مرحوم دکتر پرویز ناتل خانلری؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
☱ مجموعهی لغاتی که طی تاریخ در زبان ملتی وجود داشته و به کار رفته است در حکم فهرست حوادث و شیوهی زندگانی و تمدن و اندیشهها و آرزوهای آن ملت است. از مطالعهی این مجموعه میتوان بر سرگذشت مادی و معنوی هر یک از جوامع انسانی وقوف یافت.
☱ این مجموعهی لغات در هیچ زبانی هرگز مدتی دراز یکسان نمیماند. هر تحولی که در جامعه رخ میدهد، چه مادی و چه معنوی، تغییراتی در لغات متداول آن جامعه پدید میآورد. یک دسته از لغات، به سبب آن که مصداق خارجی آنها متروک شده است از این مجموعه بیرون میرود و منسوخ میشود.
☱ اما چیزهای تازه و معانی نوی که به اقتضای تحولات اجتماعی ایجاد شده، محتاج الفاظی است که بر آنها دلالت کند. این الفاظ ناچار به وسیلهی اقتباس از زبانهای دیگر، یا اشتقاق، یا استعمال لغات متروک در مورد و معنی جدید ایجاد میشود.
☱ بحث دربارهی نحوه متروک شدن لغات یا مرگ آنها، و شیوههای پیدایش لغات جدید که در حکم تولد آنها است، و همچنین، تغییر یافتن معانی بعضی از الفاظ که تجدید حیات آنها شمرده میشود، موضوع یکی از شعبههای مهم زبانشناسی است که به زبان فرانسوی سمانتیک (Semantique) خوانده میشود و در فارسی میتوان آن را علم دلالت خواند.
☱ در تحول لغات، هر زبان علتها و عوامل متعددی تأثیر دارد. از آن جمله یکی علتهای لفظی است و یکی علتهای ذهنی، اما، علتهای اجتماعی که موضوع بحث این مقاله است شاید بیش از همه در این امر موثر باشد.
☱ پیش از آن که به بحث دربارهی یک یک این علل بپردازیم، باید بدانیم که تغییر و تحول در الفاظ هر زبان امری عارضی است، یعنی، اصل در زبان آن است که لغات آن همیشه یکسان بماند و تغییر نپذیرد، زیرا، که دلالت لفظ بر معنی ذاتی نیست. هیچ لفظی خودبهخود و به حسب اصواتی که در ترکیب آن به کار رفته است معنی خاصی را به ذهن شنونده نمیآورد و اگر جز این بود میبایستی که به شنیدن هر کلمهای از زبانی بیگانه مفهوم آن را دریابیم و محتاج آموختن نباشیم.
☱ دلالت هر لفظ بر معنی معین، مبتنی بر مواضعه و قراردادی است که میان افراد یک جامعهی هم زبان به وجود آمده است، و برای آن که غرض از این مواضعه حاصل شود باید در آن تغییر بسیار رخ ندهد و گر نه مردم آشنا با هم بیگانه خواهند شد و مقصود یکدیگر را نخواهند یافت.
☱ راستی هم شمارهی کلماتی که به معنی اصلی خود باقی مانده و از این جهت طی تاریخ هیچ گونه تغییری نپذیرفته است، در هر زبانی بسیار است و میتوان فهرستی از این گونه کلمات فراهم کرد. از آن جمله در فارسی میتوان کلماتی را که در سنگ نوشتههای هخامنشی به کار رفته است با کلمات متداول امروز سنجید و در آن میان کلماتی یافت که طی این مدت دراز، یعنی، نزدیک به دو هزار و پانصد سال اگر چه در صورت لفظی آنها تغییراتی رخ داده باشد از نظر دلالت بر معنی هیچ تغییر نکرده است.
☱ نمونهی این کلمات از این قرار است: برادر، بودن، پا، تن، تو، خشت، دار (درخت)، دست، دیدن، دادن، ستون، سپاه، سرد، شب، کندن، گاو، گرم، مادر، مردن، ماه، مرد، نام، نر، نوه.
☱ از جملهی کلماتی که معنی آنها ثابت میماند نامهای اعداد را میتوان به مثال آورد. کلماتی که بر عدد دلالت میکند از زمانی که زبان قدیم و مشترک هند و اروپایی رایج بوده، یعنی، از چهار پنج هزار سال پیش تاکنون، با همهی تغییرات لفظی که در شعبهها و مشتقات آن زبان پذیرفته است، از نظر دلالت بر معنی خاص اصلی، تغییری در آنها رخ نداده است.
