهد باشیم؛ «شدت دیجیتال/ digital intensity». در شرایط «شدت دیجیتال»، بسیاری از مدیران، دانش، مهارت‌ها و تجربه مدیریت فناوری اطلاعات را ندارند، یا نمی‌توانند خود را روزآمد نگاه دارند. بنا بر این، دنیای کسب‌وکار، مشحون از رویارویی و خشونت و زیرآب‌زنی می‌شود؛ این‌ها مفاهیمی هستند که در بوروکراسی‌ها و سازمان‌های امروز زیاد شنیده می‌شود. این‌ها اصطلاحات قدیمی هستند که دقیقاً هم آن‌چه در جریان است توضیح نمی‌دهند. واقعیت آن است که کارآفرینانی که واقعاً کارها را بهتر انجام می‌دهند جایگزین کارآفرینان پیشین می‌شوند و کارآفرینان پیشین، راهی جز متهم کردن دیگران به قدرناشناسی برای حفظ انسجام هویتی خود نمی‌یابند. مشکل واقعی، ناتوانی در به‌روزرسانی مهارت‌ها و از آن بیش، ناتوانی در استفاده از خود فنّاوری و هوش مصنوعی برای انطباق با فناوری‌های تازه است.
▬ سازمان‌ها و کلیت ادوات حکمرانی نیز به شرطی می‌توانند تعادل خود را حفظ کنند، و به تعادل شهروندان نیز کمک بایسته‌ای برسانند که فعالانه تحولات تازه را رصد کنند و خود را با آن منطبق سازند، در غیر این صورت، خیلی سریع به دایناسورها خواهند پیوست. سطح بالایی از مدیریت IT و AI، پیش‌شرط مدیریت در دوران پیش رو خواهد بود. از این منظر، آمازون، اپل، گوگل، تسلا، اسپاتیفای، فیس‌بوک، اکسپدیا، ایربی‌ان‌بی، هواوی، اوبر، بوربری و تسکو الگوهای این سطح از به رسمیت شناختن فضای سایبر برای سازمان‌های امروز هستند.
▬ در عین مهارت‌های فنی، عملکرد اغلب شرکت‌های پیشرو با مزیت فنّاوری بالا، یک حقیقت دیگر را گوشزد می‌کند؛ اهمیت «اخلاق» را. مدیریت شرکت‌های شاخصی که نام آن‌ها را بردیم، تا کنون، بارها هدف اتهامات اخلاقی قرار گرفته است و پاسخ برازنده‌ای نیز برای این اتهامات نداشته‌اند، بگذریم که این اتهامات اخلاقی عملکرد فنی این شرکت‌ها را نیز به چالش طلبیده است. اتهامات اخلاقی علیه شرکت‌ها، از اهمیت تازه‌ای نیز برخوردار هستند، چرا که شرکت‌ها به بخش اصلی عملیات کننده در نظام حکمرانی تبدیل شده‌اند و از این جهت قدرت زیادی یافته‌اند، و باید به هر ترتیب در خدمت منافع عام قرار گیرند.
▬ مدیران، هر دو وظیفه «فنی و حرفه‌ای» و «اخلاقی» را بر عهده دارند، و باید بتوانند بین این دو جمع کنند. امروز، بیش از هر دوران دیگری در تاریخ بشر، «ملکات اخلاقی» یا همان «فرونسیس اخلاقی» برای مدیران ضروری است. اینجا، نقش «رهبری عالی جامعه» که بیش از هر چیز باید از بالاترین میزان فرونسیس اخلاقی برخوردار باشد پر رنگ می‌شود. او مأموریت دارد تا بر گلوگاه‌های جامعه نظارت کند و جلوی انحرافات درشت اخلاقی را بگیرد. در عین حال وجود چنین رهبری ضرورت و اهمیت مهارت‌های اخلاقی در سرتاسر جامعه را انکار نمی‌کند، چرا که هم‌زمان با این حقیقت نیز مواجهیم که قدرت در سطح بی‌سابقه‌ای در جامعه توزیع شده است و همه باید از سهم قدرتی که در اختیار دارند به نحوی اخلاقی استفاده کنند.

▀▄█▌ چک‌لیست هدایت کسب‌وکار پس از دگرگونی سایبر
۱. ✔ آیا کسب‌وکار یک چشم‌انداز از آیندهٔ دیجیتال را مد نظر دارد؟ اطمینان حاصل کنید که سازمان یا شرکت دارای یک شیوه‌نامه مدیریت و کنترل فناوری اطلاعات هست و این شیوه‌نامه، بخشی جدایی‌ناپذیر از برنامه‌ریزی، نظارت و عملکرد را می‌سازد؟
۲. ✔ آیا هیأت مدیره و مدیر اجرایی می‌توانند الگوهای جدیدی را که می‌توانند به ارزش استراتژیک و رقابتی کسب‌وکار اضافه کنند، شناسایی نمایند؟
۳. ✔ آیا استراتژی کسب‌وکار، و سطح فناوری اطلاعات، «مدام» هماهنگ و یکپارچه می‌شوند؟
۴. ✔ آیا تیم مدیریت، به قدر کافی قادر به نظارت، توان تصمیم‌سازی قاطع، پیاده‌سازی و اجرای تصمیمات، تأمین پویایی در قواعد هنجارین رفتار، و دفع فناوری‌های زاید هست؟
۵. ✔ آیا مدیریت و خصوصاً مدیران اجرایی درک دقیقی از نحوه اختلال فنّاوری در سازمان یا شرکت  دارند؟
۶. ✔ سازمان یا شرکت چگونه اهداف امنیتی کلیدی را تعریف می‌کند و آیا روندها در این زمینه با ضریب مناسبی از خطا اطمینان‌بخش هست؟
۷. ✔ آیا یک برنامه IT و AI انعطاف‌پذیر و اولویت‌بندی شده در سطح سازمانی وجود دارد تا اطلاعات و نرم‌افزار اصلی را با طبقه‌بندی درستی حفظ کند؟ منظور از IT فنّاوری اطلاعات است که بر مبنای الگوریتم‌های از پیش تعیین شده عمل می‌کند، و مقصود از AI سنخی از فناوری است که الگوریتم‌های اولیه خود را مورد بازسنجی و بازسازی قرار می‌دهد.
۸. ✔ کدام نوع از فناوری‌های IT، و کدام نوع از فناوری‌های AI، در میان‌مدت اولویت دارند، تا عنصر ثابت نسبی در برنامه‌ها را به خود اختصاص دهد؟
۹. ✔ چه کنترل‌هایی برای حفاظت از اطلاعات حساس علیه تمام انواع حملات سایبری وجود دارد؟ و چگونه اثربخشی این کنترل‌ها را «مدام» اندازه‌گیری خواهیم کرد؟ آیا سناریوهای لازم برای واکنش در صورت بروز خسارت، از پیش اندیشیده شده است؟ آیا «برنامه‌های جامع ارتباطات بحران» در دست هست؟
۱۰. ✔ آیا ما به طور منظم در تمام سطوح، سیاست‌ها و راهبردهای فنّاوری، آموزش می‌دهیم؟ سواد رسانه‌ای متناسب با این حیطه چطور تولید و به‌روزرسانی می‌شود؟
۱۱. ✔ آیا مدیریت سازمان یا شرکت، برنامه توسعه فناوری اطلاعات را هم به صورت غیرمتمرکز تشویق می‌کند و هم در چهارچوب سازمان‌های متمرکز راهبری و تضمین می‌کند؟ آیا روش‌های مناسبی برای جلب اشاعه دستاوردهای سایر شرکت‌ها در دستور کار هست؟
۱۲. ✔ آیا استراتژی سازمان یا شرکت، شامل یک نگاه جامع از تمام ذینفعان اصلی و روش‌هایی هست که ارتباطات و تعاملات درونی را در حد بهینه و منسجمی حفظ کند؟
۱۳. ✔ آیا مسؤولیت‌های حقوقی در زمینه مدیریت اطلاعات و سیستم‌های IT و AI شفاف شده‌اند و کدهای لازم در مورد آن‌ها تدوین گردیده است؟ چگونه «مدام» بسندگی کدهای حقوقی کنترل و ارزیابی می‌شود؟

▀▄█▌ برنامه‌ریزی راهبردی شرکت‌ها به روش ترسیم وضعیت مطلوب
برای هدایت کسب‌وکارها پس از دگرگونی سایبر، وضع مطلوب با مؤلفه‌های ذیل هدف قرار داده می‌شود:

