فیلوجامعه‌شناسی

مقالات و يادداشتهاي روز

چشم‌انداز نظری به فروپاشی اجتماعی در ایران؛ بخش اول: مقدمه

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد ادامه مطلب...دهخدا


فروپاشی اجتماعی به وضعیت اجتماعی اطلاق می‌گردد كه طی آن  منابع هنجاری و گاهاً مادی بقای ارتباط در یك اجتماع از مردم، كه در یك سیستم اجتماعی واحد به حیات اجتماعی مشغولند، دچار تزلزل گردد و به گسیختگی آن افراد از سیستم مذكور، و همچنین از یكدیگر منجر گردد.
     نخستین موج فراگیر فروپاشی اجتماعی پس از انقلاب فرانسه و تحولات پس از آن در سراسر اروپا ظاهر گشت و علم جامعه‌شناسی در قرن نوزدهم به ویژه به دلیل چاره‌اندیشی برای این نخستین موج پایه‌گذاری شد، و دومین موج فراگیر جهانی فروپاشی اجتماعی در پایان قرن بیستم به دلیل گسترش آنچه به وضعیت پسامدرن موسوم گردید و حكایت از نوعی شكاكیت در مورد ساز و كارهای هنجاری فراگیر ارتباطات اجتماعی داشت، روی داد و نظر جامعه‌شناسان را به خود جلب كرد. پس دو دسته نظریه در حوزۀ جامعه‌شناسی به بررسی فرایند فروپاشی اجتماعی پرداخته‌اند.
     فرایندهای فروپاشی اجتماعی با تحمیل ویژگی‌هایی بر حیات اجتماعی همراهند؛ احساس اضطراب، آشفتگی، نابسامانی، پریشانی، تشویش، نگرانی، هیجان؛ گسستی عامدانه از جدیت و قاطعیت سنت و رفتن به سمت عدم قاطعیت، بی‌توجهی، جدی نبودن، سرسری گرفتن، بازی، تفریح و انگیزه‌های ناگهانی؛ و نوعی نگرانی یا دغدغه علی‌الظاهر لیبرال بابت آنچه كه شاید بتوان آن را آرمان‌خواهی عدالت و برابری نامید، گویی كه جامعه دیگر حال و حوصلۀ هیچ حركتی را بدون مبنای مشتركی كه دیگر نیست ندارد. بدون تردید این‌ها از جمله عوامل و دلایل بی‌شماری هستند كه بر اساس آن بسیاری از نویسندگان قرن نوزدهم فرهنگ مدرن را واكنشی بی‌روح در مقابل فرهنگ سنتی گذشته و همچنین نویسندگان دیگری در پایان قرن بیستم فرهنگ پسامدرن را عكس‌العملی سرد در برابر مدرنیت تلقی كنند.
     مسترویچ معتقد است كه علیرغم تداخل ظاهری بین روح پایان قرن و روح پسامدرن، نباید گمان شود كه روح پسامدرن در مقابل روح مدرن و حلال مشكلات سردی و جمود آن است، بلكه تداوم یك انجماد شكننده است كه از مدرنیت آغاز گردیده است و در فازهای بحرانی آن به اوج خود رسیده است. پسامدرنیسم در واقع بسط و گسترش و حتی تكامل مدرنیت محسوب می‌شود؛ همان مدرنیت سرد و بی‌عاطفه عصر روشنگری كه روح پایان قرن سابق علیه آن به شورش و عصیان برخاسته بود. از این رو، پایان قرن سابق به عنوان واكنشی اصیل و حقیقی علیه روایت‌های عصر روشنگری و همین‌طور به مثابه جستجو و پویشی حقیقی و اصیل برای یافتن مبانی و شالوده‌های غیرعقلانی نظم اجتماعی، بدواً از دل مفهوم همدردی و شفقت انسانی، تلقی می‌شود. پایان قرن  در حال ظهور را می‌توان نوعی تلاش ناقص، مبهم، مغشوش و متناقض برای تكرار این شورش یا عصیان اصیل از قرن پیشین دانست؛ می‌توان استدلال نمود كه فلسفه پسامدرن هرگز حقیقتاً علیه مفهوم عقلانیت دست به شورش و عصیان نمی‌زند، هرگز واجد احساس همدردی و شفقت نیست، عاری از هرگونه حس همدلی و همراهی است، و همواره حامی و طرفدار وضع موجود است.
     در عین حال طرح مسأله‌ها در پایان هر دو قرن یكی است، و آن همان آشفتگی است. آشفتگی و به هم ریختگی در قرن نوزدهم نوعی احساس همدردی را نیاز داشت كه روشن‌فکران پایان قرن نوزدهم مجدانه در صدد بازسازی آن بودند، اما در پایان قرن بیستم تفاوتی كه پدید آمد، این است كه خود روشن‌فکران به تقویت‌كنندگان جدی آشفتگی و جمود و بی‌حالی بدل می‌شوند و علت عدم تقارن و حتی تضاد و تخاصم تفكر اجتماعی پایان قرن بیستم با اندیشۀ اجتماعی پایان قرن نوزدهم نیز در همین است.
     پس، به طور كلی ما با دو دسته علت و در عین حال دو دسته واكنش به شرایط اجتماعی مواجهیم؛ دو علت شایع شناخته شده در علوم اجتماعی برای فروپاشی اجتماعی، یكی گسترش فرایند مدرنیت و دیگری بسط اندیشه‌های نسبیت‌گرا و شکاک نسبت به ارزش‌ها و بنیان‌های اخلاقی میانجی روابط در حیات اجتماعی است. در عین حال دو نوع واكنش به این فروپاشی، یكی شامل تلاش برای بازسازی شالوده‌های اخلاقی روابط اجتماعی به منظور ایجاد روابط گرم‌تر و صمیمی‌تر میان اعضای جامعه است و دیگری تلاش روشنفكرانه برای تشدید نسبیت‌گرایی و انهدام شالوده‌ها.
منابع:...

ــ̓ ̓ـکوتیشن: سن آگوستین درباره اصالت صلح

فرستادن به ایمیل چاپ

سن آگوستین در «شهر ادامه مطلب...خدا»


