فیلوجامعه‌شناسی

مقالات و يادداشتهاي روز

مسأله خوزستان و غیاب دانشگاه چالاک

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ادامه مطلب... فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▀█▄ قضیه:
▬    در غافلگیری اخیر خوزستان، علاوه بر آن که بی‌عملی و ناتوانی دولت که به قدر زیادی ناشی از کهن‌سالی و ناتوانی در ابتکار عمل بود، جلب نظر می‌کرد، از دیدگاه من، سکوت مجامع دانشگاهی در تولید و ارائه راه حل برای بن‌بست گشایی از یک مسأله زیست محیطی تقریباً دیرپا، آزار دهنده بود. انکار ناپذیر است که مجامع پژوهشی و دانشگاهی در این مخمصه، احساس وظیفه نکردند، و وظیفه خود را انجام ندادند.
▬    هر چند که دولت هم حتی در یک «همایش و نمایش»، که می‌توانست قدری از فشار افکار عمومی بکاهد، اقدام به مشورت با کارشناسان دانشگاهی نکرد، در عین حال، همین که دانشگاه‌ها و پژوهش سراها برای تولید و پیشنهاد راه حل پیش‌قدم نشدند نیز نشان می‌دهد که سیاست‌های دانشگاهی و علمی ما قدری نارسا هستند. از درون متن دانشگاهی، موضوع را این طور می‌بینم که هر پژوهشگر یا استاد دانشگاه برای فرموله کردن، پروپوزال نوشتن، تحقیق تفصیلی، تدوین گزارش، و نهایتاً ارائه و انتشار مقاله، لااقل به یک سیکل شش ماهه نیازمند است، و این سیکل طولانی به حل بسیاری از مسائل عملی امروز دست نمی‌دهد. رشد شتابان تکنولوژی و دگرگونی زیست محیطی و تغییرات بنیان‌کن جهانی، آینده را در هاله‌ای از ابهام فرو برده است؛ پس، رویکردهای جدید و تغییرات سازنده‌تر، مکانیسم‌های اندیشگی بهتر، و استراتژی‌هایی بدیع‌تر، در جهت شتاب بیشتر برای طراحی ایده‌پردازی‌های علمی، ضرورتی غیر قابل انکار است، و باید برای تحقق آن فکری کرد.

▀█▄ کاوش در ابعاد قضیه:
▬    کاوش اول: در دورانی که جهان درگیر سریع‌ترین ریتم دگرگونی‌های تاریخ است، چالاکی نظام علمی و دانشگاهی، یک شرط قطعی برای عبور ملت‌ها از بحران‌هاست. نه فقط اصرار هست که اساتید دانشگاه‌ها، خود را درگیر مسائل کنند، بلکه توقع این است که زمان واکنش آن‌ها به مسائل، در کسر یک چهارم از نیم عمر اوج آن مسائل اتفاق بیفتد، تا راه حل‌های علمی، واقعاً به کار بیایند. تمرکز پژوهش‌گران و اساتید دانشگاه به تولید علمی در قالب «کتاب»، «پروژه‌های پژوهشی کند و دست و پاگیر»، و حتی «مقالات علمی-پژوهشی» و «سمینارهای ادواری»، که بازه زمانی تهیه آن‌ها، لااقل شش ماه است، موجب عدم چالاکی دانشگاهی در برخورد با مسائل علمی شده است.
▬    کاوش دوم: همان طور که تمرکز دولت در سازمان‌های کلان پایتخت و عدم توزیع قدرت به صورت محلی، موجب بروز فجایعی همچون مسائل خوزستان شده است، تمرکز دانشگاه‌ها به مطالعات کلان مقیاس و دست و پاگیر، امکان رویارویی بهنگام دانشگاه‌ها را با مسائل عملیاتی کشور منتفی ساخته است. ما در این حیطه نیاز به ابتکار و ابداع داریم. پژوهش‌گران و مقامات علمی و دانشگاهی ما، عادت به تولید «کاغذهای علمی» ندارند، و این، یک مسأله است.
▬    کاوش سوم: الگوهای تولید پژوهش، اعم از «کتاب»، «مقاله پژوهشی»، «سمینار»، و ...،  الگوهای بسته و ایستا هستند و به صورت یک سیستم و پیکره به هم زنجیر شده و خود بسنده تولید می‌شوند؛ چیزی که همواره عجیب بوده است. این در حالی است که تغییرات عملی، همگی در جاهای گوناگون، هم‌زمان رخ نمی‌دهند، و متغیرهای مختلف در بخش‌های متنوع در زمان‌های متنوع تغییر می‌کنند، و سبب می‌شوند تا مطالعه کل سوژه‌های پژوهشی، پیچیده‌تر از آنی شوند که در یک سیستم بسته معنا پیدا کنند. تنها کافی نیست که تبیین‌های علمی، ارتباط‌های متقابل موجود را نشان دهند و مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرند، بلکه باید نحوه تغییر این ارتباط‌های متقابل در طول زمان و در نتیجه، افق‌های کلان‌تر، و از همه مهم‌تر افق‌های «آینده‌نگر» را تحلیل کنند، و این، یک چالش بزرگ‌تر در سیاست‌گذاری علم است که تا کنون، خیلی به آن توجه نشده. ما باید قالب‌های موقت در تولیدات علمی مانند «کاغذهای علمی» را جدی بگیریم.
▬    کاوش چهارم: امروزه، در جهانی که هر روز جنبه‌های مختلف آن بیشتر به هم مرتبط می‌شوند و به سرعت در حال تغییرات بزرگ است، ایده‌ها و تکنیک‌های جدید برای تحلیل «مجموعه‌های بزرگ داده‌ها» لازم است. حجم بالای داده‌ها به این معناست که روش‌های قدیمی تحقیق دانشگاهی، دیگر «مؤثر» نیستند، و از این جهت هم، ما به ایجاد روش‌های پویاتر برای تحلیل داده‌های موجود نیازمند هستیم.
▬    کاوش پنجم: ما در حال حرکت به سمت یک دانشگاه برخط و اصطلاحاً Real-Time (زمان واقعی/روزآمد) هستیم. دیگر دانشگاه نباید از خلال روند کند پروپوزال-تأیید-گزارش کلی-گزارش جزئی، به مسائل عملی واکنش نشان دهد. باید نتایج تحلیل داده‌ها در مقاطع کوتاه و به صورت «کاغذ علمی» (Scientific Paper) تدارک شوند. بسیار مهم است که تأملات علمی، به صورت ایده‌پردازی‌های جسورانه از یک زاویه دید دانشگاهی «منتشر» شوند، زیرا، این، تنها راه برای دستیابی به روزآمدی است. از این دید، دانشگاه روزآمد، خدمتی منحصر به فرد در انتشار دانش ارائه می‌کند، زیرا، هیچ نهاد دیگری این کار را با این گستردگی انجام نخواهد داد.
▬    کاوش ششم: «کاغذ علمی» در مقایسه با «مقاله علمی-پژوهشی» یا «کتاب»، از اتقان کمتری برخوردار است، ولی از آن جا که محصول ذهن دانشمند در محیط دانشگاهی است، نسبت به ذهنیت سرسام زده سیاست‌گذاری که شدیداً درگیر حل بحران‌های عملیاتی است، برتری دارد. وانگهی، بهینگی «کاغذ علمی» برای مقاصد عملی امروز و اکنون، به یک قاعده کلی هم باز می‌گردد که بر اساس آن، «یک راه حل ناقص بهنگام که بتواند در آینده تصحیح شود، بهتر از یک راه حل کامل تاریخ گذشته است».
▬    کاوش هفتم: علاوه بر این، «کاغذ علمی» که در محیط دانشگاهی و پژوهشی تولید شود، در مقایسه با تصمیمات شتابناک سیاستی که توسط نیروهای عمل کننده اتخاذ می‌گردد، این امتیاز را دارد که در محیط دانشگاهی و پژوهشی، با نحوی «رویکرد بینا رشته‌ای»، به خلق راه‌حل‌ها بو و رنگ عمیق‌تری می‌بخشد. پرسش‌های عملی، چنان پیچیده شده‌اند که برای پاسخ به آن‌ها به مهارت‌های متعدد احتیاج هست. دانشگاه‌ها می‌توانند در افقی بزرگ‌تر، و بویژه با تمرکز به بعد زمان «آینده»، «تیم»هایی برای بررسی مسائل عملی تشکیل دهند، که با گرایش‌ها و رشته‌های متنوع، به کاوش در جنبه‌های بالقوه مسائل بپردازند.
▬    مطلب آخر: خوش‌بین هستیم که با پردازشگرهای ماشینی که هر روز، بیشتر در اختیار تحلیل‌گران قرار می‌گیرند، دسترسی بیش از پیش به داده‌ها، درک بهتری که از تکنیک‌ها داریم، و بصیرت‌های عمیق و اخلاقی که نسبت به بعد زمان «آینده» و اراده تاریخ‌ساز انسانی به دست می‌آوریم، بتوانیم مسائل عملی فراروی کشور را حل کنیم. تجارب «مؤسسات مطالعات راهبردی»، نشان از موفقیت بیشتر مراکز پژوهشی چالاک دارد که جزئی از شبکه پیچیده‌تر انتشار و تعامل و اظهار نظر دست جمعی در مورد ایده‌پردازی‌های علمی و خلاقانه ایجاد شده برای رقم زدن افق آینده هستند. تجربه پژوهشی چند سطحی و تغییر ارتباطات بین محققان در سطوح مختلف دانشگاهی و تجربی، در قالب «مؤسسات مطالعات راهبردی»، نشان از ایجاد فرصت‌ها و نتایج مثبت دارد. بدین ترتیب، و با توجه به الگوی این مؤسسات، دانشگاه‌ها و مراکز پژوهشی که معیارهای تمرکززدایی بیشتری را اتخاذ کرده، و یا پژوهش‌گران فعال و خلاق را با ارتباط مؤثرتری بسیج کنند، به نتایج بهتر با تأثیرات اجتماعی بیشتر خواهند رسید.
مأخذ:رسالت
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در سه شنبه, 03 اسفند 1395 ساعت 07:39

روحیۀ ”همینطور بریم جلو ببینیم چی می‌شه“

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ ادامه مطلب...فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▀█▄ قضیه:
▬    وضعیت امروز خوزستان مانند برخی معضلات دیگر، قبلاقبل، پیش‌هشدارهای جدی را خیلی زودتر از بحرانی شدن، مخابره کرده بودند، ولی شیوه‌ای از سیاست و مدیریت با عنوان «همینطور بریم جلو ببینیم چی می‌شه»، کار را به اینجا که می‌بینیم رسانده است. وضعیت مدیریت بحران در خوزستان، یکی از ده‌ها گواهی است که نشان می‌دهد که برخی از سیاستمداران در روحیه «همینطور بریم جلو ببینیم چی می‌شه»، غوطه خورده‌اند، و اساساً مهارت در مدیریت را به تکرار متهورانه این ذکر مکرم تعبیر می‌کنند.
▬    در آستانه انتخاباتی به سر می‌بریم که با شرایطی حساس و تاریخی، این فراست را به دنبال می‌آورد که باید «شخصیتی قاطع»، و فارغ از روحیه «همینطور بریم جلو ببینیم چی می‌شه»، بتواند مدیریت و اقتصاد کشور را جمع و جور کند، و از این وضعیت بلاتکلیفی گسترده رهایی بخشد.

