فیلوجامعه‌شناسی

تجربه رمان‌نویس سامورایی: ساعت‌ها تمرکز، و ناگهان چکاچاک شمشیرها در کسری از ثانیه!

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت آزاد از ترجمان؛ ادامه مطلب...فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    ایشی‌گورو تلاش بسیاری کرده است تا، بعد از بردن جایزهٔ نوبل، به چیزی که خودش «سندرم نوبل» می‌نامد مبتلا نشود، سندرمی که باعث می‌شود نوبلیست‌ها دم‌به‌دم حرف بزنند و نسخه‌های حکیمانه برای بشریت صادر کنند. در رمان‌نویسی هم همین روش صبورانه و موشکافانه را پیش گرفته است. او در گفت‌وگو با گاردین دربارهٔ رمان جدیدش می‌گوید رمان‌نویسی مثل مبارزهٔ سامورایی‌هاست؛ ساعت‌ها دقت و تمرکز، و ناگهان چکاچاک شمشیرها در کسری از ثانیه. ضربه‌ای دقیق و کشنده، و تمام.

***

▬    این مطلب گفت‌وگویی است با کازوئو ایشی‌گورو که در تاریخ ۲۰ فوریهٔ ۲۰۲۱ در وب‌سایت گاردین منتشر شده است: ایشی‌گورو در اتاق خوابی خالی پناه گرفته است که کتاب‌های دورهٔ کارشناسی دخترش، نائومی، در طبقات آن به چشم می‌خورد. می‌گوید اتاق مطالعهٔ خودش کوچک است و به اندازهٔ دو میزِ کاری جا دارد: یکی میز کامپیوترش و دیگری میز تحریر؛ کسی آن‌جا نمی‌رود. با وام‌گرفتن از صحنه‌ای از فیلم «بندزن خیاط سرباز جاسوس» اثر ژان لوکاره، با خوش‌رویی تمام، جریان مصاحبه را با بازجویی مقایسه می‌کند و می‌گوید این صحنه توضیح می‌دهد مأموران مخفی چطور آموزش می‌بینند تا شکنجه را با چندین لایه از قصه‌های باورپذیر برای زندگی و گذشته‌شان تحمل کنند، «تا جایی که دیگر جز صدای فریاد خودشان چیزی در سرشان نشنوند». بااین‌همه، نه‌تنها با شوخ‌طبعی به بازجویی تن می‌دهد، که ساعت‌ها با همان ملاحظهٔ موشکافانه‌ای که از داستان‌نویسی‌اش انتظار می‌رود به گفت‌وگو می‌نشیند.
▬    در مقیاس نوبل و دریافت‌کنندگان آن، ایشی‌گورو در ۶۲ سالگی جوانکی بیش نبود. بلوغ زودرس بخشی از اسطورهٔ ایشی‌گورو است: او در ۲۷ سالگی جوان‌ترین اسم در فهرست گرانتا ۱ از بهترین رمان‌نویسان جوان بریتانیا در سال ۱۹۸۳ بود (به همراه نام‌هایی چون مارتین ایمیس، ایان مک‌یوون، جولین بارنز و دیگران) و یک دهه بعد نامش دوباره در این فهرست ظاهر شد. در این فاصله، او برای بازماندهٔ روز برندهٔ جایزهٔ بوکر شد، رمانی که کمپانی مرچنت آیوری اقتباسی تمام‌وکمال از آن را سال ۱۹۹۳ روی پرده برد. در واقع، ادعای او مبنی بر این‌که بیشترِ رمان‌های برتر را نویسندگانی در دههٔ ۲۰ و ۳۰ زندگی نگاشته‌اند به یکی از افسانه‌های ادبی تبدیل شده است. ایشی‌گورو با خنده می‌گوید «تقصیر مارتین ایمیس است که هرجا می‌رود این حرف را تکرار می‌کند، نه من. او شیفتهٔ این ایده شده است». بااین‌حال، هم‌چنان بر این عقیده است که سال‌هایِ دههٔ ۳۰ زندگی‌تان سال‌هایِ سرنوشت‌سازی در رمان‌نویسی‌تان هستند: «کمی از آن قوای فکری را حتماً لازم دارید» (پس خوشا به سعادت نائومی که در ۲۸ سالگی رمان اولش، زمینهٔ مشترک، این ماه به بازار آمد و مایهٔ خرسندی پدرش را فراهم کرد). قدیم‌ها هرگاه کسی حرفی از نوبل می‌زد، جملهٔ حاضر و آماده‌اش این بود که «نویسندگان جایزهٔ نوبلشان را در دههٔ ۶۰ زندگی برای اثری دریافت می‌کنند که در دههٔ ۳۰ زندگی‌شان نگاشته‌اند. حالا این لابد در مورد من هم صادق است». نویسندهٔ ۶۶ ساله این حرف را با رِندی یادآوری می‌کند.
▬    او هم‌چنان بزرگ‌ترین خالق جهان‌هایی است که درهای خودشان را به دنیای بیرون بسته‌اند (خانهٔ ییلاقی، مدرسهٔ شبانه‌روزی). شخصیت‌هایش غالباً به نوعی در حصر هستند. توجه وسواس‌گونه‌اش به جزئیاتِ روزمره و سبک نوشتار بی‌هیجانش، که کمابیش از سر خودنمایی است، خارق‌العادگی و خیالی‌بودن داستان را تعدیل و شدت هیجان آن را سرکوب می‌کنند. و کلارا و خورشید هم از این ماجرا مستثنا نیست.
▬    این داستان که در جای نامعلومی در امریکا و در زمانی نامعلوم در آینده رخ می‌دهد -حداقل به ظاهر- دربارهٔ رابطهٔ یک «دوست» مصنوعی به نام کلارا و نوجوانی به اسم جوزی است که هم صاحب کلارا، و هم تحت تکفل اوست. ربات‌ها (دوستان مصنوعی) آن قدر زیاد شده‌اند که، درست مثل جاروبرقی، در هر خانه‌ای یکی از آن‌ها پیدا می‌شود. مهندسی ژنوم عادی است و با پیشرفت‌های زیست‌فناورانه چیزی به بازآفرینی انسان‌های منحصربه‌فرد نمانده است. ایشی‌گورو می‌گوید «این داستان یک‌جور خیال‌بافی عجیب و غریب نیست. هنوز خوابیم و شستمان خبردار نشده است که امروزه، چه چیزهایی شدنی هستند. پیشنهادهای آمازون تازه شروع آن است. در عصر مِه‌داده‌ها، شاید به توانمندی بازسازی شخصیت افراد برسیم تا بعد از مرگ هم بتوانند مثل سابق به زندگی ادامه بدهند، و بدانیم در خرید آنلاین بعدی چه سفارشی می‌دادند، به چه کنسرتی می‌رفتند و اگر سر میز صبحانه آخرین سرتیتر اخبار را برایشان می‌خواندید چه اظهار نظری می‌کردند».
▬    او عمداً رمان اخیر مک‌یوون، ماشین‌هایی مثل من، و فرانکیسشتاینِجنت وینترسون را نخوانده است. این رمان‌ها هر دو به هوش مصنوعی می‌پردازند، اما، از زوایایی دیگر. کلارا یک‌جور والد رباتی است و «نوعی ترمیناتور که ارادهٔ قدرتمندش را برای مراقبت از جوزی به کار می‌اندازد»، اما، درعین‌حال، یک فرزند جانشین بالقوه هم هست: کلارا برنامه‌ریزی می‌شود که در زمان بیماریِ جوزی جای او را بگیرد. سؤال ایشی‌گورو این است: «در دورانی که داریم دیدگاهمان دربارهٔ فردیت انسان و یکتایی فرد را تغییر می‌دهیم، چه بلایی بر سر چیزهایی مثل عشق خواهد آمد؟ یک سؤال دربارهٔ روح آدمی مطرح است -که همیشه زیادی دهن‌پرکن به نظر می‌آید؛ آیا ما واقعاً روح داریم یا نه؟».
▬    این کتاب دوباره سراغ بسیاری از ایده‌های رمان سال ۲۰۰۵ او، هرگز رهایم نکن، می‌رود، داستانِ یک نسخهٔ کهنه و درب و داغان از جنایت و مکافات داستایوفسکی را جلوی دوربین می‌گیرد، هدیه‌ای است از طرف مادرش وقتی‌که حدوداً ۱۶ ساله بود.
▬    سه نوجوانِ شبیه‌سازی‌شده که قرار است اندام‌هایشان برداشت شود و این کار منجر به مرگ قطعی ایشان در اوان سی‌سالگی خواهد شد. به گفتهٔ نویسنده، «این قصه فقط اغراقی جزئی در وضع بشر است. ما همگی روزی باید مریض شویم و بمیریم». هر دو رمان به این امکان امید بسته‌اند که عشقِ واقعی توان واپس‌انداختن یا شکست‌دادن مرگ را دارد، عشقی که باید به روشیْ آزموده و اثبات شود؛ معامله‌ای خیالی که در رمان قبلی‌اش، غول مدفون، در چالش مرد قایق‌ران، برای اکسل و بیاتریس هم آشکار شده است. او با خود می‌اندیشد: این امید، حتی، برای آنان که باوری به جهان پس از مرگ ندارند، «یکی از آن چیزهایی است که ما را انسان می‌کند. و لابد احمق. لابد یک مشت یاوهٔ احساساتی است، اما، خیلی در مردم قوی است».
▬    از دوباره‌کاری‌هایش هیچ شرمنده نیست و، با استناد به «دنباله‌داربودن» آثار کارگردانان بزرگ (او یک فیلم‌باز درست‌وحسابی است)، دوست دارد ادعا کند که هر یک از سه کتاب اولش دراصل بازنویسی کتاب قبل از خودشان بوده‌اند. می‌گوید «رمان‌نویسان ادبی نسبت به دوباره‌کاری کمی جبهه دارند. به نظر من، این کار کاملاً موجه است: آن قدر تکرارش می‌کنی تا هر بار به آن‌چه می‌خواهی بگویی نزدیک و نزدیک‌تر شود». می‌گوید با عوض‌کردن محل وقوع و ژانر داستان است که تا الان لو نرفته است. «مردم آن قدر ساده‌اند که فکر می‌کنند من کار جدیدی پیش گرفته‌ام». برای او ژانر شبیه سفر است، و حقیقت این است که از پریدن از یک ژانر به ژانر دیگر لذت می‌برد: وقتی یتیم بودیم (داستان جنایی)، بازماندهٔ روز (درام تاریخی)، تسلی‌ناپذیر (داستان کافکایی)، هرگز رهایم نکن (علمی-تخیلی دیستوپیایی) و غول مدفون (فانتزی تالکینی). و این بار، همان طور که عنوانِ کلارا و خورشید تلویحاً نشان می‌دهد، ایشی‌گورو سراغ چیزی می‌رود که خودش «سرزمین قصه‌های کودکانه» نامیده است، اما، احتیاط کنید، چراکه هنوز تا حد زیادی در «سرزمین ایشی‌گورو» هستیم.
▬    این رمان بر اساس قصه‌ای است که ایشی‌گورو برای دخترش در کودکی سر هم کرده بود، و قرار بود اولین حمله‌اش به بازار ادبیات کودک باشد. این‌طور تعریف می‌کند که «یک قصهٔ خیلی شیرین داشتم. فکر کردم خیلی مناسبِ یکی از آن کتاب‌های مصور دوست‌داشتی باشد. به نائومی گفتم که نظرش را بدانم. با صورتی خالی از احساس نگاهم کرد و گفت: فکر نکنم بتوانی همچین قصه‌ای را دست بچه‌های کوچک بدهی. وحشت می‌کنند». این شد که تصمیم گرفت، به جای بچه‌ها، قصه را برای بزرگ‌ترها بنویسد.
▬    می‌گوید که واکنش مردم به آثارش همیشه او را کمی شگفت‌زده می‌کند؛ «واقعاً از نظرات مردمِ ناامید دربارهٔ هرگز رهایم نکن یکه خوردم». کارت‌پستالی از هرولد پینتر دریافت کرد که رویش به خطی شتاب‌زده، با خودکار مشکیِ نوک‌نمدیِ مخصوص پینتر، نوشته شده بود «برای من خیلی وحشتناک بود! هرولد» و زیر خیلی را خط کشیده بود. «این قرار بود کتاب امیدبخش من باشد!».
▬    همسرش همیشه اولین خواننده‌اش بوده است؛ همان طور که درکتاب کلارا هم پیش آمد، غالباً «تأثیر عظیم و درعین‌حال ناامیدکننده‌ای بر کتاب داشته است، درست در مرحله‌ای که من فکر می‌کردم نوشتن کتاب را تمام کرده‌ام». در حال حاضر، نائومی را هم در نقش ویراستارش در کنار خود دارد. می‌گوید همین‌که نویسنده‌ای مشهور می‌شود، دیگر ویراستارها دوست ندارند در اثرش دست ببرند، از ترس این‌که نویسنده قاطی کند و «با عصبانیت زیاد» سراغ ناشری دیگر برود. «پس بسیار شکرگزارم که اعضای نسبتاً سخت‌گیر خانواده‌ام را دارم که این کار را برای من انجام می‌دهند». جایزه‌بردن‌هایش، که تعدادشان به شکل دیوانه‌واری زیاد است، «در جهانی موازی، آن بیرون اتفاق می‌افتد»، حتی، نوبل؛ «وقتی در اتاق مطالعه‌ام نشسته‌ام و با خودم کلنجار می‌روم که بفهمم چطور باید چیزی را بنویسم، کاری به کار نوبل ندارم. من درک شخصی خودم را دارم از این‌که کِی موفق شده‌ام و کِی شکست خورده‌ام».
▬    نوشتنِ هر رمان برای او تقریباً، پنج سال طول می‌کشد: دورهٔ طولانیِ تحقیق و تفکر برای تجمیع قوا، که بعد از آن پیش‌نویس اولیه به سرعت حاضر می‌شود، روندی که او به یک جنگ شمشیر سامورایی تشبیه می‌کند: «مدت‌ها در سکوت به هم زل می‌زنید، درحالی‌که باد در علف‌زارها می‌وزد و ابرها را در آسمان این سو و آن سو می‌کند. تمام مدت در اندیشه‌اید و بعد در صدمی از ثانیه رخ می‌دهد. شمشیرها کشیده می‌شوند: شترق! شترق! شترق! و یکی از سامورایی‌ها نقش زمین می‌شود». این‌ها را در حالی توضیح می‌دهد که شمشیری خیالی را به سمت صفحه نمایش نشانه رفته است. «باید ذهنتان را متمرکز کنید و بعد همین‌که شمشیر را بیرون کشیدید، دیگر انجامش داده‌اید: شترق. شکاف باید بی‌نقص باشد». در بچگی، تازه که به انگلیس آمده بود، مسحور فیلم‌های ماجراجویانهٔ ارول فلین بود که در آن‌ها، به گفتهٔ ایشی‌گورو، شمشیربازی این‌طور بود که بازیگران «حدود بیست دقیقه در حال صحبت با هم چینگ، چینگ، چینگ، چینگ شمشیر می‌زدند. احتمالاً، یک روش داستان‌نویسیِ این شکلی هم هست، که در حین کار مسیر داستان را پیدا می‌کنی، اما، من رویکردِ ’هیچ کاری نکن، همه‌چیز در درون تو هست‘ را ترجیح می‌دهم».
▬    مادر ایشی‌گورو هم قصه‌گوی ماهری بود، قصه‌هایی از جنگ می‌گفت (او در بمباران ناکازاکی بر اثر افتادن کاشی سفالی بام آسیب دیده بود) و صحنه‌هایی از شکسپیر را سر میز شام اجرا می‌کرد. یک نسخهٔ کهنه و درب‌وداغان از جنایت و مکافات داستایوفسکی را جلوی دوربین می‌گیرد، هدیه‌ای است از طرف مادرش وقتی که حدوداً ۱۶ ساله بود. «چون آن زمان قصد داشتم هیپی بشوم، مادرم چیزی در این مایه‌ها گفت که ’این را نخوانی از دستت رفته -دیوانه‌اش می‌شوی‘ و این شد که من خواندمش و از همان ابتدای کار حسابی مجذوبش شدم». هنوز هم که هنوز است، داستایوفسکی یکی از کسانی است که بیشترین تأثیر را بر ایشی‌گورو گذاشته است. مادرش او را با خیلی از آثار کلاسیک آشنا کرد: «مادرم نقش بسیار مهمی داشت در این‌که پسربچه‌ای را که علاقه‌ای به خواندن نداشت و می‌خواست مدام آهنگ گوش کند به خواندن این آثار مجاب کند، به این بهانه که شاید از بعضی از این کتاب‌ها چیزی گیرش بیاید».
▬    خانواده در سال ۱۹۵۹، وقتی‌که ایشی‌گورو پنج سالش بود، از ژاپن به گلیفورد نقل مکان کرد. پدرش، شیزو، اقیانوس‌شناسی برجسته بود و با دولت بریتانیا قرارداد تحقیقاتی دوساله داشت. پدر، در توصیف ایشی‌گورو، ملغمهٔ عجیبی است از هوشمندی علمی و بیخیالی کودکانه نسبت به هرچیزی که جنبهٔ علمی ندارد. نویسنده از این وجههٔ شخصیتی پدر در خلق کلارا استفاده کرده است. بعد از بازنشستگی پدرش، ماشین پیش‌بینیِ خیزِ امواجِ او سال‌ها در انباریِ ته باغ خاک می‌خورد، تا این‌که موزهٔ علم لندن، سال ۲۰۱۶، درخواست کرد آن را در مجموعهٔ گالری جدید ریاضیات قرار دهد. «این ماجرا، در کنار ثبت‌شدن اسم نائومی در فهرست نویسنده‌های تازه، هر دو، لحظات بسیار افتخارآمیزی برای من بودند».
▬    والدینش اولین ماشین تحریر قابل‌حمل را در ۱۶ سالگی برایش خریدند، اما، او «تصمیم قطعی داشت که تا ۲۰ سالگی ستارهٔ راک شود». به طور خاص، قصد داشت درست مثل قهرمان بزرگش، باب دیلن، خواننده-ترانه‌سرا شود و در اتاق خوابش بیش از صد ترانه بنویسد. او هنوز هم در همکاری با استیسی کنت، خوانندهٔ جاز امریکایی، ترانه‌سرایی می‌کند و تا امروز بالغ بر نُه گیتار دارد (سال ۲۰۰۳، مدرک افتخاری دانشگاه سنت اندروز را فقط به این خاطر پذیرفت که فرصتی بود تا با قهرمانش، باب دیلن که به او هم یک مدرک افتخاری اعطا شده بود، ملاقات کند. «پشت صحنه، در اتاقی ردا به تن می‌کنم درحالی‌که ایستاده‌ام کنار باب دیلن!»، اما، دیلن موضوع را به سال بعد موکول کرد. «خیلی خوشحال شدم که مدرک را در کنار بتی بوت‌روید دریافت کردم!»). وقتی، یک سال قبل از ایشی‌گورو، دیلن جایزهٔ نوبل ادبیات را دریافت کرد، در میانهٔ غرولندهای جامعهٔ ادبی، ایشی‌گورو بسیار خوشحال بود. می‌گوید «دیلن به حق باید آن جایزه را دریافت می‌کرد. به نظر من افرادی مثل دیلن، لئونارد کوهن و جونی میچل، در عین اجرای هنری‌شان، به معنایی، هنرمندانی ادیب نیز هستند و خوب است که جایزهٔ نوبل این موضوع را به رسمیت می‌شناسد».
▬    پایان‌بندیِ سخنرانی نوبلش با عنوان «عصرانهٔ قرن‌بیستمی من و اکتشافات کوچک دیگر» نیز درخواستی برای پایان این نوع جداسازی‌های هنری و افزایش تنوع ادبی به طور عام است. برای شفاف‌شدن موضوع می‌گوید «پرداختن صرف به مسألهٔ قومیت‌ها کافی نیست اگر قرار است که این هم شکلی از آن لطیفه‌ای باشد که می‌گوید درهای بی‌بی‌سی به روی همه از هر مذهب و نژاد و گرایش جنسی‌ای باز است، مادامی‌که تحصیل‌کردهٔ آکسفورد و کمبریج باشند». در مصاحبه‌ای تلویزیونی در سال ۲۰۱۶ او را «نمادی ادبی برای بریتانیای چندفرهنگی» معرفی کردند. او، در این جایگاه، همیشه سخت در تلاش است که تأکید کند به گفت‌وگو پیرامون تجربهٔ استعمار بریتانیا، آن‌طور که در رمان‌های سلمان رشدی یا وی. اس نایپل به تصویر کشیده شده است، چندان احساس تعلق نمی‌کند. «من فقط کسی هستم که از قضا قیافه‌اش کمی متفاوت است، پس، با این دستهٔ دیگر از نویسندگان بُرم می‌زنند، اما، این دسته‌بندی خیلی سنجیده نیست. از نقطه‌نظر کتابداری، من را صرفاً به خاطر جنس جلدم در آن قفسه گذاشته‌اند». او خواهان مشاهدهٔ تنوع بیشتری است، هم از لحاظ قومیتی، و هم از لحاظ طبقهٔ اجتماعی. خاطرنشان می‌کند که در میان هم‌عصران ادبی‌اش وصلهٔ ناجور است، چراکه در یک دبستان دولتی درس خوانده است و از یکی از دانشگاه‌هایی که آن زمان تازه‌تأسیس بودند فارغ‌التحصیل شده است.
▬    ایشی‌گورو استادِ گفتنِ «نه»‌های مؤدبانه به خبرنگاران است و مراقب است در تلهٔ «سندرم نوبل» و اظهارفضل‌کردن به جهان بشریت نیفتد. خودش را یک «نویسندهٔ خسته، از نسلی خسته از روشنفکری» توصیف می‌کند. دخترش او و هم‌دوره‌های آزاداندیشش را به بی‌خیالی دربارهٔ بحران گرمایش جهانی متهم می‌کند. می‌گوید «اتهامم را می‌پذیرم. همیشه به او گفته‌ام که مشکل تا حدی ناشی از کم‌توانی ماست؛ آدم‌های هم‌سن‌وسال من زمان خیلی زیادی را صرف نگرانی دربارهٔ شرایط بعد از جنگ، کشمکش بین کمونیسم و سرمایه‌داری، تمامیت‌خواهی، نژادپرستی و برابری حقوق زنان کرده‌ایم. خسته‌تر از آن هستیم که سراغ این یکی هم برویم». کلارا و خورشید اولین رمانی است که اشاره‌ای به این بحران می‌کند، هرچند او اعتراف می‌کند که چهارچوب کودکانهٔ داستان به او اجازه داده است که از درگیرشدن عمیق‌تر با این موضوع بپرهیزد.
▬    اولین‌بار است که برای آینده ترس دارد، نه‌فقط به خاطر عواقب گرمایش جهانی، بلکه به دلیل دیگر موضوعاتی که در کلارا مطرح کرده است: هوش مصنوعی، مهندسی ژنوم، مِه‌داده و پیامدهای آن‌ها برای برابری و دمکراسی. می‌گوید «ببخشید که در این باره غرغر کرده‌ام. حتی، ذات خودِ سرمایه‌داری هم در حال تغییر طراحی‌اش است. نگرانم که دیگر کنترلی بر این مسائل نداشته باشیم».
▬    بااین‌حال امیدوار است که کلارا و خورشید را به عنوان رمانی «شاد و امیدبخش» بخوانند، اما، به رسم ایشی‌گورو، دلگرمی به دست‌آوردنی است نه دادنی. «با نشان‌دادنِ دنیایی بسیار دشوار است که می‌توانید روشنایی را نشان دهید، و شادی را نمایان کنید».

