فیلوجامعه‌شناسی

مقالات و يادداشتهاي روز

ــ̓ ̓ـکوتیشن: ماکیاولی درباره فضیلت/زمان/زمانه

فرستادن به ایمیل چاپ

نیکولو ماکیاولی ادامه مطلب...در «گفتارها»


• چون بدین مطلب می‌اندیشم که چرا مردم روزگاران باستان، بیش از مردم روزگار تو، خواهان آزادی بوده‌اند، به این پاسخ می‌رسم که آدمیان در آن روزها، از قدرت بیشتری بهره‌مند بوده‌اند؛ و این، به عقیده من، معلول اختلاف در نظام تعلیم و تربیت است، که اساس آن، خود، بر اختلاف میان دین آنان و دین ما استوار است.
• زیرا، دین مسیح، بدان گونه که حقیقت و طریقت زندگی را به ما می‌آموزد، موجب می‌گردد که ما مواهب و مفاخر این-جهانی را حقیر شمریم. در حالی که باستانیان، به عکس، چیزهای دنیوی را خیر برین می‌دانستند، و در نتیجه، تحرک و قدرت بیشتری در کارهایشان داشتند.
• با ملاحظه در اکثر نهادهای [اجتماعی و دینی] آنان می‌توان مصادیق این نظر را باز یافت. به عنوان نمونه، می‌توانیم نخست، شکوه و عظمت مراسم قربانیان آنان را با سادگی مراسم قربانیان خود مقایسه کنیم. مراسم قربانی ما، بیش از آن‌که از حشمت و عظمت برخوردار باشند، آرام و باوقارند و جوش و خروش در آن‌ها نیست، در حالی که مراسم آنان از شکوه و عظمت، چیزی کم نداشت و بر آن شکوه و عظمت، خصوصیت سبعانه و خونبار قربانی کردن حیوانات بی‌شمار نیز افزوده می‌شد، و انس گرفتن به چنین مناظر هراس‌آوری، خوی آدمیان را به طبیعت و کیفیت مراسم قربانی مانند کرده بود.
• از آن گذشته، باستانیان تنها به مردانی ارج می‌نهادند که به زیور حلال آراسته می‌گشتند و بر مقامات بلندی، چون سپاهسالاری و ریاست‌جمهوری دست می‌یافتند، در حالی که دین ما، بیشتر حکیمان و اندیشمندان را تجلیل کرده است، تا مردان عمل را.
• علاوه بر آن، دین ما سعادت برین را در شکسته نفسی و فرو افتادگی می‌داند، و آمال دنیوی را حقیر می‌شمرد؛ حال آن‌که دین باستانیان، بر عکس، خیر اعظم را در شکوهمندی روح، در قدرت جسمانی، و در تمام آن کیفیاتی می‌داند که بر هیبت مردان می‌افزاید؛ و اگر دین مسیح، ما را به شکیبایی و بردباری فرا می‌خواند، ما را بیشتر به تحمل مصائب رهنمون می‌شود، تا دست یازیدن به کارهای بزرگ.
• این اصول، به نظر من آدمیان را زبون و ناتوان ساخته است و موجب گردیده تا شکار آسانی برای بدسگالان شوند، و چون می‌بینند که مردم بی‌شماری به امید رسیدن به بهشت، پیش از آن‌که در صدد انتقام برآیند به تحمل دردها و زخم‌ها تمایل دارند، با اطمینان بیشتری بر آنان سلطه می‌جویند.
...
• اغلب، چنین اندیشیده‌ام که علل کامیابی یا شکست مردم به نحوه انطباق رفتارشان با زمان بستگی دارد. آن کس که جریان زندگی‌اش را در مسیری موافق با زمان پیش می‌برد، عاقلانه‌تر از همه رفتار می‌کند و بیشتر از همه بختیار خواهد بود…، و چنین شخصی همواره از انگیزه‌های طبیعی‌اش پیروی می‌کند.
...
• مردم، اغلب، فریب خیر موهومی را می‌خورند، و تباهی خود می‌جویند… آنان که در مجالس مشورتی حضور داشته‌اند، ملاحظه کرده‌اند که تا چه حد افکار آدمیان دچار لغزش است، و اگر آن افکار به وسیله افراد برتر راهبری نگردد، مستعد آن است که در قطب مقابل عقل و منطق قرار گیرد. اما از آنجا که افراد برتر در جمهوری‌های فاسد (بویژه در زمان‌های صلح و آرامش) به طور کلی، یا به علت کینه‌توزی و حسد، یا بلندپروازی دیگران، منفور هستند، مآلاً برتر از آن کسانی خواهد بود که عامه به خطا تأییدشان می‌کنند، یا کسانی که بیشتر سودای ارضای خاطر توده‌ی مردم را در سر دارند تا پیشبرد و خیر و صلاح عموم را.