▀█▄ کاوش در قضیه:
▬    اگر سیاست را رها کنید، اجتماع کم و بیش، و با افت و خیز، و لااقل تا مدتی، خودش پیش می‌رود، و مع الاسف، گاه سیاستمداران گول این روندهای خود به خودی را می‌خورند، و گمان می‌برند که همین، یعنی فن سیاست: رها کردن امور به حال خودشان. در چنین مواقعی، سیاست، «اجتماع را پیش‌خور می‌کند»، و وقتی همه چیز تحلیل رفت، اجتماع ناراضی، در جریان واکنش‌های زنجیره‌ای خسارت‌بار، سیاستمدار را پس می‌زند.
▬    در واقع، برای سیاستی که به طور مستحکم به عنوان یک نهاد اجتماعی، گوشه‌ای از کار اجتماع را گرفته است و وزر و وبال اجتماع نیست، مهارت‌های انسانی سیاستمداران، اساس گردش چرخ‌هاست؛ آنان، هسته اصلی دم و دستگاه سیاسی‌اند. سیاستمداران وظیفه‌شناس، با ابتکارات و ساختارهایی که به وجود می‌آورند، سیاست را حفظ، و موفقیت آن را تضمین می‌کنند.
▬    برای موفقیت سیاست، فرد در مرکز تیم برجسته‌ای مورد نیاز است تا امور را سامان دهد تا از اتلاف سرمایه‌های گران‌قدر اجتماعی جلوگیری به عمل آورد. سیاستمدار خوب که اوضاع را به حال خود رها نمی‌کند، باید حائز مهارت‌های ادراکی، فنی و انسانی باشد و بتواند از پس «هدف‌گذاری»، «برنامه‌ریزی، سازمان‌دهی، و تصمیم‌سازی» و «نظارت بر فرآیندهای اجرای تصمیمات و نیل به اهداف» بر آید. این‌ها فرآیندهای ضروری یک سیاست کارآمد است.
▬    گام نخست: سیاست با «هدف‌گذاری» آغاز می‌شود. هدف‌گذاری فرآیندی مداوم است. سیاستمدار مؤثر، باید اهداف را به فعالیت‌هایی قابل کنترل تقسیم و علاوه بر آن، کارها را به مشاغلی قابل سازمان‌دهی و ساختاردهی تفکیک کند.
▬    گام دوم: زمانی که اهداف، مشخص می‌گردند، و از تعریف عملیاتی بهره‌مند می‌شوند، سیاستمدار باید فعالیت‌ها، تصمیم‌ها، اشخاص و نیروی انسانی، و روابط و نفوذ مورد نیاز برای کمک به موفقیت را تجزیه و تحلیل کند.
▬    گام سوم: «سازمان‌دهی» به هدف عدم تمرکز و تفویض اختیار، گام بعدی سیاست است. یقیناً، وظایف و مشکلات فراوانی بر سر راه موفقیت سیاست کشور وجود دارد که آشکارا شخص سیاستمدار، هر چند که در اوج پختگی باشد، به تنهایی قادر به انجام آن‌ها نیست. در محیط پیچیده سیاست امروزی و با همه روندهای تأثیرگذار بر آن، مانند جهانی سازی، سیاستمدار نمی‌تواند همه آن‌چه فن کشورداری رو به رشد، ایجاب می‌کند را برآورده سازد یا دست کم سرعت مورد نیاز را نخواهد داشت. بنا بر این، سیاستمدار باید بیش از خود فرآیندها، تمرکز خود را به انگیزه‌بخشی و جلب مشارکت‌ها در همه رده‌های اجتماعی قابل تصور مصروف کند. عدم تمرکز به سیاستمدار می‌گوید چه ابتکارهایی باید صورت بگیرد و به عموم مشارکت کنندگان علاقه‌مند نه تنها اجازه می‌دهد تا سهم خود را در پیشبرد کشور به روش خودشان انجام دهند، بلکه از آن‌ها پشتیبانی به عمل می‌آورد. «سازمان‌دهی»، فرآیندی است که ماهیت سیاست را که در بدو امر، ناممکن یا غامض به نظر می‌رسد، ساده‌تر و ممکن‌تر می‌کند. این امر اجازه می‌دهد تا کارها از طریق شبکه‌ای از «ظرفیت‌های تاریخ‌ساز مردم» صورت بپذیرد که در بدو امر قابل پیش‌بینی نبود.
▬    گام چهارم: ارزیابی عملکرد مردم و ساختار سیاسی، تکلیف نهایی سیاستمدار ارشد اجرایی کشور است. هدف نهایی سیستم ارزیابی عملکرد، بهبود روش‌ها از طریق قیاس آن‌ها با اهداف و راهبردهای اصولی اولیه خواهد بود. اطلاعات به دست آمده به سیاستمدار می‌گوید که نظام اجرایی کشور، کجا هست، چگونه عمل می‌کند و به کجا می‌رود.

▀█▄ جمع‌بندی:
▬    همان طور که در شرح فوق پیداست، گام سوم در سیاست ابرپیچیده امروز، بسیار مهم‌تر از سه گام دیگر است، و افق آینده سیاست را می‌سازد. در واقع، بسط این مرحله است که فن سیاست آینده را متمایز می‌کند. سیاست، تا یک دهه پیش، بسیار از فن مدیریت از بالا به پایین (مدیریت تیلوری) متأثر بود، و کوشش به مدیریت مکانیکی مردم داشت، ولی در سیاست همین امروز، مهارت اصلی در فن سیاست، «الهام‌بخشی به مردم» است.
▬    دو شیوه مستهلک سیاست، یعنی «سیاست همینطور بریم جلو ببینیم چی می‌شه» و «سیاست تدبیر از بالا به پایین» دیگر توفیق چندانی نخواهند داشت. در واقع، مهارت اصلی سیاستمدار امروز، هنر و توش و توان او در جلب همراهی و بسیج «ظرفیت‌های تاریخ‌ساز مردم» است.
▬    رکن اصلی در این فرع جدید سیاست، توان بالا و خارق العاده سیاستمدار در انگیزه‌بخشی و بیان اهداف است؛ شاید از این قرار باشد که «ادبیات»، یکی از مهارت‌های اصلی سیاستمدار امروز به شمار می‌رود. برای ما، این، حقیقت ملموسی است، چرا که بوضوح در نمونه الگویی آیت ا... سید علی حسینی خامنه‌ای، نقش «ادبیات» در سیاست را می‌توان درک کرد. سیاستمدار باید به اتکاء هنر ورزیده در زمینه «ادبیات» بتواند به نحو روشن و واضحی اهداف خود را برای مردم روشن سازد، و از توجه مردم به اهداف سیاسی خویش اطمینان حاصل کند. مردم، مدیری می‌خواهند که به آنان و صلاحیت‌های آن‌ها که دیگر ابداً کم نیست، احترام بگذارد، و احساس کنند که می‌توانند هر چه می‌خواهند از او بپرسند. هم‌چنین، نیاز دارند سیاستمدار خود را باور کنند، و او صرفاً فردی نباشد که می‌گوید چه کارهایی باید انجام شوند.
▬    در اجتماع دانش‌محور امروزی، مردم دیگر «عوام» نیستند، و بدل به مؤثرترین منبع سیاست شده‌اند. آنان نیرومندترین مرجعی هستند که بسیج می‌شوند تا هر تدبیر و سیاستی، صاحب مزیت رقابتی گردد. در دنیای پر شتاب کنونی، کشوری که به نحوی مطلوب، سیاست و تدبیر می‌شود، مردمی دارد که از انگیزه‌های بالایی برخوردارند و در رشد و اجرای راهبردها نقشی اساسی به عهده می‌گیرند (توأم با اقتباس‌های آزاد از الیزابت هیل).
مأخذ:صبح‌نو
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در شنبه, 30 بهمن 1395 ساعت 14:38

”آشتی ملی“ به مثابه ”بریم ببینیم چی میشه“

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ ادامه مطلب...فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    مورخین، اغلب و بسیار، جمله‌ای با این مضمون را به زبان می‌آورند: «مشکلات، کاملاً ملموس و قابل حل بود، اما، سیاستمداران تصمیم گرفتند تا همان مسیر قبلی را ادامه دهند، و این اشتباه‌ها به بهای گزافی تمام شد». این جمله، بویژه در مورد «سران فتنه ۸۸» صدق می‌کند. آن‌ها در میان یک کنفرانس مطبوعاتی حرفی زدند، و تصمیم گرفتند به آن مسیر اشتباه ادامه دهند، و گویا زیر لب گفتند: «بریم ببینیم چی میشه». پیشنهاد «آشتی ملی» چیزی در همین حوالی است: این که آن‌ها نخواستند، در مورد ما سبق، تأمل بایسته‌ای صورت دهند، و چرخش تاریخ را درک کنند. آن‌ها در واقع نخواستند کار جدیدی صورت دهند. آن‌ها تکلیف سیاسی خود را تعطیل گذاشتند.
▬    در عمق، این سیاستمداران، به اشتباه، فکر می‌کنند که درک درست و کاملی از فرآیند انگیزه‌های مردم و محرک‌های سیاسی آنان دارند، و به واسطه «شم» خویش، به خوبی می‌دانند که چگونه و چه وقت به مردم یا همان‌ها که زیردستان خود می‌پندارند دستور حمله دهند. در حالی که واقعیت، چیز دیگری است و بسیاری از عواملی که به عنوان محرک و روش درست انگیزه مردم شناخته می‌شوند، سوء تفسیرهایی بیش نیستند که باید با آگاهی یافتن از آن‌ها به طور جدی از به کار بستن شان اجتناب کرد. در این‌جا به برخی از این پندارهای غلط اشاره خواهیم کرد:

▬    سوء تفسیر شماره ۱: این دست سیاستمداران به این باور غلط رسیده‌اند که می‌توانند قشرهایی از مردم را به هر سوی که خواست، هر چند غیر منطقی، پیش برانند؛ در حالی که این چنین نیست، و کمتر پیش می‌آید که سیاستمدار، در شناخت انگیزه‌های مردم، چنین موفق و پیش رفته باشد. اصولاً سیاستمدار باید به سترگی امر سیاسی ایمان داشته باشد. غرور سیاست‌مداران، اغلب به ملت‌ها آسیب می‌زند، و این آسیب عمدتاً از همین مسیر روی می‌دهد؛ این که سیاستمدار، موهومات خویش را در قالب یک «ایده‌آل پولیتیک» تنظیم می‌کند و بر اساس آن پیش می‌رود، بدون آن که به تغییرات بنیادین تاریخ توجه بورزد. باید در مقابل «امر حق» فروتن باشد، و بکوشد تا از طریق پیوند با حکمت عمیق معنوی و تاریخی، ملت خویش را دریابد.

▬    سوء تفسیر شماره ۲: قدرت، بهترین محرک و انگیزه این نحو سیاستمداران است، و این، به هیچ عنوان، بهترین و کارآمدترین انگیزه برای عمل مؤثر در سیاست در بلندمدت نخواهد بود. سیاستمداران باید هوشیار باشند که تهذیب و پرهیز نفس را برای خود حفظ کنند، چرا که مردم به قدرت‌طلبی آن‌ها پا نخواهند داد، و قدرت‌طلبان را حتی اگر شده به دفعات، به زیر می‌کشند.