 

مأخذ:ترجمان
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در پنجشنبه, 17 تیر 1400 ساعت 19:03

دولت تعطیل، احزاب تعطیل‌تر، و تکلیف شورای نگهبان قانون اساسی

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ ادامه مطلب...فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    دولت تعطیل، احزاب تعطیل‌تر، یا شورای نگهبان قانون اساسی؛ کدام‌یک ضامن برگزاری یک انتخابات رقابتی هستند؟

▬    منتخب پیشین انتخابات و دولتی که بیشترین فاصله قابل تصور را از مردم خود گرفته است و به یک دولت سلطانی می‌ماند که بی‌پرده در سعدآباد مستقر شده و آیین کاخ‌نشینی به راه انداخته، انگیزه‌ای برای مردم برای قرار گرفتن در کنار دولت و انتخاباتش باقی نگذاشته است؛

▬    احزابی که گزینه‌ها و برنامه‌های مناسب برای عرضه به ملت فراهم نمی‌کنند؛ احزابی که اساساً انتخابات تا انتخابات تعطیل هستند؛ احزابی که با مسائل ملت خود بیگانه‌اند، یا آن‌قدر با بیگانگان آشنا هستند که هر از گاهی یکی از اعضای شاخص این احزاب، روزنامه‌نگارانشان، یا انتلکتول‌ها و روشنفکرانشان، از بی‌بی‌سی و آغوش وزیر خارجه دولت متخاصم امریکا سر در می‌آورند؛ این‌ها برای مردم انقلابی و دوستدار «سردار»، علقه و علاقه‌ای به صندوق باقی نمی‌گذارند. حال، در نبود سیاستمدارانی که کارنامه‌ای مناسب و قابل دفاع به لحاظ قانون اساسی و مراجع چهارگانه طرف استعلام شورای نگهبان دارند، پرسش این است که دولت تعطیل، احزاب تعطیل‌تر، یا شورای نگهبان قانون اساسی؛ کدام‌یک ضامن برگزاری یک انتخابات رقابتی هستند؟
▬    سال‌هاست که در انتخابات ما کسانی که به نام اصلاح‌طلب، خارج از چهارچوب‌های قانون اساسی پیکار می‌فرمایند، بنا به قول خودشان، به انتخابات، هیجان جنبشی می‌بخشند و بدین ترتیب، انتخابات را بیش از حد و زیادی داغ و آشوبناک می‌سازند؛ آن‌ها، امسال، با عدم احساس آن داغی، گمان می‌کنند که انتخابات سرد می‌شود. البته گمان می‌رفت که با حضور آقای دکتر علی لاریجانی که ثبت نام را با گوشه و کنایه به دیگران آغاز کرد، این داغی و آشوب حاصل شود، ولی گویا گزارش مراجع چهارگانه به شورای نگهبان، اصرار داشت که انتخاب او به عنوان رئیس جمهور کشور، می‌تواند تهدیدات امنیتی را متوجه کشور سازد، آن‌طور که برادر ایشان از قول گزارش ضابطان امنیتی در توییتر منتشر فرمودند. در این نامعادله، مقصر شورای نگهبان است، یا احزاب تعطیل تعطیل تعطیل؟
▬    انتخابات در معنای درست آن، نباید آن طور که مصطفی تاجزاده بی‌پرده بیان می‌کند، علیه میثاق ملی قانون اساسی یا بندهای مترقی آن باشد که طی این سال‌ها و در تعطیلی و فساد احزاب سیاسی کشور را از کوره‌راه‌ها عبور داده‌اند؛ انتخابات، نباید صحنه مشاجره و نبرد گلادیاتوری سرگرم کننده‌ای باشد که تا می‌توانند سخنان دورتر از احترام به قانون بیان کنند، و بدین ترتیب، جویای توجه شماری از جوانانی گردند که بی‌قاعدگی را به مثابه «فانتزی آزادی» جذاب می‌یابند. با این روندی که بویژه از انتخابات ۱۳۷۶ آغاز شد، رفته رفته کار انتخابات به یک هجویه کامل ملت و پیشینه حکمتی ملت در انظار جهانی تبدیل شده است. باید به اصول و آدابی پایبند بود، چرا که «ادب آداب دارد». واقعاً در رد صلاحیت چریک قدیمی که امروز پوستین «فانتزی آزادی» پوشیده و خود را مدافع دموکراسی جلوه می‌دهد، مقصر، شورای نگهبان است، یا احزاب تعطیل تعطیل تعطیل؟
▬    انتخابات باید میدانی برای عرضه و محک «کالاهای سیاسی تضمین شده» باشد؛ باید در درون و واقعاً در درون قانون اساسی کشور، کسانی که سال‌ها در قالب احزاب تعریف شده، به راه حل مسائل کشور اندیشیده‌اند، آخرین بروزرسانی راه‌حل‌های خود را به مثابه یک «کالای سیاسی تضمین شده» در معرض انتخاب مردم قرار دهند و چهره‌هایی که بهترین دفاعیات از برنامه‌ها را طی چهار سال ممارست نزد مردم ارائه داده‌اند، در انتخابات داوطلب شوند تا در یک دوره چهار ساله، آن برنامه‌ها را پیش ببرند و محقق سازند. حالا، سال‌هاست که در نبود چنین کالاهای سیاسی، انتخابات در یک فضای جنبشی هتاکانه به مثابه نبرد گلادیاتوری و با فلفل فلفل داغ و تند می‌شده است. در همین انتخابات اخیر ۱۳۹۶، عمق دفاع احزاب و روزنامه‌نگاران و انتلکتول‌های اصلاح‌طلب از آقای روحانی آن‌قدر بی‌محتوا بود، که خرداد تا آبان بیش نپایید، و همان‌ها که تا پنج ماه قبل، به تبع مقتدای خود، آوای «تتتتکرار» سر می‌دادند، تمام تضمین‌های خود را از پشت این کالای سیاسی نامرغوب خویش برداشتند و ملت را با او «تنها» گذاشتند. در این نامعادله، مقصر شورای نگهبان است، یا احزاب تعطیل تعطیل تعطیل؟
▬    آنچه امروز در صحنه سیاست شاهدیم، انتهای بی‌ملاحظگی سیاسی اصلاح‌طلبان است. آن‌ها طی سال‌ها، بدون آداب و ادب، و به دروغ، در انتخابات ثبت نام کرده‌اند؛ در پرسشنامه ثبت نام، التزام نظری و عملی به قانون اساسی و اصل ولایت فقیه را امضا کرده‌اند بدروغ، ولی در عمل، چه در انتخابات و چه پس از انتخاب، این چهارچوب‌های به التزام پذیرفته شده را لاینقطع هدف هتک قرار داده‌اند. نتیجه آن شده است که عمده‌ای از این اصلاح‌طلبان، امروز، نه تنها دیگر در ایران نیستند، بلکه در خارج از ایران به شغل همکاری با ممالک متخاصم برای نواختن ضربه به کشور خود اشتغال دارند؛ عبدالکریم سروش، مسیح علی‌نژاد، نیک‌آهنگ کوثر، اکبر گنجی، محسن سازگارا، علی اصغر رمضان‌پور، فاطمه حقیقت‌جو، محمدجواد اکبرین، فرناز قاضی‌زاده، مسعود بهنود، محمدرضا جلایی‌پور، علی افشاری، فریبا داودی مهاجر، فاطمه حقیقت‌جو، عطا مهاجرانی، رجب مزروعی، احمد باطبی، امیرحسین متقی، ... ... ...؛ اصلاً اصلاح‌طلبی از این بابت خیانت‌آمیز، در میان احزاب جهان، رکوردی تاریخی محسوب می‌شوند. به جرأت می‌توان مدعی شد که هیچ حزبی در هیچ کشوری در تاریخ احزاب جهان، این همه خائن به وطن در دامان خود نپرورده است. به رغم این روند متزاید تبدیل شدن سیاستمداران و روزنامه‌نگاران و انتلکتول‌های دوم خردادی به عمال دشمنان وطن، رهبران اصلاح‌طلب، به مسیر نادرست خود، صرف نظر از نتایج آن ادامه داده‌اند و کار بدین جا رسیده است که حتی یک چهره درست و درمان در میان آن‌ها برای رقابت انتخاباتی در درون چهارچوب‌های قانون اساسی باقی نمانده است. حال، گلایه چنین وضعی را باید به رهبران یک جریان سیاسی نامتعهد و دروغ‌گو نواخت، یا شورای نگهبان قانون اساسی که ناگزیر باید بر مبنای قانون اساسی، گزینه‌های جمهوری را احراز صلاحیت نماید؟
مآخذ:فارس
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در پنجشنبه, 06 خرداد 1400 ساعت 09:29

ابعاد فلسفی جامعه ریسک‌بار

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت آزاد از مارتا نوسباوم؛ادامه مطلب... فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    پس از آن که اولریش بک، آنتونی گیدنز، و اسکات لش، از جامعه ریسک‌بار به این معنا سخن گفتند که آن چه در جامعه امروز مبنای اصلی قدرت و نابرابری را می‌سازد، مدیریت توزیع نامتوازن ریسک، یا همان خطر محاسبه شده است، و مآلاً طبقه حاکم جامعه را مدیران ریسک یا همان نیروهای امنیتی یا حسابداران ریسک بورس یا… در نظر گرفتند، حالا مارتا نوسبام، فیلسوف ارسطویی مشهور، در کتابی، ابعاد فلسفی این ایده را کاوش کرده است.

