برداشت آزاد از برایان فی
«نسبت دادن بیاخلاقی و بیمنطقی و عدم عقلانیت به دیگران در طول تاریخ راههای پنهان و پوشیدۀ القای این مطلب بوده است كه دیگران پستترند.…طبق عقلانیتباوری [مطابق اصطلاحشناسی برایان فِی]، تبیین اعمال انسانی… به معنای جستن و یافتن پایۀ عقلانی آنهاست؛ و جستن و یافتن پایۀ عقلانی آنهاست؛ و جستن و یافتن پایۀ عقلانی اعمال انسانی به معنای نشان دادن این است كه با توجه به باورها و تمنیات عاملان، دست زدن به این اعمال چرا و به چه دلیل عقلانی بوده است» (ص.166.).
«نیاز به تأویل و تفسیر بیش از هر جای دیگر در انسانشناسی است كه خود را مینمایاند. انسانشناسان معمولاً درك تلویحی خودیها را از فرهنگ و جامعۀ مورد پژوهششان ندارند» (ص.200.).
«اعمال بر خلاف حركت جسمانی، صرفاً پدیدارهای جسمانی قابل رؤیت نیستند.…آنها عمل هستند فقط به این دلیل كه قصد و نیت قابل مشاهده نیست.…برای معین كردن اینكه یك عامل قصد و نیت خاصی دارد، باید سلسلۀ كاملی از دیگر حالتهای ذهنی یا وقایع را كه به آن قصد و نیت مربوط میشوند به آن عامل نسبت دهیم» (صص.70 168.).
«تأویلگرایان چنان تحت تأثیر ضرورت توجه به معناهای رفتار سوژههایشان و حاصل این رفتار هستند كه میگویند تبیین در علوم اجتماعی صرفاً به معنای پرده برداشتن از این معناهاست و لاغیر.…تأویلگرایان فكر میكنند كه درك دیگران همان درك معنای كارهایی است كه انجام میدهند، و درك این معنا همان درك آنها بر حسب ضوابط و ملاكهای خودشان است.…معنا و منظور در كانون توجه تأویلگرایان قرار دارد.…بنابراین، ربط مفاهیم علمی به پدیدههای اجتماعی ربطی به كلی متفاوت از ربط آنها به پدیدههای طبیعی است. در علوم اجتماعی، مفاهیم تا حدودی همان واقعیتی را تشكیل میدهند كه مورد پژوهش است، حال آنكه در علوم طبیعی مفاهیم صرفاً در خدمت توصیف و تبیین واقعیت مورد پژوهش هستند.…تأویل معنای اعمال، كاربستها، و چیزها و موضوعات فرهنگی پروژۀ بسیار بسیار دشور و پیچیدهای است. دلیل اصلیاش هم این است كه معنای هر چیز بستگی به نقش آن در نظام و سیستمی دارد كه این معنا جزئی از آن است.…تازه مفسران و تأویلگرایان نمیتوانند به همین بسنده كنند و كار را در همین جا متوقف كنند. قراردادها و نهادهای یك گروه خاص، همانگونهای كه تیلور به نحو قانعكنندهای استدلال میكند، پیشفرضشان مجموعهای از مفهومپردازیهای بنیادین یا مفروضات پایهای در مورد انسانها، طبیعت، و جامعه است. این مفهومپردازیها را میتوان معناهای پایهای و شكلدهندۀ یك صورت و شكل از زندگی نامید.…اگر پژوهشها منحصر به پژوهشهایی در فرهنگ خودی به دست اعضای آن فرهنگ شود، آنگاه میتوان نیاز به تفسیر و تأویل در چنین لایۀ عمیقتری را رد كرد.…تأویلگرایان مدعی نیستند كه همۀ آنچه عالمان علوم اجتماعی لازم دارند انجام دهند این است كه از خود افراد مورد پژوهش بپرسند كه چه میكنند. اینگونه تحقیق ارزیابانه میتواند نقش مهمی بازی كند، اما به خودی خود كافی نیست.…معناهای پایهای یا شكلدهنده، پیشفرضهای فعالیتها هستند.…از این جنبه و جهت، بایستی میان سه نوع مفهوم تمایز قایل شد: (1) مفاهیمی كه ما در تفكر به كار میگیریم؛ (2) مفاهیمی كه به آنها فكر میكنیم؛ (3) مفاهیمی كه با آنها فكر میكنیم.