▬    سوء تفسیر شماره ۳: سیاستمدار خیال می‌کند که آن‌چه به وی انگیزه می‌دهد، برای مردم نیز انگیزه‌بخش است. همه سیاستمداران باید بدانند که اقشار مختلف مردم با انگیزه‌ها و محرک‌های متفاوتی به زندگی فعال اجتماعی روی می‌آورند؛ برای موفقیت سیاسی، در فرآیند انگیزه بخشی به مردم، باید در وهله اول از سلایق و توقعات آن‌ها به طور دقیق آگاهی یافت، و سپس، برای دادن انگیزه به آن‌ها اقدام کرد.

▬    سوء تفسیر شماره ۴: سیاستمداران ناکام ۸۸، پیوسته به این گمان عادت داشته‌اند که بیم و تهدید زیر زیرکیرقیبان، محرک خوبی برای واداشتن آن‌ها به کرنش است. پیشینه حیات سیاسی آن‌ها، به رغم ظاهر نسبتاً آرام و متمدن، آکنده از این نحو آزارهاست. شاید ترساندن و تهدید و مجازات و تنبیه، در کوتاه‌مدت مؤثر واقع شود، اما، اثربخشی این چنین محرک‌هایی کوتاه مدت و محدود خواهد بود و شبیه به صاعقه عمل می‌کند که رعب و وحشتی زود گذر را پدید می‌آورد و باطل السحر آن، آرامش و صبر است. سیاستمداران باید بدانند که در شرایط ترس و وحشت از تنبیه شدن رقیبان، فقط ادای کنار آمدن را در می‌آورند و در بلند مدت نیز به ترفندهای مختلف، فضا را خواهند شکست.

▬    سوء تفسیر شماره ۵: سیاستمداران گمان می‌کنند که انگیزه دادن به مردم یک علم است که می‌توان آن را آموخت. بر خلاف تصور بسیاری از سیاستمداران، شناسایی و تقویت انگیزه‌ها و محرک‌های مردم، نه یک علم آموختنی و فرآیندی آکادمیک، و نه حتی یک هنر کسب کردنی، بلکه مملو از نکات ظریف و حساس است که تنها با شناخت و ممارست در امر تاریخی، آن هم نه به نحو مطلق، به دست می‌آید.

▬    سوء تفسیر شماره ۶: سیاستمداران، در سطحی از غرور، گمان می‌کنند که نیازی نیست که مردم را در مورد منویات خود قانع کنند و کافی است تا ندای «به پیش» سر بدهند. ولی واقع آن است که شاید مردم در امر سیاسی نخبه به حساب نیایند، ولی هر یک از مردم، در حیطه خود، نخبه‌ای محسوب می‌شود، و به خود اجازه نمی‌دهد که هر گفتار نا مدلل سیاستمدار را برتابد. آن‌ها باید متقاعد شوند. گذشت آن زمان که پزشکان بدون توضیح به بیمار، برایش دارو تجویز می‌کردند. امروز، بیماران از پزشکان توضیحات قانع کننده می‌طلبند، و سیاستمدار نیز باید بداند که برای نخبگانی همچون پزشک و آهنگر و راننده و لبوفروش و زارع و ... که هر یک در حیطه عملیاتی خود حایز تخصص هستند، ندای «به پیش» خام را نخواهند پذیرفت.

▬    سوء تفسیر شماره ۷: سیاستمداران خودمحور، فقط در مواقعی که به مردم نیاز دارند، آن‌ها را فرا می‌خوانند، و سپس رها می‌کنند، در حالی که چنین چیزی به هیچ عنوان درست نیست و فرآیند مشارکت مردم باید فرآیندی پیوسته و دو جانبه باشد. وقتی مردم به ندای یک سیاستمدار لبیک می‌گویند، پس از آن، نوبت سیاستمدار است که متقابلاً تعهد خود را به مردم و حیثیت مردم نشان دهد، و اگر چنین نکند، مردم، او را رها خواهند کرد. وانگهی، سیاستمدارانی که حیات سیاسی را نه بازی قدرت، بلکه عمل به زیربنای اخلاقی حیات انسانی می‌شمرند، می‌دانند که «انسان، حیوان سیاسی است»، و نمی‌توان انتظار داشت که مردم شریف، تنها وقتی که سیاستمدار نیاز داشت، دور او جمع شوند، و بعد سر وقت کار خودشان بروند. مردم، از سیاستمدار توقع پاسخ دارند.

▬    سوء تفسیر شماره ۸: نهایتاً این که «سران فتنه» گمان می‌برند که انگیزه‌ها و محرک‌های مردم، تاریخ مصرف ندارند. آن‌ها فکر می‌کنند، که انگیزه‌ای که از یک جو احساسی بر آمد، می‌تواند سال‌های سال دوام بیاورد و برای قدرت‌طلبی آن‌ها میوه و بر بدهد. اما، واقعیت این است که در بازی‌های قدرت امروزی، عمق اندک بسیاری از محرک‌ها و انگیزه‌بخش‌ها، موجب می‌شود که پس از مدتی خاصیت خود را از دست بدهند و تکراری و پیش پا افتاده افتاده شوند (توأم با اقتباس‌های آزاد از سید حسین علوی لنگرودی).
مأخذ:رسالت
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در شنبه, 30 بهمن 1395 ساعت 14:36

نـ ̓ ̓ـقل‌تاریخی: طرح قانونی ”دوفوریتی“ تأمین امنیت برگزاری مراسم رسمی، عرفی و معمولی!

فرستادن به ایمیل چاپ

فراکسیون امید مجلس دهم؛ادامه مطلب... فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    امضاء کنندگان: محمد رضا عارف، علی مطهری، مصطفی کواکبیان، علیرضا محجوب، محمود صادقی، سید احسن علوی، احمد مازنی، زهرا ساعی، حمیده زرآبادی، محمدجواد فتحی، احمد بیگدلی، محمد بیرانوندی، محمد کاظمی، علیرضا رحیمی، علی بختیار، عزت‌الله یوسفیان‌ملا، محمدرضا تابش، عبدالکریم حسین‌زاده، سید احمد لطفی آشتیانی، مهرداد بائوج لاهوتی، بهروز بنیادی، امیر خجسته، محمدرضا نجفی، روح الله حضرت‌پور، عبدالغفور ایران‌نژاد، علی نجفی، محسن بیگلری، دهقانی‌فیروزآبادی، عباسعلی منصوری، حشمت الله فلاحت‌پیشه، سید هادی بهادری، رحمت اله نوروزی نوروزی، اصغر سلیمی، و محمد دامادی.
▬    شاهکاری در تاریخ قانون گذاری: هر کسی با هر اقدامی اعم از طرح سؤال یا غیر آن در مراسم سخنرانی اعم از مراسم رسمی که عرفا بدون مجوز تشکیل می‌شود موجبات توقف یا «جلب توجه به خود»! یا تشنج شود به حبس از ۶ ماه تا دو سال محکوم می‌گردد!

ریاست محترم مجلس شورای اسلامی


احتراماً طرح ذیل که به امضای ۳۴ نفر از نمایندگان رسیده است، جهت طی مراحت قانونی تقدیم می‌گردد.

▀█▄ مقدمه (دلایل توجیهی):
▬    مقام معظم رهبری «مدظله» در دیدار نمایندگان فرمودند: «هر کسی که در مجلس صحبت می‌کند و فریاد افرادی دو، دو، چهار کلماتی دیگر می‌گویند این کار صحیح نیست» یا در حادثه‌ای دیگر فرمودند: «اینکه یک نفر یا چند نفر در بین سخنرانی یا اجرای برنامه در سکوت صدها یا هزاران نفر مستمع در جهت برهم زدن یا اخلال مراسم اقدام نمایند، جلساتی که با هزینه‌ها و زحمات تدارک می‌شود و فردی که به هر دلیل از آن خرسند نیست اراده به هم زدن بگیرد، جلسه قانونی و بدون منع و مشکل به هر حال، باید این معضل بزرگ به نحوی حل شود... علیهذا این ماده واحده تحت عنوان حفظ نظم و انتظام مراسم و تضمین امنیت مجالسی که مردم مدت‌ها تدارک دیدند را دور و نزدیک بیاید و یک یا چند نفر بخواهند آن را به هم بزنند، لذا، این طرح با قید دو فوریت تقدیم می‌گردد:
عنوان طرح: تأمین امنیت برگزاری مراسم رسمی، عرفی و معمولی

▀█▄ ماده واحده
▬    ۱. هر کسی با هر اقدامی اعم از طرح سؤال یا غیر آن در مراسم سخنرانی اعم از مراسم رسمی که عرفا بدون مجوز تشکیل می‌شود موجبات توقف یا جلب توجه به خود یا تشنج شود به حبس از ۶ ماه تا دو سال محکوم می‌گردد.
•    نیروی انتظامی موظف است فوری فرد یا افراد را بازداشت و با تحویل به مقامات قضایی نگهداری کنند.
▬    ۲. مسؤولان در هر مقام اعم از اداری، اجرایی، نظامی، انتظامی، سیاسی و غیر آن باید امنیت جلسات مذکور را تأمین و از هر اقدامی که موجب اخلال یا توقف و تعطیلی جلسات شود، جلوگیری نمایند و در صورت تعلل حسب مورد به انفصال موقت یا دائم از خدمات دولتی محکوم می‌شوند.
•    قوه قضائیه موظف است بدون تشریفات رسیدگی در کمتر از یک ماه حکم لازم را صادر و اعلام نماید.
▬    ۳. مجازات بند (۱) شامل کسانی که در هر مقام و مسؤولیتی باشند و مانع برگزاری جلسات موصوف شوند نیز می‌گردد.
مأخذ: فارس
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در جمعه, 29 بهمن 1395 ساعت 20:18

ظهور جامعه امنیتی

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ادامه مطلب... فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▀█▄ قضیه
▬    سال‌هاست که تقریباً هیچ تهاجم نظامی موفقی در تاریخ جهان ثبت نشده است، حتی اگر مهاجم، اتحاد شوروی یا ایالات متحده امریکا باشد. به نظر می‌رسد که نبردهای واقعی در حیطه دیگری جریان دارد و ممالکی که تمرکز نامتوازنی بر گسترش تسلیحات می‌گذارند، و جیب کمپانی‌های اسلحه‌سازی را انباشته می‌سازند، بر مبنای یک پارادایم تاریخ گذشته، راه می‌سپرند. آن‌ها هیچ گاه نخواهند توانست از این تسلیحات، با موفقیت استفاده کنند، حتی اگر علیه کشوری همچون «یمن»، به کار برند.
▬    اما، آیا این حقیقت، به معنا و مفهوم کاهش جهانی منازعات در فرآیند جهانی‌سازی است؟ بی‌گمان خیر. وقتی مفهوم عمیقاً ایرانی «لانه جاسوسی»، سی و پنج سال بعد، بر روی جلد مجله فوق معتبر «اشپیگل» نقش می‌بندد، این نشان می‌دهد که نبرد امنیتی، آن هم میان دو کشور همچون آلمان و ایالات متحده، با کوبندگی تمام جریان دارد، ولو آن که برخی از پیشتازان ایرانی آن ایده نو، بدون درک درست از نبوغ ایام شباب، از نابودی آن «لانه جاسوسی» ابراز ندامت کنند. واقع آن است که در سطحی وسیع‌تر، نبرد امنیتی جریان دارد. و در این شرایط، وقتی، گفته می‌شود که «نیکلاس هاپتن» سفیر جدید انگلستان، «فرانسوا سنمو»، سفیر جدید فرانسه، و «میشائیل کلور برشتولد» سفیر جدید آلمان، جملگی، دارای سوابق امنیتی بوده‌اند، و مع الوصف، مشاور امنیت ملی ضد ایرانی «مایکل فلین»، قربانی یک نبرد رسانه‌ای که بیشتر رنگ و بوی امنیتی دارد می‌شود، باید پذیرفت که دامنه نبردهای امنیتی، بیش از حد تصور گسترده است.
▬    اما پرسش این گفتار آن است که آیا کنشگران اجتماعی، مهیای چنین وضع و حالی هستند؟ ساحت اجتماعی، پس از درگیری گسترده در چنین نبردی، که سابقه تاریخی در مورد آن وجود ندارد، به چه شکلی در خواهد آمد؟ اگر در جریان افروختگی و شدت چنین نبردی مانند وضع و حال فعلی در منطقه جنوب غرب آسیا، افراد جامعه احساس کنند که شرکای کنش آن‌ها در مکان تحصیل و کار و ... یحتمل نیروی امنیتی خودی یا غیرخودی هستند، تعاملات اجتماعی به چه سر و شکلی در خواهد آمد؟ فی‌الجمله این که یک جامعه شدیداً امنیتی به چه شکلی خواهد بود، و نقش مصلحان اجتماعی در نجات جوامع و روابط انسانی در چنین فضایی چیست؟