• از میان مردمی که درباره امور انسانی و در شکل کلی طبیعت امعان نظر می‌کنند، کیست که با من در این عقیده هم‌آواز نباشد که «صلح» (پاکس:Pax) و شادکامی خواسته‌ی تمام افراد بشر است، و جنگاوران فقط عمل فتح را انجام می‌دهند، ولی هدف جنگ چیزی جز استقرار یک صلح شکوهمند نیست. مفهوم «فتح» از بین بردن مقاومت حریف است و به مجرد اینکه این منظور حاصل شد، صلح جایگزین جنگ می‌گردد. صلح، مقصد نهایی جنگ، هدف کلیه فنون نظامی، و حدی است که تمام دعاوی عادلانه بشر در آن هم‌سطح و همتراز می‌گردد.
• جمله مردمان می‌کوشند که به وسیله جنگ، صلح را به وجود آورند، ولی هیچ کس نمی‌کوشد که از رهگذر صلح، جنگ ایجاد کند. زیرا کسانی که صلح و آرامش جامعه را (که خود از مزایای آن برخوردارند) بهم می‌زنند، این کار را بدان دلیل نمی‌کنند که از صلح نفرت دارند، بلکه فقط از این لحاظ، که می‌خواهند قدرت خود را با دگرگون کردن وضع موجود به چشم جهانیان بکشند. این گونه مردمان، موقعی که جنگ را شروع می‌کنند، منظورشان این نیست که صلح را از عرصه اجتماع حذف کنند، بلکه فقط می‌خواهند به جای آرامشی که آن را از بین می‌برند، آرامشی نوین که مطبوع طبعشان باشد، برقرار سازند، و گر چه این گونه جنگاوران موقعی که جنگ و شورش را آغاز می‌کنند، خواه نا خواه از بقیه مردم که طالب صلح‌اند جدا می‌افتند، ولی به هر تقدیر، ناچارند که میان افراد و پیروان خود که در ستون‌ها و سازمان‌های جنگی متشکل شده‌اند، صلح و صفایی برقرار سازند، وگرنه هرگز به آن مقصد نهایی که دارند (یعنی فتح) نایل نخواهند شد.
• حتی گروه دزدان و راهزنان هم که سرتاسر جهان را می‌چاپند، و کسی، جز افراد دسته‌ی خود را مصون نمی‌دارند، باز، ناچارند که با اعضای گروه خود در صلح صفا به سر برند. حال، فرض کنید که انسانی آن چنان قوی، یا آن چنان ماهر و محیل، باشد که اصلاً نیازی به داشتن همدست احساس نکند و تمام کارهای دزدی و چپاول را تنها و یک تنه انجام دهد. چنین راهزنی که به علت آزمندی شدید، یا استغنای فوق‌العاده جسمانی، حاضر به همکاری با دزدان دیگر نیست، و نمی‌تواند اعمال و مقاصد خود را برای آن‌ها علنی سازد و از سوی دیگر، احساس می‌کند که قطع رابطه کامل با همکاران صنفی‌اش امکان پذیر نیست، بناچار باید نوعی رابطه صلح و صفا با همه‌شان داشته باشد و لااقل از همکاری منفی آن‌ها (که در کارش اخلال نکنند) بهره‌مند گردد. نیز چنین شخصی از آنجا که مایل است در داخل خانه‌اش، و در جوار زن و فرزندش، صلح و آرامش را داشته باشد، از توسل به وسایلی که برای آفریدن چنین آرامشی لازم است، ابا نخواهد داشت. به عبارت دیگر، اول از اعضای خانواده خود خواهد خواست که مطیع محض اوامرش باشند، و اگر از اجرای این امر تخلف کردند، آن وقت همه‌شان را تهدید خواهد کرد، فحش خواهد داد، و حتی ضرب و شکنجه جسمانی نصیبشان خواهد کرد، و به این ترتیب، نظم و آرامش خانوادگی را در صورت لزوم، با به کار بردن زور و قدرت و اجرای وسایل بی‌رحمانه‌ی تنبیه برقرار خواهد ساخت، زیرا به چشم خود می‌بیند که در آن خانه‌ای که برای زندگی و استراحت به وجود آورده است، تا وقتی که تمام افراد خانواده مطیع اوامر مافوقی نباشند، صلح و آرامش برقرار نخواهد شد و این مافوق، در پشت چهار دیوار خانه، خود اوست. حال اگر راهزن ستمگر ما، پا از چهار دیوار خانه‌اش فراتر گذاشت، و بر شهری یا ولایتی غلبه یافت، در آن صورت، خوی و روش راهزنی را از خود سلب، و اخلاق و روش پادشاهی اتخاذ خواهد کرد. مع‌الوصف، حتی در این وضع جدید هم که راهزن دوشین بر اریکه خسروی نشسته، حس شرارت و آزمندی‌اش کماکان بجا خواهد ماند.
• پس، چنان که می‌بینید جمله مردمان طالب صلحند و دلشان می‌خواهد که با خویشان و یاران و نزدیکان و همدستان خود، در صلح و صفا به سر برند. منتها به صلحی علاقه‌مندند که با آمال و خواسته‌های خودشان منطبق باشد، و به همین دلیل است که مخالفان را اگر توانستند، با وسایل صلح آمیز به سوی خود جلب می‌کنند، و اگر نتوانستند (و ناچار به جنگ گردیدند)، آن وقت، پس از فتح سرزمین‌های دشمن، قوانینی از آن نوع که خود بپسندند بر مردمان آن سرزمین تحمیل می‌کنند.

• حتی همین جانوران وحشی… تا موقعی که با هم رسته‌های خود محشورند رعایت صلح و آرامش را می‌کنند؛ میان خود به تولید نسل می‌پردازند؛ نوزادانی را که به وجود آورده‌اند بزرگ می‌کنند؛ فی‌الجمله با افراد رسته خود، روابطی سالم و دوستانه دارند. اما در خارج از این محدوده‌ی نوعی، یک مشت جانور بیابانی هستند که اعضای رسته‌های دیگر را پاره پاره می‌کنند. من در اینجا از جانوران و پرندگان اهلی نظیر گوسفندان، گوزن‌ها، کبوتران، زاغچه‌ها و زنبورها صحبت نمی‌کنم، بلکه شیران، روبهان، عقابان، و بومان را در نظر دارم. زیرا کدام ببر خون‌خواری است که با همه دشمنی با حیوانات دیگر، لب و پنجه نوازش بر سر و تن نوزادش نکشد، و او را با مهر و محبت در آغوش نگیرد؟ کدام تذرو تیزپنجه است که در عین آن تجرد عنقایی و با وصف اینکه توشه حیاتش از گوشت پرندگان دیگر تأمین می‌شود، باز، در پی یافتن جفتی ساده نباشد، آشیانی برایش نسازد، تخم‌هایش را مرتب نکند، به جوجه‌هایی که سر از آن تخم‌ها بیرون می‌کشند غذا نرساند، و یا تمام قوا و امکاناتی که در اختیار دارد، جفت خود را در انجام وظایف مادرانه کمک نکند؟
• چنین است وضع حیوانات. اما رشته‌هایی که انسان را به جامعه همنوعانش پیوند می‌دهد، و تمایل غریزی بشر به داشتن آرامش و زیستن در محیط صلح و صفا با تمام موجودات و عناصری که طالب صلح و صفا هستند، این‌ها رشته‌هایی هستند که استحکام و قوت عاطفی آن‌ها در انسان به مراتب قوی‌تر از نظایرشان در حیوانات است.

