فیلوجامعه‌شناسی

مقالات و يادداشتهاي روز

ــ̓ ̓ـکوتیشن: ماکیاولی درباره عظمت یونان و روم

فرستادن به ایمیل چاپ

نیکولو ماکیاولی در ادامه مطلب...«گفتارها»


• تفکر درباره عظمتی که آتن در خلال یک صد سال بعد از آزاد کردن خود از حکومت ستمگر پیسیستراتوس (Pisisitratus) به دست آورد، شگفت انگیز است؛ و باز شگفت‌انگیزتر از آن، اندیشیدن درباره عظمتی است که روم بعد از آن که از شر پادشاهانش خلاصی یافت، حاصل کرد. علت این امر روشن است؛ زیرا این خیر عموم بوده، نه آسایش و رفاه فردی، که موجب عظمت شهرها شده است. و تحقیقاً خیر عموم، در هیچ حکومتی، غیر از حکومت جمهوری مورد توجه قرار نمی‌گیرد، زیرا هر آن‌چه [کارگزاران جمهوری] انجام می‌دهند، برای نفع عامه است، و چنان چه از قضا اقدام آن‌ها گزندی به یک یا چند نفر برساند، شمار کسانی که آن اقدام به سودشان صورت می‌گیرد، چندان بسیار هست که [حقاً] بتواند کاری را، ضمن اینکه انجامش برای چند نفری خوشآیند نیست، به سود خود انجام دهند...
• روم، از آغاز، آزاد و مستقل بود و… نه حاصلخیزی خاک، نه مجاورت دریا، نه پیروزی‌ها و نه عظمت امپراطوری، هیچ‌کدام نتوانست در خلال چندین قرن، آن‌ها را به فساد بکشاند و فضایلی را که آنان حفظ کردند، بیش از فضایلی است که در حکومت‌های جمهوری دیده شده است…
• فقط آن شهرها و کشورهایی که آزاد هستند، می‌توانند به عظمت برسند. نفوس در آن شهرها و کشورها بیشتر است، زیرا زناشویی‌ها آزادانه‌تر سرمی‌گیرد و امتیازات بیشتری را برای شهروندان قائل می‌شوند؛ و مردم هر گاه بدانند که می‌توانند از کودکانشان نگهداری کنند، و هر گاه بدانند که فرزندان از حق ارث محروم نخواهند بود، و هر گاه بدانند که اولاد آنان نه تنها آزاد زاده خواهند شد و برده نخواهند بود، بلکه اگر دارای استعداد و فضیلتی باشند می‌توانند به مقامات بلند دولتی برسند، آن گاه، با دل‌خوشی بیشتری صاحب فرزند خواهند شد. نیز، در کشورهای آزاد، می‌بینیم که ثروت، خواه ثروتی که نتیجه فرهنگ کشور باشد، یا ثروتی که محصول صنعت و هنر آن، به سرعت رو به فزونی می‌رود. زیرا همه با مسرت، دارایی‌شان را چند برابر می‌کنند و تلاش می‌نمایند تا به چیزهایی که می‌توانند از لذت تملکش به آسودگی برخوردار شوند، دست یابند. از این‌ رو، آدمیان برای افزایش ثروت شخصی و ملی که در نتیجه پیروی از یک روش بسیار مطلوب افزایش می‌یابد، با یکدیگر به رقابت می‌پردازند.

امیل دورکیم/کارل مارکس؟

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...آزاد


• امیل دورکیم همصدا با کارل مارکس، اجزاء را وجوهی از ارگانیسم اجتماعی تلقی می‌کند.
• همان‌طور که جامعه پیچیده‌تر می‌شود، روابط میان اعضاء آن به یکدیگر وابسته‌تر و مرتبط‌تر می‌شود.
• جامعه‌ی مدرن، به دلیل پیچیدگی‌هایش، نوعی نیاز ساختاری به وابستگی بیشتر میان کار و سرمایه، انسانیت و ماشین‌ها و صنعت و نهادهای اجتماعی دارد.
• با رشد محصولات صنعتی و بازار، صورت‌های جدیدی از یکپارچگی، برای حفظ ثبات کارکردی و تعادل رقابت بازار ضرورت می‌یابد.
• سازمان کار بایستی با ظرفیت‌های خاص هماهنگ شود. اهداف، بایستی بینش‌ها را منعکس سازد و فطریات فردی، بایستی کارکردهای اجتماعی همساز داشته باشند.
• دورکیم باز همصدا با مارکس، معتقد است که نابرابری خوره همبستگی اجتماعی است. گر چه نابرابری، وجدان جمعی را در ازمنه پیشین، دچار خلل و چالش نمی‌کرد، ولی در وجه مدرن همبستگی اجتماعی می‌تواند منجر به گسستی واقعی شود.
• دورکیم می‌گوید که تقسیم کار بایستی مبتنی بر غریزه، برابری و عدم اجبار باشد. کاست‌ها و طبقات، با ملاک اخلاقی شأن و پایگاه هر فرد جایگزین شود. در اینجا، بایستی هماهنگی میان نیازهای فردی و کارکردهای اجتماعی برقرار شود.
• با این شرایط، نابرابری قابل قبول، نه نابرابری‌های طبقاتی و نابرابری ثروت، بلکه نابرابری‌ها و خصایص طبیعی است.
• بدون رفع نابرابری‌های طبقاتی و ثروت، دیگر تقسیم کار هم‌عنان با تخصصی شدن کارکردی، هماهنگی و همکاری اجتماعی نخواهد بود.
• در این صورت، تقسیم کار نمی‌تواند موجوداتی اخلاقی با وظایف خاص، و صاحب شأن و منزلت و خودمختاری خلق کند.
• پس، کارکرد اجتماعی از نظر دورکیم، در چارچوب عدالت اجتماعی تعریف می‌شود.
• خوب که دورکیم را مرور می‌کنیم، متوجه می‌شویم که گاه الزامات درس دادن نظریه‌های جامعه‌شناسی، معلمان را واداشته است تا اختلافات را کش دهند.