▀█▄ برهان
▬    ملهم از تحلیل‌گران حوزه امنیت بین‌الملل، می‌توان در پاسخ به این سؤال اصولی که یک جامعه شدیداً امنیتی به چه شکلی خواهد بود، سرخط‌های مهمی را ملحوظ داشت؛ ظهور بازیگران غیر دولتی و غیر رسمی در همه حیطه‌های زندگی، افزایش کشمکش‌های پراکنده و بدون نظم و خارج از کنترل جمعی، نفوذپذیری مرزهای ملی و به تبع کاهش حاکمیت ملی، گسترش تکنولوژی‌های نظارتی، پراکندگی قدرت، بالا رفتن وابستگی متقابل بین‌المللی و کاهش توان نهادهای ملی در عرصه داخلی، شکست بازدارندگی تسلیحاتی، فزونی کشمکش‌های نامرسوم و غیر سنتی، و خطر تجزیهٔ ملت‌ها. این‌ها صورت مسأله‌های اصلی هستند، که هر یک فصلی از گفتگوهای ضروری در زمینه «ظهور جامعه امنیتی» خواهند بود.
▬    نظر به وخامت چنین وضع و حالی، باید برای تسکین آن فکری کرد. در گام نخست، به نظر می‌رسد که مهم‌ترین خلأ در چنین نبردی، فقدان پایه و چهارچوب و رژیم مشخص در چنین نبردهایی است. زمانی، وقتی نبردهای متکی بر تسلیحات، منجر به کشتارهای جمعی فجیع شد، نحوی رژیم برای نسق بخشی به چنین برخوردهایی طراحی گردید. امروز نیز، با قربانی گرفتن نبردهای متکی بر نیروهای امنیتی فی‌المثل در سوریه، به یک رژیم انتظام دهنده احتیاج خواهیم داشت. بازیگران این نبرد کوبنده و گسترده، باید بدانند که منازعه و پی‌جویی امنیت بر اساس اقدامات انفرادی، فی‌نفسه موجب افزایش هزینه‌های جبران‌ناپذیر مادی و معنوی برای کشورها خواهد شد، و معلوم نیست ملت‌ها، و حتی کلیت تمدن انسانی، طاقت این هزینه‌های معنوی را داشته باشند.
▬    برداشت من در جایگاه یک تحلیل‌گر اجتماعی این است که برای پیش راندن این وضع و حال، به سمت شرایط مطلوب‌تر، ارتقاء باورهای مشترک به ارزش‌های معنوی در همه سطوح ملی و جهانی لازم است. این، تعهد مصلحان اجتماعی برای نجات تمدن خواهد بود. تلاش برای ارتقاء تعهد جهانی به ارزش‌های معنوی، این فایده را دارد که بازیگران در یک شرایط شدیداً امنیتی شده، رفته رفته این ادراک را بیابند که دیگر اعضای شرکت کننده کم و بیش دارای همان ارزش‌های متعالی هستند و هر چه این احساس فزونی بگیرد، «ملاحظه‌کاری جمعی» افزایش خواهد یافت. این مسیر، دشوار است، ولی اصولی‌ترین راه برای تسکین دشواری در مقیاس وسیع است.
▬    به اتکاء اشتراک در ارزش‌ها، می‌توان امیدوار بود که خواست‌های مشترک در بازیگران این نبرد ویرانگر به سمت محدود ساختن شکل بگیرد. مسلماً تمایل بازیگران به شکل‌گیری چنین خواست مشترکی، می‌تواند تحت تأثیر عوامل خاصی فراتر از میل باطنی آنان باشد، ولی کوشش در این مسیر لازم و تنها راه است و باید صورت بگیرد.
▬    گسترش ارزش‌های معنوی مشترک این فایده را هم دارد که فزون‌طلبی‌های مادی را که ریشه همه مسائل ما پس از سرخوردگی‌های متوالی از مدرنیت است را مهار می‌کند. اگر مردم در سطوح مختلف ملی و جهانی، بر سر حفظ ارزش‌های معنوی به توافق برسند، هنگامی که یک یا چند قدرت بزرگ، به این سمت بروند که توسعه قدرت خود را بهترین راه قلمداد کنند، در مقابل آن‌ها خواهند ایستاد. ممکن است در شرایط فعلی، دولت‌هایی مانند امریکا یا بریتانیا، به صراحت، ضرورت همکاری جهانی را انکار کنند، ولی خواست مردم جهان به ایجاد یک زمینه فرهنگی نیرومند برای امنیت، در سایه اشتراک معنوی، می‌تواند آن‌ها را مهار کند، چنان که در برخی موضوعات انسانی و عمومی، بپاخاستن ملت‌ها چنین نتایجی را به بار آورد.
مأخذ:صبح‌نو
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 27 بهمن 1395 ساعت 14:17

”دولت“ خطرناک‌تر از ”ترامپ“

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ ادامه مطلب...فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▀█▄ قضیه:
▬    سنگر گرفتن پشت «خطر دانلد ترامپ»، ترفند اخیر «گروه عقلا» برای ماندن در جایگاه قدرت، به رغم ناتوانی باور نکردنی‌شان در اداره کشور است. ما با آمدنشان در سال ۹۲ مخالف بودیم، چرا که فکر می‌کردیم که با اصرار ملی بر مقاومت، آخرین لجاجت‌ها در آلماتی ۲، از هم خواهد پاشید و توافقی عالی به دست خواهد آمد، ولی به هر حال، میلی‌متری آمدند؛ اما باور نمی‌کردیم که آمدن آن‌ها علاوه بر از دست رفتن دستاوردهای مذاکرات تا آلماتی ۲، و دشواری کار مذاکرات جدید، تبعات سهمگین‌تری داشته باشد. گمان نمی‌کردیم که آن‌ها تا این اندازه در کشورداری هم ناتوان باشند و کابینه‌ای بسازند که بیش از دیگران، خودشان همدیگر را و سیاست‌های یکدیگر را تخریب کنند.
▬    این «باتجربه‌های محترم»، بیش از حد قابل تصور، آماتور از آب درآمدند. باورم نمی‌شد که رئیس جمهور با نوحه «خزانه خالی» و «سبد کالای بی‌تدبیر»، آقای ظریف و تیم سخت‌کوش وی را در اثنای مذاکرات دشوار، اسیر بی‌تدبیری محض کند. باورمان نمی‌شد، وزیر بهداشت، وزیر رفاه را ویران کند، و وزیر اقتصاد از سر رویارویی با وزیر صنایع برآید، و وزیر صنایع هم در مقابل وزیر نفت موضع بگیرد. حداقل ناتوانی باور نکردنی رئیس جمهور این است که نظاره‌گر یک کابینه آشفته باشد، و هست. هماهنگ‌سازی کابینه، اقل تکلیف رئیس جمهور است و اگر رئیس جمهور از این کار ناتوان باشد، پس در چه کار توانا خواهد بود؟ آیا این رئیس جمهور می‌خواهد باز هم کار ظریف و عراقچی را خراب کند؟
▬    برداشت من این است که اصل حضور این «گروه عقلا» در قدرت، آن هم در این عملکرد و وجهه شدیداً آماتور، از هر قدرت تهدید کننده بیرونی برای کشور خطرناک‌تر است. آن‌ها آشکارا از اداره کشور ناتوان هستند و معلوم نیست که اگر چهار سال دیگر بمانند، کشور برای تسلیم شدن، دیگر به یک تهاجم بیرونی نیاز داشته باشد. ما به دولتی نیاز داریم که علاوه بر توان مذاکره و چانه‌زنی منسجم بین‌المللی، به عقل جمعی در درون کشور احترام بگذارد، تحرک لازم را برای توزیع رفاه در سرتاسر کشور داشته باشد، و واقعاً کلید تدبیر و امید را در قفل مشکلات زندگی ملموس مردم بیندازد.
▬    چرا این دولت، تا این اندازه ناتوان است؟ چرا کسانی که در جوانی، توانمند بودند، امروز در کهن‌سالی و مجربی، تا این اندازه رفتارهای ناسنجیده از خود بروز می‌دهند. آخر چه کسی وقتی دیپلمات‌های مشغول مذاکره دارد، در صحنه جهانی شکایت از خزانه خالی می‌کند؟ موضوع باز می‌گردد به این که سبک سیاست‌ورزی آن‌ها نادرست است، و بنا به تکیه کلام مکرر آقای روحانی، «دوران آن، سال‌هاست که گذشته است».