رصد یک نبرد طبقاتی عظیم و خاموش/برداشت دوم

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد ادامه مطلب...دهخدا


░▒▓ مطلب اول
• خب؛ چرا می‌گویم که آن چه به سادگی طی دو هفته اخیر در بازار سکه و ارز روی داد، در قامت یک نبرد طبقاتی عظیم و خاموش بود؟
• معنا و مفهوم این حرف این است که گوش جامعه‌شناس را تیز می‌کنم که به فکر تغییر چهارچوب‌های تحلیل خود در جامعه ایران باشد؛ ساخت طبقاتی در حال تغییر است.
• پرسش این است که رویدادهای اخیر در زمینه سکه و ارز، در مجموع، ثروت را در کدام بخش از جامعه ترویج، و در کدام بخش تضعیف می‌کند؟
░▒▓ مطلب دوم
• اگر بخواهیم نقاط تمرکز طبقه نوظهور در عصر سازندگی و عصر اصلاحات را بجوییم، باید به سراغ بانک‌ها، زمین و مسکن، و صنایع بزرگ مرتبط با نفت و صنایع سنگین برویم. این‌ها نقاط تمرکزی بودند که طی این مدت پایگاه اقتصادی گروه‌های سیاسی سازندگی و اصلاحات بودند، و هیچ‌گاه پنهان نکردند که در مقابل هر تغییر سیاسی مقاومت شکننده(بی‌انعطاف) و خرد‌کننده‌ای بروز می‌دهند.
• سیاست‌های پایدار دولت که از آغاز دولت نهم ساز شد، نشان می‌داد که دولت قصد دارد که بورس زمین را بر سر جای خود بنشاند. از طرف دیگر تثبیت و تخفیف نرخ سود بانکی که به رغم اعلام، همچنان در سطح پایین نگه داشته شده است نیز، بانک‌های رانتی عصر سازندگی و عصر اصلاحات که حامیان مالی سیاست متمایل به غرب بودند و هستند را همچنان ضعیف نگه می‌دارد. و واقع آن است که تحریم‌ها، بیش از هر چیز، صنایع بزرگ و سنگین را آزار می‌دهد.
• خصوصاً وضع بانک‌ها جالب است؛ تحول اخیر در بازدهی سکه و ارز، بانک‌ها را از گذشته بی‌اعتبارتر کرد. اکنون، پس از مدت‌ها، در سطحی که برای همه مردم قابل درک بود، ثابت شد که «بدترین چیز برای نگه داشتن، پول است» و «بزرگ‌ترین اشتباه در سرمایه‌گذاری، سپرده‌گذاری در بانک‌هاست». همه به چشم خود دیدند که کسانی که به جای سرمایه‌گذاری در بانک‌ها، در بخش‌های دیگر و خصوصاً در سکه و ارز سرمایه‌گذاری کردند، موفق شدند ارزش پول خود را حفظ کنند.
• گفته شد که سود سپرده‌ها تا بیست و یک درصد افزایش می‌یابد، که عملاً حداکثر به بیست درصد رسید که ابداً با نرخ تورم و نرخ‌های بازدهی رقیب قابل قیاس نیست. در واقع، ترمیم در سود بانکی فقط یک تسکین دهنده است، نه حلال مشکل بانک‌ها.
• بهبود شرایط اوراق سرمایه‌گذاری تحول مهم دیگری است که آنها نیز مطلوبیت سپرده‌گذاری در بانک‌ها را بیشتر تضعیف می‌کند.
• من فکر می‌کنم که دولت، خواسته یا ناخواسته ضربه مهلکی به «کارگزاران» در بانک‌ها زد.
░▒▓ مطلب سوم
• در جریان التهاب بازار ارز و سکه، کسانی که به اطلاعات دسترسی داشتند، برندگان اصلی بودند.
• وقتی در می‌یابیم که این التهاب، نهایتاً با یک حرکت دولت اصلاح شد، متوجه می‌شویم که بالقوه آنان که می‌دانستند که دولت چه حرکتی را، کی انجام خواهد داد، بازده سرمایه خود را طی این مدت به طرزی افسانه‌ای تنظیم کردند و ارتقاء بخشیدند. بازده سرمایه‌گذاری طی این دو هفته نزدیک به صد در صد بود، و تمام این مزیت تولید شده، به «اطلاعات» باز می‌گردد، نه هیچ چیز دیگر.
• به رغم آنچه که گفته می‌شود، این التهابات تنها به نفع دولت که یگانه توزیع کننده ارز است نبود، بلکه باید فراست به خرج داد و دید که منابع خارج از دولت، ولی نزدیک به دولت که از نحوه و زمان تصمیم‌گیری‌های دولت اطلاع داشتند نیز در این جریان «کارگشایی» کردند.
• شرایط جاری، از یک جهت دیگر هم به نفع دولت و به زیان نیروهای سیاسی رقیب در بانک‌ها/زمین/صنایع بزرگ‌ هم بود. از طریق جمع‌آوری نقدینگی، تورم قابل کنترل شد. نشان به آن نشان که وضع مشابه سکه و ارز، در سایر کالاها روی نداد. این، یک مزیت. مزیت دیگر این که، تأمین نقدینگی مورد نیاز صنایع کوچک و خرده‌فروشی‌ها از طریق تحریک مصرف و افزایش سرعت گردش نقدینگی موجود ترمیم شد. تحریک‌های زودهنگام مصرف و خرید شب عید از طریق سازمان صدا و سیما، و همچنین، القاء قحطی و کمیابی، کمبود نقدینگی را با چرخش نقدینگی جبران می‌کند. پس، دولت می‌تواند پایگاه خود را در بخش‌های فرودست‌تر اجتماعی از طریق کنترل تورم و در عین حال، نان رساندن به خرده‌فروشی‌ها و صنایع کوچک تحکیم کند.
░▒▓ مطلب چهارم
• درست است. این حرف‌ها، سخن از ظرفیت‌های تازه‌ای از فساد اقتصادی می‌دهد که طبق معمول از «ابهام» آب می‌خورد. این حرف‌ها، حرف تازه‌ای نیست. در واقع، اقتصاد ما همواره مبهم بوده است، و برخی نان این ابهام را می‌خوردند. حتی نمی‌خواهم بگویم که اوضاع بدتر شده است. بلکه می‌خواهم بوضوح بگویم که این عدم شفافیت در یک لحظه تاریخی و با تقارن برخی سیاست‌ها، نهایتاً به یک تسویه حساب طبقاتی منجر شده است.
• باید اذعان کنیم که اصلی‌ترین سیاست رویارویی با فساد، «شفافیت» است که در دولت نهم و دهم ارتقاء چندانی نیافت. نمی‌خواهم از ارزش اقدامات مبارزه با فساد بکاهم؛ حتی نمی‌خواهم بگویم که سطح ابهام در مقایسه با عصر سازندگی و عصر اصلاحات افزوده شده است. ولی می‌خواهم چشم‌انداز آینده را روشن کنم: «شفاف‌سازی» برنامه آینده است. آنچه طی این دو هفته نبود، «شفافیت» و عدم الزام نهادهای تصمیم‌گیر در «شفافیت» بود.