☱ فیالمثل لفظی که بر مفهوم عدد ۱۰ دلالت میکند در زبانهای مختلف گروه هند و اروپایی صورتهای گوناگون گرفته است: سنسکریت = daca، یونانی باستان = deka، لاتینی = decem، ایتالیایی = dieci، اسپانیایی = dies، فرانسوی = dix، انگلیسی = ten، فارسی = ده.
☱ اما در همهی این زبانها مفهوم آن درست همان است که در اصل بوده است.
☱ با این حال، شمارهی کلماتی که منسوخ میشود و کلمات تازهای که به وجود میآید در هر زبانی فراوانتر از آنها است که به معنی اصلی مانده است و این امر خود نشان میدهد که تأثیر عوامل اجتماعی در تحول لغات هر زبان آن قدر بزرگ است که بر اصل، یعنی، ثابت ماندن دلالت الفاظ بر معانی، غلبه میکند. این تأثیرات، چون آن که گفتیم به سه صورت جلوه گر میشود: ۱. متروک شدن بعضی از کلمات، ۲. پیدایش لغات نو، ۳. تغییر مدلول بعضی از الفاظ.
░▒▓ ۱. متروک شدن کلمات
• کلمات تاریخی
☱ هیچ ایرانی در این روزگار کلمات برگستوان، فتراک، خفتان، موزه، مقنعه، قربوس و صدها لغت دیگر را از این دست در زندگانی عادی خود به کار نمیبرد، اما، شاید در قرن پنجم هجری این کلمات برای هر فرد ایرانی بسیار مأنوس بوده و هر کس آنها را روزانه بارها بر زبان میآورده است. علت این امر آن است که این الفاظ بر چیزهایی دلالت میکند که از لوازم زندگانی آن زمان بوده است و چون امروز دیگر کسی خفتان نمیپوشد و با گرز جنگ نمیکند تا آن را به فتراک زین خود بیاویزد، ناچار به نام این چیزها هم احتیاجی ندارد تا آنها را بیاموزد و در گفتار به کار ببرد.
☱ این گونه کلمات تنها هنگامی که با تاریخ قرون پنجم و ششم سر و کار داریم و آثار و نوشتههای مربوط به آن زمانها را مطالعه میکنیم به کار میآید.
☱ کلمات «صدره»، «سرداری»، «ارخالق»، «کلیجه» و «جبه» نیز از جملهی لغاتی است که تا یک قرن پیش متداول بود. این لباسها را مردم آن روزگار میپوشیدند و طبعاً به نام آنها هم احتیاج داشتند، اما، بسیاری از جوانان امروز شاید نه این الفاظ را شنیده باشند و نه از مصداق آنها، پارچه و طرز دوخت این جامهها آگاه باشند.
☱ این گونه کلمات را میتوان «کلمات تاریخی» خواند، یعنی، کلماتی که تنها در یک دوره از تاریخ متداول بوده است و اکنون، تنها هنگام مطالعهی آثار آن دوره با آنها روبرو میشویم.
☱ کلمات تاریخی را از جملهی کلمات مرده محسوب باید داشت، زیرا، در بسیاری از موارد، معنی آنها صریح و آشکار نیست و از روی مدارک و اسناد قدیم تنها معنی کلی و مبهم آنها را میتوان دریافت. فیالمثل میدانیم که «تبنگوی» ظرفی بوده است، اما، از شکل و جنس و اندازهی آن اطلاع درست نداریم، زیرا، که اسم متضمن وصف اشیاء نیست، بلکه علامتی است که بر صورت ذهنی ما از اشیاء دلالت میکند و اگر آن صورت در ذهن ما موجود نباشد تنها با ذکر نام نمیتوانیم آن را ایجاد کنیم.