▀█▄ تزهایی در تحلیل قضیه:
▬    تز اول: وقتی سعی می‌کنیم حدس‌هایی برای تفسیر ذهنیت «آقای روحانی» بسازیم، و دریابیم که چرا این سیاستمدار کهنه‌کار، به رغم بدبینانه‌ترین پیش‌بینی‌ها، از ایجاد هماهنگی در کابینه خود نیز ناتوان است، یک نکته جلب نظر می‌کند؛  این که این ذهنیت، به تجربه  اولویت می‌بخشد و برای تفکرات جدید، چندان ارزشی قائل نمی‌شود و در انجام این کار به گذشته بیش از آینده اهمیت می‌دهد؛ تخصیص قدرت در چنین سیستمی به نادرستی صورت می‌گیرد، چون بروز شرایط جدید، موجب تشویش و به هم ریختگی دولتی که بر مبنای چابکی ساخته نشده صورت می‌گیرد. هر اتفاق تازه‌ای، موجب شکاف در میان کسانی می‌شود که به قالب‌های فکری پیشین خویش خو کرده‌اند. رفته رفته افراد هوشمند و چابک‌تر مانند وزیر اقتصاد یا وزیر بهداشت، اعلام می‌کنند که اگر آقای روحانی باز هم انتخاب شود، در دولت بعدی حضور نخواهند یافت، و نتیجه به این سمت می‌رود که کم کم افراد به شدت همسو در دولت تقویت شوند؛ این دولت نمی‌تواند حتی استعدادهای نسبتاً جوان را جذب کند، چون تخصیص منابع توسط سیاستمدار ارشدی کنترل می‌شود که قضاوت خود را در گذشته سرمایه‌گذاری کرده است و به نیروها و افکار تازه توجهی ندارد.
▬    تز دوم: وقتی مسؤولیت برای تعیین استراتژی بر گروه عقلای کهن‌سال کابینه متمرکز است، شمار اندکی به دروازه‌بانان تغییر تبدیل می‌شوند و در این مسیر، حتی طیب‌نیا و قاضی‌زاده هاشمی نیز به بیرون پرتاب می‌شوند. اگر عقلای کهن‌سال، تمایلی برای سازگاری‌پذیری کشور و یادگیری چیزها نداشته باشند، کل کشور دچار رکود می‌شود. تجربه‌گرایی بیش از حد، حیات کشور را فلج می‌کند. سازگاری‌پذیری، مستلزم چابکی در دریافت، پردازش، مقایسه و سنجش راه‌حل‌های نوآورانه و قدری نامتعارف است. در ذهنیتی که همسانی و الگوبرداری از گذشته را می‌خواهد، با تردید به ایده‌های نوآورانه نگریسته می‌شود. بدین ترتیب، وقتی کشور آینده را از دست می‌دهد، مقصر، مجموعه کوچکی از سیاستمداران هستند که نتوانسته‌اند به چابکی تدابیر ناکارآمد خود را حذف کنند، و ابداعات جدیدی برای کشور ساز کنند.
▬    تز سوم: در شرایط دشوار امروز که حتی شخصی مانند دانلد ترامپ می‌تواند در کشوری مانند امریکا به قدرت برسد، دم و دستگاه سیاسی باید بیش از هر چیز، سازگارپذیر، نوآور و الهام‌بخش باشد. صد و پنجاه سال است که از زمان انتشار قصه «بینوایان» می‌گذرد، و ما می‌دانیم که بوروکراسی یا همان معماری هرم‌گونه سیستم «کنترل گروه عقلا» است که کشور‌داری را ناتوان می‌کند و باعث سکون، عدم رشد انگیزش‌ها می‌شود. این ساز و کار سیاست، با دنیایی که تغییر در آن در یک مسیر مستقیم، راه پر پیچ و خمی را طی می‌کند، بسیار تناسب دارد، ولی با دنیای امروز که با سرعتی مشابه نور و با خط سیری تند و سر راست دگرگون می‌شود سازگار نیست.  برای یافتن درمان این وضعیت، مجبوریم معماری سیاست دولت یازدهم را جداً مورد تجدید نظر قرار دهیم، و از درس عبرت آن پند بگیریم.
▬    تز آخر و فرجام کلام: بنا بر تمام این تفسیرها، هیچ راه دیگری وجود ندارد تا کشور حتی فارغ از یک تهدید بیرونی از درون نپاشد: سیطره حلقه بسته گروه عقلا، باید از بین برود. باید راهی باز کنیم تا از مزایای دقت و سنجیدگی استفاده کرده و در عین حال، انعطاف خود را نیز حفظ کنیم. «گروه عقلا» چه از نظر معماری آن و چه از نظر هدف‌گذاری، با الزامات قرن بیست و یکم ناسازگار است. قابلیت‌های متمایز برای عملکردهای عمیقاً متنوع روزگار ما ضروری هستند و یک کشور، منحصراً با ایجاد و پرورش و تشویق مهارت‌های عمیق و منحصر به فردی که تکرار آن‌ها در سایر ممالک دشوار است، باید بتواند رشد جهانی خود را فزونی بخشد (توأم با اقتباس‌هایی از گری هیمل).
مأخذ:رسالت
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 27 بهمن 1395 ساعت 14:16

”سبک خلج“؛ سینما و عبور از اندوه

فرستادن به ایمیل چاپ

مصاحبه صبح نو دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ ادامه مطلب...فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▀█▄ لحن برخی آثار مطرح سینمایی در ژانر اجتماعی، بسیار تلخ است، و هم مخاطب را فراری می‌دهد و هم ناامیدی درست می‌کند. این تلخ بودن، ذات سینمای منتقد اجتماعی است یا مسیر دیگری هم می‌توان برای آن تصور کرد؟
▬    بسم الله الرحمن الرحیم. از آغاز انقلاب، سبکی از نقد اجتماعی توانمند در آثار هنرمندانی مانند اسماعیل خلج، کیومرث پوراحمد، ایرج طهماسب، مرضیه برومند، ... قوت گرفت که در عین نقادی صریح و آشکار و موشکافانه اجتماعی، اکیداً امیدوار و متعهد به تولید راه حل بودند. توجه این هنرمندان، متمرکز بر مسائل متنوع و عجیب و قریب اقشار فرو دست با جزئیات فراوان، و در عین حال، مؤدب به نوعی ادب ویژه انسانی بود که در آن احساس توانمندی از افراد آسیب‌دیده و حتی مطرودان اجتماع گرفته نمی‌شد و هنرمند به عنوان یک نخبه‌ی «کار فرهنگی» در خودش این مسؤولیت را می‌دید که برای اصلاح امور راه حل ارائه دهد. بیایید در ادامه گفتگو، اسم این سبک نقادی اجتماعی را به قرینه کارهای درخشان اسماعیل خلج، «سبک خلج» بگذاریم.
▬    تا نیمه دهه هفتاد، این سبک نه تنها بر سینما و تلویزیون، حتی با سریال‌های پر مخاطب ژاپنی که انتخاب و نمایش داده می‌شد هم‌خوان بود و باور من این است که این سبک نمایش، کمک زیادی به مردم ما کرد برای آن که از انبوه اندوه جنگ و توسعه‌نیافتگی عبور کنند؛ به قول خانم «اوشین»، مدام «از صفر شروع کنند» و از پا نیفتند. آن مصائبی که در زمان جنگ بر ملت ما رفت، بدون این آثار صمیمی و در عین حال مصیبت‌زده و در عین حال امیدوار، قابل تحمل نبود. در شرایطی که به لحاظ سطح توسعه شباهت چندانی به وضع و حال امروز ما نداشت، مردم، شرایط سخت را آن طور که این فیلم‌ها واقع‌گرایانه تحلیل می‌کردند، برای آینده‌ای بهتر پشت سر می‌گذاشتند.
▬    ببینید؛ غر زدن و شکایت کردن یک مصیبت‌زده، یک امر کاملاً عادی است، اما، این را هم باید دانست که بیان بی‌محابای احساسات منفی، در مسیر برداشتن گام‌های رو به بهبود آینده سردی می‌آفریند. در «سبک خلج»، دز و میزان حس منفی و مثبت، سنجیده می‌شود و نهایتاً فیلم، با یک حس خوب رو به آینده خاتمه پیدا می‌کند. در این سبک، باور شده است که بعد اصلی زمان، برای ما انسان‌ها که جوهر وجودی‌مان را اراده تشکیل می‌دهد، نه «گذشته»، بلکه «آینده»ای است که باید آن را بسازیم.
▬    ولی، امروز نقدهای اجتماعی شاخصی مانند «جدایی نادر از سیمین» یا «ابد و یک روز»، به طرز هولناکی تلخ و بی‌فرجام هستند، و به گمان من، تأثیر متناسبی در ساحت اجتماعی به جای نمی‌گذارند، چرا که راه برون رفتی نشان نمی‌دهند. البته اذعان دارم که بخش مهمی از سردی این نقدهای اجتماعی جدید به سردی زندگی ملال‌انگیز شهرنشینان تهرانی بر می‌گردد که این آثار، متکفل بیان مسائل آن‌ها هستند، ولی هنرمند باید به سهم خود، خودش را با حل مسائل مخاطبش درگیر کند. خالقان این آثار، این کار را نمی‌کنند، و من به قرینه موفقیت قابل ملاحظه «سبک خلج» توصیه می‌کنم که هنرمندان، خود را درگیر راه حل‌های فرهنگی بومی برای مسائل مخاطبان خود کنند.
▬    این را هم باید در حاشیه اضافه کنم که مسأله‌ای که مطرح کردید، یعنی نقد سیاه اجتماعی، مخصوص سینما نیست، بلکه بیش از سینما و مهم‌تر از آن، موسیقی را در بر گرفته است. خب؛ موسیقی فی‌الحال پر مصرف‌ترین محصول فرهنگی در شهرهای ماست، و موسیقی سیاه، معمای بزرگ‌تری در مقایسه با سینمای سیاه است. و نکته دیگر این است که موسیقی سیاه، مسأله خاص کشور و فرهنگ ما نیست. به طور ویژه، موسیقی سیاه، یک معمای جهانی است. ما با یک موج «موسیقی جهانی سیاه» مواجهیم. لذت جوانان جهان از موسیقی غمگین موضوعی است که مدت‌هاست محققان این حیطه را سر در گم کرده است.
▬    ملهم از این تحقیقات، برداشت من این است که موسیقی سیاه و همچنین سینمای سیاه، در عمق، نوعی واکنش پرخاشگرانه مدرن‌ها در سرخوردگی از تحقق اهداف بلندپروازانه مادی است، و ایمان دارم که علاج این واکنش‌های پرخاشگرانه، بدون باور به این که آن بلندپروازی‌های مادی صحیح نبوده‌اند و باید مورد تجدید نظر قرار گیرند، میسر نیست. من فکر می‌کنم که «سبک خلج» خیلی خوب ما را از اندوه سینما و موسیقی عبور می‌دهد، چرا که سعی می‌کند به عمق فرهنگی مردم خود ما که برای حل دشواری‌ها بسیار هم کارآمد است نقبی بزند و از متن آن برای حل مسائل امروز، راه حل‌های مجرب مردم را کشف کند و به مخاطبان خود معرفی نماید.