آخرین بروز رسانی در شنبه, 15 بهمن 1390 ساعت 13:51

ــ̓ ̓ـکوتیشن: ماکیاولی درباره موازنه محافظه‌کاری و نوخواهی

فرستادن به ایمیل چاپ

نیکولو ماکیاولی در ادامه مطلب...«گفتارها»


• هر که بخواهد به اصلاح حکومت کشوری همت گمارد و آن را به صورتی مقبول درآورد، و کاری کند که بقایش مبتنی بر رضایت همگان باشد، باید لااقل تظاهر به حفظ اصول کهن کند؛ به نحوی که در نظر مردم چنان آید که تغییری در نهادها روی نداده است، هر چند تفاوت کلی در آن نهادها به وجود آمده باشد. زیرا اکثریت عظیم افراد بشر، چنان با ظواهر اقناع می‌شوند که گویی آن ظواهر واقعیات هستند، و بیشتر ظواهر تحت تأثیرشان قرار می‌دهد تا واقعیت.
...
• و این قاعده باید وجهه نظر تمام کسانی قرار گیرد که میل دارند نظام موجود حکومت را در کشوری براندازند، و یک دستگاه حکومت جدید و آزاد‌تر را به جای آن مستقر سازند. زیرا، همچنان که هر چیز بدیع، روح و فکر مردم را برمی انگیزد، این نکته نیز بسیار مهم است که باید تا حد ممکن، صور و اشکال موجود در گذشته را در چنین نوآوری‌ها حفظ کرد...
• همان‌گونه که پیش‌تر گفتم هر کس بخواهد حکومت خودکامه را به حکومت جمهوری یا پادشاهی تبدیل کند، باید این قاعده را رعایت کند؛ اما به عکس، هر که بخواهد حکومت خودکامه‌ای برقرار سازد، یعنی آن چنان که حکومتی که نویسندگان کهن، آن را حکومت ستمگر خوانده‌اند، باید همه چیز را، آن چنان که ما در فصل آینده نشان خواهیم داد، دگرگون سازد.

ــ̓ ̓ـکوتیشن: ماکیاولی درباره نیکنامی و کژنامی

فرستادن به ایمیل چاپ

نیکولو ماکیاولی در ادامه مطلب...«گفتارها»


• از میان همه کسانی که مورد مدح و ستایش قرار گرفته‌اند، افرادی که بنیادگذار ادیان بوده‌اند، بیشتر در خور ستایشند؛ و پس از آنان، کسانی که جمهوری‌ها و حکومت‌های پادشاهی را بنیاد کرده‌اند... بقیه افراد (که شماره ایشان از حد برون است) آن سهم از تمجید که نصیبشان می‌شود، مربوط به هنرها و پیشه‌هایشان است. به عکس، آنان که به بدنامی و نفرین همگانی محکوم گشته‌اند، کسانی هستند که این‌ها را نابود کرده‌اند، و جمهوری‌ها و سلطنت‌ها را برانداخته‌اند، دشمن فضیلت، ادبیات و هر هنری بوده‌اند که برای بشر سودمند و گرامی است. اینان، افراد بی‌دین، یاغی، نادان، بی‌کاره و پست و رذل هستند. ولی نمی‌توان میان حمق و دانایی، شرارت و شرافت اشخاص، مانند سفیدی از سیاهی قائل به تشخیص شد، و کیفیات متضاد را بدین گونه بازشناخت و افرادی را که مستحق شتایش‌اند، ستود و آنان که سزاوار نکوهش‌اند، نکوهید. و نیز، تقریباً همه مردمی که فریفته یک خیر دروغین و یک شکوه کاذب می‌شوند، دانسته یا نادانسته به سوی کسانی کشانده می‌شوند که بیشتر شایسته ملامت‌اند، تا در خور ستایش. مثلاً به جای استقرار حکومت جمهوری یا سلطنتی که بتواند شکوه و جلالی جاوید برای آنان کسب کند، به سوی حکومت ستمگر متمایل می‌شوند، بدون آن‌که بدانند تا چه پایه عظمت و شکوه، افتخار و احترام، امنیت و رضایتمندی، و آرامش خاطر را از دست می‌دهند، و چه بدنامی، رسوایی، انزجار، مخاطره و آشوب و اضطرابی را برای خود می‌خرند...
...
• در اینجا این پرسش به میان می‌آید که آیا شهریار بهتر است دل‌ها را بدست آورد یا در آن‌ها رعب افکند. پاسخ اینست که باید به یک کرشمه هردو کار کرد. اما چون هر دو را در عین حال نمی‌توان انجام داد، اگر قرار باشد که میان آن دو، یکی را انتخاب کند، مطمئن‌تر آنست که رعب را بر محبت ترجیح دهد.

رصد یک نبرد طبقاتی عظیم و خاموش/برداشت اول

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد ادامه مطلب...دهخدا


حسین شریعتمداری چنین آمار داه است:


• در همين مدت كوتاه، بيش از پانزده تن سكه پيش فروش شده بود.
• در آشفته بازار سكه و ارز طي چند روز گذشته، پنجاه نفر، خريدار كلان بوده‌اند.
• فقط يكي از آنها هفده ميليارد تومان طلا خريده است.

آخرین بروز رسانی در شنبه, 15 بهمن 1390 ساعت 10:32

مفهوم حکمرانی خوب

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد دهادامه مطلب...خدا 


 

