چارلز رایت میلز در ”نخبگان قدرت“
▬ اضطراب اخلاقی زمان ما، محصول این حقیقت است که ارزشها و عرصههای قدیمی شرافت، دیگر مرد و زن عصر شرکتها را به خود جلب نمینماید، و نیز، این ارزشها، با ارزشها و عرفهای جدیدی که بتواند معنای اخلاقی و محدودیت به رویههای معمول سلطه شرکتها بدهد و لازمالاتباع باشد جایگزین نشدهاند. نکته این نیست که تودهها عرفها و سنن رسیده به آنها را صراحتاً رد کردهاند، بلکه موضوع این است که برای بسیاری از اعضای این جوامع، این عرفها تو خالی شده است. هیچ مفهوم اخلاقی مقبول در دسترس نیست، ولی، هیچ مفهوم اخلاقی مردود نیز وجود ندارد. تودهها به عنوان فردیتها از لحاظ اخلاقی بیدفاع هستند و به عنوان گروهها از لحاظ سیاسی بیتفاوتاند. این است آن بیتعهدی که عمومیت یافته است؛ یعنی، وقتی از «اکثریت» سخن گفته میشود، یعنی، همانان که به لحاظ اخلاقی سردرگم است.
▬ اما البته، فقط «اکثریت» نیست که به این ترتیب، از لحاظ اخلاقی سر در گم شده است. جیمز رستون مینویسد: «تراژدی حکومت واشنگتن این است که از هر سو با آثار به جای مانده از عادات سیاسی قدیمی و نهادهای منسوخ، مغشوش و مخدوش گشته است، ولی، این حکومت دیگر توسط ایمان باستانی که بر آن مبتنی شده بود، تقویت نمیگردد. این حکومت به بدیها چسبیده است و استواریها را رها کرده است. ادعای ایمان میکند، ولی، ایمان ندارد؛ واژگان سرودهای قدیمی را میداند، ولی، آهنگ ترانه را فراموش کرده است؛ در یک نبرد ایدئولوژیک شرکت کرده است، بدون اینکه قادر به تعریف ایدئولوژی خود باشد. ماتریالیسمِ یک دشمن ملحد را نکوهش میکند، ولی، ماتریالیسمِ خود را میستاید».
▬ امروزه، سلطه شرکتها از قدرت انبوه و هنگفت حاصل از نهادهای سیاسی و اقتصادی بهره میبرند، ولی، این امر هرگز نخواهد توانست ارضاء اخلاقی آنان که این قدرت بر آنها اعمال میشود را فراهم آورد. هر منفعت عریانی و هر قدرت نامحدود جدید برآمده از شرکتها، جبههها، اتحادیههای کارگری و آژانسهای دولتی که در دو نسل گذشته ظهور کرده، با شعارهایی مشحون از اخلاق پوشیده شده است. تاکنون، چه کاری با اسم منافع عمومی صورت نگرفته است؟ با رسوایی یک شعار، شعارهای جدیدی به صورت صنعتی تولید میشوند تا پس از طول مصرف خاص خود، مبتذل شوند. و در کل، این عصر بحرانهای متواتر اقتصادی و نظامی ترسها، تردیدها و اضطرابها را شایع میکند که ضرورت جدیدی برای جست و جوی اعتلای اخلاقی و بهانههای آراسته را پدید میآورد.
▬ «بحران»، اصطلاحی است که از مفهوم حقیقی خود خارج شده است؛ چرا که، افراد زیادی در مقامات بالا آن را ایجاد کردهاند تا سیاستها و افعال عجیب و غریب خود را بپوشانند؛ در حقیقت این دقیقاً عدم وجود بحران است که فساد بالابالاییها را آشکار و رسوا میکند. از آنجا که بحران حقیقی شرایطی ایجاد میکند که برای انسانهای بزرگ جایگزینهای حقیقی ارائه میدهد معنای اخلاقی آنها به وضوح در معرض بحثهای عمومی است. فساد بالابالاییها، تضعیف فراگیر ارزشهای قدیمی و سازماندهی عدم مسؤولیت و تعهد درگیر هیچ بحران فراگیر نبوده است، و بر عکس، موجب به طور خزنده موجب بیتفاوتی و آرام آرام سرگرم پوشالیکردن و میانتهی نمودن جامعه بودهاند.