☱ از این قبیل است اصطلاحات اداری و کشوری که با تغییر وضع سیاسی و اجتماعی منسوخ میشود. کلمات «جزیه» و «سرگزیت» انواع مالیاتی بوده است که چون اکنون، منسوخ است الفاظ آنها هم فراموش شده است. در دوران استیلای مغول و تاتار اصطلاحات مغولی و ترکی در فارسی معمول شد که با سازمان اداری و حکومتی آن روزگار ارتباط داشت. کلمات «یاسا» به معنی قانون و مجازات قانونی و «تمغا» در معنی یک نوع مالیات صنفی و «تزوک» و مانند آنها از جملهی کلماتی است که تنها در مطالعهی تاریخ دوران مغول و تیمور و نوشتهها و آثار ادبی آن روزگار به آنها بر میخوریم و در فارسی امروز هیچ مورد استعمال ندارد. نام مسکوکات رایج هر دوره را نیز باید از این جمله شمرد. مانند «درهم و دینار» و «پشیز» و غیره.
☱ اصطلاحاتی که مربوط به دین منسوخ است نیز از همین جمله است. کلمات «میزد» (به فتح یا و سکون زای و دال) و باژ «و» برسم «و مانند آنها که مربوط به آیین زردشتی است امروز جزء کلمات متروک زبان فارسی شمرده میشود».
☱ همچنین، است نام مصنوعات هر زمان که یا در خود کشور ساخته میشده یا از کشورهای دیگر میآوردهاند، مانند «سقلاطون» و «استبرق» و «دیبا» و «پرنیان» و «برد» که همه انواع پارچههای معمول در ایران بوده است، و نام خوراکهایی که میپختند و، سپس، منسوخ شده است، مانند «طبرزد» و «کعب الغزال» که هر دو از انواع شیرینی است.
• الفاظ حرام
☱ در هر یک از جوامع بشری، از وحشیترین قبایل سرخ پوست و سیاه پوست گرفته تا متمدنترین ملتهای امروزی، اعتقادات و اوهام یا آدابی وجود دارد که بر زبان آوردن بعضی از الفاظ را در اجتماع یا حتی در خلوت منع میکند. در جامعهشناسی اصطلاحی برای این مورد اتخاذ کردهاند و آن کلمهی «تابو» (Taboo) است که از زبان مردم جزایر پلی نزی اقتباس شده است و معنی آن تقریباً، حرام بودن است.
☱ سادهترین نوع حرمت الفاظ که در جوامع متمدن امروزی نیز مورد مثال فراوان دارد آن است که به مقتضای آداب اجتماعی ادای کلماتی در حضور دیگران خلاف ادب شمرده میشود. در کمتر جامعهی بشری کسی میتواند نام اعضای تناسل را به لفظ صریح بگوید مگر آن که او را به بیتربیتی «منسوب کنند. ذکر مدفوعات بدن و عمل دفع و محل آن نیز موافق ادب نیست. به این سبب است که در بیشتر زبانها نام این محلها همیشه به کنایه گفته میشود، اما، هر کنایهای پس از انتشار و رواج صراحت مییابد و باز ادای آن منافی ادب میشود. پس، باید هر چند گاه الفاظی که بر این معانی دلالت میکند تغییر بپذیرد».
☱ گاهی هم برای احتراز از رکاکت، از کلمات بیگانه که نزد عموم متداول نیست و در جامعه معنی صریح ندارد استفاده میکنند. در فارسی چندی کلمهی عربی غیر متداول مبال «را به کار میبردند، زیرا، که ترکیب و معنی آن که «محل بول» است برای فارسی زبانان صراحت نداشت. سپس، کلمهی «خلا» به معنی «جای تنهایی» معمول شد. کلمهی «مستراح» که معنی آن «جای آسودگی» است نیز چندی به کار رفت. طبقات مختلف اجتماع هر یک برای بیان این معنی تعبیری کنایه آمیز داشتند. اصطلاحات «قضا حاجتی» یا «قضای حاجت»، «آب دستی»، «دست به آب»، «کنار آب» و «جایی» همه کم کم بوی مصداق خود را گرفت و متروک شد.
☱ از چندی پیش که طبقهی تحصیل کردهی فارسی زبان با تمدن و آداب و زبانهای اروپایی آشنایی یافت، در این مورد برای پرهیز از الفاظ «بیادبانه» کلمات اروپایی مانند «کابینه»، «دبلیو سی» و «توالت» را که خود آنها در فرانسه و انگلیسی کنایاتی برای این معنی شمرده میشوند به کار بردند و البته، به زودی برای مراعات ادب کلمات دیگری خواهند یافت.