 سخن گفتن از اینکه حکومت، اقتصاد و سیاست «باید» چگونه باشند، مستلزم اعلام حسن و قبح ذاتی نهفته در یک ساز و کار معین و یا استقراء تامی در مورد جمله‌ی عوارض ممکن ناشی از سیستم معین است. هر یک از دو اظهارنظر مذکور دچار دشواری‌های صعب حل‌ناشدنی است.
     نظریات مطروحه در باب بیان احکام بایدشناختی را به طور کلی به دو تیپ تقسیم می‌کنند؛ تیپ نتیجه‌گرا و تیپ وظیفه‌گرا. تیپ نتیجه‌گرا، شامل آن دسته نظریاتی می‌شود که تلاش می‌کنند تا خیر اخلاقی را بر اساس تبعات عمل مورد قضاوت بسنجند و در مقابل نظریات موجود در تیپ وظیفه‌گرا می‌کوشند تا بر اساس قواعدی که به وجوه درون‌ذاتی فعل (صرف‌نظر از نتایج آن) مربوط می‌شود، در مورد خیر اخلاقی و مآلاً باید و نباید اخلاقی قضاوت شود.
     هر دو تیپ دچار دشواری‌های منطقی غامضی هستند. تیپ اول، با این خدشه‌ی منطقی جدی مواجهند که آیا می‌توان نتایج یک عمل را به طور کامل احصاء کرد. این یک نقد کلاسیک است که معمولاً به پراگماتیست‌ها وارد می‌آید، اما به تمام نتیجه‌گرایی‌ها رواست. ارزیابی نتایج به عنوان «خوب» یا «خوب‌تر» می‌تواند ما را وادار کند تا تبعات هر یک از آن‌ها را مجدداً بررسی کنیم و این دور بی‌پایانی از ارزیابی نتایج را به بار می‌آورد.
     تیپ وظیفه‌گرا از دیگر سوی با این دشواری اساسی مواجه است که این ادعا که عملی ذاتاً خوب است به لحاظ منطقی بسیار دشوار و در بسیاری از موارد و تقریباً غالب موارد به لحاظ منطقی غیر قابل دفاع است. این دعوی که «راست‌گویی خوب است» به هیچ وجه به لحاظ منطقی بدیهی نیست (کسی با رد آن دچار تناقض در دعوی خود نمی‌شود)، هر چند که ممکن است در تلقی عامه این گزاره بدیهی به نظر برسد.
     برای حل این دشواری، چه نتیجه‌گرا باشیم و چه وظیفه‌گرا، نیاز به برخی احکام کلی و فرازمان داریم که بر اساس آن بتوانیم تصمیم‌گیری‌ها و قضاوت‌های ارزشی خود را سامان بخشیم. بخش کوچک (در حد یکی/دو گزاره) را می‌توان از یک مبنای فلسفی (از مبادی آنچه عقل نظری خوانده می‌شود و نه عقل عملی) با پیچش‌هایی به دست آوریم که گر چه بسیار اهمیت دارند، اما غالباً به حد کافی راه‌گشا نیستند، مانند این گزاره که «وجود داشتن خوب است». در اینکه این گزاره به لحاظ منطقی بدیهی است استدلال مطولی لازم است که در اینجا موضع طرح آن نیست، اما گر چه می‌توان از این گزاره نتایج مهمی را استنتاج کرد، اما برای حل مسائل اخلاق هنجاری (به ویژه مصلحت‌اندیشی‌ها-Prudence-) همچنان با دشواری‌های لاینحلی مواجه خواهیم بود. از این رو، به نظر می‌رسد که به یک سری عوامل فرازمان (Metatime) که بتوانند نتایج و یا درون‌مایه‌ی اعمال (صرف‌نظر از نتایج آن‌ها) را برای کنش‌گر تضمین نمایند نیاز است. به نظر می‌رسد که نقطه‌ی بن‌بست فلسفه‌ی اخلاق، نقطه‌ی آغاز و ظفر فلسفه‌ی دین باشد. به عبارت دیگر وجود دین به عنوان یک سیستم شناختی و در عین حال اخلاقی فرازمان (به ویژه در مورد ادیان آسمانی که احکام ایشان از خدایی که بر ورای زمان آوازه‌ی رستگاری و طریقت نیک‌بختی می‌افکند، صادر می‌گردد)، در صورت اثبات، تکمیل کننده‌ی یک نظام اخلاقی و حتی شناختی منسجم است.
     از این قرار، به نظر می‌رسد، برای آنکه حکومت یا یک سیستم اقتصادی و سیاسی ویژه‌ای را «خوب» تلقی نماییم، ناگزیر از استفاده از اصول بنیادین خودگواه و انکارناپذیر (به لحاظ منطقی) و همچنین یک چهارچوب فرازمان دینی هستیم. به نظر می‌رسد برای این دعوی که حکومت یا یک سیستم اقتصادی و سیاسی ویژه‌ای را «خوب» است، لازم است تا دقیقاً عناصر انواع حکومت را شکافته و بر اساس یک موشکافی دقیق مقایسه‌ی مذکور با توجه به قواعد نظام اخلاقی پذیرفته‌شده (که ظاهراً در مورد من و شما به ویژه شامل دین اسلام است) در مورد برتری آن‌ها حکم کنیم. انجام این امر منحصراً در توانایی کسی است که توانایی شناسایی قواعد اساسی کشف حکم اخلاقی از درون چهارچوب مرجع مفروض را داشته باشد. از این قرار به نظر می‌رسد، به ویژه صلاحیت اظهار نظر در مورد اینکه دقیقاً چه حکومتی «خوب» است، در حیطه‌ی اختیارات کسی است که بتواند با استناد به منابع اساسی چهارچوب مرجع اخلاقی و عمده‌ترین بخش آن یعنی دین دست به تشخیص خیر اخلاقی در شرایط فعلی بزند.

ــ̓ ̓ـکوتیشن: ماکیاولی درباره مردم/شهریار

فرستادن به ایمیل چاپ

نیکولو ماکیاولی ادامه مطلب...در «گفتارها»