مکاتب در فلسفه‌ی روش علوم اجتماعی / بخش دهم: رویکرد انتقادی فمینیستی به روش تحقیق

فرستادن به ایمیل چاپ

تیم مِادامه مطلب...ی


تمام متفکرانی که تاکنون از ایشان یاد کردیم مرد بودند. علت چیست؟ اگر این مردان تئوری‌ها و تحقیقات معتبری راکه به ما توان شناخت روابط اجتماعی را می‌دهند ساخته‌اند، پس با ورود هر چه بیشتر زنان به عرصه نظریه و پژوهش، باید تئوری‌ها و پژوهش‌های آنها هم‌چنان اعتبار خود را حفظ کنند و قابل توجه بمانند. این در حالی است که زنان از ورود به این عرصه محرومند، چرا که مردان به عمد یا غیر عمد، رویه‌ها و پست‌های کلیدی را در مراکز تحقیق اجتماعی اشغال کرده‌اند. به عبارت دیگر، نه تنها این تئوری‌ها و پژوهش‌ها سطح درک ما را گسترش نداده‌اند، بلکه معنای مردانه‌ای را بنیان نهاده‌اند که جامعه و علم را بر حسب ارزش‌های مردانه تعریف می‌کند؛ پس، بنابراین، نه تنها اهداف تحقیق علمی بی‌فرجام مانده‌اند، بلکه علاوه بر آن، نتایج این تحقیقات، منجر به تحریف جهان اجتماعی شده‌اند. آنچه به آن علم می‌گوییم، با جمع‌آوری آنچه به آن واقعیات جهان اجتماعی اطلاق می‌کنیم (تجربه‌گرایی)، منجر به بروز وضعیت تحریف‌آمیز مذکور خواهد شد، و با این کار، زنان برای همیشه در حاشیه باقی خواهد ماند. چنین علمی، عینکی می‌سازد که از پس آن، پایگاه و موقعیت نابرابر زنان و مردان اثبات می‌شود.
      این جدال، نقطه عظیمت رویکرد انتقادی فمینیستی به علم است. شاید در نگاه اول، این نکته به نظر آید که در مقایسه با جریان کلی علوم اجتماعی، رویکردهای فمینیستی چهارچوب فکری منسجم و واحدی را سامان نمی‌دهند، و دقیق‌تر است که به آن‌ها «ایسمهای فمنیستی» اطلاق شود. با توضیحاتی که خواهیم داد این امر به ذهن متبادر خواهد شد که این ایسمهای فمینیستی در مواردی متعدد با هم اشتراک دارند؛ نخست آنکه زنان و نقش‌های اساسی ایشان در حیات اجتماعی-فرهنگی به حاشیه رانده شده‌اند و این امر در پژوهش‌ها بازتاب یافته است. دوم آنکه، معیارهای علمی، اسطوره سیطره مرد بر زن را جاودانه و بر حق جلوه می‌دهند، و چنین معیارهایی پژواک تمایل به کنترل جهان‌های اجتماعی و طبیعی هستند. سوم آنکه جنسیت، به مثابه یک تقسیم‌بندی مهم اجتماعی در کنار مقولاتی همچون طبقه اجتماعی، در ادراکات و تبیین‌های ما از پدیده‌های اجتماعی مفقود بوده است. واضح است که این مشخصه‌ها در استدلالات مکاتب گوناگون فمنیستی به یک اندازه بیان نشده، عمق نیافته و مستدلاً بیان نشده است. مع‌الوصف، این مضامین نیرومند انتقادی نباید از نظر دور بماند. بنابراین، در چهارچوب هر رویکرد روش‌شناختی، اگر بخواهیم به درک خود از حیات اجتماعی به طور کلی و روش‌های تحقیق به طور خاص بیفزاییم، باید این انتقادات را در مرکز توجهات خود قرار دهیم.
منابع:...

ــ̓ ̓ـکوتیشن: سن آگوستین درباره راه عشق

فرستادن به ایمیل چاپ

سن آگوستین ادامه مطلب...در «اعترافات»