… منتقدان تأویلگرایی ممكن است این ایراد را بگیرند كه آیا عالمان علوم اجتماعی نمیتوانند مفاهیمی را به كار گیرند كه در جهان آنهایی كه مورد پژوهش هستند عمل و كار نمیكنند؟…تأویلگرایان پاسخ قانعكنندهای برای این ایراد دارند. آنها منكر این نیستند كه عالمان علوم اجتماعی ممكن است مفاهیمی فنی را كه ساختۀ خودشان است به كار گیرند.…اما آنچه تأویلگرایان منكرش هستند این است كه عالمان علوم اجتماعی میتوانند این مفاهیم فنی را مستقل از گنجینۀ واژگان قصدی افراد مورد پژوهش به كار گیرند. این انكار تأویلگرایان دو دلیل دارد؛ نخست، افراد ممكن است مفهومی را در ذهن ”داشته باشند“ بیآنكه قادر باشند به طور خاص آن را تبیین كنند.…ثانیاً، تأویلگرایان مدعی هستند كه اصطلاحات علوم اجتماعی باید منطقاً به اصطلاحات افراد مورد تحلیل ربط داشته باشد و بنابراین قابل ترجمه به اصطلاحات آنها باشد.…چیستی موجودیتهای قصدی در مقام چنین موجودیتهایی بستگی به مفاهیم و درك خود از خویشتن عاملان اجتماعی دارد. اگر عالمان علوم اجتماعی بخواهند پا را از این درك خود از خویشتن هم فراتر گذارند،…با این مشكل مواجه خواهند شد كه چگونه این مفاهیم جدید را به مفاهیمی ربط دهند كه خود عاملان به كار میگیرند» (صص.9 200.).
«تأویلگرایی از این ملاحظۀ درست كه علوم اجتماعی باید تأویلی باشند به این نتیجۀ نادرست میرسد كه علوم اجتماعی باید تأویلی باشند؛ به این نتیجۀ نادرست میرسد كه علوم اجتماعی فقط و فقط تأویلی و تفسیریاند.…تأویلگرایی نه اینكه خطا باشد، بلكه یكسویه است» (صص.6 235.).
«بیایید همراه با عقلانیتباوران فرض را بر این بگذاریم كه اعمال نیازمند تبیینهای دلیلی هستند.…از اینجا آغاز میكنیم كه تبیین دلیلی میخواهد دلیلی را برگزیند كه عملاً مسبب عمل شده است و نه دلایلی را كه صرفاً با آن عمل همراهند یا صرفاً با آن عمل سازگارند.…عملاً گفتن اینكه تبیین دلیلی در پی فراهم آوردن دلیل شخص برای انجام آن كار بوده است، یعنی دلیلی كه عملاً مسبب آن شده است كه او به آن شیوۀ بخصوص عمل كند از جهت بسیار مهمی گمراهكننده است. ”دلیل“ یك ساختار انتزاعی است كه گزارههای معینی است كه در مقام مقدمه قرار میگیرند و گزارههای معین دیگری كه در مقام نتیجه هستند؛ دلیل در این مقام چیزی نیست مگر محتوای تفكر شخص كه در جملات خاصی بیان میشود. در واقع، دلیل همان چیزی است كه عامل میاندیشد یا احساس میكند. اما آنچه عامل میاندیشد یا احساس میكند باید از اینكه عامل اندیشه یا احساس خاصی دارد تمیز داده شود. داشتن یك اندیشه یا احساس یا یك حالت یا فرایند روانشناختی است، حال آنكه محتوای این فرایند، روانشناختی نیست. داشتن یك دلیل با خود دلیل یكی نیست.… تمیز گذاشتن میان دلیل و داشتن دلیل (یا رسیدن به) یك دلیل برای روشن كردن ماهیت تبیینهای دلیلی اهمیت حیاتی دارد. دلایل در ذات خودشان نمیتوانند احتمالاً علت چیزی شوند.…بر مبنای این واقعیت، برخی فیلسوفان گفتهاند كه تبیینهای دلیلی شكلی از تبیینهای علی نیستند. اما این اشتباه است. درست است كه محتوای یك اندیشه و فكر نمیتواند علت باشد، اما داشتن (یا رسیدن به) یك دلیل معین میتواند علت باشد.…تبیینهای دلیلی نوعی از تبیینهای علی هستند، چون عملی قصدی را به عنوان نتیجۀ فرایند استدلالی پیشینی تبیین میكنند» (صص.4 171.).