▬    در نوامبر ۲۰۱۶، فیلسوف آمریکایی مارتا نوسبام در توکیو به سر می‌بُرد و خود را برای ارائۀ یک سخنرانی آماده می‌کرد که از نتایج انتخابات ریاست‌جمهوری ایالات متحده باخبر شد. او، که مدت‌ها دربارۀ فلسفۀ احساسات تحقیق کرده بود، درحالی‌که نگرانِ تبعاتِ پیروزی ترامپ بود، فهمید که خودش نیز «بخشی از مشکل» است.

▬    نوسبام عکس‌العمل خود را به این پیروزی مورد بررسی قرار داد و همین به آخرین کارِ او منجر شد: سلطنت ترس، کاری که بخشی از آن به‌نوعی مانیفست است و بخشی از آن گفت‌وگویی سقراطی است دربارۀ نقش بزرگی که ترس در دورۀ سیاسی ما بازی می‌کند و اینکه چرا این ترس خطری جدی در مسیر دموکراسی است. او مجموعه‌ای از احساسات را در کارش بررسی کرده است و، همان‌طور که به من گفت، این کتاب از این ایده دفاع می‌کند که «عصبانیت، انزجار و حسادت… تحت‌ تأثیر ترس قرار می‌گیرند و مخرب‌تر می‌شوند». نوسبام معتقد است ترسْ احساسی اولیه است، سائقه‌ای ناگهانی که هم نوزادان آن را حس می‌کنند و هم احساسی است که وقتی بزرگ‌تر می‌شویم در زمینۀ اجتماعی شکل می‌گیرد. ترس امری اجتماعی، خودپسندانه و اغلب نادرست است. نوسبام می‌گوید، هنگامی‌که از دیگران می‌ترسیم، اغلب اطلاعات و حقایق را در نظر نمی‌گیریم و معمولاً خطراتی را در نظر می‌گیریم که اصلاً وجود ندارند.
▬    فیلسوف ۷۵ساله نویسندۀ ۲۴ کتاب است و تعداد زیادی جایزه در کارنامۀ خود دارد، ازجمله ۵۷ مدرک افتخاری، جایزۀ اخلاق ایناموری۱ و جایزۀ کیوتو. من با نوسبام، که اکنون استاد حقوق و اخلاق در دانشگاه شیکاگوست، دربارۀ این گفت‌وگو کرده‌ام که چرا ترس را احساسی اولیه می‌داند، چگونه ترسْ آمریکایی‌ها را دوقطبی کرده است و چرا باور دارد «ترامپ قدرتش را از ترس می‌گیرد». این گفت‌وگوی ماست که تنها از نظر طول و وضوح ویرایش شده است.
▬    هوپ ریز: بخش بزرگی از کار شما بر «فلسفۀ احساسات» متمرکز است. آیا معتقدید احساسات مبنایی عقلانی دارند؟ آیا ترسْ عقلانی است؟
▬    مارتا نوسبام: به نظر من واژگانِ «عقلانی» و «غیرعقلانی» کمی رهزن‌اند، زیرا گاهی منظور ما از «عقلانی» چیزی است که «مبتنی بر اطلاعات خوب، درست و محکم» باشد. گاهی نیز منظورمان صرفاً این است که دارای اندیشه‌اند. من گمان می‌کنم احساسات متضمن اندیشه‌هایی دربارۀ مهم‌ترین اهداف و پروژه‌های ما هستند. آن‌ها متضمن چیزی هستند که روان‌شناسان غالباً آن را «برآورد»۲می‌نامند، یعنی اینکه چیزهایی وجود دارند که عمیقاً اهمیت دارند. و ما اخبار آن چیزهایی را ‌دنبال می‌کنیم که عمیقاً برایمان مهم‌ است که بدانیم چگونه عمل می‌کنند.
▬    اما واضح است که این اندیشه‌ها می‌توانند بر اطلاعات بد یا خوب مبتنی باشند. ازآنجاکه از دید من احساسات در مراحل بسیار اولیۀ طفولیت شکل می‌گیرند، بسیار امکان دارد که اشتباه کنیم. حال در نمونۀ ترس زمینۀ بسیاری وجود دارد که در دام خطا بیفتیم. انسان‌ها اساساً در سال اول زندگی از نظر فیزیکی بسیار ناتوان‌اند. بنابراین، ما، در شرایطی که به ‌لحاظ شناختی بسیار پیشرفته و آگاهیم، به ‌لحاظ فیزیکی ناتوانیم و نمی‌توانیم چیزهایی را که می‌خواهیم به دست بیاوریم. این وضعیتْ وضعیتی است که بسیار شبیه کابوس است، چیزی که شما اغلب در کابوس‌های شبانه به آن بازمی‌گردید. نمی‌توانید حرکت کنید، نمی‌توانید کاری انجام دهید و حتی نمی‌توانید فریاد بزنید، اما به‌نوعی بسیار محتاج هستید. این ترسِ اولیه زیربنای هر چیزی است که در آینده رخ می‌دهد، و هنگامی‌که تشخیص می‌دهیم روزی قرار است بمیریم، این وضعیت بسیار بدتر می‌شود. من گمان می‌کنم ترس از مرگ در پس‌زمینۀ زندگی ما وجود دارد و تقریباً در همۀ مراحل زندگی همراه ماست. بنابراین، این مرحلۀ اولیۀ ترس آن را بسیار مستعد این می‌کند که به کارهایی نامسئولانه و هیستریک تبدیل شود.
▬    ریز: ترس چگونه شکل می‌گیرد؟ ترس برای بزرگ‌سالان چگونه چیزی است؟
▬    نوسبام: ایدۀ عام ترس این است که چیزی بد و آسیب‌زننده آن بیرون وجود دارد و برای من و زندگیِ من بد است و من تواناییِ کاملی برای راندنِ آن از خودم ندارم. گمان می‌کنم که این احساس از طفولیت آغاز می‌شود. اما همین‌که رشد می‌کنیم، اگر همه چیز در خانواده خوب پیش برود، حمایت بسیاری از سوی حامیان و اطرافیانِ خود دریافت می‌کنیم و دیگر مثل قبل احساسِ ناتوانی نمی‌کنیم. ما حس می‌کنیم که انتظاراتمان برآورده می‌شود و قرار است غذا دریافت کنیم. البته گاهی این اتفاق نمی‌افتد و در آن صورت کودک، اگر در محیطی آسیب‌زا باشد، به‌طور خاص، بی‌ثبات و آسیب‌دیده می‌شود. اما، به‌طور عام، ما در آن صورت فکر می‌کنیم که می‌توانیم تقاضاهایمان را کمی محدود کنیم. می‌توانیم چیزی به دیگران بدهیم یا می‌توانیم وارد رابطه‌ای متقابل شویم. و همین‌طور که زمان می‌گذرد توانایی‌مان برای همکاری، دغدغه‌مان برای دیگران و نظایر آن را گسترش می‌دهیم.
▬    اما این ترس همچنان در پس‌زمینه وجود دارد و چیزهای بسیاری می‌توانند آن را به عرصه آورند، مثلاً بیماری خود یا یکی از اعضای خانواده، یا هر چیزی که آن حس بی‌پناهی اولیه را تحریک می‌کند. چیزی که من امروز می‌بینم در آمریکا دارد اتفاق می‌افتد عدم اطمینان است به اتوماسیون، اقتصاد جهانی، روابط بین نژادها و بسیاری از چیزها که نامطمئن‌اند و پیوسته در تغییر. این چیزها ترسی را به وجود آورده‌اند که منحرف شده است. اگر این ترس صرفاً دربارۀ چیزهای واقعی‌ای بود که ما را تهدید می‌کند، پاسخ طبیعی این بود که مشکل را حل کنیم. اما، درعوض، چیزی که اغلب هنگام ترس اتفاق می‌افتد این است که برمی‌گردیم و دنبال مقصر می‌گردیم، چون حل مشکلات اقتصادی دشوار است. آن‌ها بسیار پیچیده‌اند. اگر در این حالت کسی به شما بگوید که «خب، مسئله واقعاً این اقتصاد پیچیده نیست، بلکه مشکل آن جادوگری است که در جنگل است. کافی است آن جادوگر را بکشی، همه ‌چیز درست می‌شود». خب، این کاری است که داستان‌های پریان می‌کنند، یعنی راه‌حل‌هایی ساده‌انگارانه به ما می‌آموزند.
▬    ریز: اما اگر کسی نتواند فرزندش را پیدا کند، یا نگران اخراج از کشور باشد چه؟ آیا آن ترس هم ایراد دارد؟ چگونه بین انواع مختلف ترس تمایز قائل می‌شوید؟
▬    نوسبام: البته، باید توضیح بدهید افراد چه حقوقی دارند، آن‌ها حق دارند چه چیزی را بخواهند. و مطمئناً اگر شما حق دارید انتظار داشته باشید که فرزندانتان همراهتان باشند و به شما احترام گذاشته شود و نظایر آن، آ‌نگاه بجا خواهد بود که بترسید ناگهان چیزها به آن مسیر نروند. اما از نظر من مسئله این نیست. مسئله زمانی است که به اکثریت گفته می‌شود «خب، مهاجرت مسئلۀ پیچیده و بسیار دشواری نیست و نیازمند تصمیماتِ سیاست‌گذارانۀ پیچیده نخواهد بود، تصمیم‌هایی مثل همکاری با کشورهای آمریکای مرکزی برای حل مشکلاتی که باعث می‌شود مردم به‌سمت آمریکا بیایند. بلکه مسئله
▬    پناه‌جویی یا هجوم است».
▬    در این صورت مردم به این سمت می‌روند که فکر کنند برخی سیاست‌های شدید و تنبیهی، مانند بناکردن یک دیوار یا جداکردن فرزندان از والدین، این مسئلۀ بسیار پیچیده را حل می‌کنند. من گمان می‌کنم مردم احساس می‌کنند که اگر این اعمال شدید در مرز انجام شود، همه‌ چیز دوباره خوب و خوش خواهد شد.
▬    ریز: آیا شما تمایزی می‌بینید بین سائقۀ ترس و ترسی که به ما آموخته می‌شود یا مسئولانِ ما در ما ایجاد می‌کنند؟
▬    نوسبام: من فکر می‌کنم که طبیعتِ ترس بسیار متلون است و به‌راحتی با لفاظی تحریک می‌شود. یونانیان باستان دربارۀ این موضوع صحبت کرده‌اند و با این مسئله مواجه بوده‌اند. آن‌ها عوام‌فریبانی داشتند که ترس را رواج می‌دادند. بنابراین، می‌بینیم کاری که یک سیاست‌مدار خوب باید انجام دهد این است که مردم را آرام کند و آن‌ها را به این سمت هدایت کند که دربارۀ مشکل به‌خوبی بیندیشند. اکثر مشکلات بسیار پیچیده‌اند. آن‌ها را نمی‌توان با دنبال ‌مقصر گشتن حل کرد. درواقع، من در کتابم جرج بوش را در برابر رئیس‌جمهور فعلی قرار داده‌ام. بعد از ۱۱ سپتامبر، مردم از کنترل خارج شده بودند و واقعاً می‌خواستند مسلمانان را مقصر بدانند. بوش آن‌ها را آرام کرد. او گفت «ببینید، مسئله تبهکاران هستند. ما می‌خواهیم تبهکاران را دستگیر کنیم و از جنایت جلوگیری کنیم. اما نمی‌خواهیم یک مذهب و همۀ مردمِ آن را شیطانی جلوه دهیم». او فکر می‌کرد که این مسئله آن‌قدر مهم است که حتی آرشیوی جداگانه دربارۀ اظهاراتش دربارۀ مسلمانان و اسلام ایجاد کرد. این چیزی بود که یک آدم مسئولیت‌پذیر انجام می‌دهد.
▬    اما رئیس‌جمهور فعلیِ ما قدرتش را از ترس می‌گیرد. او می‌خواهد مردم فکر کنند که او محافظ اعظم است. کودکی که ترسیده به والدینش پناه می‌برد، و او آن والد بزرگی است که می‌تواند کنترل را به دست گیرد و ما را ایمن سازد. اما او ابتدا باید آن ترسی را تحریک کند که باعث می‌شود ما به‌سمت آن والد بزرگ برویم تا آرام شویم.
▬    ریز: بعد از انتخابات، یکی از روایت‌های رایج این بود که ترامپ را طبقۀ کارگر انتخاب کرده‌اند که نگران وضعیت اقتصادی خود بودند، از اتوماسیون ترس داشتند و نظایر آن. اما ما بعد از آن فهمیدیم که داده‌ها این امر را تأیید نمی‌کنند؛ بسیاری از کسانی که به ترامپ رأی دادند درآمدهای بالایی داشتند. ترس این افراد چیست؟
▬    نوسبام: خب، من گمان می‌کنم نگرانی‌ای دربارۀ وضعیتِ بسیاری از چیزها وجود دارد. مطمئناً برخی افراد به حفظ این وضعیت اقتصادیِ «رؤیای آمریکایی» علاقه‌مندند، رؤیایی که می‌گوید فرزندانِ شما زندگیِ بهتری از شما خواهند داشت. اما می‌دانید که در انتخابات زن‌ستیزی وجود داشت. به گمان من، این مسئلۀ بزرگی است. مردانی وجود دارند که، چه وضع اقتصادی خوبی داشته باشند چه نه، فقط می‌خواهند وضعیتِ خود را در برابر زنانِ ازدماغ‌فیل‌افتاده حفظ کنند که دارند همه ‌جا را، خصوصاً در دانشگاه، تسخیر می‌کنند. این مسئلۀ دیگری است. و مسلماً مسئلۀ نژاد هم وجود دارد. زیرا در اینجا هم واقعاً مردم به‌صورت «ما در برابر آن‌ها» فکر می‌کنند: «این‌ها شغل‌های ماست». و اقلیت‌ها یا ذی‌نفعانِ تبعیضِ مثبت «شغل‌هایی را اشغال می‌کنند که ما باید داشته باشیم». و بنابراین همۀ این وضعیت‌ها نقشی بازی می‌کنند. فکر نمی‌کنم درست باشد که بگوییم همه ‌چیز اقتصادی است.
▬    ریز: شما همین‌طور به افراد چپ‌گرا هم نگاهی انتقادی دارید، ازجمله برخی از دانشجویانتان که به نظر می‌رسد تقصیر اصلی را متوجه محافظه‌کاران می‌کنند. شما نوشته‌اید که نمی‌توانید «نیمی از نخبگان آمریکایی را شیطان‌صفت جلوه دهید». ممکن است اینجا کمی دربارۀ این مسئله توضیح دهید؟
▬    نوسبام: من گمان می‌کنم ما به‌شیوه‌ای دوقطبی شده‌ایم که بسیار برای دموکراسی خطرناک است، زیرا مردم نمی‌توانند با افرادی از طرفِ دیگر کار کنند. دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم هر کس به ترامپ رأی داده کسی است که به پایان دموکراسی باور دارد. بسیاری از مردم واقعاً این‌طور فکر می‌کنند. این مسئله در بحث‌ها دربارۀ اینکه چه کسی باید اجازه داشته باشد تا در دانشگاه صحبت کند نمود می‌یابد. من واقعاً فکر می‌کنم که ما باید از آزادی بیان حمایت کنیم، حتی اگر فکر می‌کنیم که آن فرد واقعاً احمق است، مگر اینکه آن‌ها باعث خشونتِ فیزیکیِ قریب‌الوقوعی شوند. اما به‌هرحال بسیاری از دانشجویان من گمان می‌کنند هر کسی که ربطی به ستاد انتخاباتی ترامپ داشته باشد نباید در دانشگاه صحبت کند. این بدان معناست که آن‌ها فکر می‌کنند بسیاری از هم‌کلاسی‌های آنان نباید در کلاس صحبت کنند. ما در زمانۀ بسیار بد و دوقطبی‌شده‌ای زندگی می‌کنیم.
▬    ما واقعاً باید بتوانیم با هم صحبت کنیم و به هم گوش دهیم. و من کارهای جان هیکِنلوپر از کلرادو و جان کسیک از اوهایو را ستایش می‌کنم که تلاش می‌کنند از مرزهای حزبی گذر کنند تا به مسئلۀ بیمۀ درمانی بپردازند. ما باید ابتکاراتِ فراحزبی بیشتری داشته باشیم، اما باید از خودمان شروع کنیم، زیرا من همکاران و دانشجویان بسیاری دارم که گمان می‌کنند وضعیتِ ما آخرالزمانی است؛ ما در آخرین روزها به سر می‌بریم. باید این را تمام کنیم. و واقعاً سیاست مهاجرتی اوباما هم، وقتی به عمق آن نظر می‌کنیم، چندان متفاوت با سیاست ترامپ نبود. بنابراین، ما باید به چیزها همان‌طور که هستند نگاه کنیم، حقایقِ درست را به دست آوریم و آنگاه واقعاً دیدگاهی دربارۀ این داشته باشیم که راه‌حل درست برای مسئلۀ مهاجرت چیست. من فکر نمی‌کنم کسی واقعاً به‌دنبال سیاست مرزهای باز یا نظایر آن باشد، بنابراین چه می‌خواهیم بکنیم؟ بیایید واقعاً دربارۀ آن صحبت کنیم و فقط نگوییم «خب، تو به ترامپ رأی داده‌ای و من نمی‌خواهم با تو صحبت کنم».
▬    ریز: شما دانشگاهی هستید و بسیاری از دانشگاهیان در طبقۀ «نخبه» قرار می‌گیرند، جدا از باقیِ کشور. استدلال شما برای اینکه دانشگاه و خصوصاً فلسفه الان ضروری است چیست؟
▬    نوسبام: ما به این معنا جدا هستیم که با آزادیِ دانشگاهی و البته شغل ثابت دانشگاهی محافظت شده‌ایم و بنابراین می‌توانیم نظراتمان را بیان کنیم. دانشگاهی‌بودن همین‌طور به این معناست که می‌دانیم می‌توانیم، تا زمانی‌ که کار خود را خوب انجام می‌‌دهیم، به کارمان ادامه دهیم. اما ما نخبگان اقتصادی نیستیم. دانشجویان حقوق، با چند سال کار برای یک شرکت حقوقی بزرگ، درآمد بیشتری از اکثر اعضای هیئت علمی خواهند داشت. اما دانشجویانِ تحصیلاتِ تکمیلی من که می‌خواهند تدریس کنند باید به‌سختی، حتی برای یافتن کار، تلاش کنند.
▬    و ما دانشجویانی از سراسر کشور می‌بینیم و آن‌ها را به‌خوبی می‌شناسیم. ما دانشجویانی از همۀ ادیان و مذاهب و نژادها می‌بینیم و می‌شناسیم. بنابراین به‌نوعی ما جامعۀ بسیار متنوعی را می‌شناسیم. البته، در دانشگاهِ برجسته‌ای مانند دانشگاهِ من، ما با تنوعی از افرادِ بسیار بااستعداد سر و کار داریم، نه آدم‌های معمولی. باید این را بپذیریم. اما من به بسیاری از دانشگاه‌های دیگر می‌روم و سخنرانی می‌کنم دقیقاً به همین دلیل، زیرا من می‌خواهم افراد بیشتری را بشناسم.
▬    من گمان می‌کنم که ما، به‌عنوان شهروند، باید کشوری را که در آن زندگی می‌کنیم بشناسیم و در سازمان‌های مدنی شرکت کنیم. من عضو معبد خودم هستم و در زمینۀ آن با افراد بسیاری آشنا می‌شوم. به نظر من، باید افراد جوان یک برنامۀ اجباریِ خدمات عمومی داشته باشند که دقیقاً همین جدایی را
▬    در کشور از بین ببرد و آن‌ها را در تماس با افرادی از طبقات و نژادهای دیگر قرار دهد.
▬    ریز: نقش ترس در دموکراسی چیست؟ چرا شما کتابتان را سلطنت ترس نامیده‌اید؟
▬    نوسبام: سلطنت مانند وضعیت اولیۀ یک طفل است: والدِ همه‌کار‌توان و طفلِ ترسان. طفل می‌خواهد که از او مراقبت شود و سلطان هم می‌خواهد که طفلْ سربه‌راه و مطیع باشد. این چیزی است که سلطنت به‌دنبال آن است. آن‌ها به‌دنبال توده‌ای هستند که ترسان باشد و معمولاً تلاش می‌کنند تا ترس را در مردم به وجود آورند.
▬    اما دموکراسی متفاوت است. دموکراسی نیازمند همکاری است، مستلزم رابطۀ متقابل است و همین‌طور نیازمند اعتماد به چیزهایی است که معمولاً مطمئن نیستند. باید تمایل داشته باشید که به فکر دیگر شهروندان باشید، بدون توجه به اینکه چگونه دربارۀ آن‌ها فکر می‌کنید، و همین‌طور باید پروژه‌های مشترک با هم داشته باشید. مارتین لوتر کینگ دربارۀ نیاز به امید به ایمان صحبت کرده است. ایمان به این معناست که شما مطمئن نیستید که آیا این افراد می‌توانند واقعاً با شما کار کنند یا نه، اما باید به‌نوعی اعتماد داشته باشید که این‌گونه می‌شود. کینگ همین‌طور گفته است که به همین دلیل شما نیاز به نوعی عشق دارید. اما او بلافاصله اضافه می‌کند که شما نیاز ندارید تا مردم را دوست داشته باشید. اما این بدان معناست که شما باید نیت خیری نسبت به آن‌ها داشته باشید. و باید بخواهید که با آن‌ها کار کنید.
▬    بنابراین دموکراسی نیازمند همۀ این‌ چیزهاست، و هنگامی‌که مردم ترسیده‌اند، بسیار خودخواه می‌شوند و خود را پس می‌کشند. آن‌ها به درونِ خود می‌خزند و تنها به خودشان فکر می‌کنند و این باعث می‌شود به دامنِ کسی بیفتند که می‌خواهد آن‌ها را کنترل کند.
▬    ریز: شما به زن‌ستیزیِ پشتِ نتایج هم اشاره کردید. چطور به کسانی پاسخ می‌دهید که می‌گویند مسئله زن‌بودن هیلاری نبود، بلکه این بود که آن‌ها او را به‌مثابۀ یک کاندیدا دوست نداشتند؟
▬    نوسبام: خب، من فکر می‌کنم آن حرف‌ها ممکن است درست باشند. انتخاباتِ بسیار نزدیکی بود و البته هیلاری هم برندۀ رأی عمومی بود. چیزهای بسیاری می‌توانند نتایج را تبیین کنند. من هم مشکلاتی با شیوه‌ای که او کمپینش را رهبری کرد دارم. من گمان می‌کنم که برخی از آن انتقادات درست‌اند. اما او به‌شیوه‌ای بسیار عجیب به‌خاطر «پیتزاگیت»۳، ظاهر شخصی‌اش و همین‌طور دربارۀ همۀ آن داستان‌ها که آیا پارکینسون دارد یا نه مورد حمله قرار گرفت. بنابراین او به‌شیوه‌ای مورد حمله قرار گرفت که مردان سفیدپوست آن‌طور مورد حمله قرار نخواهند گرفت. به نظر من، هر زن دیگری هم که در انتخابات شرکت کند همین‌طور مورد حمله قرار خواهد گرفت. بنابراین فکر نمی‌کنم که مسئله هیلاری بود. بسیاری از چیزهایی که در طول تبلیغاتِ انتخاباتی گفته شد همین زن‌ستیزیِ پنهان را دارند که بخشی از آن مربوط است به اینکه زنان از جایگاهِ سنتیِ خود خارج می‌شوند. بخشی از آن هم مربوط است به آن نوع انزجاری که از بدن زنان و ساختار بدن زنانه وجود دارد. بنابراین احساسی بسیار پیچیده است.
▬    ریز: شما معتقدید بسیاری از ترس‌هایی که ما با آن‌ها مواجه می‌شویم غیردقیق‌اند. می‌توانید کمی دربارۀ این صحبت کنید؟
▬    نوسبام: ترسْ احساسی اولیه است و جلوتر از جایی که ما واقعاً با اطلاعاتمان در آن قرار داریم حرکت می‌کند. لذا ما تحت تأثیر آن به نتایج می‌پریم، اینجا کاری که باید انجام دهیم این است که بایستیم و فکر کنیم، «خب، این مسئله واقعاً چقدر بزرگ است؟» اگر کسی بگوید که توفان بسیار سهمگینی دارد به‌سمت ساحل می‌آید، شما به تصاویری کابو‌سوار فکر می‌کنید. گاهی اوقات سیاست‌مدار حق دارد که تلاش کند شما این‌گونه فکر کنید، زیرا آن‌ها واقعاً می‌خواهند که شهر را تخلیه کنید و آنجا که هستید نمانید. اما، در شرایطی که هیچ حالت اضطراریِ قابل تشخیصی وجود ندارد، گفتنِ تعابیری مانند «هجوم» و «عضوگیری»، که درواقع واژگان وضعیت اضطراری‌اند‌، راهی است تا شما را به امور آشکار بی‌اعتنا کند. این اتفاق خیلی بدی است.
▬    ریز: اگر ترسْ احساسی اولیه است و همۀ ما در معرض آن قرار داریم، چگونه می‌توانیم آن را بشناسیم و با آن مقابله کنیم تا فراتر رویم؟
▬    نوسبام: درنگ‌کردن در آزمودنِ خودْ کار بسیار خوبی است. من در مسیر دموکراسی کاملاً با گفتۀ سقراط که «زندگیِ ناآزموده زندگیِ مرده است» موافقم. دلیلِ نوشتنِ این کتاب همین است.
▬    اما، علاوه‌بر این، فکر می‌کنم مشارکت در اجتماعات کاری یا غیرانتفاعی نیز مهم است. منظورم اجتماعات مذهبی یا سازمان‌های مدنی است. گمان می‌کنم وقتی تنها هستیم، بسیار آسیب‌پذیرتریم. اما اگر عضوی از گروهی شویم که ‌امیدواریم‌ کار خوبی انجام می‌دهد و اوضاع را بهتر می‌کند، راهی است که تسلیمِ این کابوس‌ها نشویم.
مأخذ:ترجمان
هو العلیم