☱ ذکر کلمهای که به معنی زن بدکاره است از همین قبیل شمرده میشود. این معنی را در زبان پهلوی «جه» و «جهیک» بیان میکردند که متروک شد و در فارسی کنایهای جای آن را گرفت. روسبی یا روسفید کنایهی معکوس است و از آن «روسیاه» اراده میشود. کلمات فاحشه «و» معروفه «نیز اصطلاحاتی است که برای احتراز از ذکر صریح این کلمه به وجود آمده است. عامه در این مورد کلمهی» خانم «را به کار میبرند که کلمهای عام است و از آن معنی خاص اراده میکنند».
☱ در زبان فرانسه نیز لفظی که بر این معنی دلالت میکند بارها تغییر یافته و هر بار لفظ سابق، اگر چه ابتدا معنی عام داشته است، به سبب سرایت قباحت معنی متروک شده است. چندی کلمهی Garce که به معنی دختر بود در این مورد به کار رفت و، سپس، این کلمه در هر دو معنی منسوخ شد. کلمهی Fille نیز که همان مفهوم «دختر» دارد اکنون، در این مورد استعمال میشود و به این سبب دیگر این لفظ را در بیان معنی حقیقی آن نمیتوان به کار برد و هر گاه معنی اصلی را بخواهند از آن اراده کنند Jeune Fille میگویند.
☱ اما علت دیگر حرمت الفاظ اعتقادات دینی یا اوهام و خرافاتی است که در هر جامعهای کم یا بیش وجود دارد. اعتقاد به سحر الفاظ یعنی، قدرت جادویی کلمه با قطع نظر از معنی آن، در همهی جوامع بشری قدیم رواج داشته است. جادوگران همهی ملتها هنگام عزائم الفاظی بر زبان میآوردند یا بر تعویذها مینوشتند که غالباً معنی نداشت، اما، ایشان و معتقدانشان میپنداشتند که در آن الفاظ قدرتهای فوق بشری نهفته است.
☱ این اعتقاد بشر ابتدایی بعدها به کتابهای دینی هم سرایت کرده است. در سفر پیدایش تورات آمده است که آفریننده به وسیلهی ادای کلمات روشنایی را آفرید: «خدا گفت روشنایی بشود، و روشنایی شد». در انجیل یوحنا نیز کلمه با آفریننده یکی شمرده شده است: «در ابتدا کلمه بود، و کلمه نزد خدا بود، و کلمه خدا بود».
☱ اعتقاد به قدرت لفظ از آن جا ناشی شده که لفظ را که دال است با معنی که مدلول آن است یکی شمرده و میان این دو امر به وحدت قائل شدهاند. بعضی از قبایل اسکیمو همین که پیر شدند نام خود را عوض میکنند و میپندارند که نام تازه وجود نو و جان تازهای به ایشان میبخشد و با این تدبیر از چنگ مرگ میگریزند. در همین کشور ما نیز معمول بوده است که هرگاه کسی به بیماری ممتد دچار میشد یا بدبختیهای متوالی بر سر او میآمد نامش را تبدیل میکردند، زیرا، که آن شومی و تیره بختی را از تأثیر نام او میپنداشتند. شاه سلیمان صفوی در آغاز سلطنت خود «شاه صفی» نام داشت و پیوسته بیمار و رنجور بود. منجمان گفتند که این رنجوری از تأثیر نام او است. به این سبب او نام خود را به سلیمان تبدیل کرد و برای آن که قوای شر و ارواح خبیث باور کنند که او کس دیگری است و دست از سرش بردارند یک بار دیگر با نام جدید تاجگذاری کرد.
☱ بعضی از قبایل وحشی چنان از تأثیر شوم کلمات بیم دارند که غالباً لغات عادی زبان خود را عوض میکنند. فیالمثل کسی که نامش مفهومی عام مانند «آب» یا «درخت» داشته باشد، اگر طعمهی نهنگ شود نه تنها تا مدتها نام او را بر نوزاد دیگر نمیگذارند، بلکه آن کلمه را در معنی عام نیز استعمال نمیکنند. یکی از سیاحان نوشته است که قبیلهای از سرخپوستان پاراگوئه در مدت هفت سال سه بار لفظی را که معنی «پلنگ» از آن اراده میشد به لفظ دیگر تبدیل کردند.