▀█▄ به عنوان یک تحلیل‌گر اجتماعی، در کنار این سرخوردگی‌های مادی‌گرایانه در یک مقیاس جهانی، می‌توانید به عوامل خاصی اشاره کنید که در جامعه ما موجب برآمدن این شیوه سینمایی تلخ شده‌اند؟
▬    البته اشاره من به «موسیقی جهانی سیاه» از بابت خط راهنمایی بود که می‌توانست برای ریشه‌یابی سینمای سیاه به ما بدهد، و الا باید هشدار بدهم که بی‌تردید، سینمای سیاه نمی‌تواند به اندازه موسیقی سیاه بختیار باشد و همچنان با این همه سیاهی بماند. موسیقی در تلفن همراه و جیب قرار دارد، و بالاخره، در کنار مشغله‌های دیگر یک چیزی به گوش سرازیر می‌شود، ولی سینمای سیاه نمی‌تواند با این نوع مصرف دم دستی بماند.
▬    خب؛ بپردازم به سوال شما؛ از این ریشه‌یابی کلی در «بلندپروازی‌های مادی» که بگذریم، در مقیاس محلی جامعه ما هم تحولات مهمی روی داده است. برداشت من این است که یکی از عوامل بسیار مؤثر در سیاهی لحن سینما، ظهور چیزی است که من اسمش را «فرهنگ روزنامه‌نگاری» می‌گذارم. ما از آستانه مشروطه تا حال، روزنامه‌نگاری پر رونقی داشته‌ایم، ولی طی این مدت، هیچ گاه روزنامه‌نگاری به یک تیپ غالب و الگویی جامعه بدل نشده بود. ولی بعد از خرداد ۱۳۷۶، «تیپ روزنامه‌نگار» به مثابه رقم زننده دوران تلقی شد، و اهمیت الگویی یافت. لااقل فکر می‌کنم که بسیاری از نخبگان اجتماعی و سیاسی، فن خود را با فوت و فن‌های روزنامه‌نگاری ترکیب کردند و سعی کردند آن شیوه‌ها را در کار خود پیاده کنند. آن‌ها سعی کردند مثل روزنامه‌نگاران بنویسند، مناظره کنند، فکر کنند، یا بعضاً هوچی گری راه بیندازند؛ این‌ها شد مهارت‌های اساسی زندگی. روزنامه‌نگاری به یک سبک زندگی مسلط تبدیل شد که همه مردم در سطوح مختلف رفته رفته به آن اقتدا کردند.
▬    از این گذشته، روزنامه‌نگاری ۱۳۷۶ به بعد، رنگ و بوی خاصی هم داشت؛ این خصلت ویژه در آن موقع، خود را در بحث متداول «حق/مسؤولیت» نشان می‌داد؛ روزنامه‌نگاری آن وقت، بر «محق بودن» اصرار داشت و خود را در مقابل «مسؤولین» تعریف می‌کرد. در آن موقع، وظیفه روزنامه‌نگار را بیان مسائل، و مطالبه راه حل از مسؤولین می‌دانستند. در نتیجه، روزنامه‌نگار، خیلی خود را در بند بیان راه‌حل‌ها نمی‌دید، بلکه صرفاً خود بیان مسائل در مقابل مسؤولین برایش موضوعیت داشت. طبعاً فکر می‌کردند که پیدا کردن راه‌حل‌ها کار مسؤولین است.
▬    اما اگر «تیپ روزنامه‌نگار» با این ترتیبی که عرض کردم، به تیپ الگویی نخبگان تبدیل شود، که شد، نتیجه‌اش این خواهد بود که اغلب نخبگان، جهد بلیغی در ایراد گرفتن از همه چیز می‌کنند، تا نشان دهند مطابق مد روز عمل می‌کنند، بدون آن که به راه‌حل‌ها و ممکن بودن و ناممکن بودن چاره‌اندیشی‌ها بپردازند. رفته رفته کار به جایی رسید که مسؤولین هم تبدیل به منتقد شدند. فی‌المثل وزیر کار به جای پاسخگویی در حیطه خود، تبدیل به منتقد وزیر صنایع وقت می‌شد، یا وزیر مسکن هم کم‌کاری‌های خود را به دوش شهردار می‌انداختند. عجیب این که گاه حتی رئیس جمهورها هم از همین روش برای محق بودن و نه مسؤول بودن استفاده می‌کردند، و شمایل اپوزیسیون به خود می‌گرفتند. وضع عجیبی بود و هست. رئیس جمهور در نقش اپوزیسیون!
▬    بازتاب فرهنگی این وضع و حال در سینما هم زوال روش و شیوه‌ای بود که نام آن را «سبک خلج» گذاشتم. یعنی شیوه کسانی که متعهد بودند تا فیلم، با پایانی امیدوار از بهبود مسائل، با روش‌هایی که از عمق فرهنگ و زندگی روزمره مردم یاد گرفته می‌شد، خاتمه یابد. بر عکس، در فیلم‌های انتقادی جدید، پایان‌ها باز، با اندوه از دست رفته‌ها، بدون هیچ آتیه درخشان، و مشحون از اعتراض به «مسؤولینی» شد که الآن خودشان یاد گرفته‌اند محق و طلبکار باشند. نتیجه، سرسام و ناامیدی و دلسردی مردم و مخاطبان بود، که نهایتاً به قهر نسبی مردم از سینما منجر شد. مخاطب، خسته و کوفته از حل معماهای زندگی، با رجوع به سینما، با انبوهی از مسائل پیچیده جدید مواجه می‌شد که سینماگر، حل آن را به «مسؤولین» واگذار کرده بود.
▬    مرتبط با این مطلب، موضوع «سخن گفتن بیش از حد» هم بخش دیگری از ماجراست. جماعت روزنامه‌نگار، کاسب کلام است، از این قرار، چه در مسائلی که راه حل معقولی برای آن‌ها هست، و چه نیست، قلم‌فرسایی می‌کند. همین شیوه، در عصر الگو شدن تیپ روزنامه‌نگار، وضع و حال همه می‌گردد، از جمله سینماگر. سینماگر درگیر انتقاد اجتماعی، مایل است تا هر مسأله قابل انتقادی را پوشش دهد، بدون آن که بداند برای آن مسأله، راه حلی در دسترس مسؤولین و ملت هست یا خیر. خب؛ حاصل این نوع طرح مسأله انبوه، ناامیدی مخاطب است ...

▀█▄ ببخشید حرف شما را قطع می‌کنم ...، با این اوصاف و ریشه‌یابی‌ها، راه حل از دیدگاه شما چیست؟
▬    صرف‌نظر از درمان ریشه‌ها در تعدیل بلندپروازی‌های مادی و همچنین تجدید نظر در یکه تازی فرهنگ روزنامه‌نگاری در جامعه ما، یک فرمول کلی برای حل این معضل سیاه‌نمایی گسترده در همه حیطه‌ها از جمله سینما به نظر می‌رسد؛ برداشت من این است که کلیت راه حل در نشاندن دیدگاه متعادل «مثبت-منفی» به جای دیدگاه «منفی» نهفته است. باید به اهمیت «مثبت‌اندیشی» تأکید کرد. همین جا باید تذکر دهم که در «سبک خلج»، باید از مثبت‌اندیشی بیش از حد هم حذر نمود، ولی مهم این است که ما همواره باید تعادل متوازنی از دیدگاه مثبت و منفی را در ذهنیت خود داشته باشیم.
▬    سینما نمی‌تواند به رویه سیاه‌نمایی ادامه دهد و من فکر می‌کنم که خود سینماگران این را متوجه شده‌اند و این را می‌توان در تغییر ذائقه آن‌ها در یک ساله اخیر ملاحظه کرد. با بیان تلخ غیر مسؤولانه و فارغ از همدلی، مردم، چنان که نشان داده‌اند با سینما قهر خواهند کرد.
▬    سینما باید تجربه مخاطبان خود را مدیریت کند. سینما باید به رغم فستیوال‌های خارجی که از نگون‌بختی ما ذوق می‌کنند، روی ایجاد احساس عزت نفس در مخاطبان خود حساب باز کند. نباید به احساس خراب و سرسام‌آمیز مردم وقتی سالن را ترک می‌کنند، بی‌توجه باشد. در شرایط رکود جهانی اقتصاد و بحران‌هایی سیاسی و اقتصادی خاص جامعه ما، برای مخاطبان سینما، ایجاد اطمینان خاطر و احساس امنیت و قابلیت اعتماد متقابل اجتماعی، یک نیاز است و اگر سینما درست در جهت عکس این نیاز حرکت کند، با فرار مخاطبان روبرو خواهد شد. مخاطبانی که خودشان در گرداب یک سرسام جهانی گرفتار هستند، به طرح مسأله‌های یک سینماگر آشفته و آشوب‌زده که فقط اوضاع را مشوش‌تر نشان می‌دهد، در بلند مدت روی خوشی نشان نخواهند داد.
▬    من با الهام از همان «سبک خلج»، به سینماگران توصیه می‌کنم که خودتان را جای اقشار مختلف مخاطبان خود بگذارید، و این، تنها با یک اراده و حرف میسر نیست. اقسام هنرمندان سینمایی، اعم از بازیگر و کارگردان و فیلم‌بردار و ... همه و همه، باید مشخصاً با اقشار مختلف مردم و بویژه قعرنشینان، نشست و برخاست کنند تا به زبان مشترک و همدلی با آن‌ها برسند. از این طریق می‌توانند به دانش گران قدری که در سینه آن‌ها هست دسترسی پیدا کنند. در شرایطی که هنرمند سینما در برخورد با مصائب روزگار افسرده می‌شود یا گاهی مع الاسف دست به خودکشی می‌زند، همین مردم عادی در شرایط مادی دشوارتر از هنرمند، در حال زندگی کم و بیش شاد و معمولی خود هستند و کار سینماگر این است که مردم عادی را به مثابه «تکنسین‌های ماهر زندگی اجتماعی» مورد کنکاش قرار دهد و دانش ماهرانه آن‌ها را کشف کند و به خود و دیگران بیاموزد.
مأخذ:صبح‌نو
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در سه شنبه, 19 بهمن 1395 ساعت 19:27

نسل جدید انقلابی‌ها در تکرار تاریخ

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ادامه مطلب... فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▀█▄ قضیه:
▬    وقتی «ترزا می» همراه با «دانلد ترامپ»، در مصاحبه مطبوعاتی شرکت کرد، یک نحوی از تکرار تاریخ، جلب نظر می‌نمود؛ این که چقدر این دو، به زوج یاغی و آشوبگر دهه ۱۹۸۰، یعنی «مارگارت تاچر» و «رانلد ریگان» شبیه هستند. گویا تاریخ تکرار شده است. سنخی از نو محافظه‌کاری سبک‌سر که به قول خودشان «سگ‌های وحشی» را در اطراف می‌پراکنند، تا از آشفته‌بازار جهان تغذیه کنند. و از قضا از این بابت هم تکرار تاریخ هستند که هر دو، بیش از حد، ضد ایران موضع می‌گیرند. حال، سؤال این است که آیا ما هم به همان اندازه که آن‌ها یاغی هستند، انقلابی و کوبنده هستیم، تا مانند نوبه قبل، آن‌ها را سر جایشان بنشانیم، طوری که در تاریخ بنویسند؟ بله؛ پاسخ من این است که حتی بیشتر. بله؛ حتی بیشتر!
▬    خوب که تأمل کنیم و بویژه به آهنگ انتخابات‌های اخیر دقت نماییم، یک چیز از لا به لای بزرگترین سرشماری عقاید سیاسی، رنگ و بوی خود را به ذهن تحلیل‌گر الهام می‌کند. این که وقتی در مقیاس ملی به آراء بنگریم، نحوی مقاومت ملی بالغ خودنمایی می‌کند. درست که در انتخابات ۹۲، بالاخره گزینه سازش، میلیمتری پیروز شد، ولی در آن شرایط و با آن فشار افلیج کننده تحریم‌ها، حمایت ۴۹.۵ درصدی رأی دهندگان از گزینه‌های متفرق مقاومت، نشان از ثقل فرهنگی شگرف مقاومت دارد.
▬    از این گذشته، جنس این ۴۹.۵ درصد مقاوم هم مهم است. دو انتخابات قبل‌تر، یعنی انتخابات ۸۸ و ۸۴، به خوبی، روند پایدار حرکت جوانان در مسیر مقاومت را نشان می‌دهد. در واقع، هر چند که پس از انتخابات ۹۲، نخبگان سیاسی، نگاه بدبینانه به استمرار خط انقلاب را موافق واقع‌بینی تصور کردند، ولی واقع ماجرا این نبود. واقع این بود که سالمندانی بریدند، ولی جوانانی در حال ظهور بودند که در سال ۸۴ به بالندگی رسیدند. این جوانان اعتراضی به گروه عقلای بریده داشتند که آن هم تکرار تاریخ بریدگان بود. بریدگان از سوی جوانان به همان چیزهایی متهم شدند که خود بریدگان در جوانی معترض بدان‌ها بودند. جوانان ۸۴، خواستار مبارزه با فساد، حذف خویشاوند سالاری، توقف سیطره بوروکراسی بر مشیت تاریخی مردم، و رفع تبعیض میان تهران و غیر تهران بودند، و همچنان هستند. انتخابات ۹۲ وقفه‌ای در کار دشوار آن‌ها بود، اما انتخابات پارلمانی، مجدداً رنگ و بوی مقاومت آن‌ها را در ترکیب کلی مجلس مقابل ترکیب رأی تهران نشان داد. و باور من این است که انتخابات ۹۶، پس از آزمون ناموفق خط سازش، صحنه استمرار تاریخ انقلابی ما خواهد بود.