 

آخرین بروز رسانی در شنبه, 18 اردیبهشت 1400 ساعت 22:26

ژورنالیسم راه‌حل‌محور

فرستادن به ایمیل چاپ

اقتباس آزاد از ترجمان؛ ادامه مطلب...فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    خبر هیچ‌گاه به اندازۀ امروز مورد تنفر عمومی مردم نبوده است. محققی که در مؤسسۀ تحقیقاتی رویترز کار می‌کند تلاش دارد تا این تناقض را معنادار کند.

▬    مردم بریتانیا دائماً می‌خواهند اخبار بیشتر و بیشتری دربارۀ برگزیت بخوانند، دست‌کم تحلیل داده‌های مربوط به چند پلتفرم خبری چنین تقاضایی را نشان می‌دهد. اما بر اساس جدیدترین گزارش مؤسسۀ رویترز دربارۀ اخبار دیجیتال، ۷۱ درصد از مردم بریتانیا سعی می‌کنند هیچ خبری دربارۀ جدایی قریب‌الوقوع این کشور از اتحادیۀ اروپا از رسانه‌ها دریافت نکند. این ناهمخوانی، که می‌توان آن را در بسیاری از حوزه‌های دیگر هم دید، سؤالاتی جدی پیش رویِ رویکرد سازمان‌های خبری به گزارش اخبار می‌گذارد، رویکردی که روزبه‌روز داده‌مبناتر می‌شود.