• ایمان بنیاد زندگی آدمی است؛ انسان نمی‌تواند آن حقیقتی را که روح‌القدس فاش ساخته، خود کشف کند.
...
• به هر حال، پس از آن که ... به مزیت و برتری مسیحیت پی بردم، احساس کردم که [مسیحیت] در مقایسه با روش مانویان، با فروتنی و صداقت بیشتری، امر به اعتقاد به امور غیر قابل اثبات می‌کند (خواه این که آن امور برای همگان قابل اثبات نباشند، یا این که اصلاً نتوان آن‌ها را اثبات کرد).
• حال آن که در مانویت، وعده‌ی گستاخانه‌ی معرفت، حس خوش‌باوری ما را به سخره می‌گرفت، و اعتقاد به بسیاری چیزهای خیالی بیهوده بر انسان تحمیل می‌شد؛ تنها به این دلیل که آن‌ها قابل اثبات نبودند.
• از آن پس، خداوندا، تو، کم کم با دست رحیم و بسیار مهربانت، با جلب و تسکین قلب من، مرا ترغیب کردی.
...
• بدین‌سان، بسیار ایمان داشتم، هر چند زمانی اعتقاد من نیرومندتر از گاه دیگر بود. با این حال، همواره معتقد بودم که تو هستی و به ما عنایت داری، هر چند نمی‌دانستم که درباره‌ی ذات تو، چه باید اندیشید و چه راهی به تو می انجامد یا دوباره به تو می‌رسد.
• با توجه به این که ما به واسطه عقل عاجز خود، بیش از آن ضعیف بودیم که حقیقت را دریابیم و به همین دلیل، نیازمند حجت کتاب‌های مقدس شدیم، پس، اعتقاد پیدا کردم که تو هرگز چنان اعتلا و اقتداری به آن کتب نمی‌بخشیدی، مگر آن که اراده‌ات بر آن قرار گیرد که به تو اعتقاد بیاورند و تو را بجویند.
• امور الهی، بر کسی بیشتر آشکار می‌شوند که به اعماق دل خود واپس نشیند.
• و در پی این تذکار، به خود بازگشتم؛ پس، وارد اعماق نفس خویش شدم و تو مرا رهنمون شدی؛ و من از عهده این کار برآمدم، زیرا تو یاور من بودی.
• و من وارد شدم و به چشم جان خود، بر فراز همان چشم جان و بر فراز ذهن خود، روشنایی پایدار را دیدم. نه این روشنایی معمولی که بدن می‌تواند بدان نظاره کند و نه روشنایی عظیم‌تری از همان نوع.
• چنان که گویی درخشانی آن بسیار روشن باشد و با عظمت خود، همه چیزها را در بر گیرد.
• آن نور همانند این نبود، بلکه متفاوت، بلی بسیار متفاوت از این نورها بود.
• و نه آن نور بالای سر من بود، همچنان که روغن، بالای آب قرار می‌گیرد، یا آسمان بالای زمین؛ بلکه آن نور به این دلیل بر فراز بود که خود مرا که در پایین بودم، می‌ساخت؛ زیرا من به وسیله آن نور ساخته شدم، آن کس که حقیقت را بداند، آن نور را می‌شناسد و آن که نور را بشناسد، ابدیت را می‌شناسد. عشق، آن نور را می‌شناسد. ورای اندیشه دگرگون شونده خود، خالق حقیقت دگرگونی ناپذیر را می‌شناسد.
• و من در شگفت شدم که اینکه به تو عشق می‌ورزم و نه به هیچ خیالی به جای تو؛ با این حال، شایستگی التذاذ از خداوند را نداشتم، بلکه به واسطه جمال تو به تو رسیدم، و حال، به واسطه گرانی جسم خویش از تو گسیخته‌ام؛ و با اندوه در اشیاء فروتر غرقه می‌شوم.
• این وزر و وبال، همان آداب جسمانی و شهوانی است. با این حال، ذکر تو با من بود، و هیچ شک نکردم که کسی [دیگر] باشد که من بدو درآویزم، و لیک، هنوز آن کس نشده بودم که بتوانم با تو درآویزم؛ زیرا جسمی که فاسد است، روح را منکوب می‌کند و قرارگاه دنیوی، ذهن را که درباره‌ی بسیاری امور می‌اندیشد، فرو می‌فشارد.
• و من اطمینان کامل داشتم که «امور رؤیت‌ناپذیر تو، در خلقت جهان بوضوح رؤیت می‌شوند؛ و به واسطه امور مخلوق فهم می‌گردند، حتی قدرت ابدی و الوهیت خود فهم می‌شوند».
...
• من، خود امر تغییرناپذیر و ابدیت راستین حقیقت را در ورای اندیشه تغییرپذیر خود یافته بودم.
• [مخلص کلام:] و بدین‌سان، تدریجاً از بدن به روح رسیدم، که از حواس بدن برای ادراک بهره می‌گیرد؛ و پس از آن، به قوه درونی آن پی بردم که حواس جسمانی، امور بیرونی را بدان باز می‌نمایند و توانایی حیوانات نیز تا آن حد می‌رسد؛ و پس از آن، به قوه تعقل رسیدم، قوه‌ای که هر آنچه از حواس بدن به آن برسد، درباره‌اش داوری می‌کند. و این قوه نیز چون خودش را در من تغییرپذیر می‌یافت، خود را به نهایت فهم خود برکشید و اندیشه‌های مرا پراکنده کرد و خود از ازدحام خیالات تناقض‌آمیز واپس نشست؛ و بدین گونه، توانست آن نوری را که به واسطه‌اش درخشش یافته، دریابد و در آن زمان، بدون شک، اعلام داشت: «امر تغییرناپذیر را باید به امر تغییرپذیر ترجیح داد».
• از همین جا، قوه‌ی عقل، امر تغییرناپذیر را می‌شناخت، زیرا اگر آن را به نحوی نمی‌شناخت، هیچ مبنای مطمئنی برای ترجیح آن به امر تغییرناپذیر نمی‌داشت. این چنین، عقل به لمحه‌ی نظاره‌ای در حال خشوع به آنچه هست رسید. و در آن حال، من اشیاء رؤیت ناپذیرتر را به واسطه اشیایی که آفریده شده‌اند، دیدم. لیکن نمی‌توانستم نگاه خود را بر آن اشیاء بدوزم. پس، ناتوانی من، به من بازگشت، و بار دیگر در ورطه عادات مألوف خود درافکنده شدم و هیچ در دست نداشتم، جز خاطره‌ای عزیز و اشتیاقی به آنچه بوییده بودم ولی از خوردنش ناتوان بودم.
• از این خوشحالم که از افلاطون، به کتاب‌های مقدس رسیدم، نه بالعکس.