• خوی مردم را نباید بیش از خوی شهریاران نکوهش کرد، زیرا اگر نظارت و کنترلی (بر اعمال آن‌ها) صورت نگیرد، هر دو به یک اندازه مستعد خطا هستند.
...
• می‌توانم از امپراطوران روم و دیگر ستمگران و شهریاران، کسان بسیاری را مثل بزنم که به اندازه هر جماعتی که در نظر آوریم بی ثباتی و بی‌تدبیری از خود نشان داده‌اند. بنابراین، برخلاف این پندار رایج که مردم، هنگامی که حکومت می‌کنند، بی ثبات، ناپایدار و قدر ناشناسند، نتیجه می‌گیرم و تأیید می‌کنم که این نقیصه‌ها برای مردم طبیعی‌تر از آن‌چه برای شهریاران است، نمی‌باشد. متهم ساختن مردم و شهریاران به طور یکسان به این نقیصه‌ها شاید درست باشد، اما مستثنی کردن شهریاران از آن‌ها، اشتباه عظیمی است. زیرا به عقیده من، مردمی که حکومت می‌کنند و کاملاً تحت نفوذ مقررات و قوانین هستند، به اندازه یک شهریار و حتی بیش از او، استوار، دوراندیش و قدرشناس خواهند بود، هر چند آن شهریار خردمند به شمار آید. و از سوی دیگر، شهریاری که از قید قوانین آزاد باشد، بیش از مردمی که در وضع مشابهی باشند، قدرناشناس، ناپایدار و عاری از حزم خواهد بود. اختلاف رفتار آن‌ها مربوط به اختلاف سرشت آن‌ها نیست (زیرا سرشت ایشان یکی است و اگر اختلافی وجود داشته باشد، آن اختلاف، به سود مردم است)، بلکه معلول احترام بیشتر یا کمتری است که برای قوانینی قائلند که هر کدام طبق آن‌ها زندگی می‌کنند.
...
• و اما درباره حزم و پایداری بگویم که مردم از شهریاران دوراندیش‌تر و ثابت قدم‌تر، و در قضاوت، از آنان برترند، و این گفته که «صدای مردم، صدای خداست» سخن بی‌حکمتی نیست، زیرا می‌بینیم که عامه مردم رویدادها را به نحوی شگفت‌انگیز از پیش تشخیص می‌دهند، چنان که گویی یک فضیلت نهانی دارند که توانایی پیش‌بینی خیر و شر را به آنان می‌دهد. درباره قضاوت مردم [می‌توان گفت] بسیار نادر است اگر مردم سخنان دو خطیب را که حایز استعداد مساوی هستند و از او امر مختلف جانب‌داری می‌کنند، بشنوند و جانب آن خطیب را نگیرند که مدافع نظر بهتر است. و این مطلب، خود، قدرت تشخیص درست را از نادرست، در ایشان اثبات می‌کند. و اگر گه‌گاه در مسائل مربوط به شجاعت یا منفعت ظاهری (چنان که فوقاً گذشت) گمراه شوند، هر شهریار نیز به واسطه عواطف شخصی خویش، که بسیار عظیم‌تر از عواطف مردم است، بارها بیش از آنان، گمراه می‌شود. نیز، می‌بینیم که در انتخاب قضاتشان، بسیار بهتر از شهریاران عمل می‌کنند، و هیچ‌گاه نمی‌توان مردم را وادار کرد که شخصی بدنام و نابکار را برای مقامی شامخ برگزینند، در حالی که هر شهریار را می‌توان به هزاران روش مختلف به آسانی به آن کار برانگیخت.
...
• علاوه بر آن، می‌بینیم که در شهرهایی که مردم عهده‌دار اموراند، در کم‌ترین مدت ممکن، بیشترین پیشرفت حاصل می‌گردد، و پیشرفت آن‌ها بسیار بیش از شهرهایی است که همیشه زیر حکومت شهریاران بوده است. چنان که مصداق آن را در روم پس از بیرون راندن شاهان و در آتن پس از رهایی مردم از شر پیسیسترانوس می‌توان یافت، و این موضوع را به هیچ علت دیگری نمی‌توان نسبت داد جز آن‌که حکومت‌های مردم بهتر از حکومت‌های شهریاران است.
...[ولی:]
• تنها راه برقراری هر نظام (اجتماعی)… آن است که حکومت سلطنتی تأسیس کنیم. زیرا هر جا که اجتماع مردم چنان در فساد غوطه‌ور شده باشند که قوانین، قدرت منع و ممیزی خود را از دست بدهند، ضرورت ایجاب می‌کند که قدرتی مافوق، در کسوت پادشاهی، با قوای کامل و مطلق به وجود آید تا بتواند فساد و جاه طلبی برون از حد طبقه قدرتمند را مهار کند.
...
• این موضوع را باید به عنوان یک قاعده کلی پذیرفت که هیچ‌گاه اتفاق نمی‌افتد یا بسیار نادر است که یک حکومت جمهوری یا سلطنتی به نحو احسن تشکیل یابد، یا تمام نهادهای قدیمی آن، سراسر اصلاح گردد، مگر آن که تنها به وسیله یک فرد این کار انجام پذیرد؛ حتی لازم است کسی که قوانین اساسی یک حکومت را در ذهن خود طرح کرده است، خود نیز آن‌را به مرحله اجرا در آورد. بنابراین یک قانون گذار بافراست، در یک حکومت جمهوری، که هدفش پیشبرد و خیر عموم است و سودای تحصیل منافع شخصی را در سر ندارد سرنوشت کشور خود را به سعادت اخلاف خویش ترجیح می‌دهد، باید تمام قوا را در خود متمرکز سازد، و هیچ عقل سلیم بر کسی که تمام وسایل و امکانات لازم را برای استقرار یک حکومت سلطنتی و یا تشکیل یک حکومت جمهوری به کار بندد، خرده نمی‌گیرد. چه خوبست که اگر عمل یک حکمران، او را متهم می‌کند، نتیجه آن عمل موجب برائت وی شود؛ و وقتی نتیجه مطلوب باشد، مانند مورد رومولوس[رومولوس(Romulus) برادر خود را به قتل رساند. و منظور ماکیالی همین عمل اوست]، حکمران نه بر قدرتش افزوده می‌شود و نه بر ثروتش، بلکه، به عکس، سیری قهقرایی در پیش می‌گیرد. و اگر تقدیر چنان باشد که حکمران ستمگر از خود قصور نشان دهد و در پرتو دلیری و بی‌باکی، سلطه خود را وسعت بخشد، هرگز این امر به سود شهر نخواهد بود، بلکه به سود خودش تمام خواهد شد؛ زیرا او هیچ‌گاه به شهروندان نیک و دلیری که بر آنان ستم خویش روا می‌دارد، مفاخر و مقاماتی را اعطاء نخواهد کرد، بدان منظور که مبادا ظن و هراسی از آنان به دلش راه یابد...
...
• اینکه پس از ملاحظه همه آن‌چه گذشت و تأمل در این باره که آیا در حال حاضر، اوضاع زمان برای وجود یک شهریار جدید، مناسب است یا نه، و نیز اوضاع، مناسب آن هست که فرصتی برای روی کار آمدن مردی دوراندیش و کاردان فراهم کند تا آن مرد بتواند نظام جدیدی را پای دارد که هم برای او افتخاری به دست آورد و هم به توده مردم خیر برساند، چنین به نظرم می‌رسد که اوضاع و احوالی که مساعد برای روی کار آمدن حکمران تازه است، چندان فراوان است که در هیچ دوره دیگری به گمان من زمانه برای چنین تحولی مناسب نبوده است...
• [ایتالیا]، گویی در حال احتضار، چشم به راه کسی است که بتواند زخم‌هایش را التیام بخشد، و به یغماگری لمباردها، چپاولگری و اخاذی حکومت‌های سلطنتی ناپل و توسکانی پایان دهد و آن جراحاتی که مدت‌هاست به چرک و عفونت رسیده، درمان کند. ملاحظه کنید که چطور ایتالیا دست استغاثه به درگاه خداوند برداشته است تا کسی را به رهاندن او از این سفاکی و گستاخی وحشیانه برگمارد. ببینید که ایتالیا چگونه آماده و مشتاق است تا به زیر هر درفشی بسیج شود، فقط به شرط آن‌که کسی آن درفش را برافرازد. اکنون، تنها امید ایتالیا آن است که خاندان بزرگ شما [مدیچی] در رأس این جنبش رهایی‌بخش قرار گیرد؛ زیرا خاندانی که به علت قدرت و طالعش این چنین بلندپایه است، خداوند پشتیبانش خواهد بود و کلیسایی که اکنون این خاندان رهبرش هستند، حمایتش خواهد کرد...
• بنابراین، ایتالیا نباید بگذارد این فرصت از دست برود تا سرانجام بتواند ناجی خود را بیابد. با چه شور و حالی مردم استان‌هایی که در معرض تسلط بیگانگان قرار گرفته‌اند، وی را پذیره خواهند شد، با چه تشنگی انتقام‌جویانه، با چه ایمان و وفاداری استواری، با چه عشقی و با چه اشکی که آیت سیاسی آن‌هاست، چشم به راه، بر سر راهش خواهند ایستاد، بیان من از شرحش عاجز است. کدام دروازه است که به روی او بسته باشد؟ کدام مردمند که سر از اطاعتش بپیچند؟ کدام رشک و حسد است که سد راهش باشد؟ کدام ایتالیایی ممکن است وفای خود را از او دریغ کند؟ این سلطه وحشیانه، در مشام همه چون بویی متعفن پیچیده است. پس، بگذارید خاندان جلیل شما، با آن تهور و امیدی که ملهم از آرمانی بر حق است، این رسالت مهم را عهده گیرد، تا زاد و یوم ما، در زیر بیرق آن سر برافرازد و در سایه حمایت آن، این سخنان پترارک به تحقق بپیوندد:

دلیری در برابر خشم درنده خوبان...
سلاح برخواهد کشید؛ و بی‌درنگ، در این پیکار، ظفر خواهد یافت؛
زیرا، به یقین، آن شایستگی دیرین، ...
که قلب‌های ایتالیاییان را به تپش می‌آورد، ...
هنوز نمرده است.