▬ ۱. ✔ اصول، سیاست‌ها و چارچوب‌ها برای ارائه راهنمایی عملیاتی روزمره برای مدیران تهیه شود.
▬ ۲. ✔ فرآیندها برای تعریف و دستیابی به اهداف مرتبط با فناوری اطلاعات، طراحی شوند:
• ۲-۱. ✔ فرآیندهای پاسخگویی و ارتقاء بر مبنای شایستگی، متکی بر فناوری اطلاعات باشند؛
• ۲-۲. ✔ مدیریت، ریسک‌پذیر باشد؛ به این معنا که بر مبنای محاسبه ریسک، رده‌بندی آن‌ها، و سطح درگیری قابل قبول با ریسک‌های کمتر عمل کند؛
• ۲-۳. ✔ نوآوری و تولید ارزش مبتنی بر خلق فناوری، قلب و معنای بقای شرکت را می‌سازد.
▬ ۳. ✔ سازه‌های سازمانی طوری طراحی شوند که تصمیم‌گیری‌های پیشرو را در سرتاسر شرکت تسهیل کنند.
▬ ۴. ✔ فرهنگ، اخلاق و رفتار و سایر عوامل مرتبط باید مبتنی بر اصول باشند و انسجام کنش‌های جمعی را در بلندمدت تضمین کنند.
▬ ۵. ✔ روند و جریان سیال اطلاعات باید به خوبی مدیریت شود تا به خوبی سازمان را در حالت عملیاتی نگه دارد.
▬ ۶. ✔ زیرساخت‌ها، خدمات، تعمیرات و سایر پشتیبانی‌ها باید به خوبی تسهیل شوند.
▬ ۷. ✔ مهارت‌های افراد در سطح قابل قبولی باشد و در سطح قابل قبولی نگه داشته شود؛ اهم این مهارت‌ها به این شرح هستند:
• ۷-۱. ✔ توان درک استراتژی مبتنی بر فناوری؛
• ۷-۲. ✔ داشتن اطلاعاتی در مورد فن‌آوری‌های دیجیتال در حال حاضر و در حال ظهور؛
• ۷-۳. ✔ ماهر در یافتن «منابع اطمینان‌بخشی» که آخرین اطلاعات قابل اتکاء در زمینه فناوری را در اختیار بگذارند؛
• ۷-۴. ✔ ماهر در تجزیه و تحلیل سیاست، محیط زیست، و قواعد رقابت؛
• ۷-۵. ✔ ماهر در برنامه‌ریزی و سنجش عملکرد؛
• ۷-۶. ✔ ماهر در همساز و هم‌افزا کردن فناوری‌های شخصی و فناوری‌های سازمانی؛
• ۷-۷. ✔ ماهر در تعیین میزان وابستگی به فناوری تا در شرایط بحرانی، بتوان سطحی از عملکرد شخصی و سازمانی را بدون اتکاء به فناوری حفظ کرد؛
• ۷-۸. ✔ باکفایت و بلندنظر در تشخیص چرخه عمر مفید فنّاوری تا در شرایط مناسب بدون خساست، تکنیک‌ها را اسقاط کند و نوع و نسل تازه‌ای را جایگزین نماید؛
• ۷-۹. ✔ قادر به درک، پیاده‌سازی، و تضمین ضوابط حقوقی و اخلاقی مرتبط با کسب‌وکار؛
• ۷-۱۰. ✔ ماهر در طبقه‌بندی اطلاعات و همچنین طبقه‌بندی راهبردها و تکنیک‌ها، طوری که بتواند در شرایط لازم، برخی را به قیمت دیگران نجات دهد؛
• ۷-۱۱. ✔ مهارت ریسک‌پذیری به معنای شجاعت و نه تهور. باید به طور مشخص به محاسبه احتمال وقوع و بزرگای وقوع مخاطرات بپردازد و با رتبه‌بندی آن‌ها سطح معقولی از ریسک را در کار بپذیرد. افراد بسیار محتاط یا افراد بسیار متهور، اعتدال کافی برای پیشبرد امور را نخواهند داشت؛
• ۷-۱۲. ✔ اعتدال به عنوان یک روحیه و ملکه ذهنی لازم است. این، همان چیزی است که معمولاً به آن «پختگی شخصیتی» اطلاق می‌کنند؛
• ۷-۱۳. ✔ توان و مهارت در گفتگو و بحث و مذاکره؛
• ۷-۱۴. ✔ اعتقاد و التزام به اصول و عملکردهای زیربنایی؛
• ۷-۱۵. ✔ قادر به حفظ حریم خصوصی و امنیت داده‌ها  (توأم با اقتباس‌های آزاد از ریچارد لبلنک).

▀▄█▌ برای مطالعه بیشتر...
Richard Leblanc (ed.) (۲۰۱۶). The Handbook of Board Governance: A Comprehensive Guide for Public, Private, and Not-For-Profit Board Members. Hoboken, New Jersey: John Wiley & Sons, Inc.
مأخذ:مرکز ملی فضای مجازی
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در سه شنبه, 08 مرداد 1398 ساعت 18:15