آخرین بروز رسانی در دوشنبه, 10 بهمن 1390 ساعت 20:13

پروتکل پیشنهاد (پروپوزال) پایان‌نامه دکترای تخصصی Ph.D و کارشناسی ارشد

فرستادن به ایمیل چاپ

مطابق با ادامه مطلب...آخرین رویه تحصیلات تکمیلی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران


بسمله
دانشکده
گروه
عنوان پایان‌نامه
=========================================================
مشخصات استاد راهنما و مشاور:
استاد راهنما: نام و نام خانوادگی/مرتبه علمی/محل اشتغال
استاد مشاور: نام و نام خانوادگی/مرتبه علمی/محل اشتغال
استاد مشاور دوم (حسب مورد): نام و نام خانوادگی/مرتبه علمی/محل اشتغال
مشخصات دانشجو: نام و نام خانوادگی/شماره دانشجویی/رشته و گرایش
=========================================================
سال اخذ واحد پایان‌نامه: نیمسال اول/دوم سال تحصیلی…
تعداد واحد:
=========================================================
░▒▓ لیست اطلاعات مورد نیاز برای پایان‌نامه که حداقل در 20 صفحه توسط دانشجو تهیه و به این فرم ضمیمه می‌گردد:

1. عنوان تحقیق
2. مقدمه (در مقدمه به طور خلاصه موضوع پایان‌نامه معرفی شود).
3. طرح مسأله (منظور توجیه علمی مسأله مورد مطالعه است. در اینجا باید توضیح داده شود که مسأله مورد نظر دانشجو چه بعد نظری دارد؟ مسائلی که افراد می‌بینند گاهی ساخته ذهن آن‌هاست و گاهی یک واقعیت بیرونی است. در اینجا دانشجو باید نشان دهد که مسأله مورد نظر را او نساخته است، بلکه واقعاً وجود دارد. بدین لحاظ، در این مرحله دانشجو باید با به کار گیری یک بینش نظری مسأله خود را توجیه کند و نشان دهد که سرچشمه آن، پیش‌داوری‌ها یا باورهای عامه نیست).
4. ضرورت و اهمیت (محقق باید ضرورت و اهمیت تئوریک یا روش‌شناختی یا کاربردی موضوع را نشان دهد).
5. هدف‌ها (قرار است این تحقیق به چه مسأله‌ای پاسخ دهد).
6. چهارچوب نظری (شامل مفهوم‌سازی و نشان دادن موضع نظری محقق در خصوص موضوع).
7. فرضیه‌ها و سؤال‌های تحقیق (فرضیه‌ها باید ریشه در تلفیق موضوع و نظریه داشته باشد و نباید مجرد از نظریه باشد).
8. روش‌های تحقیق
9. متغیرهای اصلی
10. فهرست موقت منابع.

همه مراحل فوق باید در ارتباط منسجم با هم و به طور مبسوط و دقیق مطرح شوند. رساله در مقدمه خود باید خیلی روشن بگوید که مسأله مورد مطالعه چه کمکی به پیشرفت علمی رشته مربوطه خواهد کرد. در پایان هم باید همان کمک ذکر شده را بحث کند.
=========================================================
امضای دانشجو:
امضای استاد راهنما:
امضای استاد مشاور:
امضای استاد مشاور دوم (حسب مورد):
=========================================================
این پیشنهاد در تاریخ… در کمیته تحصیلات تکمیلی گروه… مطرح و نظر کمیته به شرح زیر اعلام گردید.
تصویب شد…نیاز به اصلاحات دارد… تصویب نشد…

اسامی و امضای اعضای کمیته تحصیلات تکمیلی گروه:
1. 
2. 
3. 
4. 
5. 
6. 
7. 
8. 
9. 
10. 
امضا و تاریخ مدیر گروه:

آخرین بروز رسانی در دوشنبه, 10 بهمن 1390 ساعت 11:23

ــ̓ ̓ـکوتیشن: ماکیاولی درباره ریشه ستم و میل طبیعی به فزون‌خواهی

فرستادن به ایمیل چاپ

نیکولو ادامه مطلب...ماکیاولی در «گفتارها»