«فرایندهای استدلال عملی شكل عام استدلال را دارند.…در اینجا نتیجۀ یك فرایند استدلال عملی جملهای است كه توصیه به عملی میكند كه مناسب بودن آن را مقدماتی به ما میگویند كه خواستهها و باورهای عامل را مشخص میكنند.…این بدان معنا نیست كه استدلال عملی ممكن است بسیار پیچیده باشند، و اعمال بسیاری از مخلوطی از دلایل نشأت بگیرند. علاوه بر این، هر عملی لزوماً حاصل تأمل آگاهانۀ عاملان نیست…یا بر مبنای دلایل ناخودآگاهی صورت میگیرند كه بر خود عاملان عیان نیستند.…فرایند استدلال عملی ممكن است ناآگاهانه یا نیمهآگاهانه یا غیر قابل بیان باشند و باز در عین حال نقش تبیینی خود را در تبیینهای دلیلی ایفا كنند.… این اعمال را هم میتوان به عنوان نتیجۀ فرایندهای استدلال عملی تبیین كرد كه حالت جاری و دائمی پیدا كردهاند، به نحوی كه با اصول چنین فرایندهایی تطابق دارند» (صص.5 174.).
«در نظر عقلانیتباوران آنچه اعمال غیرعقلانی مینماید،…در نهایت عقلانی هستند چون به هر صورت عمل هستند.… ممكن است عاملان دلایلی برای اعمالشان داشته باشند، اما این دلایل غیرعقلانی و غیرمنطقی باشند.…آنچه به فرایند استدلال عملی قدرت تبیینی میبخشد درستی آن نیست؛ به عكس، قدرت ایضاحی این فرایند در آن است كه عاملان درگیر یك فرایند استنتاجی شدهاند و براساس آن عمل كردهاند. پس، نتیجه میشود كه اصل متدولوژیك مناسب برای تبیین اعمال این نیست كه آن دسته از فرایندهای استدلال عملی را پیدا كنیم كه عملاً عملی را روا میدارند، بلكه كشف آن دسته از فرایندهای استدلال عملی است كه مسبب آن شدهاند كه عامل آنگونهای رفتار كند كه رفتار كرده است.…اما همۀ تبیینهای دلیلی در مورد رفتار آشكارا روانپریشانه با توجه به باورها و تمنیات مرموز و مجهول نهایتاً نشان نمیدهند كه چنین رفتارهایی عقلانی هستند.…جای شگفتی نیست كه اشتباهات در استدلال عملی، مثل اشتباهات در استدلال نظری، عموماً در دل الگوهایی جای میگیرند كه شباهتهای زیادی با الگوهای تفكر منطقی دارند، به نحوی كه اصول تفكر غیرمنطقی این تفكرات را به نظر ”همچون تفكرات عقلانی“ میرسانند» (صص.82 175.).
░▒▓ رویكرد انتخاب عقلانی
«یقیناً این قاعدۀ متدولوژیك صحیحی است كه فرض كنیم عاملان با توجه به خواستهها و باورهایشان عقلانی عمل میكنند [این بسیار جای پرسش دارد].… احتمال اینكه عاملی غیرعقلانی عمل كند كمتر از احتمال این است كه مشاهدهگر توانایی كشف دلیل نهفتهای را نداشته باشد كه آن رفتار را روا میدارد» (ص.185.).
«اصل بلندنظری دانلد دیویدسن میگوید كه وارد شدن در كار تفسیر معنای كردهها و گفتههای دیگران مستلزم داشتن این پیشفرض است كه نه تنها دیگران رفتارشان عقلانی است، بلكه باورهای آنان عمدتاً شبیه باورهای خود ماست.…دیویدسن میگوید كه ما باید فرض كنیم آنگونهای كه X باورها و تمنیات خود را با هم تركیب میكند، عموماً بایستی پیرو اصول عقلانیت باشد آن هم به همان نحوی كه ما این اصول را درك میكنیم، چون این اصول هستند كه به ما میگویند چگونه این عناصر با هم قابل تركیب هستند.…اگر X های این جهان عموماً درك و تصوری بسیار متفاوت از نحوۀ درك و تصور ما داشتند، یا عموماً تمنیات از بیخ و بن متفاوت از تمنیات ما داشتند، یا عموماً منطقشان در تفكر مخدوش بود، ما نمیتوانستیم معنای اعمال یا گفتههای آنان را تفسیر كنیم.…اما در اینجا باید احتیاط كنیم؛ چون،…افراد ممكن است به شیوههای غیرعقلانی عمل كنند.…لازم نیست فرض كنیم آنها كلاً شبیه ما هستند.…تفسیر عمل مطابق ”اصل بلندنظری“ ممكن است عملاً مفسران را به بیراهه كشانده باشد» (صص.90 187.).
«برای علاج این نقص در ”اصل بلندنظری“، راجر گرندی…اصل دیویدسن را از نو صورتبندی كرد و آن را بسط داد و تبدیل به اصلی كرد كه بر آن نام اصل انسانیت گذاشت.…”اصل بلندنظری“ میگوید: ”آنان را مثل خودتان در نظر آورید“؛ ”اصل انسانیت“ میگوید: ”آنان را قابل فهم در نظر گیرید“.
«قابل فهم بودن دست كم به سه طریق رخ مینماید؛ نخست، زمانی كه عاملان طبق معیارهای ما عقلانی عمل میكنند یا در اكثر باورها و تمنیات ما شریك هستند.…دوم، زمانی كه عقلانیت عاملان را نسبت به دادن باورها و تمنیات مرموز اما قابل فهمی به آنان تأییدپذیر میكند.…سوم، زمانی كه اشتباهات در استدلال عاملان بر حسب وضع و شرایط گذشته یا موقعیت فعلیاش قابل تبیین است.
«”اصل انسانیت“ به مفسران میگوید كه غیرقابل فهم بودن را به حداقل برسانید.…اما ”قابل فهم بودن“ یك مفهوم ثابت و معین نیست. ما در مقام مفسران رفتارِ آنهایی كه آشكارا به نظرمان غریب و غریبه میآیند، بایستی این آمادگی را داشته باشیم كه مفهوم ما از قابل فهم بودن در معرض توانآزمایی قرار گیرد.… این نكته را نیرومندتر و مؤثرتر از هر كس دیگر پیتر وینچ در شماری از مقالات مشهورش مطرح كرده است.…او معتقد است كه انسانشناسی غربی به اشتباه ”قابل فهم بودن“ را معادل ”عقلانیبودن از نظر ابزاری“ گرفتهاند، در نتیجه راه را بر انواع دیگر قابل فهم بودن بستهاند. طبق نظر وینچ، انسانشناسان معنای ”آیین برداشت محصول“ در میان آزاندهها را دقیقاً به این دلیلی غلط تفسیر كردهاند كه با مفهوم محدودی از قابل فهم بودن به سراغ آن رفتهاند و پیوندی ابزاری میان باورها و تمنیات و اعمال آزاندهها برقرار كردهاند.…نكتۀ فلسفی عامی كه در این مثال هست این است كه مفهوم ”قابل فهم بودن“ نه یك مفهوم ثابت است، نه یك مفهوم عام و همهشمول. آنچه چیزی را قابل فهم میكند میتواند چیزهای مختلفی باشد كه بستگی به شكل خاص زندگی مورد پژوهش دارد.…همۀ مفسرانی كه وارد بحث و جدل دربارۀ آزاندهها شدهاند از ”اصل انسانیت“ پیروی كردهاند. فرض همۀ آنها این بوده است كه آزاندهها از این جهت كه اعمالشان قابل فهم است عقلانی هستند. اما ”اصل انسانیت“ را باید با درك روشنی از تنوع فرهنگی ارتقاء بخشید.…اما در كل و عموماً در این پاسخ قید مهمی است. در وهلۀ نخست، در هر مورد خاص ممكن است عاملان غیرعقلانی عمل كنند» (صص.7 191.).