بریگزیت، گفتگو و هابرماس

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت از ریموند گُیس؛ ادامه مطلب...فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    در سالی که هابرماس ۹۰ ساله شده است، گفت‌وگو بی‌فایده‌تر از همیشه به نظر می‌رسد؛ یورگن هابرماس، فیلسوف شهیر آلمانی و رئیس سابق انستیتو فرانکفورت، دهه‌هاست که چهره‌ای مرکزی در جهان فکر است. یکی از الهام‌بخش‌ترین ایده‌های هابرماس، «شرایط آرمانی گفت‌وگو» بوده است. طبق این ایده، اگر با تعلیق نیروهای قدرت و سرکوب، در نوعی شرایطِ برابری ایدئال، به گفت‌وگو دربارهٔ مسائل جامعه بنشینیم، به بهترین راه‌حل‌ها خواهیم رسید. ایده‌ای که حالا با بریگزیت و فریاد بلند افراط‌گرایان در سراسر جهان، گویا برای همیشه شکست خورده است. ریموند گُیس، فیلسوف سیاسی، به نقد گفت‌وگوی هابرماسی نشسته است.
▬    تولد نود سالگی یورگن هابرماس، نظریه‌پرداز اجتماعی و فیلسوف سیاسیِ بانفوذِ نسل دوم مکتب فرانکفورت، موجی از نگاه‌های ستایش‌آمیز را به کارنامهٔ او به راه انداخته است. در این جستار، به قلم ریموند گُیس، که کتابش با عنوان ایدهٔ نظریه‌ای انتقادی ۱، در سال ۱۹۸۱، هابرماس را وارد جریان اصلیِ فلسفهٔ انگلیسی‌زبان کرد، ارزیابی ارائه‌شده این قدر خوش‌بینانه نیست. نظریهٔ کنش ارتباطیهابرماس، علاوه بر دیگر چیزها، می‌گوید جامعه باید از مسیر نوعی گفت‌وگوی آزاد که در قید مناسبات قدرت نباشد برای رسیدن به شکلی آرمانی از آگاهی اخلاقی تلاش کند. در دیدگاه گُیس، آرمان هابرماس هم نامنسجم است و هم ایدئولوژیک؛ از این رو، جستار او گفت‌وگویی است دربارهٔ ارزشِ خودِ گفت‌وگو که در حال حاضر (در این مجله و مجلات دیگر) جاری است.
▬    آیا «گفت‌وگو» ۲ واقعاً این قدر شگفت‌آور است؟ آیا «ارتباط با دیگری» واقعاً ممکن است؟ اگر منکر آن شوم چه؟
▬    گفت‌وگوی همگانی دربارهٔ خروج از اتحادیهٔ اروپا تا همین حالا باعث شده است به بریتانیا آسیبی بی‌اندازه، احتمالاً برگشت‌ناپذیر، و کاملاً زائد وارد شود. روشن است که پیش از رأی‌گیری «شرایط گفت‌وگو» به هیچ وجه «آرمانی» نبود. لزومی به تأکید اضافی بر این مطلب نیست، اما این را هم باید به یاد داشت که ده سال قبل هیچ کس، مگر مُشتی متعصب، واقعاً علاقه‌ای به گفت‌وگو دربارهٔ روابط بریتانیا با اتحادیهٔ اروپا نداشت؛ این روابط جزء گزینه‌هایی که باید دربارهٔ آن‌ها بحث و گفت‌وگو کرد نبود، و چیزی هم بدتر از این نبود که روی میز بیاید. این گفت‌وگو متعلق به همین چهار سال اخیر است، که چند نفر از مالکان روزنامه‌ها (که بیشترشان حتی ساکن بریتانیا هم نیستند)، گروه کوچکی از ثروتمندان بازمانده از تاچریسم، و برخی فرصت‌طلبان سیاسی در آتش آن دمیدند، و همین باعث شد که اصلاً علاقه‌ای به این موضوع به وجود آید. اروپاهراسانِ مطمئن نهایتاً ۱۰ درصد جمعیت را تشکیل می‌دادند. صرفِ همین فرآیند گفت‌وگوی همگانی بود که امکان آن را فراهم کرد تا این ناراضیان فعال شرایطی را ایجاد کنند که در آن ۱۰ درصد دیگر از جمعیت هم این نارضایتی ملایمِ پنهان را، که هر جمعیتی در هر رژیم سیاسی احتمالاً در خود دارد، به زبان بیاورند و آن را به منزلهٔ نوعی شکاکیت نسبت به اتحادیه ابراز کنند. شماری از عوامل تاریخیِ دیگر و به‌شدت تصادفی نیز موجب شدند ۱۷ درصد دیگر از جمعیت هم به رأی‌دهندگان بریگزیت بپیوندند. مهم‌ترینِ این عوامل آن بود که جدایی‌طلبان می‌توانستند مردم را (به دروغ) اقناع کنند که آسیب‌هایی که در واقع به دست سیاست‌مدارانِ وِست‌مینستر ۳ بر آن‌ها تحمیل می‌شود عملاً نتیجهٔ مستقیم کنش بروکرات‌ها در بروکسل ۴ بوده است. ویژگی‌های ساختاریِ نظام انتخاباتیِ نخست‌نفری یا «همه مال برنده» ۵، این نظام منسوخ و حتی خنده‌دار، موجب شد رأی ۳۷ درصدِ حوزهٔ انتخابیه به ۵۲ درصدِ آرای ریخته‌شده به صندوق (در یک انتخابات واحد) تبدیل شود، رأیی که حالا دیگر تأثیر سیاسی داشت، و از این به بعد، هر روز به آن ارجاع می‌دهند، و سه سال است طوری از آن حرف می‌زنند که انگار هر که خلافش را بگوید در برابر رأی مردم ایستاده است. جدایی‌طلبانِ حزب محافظه‌کار، مانند جیکوب ریس‌ماگ، اصلاً طنز ماجرا را نمی‌گیرند که حزبشان دویست سال است که دارد، با داد و هوار، با این برداشتِ روسویی مخالفت می‌کند، و حالا ناگهان خودشان به آن ایمان آورده‌اند. سلسلهٔ غریبی از تصادفات، از جمله انعطاف‌ناپذیری و بی‌کفایتیِ تاریخیِ نخست‌وزیر، اکنون موقعیتی ایجاد کرده است که در آن ۳۰ درصد یا ۴۰ درصد از رأی‌دهندگان واقعاً ضداروپایی هستند، و هیچ گفت‌وگویی، فارغ از این که چقدر شرایط اجرایش آرمانی باشد، نمی‌تواند در کوتاه‌مدت تغییری در آن ایجاد کند. شخصی که به هر دلیلی و به هر وسیله‌ای آورده شده تا مقامی دولتی را بر عهده بگیرد، به دلایل روان‌شناختیِ بدیهی علاقه‌ای ندارد بپذیرد که مرتکب اشتباه شده است. گفت‌وگو خنثی نیست، بلکه موقعیت را تغییر می‌دهد. وقتی دولت، فارغ از درست‌وغلط‌های تصمیم اولیه، نمی‌تواند بر مبنای آن تصمیم عمل کند، این هم باز موقعیت را تغییر می‌دهد، و می‌تواند دلخوری بیشتری ایجاد کند و مسئله را به یک مسئلهٔ وجودی تبدیل کند. برای بسیاری از کسانی که به بریگزیت رأی داده‌اند، مسئله الان یک مسئلهٔ به اصطلاح «هویتی» شده است.
▬    وقتی با طرفداران بریگزیت صحبت می‌کنم، یقیناً فرضم این نیست که آنچه هابرماس «قدرت استدلال بهتر» می‌نامد قدرتی مقاومت‌ناپذیر خواهد بود. و یقیناً از این فرض هم بسیار دور هستم که گفت‌وگویی نامحدود تحت شرایط آرمانی در نهایت آنان را از انحرافات شناختی و اخلاقی گریبان‌گیرشان خلاص می‌کند، و در آخر به اِجماع بین آنان و من منتهی می‌شود. آنچه باعث دشوار بودن این قبیل موقعیت‌ها می‌شود این است که اکثراً استدلال‌ها در مقابل کشش‌های «هویتی» بی‌اثرند. در قرن نوزدهم کیرکگور با این پدیده کاملاً آشنا بود، و بخش عمده‌ای از فلسفه‌ورزی او صرف تلاش برای فهم آن و کنار آمدن با آن شد. «ما تحت هیچ شرایطی نمی‌خواهیم با اروپایی‌ها اشتباه گرفته شویم چون از نظر ما آن‌ها فقط شایستهٔ تحقیرند». آدم در برابر چنین حرفی چه می‌تواند بگوید؟ تنها دگردیسی‌های اجتماعی‌سیاسیِ بلندمدت، رخدادهای خارجی اثرگذار، و مداخلهٔ سیاسیِ پایدار و کاملاً متمرکز ممکن است بتواند اثری بگذارد. اما، همان طور که کینز به روشنی گفته است، در بلندمدت همه ما خواهیم مُرد.
▬    وقتی آدورنو در ابتدای اخلاق صغیر ۶ بر این «افسانهٔ لیبرال که می‌گوید هر فکری باید به نحوی جهان‌شمول، تحت هر شرایطی، برای همگان ارتباط‌پذیر ۷ باشد» قیدهای فلج‌کننده می‌گذارد، هم لیبرالیسم سیاسی را نقد می‌کند و هم استفاده از «ارتباط» به عنوان اصل سامان‌دهندهٔ بنیادین در فلسفه را زیر سؤال می‌برد. این خصومت نسبت به لیبرالیسم و بُتوارهٔ ارتباطِ جهان‌شمول نزد اعضای مکتب فرانکفورت حفظ نشد و حتی پیش از آن که نسل بعدی به طور کامل روی صحنه ظاهر شوند کنار گذاشته شد. در همان اوایل دههٔ ۱۹۷۰ بود که جانشین غیررسمی آدورنو به عنوان رئیس مکتب، یعنی یورگن هابرماس، که در هفتهٔ جاری وارد نود سالگی می‌شود، پروژهٔ خودش برای اعادهٔ نسخه‌ای نوکانتی از لیبرالیسم را آغاز کرد. پیشنهاد هابرماس این بود که این کار با رجوع به مفهوم «گفتمان» که دارای تنش‌های هنجاری بسیار بود صورت بگیرد. معنای دقیق گفتمان بنا بود در آنچه او «نظریه‌ای برای کنش ارتباطی» می‌خواند توضیح داده شود. برنامهٔ هابرماس به سه معنا «نوکانتی» است: اول از همه، ایدهٔ حاکم بر برنامهٔ او این است که مسئلهٔ فلسفی محوری مسئلهٔ «حقانیت» ۸ است (چنان که برای کانت این طور بود، پرسش فلسفی محوری او quid juris [بر مبنای چه حقی؟] بود، نه quid facti [بر مبنای چه واقعیتی؟]). دوم، هابرماس همانند کانت دلبستهٔ این ایده است که ساختارهای از نظر تاریخی لایتغیری وجود دارند که می‌توانند بهنجاری ۹ را به شکلی درون‌زاد ایجاد کنند. در مورد کانت، این ساختارها همان ساختارهای «خِرد» هستند؛ در مورد هابرماس، ساختارهای ارتباط هستند. در نهایت، کانت دلشمغولِ دوگانگی‌هایی واضح و شدید بود، و عمیقاً نسبت به تجاوزهای احتمالی از مرز قلمروهایی که آن‌ها را شدیداً متفاوت می‌دانست (مانند مرزهای میان اخلاق و مشیت یا میان پیشینی و پسینی) نگرانی داشت. این دلمشغولی کانتی در قالب تضاد شدید میان مفاهیم محوری گفتمان و کنش ابزاری که در موضع هابرماس دیده می‌شود انعکاس یافته است. آدورنو افسانهٔ لیبرالِ ارتباط‌پذیریِ جهان‌شمول را یک بیماری عیان می‌دانست. اما هابرماس برعکس هیچ تلاشی برای فاصله‌گذاری بین خودش و این افسانه انجام نمی‌دهد؛ در واقع، فعالانه آن را می‌پذیرد، جدی می‌گیرد و حتی اشاعه می‌دهد تا به معیاری برای حقانیت بدل شود. «حقانیت» باید از طریق نوعی ارتباط‌پذیری جهان‌شمول تعریف شود. لیبرالیسمِ هابرماس بناست بنیادهایی داشته باشد، و این بنیادها باید در یک نظریهٔ استعلایی دربارهٔ ارتباط یافته شوند. از نظر هابرماس، ارتباط پدیدهٔ تجربی ساده‌ای نیست، بلکه همان ساختار دوگانه‌ای را دارد که وجه مشخصهٔ برساخته‌های ایدئولوژیکی عظیم تاریخ غرب است، برای مثال نظریه‌های «آزادی»، «دموکراسی»، و «حقوق». از یک سو، کلمهٔ ارتباط یک کاربرد تجربی و کاملاً غیرمسئله‌ساز در زندگی روزمره دارد. خود این واقعیت مستعد ایجاد پیامدهای ایدئولوژیک است، چون موجب می‌شود ارتباط طوری به نظر برسد که گویی جای چون‌وچرا ندارد و یک ویژگی بداهتاً بنیادینِ زندگی انسان است. از طرف دیگر، خودِ وجود ساختار ارتباطی از نظر هابرماس گویای این است که افراد هنگام برقراری ارتباط، به قول او، در نوعی فرشتندیگونگزفرهیتنس ۱۰ (شرایط تفاهم) قرار می‌گیرند، کلمه‌ای که اگر از عینک زبان انگلیسی به آن نگاه شود به نظر می‌رسد از درون گرفتار خلط است (و زایندهٔ خلط‌های بیشتر)، چون گویی دو چیزی که در انگلیسی آشکارا با هم تفاوت دارند را کنار هم می‌گذارد: درک زبانی و توافق اخلاقی. استفاده از یک واژهٔ واحد برای این دو چیز مساوی با این است که بحث را رها کنیم و به تردستی‌های زبانی روی بیاوریم. اگر هابرماس اصلاً به این فکر کرده بود، که به نظر من نکرده است، احتمالاً می‌گفت در اینجا کاربرد روزمرهٔ زبان آلمانی به شیوه‌ای پیشانظری حقیقتی بنیادین را دربارهٔ پیوند درونی فهم و بهنجاری بیان می‌کند. پذیرش این که نکتهٔ مذکور (به نحو بسیار مبهم) درست است، مسلماً مساوی با این نیست که نسخهٔ خاص مد نظر هابرماس از این نسبت را بپذیریم. او معتقد است که وقتی سخن می‌گوییم، متعهد می‌شویم تا به توافقی اخلاقی (آرمانی) با کسی که با او سخن می‌گوییم برسیم. تنها آن شکلی از سخن‌گفتن که با این جهت‌گیری به سمت توافق اخلاقی آرمانی هدایت شود می‌تواند به معنای کامل کلمه ارتباط نام بگیرد، یعنی «کنش ارتباطی» نامیده شود. فضایی که بین معنای صرفاً تجربی ارتباط با معنای مؤکد و بسط‌یافته و هنجاری آن وجود دارد زمین مساعدی است برای تحریف‌های ایدئولوژیک. عجیب این که از نظر هابرماس اکثر ارتباط‌ها در جامعهٔ ما مصداق کنش ارتباطی نیستند؛ این ارتباط‌ها «تحریف‌شده» هستند، چون با قواعد هنجاریِ مضمر در خودِ ارتباط مطابقت ندارند. پس مهم است که بین شبه‌ارتباط (تحریف‌شده)، که تحت شرایط اجبار اجتماعی رخ می‌دهد، و گفتمان اصیل، شکلی از کنش گفتاری که از همهٔ شکل‌های سلطهٔ اجتماعی آزاد است، تمایز قائل شویم. احترام‌گذاشتن به این تمایز، یعنی نظارت بر مرزهای میان شبه‌گفتار و گفتارحقیقی، و خلط نکردن این دو همان قدر برای هابرماس مهم است که برای کانت مسیحیان نخستین، معتقد بود که همهٔ موقعیت‌های زندگی انسان اضطراری هستند، چون پایان زمان نزدیک است و داوری خداوند سخت خواهد بود و پیامدهایش جاودان خلط نکردن «وظیفه» و «میل» یا «انگیزهٔ تجربی» و استلزامات فرمان مطلق مهم بود.
▬    قرابت طبیعیِ این نوع نظریه و برخی از مضامین لیبرالیسم سنتی چنان آشکار است که نیاز به بحث ندارد. بالاخره، نسبت‌دادن ارزشی بالا به آرمانِ «گفت‌وگوی آزاد» جزئی از ابزارآلات لیبرال‌های کلاسیک بود. هابرماس با پیمودن این مسیر مطمئناً به برخی از همان مسائلی برخواهد خورد که به طور سنتی لیبرال‌ها گرفتار آن‌ها بوده‌اند. یکی از مسائلی که مکرراً ذکر شده این است که ظاهراً لیبرال‌ها فرض می‌کنند -هرچند معمولاً بدان اقرار نمی‌کنند، و یقیناً بدان توجه نیز ندارند- که گفت‌وگو همواره ممکن است، و همیشه چیز خوبی است، آن‌ها فرض می‌کنند -فرضی به شدت آرمانی، که با این حال لیبرال‌ها عموماً مایل به اتخاذ آن هستند- که معمولاً «موقعیتْ» یک وضعیتِ اضطراری با خطر قریب‌الوقوع برای کل هستی انسان نیست که نیازمند اقدام بی‌درنگ باشد. یکی از تضادهای فردِ لیبرال و متعصب دینی در همین است که متعصب دینی، مانند مسیحیان نخستین، معتقد بود که همهٔ موقعیت‌های زندگی انسان اضطراری هستند، چون پایان زمان نزدیک است و داوری خداوند سخت خواهد بود و پیامدهایش جاودان. فرض پنهان دیگری نیز در میان اکثر لیبرال‌ها در کار است، دائر بر این که گفت‌وگوی آزاد و بی‌مهار همواره به ایضاح و حل موقعیت‌های مسئله‌ساز کمک می‌کند، و این که دست‌کم «بنا بر اصول» همواره رسیدن به اجماع امکان‌پذیر است. جان استوارت میل این باور ناخوشایند را داشت که لیبرالیسم برای عوام «نافرهیخته» نیست -احتمالاً منظورش هندیانی بود که تحت حکمرانیِ خیرخواهانهٔ امپراتوری بریتانیا زندگی می‌کردند- اما احتمالاً حتی برای او نیز دشوار بود که بخواهد پیش چشم همگان علیه آرمان گفت‌وگوی آزاد حرفی بزند.
▬    به هر ترتیب، مهم است توجه داشته باشیم که این مفروضات در عمل و به لحاظ تجربی اشتباه هستند. گفت‌وگو، حتی گفت‌وگویی که تحت شرایط نسبتاً مطلوب رخ دهد، لزوماً روشنی‌بخش نیست، یا موجب ایضاح مسئله و رسیدن به اجماع نمی‌شود. در واقع، گفت‌وگوها اغلب جدل را تقویت می‌کنند، و تلخ‌کامی و عداوت و شکاف بیشتری پدید می‌آورند. همین بریگزیت را در نظر بگیرید. من با آدم‌هایی بهتر کنار می‌آیم که از افکار و احساسات واقعی‌شان کمتر خبر دارم. هر کسی که یک بار تجربهٔ گفت‌وگو در جهان واقعی را داشته باشد می‌داند که گفت‌وگوها هیچ پیشرفتی نمی‌کنند و رو به پایان نمی‌روند، می‌توانند موجب شوند افراد حتی نسبت به آنچه در ابتدا بودند گیج‌تر بشوند و ممکن است به تصلبِ عقیده و شکل‌گیری جبهه‌های سخت‌تر و نفوذناپذیرتر بین طرف‌های متفاوت منجر شوند. گفت‌وگو هر چه داغ‌تر و طولانی‌تر باشد، می‌تواند مسیر بدتری پیدا کند. دقیقاً همین بود که هابرماس را واداشت تا در نظریهٔ کنش ارتباطی، به منظور حذف این مشکلات، به جایگاهی ۱۱ مثل «موقعیت آرمانی گفت‌وگو» متوسل شود. به‌هرحال، این اصلاً بدیهی نیست که اگر کسی یک کنش گفتاری انجام داد ضرورتاً این فرض را هم داشته باشد که موقعیت جاری او باید در نسبت با چیزی ارزشیابی شود که در یک موقعیت گفتاری آرمانی بر سر آن تصمیم گرفته می‌شود، یا در چنین موقعیت آرمانی‌ای به ضرورت اجماعی حاصل خواهد شد.
▬    در نیمهٔ نخست قرن بیستم، نیم قرن پیش از آن که هابرماس شروع به نوشتن کند، جان دیویی، فیلسوف آمریکایی، نیز نظریه‌ای برای ارتباط طراحی کرد. او بر خلاف هابرماس در تأکیدش بر این که ارتباط را یک «فرآیند طبیعت‌گرایانه» می‌دانست صراحت داشت، و این که در موقعیت‌های مسئله‌ساز، در وهلهٔ نخست، این تنها کنش انسانی است که می‌تواند موجب ایضاح و حل مسئله شود. هر ایضاحی واکنشی است به یک موقعیت و مجموعه‌ای از مسائل داده‌شده و همواره متناسب با این پیکربندی است، مگر این که مشخصاً جرح‌وتعدیل شده باشد. بنابراین صرفاً مجموعه‌ای از کنش‌های متعاقب، و به‌ویژه کنش‌هایی که برای صورت‌بندی انتزاعی انجام می‌شوند، می‌توانند ارتباط را به چیزی با کاربرد عام‌تر تبدیل کنند. در برخی، و نه در همهٔ موقعیت‌ها کنشِ مورد بحث می‌تواند به شکل گفت‌وگو درآید، اما هیچ شکلی از گفت‌وگو وجود ندارد که به صورت پیشینی به‌مثابهٔ نوعی گفت‌وگوی آرمانی در نظر گرفته شده باشد. اگر گفت‌وگو کمکی نکند، که اغلب هم نمی‌کند، باید برای تغییر موقعیت مداخله انجام داد، و تغییرِ مورد نیاز ممکن است از آن جنسی نباشد که قوهٔ تشخیص آدمی به طور خودکار از آن استقبال می‌کند. ممکن است حتی ضرورت یابد که از دست به جای برخی اعضای روحانی‌ترِ بدن استفاده شود. شاید این به نظر خیلی‌ها حرف سنگینی بیاید، یا حتی توهینی به خود اصول مقدس لیبرالیسم به حساب بیاید. البته نه این که لیبرال‌های خودخوانده هرگز در مواقعی که ضروری بوده واقعاً در کنش همراه با خشونت تردید کرده باشند (به ویژه در دفاع از منافعشان؛ مثلاً جان استوارت میل و کمپانی هند شرقی را در نظر بگیرید)، بلکه اینان معمولاً هیچ علاقه‌ای به اقرار به آن ندارند.
▬    قرینهٔ «من دیگری هستمِ» رمبو در فلسفهٔ تحلیلی این حکم کواین است که «ترجمهٔ ریشه‌ای در خانه آغاز می‌شود». کواین می‌گوید حتی در گفت‌وگوی درونی نیز نفس من با خودش روبه‌رو می‌شود، من با سخنگویی مواجه می‌شوم که از زبانی استفاده می‌کند که به کلی بیگانه و برای من کاملاً غیرشفاف است. این زبان نیز باید «ترجمه» شود، و تنها مبنایی که ترجمه می‌تواند با تکیه بر آن صورت بگیرد کنش‌هایسخنگو است (تا جایی که برای من رؤیت‌پذیر یا به هر ترتیب دسترس‌پذیر باشد)، یعنی در این مورد کنش‌های شخصی که من با او سخن می‌گویم هنگامی که با خودم سخن می‌گویم. حال اگر من حتی نمی‌توانم با خودم نیز در نوعی شرایط مفاهمهٔ بهنجارِ کاملاً شفاف قرار بگیرم (مجدداً به یک کلمهٔ آلمانی برمی‌خوریم، آینفرشتندنس ۱۲ [به معنی موافقت]، که از همان ریشهٔ فرشتندیگونگزفرهیتنس است)، و اگر این مطابق نظر کواین درست باشد که خودِ ایدهٔ چنین وضعیتی نامنسجم است، دیگر خلسهٔ هابرماس نسبت به فهم بهنجار و اِجماع اصیل در سیاست را چطور باید بفهمیم؟
▬    هر قدر هم که فشار انسانی وارد کنیم باز هم کافی نیست تا بتوانیم در درون قلمروی پدیدهٔ طبیعی «ارتباط» منطقهٔ امنی ایجاد کنیم که واقعاً به طور کامل و از همهٔ جهات از اِعمال احتمالی زور مصون باشد، یا حتی نمی‌توانیم به صورت واقع‌بینانه در معنایی اتوپیایی شکلی از ارتباط را انتظار داشته باشیم که در آن مناسبات سلطه به طور کامل تعلیق یا لغو شده باشند. حتی اگر، آن گونه که هابرماس می‌گوید، چیزی در «منطق درونیِ» گفتار در کار باشد که «متضمن» آزادی از سلطه باشد، هر نظریهٔ مشخصی که بخواهد مدعی شود که گفتار در برابر تاریخ و شکل‌های واقعاً موجودِ ارتباط عایق‌بندی شده است در نهایت کاری از پیش نخواهد بُرد جز مطلق‌سازیِ برخی از ویژگی‌های تاریخی موقعیت فعلی ما. سابقهٔ تاریخی این نگاه را می‌توان در استدلال کانت به نفع تلقی‌های قرن هجدهمی از مجازات اعدام و علیه حقِ خودکشی دید که آن‌ها را نتیجهٔ لوازمِ ساختار خودِ عقل انسانی می‌دانست.
▬    دلایل خوبی داریم که نسبت به برنهادهٔ اصلی هابرماس در این بافت مشکوک باشیم، یعنی این برنهادهٔ او که می‌گوید مسئلهٔ اصلی امروز این است که نهادهای اجتماعی فاقد حقانیت لازم هستند و این کمبود را می‌توان با طراحی نظریه‌ای برای ارتباط مرتفع ساخت. اول از همه، همان طور که در بالا اشاره شد، این که بگوییم «حقانیت» مسئلهٔ مبنایی فلسفه یا حتی مسئلهٔ مبنایی فلسفه در عصر مدرن است نوعی پیش‌داوری کانتی است. این که فکر کنیم حقانیت مسئلهٔ مبناییِ اجتماعیِ جهان مدرن است از آن هم نامعقول‌تر است. پس مفهومِ «گفتمان بدون سلطه» نزد هابرماس هیچ معنایی ندارد: ارتباط هیچ‌گونه ساختار باثبات و لایتغیر ندارد، و یقیناً حاوی ساختاری نیست که به ما اجازه دهد از آن، معیارهایی برای یک مجموعه از هنجارها با اعتبار جهان‌شمول و برای تشخیص و نقد همهٔ شکل‌های سلطه را استنباط کنیم. به عبارت دیگر، بدین معنا هیچ‌گونه ارتباطی به‌هیچ‌وجه وجود ندارد: هیچ شکل قاعده‌محوری از رفتار زبانی در کار نیست که ضرورتاً معطوف به هنجارهای جهان‌شمولِ مضمر در خودش باشد، هنجارهایی پیش‌بینی‌پذیر که همواره از سوی کسانی که در آن شکل از رفتار مشارکت می‌کنند فرض گرفته شوند.