• [فزون‌خواهی] چنان استوار در دل‌های آدمیان ریشه دارد که هیچ‌گاه، به هر مقامی هم که ارتقاء یابند، از بین نمی‌رود. علتش آن است که طبیعت، آنان را به گونه‌ای آفریده است که آرزومند داشتن همه چیز باشند، در حالی که امکان دست یازی به آن‌ها را نداشته باشند، و بدین ترتیب چون آرزوهایشان همواره بر آن‌چه می‌توانند به دست آورند، فزونی دارد. از آن‌چه دارند ناخرسندند و احساس نارضایی از خود نیز ناشی از همین امر است. این موضوع، موجب دگرگونی احوال و سرنوشتشان می‌شود، زیرا وقتی برخی آدمیان سودای فزون‌خواهی در سر داشته باشند و برخی دیگر ترس از دست دادن آن‌چه دارند، در دلشان راه یابد، دشمنی و جنگ روی خواهد داد.
...
• از آن‌جا که تمایلات انسانی سیری ناپذیر است(زیرا مقتضای طبیعتش اینست که همه چیز را داشته باشد و هر کاری را انجام دهد، حال آن‌که طالعش توانایی و استعداد بهره وری از لذایذ را محدود می‌سازد) خاطر او پیوسته ناخشنود است و از آن‌چه دارد خسته و بیزار. و این امر سبب می‌شود که حال را خوار شمرد، گذشته را بستاید و آینده را آرزو کند. بی آن‌که انگیزه معقولی محرک او باشد.
• مردم از یک آرزو به سودای دیگر صعود می‌کنند، نخست می‌خواهند خود را از حمله دیگران مصون دارند و وقتی چنین شد، بر دیگران حمله می‌کنند.
...
• هراس انسان از اینکه [چیزی را] از دست بدهد، همان عواطف را در او بر می‌انگیزد که میل به تحصیل [چیزها]، زیر آدمیان هیچ‌گاه نسبت به آن‌چه دارند امنیت خاطر احساس نمی‌کنند، مگر آن‌که باز چیزهای تازه به دست آورند و نیز تحصیل چیزهای جدید، خود دست افزارهایی برای افزایش نیرو و قدرت ستمگری خواهند شد.
...
• چون تیتوس لیویوس خردمندانه‌ترین علل را برای این امور به دست داده است، گمان می‌کنم که شایسته است عین سخنان او را نقل کنم، آن‌جا که می‌گوید: «غرور توده مردم یا اشراف، به همان مایه که مخالفانشان خوار و زبون می‌شوند، فزونی می‌یابد... و بدین ترتیب، میل به آزادی به همان نسبت که موجب ارتقاء یک گروه می‌گردد، سبب چیرگی و ستمگری آن گروه بر دیگران نیز می‌شود. در کشاکش این جنبش‌هاست که آدمیان، ضمن کوشش برای رهایی از هراس، دیگران را هراسان می‌کنند. و جراحتی را که بر خود روا نمی‌دارند، بر دیگران وارد می‌آورند. گویی ضرورتی ایجاب می‌کند که انسان یا ستمگر باشد و یا ستمدیده».

مکاتب در فلسفه‌ی روش علوم اجتماعی / بخش دوازدهم: فمینیسم، و عقل/احساس/تحقیق

فرستادن به ایمیل چاپ

تیم ادامه مطلب...مِی


فرض ما این شده است که مردان معقول و زنان احساساتی‌اند. ولی تعاریف واژه‌ها توسط افراد و گروه‌ها به شیوه‌ای خاص تفسیر می‌شوند و شم و فهم سیاسی این افراد و گروه‌ها در این مواقع تیز می‌شود و از مفاهیم چیزی را می‌فهمند که به نفعشان است. ماهیت این تفسیر از مفاهیم و وقایع نیز به شدت از این فرض تأثیر می‌پذیرد که به زنان توانایی فعالیت علمی عطا نشده است و این مدعا از این گفتار «معصومانه» مردان نتیجه گرفته شده است که زنان نمی‌توانند معقول باشند. چنان چه لوید گفت: «انگاره‌های ما از معقول و مستدل بودن به نحوی تاریخی، طوری شکل گرفته است که زنان در آن مشارکت نداشته‌اند، و …‌ خود زن بودن تا اندازه‌ای در این عدم مشارکت دخیل بوده است». با چنین نگرشی، علم را بر معقول و مستدل بودن، و معقول بودن را نیز بر واقعیت استوار ساخته‌ایم. فمینیست‌ها در مقابل، تأکید دارند که نمی‌توان عقل و احساس را به این سادگی از هم متمایز کرد. بنابراین، فمینیست‌ها فرض عدم قضاوت ارزشی یا جدایی محقق از موضوع تحقیق را هدف انتقاد قرار می‌دهند.
         این نظر که «تحقیق به معنای واقعی کلمه» مستلزم جدایی محقق از موضوع تحقیق است، صرفاً نتیجه این فرض است که احساس و عقل باید از هم جدا شوند. در مقابل نگرش معمول که به فرآیند تحقیق، صرفاً به عنوان منبع اطلاعات می‌نگرد، فمینیست‌ها معتقدند که تحقیق، فرآیندی دو جانبه است. کتاب‌های درسی، مدام از لزوم عدم مداخله محقق در آزمودنی‌ها دم می‌زنند و تحقیقی را خوب تلقی می‌کنند که موضوع را از فراز می‌نگرد. از منظر آن‌ها، محقق باید از آزمودنی‌ها جدا شود وآنها را به مثابه اشیاء عینی بنگرد. ولی از نظر فمینیست‌ها، این توهمات نه تنها تحقق‌یافتنی نیست، بلکه تحقق آن‌ها مطلوب نیست؛ چرا که بر راه‌های بیشماری که محقق از طریق آن‌ها تحت تأثیر فضای تحقیق و انسان‌هایی که در اطراف او قرار دارند، سرپوش می‌گذارد.
منابع:...