░▒▓ قصدگرایی
«بنا به قصدگرایی معنای یك عمل یا حاصل آن از قصد و نیت عامل آن نشأت میگیرد.…یكی از نافذترین روایتها از قصدگرایی را میتوان در نظریۀ معنای زبانی یافت كه پل گرایس… پیش نهاده است. طبق این نظریه، برای آنكه كسی با گفتن جملهای معنایی را مراد كند، باید این قصد و نیت را داشته باشد كه با آن جملهاش تأثیر معینی بر مخاطبانش بگذارد. طبق نظر گرایس S كه سخن میگوید معنایی را در نظر دارد كه با جملۀ U بیان میكند، در صورتی كه قصد و نیت آن را داشته باشد كه تأثیر معینی بر مخاطب A بگذارد، و فكر كند كه این تأثیر را A در صورتی خواهد پذیرفت كه S به نیت او پی ببرد» (صص.4 243.).
همچنین «كالینگوود مدعی بود كه وظیفۀ مورخ این است كه ”در فكرش خود را در مقام عمل قرار دهد تا فكر عامل را به هنگام آن عمل تشخیص دهد“.…كالینگوود حاین نكته را چنین بیان میكند كه مورخ باید اندیشه و فكر را در ذهن خویش ”بیازماید“، ”و برای خود و نزد خود فكر عامل را بازاندیشد“.…بنابراین، ”بازاندیشیدن“ به معنای درك برداشت عامل از واقعیات موقعیت خویش است؛ به معنای درك باورها یا تمنیات عامل نسبت به این واقعیات است؛ به معنای درك حس عامل از مسیرهای ممكن عمل در پرتو این واقعیات و تمناها و باورهاست؛ و به معنای درك فرایند تأمل عملی است كه به كمك آن عامل همۀ این ملاحظات را به هم پیوند میدهد» (صص.6 244.).
اما «تمایزی را در نظر بگیرید كه یك قصدگرای دیگر، كوئینتن اسكینر، به طور شاخص میان قصد به انجام كاری و قصد در انجام كاری مطرح كرده است.…قصد به انجام X لزوماً با قصد در آنچه انجام شده است یكی نیست. عمل ممكن است در واقع قصد و نیت آگاهانۀ عامل را متحقق نكند. مثلاً ممكن است عامل اشتباه كند، یا فكر كند كه فلان عمل باعث به ثمر رسیدن X میشود، در حالی كه واقعاً چنین نیست، یا دست به عملی بزند كه مقاصدی را به پیش ببرد كه خود عامل نداند كه این عمل او آن مقاصد را پیش خواهد برد. وانگهی قصد به انجام كاری اشاره به انگیزهای آگاهانه دارد كه عامل در سر میپروراند، اما عملی ممكن است تجسمبخش قصدها و نیاتی باشد كه عامل از آنها ناآگاه است یا اطمینانی از آنها ندارد. تبیین قصد و نیت در اعمال متضمن این است كه قصد و نیت آگاهانۀ عامل را معادل اعمالی كه عامل انجام میدهد قرار ندهیم.…طبق نظر كالینگوود، مورخان صرفاً فرایند تفكر عامل را بازمیآزمایند. اما این كار معنای عمل را كاملاً به آنچه عامل آگاهانه قصد كرده بود گره میزند.…در تفسیر، هدف [صرفاً] كشف اندیشههای آگاهانهای نیست كه از ذهن عامل گذشته است، بلكه رمزگشایی از این است كه عامل با رفتار كردن به شیوهای خاص چه كرده است» (صص.8 244.).