☱ خودداری از تلفظ بعضی کلمات برای پرهیز از تأثیر شوم آنها موجب متروک شدن آن الفاظ میشود. در زبان قدیم هند و اروپایی از جملهی جانورانی که آن قوم میشناختند نام «خرس» وجود داشته و این کلمه در بسیاری از شعبههای آن زبان باقی مانده است، اما، در زبان روسی هیچ لفظی که از آن اصل منشعب شده باشد نیست و این جانور را به لفظی مینامند که معنی آن «عسل خوار» است. علت این امر آن است که مردم روسیه از خرس بیم داشتهاند و گمان میبردند که تلفظ نام او موجب حضور آن حیوان و جلب خطر او خواهد شد.
☱ در همهی زبانها میتوان برای حرمت الفاظ که موجب متروک شدن بعضی از کلمات شده است نمونههایی یافت: در زبان کنونی، آذربایجان برای عقرب نامی وجود ندارد، و این جانور خطرناک را «آدی یامان» مینامند، یعنی، آن که «نامش زشت و نامبارک» است.
☱ در زبان جاری شهرستان خوی نیز «گرگ» نام ندارد، از ذکر نام او چندان پرهیز کردهاند که فراموش شده است و اکنون، آن حیوان را «قورت» میخوانند که به معنی «کرم» است.
☱ گاهی همین عقاید عامیانه موجب میشود که از نام گذاری به کودک خودداری شود تا مبادا هم زادش او را بشناسد و با خود ببرد. «آتسز» که یکی از امیران خوارزمشاهی بود نام خود را از این جا دارد، زیرا، که این کلمه در زبان ترکی جغتایی به معنی «بینام» است.
☱ نظیر این پرهیز در ایران و میان فارسی زبانان نیز دیده میشود. در بسیاری از نقاط ایران نام «جن» را هنگام شب نمیآورند، زیرا، که میترسند با ذکر نام این موجود نادیدنی خطرناک، خود او حاضر شود. به این سبب نام دیگری که اشاره یا کنایه است بر او میگذارند.
☱ در تهران طایفهی جنیان را «از ما بهتران» میخوانند و این کلمه که معنی تملق آمیزی در بر دارد نشانهی بیم و هراسی است که مردم از جن در دل دارند.
☱ در بیرجند، جن را «اندرآ» میخوانند و این کلمه یا تعارفی است از روی ترس که او را دعوت به دخول میکند. یا اشاره به آن که این موجود بیاجازه و دعوت در هر خانهای در میآید.
☱ در بعضی شهرهای دیگر ایران مفهوم «جن» را با لفظ «اونا» یعنی، ایشان «بیان میکنند تا از ادای نام این موجود وحشت انگیز پرهیز کنند».
☱ نام جانوران گزنده و خطرناک نیز در بسیاری از نقاط ایران برده نمیشود. در بیشتر شهرها و دهکدههای فارس، شبان گاه اگر بخواهند از مار گفتگو کنند او را به نام «بند چاه» مینامند.
☱ در کرمان نام این خزندهی موذی، خاصه هنگام شب، جز با کلمهی «چوب گز» برده نمیشود.
☱ در نائین نام شبانهی عقرب «نوم نبر» است، یعنی، آن چه نامش را نباید برد.
☱ در دیگر کشورهای فارسی زبان نیز نام این جانور را به نامهای گوناگون میخوانند. در تاجیکستان آن را «ناگفتنی» مینامند و در افغانستان لقب او «نام گم» است.
☱ خوک جانور بدی است که هم به محصول زیان میرساند، و هم در شرع اسلام نجس و حرام است. نمیدانیم که به کدام یک از این دو سبب نام اصلی او در بعضی از کشورهای فارسی زبان متروک شده است. در افغانستان او را «جانور بد» میخوانند و در تاجیکستان لقب «گوسفند سفید» به او دادهاند.
☱ عدد «۱۳» نیز نزد بسیاری از ملتها، و از آن جمله ایرانیان، شوم شمرده میشود و احتراز از ادای لفظ آن اولی است. در گیلان، خاصه رشت این کلمه هرگز به کار برده نمیشود و بر حسب معمول پس از عدد دوازده کلمهی «زیاده» را به جای آن میشمرند. بزازان شیراز نیز برای پرهیز از ذکر این عدد منحوس آن را «دوازده و یک» میخوانند.