آخرین بروز رسانی در شنبه, 08 بهمن 1390 ساعت 15:28

فرجام پدرخوانده

فرستادن به ایمیل چاپ

پیترو آنتونیو اادامه مطلب...ستفانو ماسكاگنی و روگرّو لئونکاوالّو


░▒▓ مقدمه
• سه‌گانه «پدرخوانده» (The Godfather)، اثر فرانسیس فورد کاپولا (Francis Ford Coppola)، محصول سال‌های 1972 تا 1990 کمپانی پِرِماونت پیکچرز (Paramount Pictures) است.
• «پدرخوانده» در قطعه آخر، با تلفیق خلاقانه‌ای در زمینه اپرای «دهقان سلحشور» (Cavalleria Rusticana)، اثر پرنفوذ 1890 پیترو ماسكاگنی (Pietro Mascagni)، به فرجام و جمع‌بندی می‌رسد.
• درک اپرای «دهقان سلحشور»، در فهم سه‌گانه پدرخوانده حایز اهمیت است.
• اجرای الهام‌برانگیز آواز، با صدای زیر مذکر، بر عهده فرانک دامبروزیو (Franc D'Ambrosio)، ایفاگر نقش آنتونی کورلیونه است.

░▒▓ دهقان سلحشور/1890
• «دهقان سلحشور»، داستان حسادت، و فوران خیانت در یک روز عید پاک است؛ کنایه از اینکه مصلوب ساختن و عروج مسیح، موجب تحقق عدالت نخستین، و در عین حال، عدالت مصیب‌بار می‌شود.
• در ذهن طراح صحنه «دهقان سلحشور»، روابط عاشقانه و عواطف، بی‌توجه به نتایج مصیبت‌بار روی می‌دهند. هر یک از شخصیت‌ها، انفعالات صاف و ساده و غریزی از خود بروز می‌دهند و درگیر انتقام‌های مهلک‌اند. تنها مرگ است که عطش آنها برای عدالت و حفظ غرور را سیراب می‌کند؛ مرگ به غایات آمال بدل می‌شود.
• کلید ماجرا همین است: تنها مرگ است که عطش عدالت و حفظ غرور را سیراب می‌کند؛ مرگ به غایات آمال بدل می‌شود.

• زمان وقوع ماجرا، اواخر سده نوزدهم میلادی، در یک روز عید پاک، و مکان آن، روستایی در سیسیل ایتالیاست.

• در این تراژدی، تضاد میان سه قطب، منجر به قتل می‌شود: دو زن، یعنی «سانتوزا» (Santuzza) و «لولا» (Lola) در تصاحب «توریدو» (Turiddu) که یک پسر زیبای محلی است، رقیب یکدیگرند.
• قطب‌های سه‌گانه تراژدی، به چهار بعد تبدیل می‌شوند، وقتی که «آلفیو» (Alfio)، شوهر بدطینت «لولا» از خیانت همسر و سر و سرش با «توریدو» آگاه می‌شود. «آلفیو»، «توریدو» را به یک مبارزه انتحاری فرامی‌خواند، و وی را هلاک می‌سازد.
• تا قبل از آغاز اپرا، رویدادهایی پیش‌درآمد نمایش‌نامه‌اند که در متن نمایشنامه نمی‌آیند و باید پیش‌پرده خوانده شوند. اینکه «توریدو» و «لولا» عاشق یکدیگر شده‌اند.
• پس از آن که «توریدو» از خدمت سربازی بازمی‌گردد، و وقتی آگاه می‌شود که «لولا» با «آلفیو» که یک گاری‌دار محلی است ازدواج کرده، سخت محزون می‌شود.
• در اوج غرور و خودبینی، فریفته عشق «سانتوزا» می‌شود.
• ولی «لولا» هنوز دلباخته «توریدو»ست، و از اینکه او شیدای زنی دیگر شده، برآشفته است.
• «لولا» رقیب عشقی خویش می‌راند، ولی در این اثنا، سر و سر او با «توریدو» به عمل نامشروع منتهی می‌شود.
• در آغاز اپرا، «سانتوزا» می‌فهمد که «توریدو» به او خیانت کرده است. او «توریدو» را اول صبح، نزدیک خانه «لولا» دیده است. رشک، او را دیوانه می‌کند.
• ولی در این میان، مشکلی هست؛ او حامل فرزند نامشروعی از «توریدو» شده است.
• «سانتوزا»، مجدانه در پی جلب مجدد علایق «توریدو»ست. او به «توریدو» التماس می‌کند که از عشق «لولا» درگذرد، ولی «توریدو» روی می‌تابد.
• «سانتوزا» بر آن می‌شود که از «توریدو» انتقام برگیرد. بر آن می‌شود که از «آلفیو»، شوهر بدطینت «لولا» برای انتقام از «توریدو» و «لولا» استفاده کند.
• «سانتوزا» رشک «آلفیو» را با افشای خیانت «لولا» برمی‌انگیزد.
• «آلفیو» می‌رود تا از حمیت خویش، با قتل «توریدو» دفاع کند.
• او «توریدو» را به یک دوئل فرامی‌خواند و وی را به قتل می‌رساند.
• تنها مرگ است که عطش عدالت و حفظ غرور را سیراب می‌کند؛ مرگ به غایات آمال بدل می‌شود.

░▒▓ دلقک/1982
• روگرّو لئونکاوالّو (Ruggero Leoncavallo)، ملهم از «دهقان سلحشور»، دو سال بعد، اپرای «دلقک» (I Pagliacci) را خلق کرد که درک آن، به فهم بهتر مضمون پدرخوانده کمک خواهد کرد.