▬    ظهور قابلیتِ تحلیلِ داده‌های کلان این اطمینان را به ژورنالیسم‌ها و سردبیران داده که خواسته‌های مردم را می‌دانند. البته این اطمینان دلیل موجهی هم دارد: وقتی مخاطبان بخش عظیمی از اخبار را از طریق اینترنت دنبال می‌کنند، پلتفرم‌های رسانه‌ای دقیقاً می‌دانند خوانندگان کدام مطلب‌ها را باز می‌کنند، چقدر می‌خوانند و از چه زمانی به بعد حوصله‌شان سر می‌رود، چه‌ چیزهایی را با دوستانشان به اشتراک می‌گذارند، و چه‌نوع مطالبی آن‌ها را وسوسه می‌کند تا برای اشتراک ثبت‌نام کنند.
▬    داده‌ها نشان می‌دهد که مثلاً مخاطبان به ژورنالیسم تحقیقیِ خارق‌العاده، توصیه‌های مربوط به رژیم غذایی و مدیریت مالی شخصی، و جستارهای مربوط به روابط انسانی و خانواده علاقه دارند. آن‌ها داستان‌هایی را ترجیح می‌دهند که فضایی شخصی دارند، مثلاً جزئیات سرنوشت انسانی بلادیده را تعریف می‌کنند، نه گزارش‌هایی که راجع به کشمکش‌های همیشگی در خاورمیانه است یا اخباری که رویدادهای جاری در تالار شهر را گزارش می‌کند. خوانندگان مجذوب داستان‌های جنجالی با تیترهایی می‌شوند که «تلۀ کلیک» هستند، مثلاً دربارۀ رسوایی‌ها و کارهای عجیب و غریبِ رئیس‌جمهور آمریکا، دونالد ترامپ.
▬    اما اگر تحریریه‌ها واقعاً خواسته‌های مخاطبان را در اختیارشان می‌گذاشتند، بعید بود حدود یک‌سوم (۳۲%) از پاسخ‌دهندگان گزارش اخبار دیجیتال، بزرگ‌ترین پیمایش ادامه‌دار درمورد مصرف آنلاین اخبار در دنیا، بگویند که به‌طور کامل از اخبار دوری می‌کنند. اما چنین چیزی رخ داد و این رقم نسبت به دو سال پیش سه ‌درصد افزایش یافته است.
▬    رایج‌ترین دلیلی که برای اجتناب از رسانه‌های خبری می‌آورند -همان دلیلی که ۵۸ درصد از آن یک‌سوم بیان کردند- این است که دنبال‌کردن اخبار تأثیری منفی بر حال و هوایشان دارد. بسیاری از پاسخ‌دهندگان هم گفتند دلیل اجتناب آن‌ها از اخبار احساس ناتوانی است.
▬    گذشته از این، فقط ۱۶ درصد از شرکت‌کنندگان با لحنی که در پوشش‌های خبری استفاده می‌شود موافق‌اند، درحالی‌که ۳۹ درصد مخالف آن هستند. به‌خصوص جوانان از سوگیری منفی‌نگر۱که مدت‌هاست راه تضمینیِ جذب مخاطبان به ‌شمار می‌آید خسته شده‌اند. از نظر خیلی‌ها، این سوگیری باعث القای حس ناتوانی می‌شود. گفت‌وگوها حاکی از آن است که این مشکل برای پدر و مادرهای جوان شددیتر است، چون آن‌ها دوست دارند باور کنند که دنیا جای مناسبی برای بچه‌هایشان خواهد بود. نسل‌های جوان همچنین حس می‌کنند مصرف اخبار باید بیشتر حالت سرگرمی داشته باشد، نه نوعی وظیفه و زحمت.
▬    یکی از دلایل ناهمخوانی میان داده‌ها و گزارش مردم از ارتباطشان با رسانه‌های خبری شاید اثر «لذت شرم‌آور»۲ باشد: مردم میل زیادی به چشم‌چرانی دارند، اما ترجیح می‌دهند -بعضاً حتی پیشِ خود- آن را حاشا کنند. این‌طور است که روی مقالات مربوط به جنایت‌های مهیب یا اخبار مربوط به طلاق سلبریتی‌ها کلیک می‌کنند، اما درعین‌حال می‌گویند که خواهان «خبرهای باکیفیت‌تر» هستند.
▬    وقتی تحریریه‌ها بدترین خواسته‌های خوانندگان را تغذیه می‌کنند، پیامدهای بلندمدتی به بار می‌آید. رسانه‌ها نقشی حیاتی در پاسخگوبودن صاحبانِ قدرت و نفوذ، و نیز در پرورش روحیۀ مشارکت اجتماعی دارند. علی‌الخصوص، پایداری حکمرانیِ دمکراتیک در گرو این است که رأی‌دهندگان نسبت به مسائل فوری مطلع و آگاه باشند. پس سازمان‌های خبری مسئولیت دارند تا دربارۀ موضوعات جدی -از فساد سیاسی گرفته تا تغییرات اقلیمی- گزارش دهند، حتی اگر این موضوعات ناخوشایند باشد.
▬    البته این بدین معنا نیست که نارضایتی خوانندگان از سوگیری منفی‌نگر رسانه‌ها را باید نادیده گرفت. بالعکس، اگر قرار است مردم انگیزه یابند تا با چالش‌های شکل‌دهندۀ زندگی‌شان روبه‌رو شوند، نباید احساس ناتوانی را در آن‌ها القا کرد.
▬    اینجاست که مفهوم «ژورنالیسم راه‌حل‌محور»۳ وارد صحنه می‌شود. سازمان‌های خبری اگر بتوانند توازنی ایجاد کنند در اطلاعاتی که باید در روایتِ داستان‌های واقعی مخابره گردد تا آن اطلاعات منجر به تغییرات مثبت شود، آنگاه خواهند توانست رسالت خود را هم در امر اطلاع‌رسانی و هم در تقویتِ روحیۀ پیشرفت و ترقی عملی کنند. این امر بدین معناست که گاهی هم باید بپذیریم که استانداردهای زندگی در بلندمدت در مقیاس جهانی بهبود یافته‌اند.
▬    آشتی با مخاطبان همچنین مستلزم این است که سازمان‌های رسانه‌ای افق‌های خود را گسترش دهند. در بیشتر کشورهای غربی، عمدتاً ژورنالیست‌های سفیدپوست، مرد و اهل طبقۀ متوسط هستند که اخبار انتخابی و نحوۀ پوشش آن‌ها را تعیین می‌کنند. این امر دستِ رسانه‌های خبری را در بازنمایی منصفانه و دقیق جوامع چندفرهنگی می‌بندد.
▬    درواقع، تنها ۲۹ درصد از پاسخ‌دهندگان گزارش اخبار دیجیتال موافق بودند که موضوعات انتخابیِ رسانه‌های خبری برای آن‌ها «موضوعیت» دارد. مطالعه‌ای مشترک از سوی مؤسسۀ رویترز و دانشگاه یوهانس گوتنبرگ در ماینتس آلمان حاکی از آن است که کلید افزایش این درصدْ بالابردن تنوع در تحریریه‌هاست.
▬    درعین‌حال، رسانه‌های خبری باید تلاش بیشتری کنند تا اخبار را در بستر مربوط به خود قرار داده یا بهتر تشریح کنند. گرچه ۶۲ درصد از پاسخ‌دهندگان گزارش اخبار دیجیتال می‌گویند رسانه‌ها آن‌ها را از رویدادهای مختلف باخبر می‌کنند، اما فقط نیمی از آن‌ها معتقدند که پایگاه‌های خبری کمک چندانی به درک اتفاقات می‌کنند. در دورانی که حدود یک‌سوم مردم فکر می‌کنند اخباری که به دستشان می‌رسد بیش از حد نیازشان است، راه‌حل ساده است: اخبار کمتر و باکیفیت‌تر.
▬    این امر مسلتزم گوش‌دادن به خوانندگان است، نه‌فقط مطالعۀ تحلیل داده‌ها. این یعنی تعادل‌بخشی به اخبار خوب و اخبار بد و، در صورت لزوم، ارائۀ اطلاعاتِ بیشتر جهت روشن‌کردن موضوع، و همین‌طور بازنمایی دیدگاه‌های مختلف. آن سازمان‌های رسانه‌ای که این تغییرات را انجام ندهند اعتماد مخاطبان و اهمیتِ خودشان را به‌شکل روزافزونی از دست خواهند داد. قطعاً سازمان‌های رسانه‌ای با چنان راهبردهایی نمی‌توانند مصرف‌کنندگان را مجاب کنند که کارشان ارزش پرداخت پول دارد.
▬    پی‌نوشت‌ها:
▬    • این مطلب را  الکساندرا بورشارت نوشته و در تاریخ ۱۱ سپتامبر ۲۰۱۹ با عنوان «What’s Wrong with the News?» در وب‌سایت پروجکت سیندیکیت منتشر شده است. و برای نخستین‌بار با عنوان «مثبت یا منفی مهم نیست، خبر باید راه‌حل محور باشد» در پروندۀ اختصاصی پانزدهمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ علیرضا شفیعی‌نسب منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۶ اردیبهشت ۱۴۰۰با همان عنوان منتشر کرده است.
▬    •• الکساندرا بورشارت (Alexandra Borchardt) استاد ارتباطات و روزنامه‌نگار آلمانی است. آخرین کتاب او جالب اما نه درگیرکننده: چطور رسانه‌های اروپایی برگزیت را پوشش دادند؟  نام دارد.
▬    [۱] سوگیری منفی‌نگر (negativity bias) مفهومی است مبنی بر اینکه چیزهای منفی، در مقایسه با چیزهای مثبت، اثر خیلی بیشتری بر انسان می‌گذارند (مترجم).
▬    [۲] لذت شرم‌آور (Guilty pleasure) بدین معناست که آدم از چیزی لذت ببرد که دیگران آن را سطح پایین و بی‌کیفیت به شمار می‌آورند، مثلاً یک فیلم، کتاب یا هرچیز دیگر (مترجم).
▬    [۳] Solutions journalism
مأخذ:ترجمان
هو العلیم

 

آخرین بروز رسانی در پنجشنبه, 09 اردیبهشت 1400 ساعت 02:19

ارزیابی اشتباه آقای روحانی از مذاکرات وین

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ادامه مطلب... فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    در پاسخ به خبرنگار عرب‌تبار که می‌پرسید موضع دولت امریکا در مورد ادعای رئیس‌جمهور روحانی که مذاکرات وین پیشرفت 70 درصدی داشته است، سخنگوی وزارت خارجه ایالات متحده، ند پرایس، پوزخندی تحویل می‌دهد و می‌گوید: «پیشرفت‌هایی حاصل شده، ولی مسیری طولانی در پیش است».

▬    در حالی که اغلب دیپلمات‌ها و کارشناسان سیاسی جهان، به خوبی می‌دانند که مسیر درست در وین چیست، ولی دو سیاستمدار در دو سوی کشاکش وین، یعنی آقای روحانی و آقای بایدن، برداشت نادرستی از مسیر درست دارند، و همین، پیمودن مسیر هموار را دشوار و حتی منتفی خواهد کرد.

▬    در یک سوی، آقای روحانی با اظهار نظرهای عجیب در مورد پیشرفت ۷۰ درصدی مذاکرات، پوزخند سخنگوی وزارت خارجه را نیز برمی‌انگیزد که تا چه اندازه سیاستمدار یک کشور می‌تواند در جریان مذاکرات، بنا به مصارف سیاسی داخلی، به دیپلمات‌های خود آسیب وارد آورد و کشوری را که باید برای بازگشت به برجام منت بگذارد را شیفته حداقل امتیازات رقیب نشان دهد؟! در واقع، رئیس جمهور روحانی، ولع بی‌مهاری برای رسیدن به توافق از خود نشان می‌دهند و این، کار دیپلمات‌ها را دشوار، و ارزیابی طرف مذاکره را پرت می‌کند.
▬    در سوی دیگر، بایدن قرار دارد که با وعده انتخاباتی بازگشت به برجام، در مقابل جمهوری‌خواهان و اکثریتی از دموکرات‌های کنگره قرار دارد که از به رسمیت شناختن اقلی از حقوق مسلم ایران در برجام پرهیز دارند، و همچنین، ولع بی‌مهار آقای روحانی برای وقوع توافق به هر قیمت را می‌بیند، و بدین ترتیب، می‌کوشد تا به نحوی غیر واقعی بخواهد که ایران را به سمت بدترین گزینه که تنها شامل لغو تحریم‌های برجامی، باقی ماندن تحریم‌های دوران ترامپ، و آغاز مذاکره بر سر سایر مسائل، و خصوصاً موضوع موشکی بغلطاند.
▬    واقعیت آن که مسیر درست، آن است که امریکا به برجام بازگردد، تا تهران به شرایط غیر قابل بازگشت توسعه اتمی دست نیابد. برای تهران، همین عقب‌نشینی بس که بابت خروج ترامپ از برجام مطالبه خسارت نمی‌کند، و امریکا باید دندان طمع بیش از این را بکند، و اگر چنین نکند، بهای سنگینی بابت این طمع خود خواهد پرداخت، و تنها چند ماه بعد، باید ایران «مسلح بالقوه» را که به مرحله «گریز اتمی» پا گذاشته به عنوان یک واقعیت بپذیرد. توضیح این که، دو سناریوی بازدارندگی اتمی متداول هستند؛ یک سناریو، مربوط به کشورهایی است که کلاهک‌ها و موشک‌های مسلح برای پرتاب دارند، و سناریوی دوم، یا اصطلاحاً سناریوی ژاپن که به کشورهایی مربوط می‌شود که در صورت درگیری در یک نبرد خطرناک می‌توانند طی حداکثر 72 ساعت، کلاهک هسته‌ای تولید و شلیک کنند. حالا، ایران در آستانه ورود به این مرحله قرار دارد و کارشناسان جهانی خلع سلاح و مباحث اتمی، به خوبی از این واقعیت آگاه‌اند. پس، این امریکاست که باید از ایران بابت بازگشت به برجام خواهش کند و امتیاز بسپارد، نه ایران. این نکته‌ای است که آقای روحانی، با توجه به اعلام آرزوهای صد روزه پایانی دوران صدارتش، به سهولت نمی‌تواند بپذیرد. وی می‌خواهد در دوران او گشایشی به دست آید که با عنوان دستاورد صد روز پایانی به نمایش درآورد، و در قبال تاریخ، از پذیرش عنوان بدترین رئیس دولت تاریخ ایران بگریزد.
▬    فرجام مطلب اینکه، این روزها، عملکردهای آقای روحانی در این زمینه و در زمینه‌های دیگر، منطقی نیست. آقای روحانی در پایان دوران صدارت، وارد درگیری‌های غیر قابل درک با وزیر بهداشت و صدا و سیما و وزارت خارجه و ... شده‌اند. ایشان در جریان مداخله در امور بهداشتی، عملاً سطح خود را به سخنگوی ستاد کرونا تنزل داده‌اند. ایشان هر چند روز یک بار بر صفحه تلویزیون ظاهر می‌شوند و اخبار ریز و جزئی از واکسیناسیون و وضع بیمارستان‌ها و محدودیت‌های کرونایی و یلگی سفرهای نوروزی و زیست‌شناسی کرونای انگلیسی و امثال آن را به اطلاع مردم می‌رسانند، در حالی که مردم از او، پاسخ در موضوعات مهم‌تری را می‌طلبند.
▬    به همین ترتیب، آقای روحانی با دخالت‌های نامناسب در قبال مأموریت‌های وزارت خارجه، و بویژه پرونده اتمی، نه تنها شرایط را برای مذاکره کننده ایرانی دشوار می‌سازند، بلکه حتی پوزخندهای قابل درک حریف را نیز بر می‌انگیزند. کمتر از یک سال پیش بود که در شهریورماه 1399، دکتر محمد جواد ظریف، در اعتراض به مداخلات آقای روحانی و دفتر رئیس جمهور در امر دیپلماسی، قریب یک ماه از شرکت در جلسات دولت امتناع ورزید. البته این اولین بار نبود، و ظریف لااقل یک بار دیگر با دولت و رئیس جمهور قهر کرده بود. از سویی، آقای روحانی در تمام هشت سال گذشته با تبدیل عرصه سیاست خارجی به میدان تحقق آرزوهایش، حساسیت‌های اجتماعی را به جایگاه وزیر امور خارجه به بالاترین سطح خود رساند و از سوی دیگر افول آشکار پایگاه اجتماعی دولت باعث شد همراهی با آن به عنوان گزینه‌ای مطلوب برای چهره‌های سیاسی و اجرایی شناخته نشود. در این میان تقلای رسانه‌های اصلاح‌طلب برای تبدیل ظریف به چهره انتخاباتی باعث شده رفتارهای وی بیش از سایر مهره‌های دولت زیر ذره‌بین قرار گیرد و کشور نیز بابت این موضوع هزینه بپردازد. در شرایطی که دست این دولت برای دفاع از ایده‌های کشورداری‌اش در نسبت با هر دولت دیگری در تاریخ قبل و بعد از انقلاب خالی‌تر است، می‌تواند هزینه سیاسی بالایی به کشور تحمیل کند. آقای روحانی بدجوری به دنبال پر کردن کارنامه خالی در صد روز پایانی است، و در نتیجه این تعجیل، می‌تواند کارنامه بد خود را بدتر و بدتر کند، و حتی به فاجعه‌ای تاریخی بدل نماید. بنا بر این، قابل درک است که نه تنها، تک تک مردم کشور، بلکه حتی دیپلمات‌های حاضر در وین، برای پایان این دولت روزشماری کنند، شاید، طرف مذاکرات از توهم یک دولت ضعیف بی‌کارنامه که به هر قیمت حاضر به تقدیم امتیازات نامعقول است بیرون بیاید، و پیشنهادهای واقعی روی میز بگذارد.
توأم با اقتباس‌های آزاد
مأخذ:نیکرو
هو العلیم

 

آخرین بروز رسانی در جمعه, 03 اردیبهشت 1400 ساعت 09:51

تناقض غربگرایان در «دلواپسی»

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ ادامه مطلب...فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    یک «خصلت قطعاً فوق طبیعی» در تاریخ انقلاب اسلامی، از ابتدا تا کنون، این بوده است که معارضان، به نحو ناگزیر و لاعلاجی به تناقض با خود گرفتار می‌آیند. شواهد این قاعده کلی بسیار است، و آخرین گواه آن، تناقض غربگرایان در موضوع «دلواپسی» است.

▬    «غربگرایان»، در جریان مذاکرات اتمی، کسانی را که تنها خواهان «شفافیت» در سرنوشت‌سازترین مذاکرات یک‌صد سال اخیر بودند، به نام «دلواپسان»، هجو کردند و حقوق شهروندی ایشان را آشکارا زیر پا گذاشتند، و هنوز هم اطلاعات درستی از مذاکرات اتمی و قرارداد با ایرباس و رنو و ... ارائه نمی‌دهند. «غربگرایان»، مدعی هستند که آئین‌نامه قانون الزام دولت به افشای اطلاعات را خودشان تصویب کرده‌اند، ولی واقع آن است که خود آن‌ها در دولت یازدهم بزرگ‌ترین ناقضان آن بوده‌اند، و در طول تاریخ معاصر، کم دولتی به اندازه آن‌ها حاوی «امر محرمانه» بوده است. جالب آن که آنان از حق مردم برای دانستن و «شفافیت» سخن گفته‌اند و از آن وقیح‌تر این که هنوز هم سخن از «شفافیت» و «حقوق شهروندی» می‌راندند. حال، در موضوع نقشه راه بیست و پنج ساله در مناسبات ایران و چین، همان «غربگرایان»، «دلواپس» شده‌اند، و اکنون، «دلواپسی» نزد آنان به خصلتی پسندیده تبدیل شده است! این است همان «خصلت قطعاً فوق طبیعی» انقلاب اسلامی، که معارضان آن، به نحو لاعلاجی به تناقض با خود گرفتار می‌آیند.