☱ پرهیز از ذکر نام موجودات یا اموری که مایهی وحشت است در همهی زبانها مثالهای بسیار دارد. در زبان عربی برای نام عزرائیل که قابض ارواح است کنایهای میآورند و آن «بویحیی» است، یعنی، «زندگی» را کنایه از مرگ هراسناک قرار دادهاند. کسی که او را مار گزیده باشد بیماری است که امیدی به زنده ماندن او نیست، چون ذکر این معنی هراس انگیز است این چون این کسی را «سلیم» یعنی، تندرست میخوانند تا از فال بد، یعنی، اشاره به مرگ حتمی او احتراز کرده باشند.
☱ علت دیگری که موجب حرمت لفظ، یعنی، پرهیز از ادای آن میشود، احترام و شأن فراوانی است که برای مفهوم یا مدلول لفظی قائل هستند. یهودیان هنگامی که در خواندن متن تورات به نام «یهوه» میرسیدند از تلفظ آن کلمه پرهیز میکردند و آن کلمه را «ادونایی» میخواندند که به معنی «صاحب» و «مالک» است. شاید نظیر همین پرهیز احترام آمیز موجب شده باشد که در فارسی بعد از اسلام کلمهی «اورمزد» متروک شده و لفظ «الله» با آن که در نماز و اذان مکرر میآید نیز در زبان عامه رواج نیافته است و به جای این دو کلمه، لفظی که معنی صاحب «و» مالک «دارد و کنایه از آن مفهوم است، یعنی، دو لفظ» خدا «و» خداوند «معمول و متداول شده است. لفظ» خدا «اکنون، جز در ترکیب» کدخدا «یه معنی اصلی خود به کار نمیرود و همه جا معنی مطلق» یزدان «و» الله «به خود گرفته است. نام» قرآن «هم مقدس و مورد احترام است و برای احتراز از هتک حرمت آن، در بسیاری از موارد کتاب دینی مسلمانان به نامهای کنایه آمیز خوانده میشود. از آن جمله در مازندران، به» فراگلام «سوگند یاد میکنند که معنی آن جز» برگ درخت افرا «نیست، اما، این تعبیر کنایه از قرآن است و گوینده با ذکر آن از این که بیوضو نام کتاب آسمانی را بیاورد احتراز میکند».
☱ چون آن که در مثالها و موارد فوق دیدیم، اعتقادات دینی یا موهوماتی که نزد ملتی رواج دارد، موجب پرهیز از ذکر بعضی از لغات میشود و این پرهیز گاهی بعضی کلمات را به کلی منسوخ میکند و الفاظ دیگری را که یا وصفی یا کنایه آمیز است به جای آنها نزد آن ملت رواج میبخشد.
░▒▓ ۲. پیدایش لغات نو
☱ هر جامعهی بشری پیوسته در تحول و تغییر و ترقی است و این حال او را به الفاظ نوی برای نامیدن امور و چیزهای تازه محتاج میکند و گذشته از این، الفاظی متروک و منسوخ میشود و ناچار به جای آنها باید لغات تازهای به وجود بیاید. در زبان متداول هر ملتی این احتیاج به چند وجه برآورده میشود:
• نامیدن با عبارت وصفی
☱ یکی از وجوه رفع احتیاج لغوی نامیدن اشیاء و معانی جدید است به یاری اوصاف یا عبارتهای وصفی. از این قبیل است نامهای ماشین دودی «و» چراغ زنبوری «و» بخاری نفتی «و» راه آهن «و» چراغ برق «و مانند آن ها».
☱ نسبت دادن اشیاء و امور تازه به کشور و سرزمینی که موطن اصلی آنها بوده است نیز از همین قبیل شمرده میشود. گیاهها و میوهها و محصولات کشاورزی که از کشوری دیگر آمده است غالباً به سرزمین اصلی منسوب میشود. در یونانی گیاه اسپست Medike Botane نامیده میشود یعنی، گیاه منسوب به کشور ماد. نام زردآلو در لاتینی Prunus Armeniaca است، یعنی، آلوی ارمنی. هلو که ظاهراً، از ایران به کشورهای دیگر رفته است به نام ایران منسوب شده و از صورت لاتینی Persica arbor یعنی، درخت پارسی یا ایرانی، در زبان فرانسه به شکل Peche و در انگلیسی به صورت Peach که هر دو تلفظهای برگشتهی همان کلمهی لاتینی (به معنی ایرانی) است در آمده است.