• زمان وقوع ماجرا، اواخر سده نوزدهم میلادی، در یک روز مراسم پانزده آگست، و مکان آن، روستایی در کالابریای ایتالیاست.

• یک گروه نمایش سیار به روستای کوچکی در کالابریای ایتالیا می‌رسند تا یک کمدی «دلارت» (کمدی ماسکه که فی‌البداهه اجرا می‌شود) را به نمایش گذارند. این کمدی در آیین پانزده آگست (روز عروج مریم عذرا به آسمان) برگزار می‌شود.
• سبک نمایش «دلارت» (dell’arte)، متضمن آن است که هنرپیشگان ماسک به صورت می‌زنند و بر مبنای سناریوی فی‌البداهه، کوشش می‌کنند تا تلفیقی از وهم و واقعیت را به نمایش گذارند. سناریو باید رویدادهای واقعی زندگی را که قبلاً روی داده باشد.
• در پیش‌درآمد مراسم و نمایش، «تونیو» (Tonio) که یک هنرپیشه گوژپشت در گروه نمایش است، به مخاطبان هوش‌دار می‌دهد که شاهد اغوای تئاتری خواهند بود، ولی نباید گول بخورند: تئاتر یک تضاد واقعی را نمایش خواهد داد، با هنرپیشگانی که روحیات درونی خود را نمایش می‌دهند. نمایش تلفیقی از زندگی و هنر، تلفیقی از وهم و حقیقت خواهد بود.
• «سانیو» (Canio)، رهبر گروه نمایش، به روستاییان می‌گوید که ساعت یازده شاهد نمایش خواهند بود.
• «سانیو» و «بِپه» (Beppe) که بازیگر دیگر گروه است، دعوت روستاییان به صرف نوشیدنی در یکی از میخانه‌های روستا را می‌پذیرند.
• «تونیو» می‌ماند، و با «ندّا» (Nedda)، همسر «سانیو» روبرو می‌شود و به وی ابراز علاقه می‌کند.
• «ندّا» پیشنهاد او را رد می‌کند، و او را به شلاق می‌نوازد. «تونیو» قسم می‌خورد که از «ندّا» انتقام بگیرد.
• «ندّا» با «سیلویو» (Silvio) که عاشق پنهان او و یکی از روستایان محلی است، قرار می‌گذارد.
• در آن حال که «ندّا» و «سیلویو» نرد عشق می‌بازند، «تونیو»، در پی انتقام جواب رد «ندّا»ست، و «سانیو» را فرامی‌خواند تا شاهد خیانت همسر شود.
• «سانیو»، عشاق را غافلگیر می‌کند، ولی «سیلویو» می‌گریزد.
• «سانیو» از «ندّا» می‌خواهد که نام عاشق خویش افشا کند، ولی «ندّا» روی می‌تابد.
• «سانیو»، دل‌شکسته و نومید، عصرگاه لباس می‌پوشد تا نقش خویش در نمایش را بازی کند.
• در جریان نمایش، «بِپه» نقش عاشق «ندّا» را عهده‌دار می‌شود؛ در جریان داستان، ناغافل، با بازگشت «سانیو» مواجه می‌شوند، درست مثل اتفاقی که بین «سیلویو» و «ندّا» و «سانیو»، همان روز رخ داده بود.
• به رسم «دلارت»، وهمِ نمایش می‌شکند، و واقعیت آغاز می‌شود: «سانیو»، «ندّا» و «سیلویو» را به قتل می‌رساند. واقعاً به چنگ می‌آورد و به قتل می‌رساند. واقعاً... واقعاً... .

آخرین بروز رسانی در یکشنبه, 09 بهمن 1390 ساعت 08:48

موطن‌سوز

فرستادن به ایمیل چاپ

جیسون ادامه مطلب...دی مارچلّی


░▒▓ مقدمه
• «موطن‌سوز» (Brucia La Terra)، غزل سیسیلی، سروده جیسون دی مارچلی (Jason Di Marcelli) است.
• این غزل، مضمون درخشان قطعه گیتار پیشکش آنتونی کورلیونه برای پدرش مایکل کورلیونه، در قطعه سوم از سه‌گانه پاینده «پدرخوانده» (The Godfather) است.
• درک این قطعه، و همچنین، اپرای «دهقان سلحشور» (Cavalleria Rusticana)، اثر پیترو آنتونیو استفانو ماسكاگنی (Pietro Mascagni)، در فهم سه‌گانه پدرخوانده حایز اهمیت است.
• اجرای الهام‌برانگیز گیتار و آواز، در هر دو قطعه، بر عهده فرانک دامبروزیو (Franc D'Ambrosio)، ایفاگر نقش آنتونی کورلیونه در قطعه سوم پدرخوانده است.

░▒▓ موطن‌سوز
ماه در آسمان شعله می‌کشد،...
و من با عشق، گُر می‌گیرم.
شعله می‌میرد،...
چون دل من.
        ***
روحم می‌گرید،...
دردناک.
        ***
آرام ندارم،
چه شب هولناکی...
        ***
زمان می‌گذرد،...
ولی هیچ سپیده‌ای سر نخواهد زد،...
هیچ پرتویی از آفتاب نخواهد تابید،...
اگر آن ماهروی بازنگردد.
        ***
موطنم شعله می‌کشد،...
و دلم گُر می‌گیرد.
چقدر آن ماهروی، تشنه آب است،...
و من عطشناک عشق.
        ***
ترانۀ که را خواهم خواند؟
ترانه خویشتن را.
        ***
اگر کسی نیست،...
پس کیست او، که انگار ماهروی من است،...
بر آن ایوان؟
        ***
ماه در آسمان شعله می‌کشد،...
و من با عشق گُر می‌گیرم.
شعله می‌میرد،...
چون دل من.