░▒▓ هرمنوتیك
«طبق هرمنوتیك گادامری معنای هر عمل (یا هر متن یا هر عمل) چیزی نیست كه در خود عمل باشد؛ به عكس، معنا همیشه معنا برای كسی است به نحوی كه معنا همیشه نسبت به یك مفسر است.…معنا از رابطۀ میان عمل و آنانی كه میكوشند عمل را بفهمند پدید میآید.… معنا هم چند ظرفیتی و هم دو جانبه است: چندظرفیتی است چون عمل قصدی یا نتایج آن بسته به مفسر یا مفسرانی كه درگیر تفسیرش میشوند معناهای بسیاری خواهد داشت، و دو جانبه است چون معنا تنها از رابطۀ میان دو سوژه (عامل و مفسر) سر برمیآورد. این نظر درست در نقطۀ مقابل قصدگرایی قرار دارد كه طبق آن معنا هم تكظرفیتی است (هر عامل معنای خاصی دارد) و هم یكجانبه است (این معنا فقط حاصل یك سوژه است و آن هم عامل است).… طبق قصدگرایی معنای هر عملی ثابت و مربوط به زمان عملیشدن آن عمل است. بر خلاف نظریۀ گادامری كه طبق آن معنا فقط زمانی پدید میآید كه عملی تفسیر میشود.…همراه با تغییر افق تفسیری مفسران مختلف، ابعاد معنایی تازۀ خود را نشان خواهد داد.…تفسیر و تأویل فرایندی روانشناختی توأم با همدلی نیست. گادامر تفسیر و تأویل را ”ادغام افقها“ میخواند كه در آن عمل یا چیزی معنادار كه از جهانی مفهومی به بیرون صادر میشود به ضوابط و ملاكهای جهان مفهومی متناسب دیگری ترجمه میشود.…تفسیر متضمن استخراج منابع تازۀ معانی (بالقوهای) است كه از چشم آنانی كه در لحظات تاریخی دیگری بودند، از جمله كسانی كه در زمان وقوع عمل زندگی میكردند، پنهان مانده بود. در بسترهای تازه جنبههای تازهای از معنا جلوهگر میشوند؛ آنچه تفسیر میشود به شیوهای تازه خود را جلوهگر میسازد.…در هرمنوتیك گادامری زمان خصم نیست، بلكه همدست مفسر است.…تضاد میان قصدگرایی و هرمنوتیك گادامری خود را در شیوههای منطقی كه هر یك در درك چرخۀ هرمنوتیك دارند مینمایاند.…در هرمنوتیك گادامری چرخۀ هرمنوتیك به نحو كاملاً متفاوتی بیان میشود. اجزاء در آن همان چیزهایی هستند كه باید تفسیر شوند؛ و كل شامل رابطۀ میان این چیزها و مخاطبین تفسیری مختلف آنهاست.…در نظر گادامر، معنا صفت و خاصیت شیء نیست.…در اینجا چرخۀ هرمنوتیك حالت مارپیچی داد و گرفتی خواهد داشت.» (صص.249.).
░▒▓ ملاحظات انتقادی
«عالمان علوم اجتماعی نمیتوانند خودشان را محدود و مقید به تبیین و تشریح مفاهیم و درك خود از خویشتن حتی عاملان آرمانی كنند، چون ممكن است این مفاهیم و این درك خود از خویشتن مغشوش باشد. تبیین علمی اجتماعی بعضاً نیازمند شناسایی این اغتشاش و نتایج آن است» (ص.225.). «در این مورد، حتی درك خود از خویشتن عاملان آرمانی ممكن است همانقدر كه عیان كنندۀ واقعیت اجتماعی است، پوشانندۀ آن نیز باشد» (ص.225.). «همانگونه كه ممكن است افراد به طور سیستماتیك به راه خطا بروند، به همان ترتیب نیز اشكال زندگی هم ممكن است در كلیتشان بر سوء فهمها یا، به اصطلاح ماركس، بر ”آگاهی كاذب“ بنا شوند» (ص.227.).
«آنچه از این جنبه حایز اهمیت فراوان است تمیز قایل شدن میان محتوای آشكار و محتوای پنهان است. محتوای آشكار یك فعالیت، همان معنایی است كه از منظر خود آن فعالیت فهم میشود. محتوای پنهان آن همان معنای واقعی فعالیت است كه فقط با فراتر رفتن از منظر خود عاملان قابل درك و احراز است» (صص.8 227.).
«رفتار انسان قصدی است از این جهت كه براساس اعتقادات و باورها و تمنیات كسانی كه این رفتار را میكنند شكل میگیرد. اما در موقعیتهایی كه درك غلط سیستماتیك از معنای فعالیتهای خود با مكانیسمهای سركوبگر تقویت میشود و منجر به این میگردد كه عاملان رفتاری غیرعقلانی داشته باشند، باید به جای هدف تأویلگرایان سنتی كه فهم پدیدههای قصدی بر حسب ملاكها و ضوابط خود عاملان رفتاری غیرعقلانی داشته باشند، باید به جای هدف تأویلگرایان سنتی كه فهم پدیدههای قصدی بر حسب ملاكها و ضوابط خود عاملان است نیاز به نقد این پدیدهها را نشاند» (ص.334.).
مآخذ:...