• اما پس از خواندن کتاب‌های افلاطون و پس از آن که به تحریز آن کتاب‌ها، به جستجوی حقیقت غیر مادی برآمدم، دیدم که امور رؤیت‌ناپذیر تو به واسطه چیزهایی که آفریده شده‌اند، فهم می‌شوند.
• گرچه دلسرد شدم، اما پی بردم که آن چیست که من به واسطه تاریکی اندیشه خویش مجاز به اندیشه در آن نیستم؛
• و اطمینان یافتم که تو هستی؛
• و لایتناهی هستی؛
• و با این حال، در فضای متناهی یا نامتناهی پراکنده نیستی؛
• و تو براستی هستی؛
• و همیشه همان هستی؛
• و نه در عضو و نه در حرکت، دگرگون نمی‌شوی؛
• و همه چیزهای دیگر از تو هستند، تنها به این دلیل بسیار محکم که آن‌ها هستند.
• از همه این چیزها، من براستی اطمینان داشتم، و لیکن، ضعیف‌تر از آن بودم که از تو بهره برگیرم.
• من، همچون شخصی ماهر سخن می‌گفتم، اما اگر من راه تو را در مسیح، منجی ما، نیافته بودم، چنان ماهر نمی‌بودم، بلکه آماده هلاکت بودم.
• حال، رنج خویش را کاملاً چشیده‌ام، اما سوگوار نشدم، بلکه احساس کردم که از دانش حظ کامل برده‌ام.
• آن نیکوکاری و نیک‌اندیشی که بر بنیاد «مرد فروتنی» «که همان عیسی مسیح است»، کجا بود؟
• یا کی این کتاب‌ها[ی فلسفی] آن [فروتنی] را به من می‌آموختند؟
• بر این اساس، باور دارم که خواست تو آن بود که من پیش از خواندن کتاب‌های مقدس، [به خواندن کتاب‌های فلسفی] فرو غلتم تا شاید بر خاطره من حک شود که چگونه از آن کتاب‌ها تأثیر گرفتم، و پس از آن که به وسیله کتاب‌های تو ترغیب شدم و آلام من به واسطه سرانگشتان شفابخش تو التیام یافت، تشخیص دهم که چه تفاوتی میان «اعتراف» و «فضل‌فروشی» هست (یعنی میان [حال ما و فیلسوفانی] که می‌دانستند به کجا باید بروند، و لیکن راه را ندیده بودند؛ راهی که نه تنها ما را به رؤیت ملک مقدس، بلکه به اقامت در آن نیز رهنمون می‌شود).
• اگر اندیشه‌ی من نخست به وسیله کتاب‌های مقدس تو شکل می‌گرفت و تو با کاربرد آن‌ها به شیوه مأنوس، بر من مهربان شده بودی و من پس از آن به آن آثار [فلسفی] می‌رسیدم، شاید آن آثار مرا از سرزمین مستحکم تقوا دور می‌کردند، یا اگر در آن گرایش کلی که در آن زمان کاملاً فرا گرفته بودم، پابرجا باقی می‌ماندم، ممکن بود می‌اندیشیدم که [تقوا] از طریق مطالعه‌ی همان کتاب‌های [فلسفی] به تنهایی قابل تحصیل باشد.
• آنچه او در کتاب‌های مقدس یافته می‌شود، در افلاطون نتوان یافت.
• پس، با اشتیاق بسیار مکتوبات قدسی روح تو [عیسی، روح الله]، و بویژه پولوس قدیس را برگرفتم، و آن مشکلاتی که زمانی به نظر من می‌رسید از تعارض گفته‌های او برآید، یعنی اینکه متن گفتار او با شواهد قوانین و الواح تطبیق نکند، از میان رفت و صورت آن سخن پاک به نظر من یکسان و بی‌تعارض رسید و من آموختم «تا با خشوع، لذت ببرم».
• پس، من آغاز کردم و دیدم که هر حقیقتی که در آن کتاب خوانده بودم، به واسطه لطف و مرحمت تو بود؛ [و دریافتم] که او که [حقیقت] را می‌بیند، باید نه تنها از دیدن آنچه فهمیده مباهات کند، بلکه به نفس اینکه می‌بیند نیز دلگرم باشد؛ زیرا آیا او از آن خود چیزی دارد؟ نه تنها وی باید به دیدن تو که همواره یکسان هستی، تحریض شود، بلکه با دیدن تو ممکن است التیام یابد.
• و کسی که از دور قادر به دیدن تو نیست، باز هم باید دل خوش دارد؛ چون می‌تواند در راهی قدم بردارد که از آن طریق، به تو برسد و تو را ببیند و داشته باشد، زیرا گر چه آدمی به سیاق قانون باطنی خویش از قانون خدا مشعوف می‌شود، لیکن با آن قانون که در اعضای بدن او نهفته است، چه کند؟ زیرا تو ای خداوند بر حقی، اما ما مرتکب گناه و بی عدالتی شده و شرارت کرده و دست تو بر ما سنگین شده و ما بحق، تحویل آن عاصی قدیم، فرمانروای مرگ [=زمان]، شده‌ایم. زیرا او اراده ما را واداشت تا همانند اراده‌ی خودش گردد. «انسان بدبخت» چه کند؟ «چه کسی او را از این مرگ نجات خواهد داد»، جز لطف تو تنها «به واسطه عیسی مسیح، سرور ما» که تو او را همچون خود ابدی کرده‌ای و در آغاز راه خود آفریده‌ای و شهریار این جهان در او چیزی شایسته مرگ نیافت، لیکن او را کشت.
...
• هیچ کس در آنجا این سرود را نمی‌خواند: آیا روح من فرمان بردار خدا نخواهد بود؟ زیرا رستگاری من از اوست چون او خدای من و رستگاری من است، مدافع من است، و حرکتی دیگر نخواهم کرد. هیچ کس در آنجا این دعوت خدا را نمی‌شنود: «ای کسانی که کار می‌کنید بر من وارد شوید». آنان [فیلسوفان] آموختن از او را خوار می‌دارند، زیرا قلباً نرم و ملایم است؛ «زیرا تو آن چیزها را از دانایان و دوراندیشان پنهان کرده و بر کودکان آشکار کرده‌ای». زیرا یک راه این است که از بالای کوه جنگلی، سرزمین صلح را ببینیم و لیکن راه را به سوی آن نیابیم؛ -بیهوده به راه‌های گذر ناپذیری برویم که پر از فراریان و قطاع الطریق به سرکردگی «شیر» و «اژدها»، هستند- و راه دیگر این که به راهی که به سوی آن سرزمین می‌رود، برویم و تحت مراقبت سپه‌سالار لاهوتی باشیم. ...