آخرین بروز رسانی در جمعه, 07 بهمن 1390 ساعت 01:06

ــ̓ ̓ـکوتیشن: ماکیاولی درباره میل طبیعی به نوآوری

فرستادن به ایمیل چاپ

نیکولو ماکیاولی ادامه مطلب...در «گفتارها»


• عشق به نوآوریست که به یک سان، توانگران و مستمندان را برمی‌انگیزد. زیرا چنان که در جای دیگر گفته‌ایم، و حقیقت هم جز این نیست، مردم از آسایش و رفاه [مدام] خسته می‌شوند، هم چنان که غم و اندوه آزرده‌شان می‌سازد.
• پس، می‌توان گفت که عشق [مردم] به دگرگونی راه گشای هر کسی است که بخواهد در هر کشوری بدعتی نهد. اگر بدعت‌گذار بیگانه باشد، مردم در پی او می‌روند و اگر هم‌وطن باشد، مردم به گردش می‌آیند و بر نفوذش می‌افزایند، و به هرگونه که باشد از او حمایت می‌کنند، به طوری که نحوه عمل و رفتار او هر چه باشد، کارش به سرعت قرین موفقیت خواهد گشت.
• دیگر آن‌که آدمیان در اعمال [سیاسی] شان تحت تأثیر دو انگیزه مهم دیگر (یعنی مهر و ترس) قرار می‌گیرند، بدین معنی کسی که خود را محبوب قلب‌ها می‌کند و آن دیگری که مردم را از خود می‌هراساند، هر دو، قدرت نفوذ در مردم را می‌یابند. لیک، مردم، به طور کلی به فرمان کسی که از او می‌ترسند، زودتر از کسی که به او مهر می‌ورزند، گردن می‌نهند.

آخرین بروز رسانی در پنجشنبه, 06 بهمن 1390 ساعت 16:01

امیل دورکیم؛ آسیب‌شناسی همبستگی ارگانیک

فرستادن به ایمیل چاپ

ادامه مطلب...برداشت آزاد


• گر چه امیل دورکیم معتقد است که تقسیم کار، جنبه‌ی بالقوه‌ی یکپارچه‌سازی در همبستگی اجتماعی جوامع مدرن است، ولی افزون بر این، می‌داند که این یکپارچه‌سازی عملاً اتفاق نیفتاده.
• بحران‌های تجاری و اقتصادی، تضاد طبقاتی و ستم به کارگران، و عقلانی‌سازی علمی، بیانگر سه صورت متفاوت از آسیب‌شناسی اجتماعی دورکیم است. به تشخیص دورکیم سه صورت از آنومی در تقسیم کار اجتماعی مدرن پدید آمده است.
• در سطوح اقتصاد خرد و کلان، صنایع سطح بالا منجر به افزایش درهم‌ریختگی کارکردها و تنش‌های درونی شده است، و این، سبب سقوط یکپارچگی و برابری در ارگانیسم اجتماعی می‌شود. این نیروهای اجتماعی، از طریق تضعیف وجدان جمعی و پیوستگی اجتماعی، منتهی گسترش بدبختی و بی‌عدالتی می‌شوند.
• تخصص‌گرایی در بازار، تولید، کار و علم نه تنها منتهی به همبستگی بیشتر نشده است، بلکه انزوای کارگر و ضعف در ارتباطات میان گروه‌های فردی و اجتماعی در صنعت را موجب شده است.
• ایده‌ی تلاش جمعی برای هدفی عمومی، از میان رفته است.
• دورکیم همچنین بر آن است که توسعه مدرنیت و تغییراتی که در دیگر نهادهای اجتماعی نظیر دین و خانواده نیز رخ می‌دهد، بر آگاهی فردی و تعهدات و مسؤولیت‌های اجتماعی تأثیر می‌گذارند.
• با ظهور پروتستانیسم و تشتت در امور همگانی، فرد منزوی و ناسازگار، فشار بیشتری را تجربه می‌کند که منتهی به استرس فردی بیشتر و افزایش خودکشی خواهد شد.
• همچنین دورکیم، با تعابیری که یادآور نظریه بیگانه‌سازی مارکس است، مدعی است که کارگران در صنعت مدرن، از فرایند تولید بیگانه می‌شوند. پس، تقسیم کار، منبعی برای فروپاشی ساختاری، بحران کارکردی و عدم تعادل اجتماعی است. تخصصی شدن مبنای ساختاری‌ای را برای گسترش صنعت و بهره‌وری یا همکاری و مشارکت بیشتر در محیط کار فراهم نمی‌کند.
• اگوست کنت، گمان می‌کرد که علم، انسجام در سطح ایدئولوژی و فرهنگ، و دولت مدرن، می‌توانند تعادل از دست رفته و علایق مشترک تخریب شده‌ی ناشی از تخصصی شدن و تکه تکه شدن جامعه را بازسازی کنند. دورکیم هم معتقد است که: «احساسات جمعی، برای حفظ گرایشات دور شونده‌ای که گفته می‌شود ناشی از تقسیم کار است، مهم‌تر و مهمتر می‌شوند، زیرا وقتی کار بیشتر تقسیم می‌شود، این گرایشات افزایش می‌یابند و به موازات آن، احساسات جمعی تضعیف می‌شوند».