▬    مبادی الهیاتیِ لیبرالیسم اولیه (اسپینوزا، لاک) در اواخر قرن هجدهم شروع به فروریختن کرد، و از پسِ آن دوره‌ای حدوداً دویست ساله حادث شد (از کنستان و هومبلت تا میل و هابهاوس) که طی آن لیبرال‌ها تلاش کردند بدون توسل جستن به مفهوم خدا و دستگاه نظری‌ای که در وابستگی به این مفهوم شکل گرفته بود پیش بروند. با نگاه به گذشته، به نظر می‌رسد که این لیبرالیسم بی‌آلایش و غیرالهیات‌محور تجربه‌ای دراز بوده است، و موفقیت موقت آن در واقع وابسته به این واقعیت بوده که از سوی این یا آن قدرت استعماری بزرگ حفاظت می‌شده است، ابتدا از سوی امپراتوری بریتانیا، و البته بعد از آن هم از سوی جانشینان و مقلدانش. اگر امپراتوری به قدر کفایت بزرگ و قدرتمند و مطمئن به خود بود، مسلماً تا حدی می‌توانست به خودش اجازه دهد که از رواداری و آزادی بیان و تنوع عقاید و حتی از برخی حقوق شهروندی دفاع کند. پایان قدرت‌های امپراتوری کهن با فروپاشی عظیمِ اخلاقیِ جنگ جهانی اول و فجایع جنگ دوم بدین معنا بود که آنچه باقی مانده فضای درونیِ سرپوشیدهٔ امپراتوری آمریکا است، که باغ وحشی بدون سقف و با ابعاد یک قاره برای زیرگونه‌های مختلف هومو لیبرال‌ها فراهم کرد. از زمان رخدادهای ۱۱ سپتامبر و بحران اقتصادی سپتامبر ۲۰۰۸، حتی این سپهر نیز درست در مقابل چشمان ما به آرامی، هرچند به شکلی قطعی، در حال فروپاشیدن است. می‌توان دید که دونالد ترامپ مطابق آن دستور نیچه‌ای عمل می‌کند: «به آنچه در حال سقوط است تو هم لگدی جانانه بزن».
▬    نسیم ملایم و نوستالژیکِ لیبرالیسمِ متأخر که در نوشته‌های هابرماس می‌وزد صدای دوران تاریخی خاصی را با خود دارد؛ چیز عجیبی هم نیست. بعد از ۱۹۴۵، پرسش عاجل این بود که اروپای مرکزی از حیث سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی چطور از نو ساخته خواهد شد. راه بدیل آن‌ها، اگر ساده بگوییم، ادغام شدن با غرب یا با شرق بود. دیگر هیچ جایی برای پیشنهادهای رادیکال‌تر نبود، چنین پیشنهادهایی آزمایش هم نشدند. ادغام جمهوری فدرال آلمان در غرب از همان اوایل دههٔ ۱۹۷۰ که هابرماس نوشتن را شروع کرد واقعیتی مسلم به شمار می‌رفت، اما این چارچوبی است که باید پروژهٔ هابرماس را در آن قرار داد، پروژه‌ای که با انتشار کتاب نظریهٔ کنش ارتباطی او در ۱۹۸۱ به اوج خود رسید. هگل متذکر شده است که فلسفه همیشه بعد از واقعیت می‌آید، و اینجا هم ماجرا همین طور بود: یک فلسفهٔ شبه‌استعلایی که به گفتمان به منزلهٔ رسانهٔ محوری عقل همگانی تقدس بخشید، و با ترکیب سنت لیبرالیسم که مشخصاً در بریتانیا، هلند، ایالات متحده، و فرانسه قوی بود با مضامینی از کانت که جذابیت زیادی در آلمان داشتند پوششی ایدئولوژیک برای «ادغام بیشتر با غرب» فراهم آورد.
▬    «آزمایش‌باوری» دیویی -که موضع خودش را به یک معنا هم «پراگماتیسم»، هم «ابزارباوری»، و هم «آزمایش‌باوری» می‌خواند- چندان بخت این را نداشت که در دوران سازندگی جمهوری فدرال جای پای محکمی برای خود پیدا کند. بسیاری از هر نوع «آزمایش» سیاسی یا اجتماعی هراس داشتند. با توجه به ترس تکرار دوبارهٔ «آزمایش‌های» فاشیسم، و اضطراب موجود دربارهٔ «آزمایش فرهنگی بزرگ در شرق» (به تعبیر فروید در آیندهٔ یک رؤیا ۱۳)، دلایل کاملاً این ادعای احمقانه که «ما در بهترین جهان ممکن زندگی می‌کنیم» بهترین راه دفاع از وضع موجود نیست قابل درکی نیز برای این هراس وجود داشت. «آزمایش ممنوع!» شعار بسیار تأثیرگذاری بود که حزب سیاسی آلمان سی.دی. یو (اتحادیهٔ دموکرات مسیحی، که هم‌ارز حزب دموکرات در ایالات متحده است) در اواخر دههٔ ۱۹۵۰ آن را به کار برد. ولی جذابیت ذاتی برخی از وجوه سوسیالیسم، به رغم نمونهٔ منفیِ آن در اروپای شرقی، قابل چشم‌پوشی نبود، و این جذابیت در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ افزایش یافت. پس نه‌تنها مقتضی بود که به شکلِ سیاسیِ کاملاً آشکاری علیه «آزمایش‌های» ممکن اقدام صورت بگیرد، بلکه به صورت غیرمستقیم نیز این قبیل چیزها باید از قلمرو گفت‌وگو به کلی طرد می‌شدند و اطمینان حاصل می‌شد که اصلاً جایی برای بحث دربارهٔ آن‌ها وجود ندارد. برای همین کارل پوپر مُد شد، که می‌گفت آزمایش‌هایی که بیش از اندازه «بزرگ‌مقیاس» باشند ناقض «منطق تحقیقات علمی» هستند؛ در مقابل، دیویی مدعی بود که چیزی مانند نوعی «روش علمی» یا «منطق تحقیقات» لایتغیر در کار نیست، چون یکی از مهم‌ترین وجوه علم این است که وقتی پیشرفت می‌کند، خودِ روش‌هایش نیز تغییر می‌کنند. هابرماس را هم باید در همین بافت دید، و عجیب آن که در این بستر، هابرماس هم‌پیمان پوپر می‌شود، به‌ویژه وقتی ادعا می‌کند حدودی پیشینی برای ارتباط عقلانی وجود دارد و این حدود اصلاً امکان برخی از مداخله‌های سیاسیِ «ابزاری» را که بناست «غیرقابل گفت‌وگو» در نظر گرفته شوند طرد می‌کنند. لذا استعلاباوری او صرفاً زینتی درخشان بر اندام فیلسوفی که تحصیلاتی باکیفیت داشته نیست، بلکه ابزاری حیاتی برای تثبیت مرزهایی است که باید محدوده‌ای که در آن گفت‌وگو می‌تواند رخ دهد را محصور کنند و موضوعات ناخوشایند را بیرون نگه دارند. این که این خط‌مشیِ مرزگذاری برای گفت‌وگو صرفاً پدیده‌ای محلی در آلمان نبوده با این واقعیت معلوم می‌شود که رالز نیز، تقریباً در همان زمان در ایالات متحده، خود را ناگزیر دید که برای محافظت از شیوهٔ زندگی آمریکایی در مقابل بدیل‌هایی که بیش از حد رادیکال به نظر می‌رسیدند برخی چیزهای مشابه را از داروخانهٔ فلسفیِ بزرگ کانت به عاریت بگیرد.
▬    این ادعای احمقانه که «ما در بهترین جهان ممکن زندگی می‌کنیم» بهترین راه دفاع از وضع موجود نیست. شیوهٔ مؤثرتر این است که فیلسوف نشان ندهد ساختارهای اجتماعی و سیاسی موجود را تأیید می‌کند، و در عین حال فرصت‌هایی که فلسفه‌اش برای نقد طیف وسیعی از نقص‌ها، عیب‌ها، و نابسندگی‌های جزئیفراهم می‌آورد را در بوق و کرنا کند. یک ایدئولوژیِ «نقد گفتمانی» به سبب برخی امتیازهای روان‌شناختی که برای پیروان خود به همراه می‌آورد شانس‌های بهتری نیز برای تثبیت خودش دارد. این ایدئولوژی کاملاً برای جذب، انحراف، و کانالیزه‌کردن انرژی‌های مخربی که در شرایط عادی ممکن است از کنترل خارج شوند مناسب است، چون به برکت کانت، نارضایتی موجود را منضبط می‌کند و آن را به بسته‌های کوچکی از نقدهای اصلاح‌طلبانه بر نقص‌ها و آسیب‌های جزئی نظام اجتماعی تقسیم می‌کند.
▬    فیلسوفان هیچ توانایی ویژه‌ای در پیشگویی ندارند. از سوی دیگر، انسان‌ها به سختی می‌توانند از فکرکردن دربارهٔ آینده و تأمل دربارهٔ سیر آن، حالا به هر طریقی، دست بکشند. پس می‌توان پرسید آیا نسل بعدی افراد جوان نیز همانند پیشینیان خود بین سال‌های ۱۹۵۰ تا ۲۰۰۰ همین قدر بر گفت‌وگو تمرکز خواهند داشت و دلبستهٔ آن خواهند بود؟ اگر معلوم شود که آنان نه تنها با کسانی که پیش از ایشان بوده‌اند فرق دارند، بلکه ارزش‌ها و امیال دیگر و جهت‌گیری‌های متفاوتی هم دارند، بر چه مبنایی می‌توان به آن‌ها ایراد گرفت؟ وفادار نبودن به آرمانِ گفت‌وگوی آزاد؟ حتی اگر وفادار هم نباشند، چه جایی برای سرزنش هست؟
________________________________________
پی‌نوشت‌ها
• این مطلب را ریموند گُیس نوشته است و ابتدا در مجلهٔ سوتزیوپلیس (Soziopolis) منتشر شده است و سپس با ترجمهٔ خود نویسنده در شماره تابستان ۲۰۱۹ مجلهٔ پوینت با عنوان «A Republic of Discussion» به زبان انگلیسی منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان این مطلب را در تاریخ ۳۱ تیر ۱۳۹۸ با عنوان «آیا بعد از هابرماس دیگر کسی مردم را به گفت‌وگو دعوت خواهد کرد؟» و ترجمهٔ محمد باسط منتشر کرده است.
•• ریموند گُیس (Raymond Geuss) استاد بازنشستهٔ علوم سیاسی در کمبریج و فیلسوف سیاست بریتانیایی است. حوزهٔ تخصصی او نظریه‌های سیاسی قرن ۱۹ و ۲۰ است و در کارهایش از واقع‌گرایی در سیاست دفاع می‌کند. السدیر مک‌اینتایر دربارهٔ او گفته است: «هیچ‌کس در عرصهٔ فلسفه سیاسی و فلسفهٔ اخلاق، جستارهایی بهتر از او نمی‌نویسد».
[۱] The Idea of a Critical Theory
[۲] discussion
[۳] محل پارلمان انگلستان [مترجم].
[۴] مقر اصلی اتحادیهٔ اروپا [مترجم].
[۵] first-past-the-post
[۶] Minima Moralia: آدورنو عنوان کتاب را در تقابل با عنوان کتاب ارسطو، اخلاق کبیر، انتخاب کرده است [مترجم].
[۷] متأسفانه واژهٔ «ارتباط»، و مشتقاتش، در فارسی برای ادای معنای communicate، و مشتقاتش، در انگلیسی (یا Kommunikation در آلمانی) چندان واضح و جامع نیست. مقصود از «communicate» به طور کلی اطلاع‌رسانی، در جریان قرار دادن، و در میان گذاشتن یک مطلب با دیگران است. برای مثال، جمله بالا بهتر بود به این صورت ترجمه می‌شد: «هر فکری باید به نحو جهان‌شمول با هر کسی قابل در میان گذاشتن باشد»؛ اما با این ترجمه پیوند بین «قابل در میان گذاشتن» (communicable) و «ارتباط» (communication) گُم می‌شد. بنابراین «ارتباط‌پذیر» در جمله بالا را باید همان «قابل در میان گذاشتن» فهمید [مترجم].
[۸] legitimacy
[۹] normativity
[۱۰] Verständigungsverhältnis: در زبان آلمانی Verständigung هم به معنای فهم است و هم به معنای ارتباط و توافق [مترجم].
[۱۱] topos
[۱۲] Einverständnis
[۱۳] Die Zukunft einer Illusion
مأخذ:ترجمان
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در سه شنبه, 08 مرداد 1398 ساعت 07:46