▬    صرف نظر از این که ما به دلیل مداخلات امریکا حتی در اقتصادهای بزرگی مانند آلمان  با نحوی «عدم شفافیت بین‌الملل» مواجه هستیم، و این که حتی دولت مقتدر آلمان هم به عنوان بزرگ‌ترین اقتصاد اروپا، پس از رسوایی جاسوسی دولت امریکا از صدراعظم آنگلا مرکل و تحریم‌های امریکا بر پروژه عظیم نورد استریم، ناگزیر به سطحی از عدم شفافیت شده است، ولی، نفس این تناقض در عملکرد و همچنین گفتار «غربگرایان» پندآموز است. این که امروز نه دولت چین و نه دولت ایران، جزئیات نقشه راه خود را از خوف افشای مسیرهای بی‌اثرسازی تحریم‌های امریکا منتشر نمی‌کنند، در مقابل موقعیتی است که در موضوع برجام، طرف امریکایی به عنوان اصلی‌ترین تهدید جهانی شفافیت، از محرمانه‌های برجام مطلع بود، ولی «غربگرایان» ایران، مردم ایران را نامحرم شمردند، و خواست «دلواپسان» برای آگاهی از متن برجام را خفیف و ناروا می‌شمردند. «غربگرایی»، انصافاً به مثابه مرام تناقض‌های علاج‌ناپذیر است؛ «جداً» این جماعت مرام خود را در بی‌مرامی جستجو می‌کنند!
▬    تاریخ «غربگرایی»، از خرداد 1376 تا کنون، کم تناقض فاحش در خود نداشته است؛ آن‌ها از خط امام (رحمت الله علیه) دم می‌زدند، ولی مهم‌ترین آموزه ایشان که «ولایت فقیه» بود را پشت سر انداختند؛ ساده‌زیستی ایشان را به کاخ‌نشینی تعبیر کردند تا جایی که مرقد شریف آن امام را هم به شیوه سلاطین آراستند و هیچ وقت به ملت نگفتند که چقدر هزینه کردند تا چنان شد؛ از خط امام دم زدند، ولی شعار نه غزه نه لبنان سر دادند؛ امر به معروف و نهی از منکر را به سخره گرفتند و از منکرات پشتیبانی نمودند طوری که هر جا منکری بود آن‌ها هم بودند تا آن را به اسم قرائتی از شریعت توجیه کنند؛ و خلاصه از خط امام دم زدند، ولی هر حکمتی که ایجاد حکومت اسلامی در چشم مبارک امام خمینی (ره) داشت، کم‌بها جلوه دادند. آن‌ها سعی کردند که به شیوه روشنفکران غربگرا، یا همان شترمرغ‌های جلال آل احمد زیست کنند، و امورات خود را بگذرانند. غربگرایان، خود را انقلابی راستین شمردند و از شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» دم زدند و شعار «ایران برای ایرانیان» و «تهران برای تهرانیان» ساز کردند، ولی هر از گاهی یکی از آن‌ها به امریکا و انگلستان پناهنده شد و معلوم گردید که شعار «استقلال و ایران» آن‌ها نیز ریشه راستینی نداشته است. از عطا مهاجرانی که زینت کابینه دوم خرداد بود گرفته تا امير حسين متقی، مدیر روابط عمومی ستاد انتخابات دکتر حسن روحانی که در گرماگرم مذاکرات حساس اتمی، آن هم در محل مذاکرات پناهنده شد! آن‌ها نه خط امامی بودند، و نه دموکرات، و نه شهروند مسؤولیت‌شناس ایرانی.
▬    القصه؛ هر نیروی سیاسی دیگر در سایر اکناف عالم بود، با این همه تناقض، با ته مانده نجابت خویش، از ملت عذرخواهی می‌کرد و به بازسازی عقیدتی و اخلاقی مشغول می‌شد، ولی این جماعت، هنوز آن قدر کم‌نجابت هستند که بخواهند همچنان در مرکز سیاست بمانند!
توأم با اقتباس‌های آزاد
مأخذ:پورتال بسیج اساتید
هو العلیم

 

آخرین بروز رسانی در یکشنبه, 29 فروردین 1400 ساعت 21:50

تأمل در آداب و اخلاق جاسوسی!

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ادامه مطلب... فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▀█▄  قضیه

▬    یک مقام مطلع در وزارت اطلاعات گفت: «هویت فردی که با ایجاد اختلال در سیستم برق مجتمع غنی‌سازی شهید احمدی روشن نطنز باعث قطع برق‌رسانی به یکی از سالن‌های این مجتمع شده بود، شناسایی شده است». بدین ترتیب، این اختلال، حاصل یک حمله سایبری نبوده و عامل انسانی موجب این تخریب شده باشد. تحلیل‌های مختلفی بر این رویداد نوشته خواهد شد؛ شماری توصیه به عقب‌نشینی و توقف برنامه‌های اتمی می‌کنند؛ و شماری نیز دل قوی می‌دارند و بر ثبات قدم تا پیروزی حق علیه باطل ابرام می‌ورزند. ولی واقع آن است که اگر ذره‌ای تردید بود، حالا برطرف شده است؛ اگر ذره‌ای تردید بود، در این حقیقت که روزگار ما، مطلقاً روزگار صلح امام حسن علیه السلام نیست، بلکه مصداق «جنگ احزاب» است، حالا و در فرجام روزگار «بی‌تدبیری امید به غرب» که دیگر جایی برای پا پس کشیدن، به غیر از غلطیدن به قهقرای ذلت و استثمار تاریخی نیست، حالا دیگر جای هیچ تزلزل نیست.

▬    در عین حال، ما در این گفتار، به جنبه‌ای از این موضوع می‌پردازیم که احتمالاً سایر تحلیل‌گران از فرط چشمگیری سایر ابعاد، به آن نخواهند پرداخت؛ و آن، موضوع مهم «جاه‌طلبی‌ها و دنیاطلبی‌های فردی» است که برخی از ما را به صلح با ذلت، و یکی از ما را حتی از آن پست‌تر، به پذیرش خاری خیانت به وطن در ازای قدر و سهمی از دنیای مادی زوال‌پذیر کشانده است. این روزها، اسرائیل، بی‌پرده در خبرگزاری‌های فارسی‌زبان، آگهی «استخدام جاسوس» منتشر می‌کند؛ آشکارا از «استخدام جاسوس» سخن می‌گوید، و گسترش و استمرار این آگهی‌ها نشان از آن دارد که گویا جواب هم می‌گیرند. چرا در بین برخی از ما، هر چند معدود، کسانی هستند که آن‌چنان زندگی و رفاه شخصی برایشان اهمیت می‌یابد که این تبلیغات را دنبال می‌کنند؟ چرا در بین ما کسانی هستند که برای تشفی پیشرفت شخصی حاضرند به موطن خود پشت کنند؟ به قول امام، به «تهذیب» نیاز داریم. و باز، به قول امام، «حب نفس»، اصل و ریشه خطایاست. یادمان هست که چقدر این عبارت «تهذیب نفس» تکیه کلام امام راحلمان بود و پیوسته و پیوسته و هر روز به آن سفارش می‌فرمودند.

▀█▄  تأمل در اطراف موضوع
▬    در اغلب موقعیت‌های اجتماعی در دنیای امروز، به انگیزه‌های فردی اصرار می‌شود، و  قواعد و ضوابط، از «فرهنگ مسؤول و جهادگر» حمایت نمی‌کنند. هدف این است که افراد، با چنگ و دندان، خود را بالا بکشند، شاید کلیت برنامه توسعه جامعه را نیز با خود بالا ببرند. در یک فرهنگ «حق به جانب و طلبکار»، قاعده به این صورت است که خود را ببین و خود را بالا بکش و مطمئن باش که سایرین هم، خود به فکر خودشان هستند. اصلاً خارج از «تو» هیچ حقیقت قابل اعتنایی وجود ندارد، و هر چه هست، تو هستی! در چنین تلقی فردمحوری، نفع شخصی از هزینه‌های اجتماعی و سیاسی مهم‌تر تلقی می‌شود.
▬    در یک فرهنگ «مسؤول و جهادی»، مردم، مانند واحدهای فرهیخته هماهنگ با عملکرد جمعی عالی فعالیت می‌کنند؛ کمک به دیگران، به اشتراک‌گذاری ظرفیت‌ها، ارائه آموزش‌ها، و برقراری ارتباطات بدون این که در قبال بخشایش، انتظار و توقعی داشته باشند. در فرهنگ «مسؤول و جهادی»، جایی که مردم در پی بیشینه کردن ارزش امت، بدون کسب امتیاز شخصی و فردی هستند، هر کس، بیشتر ارتباط برقرار ،می‌کند و روی کمک شایسته‌ترین افراد حساب باز می‌کند، نه فقط کسانی که با آنان بده بستان دارد. در واقع، افراد، در بدو امر باید بدانند که در سایه یک فرهنگ «مسؤول و جهادی» و در ظل برقراری ارتباط برادرانه، چیز بیشتری هم گیر خودشان می‌آید، ولی از آن بیش، باید، زمینه‌های تهذیب اخلاقی در جامعه آن قدر نیرومند گردد که افراد، با سرسپردگی به حقایق متعالی اساساً به بهره دنیوی و زوال‌پذیر خود، وقعی نگذارند و به ارزش‌های برتر و پاینده‌تری دل بسپارند.
▬    فرهنگ اجتماع ما به صورت «برنده، همه چیز را می‌برد» درآمده و به ارزش «مسؤول و جهادگر بودن» پاداشی نمی‌دهد. هنگامی که مدیران جامعه برای پاداش به عملکرد فردی، سیستم‌های رده‌بندی مادی را اجرا می‌کنند، آن‌ها عملاً بر ضد فرهنگ مسؤولیت‌شناسی و جهادگری اقدام می‌نمایند. به رقابت واداشتن مردم علیه یکدیگر، باعث می‌شود تا ارزش «مسؤول و جهادگر بودن» غیر عاقلانه به نظر برسد، مگر این که در ازای «کمک به دیگران»، حداقل به همان اندازه چیزی دریافت شود. در این وضع و حال، مردمی که جهادگر هستند، بخشایش‌گر هستند، و به دیگران کمک می‌کنند، به سرعت به هزینه‌های این کار خود پی می‌برند؛ بهره‌وری آن ها در اثر سوء استفاده گیرندگان کاهش پیدا می‌کند؛ در دراز مدت، مردم انتظار این رفتار «حق به جانب و طلبکار» را از یکدیگر خواهند داشت، و برای حفاظت از خودشان، همچون گیرندگان عمل کرده یا معامله‌گر می‌شوند، به طوری که در ازای انجام کمک، انتظار لطف متقابلی را خواهند داشت. این روحیه، نه فقط چرخش چرخ اجتماع را کند می‌کند، بلکه در یک موقعیت می‌تواند یک فاجعه چرنوبیلی به راه اندازد؛ تهذیب، تهذیب، تهذیب، ... .
توأم با اقتباس‌های آزاد
مأخذ:اقتصادسالم
هو العلیم

 

آخرین بروز رسانی در یکشنبه, 29 فروردین 1400 ساعت 21:46

شاخص‌های به زیستن سالمندان در ایران

فرستادن به ایمیل چاپ

موسسه راهبردی بازنشستگی صبا،ادامه مطلب... ۱۳۹۵


▬    یکی از چالش‌های سالخوردگی جمعیت، مسئله رفاه سالمندان است. از این رو، شناخت و رصد وضعیت زندگی بهتر سالمندان از اهمیت کلیدی در دنیای آکادمیک و سیاستگذاری برخوردار است. با داشتن داده‌های زندگی سالمندان به کمک تدوین شاخص‌های دیده بان زندگی سالمندی، می‌توان برآورد بهتری از زندگی آن ها در سطوح ملی و استانی داشت. بررسی مؤلفه‌های این شاخص‌ها در زندگی سالمندان برای سیاستمدارن ارزش بالایی دارد و زندگی آنان را از جنبه‌های مختلف بررسی می‌کند. با دانستن این شاخص‌ها کمک شایانی در سیاستگذاری عمومی و استانی به سیاستگذاران می‌شود.

▀█▄ ضرورت و اهداف پژوهش
▬    سالخوردگی جمعیت نه تنها درحال حاضر یکی از قدرتمندترین عوامل ایجاد تغییرات اجتماعی است، بلکه در آینده نیز بر قدرت و نفوذ تاثیرگذاری آن افزوده خواهد شد. ایران از سال ۱۴۲۵ وارد فاز سالخوردگی جمعیت می‌شود. یکی ازمهمترین مسائل در سنین سالمندی، امنیت مالی است؛ زیرادر کشورهای درحال توسعه کل جمعیت سالمند تحت پوشش مستمری بازنشستگی قرار ندارند. ازاین رو، شناخت و آگاهی نسبت به جمعیت سالمند، ویژگی‌ها و ابعاد آن اهمیت و جایگاه کلیدی در برنامه ریزی‌ها و سیاستگذاری های رفاهی- توسعه‌ای دارد. با این وجود، هنوز در ایران درباره بسیاری از مباحث سالخوردگی جمعیت آگاهی و شناخت قطعی و یقینی وجود ندارد و به همین خاطر ضرورت دارد تا سالخوردگی جمعیت به طور جدی‌تری مورد توجه قرار گیرد تا شناخت دقیق‌تر و جامع‌تری درباره آن به دست آید.

▀█▄ شاخص دیده بان سالمندی و ابعاد آن
▬    شاخص جهانی دیده بان سالمندی به منظور تحلیل وضعیت به زیستن و کیفیت زندگی سالمندان و سیاستگذاری برای بهبود به زیسـتن سالمندان امروز و آینده توسعه یافته است. این شاخص عمدتاً با هدف مقایسه‌های بین المللی وضعیت به زیستن سالمندان بر اساس داده‌های قابل مقایسه و موجود ساخته شده است. در صورت موجود بودن داده‌ها می‌توان این شاخص را در سطوح مختلف درون کشوری، نظیر استانی و شهرستان، ساخت. این شاخص بر اساس چهار بُعد کلیدی پوشش مهم‌ترین بخش‌های رفاهی، تجربیات و فرصت‌های سالمندان را اندازه گیری می‌کند. این ابعاد عبارتند از: امنیت درآمدی، وضعیت سلامت، قابلیت و توانمندی و مناسب سازی جوامع و محیط.
▬    در بُعد امنیت درآمدی چهار مؤلفه «میزان پوشش مستمری بازنشستگی»، «خط فقر سالمندی»، «رفاه نسبی افراد سالمند» و «سرانه درآمد ناخالص ملی» اندازه گیری می‌شود. در بُعد سلامت مؤلفه‌های «امید به زندگی در ۶۰ سالگی»، «امید به زندگی سالم در ۶۰ سالگی» و «به زیستن روان شناختی» اندازه گیری می‌شود. در بُعد قابلیت و توانمندی مؤلفه‌های «میزان مشارکت در بازار کار» و «وضعیت تحصیل افرادسالمند» محاسبه می‌شود. در بُعدمناسب سازی محیط نیز مؤلفه‌های «میزان دسترسی به حمل ونقل عمومی»، «امنیت فیزیکی»، «ارتباطات اجتماعی»، «آزادی‌های مدنی» سنجیده و اندازه گیری می‌شود.

▀█▄ محاسبه شاخص دیده بان سالمندی ایران در سطوح ملی و استانی
▬    در این پژوهش پس از بررسی مبانی روش شناختی، به تحلیل ابعاد و مؤلفه‌های شاخص دیده بان سالمندی در ایران پرداخته شده و بر اساس این تحلیل‌ها، شاخص‌های هر بُعد وزن دهی شده و بر طبق این شاخص‌ها به محاسبه ابعاد پرداخته شده است.

▀█▄ امنیت درآمدی:
▬    میزان پوشش مستمری بازنشستگی سالمندان ۶۰ ساله و بالاتردر ایران ۴۵.۴% است و در واقع کمتر از نیمی از سالمندان ایرانی از پوشش مستمری بازنشستگی برخوردارند. همچنین بیش از ۶۰% سالمندان استان‌های تهران، سمنان و یزد از پوشش مستمری بازنشستگی برخوردارند، درحالی که میزان پوشش سالمندان در استان‌های هرمزگان، کردستان، خراسان جنوبی، آذربایجان غربی، خراسان شمالی و سیستان و بلوچستان به کمتر از ۳۰% می‌رسد.
▬    %۲۵ سالمندان ۶۰ سال به بالا در فقر درآمدی نسبی زندگی می‌کنند. سالمندان استان‌های سیستان و بلوچستان، آذربایجان غربی، هرمزگان، خراسان شمالی و ایلام بیشتر در معرض فقر قرار دارند. در مقابل، کمترین میزان فقر درآمدی در سالمندان استان‌های قم، سمنان، تهران و البرز است.
▬    مؤلفه رفاه نسبی برای سالمندان ایرانی ۹۷.۳% به دست آمده است. بیشترین رفاه نسبی برای سالمندان استان‌های سمنان، تهران، گلستان و البرز و در مقابل، کمترین رفاه نسبی مربوط به استان‌های بوشهر، سیستان و بلوچستان، خراسان جنوبی، خراسان شمالی و ایلام است.