☱ در فارسی نیز این گونه کلمات فراوان است. از آن جمله است کلمات تبریزی (نوعی درخت)، چینی (نوعی از سفال)، کاشی، حلبی، هندوانه که صورت نخستین آن خربزهی هندی است، پرتقال، اُرسی منسوب به اُرس یعنی، روسیه، دارچینی یا دارچین یعنی، گیاه و درخت منسوب به چین، و گوجه فرنگی، توت فرنگی و مانند آن ها.
☱ گاهی نیز چیزها را به نام کسی که نخستین بار آنها را به سرزمینی وارد کرده است یا در کشت و رواج آنها موثر بوده است مینامند. شاید در فارسی لاله عباسی (نوعی گل)، طالبی (نوعی خربزه)، صاحبی (نوعی انگور)، داودی (نوعی گل) از این قبیل باشد. نام سکههایی مانند اشرفی و عباسی نیز چنین است.
• اشتقاق
☱ وجه دیگر، وضع الفاظ تازه است به یکی از طرق ترکیب و اشتقاق. هر زبانی به حکم قواعد و ساختمان کلی خود یکی از این دو روش را بیشتر مورد استفاده قرار میدهد.
☱ مراد از اشتقاق آن است که کلمهای با یکی از اجزای صرفی که خود تنها به کار نمیرود و معنی مستقل ندارد تلفیق شود و کلمهای تازه ایجاد کند. این اجزاء را پیشوند یا پسوند میخوانیم.
☱ از جملهی اجزایی که در فارسی برای ساختن لغت تازه بسیار به کار میآید پسوند «اک» است که معنی تصغیر دارد، اما، بیشتر در مورد تخصیص استعمال میشود. این پسوند چون به کلمهای که معنی وصف و صفت دارد افزوده شود برای بیان اسمی به کار میرود که به داشتن آن صفت مخصوص و ممتاز است. از زرد که صفت است زردک ساخته میشود تا به ریشهی گیاهی که زردی وصف خاص آن است اطلاق شود. کلمات سرخک، سفیدک، سیاهک نیز به همین قیاس ساخته شدهاند.
☱ همین پسوند اک است که در تحول زبان فارسی به زبَر و، سپس، به زیر تبدیل یافته و به صورتهای بیان حرکت در خط فارسی امروز نوشته میشود. از صفات متعدد با الحاق این جزء، اسمهایی ساخته میشود که از خصوصیات آنها داشتن صفت معینی است، مانند شوره از شور، زرده از زرد، سیاهه از سیاه، و سفیده و سرخه (کسی که موی سرخ دارد) و کبوده (درختی که پوست آن کبود است) و تلخه (دانهای که در مزرعهی گندم میروید) و مانند آنها، و چون به اعداد پیوسته شود برای چیزهایی علم میشود که به آن عدد مخصوصند، مانند پنجه، هفته، دهه، چله، صده و هزاره.
☱ این جزء در الحاق به اسم، کلمهی تازهای میسازد که رابطی آن با کلمهی اصلی رابطهی شباهت است. از نام غالب اعضای بدن کلماتی به این طریق برای نامیدن چیزهایی که با آن عضو شباهتی دارند ساخته شده است. از آن جمله است: چشمه، دماغه، دهنه، گوشه، دسته، پایه، سره، ساقه، کونه، کمره، کفه، ریشه، مشته، پشته و انگشته (افزاری که برزگران با آن دانه و کاه را باد میدهند).
☱ و همچنین، است کلماتی که با همین روش از اسمهای دیگر ساخته شده است. مانند شیره از شیر، دامنه از دامن، آسمانه (یعنی سقف) از آسمان، ناوه از ناو و مانند این ها.
☱ مثالهای این جزء را برای نمونه، آوردیم و اجزاء متعدد دیگر را که در فارسی هست و پیوسته با آنها لغات تازه ساخته میشود بر این قیاس باید کرد. مانند: ایستگاه، فرودگاه، دانشگاه، دادگاه، دانشکده، هنرکده، کودکستان، هنرستان، فرهنگستان.