آخرین بروز رسانی در پنجشنبه, 06 بهمن 1390 ساعت 16:01

مکاتب در فلسفه‌ی روش علوم اجتماعی / بخش یازدهم: فمینیسم-نقادی عینک علم

فرستادن به ایمیل چاپ

تیم ادامه مطلب...مِی


چنان چه در نخستین بخش این فصل اشارت رفت، عینیت‌گرایی و تبیین و ادراک، وجهه همت جریان اصلی علوم اجتماعی است. در عین حال، چه خواهد شد، اگر معلوم شود وجهه همت اصلی، خود مبتنی در پاره‌ای انگاره‌ها و ایده‌های غیر عینی و محدود است؟ برای اینکه نشان دهیم که چگونه چنین چیزی ممکن است، باید مروری خلاصه به چهارچوب‌های فکری مسلط اجتماعی و سیاسی بیندازیم.
      بر اساس انتقادات فمینیست‌ها، برداشت‌های ما از نقش‌ها، روابط و نیروهای درون جامعه، بر اساس مفروضات ناآزموده‌ای در مورد زنان استوار است، و این مفروضات در نظرات ما در باب جامعه بازتاب یافته‌اند. وقتی نقش زنان در حیات اجتماعی مورد بررسی قرار می‌گیرد، زنان، موجوداتی منفعل و احساساتی فرض می‌شوند. گر چه موارد نقض بسیاری در مورد این مفروضات هست، در عین حال، این شواهد در سایه نگاهی گزینشی به تاریخ مغفول مانده‌اند.
      خصوصاً، در این راستا، گاه به چیزی به نام «طبیعت انسانی» استناد می‌شود؛ طبیعت انسانی به معنای ویژگی‌های خاص انسان صرفنظر از زمینه تاریخی یا اجتماعی است. متفکران اجتماعی، استدلالات فراوانی چیده‌اند تا اثبات کنند که نقش‌های اجتماعی طبیعی هستند نه آنکه محصول سلطه اجتماعی و سیاسی مردان بر زنان باشند. مثلاً جان لاک (1704-1632) که فیلسوف تأثیرگذاریست، معتقد است که بشر باید طبیعتاً «معقول» باشد (=طبیعت انسانی). به موازات این فرض، او ضرورت یک «قرارداد اجتماعی» را گوشزد می‌کند، چرا که نظم از این طریق تحقق خواهد یافت و در غیر این صورت جهان اجتماعی و سیاسی بی‌نظمی خواهیم داشت. به اتکاء چنین نگاه معقولانه و همچنین احساس نیاز به یک قرارداد اجتماعی، وی «خیز بر می‌دارد» تا نشان دهد که زنان به دلیل قابلیت بچه‌دار شدن، «احساساتی» هستند و توان تأمین خویشتن را ندارند، پس «طبیعتاً» وابسته به مردان هستند. در جامعه امروز حق مالکیت مسلم است، اما در دیدگاه لاک به دلیل وابستگی زنان، آنان از چنین حقی محرومند. ازدواج قراردادی است که زنان به آن راه داده می‌شوند تا پسرانی به دنیا آورند که دارایی را به ارث ببرند. بنابراین، قرارداد ازدواج ابزاری است که ثبات حقوق مالکیت در جامعه را تضمین می‌کند و باعث می‌شود مردان پسرانی داشته باشند تا جایگاه خود را برای همیشه تحکیم نمایند.
      چنان چه نظریه پردازان فمینیست اشاره کرده‌اند، لاک حق داشتن را با قابلیت «معقول بودن» یکی گرفت، و از آنجا که مطابق استدلالات او زنان فاقد چنین قابلیتی هستند، پس نتیجه گرفت که نمی‌توانند حقی داشته باشند. فمینیست‌ها استدلال می‌کنند این تمایز میان زنان و مردان که آن چنان که می‌گویند تمایزی طبیعی است، در تفکر غربی رخ داده است و بنیان‌هایی را فراهم آورده که ما بر اساس آن‌ها تفکرات و فعالیت‌های علمی خود را مبتنی ساخته‌ایم. آنچه در این مفروضات پنهان شده، نه گزاره‌هایی علمی، بلکه مبانی عمیقی هستند که به رغم زنان، توسط متفکران مذکر وضع شده‌اند. مثلاً این اعتقاد که جایگاه زن در خانواده فرع بر جایگاه مرد است، بعد طبیعی «مشرب اخلاقی» هگل، فیلسوف آلمانی (1931-1770) را تشکیل می‌دهد. به نحو مشابهی، داروین (82-1089) اعتقاد دارد که به شواهدی علمی دست یافته که نشانگر تقسیم کار میان جنس‌هاست. باز هم ما به این مبدأ باز می‌گردیم که این تفاوت‌ها طبیعی است. اگر ما به این اصول معتقد باشیم، و بپذیریم که طبیعی باشیم، پس، تعرض به این اصول به معنای تهدید «نظام طبیعی حیات اجنماعی» خواهد بود. اما همین جا محل اختلاف است؛ فمینیست‌ها استدلال می‌کنند که موقعیت زنان در جامعه، پدیده‌ای طبیعی نیست، بلکه محصولی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است که در پیش‌فرض «علم» نهفته شده و رسوب کرده است.