▀█▄ سلامت:
▬    نتایج محاسبات نشان می‌دهد امید زندگی در ۶۰ سالگی برای ایران ۲۰.۸ سال است، یعنی انتظار می‌رود که یک فرد سالمند ۶۰ ساله حدود ۲۱ سال زنده بماند. شاخص امید زندگی سالم در ۶۰ سالگی که علاوه بـر مرگ، بیماری و ناتوانی را نیز در نظر می‌گیرد، برای ایران ۱۵.۹ سال به دست آمده است. به بیان دیگر، انتظار می‌رود که یک فرد ۶۰ ساله حدود ۱۶ سال در سلامت کامل زندگی کند. مؤلفه به زیستن روانشناختی بر اساس احساس خوشبختی افراد ۵۰ ساله و بالاتر در مقایسه با افراد ۴۹-۳۵ ساله به دست آمد که ۹۹.۲% است. ازاین رو، احساس خوشبختی سالمندان ۵۰ ساله و بالاتر در مقایسه با افراد ۴۹-۳۵ ساله حدود ۱% کمتر است. سالمندان استان‌های تهران، اصفهان و البرز از بالاترین و سالمندان استان‌های سیستان و بلوچستان، کهکیلویه و بویراحمد، ایلام و خراسان جنوبی از پایین‌ترین امیدزندگی در ۶۰ سالگی برخوردارند. سالمندان ساکن در استان‌های خوزستان، اصفهان، گیلان و یزد از به زیستن روانشناختی بالاتر و سالمندان استان‌های سیستان و بلوچستان، چهارمحال و بختیاری، کردستان، کهکیلویه وبویراحمد، اردبیل و لرستان از به زیستن روانشناختی نسبی پایین‌تری برخوردارند.

▀█▄ قابلیت و توانمندی:
▬    بر اساس نتایج، حدود ۳۴% جمعیت ۶۴-۵۵ ساله شاغل هستند. نرخ اشتغال سالمندان در استان‌های سیستان و بلوچستان، هرمزگان، خراسان شمالی، کهکیلویه و بویراحمد و آذربایجان غربی بالاترین و در مقابل، کمترین میزان آن مربوط بـه سالمندان استان‌های سمنان، تهران، یزد، البرز، مرکزی، اصفهان و قزوین بوده است.
▬    حدود ۲۴% سالمندان ۶۰ ساله و بیشتر، تحصیلات راهنمایی یا بالاتر دارند. کمتر از ۱۰% سالمندان استان‌های خراسان شمالی، کردستان، چهارمحال و بختیاری، سیستان وبلوچستان و ایلام دارای تحصیلات راهنمایی و بالاتر و بیش از ۳۰% سالمندان ساکن در استان‌های تهران، سمنان و البرز تحصیلات راهنمایی و بالاتر داشته‌اند.

▀█▄ مناسب سازی محیط:
▬    درمؤلفه ارتباطات اجتماعی، بر اساس تحلیل داده‌ای پیمایش ملی سرمایه اجتماعی در ایران، ۵۷% سالمندان بستگان یا دوستانی دارند که می‌توانند به هنگام مشکلات روی آنها حساب کنند. همچنین، حدود ۷۱% سالمندان از پیاده روی تنهایی به هنگام شب در شهر یا محله زندگیشان احساس امنیت دارند. حدود ۶۶% از آزادی‌های مدنی رضایت داشته و در نهایت، ۷۲% سالمندان از سیستم حمل ونقل عمومی در شهر یا محله خود احساس رضایت دارند.
▬    ارتباطات اجتماعی سالمندان از ۷۴% در استان سمنان تا ۳۶% در استان مرکزی، امنیت فیزیکی سالمندان از ۸۹% در استان بوشهر تا ۴۸% در استان سیستان و بلوچستان، آزادی مدنی از ۸۴% در استان اردبیل تا ۴۹% در استان کردستان و میزان دسترسی بـه حمل ونقل عموـی از ۸۹% در استان مرکزی تا ۵۷% در استان‌های زنجان و کرمانشاه در نوسان بوده است.
▬    در مجموع، استان‌های تهران، سمنان و فارس، به ترتیب، رتبه‌های اول تا سوم را در شاخص دیده بان سالمندی داشته و در مقابل، استان‌های خراسان جنوبی، ایلام و سیستان و بلوچستان، به ترتیب، در جایگاه‌های آخر در شاخص دیده بان سالمندی قرار دارند.

▀█▄ نتیجه گیری
▬    بر اساس معاهده‌های بین المللی نیاز است کـه ـرایط رسیدن به حق همگانی سلامت برای تمام گروه‌های جامعه بدون تبعیض سنی، قومیتی و جنسیتی ارائه شود. شاخص دیده بان سالمندی در واقع وضعیت به زیستن سالمندان در کشورهای مختلف را به نمایش می‌گذارد و راهی برای ارتقای برنامه ریزی‌های مناسب جوامع در راستای رسیدن به هدف توسعه انسانی است.
▬    شاخص دیده بان سالمندی نشان می‌دهد که سیاست‌های اقتصادی و اجتماعی حمایت از اشتغال، درآمد، سلامتی و استقلال افراد سالمند برای رفاه و به زیستن اهمیت دارد. به دلیل پایین بودن شاخص به زیستن سالمندان ایرانی از متوسط جهانی، توجه به مؤلفه‌هایی که ایران در آنها نمره کمتری دارد، برای ارتقای رتبه جهانی کشور مهم است. ازاین رو لازم است، ابعاد امنیت مالی مانند توسعه پوشش همگانـی حقوق بازنشستگی و کاهش فقر و همچنین بعد قابلیت و توانمندی مانند فراهم کردن شرایط خود-اشتغالی سالمندان و آموزش‌های مادام العمر و مخصوص سالمندان در اولویت‌های سیاستگذاری قرار گیرد. همچنین نیـاز است که توجه بیشتری به سالمندان آسیب پذیر کشور یعنی سالمندان ساکن در استان‌های سیستان بلوچستان، خراسان جنوبی و ایلام شده و بسته‌های حمایتی و رفاهی خاص برای آنان ارائه شود.

▀█▄ جمع بندی
▬    ایران از سال ۱۴۲۵ وارد فاز سالخوردگی جمعیت می‌شود. ازاین رو، شناخت و آگاهی نسبت به جمعیت سالمند، ویژگی‌ها و ابعاد آن ضروریست و جایگاه کلیدی در برنامه ریزی‌ها و سیاستگذاری های رفاهی- توسعه‌ای دارد. دراین پژوهش پس از بررسی نظری شاخص دیده بان سالمندی، ابعاد و شاخص‌های ارزیابی آن ساخته شد. سپس به کمک این شاخص‌ها و داده‌های سال ۱۳۹۵، زندگی سالمندان ایرانی به تفکیک ملی و استانی مورد بررسی قرار گرفت.
▬    طبق نتایج بدست آمده، میزان به زیستن سالمندان ایرانی نسیت به متوسط جهانی کمتر است. همچنین سالمندان استان‌های تهران، سمنان و فارس، به ترتیب، رتبه‌های اول تا سوم شاخص دیده بان سالمندی را دارند.
▬    سالمندان ساکن در استان‌های سیستان بلوچستان، خراسان جنوبی و ایلام در سطوح استانی در پایین‌ترین رتبه در شاخص دیده بان سالمندی دارند. بنابراین لازم است تا کمک بیشتری به سالمندان این استان‌ها نسبت به سایر استان‌ها صورت پذیرد.
مأخذ:https://iranthinktanks.com/indicators-of-elderly-living/
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در جمعه, 27 فروردین 1400 ساعت 00:09

دگرگونی‌های معنادار در وضعیت اتمی ایران؛ ایران با عبور از الزامات برجام در یک وضعیت بازدارنده پایدار قرار می‌گیرد

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ ادامه مطلب...فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    دو سناریوی بازدارندگی اتمی متداول هستند؛ یک سناریو، مربوط به کشورهایی است که کلاهک‌ها و موشک‌های مسلح برای پرتاب دارند، و سناریوی دوم، یا اصطلاحاً سناریوی ژاپن که به کشورهایی مربوط می‌شود که در صورت درگیری در یک نبرد خطرناک می‌توانند طی حداکثر 72 ساعت، کلاهک هسته‌ای تولید و شلیک کنند.

▬    حال، و با اظهارنظرهای امروز آقای روحانی، رئیس جمهور، و اظهار نظر چند ماه پیش وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی، به نظر می‌رسد که ایران بدون آن که عملاً دست به تولید کلاهک اتمی زده باشد، می‌تواند در سناریوی ژاپن، از مواهب بازدارندگی آن بهره ببرد، و به طرز معناداری هزینه‌های تسلیحاتی خود را کاهش دهد.

▬    آقای روحانی در جمله‌ای که به سرعت در خبرگزاری‌های جهان بازتاب یافت گفت: «همین امروز هم می‌توانیم غنی‌سازی ۹۰ درصدی انجام دهیم». ایشان گفتند: «بنابراین این اظهار نگرانی که امروز در آمریکا و اروپا مطرح می‌شود مبنی بر اینکه داریم غنی‌سازی ۶۰ درصد را آغاز می‌کنیم و برخی تعبیر کردند ۶۰ درصد یعنی با یک حرکت به ۹۰ درصد رسیدن، درست نیست». آقای روحانی با بیان اینکه پیش از این هم می‌توانستیم ۶۰ درصد را انجام دهیم، اعلام کردند: «همین امروز اگر اراده کنیم می‌توانیم غنی‌سازی ۹۰ درصد را انجام دهیم. ما به دنبال بمب هسته‌ای نیستیم، این شما هستید که بمب های جدید می سازید بنابراین این اتهام روی پیشانی شماست. نمی‌خواهد درباره دولت و ملت ایران حرف بزنید».
▬    این اظهارات، بیانات کاملی است که مفهوم قاطع خود را در ذهن تحلیل‌گران جهانی پیاده می‌کند. این بدان معناست که ایران بالقوه در موقعیت مسلح قرار دارد و به قول وزیر اطلاعات، اگر در موقعیت دشوار قرار گیرد و «گوشه‌ای» گیر بیفتد، «آن وقت تقصیر ایران نیست».
▬    حمله نطنز، این فرصت را به ایران داد تا بدون مزاحمت آژانس و طرف‌های مذاکراتی، صدها سانتریفیوژ نسل اول را با تکنولوژی‌های پیشرفته‌تر جایگزین کند، و سطح و توان غنی‌سازی خود را به حد قابل توجهی افزایش دهد.
مآخذ:...
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در پنجشنبه, 26 فروردین 1400 ساعت 22:55

چطور پول معیار سنجش همه‌چیز شد؟

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت آزاد از ترجمان؛ادامه مطلب... فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    وضعیت یک جامعه را با چه معیارهایی می‌توان سنجید؟ تا پیش از نیمۀ قرن نوزدهم، کمتر کسی گمان می‌کرد که بشود با جمع و تفریق سود و هزینه به چنین ارزیابی‌هایی رسید. پژوهش‌های آماری در آن دوره عمدتاً مسائلی انسانی را می‌سنجدیدند: تن‌فروشی، اعتیاد به الکل، بیماری، تکدیگری و… اما بعدها همه‌چیز تبدیل شد به آمارهای پولی مثل نرخ تولید. چطور این اتفاق افتاد؟ و پیامدهای آن چه بود؟

▬    هزاران سال است که پول و بازار وجود دارد. اما با آنکه پول در بسیاری از تمدن‌ها محوریت داشته است، هیچ‌یک از مردمان جوامع مختلفی مثلِ یونان باستان، امپراطوری چین، اروپای قرون وسطا و آمریکای استعماری رفاه شهروندان را براساس درآمد پولی یا برون‌دهِ اقتصادی نمی‌سنجیدند.