آخرین بروز رسانی در یکشنبه, 02 بهمن 1390 ساعت 19:54

مکاتب در فلسفه‌ی روش علوم اجتماعی / بخش نهم: پسامدرنیسم

فرستادن به ایمیل چاپ

تیم مِادامه مطلب...ی


قبل از آنکه به روش تحقیق فمینیستی بپردازیم، باید از رویکردی که بیشتر از آن گفته می‌شود، ولی کمتر فهمیده شده است، سخنی به میان آوریم. این رویکرد با فمینیسم در این عقیده اشتراک دارد که معرفت، هم بومی و هم نسبی است، و هیچ مقیاسی ورای بوم و نسبیت وجود ندارد که بتوان صحت و سقم یک عقیده را بر مبنای انتراعی آن سنجید.
      گرچه نظریاتی که برچسب «پسامدرنیست» خورده‌اند، تمایزات آشکاری در دیدگاه‌های خود دارند، اما پسامدرنیسم، اشاره به یک نگرش فرهنگی، یا یک جنبش، یا یک معرفت‌شناسی دارد؛ به همین‌سان، پسامدرنیزه شدن به فرآیندی اطلاق می‌شود که منجر به مرحله خاصی در تاریخ می‌شود که موسوم به پسامدرنیت است. پس، این نکته بسیار مهم است که هر که معتقد به تغییر عصری است که در آن زندگی می‌کنیم، لزوماً پسامدرنیست محسوب نمی‌شود.
      پسامدرنیست‌ها، ضد بنیادگرا هستند. یا به عبارت دیگر، سخن از فروپاشی معانی، در نتیجه تهی شدن جهان از هرگونه معنایی می‌رانند، یا از عصر کامپیوتر و گسستگی رابطه میان معرفت و مشروعیت می‌گویند، یا از بروز پتانسیل‌های گفتمانی در درون فضای سازگاری لیبرال دم می‌زنند که در آن، ابزارهای کسب واقعیت علمی درباره جهان اجتماعی و طبیعی بیش از پیش جایگاه کمتری می‌یابند؛ بله، پسامدرنیست‌ها چنین گرایشاتی را از خود نشان می‌دهند و همه این گرایش‌ها بدین معنی است که هیچ معیار عامی که علم بر آن اساس بتواند معیارهای خویش را ارزشگذاری نماید وجود ندارد. به همین سادگی، عینیت‌گرایی به یک نسبیت‌گرایی منتهی می‌شود که نه تنها علم، بلکه حقیقت، خوبی، قضاوت، عقلانیت و … همه وهمه مفاهیمی متناسب با زمان و مکان می‌گردند؛
     
از نظر یک نسبیت‌گرا هیچ چهارچوب کلی و فرازبان وااحدی وجود ندارد که باآن بتوان عقلاً و علی‌المعلوم میان ادعاهای رقیب و پارادایم‌های حریف، داوری و ارزشگذاری نمود… مدعای نسبیت‌گرایان آن است که ما هیچگاه نمی‌توانیم از معیارها و عقلانیات «مایی» و «آن‌هایی» فرار کنیم.
     
      چنین دیدگاهی قلب تحقیقات علمی در جامعه‌شناسی و علوم طبیعی را هدف قرار می‌دهند. آن‌هایی که تا کنون «رقیب از میدان بدر شده»ی علم تلقی می‌شدند (دین، معرفت‌عامه و امثال و حکم)، باز آمده‌اند تا انتقام خویش از علم بازستانند. بی‌اغراق، پسامدرنیسم، در علوم انسانی و حوزه مطالعات فرهنگی بیشترین مشروعیت را یافته است. اما این رویکرد چگونه بدون درگیری بر سر موضوعات متعددی که باید یک تنه با آنان مقابله کند، به یک برنامه پژوهشی تبدیل می‌شود. فی‌المثل، آیا دیدگاه آنان در مورد حقیقت باعث نمی‌شود که در عرصه تحقیقات کاربردی، هر جامعه‌ای پژوهش خاص خود را بطلبد؟ تحقیقاتی که با حقیقتی در رابطه‌اند که از خلال تولید و سر هم بندی سر بر می‌آورد تا بتوانند اعتقادت و عملکردها را در نگاه اول مشروع جلوه دهند؟ اگر این خدشه‌های صحیح باشد، نسبیت‌گرایی باید وجود حقیقی ورای خویش را بپذیرد. [باید آماده انکار خویش هم باشد.]
      با توجه به تمام رویکردهای فوق الذکر، آب گل آلودتر از آن است که انتظار داشتیم. به عنوان مثال، دورکیمی که اغلب پوزیتیویست محسوب می‌شود یکسره جایگاه ذهنیت را در حیات اجتماعی انکار نمی‌کند؛ به همین سان، ایده‌آلیست‌ها نیز الزاماً اعیان را که به «جدا از من» تعریف می‌شوند، مطرود نمی‌دارد، و فوکو عناصر روشنی از پوزیتیویسم را در آثار خود دارد . با این حال، تمایزات بنیادینی میان ایده‌آلیست‌ها و پوزیتیویستها در روش‌شناسی علوم اجتماعی وجود دارد؛ به این معنی که علوم اجتماعی شبیه علوم طبیعی نیستند؛ کنش‌های انسانی به رغم عکس‌العمل مولکولها به هنگام جوشیدن، معنی‌دارند و فرآیند تفسیر حوادث را از سوی کنشگر آگاه در بر می‌گیرند. به این دلیل علوم اجتماعی باید از روش‌های تحقیق متفاوتی استفاده کنند. چنین روشی متفاوت است اما نتایجش پست‌تر نخواهد بود.
منابع:...