مکاتب در فلسفه‌ی روش علوم اجتماعی / بخش چهاردهم: اصول فمنیسم معتدل

فرستادن به ایمیل چاپ

تیم ادامه مطلب...مِی


فمنیست‌ها در مطالعه علمی جامعه تأکید دارند که باید تجربیات زنان در متن یک تئوری عام‌تر در باب جایگاه ایشان در درون جامعه قرار گیرد. از این روی، هماهنگی‌هایی میان معرفت‌شناسی‌های فمنیستی از یک سوی، و رئالیسم از سوی دیگر هست. با این حال، آرمان علم هم چنان بر جای است، ولی معیارها و هنجارهای آن تغییر کرده است. این معیارها، جهتی فمنیستی به خود گرفته‌اند و زنان در آن به حاشیه رانده نشده‌اند، بلکه درجه‌ای یکسره رفیع یافته‌اند.
       این دو موضوع، آغاز شکاف رویکرد «زاویۀ دید فمنیستی» و معرفت‌شناسی‌های «نسبیت‌گرای فمنیستی» است؛ اولاً، نسبیت‌گرایان فمنیست و کسانی که در این چهارچوب می‌اندیشند، متأثر از پسامدرنیست‌ها، هر گونه علمی را رد می‌کنند، از آن رو که علم، تنها مسیر «متخصصان» برای سرکوب تجربیات زنان است:
     
«واقعیت اسف‌بار این است که بسیاری از رفتارهای انسانی که قابل توصیف نیستند و فقط به طور شخصی قابل فهم‌اند، در مقولات و اصطلاحات علمی بکلی از قلم افتاده‌اند. یا بدتر، غفلت خود از این واقعیت‌های شخصی را اینگونه «سر هم‌بندی» می‌کنند که این تجربیات بشری اشتباهات گروهی از نظریه‌پردازان است».
     
      در واقع، برای آن‌که تجربیات بشری را «غلط» تلقی کنیم، دلیل می‌آورند که این تجربیات فراتئوری هستند. در ثانی، نسبیت‌گرایان فمنیست، این دیدگاه را یکسره رد می‌کنند که دانستن و کشف «واقعیت» در مورد جایگاه زنان در جامعه ممکن است. به رغم آن‌که گونه‌های بسیاری از واقعیت اجتماعی وجود دارد، همه آنها به یک اندازه ارزشمندند. تجربیات زنان نقطه آغاز و در عین حال نقطه پایان تحقیقی می‌شوند که خواهان یاری به فرآیند «در هم کوبیدن» پارادایم پوزیتیویستی باشند:
     
«زندگی زنان، جسم زنان، و تجربیات زنان معلوم می‌کند که جهان اجتماعی (و جهان فیزیکی) پیچیده است؛ «واقعیت» چند بعدی و چند چهره می‌نماید. اما «واقعیت» به عنوان یک واقعیت ساخته می‌شود، ساده و بدون آن‌که مویی به درزش رود. و اینگونه سرکوب، تحریف، استفاده ابزاری، ستم و تبعیض علیه زنان شکل می‌گیرد. زندگی زنان نشان می‌دهد که «این حلقه» مجموعه‌ای از شکاف‌ها و عناصر مفقوده است، نه حلقه‌ای آهنین و بی‌عیب و نقص».
     
      خیانت تحمیل برخی ایده‌های نظری به جهان اجتماعی، با حذف تمایزهایی چون تمایز تجربیات زنان/مردان میسر شده است. تجربیات و احساسات زنان در چهارچوب رویکردهای علمی نمی‌گنجند، بلکه این تجربیات برای شخص زنان معنی‌دار است. ابزارهایی که روش تحقیق به آن اشاره می‌کند برای همه در دسترس خواهند بود تا بخشی از این فرآیند را به عنوان واقعیت تجربی معتبری جلوه دهند. اما آیا همه تجربیات معتبری که شامل تجربیات زنان هم می‌شوند، از محدودیت و تعصب مبرا هستند؟ آیا عقیده زنان طبقه متوسط بر اینکه زنان تحت ستم نیستند با اعتقاد زنان طبقه کارگر که زنان را تحت ستم می‌دانند یکی است؟
      برخی فمنیست‌ها، در واکنش به این پرسش‌ها، مبنای اصولی علم را پذیرفته‌اند، ولی از رویکردی مردمحور گسیخته و به زاویۀ دید زنانه نقل مکان‌کرده‌اند. در گیر و دار تحیر فکر میان تفاوت‌گرایی و ذات‌انگاری، همچنین نسبیت‌گرایی و عینیت‌گرایی، خصوصاً آن هنگام که این تحیر به رویه‌های عملی تحقیق فمنیستی کشیده می‌شود، هستند افرادی که از «بنیان‌گرایی گسسته» با «ذات‌گرایی استراتژیک» دفاع می‌کنند [سربسته این که معتقد به تمایز اصول دانش زنانه و مردانه، در عین دفاع از امکان شناخت اصولی زنانه از جهان اجتماعی هستند].
      فمنیست‌هایی که در چهارچوب فمنیسم تجربه‌گرا قرار می‌گیرند، «در همان ابتدا خود را پیروان سفت و سخت‌تر قوانین و مبانی فعلی علوم یافته‌اند. در این شرایط، اثر مارگریت ایخلر، مجموعه‌ای از مراحل تکنیکی را به دست می‌دهد تا محقق بتواند از سقوط در چهار «تله» روش تحقیق مردانه مصون بماند؛ این تله‌ها عبارتند از (1) اعمال مردسالارانه، (2) تعمیم نتایج تحقیقاتی که صرفاً بر تجربه‌های مردان استوارند، (3) فقدان تبیین در مورد تأثیرات اجتماعی و اقتصادی روابط جنسیتی، و بالاخره، (4) استفاده از معیارهای دوگانه (مثلاً در قلمرو زبان مانند استفاده از «مرد» (Man) و «همسر» (Wife)، آن هنگام که می‌خواهیم به «زن» (Woman) و «مرد» (Man) اشاره کنیم). هدف از رعایت این امور، ارائه تحقیقی کمتر جانبدار و بازنمایی دقیق‌تری از حیات اجتماعی است. به عبارت دیگر، انتقاد این فمنیست‌ها چندان به بنیان‌های علم متوجه نیست، بلکه به سوی تحقق عملی علم نشانه رفته است. از این رو، این فمنیست‌ها به دلیل آن که به جای جانبداری‌های هنجاری مردانه، جانبداری‌های هنجاری مبتنی بر معرفت‌شناسی‌های فمنیستی را در تحقیق نشانده‌اند که هر دو شایسته نقد و جرح و تعدیل‌اند، هدف انتقاد قرار گرفته‌اند.
      همان گونه که در فضای عمومی روش تحقیق، رویکردهای متعددی وجود دارد، رویکردهایی که فمنیست‌ها از خلال آنها به روش تحقیق علوم اجتماعی نگریسته‌اند نیز متعدد است. در عین حال، می‌توانیم درس‌های ذیل را از آن‌ها برای کارهای پژوهشی خود بگیریم: به عنوان محقق، باید مراقب باشیم که از این سفسطه دیرپای اجتناب کنیم که قابلیت زایمان زنان [به عنوان اساسی‌ترین تمایز زنان و مردان]، مانع مشارکت آن‌ها در جامعه است. سؤال مهمی که باید مطرح کرد این است که چگونه سازمان‌های حیات اجتماعی، مفهوم زایمان زنان را تحریف کرده‌اند. در ثانی، بپرسیم که چگونه زنان از حوزه عمومی رانده می‌شوند. ثالثاً، بکوشیم درک بیشتری از نقش اساسی زنان در حیات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی داشته باشیم. رابعاً، بکوشیم تحلیل‌های فمنیستی را در کلیت حیات اجتماعی خاص ایشان یا حیات اجتماعی به طور کلی به کار گیریم. خامساً، در پی آن باشیم که نه تنها تفکرات مردسالار را، بلکه مفروضات جنسیت‌مدار درون جامعه خود را نیز زیر سؤال ببریم.
منابع:...