▬    در اواسط قرن نوزدهم، آمریکا -و به میزان کمتری، دیگر کشورهای صنعتی همچون انگلیس و آلمان– از این الگوی تاریخی جدا شدند. در آن زمان بود که بازرگانان و سیاست‌گذاران شروع کردند به سنجش پیشرفت برحسبِ دلار و رفاه اجتماعی را بر پایۀ توانایی کسب درآمد استوار کردند. این تغییر اساسی به‌مرور باعث شد تا آمریکایی‌ها سرمایه‌گذاری و کسب‌وکار و همچنین اجتماعات، محیط‌ها و حتی خودشان را طور دیگری ارزش‌گذاری کنند.
▬    امروزه سخت می‌توان رفاه را به روشی غیرپولی سنجید، اما درواقع معیارهای دیگری همچون نرخ زندانی‌شدن و امید به زندگی نیز در طول تاریخِ ایالات متحده رواج داشته است. دوری از آمارهای غیرپولی و حرکت به‌سوی آمارهای اقتصادی بدین معناست که، به‌جای اینکه در نظر بگیریم توسعۀ اقتصادی چطور نیازهای آمریکایی‌ها را برطرف می‌کند، آنچه -در سیاست‌گذاری، کسب‌وکار و زندگی روزمره- نادیده گرفته شده این است که آیا این افراد الزامات اقتصاد را برآورده می‌کنند یا خیر.
▬    در اواخر قرن نوزدهم، به نظر نمی‌آمد که معیارهای مالی قرار است مفهوم پیشرفت را برای آمریکایی‌ها تعریف کند. در سال ۱۷۹۱، وزیر خزانه‌داری وقت، الکساندر همیلتون به بسیاری از آمریکایی‌ها در اقصی نقاطِ کشور نامه نوشت و از آن‌ها خواست تا قابلیت درآمدزایی مزارع، کارگاه‌ها و خانواده‌هایشان را محاسبه کنند تا او بتواند، با استفاده از این داده‌ها، شاخص‌هایی اقتصادی برای گزارش مشهورش به نام «گزارشی از تولیدکنندگان»۱ فراهم کند. همیلتون به‌شدت از اندکیِ پاسخ‌هایی که به دستش رسید دلسرد گردید و مجبور شد ایدۀ اضافه‌کردن آمار قیمت به گزارشش را فراموش کند. ظاهراً اکثر آمریکایی‌های دوران اولیۀ این جمهوریْ دنیا را مانند او نمی‌دیدند، نمی‌شمردند و بر آن قیمت نمی‌گذاشتند.
▬    حتی تا دهۀ ۱۸۵۰، پرطرفدارترین و متداول‌ترین شکل سنجش اجتماعی در آمریکای قرن نوزدهم (و همچنین در اروپا) مجموعه‌ای از شاخص‌های اجتماعی به نام «آمار اخلاقی» بود. این شاخص‌ها پدیده‌هایی نظیر تن‌فروشی، زندانی‌شدن، سواد، جرم و جنایت، تحصیلات، دیوانگی، تکدی‌گری، امید به زندگی و بیماری را به‌صورت کمی می‌سنجید. گرچه این آمارهای اخلاقی مملو از پدرسالاری بود، اما به‌هرحال مستقیماً به وضعیت جسمانی، اجتماعی، معنوی و ذهنی مردم آمریکا توجه داشت. این شاخص‌ها، خوب یا بد، انسان‌ها را در مرکز دید محاسباتی‌اش قرار می‌داد. واحد سنجش در این آمارها جسم و ذهن بود، نه دلار و سِنت.
▬    اما در حدود اواسط قرنِ نوزدهم، شاخص‌های اقتصادی پول‌محور رفته‌رفته متداول شد و سرانجام جای آمار اخلاقی را به‌عنوان معیار اصلی سنجشِ شکوفایی در آمریکا گرفت. این تحول تاریخی را می‌شود به‌خوبی در مباحث مربوط به برده‌داری مشاهده کرد. در سال‌های اولیۀ قرن نوزدهم، آمریکایی‌ها در شمال و جنوب این کشور برای اینکه ثابت کنند جامعه‌شان پیشرفته‌تر و موفق‌تر است، آمار اخلاقی ارائه می‌کردند. در شمال، روزنامه‌های مخالف برده‌داری همچون لیبرتی آلماناک بر این نکته دست می‌گذاشتند که شمال محصلان، پژوهشگران، کتابخانه‌ها و کالج‌های بیشتری دارد. در جنوب هم سیاست‌مدارانی نظیر جان کلهون با استفاده از داده‌های نامطمئن استدلال می‌کردند که آزادی برای سیاه‌پوستان مضر است. کلهون در سال ۱۸۴۴ ادعا کرد که در شمال، نسبت سیاه‌پوستانِ «کر و لال، کور، ابله، دیوانه، گدا و زندانی، یک نفر در هر شش نفر است» درحالی‌که، در جنوب، این آمار «یک نفر در هر صدوپنجاه‌وچهار نفر است».
▬    منتها با رسیدن به اواخر دهۀ ۱۸۵۰، اکثر سیاست‌مداران و بازرگانانِ شمالی و جنوبی معیارهایی اقتصادی را جایگزین این آمارهای اخلاقی کردند. هینتون هلپر، نویسندۀ جنوبی، در فصل اول کتابِ ضدبرده‌داری و پرفروش خود در سال ۱۸۵۷، «پیشرفت و شکوفایی» شمال و جنوب را با شمارش ارزش نقدی محصولات کشاورزی برداشت‌شده در این دو ناحیه می‌سنجد. او مطابقِ تخمینی در سال ۱۸۵۰ به این نتیجه رسید که شمال به وضوح جامعه‌ای پیشرفته‌تر است، چرا که ۳۵۱.۷۰۹.۷۰۳ دلار کالا تولید کرده، درحالی‌که این رقم برای جنوب فقط ۳۰۶.۹۲۷.۰۶۷ دلار است. کتاب هلپر با استفاده از زبان تولید و سوددهی، به موفقیتی عظیم در میان اهالیِ کسب و کار در شمال رسید و بسیاری از سرمایه‌داران را به سوی جنبش ضدبرده‌داری جذب کرد.
▬    درعین‌حال، طبقۀ مزرعه‌دار جنوب نیز تغییری مشابه را تجربه کردند. حاکم کارولینای جنوبی، جیمز هنری هموندِ مزرعه‌دار و برده‌دار، در سخنرانی مشهور خود، به نام «پنبه سرور است»۲، در سال ۱۸۵۸ تلاش کرد تا به برده‌داری وجهه‌ای قانونی بدهد. او در این سخنرانی اعلام کرد «در کل دنیا هیچ ملتی نیست که بتواند با سرانۀ تولید ما رقابت کند… این رقم برابر با ۱۶.۶۶ دلار به ازای هر فرد است».
▬    چه چیز در اواسط قرن نوزدهم رخ داد که منجر شد به پدیدۀ بی‌سابقه و تاریخی قیمت‌گذاری
▬    بر پیشرفت؟ پاسخْ کوتاه، مستقیم و ساده است: ظهور کاپیتالیسم. در چند دهۀ اول شکل‌گیری جمهوری آمریکا، این کشور به شکل جامعه‌ای تجاری –اما نه جامعه‌ای کاملاً کاپیتالیستی– توسعه یافت. یکی از مؤلفه‌های اصلی که کاپیتالیسم را از دیگر گونه‌های سازمان‌دهی اجتماعی و فرهنگی متمایز می‌کند، وجودِ صرفِ بازارها نیست، بلکه سرمایه‌گذاری پولی است، چیزی که باعث می‌شود مؤلفه‌های اساسی اجتماع و زندگی (من‌جمله منابع طبیعی، اکتشافات تکنولوژیک، آثار هنری، فضاهای شهری، مؤسسات آموزشی، انسان‌ها و ملت‌ها) به دارایی‌هایی درآمدزا تبدیل شوند (سرمایه شوند) که ارزش آن‌ها بر پایۀ قابلیت پول‌سازی و برگرداندن سود سنجیده می‌شود. این‌جور سرمایه‌دارانه‌کردنِ زندگی روزمره، به استثنای برخی اوراق قرضۀ دولتی و شرکت‌های بیمه، تا اواسط قرن نوزدهم وجود نداشت. در آمریکای قدیم معدودی از دارایی‌ها وجود داشت که فرد می‌توانست در آن‌ها سرمایه‌گذاری کند و سود سالانه بگیرد.
▬    پس سرمایه‌دارانه‌شدنْ نقشی ضروری در رشد شاخص‌های اقتصادی داشت. وقتی آمریکایی‌های طبقۀ بالا در شمال و جنوب شروع به سرمایه‌گذاری در دارایی‌های جدید مالی کردند، دیدگاهشان رفته‌رفته طوری شد که نه‌تنها سبد سهام خود، بلکه تمام جامعه را به‌مثابۀ یک سرمایه‌گذاری پولی و ساکنانش (هم آزاد و هم برده) را ورودی‌های سرمایۀ انسانی می‌دیدند که می‌توان آن‌ها را به محصول تبدیل کرد و معادلات رشد پولی را به حداکثر رساند.
▬    در شمال، اکثر این سرمایه‌گذاری‌ها به شکل مستغلات شهری و شرکت‌های راه‌آهن‌سازی بود. با گردش سرمایه به‌سوی این کانال‌ها، سرمایه‌گذاران (از طریق وام‌ها، اوراق قرضه، سهام سرمایه، بانک‌ها، وام‌های شرافتی، رهن و دیگر ابزار سرمایه‌گذاری) پول خود را جایی سرمایه‌گذاری می‌کردند که شاید اصلاً هیچ‌گاه مسیرشان هم به آنجا نمی‌افتاد. وقتی بازرگانان و تولیدکنندگان محلی، به‌خاطر این سرمایه‌گذاران ساحل شرقی، قدرت خود را تا حد زیادی از دست دادند، طبقۀ بازرگانِ ملی‌ای پا به عرصۀ وجود نهاد که اهمیت چندانی به آمار اخلاقی (مثلاً تعداد تن‌فروشانِ پئوریا یا دائم‌الخمرهای دیترویت) نمی‌داد و در هر شهر، بیشتر به فکر برون‌ده صنعتی، رشد جمعیت، قیمت ملک، هزینۀ کار، ترافیک خط آهن و سرانۀ تولید بود.
▬    سرمایه‌دارانه‌شدن عامل تغییر آمار در جنوب هم بود، اما در آنجا قضیه مربوط نبود به سهام راه‌آهن یا مستغلات شهری، بلکه بازمی‌گشت به سرمایه‌گذاری روی انسان‌ها. مدت‌های مدیدی بود که در آمریکا بردگان را دارایی می‌پنداشتند، اما فقط در نواحی جنوبی و جنوب شرقیِ قبل از جنگ بود که بردگان واقعاً به سرمایه‌هایی تبدیل شدند که می‌شد آن‌ها را رهن یا اجاره داد، بیمه کرد یا در بازارهای کاملاً نقدی به فروش رساند. مزرعه‌داران که بردگان را، بیش از هر چیز، سرمایه‌هایی درآمدزا می‌دیدند، شروع به نظارت دقیق بر برون‌ده و ارزش بازارشان کردند. هموند در سخنرانی‌اش شکوفایی آمریکا را همان‌طوری سنجید که بردگانِ مزرعۀ پنبۀ خودش را ارزش‌گذاری، نظارت و تأدیب می‌کرد.
▬    ادغام شرکت‌ها و نیز قابلیت‌های تکنولوژیک کارخانه‌ها در دوران مطلا۳ و عصر ترقی‌خواهی۴ اوج گرفت و، در همان زمان، سایر تکنیک‌های کمی‌سازی کاپیتالیستی از دنیای کسب‌وکار به دیگر ابعاد جامعۀ آمریکا نفوذ کرد. در عصر ترقی‌خواهی، منطق پولی را می‌شد همه‌جا مشاهده کرد. نیویورک تایمز در ۳۰ ژانویۀ ۱۹۱۰ می‌نویسد «یک نوزادِ هشت پوندی ارزشی برابر با ۳۶۲ دلار به ازای هر پوند وزن خود دارد. این است ارزش یک کودک به‌عنوان یک تولیدکنندۀ بالقوۀ ثروت. اگر سال‌های عمر او به عدد معمول برسد، می‌تواند ثروتی بالغ بر ۲۹۰۰ دلار بیشتر از آنچه خرج بزرگ‌کردن او شده، تولید نماید». عنوان این مقاله چنین بود: «ارزش یک نوزاد به عنوان یک دارایی ملی چقدر است: محصول سال گذشته به ارزش تخمینی شش میلیارد و نهصد و شصت میلیون دلار رسید». در این دوره، بسیاری از مصلحان ترقی‌خواه نه‌فقط بر نوزادان، بلکه بر هزینه‌های اجتماعی سالانۀ همه‌چیز از جمله مصرف زیاد الکل (۲ میلیارد دلار)، سرماخوردگی (۲۱ دلار در ماه به ازای هر کارمند)، حصبه (۲۷۱ میلیون دلار)، کار خانگی (۷.۵ میلیارد دلار) و همچنین منفعت اجتماعی سالانۀ گندراسوها (۳ میلیون دلار)، آبشارهای نیاگارا (۱۲۲.۵ میلیون دلار) و بیمۀ سلامت دولتی (۳ میلیارد دلار) نیز قیمت‌گذاری کردند.
▬    این روش خاص تفکر هنوز هم وجود دارد و سخت می‌توان آن را در گزارش‌های دولت، مؤسسات پژوهشی و رسانه‌ها نادیده گرفت. مثلاً پژوهشگران در همین قرن بیست‌ویک هزینۀ سالانۀ مصرف بیش‌ازاندازۀ الکل (۲۲۳.۵ میلیارد دلار)، اختلالات ذهنی (۴۶۷ میلیارد دلار) و همچنین ارزش زندگی یک آمریکایی معمولی (۹.۱ میلیون دلار بر طبق یک تخمین دوران اوباما که نسبت‌به ۶.۸ میلیون دلارِ دوران جرج بوش بیشتر شده است) را محاسبه کرده‌اند.
▬    یک قرن پیش، ایدۀ پیشرفت، مبتنی بر پول بیشتر در میان مدیران کسب‌وکار که اکثرشان سفیدپوستان مرفه بودند، طنین‌انداز شد. سنجش شکوفایی براساس میانگین صنعتی داو جونز (که در ۱۸۹۶ ابداع شد)، برون‌ده تولیدی یا سرانۀ ثروت به مذاق طبقۀ بالای آمریکا خوش آمد، چون معمولاً صاحبان سرمایه، کارخانه‌ها و ثروت کشور آن‌ها بودند. همان‌طور که اروینگ فیشر (اقتصاددان دانشگاه ییل که روی هر مشکل اجتماعی یک قیمت می‌گذاشت) تشخیص داد آمارهای اقتصادی دارای پتانسیل زیادی در مناظره‌های سیاسی اوایل قرن بیستم بودند. او معتقد بود که مردم را باید «ماشین‌هایی پول‌ساز» به حساب آورد، و در استدلال‌هایش توضیح داد که «روزنامه‌ها به‌شدت نسبت‌به وجهِ آزارندۀ کمپین سل مخالفت نشان دادند، اما وقتی هزینه‌های سل به دلار و سِنت گفته می‌شد، همیشه به دقت گوش می‌کردند».
▬    جان راکفلر جونیور، جی. پی. مورگان و دیگر میلیاردرهای سرمایه‌دار نیز در عصر خود به قدرت سنجه‌های مالی پی بردند. آن‌ها یک ادارۀ خصوصی تحقیقاتی را برنامه‌ریزی کردند که قرار بود مخصوص قیمت‌گذاری بر زندگی روزمره باشد. این برنامه‌ها در دهۀ ۱۹۲۰ با شکل‌گیری سازمان خصوصی «دفتر ملی پژوهش‌های اقتصادی»۵ به ثمر نشست. این مؤسسه بعدها نقشی مهم در ابداع شاخص تولید ناخالص ملی در دهۀ ۱۹۳۰ (که امروزه نیز همچنان پابرجاست) ایفا کرد.
▬    البته بسیاری از آمریکایی‌های طبقۀ کارگر چندان نسبت‌به رشد شاخص‌های اقتصادی خوش‌بین نبودند. بی‌علاقگی آن‌ها عمدتاً به این دلیل بود که معتقد بودند تجربۀ انسانی «قیمت‌ناپذیر»۶ است (این واژۀ دقیقاً زمانی پا گرفت که پیشرفت در چارچوب پول تعریف می‌شد). به‌علاوه، آن‌ها (آگاهانه) اعتقاد داشتند که این ارقامْ ابزاری هستند که می‌شود از آن‌ها برای توجیه افزایش سهمیۀ تولید، کنترل بیشتر کارگران و کاهش حقوق استفاده کرد. فعالان کارگری ماساچوست که برای روزهای کاری هشت‌ساعته مبارزه می‌کردند، از زبان بسیاری از کارگران آمریکایی سخن می‌گفتند و در همین راستا در سال ۱۸۷۰ بیان کردند که «شکوفایی حقیقی و صلاحِ ماندگار کشور را فقط یک طور می‌توان رقم زد، اینکه پول را بر یک کفۀ ترازو و انسان را بر کفۀ دیگر قرار دهیم».
▬    همان‌طورکه مشخص است، در آن دوره، قیمت‌گذاری روی خصوصیات زندگی روزمره به هیچ وجه نتیجه‌ای قطعی نبود، بلکه تحولی شدیداً مورد بحث بود. در دوران مطلا، برخی از اتحادیه‌های کارگری و کشاورزان پوپولیست موفق شدند ادارات دولتی مربوط به آمار کار را وادار کنند تا مجموعه‌ای از سنجه‌های جایگزین ارائه دهند که به‌جای رشد اقتصادی یا برون‌ده بازار، مواردی نظیر فقر در شهر، تبعیض جنسیتی، زمان فراغت، بدهکاری، تحرک اجتماعی، رانت‌خواری و استثمار کارگران، را می‌سنجید. البته در اکثر موارد، منافع بازرگانان بر این سنجه‌ها می‌چربید و، در اواخر قرن بیستم، اوضاع طوری شد که شاخص‌های اقتصادیِ متمرکز بر برون‌ده پولی را امری عینی و غیرسیاسی می‌دانستند.
▬    این تحولْ پیامدهای اجتماعی شگرفی داشت: شرایط لازم برای رشد اقتصادی، در مقایسه با شرایط لازم برای رفاه افراد، در اولویتِ همیشگی قرار گرفت. در سال ۱۹۱۱، فردریک وینسلو تیلور، کارشناس بهره‌وری که آرزو داشت تمام حرکات انسان را از جهت هزینه‌های آن برای کارفرما بسنجد، بی‌پرده به این جابجایی هدف و وسیله اذعان کرد: «در گذشته، انسان در اولویت بود؛ در آینده، سیستم باید در اولویت باشد».
▬    نهایتاً مردانی نظیر تیلور به آرزویشان رسیدند. از اواسط قرن بیست به بعد (خواه دهۀ ۱۹۵۰ کینزی‌ها و خواه دهۀ ۱۹۸۰ لیبرال‌ها)، شاخص‌های اقتصادی تصویری از جامعۀ آمریکا به‌منزلۀ نوعی سرمایه‌گذاری پولی ترویج داده‌اند که هدف اصلی‌اش، مانند هر سرمایه‌گذاری دیگر، رشد فزایندۀ پول است. آمریکایی‌ها بدون شک منفعت مادی زیادی از رشد عظیم اقتصادی در این دوره برده‌اند، رشدی که فقط مخصوص جوامع کاپیتالیست است. اما وقتی سنجه‌های پول‌مبنا تجمع سرمایه را مترادف با پیشرفت کرده‌اند، پیشرفت و بهبود انسان‌ها به دغدغه‌ای ثانویه تبدیل شده است. با شروع قرن بیست‌ویکم، اولویت مهم و اصلی جامعۀ آمریکا سود و درآمد شد، ارزش خالص با عزت نفس مترادف گشت؛ اوضاع طوری شد که یک بازرگان میلیاردر که همواره برای اثبات صلاحیت خود برای ریاست جمهوری به ثروتش می‌نازید بر صندلیِ رئیس جمهور تکیه زد.
مأخذ:ترجمان
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در یکشنبه, 22 فروردین 1400 ساعت 18:21

صفحه 17 از 425

a_a_