▬ تصوراتی که در حلقههای بالابالاییها غالب میشوند، تصورات نخبگانی است که سرشناس تلقی میگردند. در بحث از سرشناسهای حرفهای، اشاره کردم که نخبگان نهادینه شدهی قدرت، توجه مستقیم هوادران ملی را به خود منحصر نمیکنند. آنها این اقبال ملی را با خالقان بیخیال یا پرشور «سرشناس بودن» تقسیم میکنند و این خالقان نیز به نوبهی خود قدرتی راستین را به مثابهی چشمبندی خیرهکنندهای تدارک میکنند. در مواردی که میزان معروفیت و هواداری به طور عمده و مداوم متوجه سرشناسهای متخصص میباشد، هواداری نصیب نخبگان قدرت نمیشود. بنا بر این، ظهور و جلوهگری اجتماعی این نخبگان تابع پریشانیهای پایگاه اجتماعی است یا نظر اکثریت در مورد آنها از طریق مشهوریتی که باعث سرگرمی و مشغولیت گردد (و یا به طور موردی منجر تنفر میشود) شکل میگیرد.
▬ فقدان هر گونه نظم و چارچوب اخلاقی بر اعتقادات، باعث میشود که انسانها در میان توده، تا حد نهایت مورد دستکاری و پریشانسازی دنیای سرشناسان قرار گیرند. چرخشی که در خواستها، موازین و ارزشها صورت گرفته است نیز در همین راستاست به گونهای که همهی اینها افراد را در معرض بیاعتمادی و بدبینی در نوعی از ماکیاولینیسم قرار میدهند. بنا بر این، آنها از حق انحصاری شرکتهای ثروت دلقکبازیهای شبانهی افراد سرشناس و زندگی غمانگیز یا شاد ثروتمندان به طور عاریتی استفاده میبردند.
▬ با این همه، یک ارزش قدیمی امریکایی هنوز وجود دارد که کاملاً از بین نرفته است: ارزش پول و چیزهایی که پول میتواند بخرد (این ارزش، حتی، در روزگار تورم مانند فولاد آبداده، جامد و پایدار مینماید). سوفی تاکر گفته است: «من ثروتمند بودهام؛ فقیر هم بودهام؛ و باور کنید که ثروتمندی بهتر است». با ضعیفتر شدن دیگر ارزشها سؤال ایجاد شده برای امریکاییها این نیست که «آیا چیزی وجود دارد که پول به همراه هوش و استعداد نتواند آن را بخرد؟» [چرا که دیگر تردیدی وجود ندارد که پول توان خرید همه چیز را دارد]، بلکه پرسش امریکاییها این است که «چه تعداد از چیزهایی که پول آنها را نخواهد خرید، ارزش و اهمیتی بیش از چیزهایی که پول آنها را خواهد خرید خواهند داشت؟». پول هنوز تنها معیار واضح موفقیت است و این موفقیت همچنان ارزش مسلط امریکایی میباشد.
▬ هر گاه که استانداردهای زندگی مبتنی بر پول سلطه مییابد، انسان پولدار، بدون توجه به این که این پول را از چه طریقی به دست آورده است، سرانجام، مورد احترام واقع میگردد. به قول معروف، یک میلیون دلار انبوهی از گناهان را میپوشاند. فقط این نیست که مردمان پول را میخواهد؛ مسأله این است که استانداردهای اولیهی آنها مادی میباشد. در جامعهای که پولسازان هیچ رقیب جدیای در شهرت و افتخار ندارند، کلمهی «عملگرا» برای بازتاب مفهوم سود شخصی و «عقل سلیم» (عقل سلیمی که باید از لحاظ مالی پیش برده شود) مفید معنا نشان خواهد داد. جست و جو و تعقیب زندگی مبتنی بر پول در حالی که اثر دیگر ارزشها کاهش یافته است، ارزش فرمانده میگردد؛ بنا بر این، انسانها از لحاظ اخلاقی به راحتی در تعقیب پول بادآورده و ایجاد سریع مقام و منزلت اجتماعی سنگدل میشوند.