▀█▄ کاوش در قضیه:
▬    تمایل به حفظ وضع موجود، میلی بازدارنده و اغلب غیر عقلانی است که در تمام انسان‌ها وجود دارد؛ میل به نگه داشتن همه امور به همان شکلی که هستند و اجتناب از هر نوع تغییر شرایط. می‌گوییم این میل بازدارنده و اغلب غیرعقلانی است، زیرا، در بسیاری از مواقع، حفظ وضع موجود و تغییر ندادن آن اصلاً به نفع کشور نیست و غیرعقلانی خواهد بود؛ گاهی، حتی، مخالفان تغییر نیز ضررهای این رویکرد را می‌داند و با وجود این حقیقت، از تغییرات اساسی اجتناب می‌ورزند. این ویژگی به طور خاص با روح انقلابی‌گری در تناقض است، زیرا، میل به «تغییر منطقی» گام اول در انقلابی‌گری است. شاید به همین دلیل مشاهده می‌شود که دانشگاه‌ها، مراکز مطالعات راهبردی، مطبوعات، احزاب و حلقه‌های فکری دیگر ایده‌های اصولی زیادی تولید می‌کنند، اما، «انقلابیون بریده» از کاربست آن‌ها، و خصوصاً موارد خلاقانه‌تر ناتوان هستند. «انقلابیون بریده»، اغلب، بین دو گزینه پیشرفت تدریجی و تغییر منطقی، مورد اول را انتخاب می‌کنند و این تا حد زیادی نه به خاطر عدم کفایت آن‌ها در تصمیم‌سازی، بلکه به دلیل این گرایش غریزی به حفظ وضع موجود است.
▬    در انقلابی نبودن، «هراس از بی‌ثباتی» عامل مهمی است. انقلابیونی که پا به سن می‌گذارند، به سازمان و تشکیلات حاصل از رنج‌های انقلاب عشق می‌ورزند، و از این رو، رفته رفته، معانی منطقی انقلاب را با پایداری در ساز و برگ و تشکیلات طاق می‌زنند. این قانون آهنین، انقلاب را به رکود و سردی می‌کشاند. در مقابل، «انقلابیون جوان» از تغییر اساسی هراس ندارند، و از این بابت است که «انقلابی جوان» ضرورت هر اجتماعی است، چرا که زمانه‌ای همچون روزگار ما، تغییرات اساسی سیاست را بر وفق دگرگونی‌های اجتماعی و تکنیکی ایجاب می‌کند. سیاست اگر مدام مهیای پذیرش تغییرات اساسی نباشد، سازگاری خود را با زمانه از کف خواهد داد. پس، در روزگار ما خصوصاً، نیروی انقلابی عنصر ضروری سیاست به شمار می‌رود.
▬    برای ایجاد هر نوعی از انقلابی‌گری، ابتدا باید به وضع موجود نچسبید و آمادگی این را داشت که اگر منطق ایجاب کرد، هر سطح از تغییری را پذیرا شد. بر عکس، «انقلابیون بریده» که به «ثبات» علاقه‌مند هستند، با یک ایده انقلابی روبرو می‌شوند، شتابان و هراسان آن را رد می‌کنند، نه به این خاطر که ایرادی در منطق آن ایده وجود دارد، بلکه از این جهت که این ایده زیاده تغییر می‌آفریند، و این می‌تواند بی‌ثباتی ایجاد کند که «انقلابیون سالمند» از برخورد با امواج آن هراس دارد. اما اگر واقعاً می‌خواهیم رفته رفته نابود نشویم، باید با این تغییرات اساسی کنار بیاییم.

▀█▄ چه باید کرد؟
▬    در دنیای که با این شتاب دگرگون می‌شود، «انقلابیون جوان» باید در صدد باشند که انقلابی‌گری حقیقی را در صف نیروهای سیاسی کشور خود راه بیندازند؛ برای این منظور و برای فایق آمدن بر هراس‌های کهن‌سالان مسیرهایی را می‌توان پیشنهاد کرد:

▬    نکته اول: به ایجاد یک معیار ثابت برای ارزیابی «شرایط» و «ایده‌های واکنش به شرایط» فکر کنید. باید بپرسید و توضیح دهید که آیا آن‌چه ایده‌ها می‌خواهند با وضع موجود فاصله زیادی دارد؟ معیار باید طوری طراحی شود که علاوه بر «آری یا نه» به ایده‌ها امتیاز دهد تا مقایسه آن‌ها معنادار شود و مردم و سیاستمداران بتوانند مقایسه بهتری به دست آورند.
▬    نکته دوم: برای ترس کسانی که از دگرگونی شرایط هراسان هستند پاسخ‌هایی دلگرم‌کننده ارائه دهید. به عنوان مثال بگویید: «اگر چه بظاهر به نظر می‌رسد این ایده موجب اختلالاتی درون کشور شود، اما، در حقیقت، این تغییرات آن قدرها هم بزرگ و پر هزینه نیست، و پس از اجرای آن‌ها، همه می‌توانند همانند قبل به مسیر زندگی خود ادامه ‌دهند». آرام کردن شرایط و از آن مهم‌تر، ارائه چشم‌اندازی تسهیل شده از آینده خیلی اهمیت دارد.
▬    نکته سوم: پافشاری نکنید؛ از «منطق تیشه» استفاده کنید. «منطق تیشه»، گویای یک روند رفت و برگشتی است. اگر فرهاد، تیشه را بر سنگ فشار می‌داد، سال‌های سال هم می‌گذشت، سنگی گشوده نمی‌شد. ولی او توانی وارد می‌کرد، سپس رها می‌نمود، دوباره خیز بر می‌داشت و ضربه می‌زد، سپس رها می‌کرد... . با پافشاری و اعمال فشار بی‌وقفه، معمولاً دیوارهای سخت تغییر باز نمی‌شوند. باید رفت و برگشت.
▬    نکته چهارم: طراحی مسیرهای آزمایشی تغییر، شگرد بعدی است. پیاده کردن آزمایشی ایده‌ها، هم هراس‌ها را تسکین می‌دهد، و هم روند تغییر را پخته‌تر می‌سازد. ایده‌های خود را پیش از شروع، به طور آزمایشی پیاده‌سازی کنید، تا دست کم، از اختلالات غیر ضروری جلوگیری به عمل آید و تا حد ممکن مشکل کمتری برای مردم ایجاد نماید.
▬    نکته آخر: از تمایل به وضع موجود در خودتان نیز غافل نمانید. شما نیز مانند دیگران در معرض خطر علاقه‌مندی غیر منطقی به ثبات هستید. اطمینان حاصل کنید که ایده‌ای را به خاطر سختی آن رد نمی‌کنید. اینجا به تعهد اخلاقی سفت و سخت خود باید ایمان پیدا کنید. شما هم به معیارهای استوار برای سنجش درست و نادرست احتیاج دارید و هم به مهذب بودن اخلاقی در جهت رام کردن نفس در مسیر حق. این استواری اخلاقی و ایمانی است که مرد انقلابی را انقلابی نگه می‌دارد (توأم با اقتباس‌های آزاد از جفری باومگارتن).
مأخذ:رسالت
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در شنبه, 16 بهمن 1395 ساعت 22:57