آخرین بروز رسانی در شنبه, 01 بهمن 1390 ساعت 17:26

ــ̓ ̓ـکوتیشن: سن آگوستین درباره حکمت شریعت

فرستادن به ایمیل چاپ

سن آگوستین در «ادامه مطلب...رساله آیین»


• مراسم مقدس به سه دلیل برای فلاح انسان ضرورت دارند:
o دلیل اول، از وضع طبع بشر برمی آید که چنان است که باید از امور مادی و محسوس به امور روحانی و نامحسوس هدایت شود. این، به خواست خداوند مربوط است که نیاز هرکس را بر وفق شرایط او برآورده کند. پس، عقل الهی به نحو شایسته‌ای وسایل رستگاری را به شکل نشانه‌های مادی و محسوسی که مراسم مقدس خوانده می‌شوند برای انسان تأمین می‌کند.
o دلیل دوم، از وضعیت انسان برمی آید که با گناه، خود را به واسطه‌ی عواطف و احساساتش به امور مادی وابسته می‌سازد. حال، درمان شفابخش به انسان باید به نحوی داده شود که به عضوی که در معرض مرض است برسد. در نتیجه، شایسته آن بود که خداوند دارویی به واسطه برخی نشانه‌های مادی برای انسان تأمین کند؛ زیرا اگر به انسان، بی‌پرده، چیزهای روحانی عرضه می‌شدند، چون ذهن او مشغول جهان مادی است، نمی‌توانست خود را با آن‌ها وفق دهد.
o دلیل سوم از این واقعیت برمی آید که انسان مستعد آن است که فعالیت خود را عمدتاً به امور مادی معطوف سازد. بنابراین، از آنجا که برای انسان بسیار دشوار است که کاملاً از اعمال جسمانی دور افتد، پس، عمل جسمانی در مراسم مقدس بدو عرضه شد تا بدان وسیله، آموزش لازم برای پرهیز از اعمال خرافی را به دست آورد، اعمالی که متضمن پرستش دیوان و هر گونه عمل زیان‌بار دیگر است که از اعمال گناه آلود تشکیل شده‌اند.

مکاتب در فلسفه‌ی روش علوم اجتماعی / بخش هشتم: تلفیق‌گری

فرستادن به ایمیل چاپ

تیم ادامه مطلب...می


برخی در پی آنند تا پاره‌ای ابعاد مکاتب اصلی روش‌شناختی پیش‌گفته را با هم ترکیب کنند. خصوصاً یکی از نظریه‌پردازان اجتماعی معتقد است که زندگی روزمره ما برای خود ما معنادار و تفسیری است، اما این کنش‌های ما ساختارهایی را باز تولید می‌کنند که هم کنش ما را مقدور می‌سازند و هم بر کنش‌های ما تحمیل می‌شوند. براساس مطالعات روانکاوان و زبان‌شناسان نیز می‌توان استدلال کرد که گرچه کنش‌های انسانی تفهمی و متغیرند، اما این به معنای پذیرش آن نیست که این تفسیرها و تأویل‌ها در مورد زندگی اجتماعی معتبر و «درست»اند. این مساعی تلفیقی روی آن دارند که فاصله میان «چگونگی»(تفهم) و «چرایی»(تبیین) را در تحقیق اجتماعی از میان بردارند.
      علاوه بر آنانکه در بالا از آن‌ها یاد شد، مکتب «پسامدرنیسم»، که شامل تفکرات ژاک دریدا فیلسوف فرانسوی و همچنین اندیشه‌های میشل فوکو تا هنگام مرگش به سال 1984 می‌شود را نیز می‌توان‌اضافه نمود. خصوصاً دیدگاه‌های فوکو نتیجه عکس‌العمل وی در مقابل ذهن‌گرایی برخی رویکردهای جامعه‌شناسی از سویی و تجربه‌گرایی ساده‌ای که از علوم طبیعی وارد علوم اجتماعی شده‌بود، از سوی دیگر تکوین یافت. شاخص آثار فوکو حرکت او از مبدأ ساختگرایی و هرمنوتیک به سوی «تفسیرگرایی تحلیلی» است. فوکو در جریان این حرکت متوجه شد که دانش و قدرت در درون ساختار اجتماعی به هم گره خورده‌اند. در نتیجه این سؤال پیش آمد که معنای حقیقت جدا از مفهوم قدرت چیست؟
     
      بر خلاف اساطیر و پندارهایی که بر اساس آن‌ها دائماً مطالعه و تحقیق تولید می‌شود و هی تولید می‌شود، حقیقت تحفه‌ی ذهنی آزاد، زاده‌ی عزلت‌های طولانی و ارمغان کسانی نیست که توانسته‌اند از خویشتن رها شوند؛ حقیقت شیئی این جهانی است: حقیقت محصول هنرنمایی صورت‌های گوناگون اعمال قدرت است. و حقیقت نتایج مساعدی برای قدرت تولید می‌کند. هر جامعه رژیم حقیقت خود را دارد، هرجامعه یک «سیاست کلی» درباره حقیقت دارد.
       
منابع:...