▬ میزان زیادی از فساد در امریکا (هر چند همه آنها چنین نیست)، صرفاً بخشی از تلاش قدیمی برای ثروتمند شدن و پس از آن ثروتمندتر شدن میباشد. ولی، امروزه، زمینهای که این تلاش قدیمی باید در آن صورت گیرد تغییر کرده است. هنگامی که نهادهای اقتصادی و سیاسی، هر دو کوچک و متفرق بودند (مانند مدلهای سادهتر اقتصاد کلاسیک و دموکراسی جفرسونی)، هیچ کس توانایی اعطا یا کسب سودهای عظیم و کلان را نداشت، اما، وقتی نهادهای سیاسی و فرصتهای اقتصادی متمرکز و متصل به هم هستند، آنگاه، مسؤولیت و مقام عمومی میتواند برای اهداف شخصی مورد استفاده قرار گیرد.
▬ فساد بالابالاییهای موجود در ادارات دولتی بیشتر از فساد ردههای برتر شرکتهای تجاری نیستند. یک سیاستمدار فقط هنگامی میتواند منافع مالی را اعطا کنند، که مردان اقتصادی آماده و خواهان گرفتن آن باشند و مردان اقتصادی فقط هنگامی میتوانند سودهای سیاسی را کسب کنند که سیاستمدارانی که بتوانند چنین سودهایی را اعطا کنند، وجود داشته باشند. البته، توجه عمومی به زد و بند افراد در حکومت بیشتر جلب میشود که برای این امر دلایل خوبی وجود دارد. وقتی سطح انتظارات بالاتر باشد، عموم مردم سادهتر از ادارات دولتی دلسرد و ناامید میشوند. توقع از مردان تجارت این است که عاشق و کشتهمردهی منافع خودشان باشند و اگر آنها با موفقیت بر روی یخ ظریف قانون اسکیت کردند، امریکاییها عموماً به آنها به خاطر فرار از قانون افتخار میکنند. ولی، در تمدنی مانند تمدن امریکا که کاملاً تحت نفوذ تجارت قرارگرفته است، قوانین تجارت به عمق دولت نفوذ کرده است (به خصوص وقتی که این همه تجارتپیشه به دولت راه یافتهاند). چه تعداد از دولتها واقعاً برای قانونی که نیازمند محاسبات عمومی دقیق در مورد قراردادهای قوهی مجریه و محاسبهی مخارج آن است تلاش و مجاهدت میکنند؟ مالیات بر درآمدهای بالا باعث شبکهای از تبانیها بین کارخانجات بزرگ و کارمندان بالابالایی شده است. آنگونه که ما دیدهایم، راههای ابداعی زیادی برای قلب روح قوانین مالیاتی وجود دارد و استانداردهای مصرف بسیاری از انسانهای پرخرج، بیشتر با محاسبات مخارج پیچیده به جای روش سادهی خانگی صورت میگیرد. قوانین مالیات بر درآمد مانند ممنوعیتها و ترتیبات و قواعد زمان جنگ [دوم جهانی]، هنوز بدون توجه به ضوابط تجارت بزرگ و عظیم [امروزی] به قوت خود باقی هستند. فقط تقلب در آنهاست که غیرقانونی است، ولی، فرار از آن متداول میباشد. قوانین بدون حمایت قراردادهای اخلاقی جرم میزاید، ولی، از آن مهمتر، رشد نگرش مصلحتاندیشانه و غیراخلاقی را تقویت میکنند.
▬ جامعهای که در حلقههای بالا و در سطوح میانی آن، به طور گستردهای این اعتقاد وجود دارد که شبکهای از کسب و کار نامشروع متداول میباشد، انسانهای با وجدانی تولید نمیکند؛ جامعهای که کاملاً مصلحتگراست، انسانهای با وجدان پدید نمیآورد. جامعهای که معنی موفقیت را به پول فراوان محدود میکند، و در اصطلاحات خود شکست را به عنوان بزرگترین گناه سرزنش میکند، آری چنین جامعهای، با ارتقاء پول به مقام ارزشی منحصر به فرد و بیهمتا، فریبکاری و روابط پشتپرده تولید خواهد کرد. خوشا به حال آنان که به درستی و نیکوکرداری بشر بدگمانند، چرا که، فقط آنها آنچه را که موفقیت میآورد را در اختیار دارند.
مآخذ:...
هو العلیم