«بیت‌کوین» و «آقای حضرتی»

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ادامه مطلب... فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▀█▄  قضیه:
▬    در حالی که مراجع عظام تقلید آیات عظام، سیستانی، مکارم شیرازی، صافی گلپایگانی، نوری همدانی، وحید خراسانی، و شبیری زنجانی، متفقاً بر حرمت مطلق «بیت‌کوین» حکم فرموده‌اند، و مقام معظم رهبری نیز دستور «عمل به احتیاط» فرموده‌اند که در شرایط اتفاق سایر مراجع عمده، عملاً به مفهوم تحریم است، آقای الیاس حضرتی، رئیس کمیسیون اقتصادی مجلس از موافقت کمیسیون اقتصادی دولت با به رسمیت شناختن صنعت «بیت‌کوین» خبر داد. به‌گفتهٔ وی، در این کمیسیون، «بیت‌کوین» به عنوان یک صنعت به رسمیت شناخته شده و همچنین مقرر شده است قیمت برق برای این صنعت معادل برق صادراتی محاسبه شود.
▬    آقای حضرتی، همچنین از نگرانی دستگاه‌های امنیتی در مورد «بیت‌کوین»، از بابت ضربه خوردن ارزش پول ملی، خروج ارز، و اتلاف سرمایهٔ مردم، خبر داد، و به طور ضمنی، این نگرانی‌ها را بی‌مورد شمرد، و گفت: «همیشه راه مقابله، دستگیری و جمع‌آوری را انتخاب کرده‌ایم در حالی که در پدیدهای نو امکان مقابله وجود ندارد اما امکان زیادی برای مدیریت وجود دارد». وی مشکل مصرف بسیار بسیار بالای برق معدن‌کاوان «بیت‌کوین» را هم کم‌اهمیت شمرد و گفت: «گاز ارزان در کشور ما وجود دارد که تلف می‌شود و عملاً مشتری نیز ندارد! می‌توان نیروگاه‌های گازی که تبدیل به برق می‌شود در سطح وسیع ایجاد کرد و نسبت به تولید برق ارزان اقدام نمود و از آن برق ارزهای دیجیتال و «بیت‌کوین» را تولید نمود. از این طریق می‌توان نسبت به خرید ارز در این اوضاع و احوال تحریم و مشکلات ارزی اقدام نمود و برای جوانان اشتغال ایجاد کرد». او تأکید کرد: «بیت‌کوین» را باید به عنوان یک صنعت به رسمیت شناخت و از درآمدهای مالیاتی و گمرکی آن استفاده کرد. روز گذشته کمیسیون اقتصادی دولت تشکیل جلسه داده و بخشی از مسائل مربوط به «بیت‌کوین» را مورد بررسی دقیق قرار داد. در این کمیسیون، «بیت‌کوین» به عنوان یک صنعت به رسمیت شناخته شده و این امر مصوب شده است و همچنین مقرر شد قیمت برق برای این صنعت معادل برق صادراتی محاسبه شود که البته ما نسبت به این موضوع انتقاداتی داریم و معتقدیم این نگاه مانع توسعه این صنعت می‌شود! احتمالاً این مصوبه به زودی به هیئت دولت ارائه خواهد شد.

