چارلز رایت میلز در ”نخبگان قدرت“
▬ در دنیای شرکتهای تجاری، در میان مدیران سیاسی، و بیش از همه، در میان نظامیان حاکم، سران سلسلهمراتبهای عظیم و دستگاهها و تشکیلات قدرت، نه تنها به عنوان افراد موفق، بلکه به عنوان مشتریان حامی موفقیت تلقی میشوند. آنها، معیارهای موفقیت را تفسیر میکنند و در مورد افراد به کار میبرند. کسانی که یک درجه از آنها پائینترند، معمولاً، جزء دار و دسته و مشتریان (ارباب رجوع) آنها محسوب میشوند؛ بنا بر این، چون این حضرات معصوم و بیعیباند، بالطبع این عده نیز پاک و سالماند، اما، سلسله مراتبها سخت به یکدیگر تنیدهاند و ارتباط ظریفی با یکدیگر دارند، و هستند کسانی که در درون هر باند به باندهای دیگر وفادارند. وفاداریهای شخصی به همان قوت وفاداریهای اداری، و مآلاً معیارهای شخصی پیشرفت به همان حدت معیارهای غیرشخصی پیشرفت وجود دارند. آنگاه، که خطمشی یک عضو منفرد از حلقههای مختلف بالابالاییها را پیگیری و بررسی میکنیم، در حقیقت، تاریخچه وفاداریهای آنها را نیز ترسیم مینماییم. زیرا، از دیدگاه عامل موفقیت در بین آنها، اولین و کلیترین واقعیت در مورد حلقهی بالابالاییها، این است که آنها مبتنی بر انتخاب شخصی هستند. دومین واقعیت در مورد این سلسلهمراتبهای موفقیت این است که آنها ساختار واحد و یکپارچهای را تشکیل نمیدهند؛ بلکه مجموعهای از باندها هستند که روابط مختلفی با هم دارند و غالباً رقیب یکدیگر هستند. سومین واقعیتی که باید آن را پذیرفت این است که، در چنین دنیایی، جوانانی موفق خواهند شد که سعی کنند خودشان را به کسانی بچسبانند که مسؤول گزینش آنها به عنوان افراد موفق هستند.
▬ به این ترتیب، آرمان عملی ادبیات امریکا (که محصول بت بزرگ موفقیت است) در شگرد خود در باب «آنچه عامل موفقیت میگردد»، دچار تغییر شگرفی شده است؛ ویژگیهای معقول و شخصی قدرت اراده، صداقت، پایبندی به اصول اخلاقی و ناتوانی ذاتی شخص در گفتن «آری» به «مسیر خلاف» زن و دود و شراب (این تصویر جدید قرن نوزدهم جای خود را به «مهمترین عامل منحصر به فرد، یعنی، شخصیت کارآمد»، داده است که «با افسون جلب توجه میکند»، و «از سر و رویش اعتماد به نفس میبارد»). در این «شیوهی جدید زندگی»، اغلب باید گل لبخند به لب داشت و شنونده خوبی بود، بر حسب علایق دیگران لب به سخن گشود و دیگران را مهم جلوه داد (و باید تمامی این کارها را مخلصانه انجام داد). فیالجمله، روابط شخصی به بخشی از «روابط عمومی» (یا همان قربانی کردن خویشتن خویش در بازار شخصیت)، به تنها هدف موفقیت فردی در شیوه زندگی شرکتی تبدیل شده است. یک مقامپرست نخبه، برای آنکه به عنوان فردی گران قدر و سختکوش تلقی شود، باید در عین آنکه در تعامل و گزینش یک جرگه کار خود را آغاز کرده است، اما، علیالاغلب در زمینههای یکسره متفاوتی دیگران را و خود را نیز متقاعد نماید که بر ضد شخصیت واقعی خویش است.
▬ این ادعای خودخواهانهی حلقههای بالابالاییها در امریکاست که میگویند اعضایشان کاملاً خودساختهاند. این تصویر خود آنها از خودشان، و اسطورهی کاملاً عوامانهی آنهاست. دلیل عامیانهی این ادعا مبتنی بر حکایات و داستانهاست؛ دلیل علمی آن به نظر وابسته به آئینها و رسوم آماری است که نشان میدهند نسبتهای متغیری از بلندپایگان فرزندان دونپایگاناند [و از مراتب پایین خود را ساختهاند به این پایه رسیدهاند]. قبلاً دیدهایم که بخشهایی از حلقههای خاص نخبگان متشکل از افرادی بود که [از ردههای پایین] ارتقاء یافته بودند، اما، آنچه در بین این حلقههای بالابالایی مهمتر از نسبت کسانی است که قبلاً فرزندان کارگران روزمزد بودهاند، معیار پذیرش آنها و این که چه کسی این محک و آزمون را اعمال میکند است. ما نمیتوانیم از تحرک صعودی به شایستگی بزرگان پی ببریم. حتی، اگر اعداد و ارقام بیتناسبی که عموماً این روزها مطرحاند معکوس شوند، و ۹۰ درصد نخبگان فرزندان کارگران روزمزد گردند، اما، معیارهای گزینش نخبگان تغییری نخواهد کرد و همان خواهد بود که قبل از این تحول حاکم بود (در نتیجه، ما ضرورتاً نمیتوانیم از تحریک به شایستگی پی ببریم [و باید معیارهای گزینش نخبگان را اولویت ببخشیم]). فقط اگر معیارهای احراز پستهای بالا، شایستگی و ارزشمندی بود، و تنها اگر در حالتی که به طور محض، تنها مدیران کارآمد مجال حضور داشتند، این معیارها اعمال میشدند، در آن صورت میتوانستیم شایستگی را (از هر نوع آمار تحرک صعودی) به چنین آماری قاچاق کنیم. این پندار که انسان خودساخته تا حدودی «خوب» است و انسان پرورشیافته در خانواده خوب نیست، فقط در صورتی حاوی مفهوم اخلاقی است که حرفهای که فرد خود را در آن ساخته است مستقل باشد، یعنی، هنگامی که فرد به عنوان یک مدیر کارآمد روی پای خود بایستد. همچنین، برتری انسان خودساخته میتواند در بوروکراسیهای دقیق و سختگیر، جایی که بررسیها و تدقیقات پیشرفت [افراد] را کنترل میکنند، معنا داشته باشد، اما، در نظام گزینش شرکتی معنای چندانی ندارد.