آخرین بروز رسانی در جمعه, 30 دی 1390 ساعت 09:42

امیل دورکیم: آزادی/ناخرسندی

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...آزاد


• بنا بر نظر امیل دورکیم، در دنیای مدرن و با تغییر ساز و کارهای حقوقی، نظام حقوقی جبرانی دو صورت از همبستگی نفی کننده ایجاد می‌کند: همبستگی واقعی (real) و همبستگی شخصی (personal). همبستگی واقعی، گویای حراست از افراد از طریق حقوق محدود کننده، خصوصاً حقوق مالکیت و وراثت است؛ و همبستگی شخصی، حقوقی را که ناشی از تضاد و نابرابری بین افراد بود را احیا می‌کند. اولی ابژکتیو است و دومی سوبژکتیو، هر چند که هر دو در معنای دورکیمی عینیت و جبریت دارند.
• هیچ یک از این دو نوع همبستگی اثبات کننده نیستند؛ به این معنا که پایه و مایۀ تازه‌ای برای همبستگی بنا نمی‌کنند، بلکه بیشتر، اشخاص را به طریق نفی کننده به هم مربوط می‌کنند. بیشتر حد و مرزهای میان افراد را معین می‌کنند. این همبستگی، همبستگی راستین نیست؛ اولین شرط همنوایی جمعی، این است که مشارکت کنندگان در جمع، مزاحم هم نشوند.
• حقوق متکی به همبستگی نفی کننده، با در تقابل قرار دادن افراد منزوی، زمینه‌ی مشارکت مشروط آن‌ها را در امور مشترک فراهم می‌کنند.
• موانع و محدودیت‌ها مندرج در این ضوابط حقوقی نفی کننده، افراد را از یکدیگر متمایز می‌کند.
• دورکیم نمونه این نوع درک حقوقی جدید را در جان لاک ملاحظه می‌کند. جان لاک، حقوق مالکیت، را حقوقی واقعی قلمداد می‌کند، زیرا پایه حقوق در درون هر فرد است.
• این ایده آدم‌های منزوی، شبیه تصویر جهان نیوتنی از اتم‌های منزوی بود که ایده‌های ما درباره‌ی فرد و بازار تجاری قرن هفدهم را دوباره تأیید می‌کند. وجد و شعف بسیاری برانگیخت، این مکانیک نیوتنی که قانون عمل و عکس‌العمل را بین این ذرات متنافر و عمیقاً متمایز برقرار کرد.
• خب؛ با فرض این افراد ذره‌ای شده جدا از هم، پس همبستگی اجتماعی چه معنایی می‌یابد؟ پاسخ دورکیم آن است که همبستگی را حاصل فرایند عقلانی‌سازی می‌داند.
• تقسیم کار اجتماعی، تخصصی شدن کارکردها، و تنوع حقوق و نقش‌های اجتماعی، جامعه را فقط تکه تکه و منقسم نمی‌سازند، بلکه سبب اتحاد آن نیز می‌شوند؛ این فرصت را ایجاد می‌کنند که همکاری، توافق و یکپارچگی افزایش یابد. افراد بدون آن که «مزاحم» هم شوند، از همکاری‌های شفاف بهره‌مند می‌شوند. از آنجا که کارکردهای اجتماعی خاص‌تر شده‌اند، نیازمند هماهنگی بیشتری میان این بخش‌ها هستیم تا تعادل اجتماعی را حفظ کنند. تمایز‌یابی بنیادین و یکپارچگی، محصول وابستگی متقابل بیشتر میان بخش‌های جامعه است.
• دورکیم، با استعانت از زیست‌شناسی و فیزیولوژی، تشبیهی میان سیستم عصبی ارگانیسم‌های زنده و هماهنگی جامع کارکردهای آن‌ها برقرار می‌سازد. دورکیم نتیجه می‌گیرد که پیچیدگی بیشتر ارگانیسم اجتماعی، سبب خاص‌تر شدن کارکردهایش، موجب سازگارتر شدن امکاناتش، و هماهنگ‌تر شدن آن می‌شود.
• همکاری در سطوح مختلف جامعه ایجاد می‌شود. ساحت‌های مختلف اجتماعی و کارکردهای خاص پدید می‌آیند. همبستگی نه مبتنی بر قوانین تنبیهی و نه مبتنی بر همنوایی فراگیر اشخاص و اتفاق آراء عمومی شهروندان است. نظام حقوقی، متکی بر ایده‌های مشترک نیست، بلکه بر حقوق جداگانه تک تک افراد بنا شده است و می‌کوشد تا از «مزاحمت» هر کس با حیطه دیگری جلوگیری کند. قواعد و شیوه‌های ایفای نقش‌ها، دیگر نشانگر آگاهی فراگیر جمعی یا نیروی جامعه نیست؛ آن‌ها دیگر به عنوان امری مقدس و متعالی دیده نمی‌شوند که بیانگر روح مشترک باشند. پس، نقض قانون هم با واکنش عمومی همراه نیست. نقض قانون، باعث مدارای بیشتر و تنبیه و مجازات کمتری می‌شود.
• عملاً حمایت عمومی از پشت قوانین برداشته می‌شود و معنای دیگر این وضع آن است که فرد در عین یافتن آزادی از جبر اجتماعی، در مقابل نیروهای جمعی از حمایت دیگران بی‌بهره می‌شود.
• این، وجه دوگانه آزادی مندرج در نظام حقوقی مدرن است. به موازات کاهش قدرت وجدان جمعی، تمایز و خودمختاری فردی برای یافتن سعادت فردی، و در عین حال، بروز ناخرسندی و رنج رشد می‌کند.