▀█▄  کاوش در اطراف قضیه:
▬    مطابق خبر شماره ۴۹۷۰۳۸، از «خبرگزاری رسمی مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه» به نقل از هدانا، مراجع عظام تقلید در پاسخ به سوال: «حکم معاملات بیت کوین (ارز دیجیتال) چیست؟» مشخصاً چنین پاسخ فرموده‌اند: حضرت آیت الله مکارم شیرازی («با توجه به ابهامات زیادی که بیت کوین دارد معامله آن اشکال دارد»)؛ حضرت آيت الله نوري همداني («ورود در این معاملات اشکال دارد»)؛ حضرت آيت الله وحيد خراساني («خرید و فروش آن باطل است»)؛ حضرت آيت الله صافي گلپايگاني («حرام و اکل مال به باطل است. والله العالم»)؛ حضرت آيت الله شبيري زنجاني («چنانچه استفاده از این‌گونه ارزها نوعاً مفسده اقتصادی داشته یا خلاف قانون باشد، خرید و فروش آن‌ اشکال دارد»). از مقام معظم رهبری پاسخی در این زمینه به دست مأخذ خبر نرسیده است و برداشت منتشر شده از سوی منبع معتبر خبرگزاری رسمی مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه آن است که: «با توجه به اینکه مقام معظم رهبری در این زمینه فتوا نداده اند، این به این معنا نیست که استفاده از این پول اشکال ندارد، بلکه مقلدین ایشان باید با رعایت الاعلم فالاعلم به مرجع دیگر در این مسئله رجوع کنند. لازم به ذکر است مطابق نظر معظم له رعایت قوانین رسمی کشور در این زمینه لازم الاجراست».
▬    نکته اول این است که آقای حضرتی یا هر کرسی حکومتی دیگر، در نظام اسلامی شیعی، نباید تا قبل از صدور حکم مساعد از جانب روات احادیث که جانشینان مسلم امام عصر (عج) در امور مستحدثه هستند، مجوزی برای موضوعی صادر کنند؛ موضوع «بیت‌کوین» یا «ارز دیجیتال» اهمیتی بیشتر از یک فوت و فن تولید ثروت دارد، بلکه به مصالح بلندمدت و پایه‌ای امت بازمی‌گردد که نباید اسیر کوتاه‌نظری‌های مقطعی قرار گیرد؛ کوتاه‌نظری‌هایی که مع‌الأسف در متن سخنان ایشان آشکار است؛ فی‌المثل ایشان می‌فرمایند: «گاز ارزان در کشور ما وجود دارد که تلف می‌شود و عملاً مشتری نیز ندارد!». احتمالاً شما هم به یاد دیالوگ به‌یادماندنی سریال «قهوه تلخ» افتادید که طی آن، دیپلمات «خبیث» خارجی وانمود می‌کرد که با بردن نفت بدبوی ایران، به خاندان «دولو قاجار» لطف می‌کند! جالب‌تر این که آقای الیاس حضرتی می‌فرمایند: «می‌توان نیروگاه‌های گازی که تبدیل به برق می‌شود در سطح وسیع ایجاد کرد و نسبت به تولید برق ارزان اقدام نمود و از آن برق ارزهای دیجیتال و «بیت‌کوین» را تولید نمود!». اثری از بلندنظری «زیست‌محیطی» یا تعهدات «توسعه فرانسلی» و «توسعه پایدار» در این سخنان نیست. بگذریم که آقای حضرتی نگرانی دستگاه‌های امنیتی در مورد «بیت‌کوین» را، از بابت ضربه خوردن ارزش پول ملی، خروج ارز، و اتلاف سرمایهٔ مردم، خبر داد، به طور ضمنی بی‌مورد دانسته‌اند و با همان کلیشه‌های متعارف اصلاح‌طلبان می‌گوید: «همیشه راه مقابله، دستگیری و جمع‌آوری را انتخاب کرده‌ایم!».
▬    آن‌چه آقای حضرتی می‌گوید، پاسخی به دغدغه مراجع عظام نیست، و بنده و ایشان و امثال بنده و ایشان، در رده و مرتبت علمی و فقهی نیستیم که پاسخ دغدغه مراجع عظام تقلید را بدهیم، بلکه منحصراً می‌توانیم در این موضوعات «استفهام» و «استفتاء» کنیم و تا حکم خدا بر حلیت سنخ خاصی از معاملات و مکاسب صادر نشده است، باید حد نگاه داریم. وظیفه نهادهای حکومت اسلامی نیز همین است.
▬    واقعیت آن است که مطابق گزارش مرکز ملی فضای مجازی، مورخ ۱۷ تیرماه جاری، تا زمان تنظیم گزارش این مرکز، هیچ یک از بانک‌های مرکزی کشورهای امریکا، بریتانیا، فرانسه، روسیه، و چین، موضع ثابت و مشخصی راجع به رمزارزها اعلام نکرده‌اند. موضوع رمزارزها آنقدر مبهم هست که در ایالات متحده مناقشه سنگینی در سطح رئیس جمهور علیه رمزارزها برانگیزد. رئیس جمهور امریکا، همین پنجشنبه اخیر، یازده ژوئن، توییت کرده است: «من طرفدار بیت‌کوین یا دیگر ارز‌های دیجیتال نیستم. این‌ها پول محسوب نمی‌شوند و ارزششان بسیار پرنوسان و بی‌بنیاد است. دارایی‌های دیجیتالی (از نوع کریپتو) می‌توانند اعمال غیرقانونی از جمله تجارت مواد مخدر و دیگر فعالیت‌های غیرقانونی را تسهیل کنند». او در توییت دیگری نوشته است: «ارز مجازی لیبرا متعلق به فیسبوک هم از ثبات و جایگاه اعتماد کمی برخوردار خواهد بود. اگر فیسبوک یا دیگر شرکت‌ها بخواهند تبدیل به یک بانک شوند باید به دنبال امتیاز تاسیس بانکداری جدید باشند و مشمول تمام مقررات بانکی قرار گیرند. همچون همه بانک‌های دیگر چه داخلی و چه بین‌المللی». بدون آن‌که بخواهیم موضع تاجر سیاست‌پیشه را در این مناقشه تأیید کنیم، تأکید داریم، آن‌چه آقای حضرتی در مورد آن با قاطعیت سخن می‌گوید، عمیقاً مبهم است. واقعیت آن که بیت کوین یا رمزارز یا پول مجازی، در واقع، یک شبکه پرداخت و ذخیره‌سازی غیر متمرکز پول بر بستر بلاک‌چین است که کنترل غیرمتمرکز و فراگیر، و «فقدان نسبی» سرور مرکزی برای اعمال نظارت و مدیریت واحد، سبب می‌شود هیچ مرجع رسمی پاسخگویی، نتواند بر روی فرایند تولید و تغییر قیمت آن اعمال نظارت و اثر کند. پنهان بودن اطلاعات شخصی در معاملات رمزارزی، سبب شده تا عملا نسبت دادن مالکیت کیف پول «بیت‌کوینی» به افراد غیر ممکن باشد و این امر، زمینه را برای ارتکاب تخلفات متعدد از جمله خرید و فروش مواد مخدر، جرائم سایبری و پولشویی هموار کند. از این گذشته، ایجاد امکان پولشویی و کاهش قابلیت کنترل بر انتقال‌های مالی، اضمحلال زودرس توان‌های کوچک اقتصادی، نوسانات و تغییرات قیمتی بالا ناشی از سفته‌بازی، و عدم پاسخگویی یک نهاد در صورت وجود تخلف و نزول اقتصادی سنگین، و نهایتاً خطر توزیع ناعادلانه ثروت از جمله تهدیدهای «بیت‌کوین» برای نظام اقتصاد است، چرا که در حال حاضر بیش از نیمی از حجم بازار این نوع پول متعلق به افراد معدودی است که در واقع سهامداران اصلی بیت کوین تلقی می‌شوند. با نگاه فقه حکومتی، بیت کوین چالش‌هایی دارد که نمی‌توان از کنار آن‌ها با دستپاچگی گذشت، چرا که آسیب‌های آن نظام اقتصادی کشور را در سطح کلان درگیر خواهد کرد. توصیه ما به پارلمان و دولت این است که از آزادسازی فراگیر مقررات ناظر بر رمزارزها پرهیز کنند، و تنها با اجازه خاص از مرجعیت، و بنا به مصالح کشور در شرایط تحریم، امکان معدن‌کاوی و معاملات رمزارزی را در چهارچوب محدود برای نهادهای حکومتی فراهم کنند (توأم با اقتباس از برخی منابع).
مأخذ:صبح‌نو
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 02 مرداد 1398 ساعت 18:17