▬ بر اساس واقعیت روانشناختی، چیزی به نام انسان خودساخته وجود ندارد. هیچ انسانی خودساخته نیست تا چه رسد به اعضای جماعت نخبگان امریکایی. در دنیای سلسلهمراتبهای شرکتی، افراد توسط کسانی که پایگاهی فراتر از آنها دارند و بر اساس معیارهایی که آنها به کار میبرند، انتخاب میشوند. در ارتباط با شرکتهای امریکایی، ما معیارهای جاری را بررسی کردیم. افراد خود را طوری شکل میدهند، که با این معیارهای شرکتها هماهنگ کنند؛ و در نتیجه، توسط این معیارها که در واقع، امتیازهای اجتماعی مسلط محسوب میشوند ساخته میشوند. اگر چیزی به نام انسان خودساخته وجود ندارد، اما، چیزی به عنوان خودبهرهکش وجود دارد که در بین نخبگان امریکائی بسیارند.
▬ در چنین شرایط موفقیتآمیزی، از فقر شروع کردن و بعداً ثروتمند شدن حسنی ندارد. فقط هنگامی که راههای ثروتمند شدن طوری هستند که مستلزم فضیلتی است یا منجر به فضیلتی میشود، ثروت شخصی نشانگر حسن و فضیلت و امتیاز محسوب میشود. در نظام گزینش از بالا، اینکه فرد در آغاز کار فقیر باشد یا ثروتمند، آن قدر که در نشان دادن اصول حاکم بر عمل مسؤولین گزینش افراد موفق تأثیر دارد، در نشان داد اینکه فرد چطور آدمی است کارآیی ندارد.
▬ به تعداد کافی، هستند افرادی که به لحاظ پایگاهی پائینتر از حلقههای بالابالاییها هستند و نیک میدانند که همهی اینها منجر به آراء و نظرات بدبینانه در مورد فقدان رابطه بین شایستگی و تحرک شغلی، و میان فضیلت و موفقیت میشود. این به معنای غیراخلاقی بودن دستاوردها و موفقیتهای (شخصی) است، و در عمومیت چنین نظراتی مشهود است: «تمامی اینها فریبی بیش نیست»، و «مهم نیست که چی میدونی، مهم اینه که کی رو میشناسی». امروزه، تعداد زیادی غیراخلاقی بودن موفقیت را به عنوان واقعیت جاری پذیرفتهاند.
▬ نظر بعضی از ناظران و محققان با آگاهی از غیراخلاقی بودن موفقیتها به سوی ایدئولوژی [و نقش آن در این رویداد] جلب شده است. این دیدگاه به طور ضمنی از سوی علوم اجتماعی دانشگاهی و محققان روابط انسانی در محیط کار صنعتی مطرح میشود؛ اما، عدهای دیگر ریشهی این وضعیت را در آرامش و تسکین روحی که ادبیات جدید تسلیم و رضا (که در بعضی محافل درویش مسلکی جای ادبیات کهن علاقه و اشتیاق جنونآمیز را گرفته است) که به شیوههای پیش رفتن در زندگی میپردازد، میجویند، اما، بدون توجه به شیوه خاص واکنش [به مسألهی موفقیتهای غیراخلاقی]، موضوع غیراخلاقی بودن ترفیعها، اغلب به آن سطح از حساسیت عمومی منجر میگردد که ما نام آن را فساد اخلاقی بالابالاییها مینامیم. تصویر قدیمی انسان خودساخته، تصویری رنگباخته و بیرونق شده است و هیچ تصویر دیگری از موفقیت، پایگاه ممتازی را که این تصویر در ابتدا داشت را نگرفته است. موفقیت، خود، به عنوان مدل امریکائی برتری، هنگامی که به یکی از مشخصههای فساد اخلاقی بالابالاییها تبدیل میشود، رو به زوال میگذارد.
مآخذ:...
هو العلیم