ــ̓ ̓ـکوتیشن: سن آگوستین درباره اعتقاد دینی

فرستادن به ایمیل چاپ

سن آگوستین در «ادامه مطلب...رساله آیین»


• پس، وقتی این پرسش مطرح می‌گردد که «اعتقاد دینی چیست؟»، لازم نیست به سیاق یونانیان طبیعی‌دان، در ماهیت اشیاء غور کنیم.
• نیز، لازم نیست از این بابت نگران باشیم که مبادا مسیحیان از چیزهایی که آن فیلسوفان بدان آگاه بودند، غافل باشند؛ از نیرو و شمار عناصر، از حرکت، نظم، خسوفات اجرام سماوی؛ از شکل کرات آسمانی، انواع و طبایع حیوانات، گیاهان، احجار، چشمه‌ها، رودها، کوه‌ها؛ از زمان و مسافات؛ از علایم ظهور طوفان‌ها و از هزاران چیز دیگر.
• زیرا همان کسان، گر چه از آن همه نبوغ برخوردار بودند، اشتیاق سوزانی داشتند، از فرصت بسیار بهره‌مند بودند، برخی امور را به یاری حدس و گمان آدمی پیگیری می‌کردند و در برخی دیگر، با یاری تاریخ و تجربه تفحص می‌کردند. لیک، همه چیز را درنیافته‌اند و حتی کشفیاتی که بدان‌ها می‌بالیدند بیشتر حدسیات بودند تا معرفت قطعی.
• برای مسیحیان همین کافی است که اعتقاد داشته باشند که تنها علت همه اشیاء و امور مخلوق، خواه آسمانی یا زمینی، خواه مربی یا نا مربی، لطف پروردگار، تنها خدای راستین است و هیچ چیز جز خود او وجود ندارد که وجودش را از او اخذ نکند.

ــ̓ ̓ـکوتیشن: نیایش ـــ ایمان

فرستادن به ایمیل چاپ

سن آگوستین در «ادامه مطلب...رساله آیین»


• تو از ایمان و نیایش خداوند برخورداری؛ از این موجزتر، چه چیزی برای شنیدن یا خواندن وجود دارد؟
• چه چیز را آسان‌تر از ایمان می‌توان به خاطر سپرد؟
• هنگامی که در نتیجه گنه‌کاری، نوع بشر زیر بار سنگین نگون‌بختی و مصیبت رنج می‌کشید، و بغایت، نیازمند رحمت الهی بود، یکی از پیامبران با پیشگویی ظهور لطف الهی اعلام داشت: «و هر آینه هر کس نام خداوند را فراخواند، رستگار خواهد شد».
• از همین جا، نیایش خداوند آغاز شد.
• اما این حواری وقتی به منظور ستایش لطف الهی، شهادت پیامبر را نقل می‌کند، بلافاصله می‌افزاید: «پس، چگونه ایشان نام او را که بدان ایمان نداشته‌اند فراخوانند؟».
• از همین جا بود که ایمان و عقیده پیدا شد.
• در این دو، آن سه لطف را مجسم می‌بینی: ایمان، اعتقاد آوردن است و امید و عشق. نیایش، اما بدون ایمان و امید و عشق نمی‌تواند وجود داشته باشد،...
• و بنابراین، می‌توان گفت که ایمان به معنی نیایش نیز هست.
• از همین جا نوشته شده: «پس، چگونه ایشان نام او را که بدان ایمان نداشته‌اند، فراخوانند».

ــ̓ ̓ـکوتیشن: سن آگوستین درباره فلسفه عشق

فرستادن به ایمیل چاپ

سن آگوستین ادامه مطلب...در «رساله آیین»


• وقتی آدمی، غرقه در اعماق جهل، بر حسب امیال جسمانی می‌زیید، و پروای کشاکش‌های خرد یا وجدان را ندارد، در مرحله نخست است.
• پس از آن، وقتی به واسطه قوانین، شناخت معاصی حاصل آید، و[لی] روح خدا هنوز به یاری نشتافته باشد، آدمی در کوشش برای زیستن بر حسب قوانین در مساعی خود ناکام می‌ماند و در ورطه گناه آگاهانه می‌غلتد، و بدین‌سان، با چیرگی گناه بر او، بنده‌ی گناه می‌شود («زیرا انسان مغلوب هر چیزی شود، در بندگی او نیز در می‌آید»). و بدین‌سان، اثر حاصل از معرفت [بدون عشق] نسبت به فرامین این است که گناه در انسان همه گونه شهوت را برمی انگیزد، و وی مرتکب گناه اضافی تعدی و تجاوز عمدی می‌شود و آنچه مکتوب است مجری خواهد شد  [یعنی این که] : « قانون از آن رو وارد شد که جرم فراوان شود». این، وضع دوم انسان است.
• ولی اگر خدا به او نظر داشته باشد، و ایمان به یاری خود را در او بدمد، و روح خدا در او به کار افتد، در آن صورت، قدرت نیرومند عشق در مقابل قدرت شهوت مبارزه خواهد کرد، و گر چه هنوز در سرشت خود انسان قدرتی وجود دارد که بر ضد او می‌جنگد (زیرا بیماری او کاملاً درمان نشده است)، لیک، او با تکیه بر ایمان خود همچون مردم عادل زندگی می‌کند و مادام که تسلیم شهوات بد نشود و آن را به یاری عشق به امور قدسی تسخیر کند، در حقانیت خواهد زیست. این، وضع سوم انسانی است که امیدوار است، و آن کس که به پرهیزگاری کامل در این مسیر پیش رود، سرانجام به صلح و آسایش خواهد رسید. صلحی که پس از اتمام حیات او، در آسایشگاه روح و آسایش جسد تکمیل خواهد شد.
• از این چهار مرحله، نخستین مرحله پیش از  [شناخت ] قانون است، دومی، تحت قانون، سومی در ظل لطف الهی، و چهارمی در آسایش تمام و کمال است. بدین‌سان، تاریخ حیات مخلوقات خدا بر حسب خواست او نظم و ترتیب یافته، که همه چیز را بر حسب شماره و اندازه و وزن مرتبت می‌بخشد.

صفحه 374 از 406