      براساس انتقادات فمینیست‌ها، جامعه‌شناسی، سیاست اجتماعی و بقیه علوم اجتماعی، همچون علوم طبیعی این اسطوره را به ارث برده‌اند؛ مثلاً در پژوهش‌های نخستین در مورد خانواده و کار تا قبل از تحقبقات فمینیست‌ها رویکردغالب، زنان را به مثابه «همسر»، «مادر» یا «خانه‌دار»، می‌نگریست نه به عنوان انسان‌هایی که حقوقی دارند. جامعه‌شناس امریکایی، تالکت پارسنز (79-1902) بر آن است که «پایگاه» اصلی یک زن شهرنشین و جوان، خانه‌داری است. در واقع، پایگاه او در فضای خانه، توسط پایگاه شوهر یا چنان که معمولاً می‌گویند، سرپرست خانواده، تعین می‌یابد. امیل دورکیم پوزیتیویست، که به ایده علم اجتماعی طبیعی چسبیده است، در واقع، دریافتی علمی از جامعه ارائه نداد، بلکه مفروضات اخلاقی در پشت نقاب علم او پنهان شده است. نگرش او به خانواده که شاید بیشتر مطالعه‌ای در مورد زندگی و کار اقتدارگرایانه خود اوست، تلفیق تیزهوشی جامعه‌شناسانه با اخلاق آهنین عصر ویکتوریایی است. نحو استعمال اصطلاح «خانواده» در تحقیقات سیاست اجتماعی نیز هدف نقادی فمینیست‌ها بوده است، چرا که خانواده را «واحد تحلیلی تصور می‌کند که منافع خاص زنان در آن هیچ نقشی ندارد».
      اگر مدعای ما برای نظریه‌پردازی در باره حیات اجتماعی، تلاش مطلق برای پنهان کردن این قضاوت ارزشی باشد، پژوهش‌های ما جهان اجتماعی را تحریف خواهند کرد. با جداسازی حوزه‌های «عمومی» و «خصوصی» جهان اجتماعی، مردان انسان‌هایی می‌شوند که در میدان عمومی به فعالیت می‌پردازند، حال آنکه زنان به قلمرو خصوصی خانواده رانده می‌شوند و پایگاه آنان بر این اساس تعیین می‌شود. از نظر فمینیست‌ها، رویکردهایی که به حیات اجتماعی نگریسته‌اند، یا چنین پدیده سیاسی را منعکس می‌کنند، یا سعی دارند تا آن را به عنوان وضعیتی طبیعی اثبات کنند.
      در نتیجه، ادراکات ما درباره حیات اجتماعی با چنین خفه‌سازی صدای زنان، تنگ و محدود است، و میراث‌دار انگاره‌های ویژه وتنگ نظرانه‌ای نسبت به «علم» گردیده است. تحقیقات اجتماعی، اغلب به حوزه عمومی توجه دارند؛ این، مردان هستند که تصویر می‌کنند، مردان هستند که در مورد جهان می‌اندیشند؛ مردان هستند که پول می‌سازند؛ و مردان هستند که سرنوشت ما را رقم می‌زنند. اگر به سهم زنان هم توجه شود، این توجه مربوط می‌شود به «وزیر و پشت و پناه» بودن، «رئیس خانه» بودن یا آنچه به آن «تدبیر منزل» می‌گویند. در تحقیقات مربوط به کار و شغل ما بر اساس تعاریفی عمل می‌کنیم که بی‌چون و چرا باقی مانده‌اند: «محل کار عموماً به جایی اطلاق می‌شود که از خانه و زندگی خانوادگی جداست. به همین نحو، کارگران را افرادی تلقی می‌کنیم که خانه را صبح‌گاه ترک می‌کنند، به محل کار می‌روند و ساعات معینی کار می‌کنند. … این تلقی از کار و کارگر، شاخص دقیقی برای برخی انواع کار مزدبگیری است، مع‌الوصف، این تعریف برای مشخص کردن کار مزد بگیری زنان چندان قابل قبول نیست». پژوهش‌ها نه تنها شواهدی فراهم آورده‌اند که برخی تغییرات در این مدل مسلط را مؤیدند، بلکه نشان می‌دهند که نگاه جنسیتی در این دیدگاه اهمیتی اساسی دارد.
            بنابراین، استدلال بر این است که نظریات مربوط به جهان اجتماعی و فعالیت‌های پژوهشی، مردسالار است. آنچه ما به آن علم می‌گوییم، حقایق عام و فارغ از ارزش نیستند، بلکه مبتنی بر معیارهای مردانه و خصوصاً متکی بر جدایی اسطوره‌ای عقل (مردان) و احساس (زنان) هستند:    

«از یک نگاه مردسالار، زنان اعیان و اشیایی منفعل، و نه ذهن‌هایی فعال در تاریخ تلقی می‌شوند؛ زنان، افرادی هستند که مورد عمل واقع می‌شود نه، آنکه خود عمل کنند؛ مردسالاری مانع از آن می‌شود که بفهمیم که هم مردان و هم زنان، گر چه اغلب به شیوه‌های بسیار گوناگون، همیشه منفعلند، به همان‌سان که فعالند. دو قطب مردسالاری همانا، ”زن‌نه‌انگاری“ (نادیده انگاشتن زن) و ”زن‌نفرتی“ (تنفر از زن) است».
منابع:...

صفحه 373 از 406