مکاتب در فلسفه‌ی روش علوم اجتماعی / بخش سیزدهم: هستی‌شناسی|معرفت‌شناسی فمنیستی

فرستادن به ایمیل چاپ

تیم ادامه مطلب...مِی


همان طور که انگاره‌ی دوری از قضاوت ارزشی و عینیت‌گرایی مورد نقد بسیار قرار گرفته است، این فرض که پیشینه زندگی محقق مهم نیست، یا در فرآیند تحقیق او مؤثر نمی‌افتد نیز به چالش کشیده شده است. هم محقق، و هم افرادی که تحقیق درباره آن‌ها صورت می‌گیرد، سرگذشت خاصی دارند و تصور خاصی از خودشان دارند و تجربیات خاص و مهمی دارند. مع‌الوصف، تا وقتی علم عینیت‌گراست، همیشه تجربه شخصی به دلیل آن‌که زیادی ذهنی است، بی‌ارزش تلقی می‌شود. ولی توجه و ملاحظه تجربیات محقق و موضوع تحقیق، فی‌المثل در مصاحبه وتاریخ نگاری شفاهی، بعد مهمی از روش تحقیق است. رعایت این قاعده در تحقیق اجتماعی همیشه به برخی آثار محدود می‌شود. آنچه اینجا برای ما مهم است این است که با مطالعه زندگی، تجربیات و ادراکات زنان در مورد جامعه و درنوردیدن سکوتی که بر فریاد زنان سایه افکنده، چیزهای زیادی به دست خواهد آمد.
      اکنون ما نقد فقدان قضاوت ارزشی، نقد غیبت جنسیت به مثابه یکی از مهم‌ترین مقوله‌بندیهای اجتماعی در تحقیق جامعه‌شناختی، و نقد ماهیت و روش علم که از خلال آن علم مبتنی بر نگرشی مردانه و انگاره‌های محدود در مورد عناصر متشکله برهان ساخته شده است، را در چنته داریم. این‌ها را به حملات قابل‌ملاحظه‌ای که به کاربست علم روا داشته می‌شود اضافه کنید. حال یک سؤال می‌ماند: فمینیست‌ها چه جایگزینی ارائه می‌دهند که برای ما به عنوان محقق قابل توجه باشد؟ این سؤال، ما را بر آن می‌دارد که به پرسش‌هایی در باب معرفت‌شناسی و هستی‌شناسی توجه کنیم.
      معرفت‌شناسی و هستی‌شناسی اصطلاحات پیچیده‌ای هستند، ولی بنا به مقاصد تحلیلی، معرفت‌شناسی را معادل «شیوه‌های شناخت جهان اجتماعی» و هستی‌شناسی را مرادف «نظریه‌هایی درباره‌ی آنچه وجود دارد» تلقی می‌کنیم. معرفت‌شناسی و هستی‌شناسی پوزیتیویستی، تجربه‌گرا، رئالیستی وایده‌آلیستی را، البته نه با تفصیل مفصل، بررسی کردیم. از دیگرسوی فمینیست‌ها کار خود را چنان که گفته شد با نقد علم آغاز می‌کنند و پاسخ آنهابه این سؤال می‌تواند تحت سه عنوان مورد توجه قرار گیرد: تجربه‌گرایی، اصالت زاویۀ دید، و معرفت‌شناسی نسبیت‌گرا.
      زاویۀ دید فمینیستی، در تقابل با بسیاری از شیوه‌های مسلط نگاه به معرفت تکوین یافته است. مبنای این زاویۀ دید ، با زدودن عقب افتادگی ناشی از حذف زنان از عرصه عمومی توسط مردان، و وارد کردن آنها به یک روند پیشرو تحقیقاتی فراهم می‌آید. از آن رو که زنان با عرصه عمومی «غریبه»اند و از آن اخراج شده‌اند، این زاویۀ دید به آن‌ها فرصت ویژه‌ای می‌دهد تا تحقیق را بر عهده گیرند:
     
«غریبگی زن، موجب می‌شود که تنها تحقیق یک زن ملغمه‌ای از مجاورت و دوری، و درگیری و جدایی باشد؛ که این امر نقشی محوری در حداکثرسازی میزان عینیت دارد. به علاوه ”بومیان“ به یک غریبه، چیزهایی خواهند گفت که به دیگری هرگز نخواهند گفت؛ از این بیشتر، غریبه می‌تواند الگوهای عقیدتی یا رفتاری را ببیند که کشف آن، برای غوطه وران در فرهنگ دشوار است».
     
      بر این اساس، یک محقق زن، هم می‌تواند از یک موضع ذلیل به مثابه یک زن، و هم از جایگاهی برتر به عنوان یک دانشگاهی عمل کند. یک زندگینامه و تجربه زنانه، جایگاه ویژه‌ای در خلق تصویری بی‌طرف از جهان اجتماعی می‌یابد. گر چه تجربه، یک نقطه عظیمت اصلی تلقی می‌شود، خود تجربیات، انعکاسی از روابط اجتماعی مسلط‌اند. تجربه، نقطه عظیمت تحقیق است، اما از زاویۀ دید فمنیست‌ها، این تجربه باید در درون متنی کلی قرار گیرد که زنان در آن زندگی می‌کنند. علم مردانه، تجربه را ضایع می‌کند. پس، به منظور آن‌که نظریه‌پرداز به صورت متخصصی بر فراز زندگی مردم در نیاید (چنان که معمولاً سلسله‌مراتبی وجود دارد که در آن علم برفراز قرار می‌گیرد)، هر گونه اندیشه محقق در مورد زندگی زنان باید با شیوه‌ای دموکراتیک و مشارکتی در میان، و در رابطه با دیگر زنان صورت پذیرد.
      با توجه به توضیحات مذکور، دو نکته در زاویۀ دید فمنیستی از یکدیگر قابل تشخیص‌اند: نخست آن‌که تجربه زنان، نقطه عظیمت ممتازی است، زیرا از آنجا که آن‌ها موقعیتی حاشیه‌ای در جامعه دارند، و مآلاً، به جامعه از بیرون به عنوان یک «غریبه» می‌نگرند، تحقیق مبتنی بر این زاویۀ دید، علی‌الاصول جامعه‌شناسی بدیعی پدید می‌آورد؛ چنان که ساندرا هاردینگ گفت:
     
«هدف آن نیست که بدانیم کدام جامعه‌شناسی درست است، بلکه می‌خواهیم تأکید کنیم که زاویۀ دید زنانه پیش‌شرط توصیف، تبیین و تفهم کمتر جانبدارانه و تحریف شده است».

منابع:...

آخرین بروز رسانی در دوشنبه, 10 بهمن 1390 ساعت 23:40

صفحه 372 از 406