انقلاب همواره

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ ادامه مطلب...فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    نکته ۱. به رغم کسانی که عصر انقلابات را خاتمه یافته تلقی می‌کنند، «انقلابی بودن»، دیگر به یک ضرورت روزمره جوامع انسانی بدل شده است. اگر در گذشته تاریخ، «انقلابی بودن»، هر چند صد سال یا این اواخر، چند ده سال، و وقتی زیربنای فرهنگی جامعه با روبناهای نهادی تصادم سازش‌ناپذیر می‌یافت، ضرورت پیدا می‌کرد، امروزه دیگر چنین نیست. پس از «ابرانقلاب ارتباطات» که به طور متوسط، هر دو سال یک بار، زیر و رو شدن مناسبات اجتماعی را به دنبال دارد، و این زمان دو ساله رفته رفته کوتاه و کوتاه‌تر می‌شود، «انقلابی بودن»، دیگر یک ضرورت روزمره جوامع انسانی است.
▬    نکته ۲. دگرگونی سازمان‌ها و نهادهای کشور در قالب «انقلاب»، از «انقلابی بودن» افراد قابل تفکیک نیست. به عبارت دیگر، بسیاری از نیروهای انقلابی در مقیاس کشور، به این دلیل به نتیجه مطلوب نمی‌رسند که فرد فرد مردم در خود نیازی به «انقلابی بودن» احساس نمی‌کنند. در این حال، مردم ترجیح می‌دهند که با دگرگونی‌های جزئی، به زندگی روالمند خود ادامه دهند. البته همین مردم، اغلب از دنیا نالان هستند، و سیاستمدار انقلابی باید آن‌ها را از این «تناقض تولستوی» آگاه کند؛ لئو تولستوی، نویسنده تاریخ‌ساز روس، می‌گوید: «همه به دنبال دگرگونی دنیا هستند، اما، هیچ کس به فکر دگرگونی خود نیست». تعبیر درخشان تولستوی هشداری مفید برای هر مصلح اجتماعی و سیاستمدار انقلابی است که به دنبال ایجاد و حفظ دگرگونی است، تا از انقلاب‌های محیطی عقب نیفتد؛ «انقلابی بودن»، بیشتر یک امر فرهنگی است تا سیاسی.
▬    نکته ۳. برخی از سیاستمداران پا به سن گذاشتۀ انقلاب ما، همان مردان انقلابی قدیم، همان «گروه عقلا»، اغلب در پی اعمال اصلاحات سازمانی و نهادی هستند تا انقلاب اجتماعی همواره؛ آن‌ها دیگر چندان انقلابی نیستند. روحیه اصلاحاتی آن‌ها این است که وقتی صدای الزامات «انقلاب درونی» را از متن جامعه می‌شنوند، به جای انطباق منطقی با این الزامات، تشکیلاتی برای آن‌ها مهیا می‌کنند تا «در آینده» همسازی با زمانه به دست آید. برای دستیابی به «انقلاب منطقی»، این اقدامات لازم هستند، اما، تضمین‌کننده موفقیت نخواهند بود. یک «انقلاب منطقی» در صورتی که بر اساس تحول در ساختار فکری و قابلیت‌های افراد کشور نباشد، نهایتاً محکوم به شکست است. سیاستمدار، به موازات برنامه‌ریزی برای دگرگونی سازمانی و تشکیلاتی، باید به تحول انقلابی در چارچوب‌های ذهنی مردم خود توجه کند.
▬    نکته ۴. نیروهای انقلابی برای اعمال دگرگونی در ساختار فکری مردم، باید به شیوه یادگیری و رویه‌های عملی آن‌ها توجه کنند. باید دقت کرد که آن‌ها چه نحو ارتباطاتی را برقرار می‌نمایند. مردم در هر زمانه‌ای و در هر قشر و رده اجتماعی، زندگی مخصوص به خود را دارند که سرشار از اعتقادها، اولویت‌ها، انگیزه‌ها و ارزش‌های آن‌ها است. این مؤلفه‌های فکری باید کشف شوند و سیاستمدار باید به زبان مردم، موضوعات را توضیح دهد و آن‌ها را برای پذیرش دگرگونی‌ها تشویق کند.
▬    نکته ۵. علاوه بر دگرگونی در افکار، شامل اعتقادها، اولویت‌ها، انگیزه‌ها و ارزش‌ها، بر سیاستمدار لازم است تا نحوی تهذیب و تقوا را در مردم پدید آورد تا افکار به اعمال تبدیل شوند. این به معنای تشخیص و تنظیم گرایش‌های معمول در اجتماع و تأثیرات آن‌ها بر رفتار مردم است. باید «ملکه»ای که منجر به رفتاری خاص در لحظه تصمیم‌گیری می‌شود، تغییر کند تا دگرگونی عمیق رخ دهد. باید ترس‌ها و امیدها و عادات اذهان تغییر یابند.
▬    نکته ۶. در گام بعد، باید خلأهای عملکردی  از بین بروند. باید زمینه و محیط، طوری تسهیل شود که افراد قشرهای مختلف که به لحاظ ذهنی و عملی مهیا شده‌اند، وارد فرآیندهای تغییر اجتماعی گردند. در تنظیم و مهیا ساختن محیط، نقش «جو فرهنگی» و همچنین، «نفوذ» سیاستمدار به اشخاص و الگوهای پر نفوذ اجتماعی، و همچنین رسانه‌های غالب دوره، اهمیت کارساز دارد.
▬    نکته ۷. نهایتاً توصیه می‌شود تا روند نهایی اجرای تغییرات با الگوهای پیشگام آغاز شود. یکی از بهترین راه‌های غلبه نهایی بر مقاومت و ترس مردم و همچنین سیاستمداران «گروه عقلا» از دگرگونی، علم کردن پیشگامان دگرگونی است. برای سالیان طولانی این عقیده وجود داشت که نوع بشر نمی‌تواند مسافت یک مایل (معادل ۱٫۶۰۹ کیلومتر) را در کمتر از ۴ دقیقه طی کند. طی دهه ۱۹۴۰ و اوایل دهه ۱۹۵۰، دوندگان زیادی به این عدد نزدیک شدند، اما، نتوانستند آن را بشکنند، اما، در ششم ماه مه ۱۹۵۴، راجر بنیستر توانست یک مایل را در ۳ دقیقه و ۵۹ ثانیه بدود. تنها ۴۶ روز پس از رکورد تاریخی بنیستر، جان لندی توانست این رکورد را باز هم بهبود دهد. تا سال ۱۹۵۷، ۱۶ دونده دیگر رکوردی را شکستند که تا پیش از آن تصور می‌کردند، مانعی غیر ممکن است. امروزه، هزاران نفر، مسافت یک مایلی را در کمتر از ۴ دقیقه می‌دوند. «نیروهای تغییر اجتماعی» هم به طریقی مشابه رفتار می‌کنند. ما غالباً موانع بسیاری مانند «یک مایل ۴ دقیقه‌ای» برای خود ایجاد کرده‌ایم؛ پیش از آن‌که تمام کشور باور کند که غیرممکن، ممکن است، یک فرد یا تعدادی از افراد باید چشم‌انداز را عوض کنند و ضعف شیوه تفکر قدیمی را نشان دهند (توأم با برداشت‌های آزاد از پایگاه اطلاعاتی مک‌کنزی).
مأخذ:صبح‌نو
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در شنبه, 16 بهمن 1395 ساعت 16:52

پدیده ”دروغ‌پردازی لحظه‌ای“

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ادامه مطلب... فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


۱.    کانال‌های تلگرامی اصلاح‌طلب از مخاطبان خود خواستند تا با شرکت در مراسم تشییع شهدای آتش‌نشان، شعار «قالیباف استعفا» را فریاد بزنند. «مراسم عظیمی» آغاز شد، و در آن اثری از این شعار نبود. خبرنگار روزنامه شرق، در صفحه شخصی خود نوشت که «از ۸:۴۵ دقیقه تو تشییع آنشنشانان بودم از سمت قنبرزاده وارد مصلی شدم و ساعت ۱۱ با جمعیت از در جنوبی خارج شدم در کل فقط یه کاغذ استعفا قالیباف دیدم» (به نقل از فارسپلاس،۹۵۱۱۱۰). این گفته خبرنگار شرق را ۱۹۸ نفر پسندیدند و ۱۸ نفر نه. یعنی حتی نود درصد دنبال کنندگان صفحه خبرنگار شرق هم این گفته او را تأیید کرده‌اند. این هزیمت، پس از مراسم تشییع «آقای هاشمی»، دومین شکست پیشاانتخاباتی آن‌ها در سازمان‌دهی جنبشی در تهران بود.
۲.    کانال‌ خبری کاملاً مشکوک «آمدنیوز» که از زمان درگذشت «آقای هاشمی»، با انتشار اخبار آشکارا خلاف واقع، توجهات تحلیل‌گران اخلاق رسانه را به خود جلب کرده است، شامگاه نهم بهمن ماه با انتشار مطلبی از «مهدی خزعلی»، از مخاطبان خود خواست تا همان شعار «قالیباف استعفا» را بگویند، ولی تشییع کنندگان چنین چیزی نگفتند. تا عصر روز دوشنبه، این کانال مبهوت بود، تا آن که از ساعت چهارده و هشت دقیقه خودش را جمع و جور کرد و با اخباری درباره «ترامپ» کار خود را شروع کرد. ساعت پانزده و سی و یک دقیقه، در عکسی که کاملاً تصنعی به نظر می‌رسید، کاغذی که روی آن شعار «قالیباف استعفا» نوشته شده بود را در میان هفت نفر که گویی شرکت کننده در مراسم تشییع آتش‌نشان‌ها بودند منتشر کرد. این تصویر، به طرز قابل ملاحظه‌ای تصنعی به نظر می‌رسید، بدین ترتیب که فردی که این کاغذ را در دست داشت کاملاً پنهان بود و حتی دستی که از او نمود داشت نیز در دستکش پنهان شده بود! عکس در یک کادر بسیار بسته گرفته شده و به نظر می‌رسد که بین عکاس و شخص شعار به دست، هماهنگی قبلی برقرار بوده است.
۳.    این دروغ‌ها و سایر دروغ‌پردازی‌ها که در «فضای مجازی» منتشر می‌شوند، اثرات مخرب خود را برای ساعاتی مستعجل بر جای می‌گذارند و اندک زمانی بعد، دود می‌شوند و به هوا می‌روند. این، خصلت آن‌هاست. بویژه در یک مجال عینی، مانند حضور گسترده مردم در تشییع جنازه، دروغ‌پردازان تا ساعت چهارده و هشت دقیقه به لکنت می‌افتند. ولی در مواقعی که مجال کافی برای افشای دروغ این «دروغ‌پردازان لحظه‌ای» نیست، چه باید کرد؟ این پرسش، خصوصاً در تصمیم‌گیری‌های مهم اجتماعی مانند انتخابات اهمیت دارد، چنان که در دو انتخابات اخیر، این تأثیر در شهری مانند تهران که آماج این ادوات «دروغ‌پردازان لحظه‌ای» بوده، خود را نشان داده است.
۴.    یک نتیجه در این استدلال‌ها معلوم می‌شود؛ و آن این که در شرایط فعلی، بی‌طرفی وزارت «ارتباطات و فناوری اطلاعات» از بی‌طرفی وزارت کشور بسیار مهم‌تر است. و حال تصور کنید که وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات یا وزیر کشور، معاون سیاسی حزب دولتی باشند. و این واقعیت را بگذارید کنار اظهار نظرهای شدیداً انتخاباتی دکتر محمود واعظی، وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات در این ماه‌های منتهی به انتخابات، و تصور کنید که اگر وزیر کشور که مستقیماً مجری انتخابات است، چنین سخنانی را بر زبان می‌آورد، ناظران امور در مورد سلامت انتخابات چه قضاوت می‌کردند؟ فی‌المثل، دکتر محمود واعظی فرموده‌اند: «ما فکر می‌کنیم اصلا در حزب اعتدال و توسعه نباید احساس کنیم که انتخابات آسانی در پیش داریم و کسانی که مشی اعتدالی دولت را قبول دارند و می‌خواهند کشورشان آباد شود نباید در خانه بنشینند» (دی ۹۵). «من فکر می‌کنم که در ۲۹ اردیبهشت، انتخابات سختی خواهیم داشت چون هر کس با هر تفکری که کاندید شود، هدفش تخریب آقای روحانی است» (آبان ۹۵). «ما فکر می‌کنیم اگر آقای احمدی‌نژاد نیامد یک مقدار کار ما در ستاد انتخابات مشکل‌تر می‌شد که به مسائل غیرواقعی پاسخ دهیم اما به دلیل دو قطبی شدن، رأی آقای روحانی تضمین بود» (آبان ۹۵).
۵.    این دیدگاه‌های تند انتخاباتی، آن هم از جانب کسی که توان آن را دارد تا در شب انتخابات جریان توقف‌ناپذیر تبلیغات انتخاباتی را یک طرفه به نفع نامزد دولتی کند، از هر نوع اظهار نظر انتخاباتی وزیر کشور مهم‌تر است. این است احوالات «فضای مجازی». دکتر محمود واعظی همان وزیری است که درست ساعاتی قبل از انتخابات پارلمانی ۹۴، یعنی در ۶ اسفند ۹۴، در دامنه مدیریتی او پیامی با این متن منتشر شد: «مردم عزیز ایران؛ کشور، امروز به رای شما نیاز دارد. جمعه ۷ اسفند، آینده پرامید ایران را رقم بزنیم. حسن روحانی رئیس جمهور» ... «آینده پرامید» ... «امید» ... «امید»؛ بله، این است آقای دکتر محمود واعظی.
۶.    پیشنهاد من این است که برای ممانعت از چنین سوء استفاده‌های تاریخ‌سازی، یک کمیته بی‌طرف از جانب شورای نگهبان یا قوه قضائیه، مستقیماً عملکرد وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات را همچون عملکرد وزارت کشور در دوره یک ماهه منتهی به انتخابات زیر نظر بگیرد تا اتفاقات عجیبی مانند پیامک آقای روحانی یا از آن بدتر، ”دروغ‌پردازی لحظه‌ای“ فضای مجازی صورت نگیرد. گفتن ندارد که ۲۴ ساعت منتهی به انتخابات از چه میزان اهمیتی برخوردار است. در همین ۲۴ ساعت بود که مداخله رئیس جمهور به نفع فهرست «امید»، در انتخابات پارلمانی ۹۴ روی داد.
مأخذ:صبح‌نو
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 13 بهمن 1395 ساعت 21:21

صفحه 41 از 407