پایان‌نامه ارشد؛ نه استاد فرق ”خیار غبن“ و ”خیارسالادی“ را فهمید، نه دانشجو!

فرستادن به ایمیل چاپ

روزنامه اطلاعات؛ادامه مطلب... فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    خبری منتشر شده که در یکی از دانشگاه‌های کشور پایان‌نامه کارشناسی ارشد دانشجویی در رشته حقوق، به موضوع «خیارغبن» مربوط بوده است (خیار اصطلاحی حقوقی و به معنای اختیار است و خیار غبن برای اختیار فسخ معامله مصطلح است) در همان پایان‌نامه در صفحه انگلیسی تیتر و خلاصه پایان‌نامه از کلمه Cucumber [به جای option of lesion] استفاده شده که به معنای خیار سالاد(میوه) است!
▬    جالب‌تر اینکه دانشجوی فوق‌لیسانس از این پایان‌نامه دفاع کرده و نمره‌ «عالی» هم گرفته است!
▬    اخیراً اعلام شد که نیروی انتظامی در عملیاتی ضربتی ۲۵ مؤسسه را پلمب کرد که به طور حرفه‌ای برای دانشجویان پایان‌نامه تولید می‌کردند. این مؤسسات پایان‌نامه را از صفر تا صد تولید می‌کردند و تا مرحله دفاع از دانشجویان حمایت می‌کردند! معاون وزیر علوم گفت که هزاران نفر در این مؤسسات بین ۳ تا ۱۵ میلیون تومان پول داده بودند که برایشان پایان‌نامه تقلبی تولید شود!
▬    جالب آنکه در خبر اعلام شده بود که این مؤسسات علاوه بر تولید پایان‌نامه برای دانشجویان، برای برخی اساتید هم مقاله علمی تولید می‌کردند!
مآخذ:...
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در یکشنبه, 30 تیر 1398 ساعت 06:30

طرح مبحث «جامعه‌شناسی سالمندی» در ایران

فرستادن به ایمیل چاپ

فقط ایده‌ای برای تأمل بیشترادامه مطلب...


▬    رضا جعفری، رئیس اورژانس اجتماعی کشور و مدیرکل دفتر آسیب‌دیدگان اجتماعی سازمان بهزیستی گفت: علی‌رغم اینکه توجه به سالمند در دین اسلام مورد تأکید است، در حال حاضر سالمند آزاری بعد از کودک آزاری و همسر آزاری رتبه سوم خشونت‌های خانگی در کشور را دارد که نیاز به برنامه‌ریزی مناسبی در این حوزه وجود دارد. امروزه یکی از شاخصه‌های توسعه، توسعه شاخص انسانی با سه مؤلفه امید به زندگی، تحصیلات و خدمات بهداشتی و درمانی است.
▬    بعد از انقلاب امید به زندگی افزایش پیداکرده است و در حال حاضر میانگین امید به زندگی در ایران بین زنان و مردان حدود ۷۰ تا ۷۳ سال است، امید به زندگی در سالمندان به‌نوعی فرصت و تهدید محسوب می‌شود، در واقع اگر ما ابزار، فرصت و زمینه لازم برای مدیریت دوره سالمندی را نداشته باشیم و خدماتی که سالمند نیاز دارد ارائه ندهیم این فرصت به تهدید تبدیل می‌شود.
▬    طبق سرشماری که در سال ۱۳۹۵ صورت گرفته ۹.۲ جمعیت ما به عبارتی هفت و نیم میلیون نفر سالمند هستند، پیش‌بینی می‌شود در سال ۱۴۳۰ جمعیت سالمندی کشور به ۳۳ درصد می‌رسد و از هر سه نفر یک نفر در دوره سالمندی زندگی خواهند کرد این نشان می‌دهد که ما باید امکانات خودمان را معطوف به سالمندی کنیم.
▬    در حوزه اورژانس اجتماعی سالمند آزاری در خشونت خانگی رتبه سوم را دارد به‌این‌ترتیب که کودک آزاری، همسر آزاری، سالمند آزاری و معلول آزاری به ترتیب بیشترین خشونت‌های خانگی کشور هستند، اگرچه میزان سالمند آزاری بالا نیست اما همین میزان نیز نیاز به برنامه‌ریزی دارد.
▬    در بسیاری از کشورهای دنیا شاخص بین‌المللی کمک خیرخواهانه دارند؛ بر اساس خدمات خیرطلبانه کشور ایران رتبه متوسط رو به پایین دارد این در حالی است که فرهنگ ایرانی و اسلامی کشور ما غنی است و نگهداری و مراقبت از سالمندان مورد تأکید جدی است.
▬    ما کشوری هستیم که از فرهنگ غنی اسلامی و ایرانی برخورداریم و در دین اسلام به سالمندان توجه ویژه‌ای شده است؛ با توجه به این‌که شاهد دورنمایی از سالمندی در کشور هستیم، امروز بحث توسعه مراکز شبانه‌روزی شاخص مثبت نیست و بازپیوند اجتماعی باید موردتوجه قرار بگیرد.
▬    هدف این است که سالمند در محل زندگی در کنار خانواده حضورداشته باشد، وقتی سالمند را از خانواده خودش دور می‌کنیم و وارد مراکز می‌کنیم از مزایای که در کنار خانواده است بی‌بهره می‌شود.
▬    امروزه سبک زندگی ما دوستدار سالمند نیست، ۴۰ درصد ساختمان‌ها آپارتمان است که مناسب سالمند نیست، سالمند نیازمند خدمات و مراقبت ویژه است، توسعه باید متوازن و تضمین‌کننده سلامت باشد و همه ابعاد را در برگیرد.
▬    برنامه‌ریزی در حوزه سالمندی باید جامع و تضمین‌کننده زندگی سالم باشد، امیدواریم شاهد روزی باشیم که سرمایه فرهنگی ارتباطات خویشاوندی و سنت‌های اصیل ایرانی و اسلامی تقویت شود و خدمات به سالمند در کنار خانواده و در محل زندگی ارائه شود.
مآخذ:...
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در یکشنبه, 30 تیر 1398 ساعت 06:27

صفحه 15 از 407