• ترکیب
☱ اما، ترکیب، پیوستن چند لفظ مستقل است به یکدیگر، چنان که از مجموع آنها معنی تازهای اراده شود که به جز معنی اصلی هر یک از آن اجزاء باشد. زبان فارسی آمادگی خاص برای ساختن این گونه لغات و اصطلاحات تازه دارد و در هر زمانی فارسی زبانان قسمتی از احتیاجات خود را به لغات جدید با این روش بر میآورند. کلمات روشویی، جاکاغذی، ماهوت پاک کن، تیغ تیز کن، جارختی، کفش کن، رومیزی، زیرسیگاری، چهل چراغ، سه چرخه، دودکش و صدها مانند اینها مثالهای این روش برای وضع کلمات جدید است.
☱ ساخته شدن کلمات جدید نتیجهی تفننهای فردی نیست. البته، هر کس مختار است که لفظی جعل و اختراع کند، اما، کلمهای قبول عام مییابد و رایج میگردد که بر طبق قواعد دقیقی ساخته شده باشد و غالباً شرط است که مشابه بعضی از الفاظ جاری و متداول در زبان باشد.
☱ قسمتی از کلمات تازه نیز بر حسب احتیاجات علمی و فرهنگی به وسیلهی دانشمندان ساخته میشود و این گونه ابداعات را لغات عالمانه میخوانند. مثال این گونه کلمات در فارسی امروز فراوان است. مانند روانشناسی، کالبد شکافی، بافتشناسی، چینهشناسی، کالبدشناسی، آسیبشناسی، انگلشناسی، زیباشناسی، چشم پزشکی، هواپیما، هوانورد، آتشکار، بمب افکن، ناوشکن، نارنجک انداز، آبفشان، آتش نشانی، چترباز، زره پوش و بسیار مانند این ها.
• اقتباس لغات بیگانه
☱ آن چه که در دستور زبان از آن گفتگو نمیشود روش دیگری است که برای نامیدن امور و اشیاء تازه در هر زبانی متداول است و آن اقتباس و قبول الفاظ و لغات بیگانه میباشد.
☱ هیچ یک از زبانهای اقوام متمدن از لغات فراوان بیگانه خالی نیست و علت این امر آن است که تمدن از ارتباط و برخورد ملتها با یکدیگر توسعه و ترقی مییابد و غالباً آن چه ملتی از ملت دیگر اقتباس میکند با نام اصلی آن همراه است. شاید تنها چند قبیلهی وحشی بتوان یافت که در زبانشان لفظ بیگانه نباشد، یا کم باشد، زیرا، که با دیگران آشنایی و آمیزش نداشته و از ایشان چیزی نیاموختهاند، اما، در روزگار ما، با این همه، وسایل جدید ارتباطی، این گونه قبایل هم ناگزیر از اخذ و اقتباس الفاظ بیگانه شدهاند.
☱ آمیختگی لغات عربی با زبان فارسی آشکار است و همه میدانند، اما، عکس این معنی هم درست است، یعنی، لغات فراوان نیز از فارسی به عربی رفته و مورد استعمال یافته است و دانشمندان عرب از مجموعهی این لغات که دخیل و معرب خوانده میشود کتابها پرداختهاند.
• علت اقتباس
☱ اگر مجموعهی لغات بیگانه را که در زبانی وجود دارد از جهت معنی آنها مطالعه کنیم در مییابیم که مصداق غالب این الفاظ پیش از اقتباس در آن زبان وجود نداشته است. بنا بر این، با قسمتی از تاریخ تمدن و فرهنگ هر ملت از این طریق آشنا میتوان شد.
☱ کلمات بیگانه گاهی از راه بازرگانی و داد و ستد از زبانی به زبان دیگر میرود، لغاتی هست که صفت جهان گرد را به آنها اطلاق میتوان کرد، زیرا، که از یک کشور رو به راه نهاده و سراسر جهان را گشته و در هر ملتی یادگاری از خود گذاشتهاند. بیشتر این کلمات نام محصولات کشاورزی است که اصل آنها از سرزمین معینی بوده و در کشورهای دیگر به عمل نمیآمده است.
☱ از این جمله است نام شکر که شیرهی گیاه مخصوصی است و اصل آن از هند است. این کلمه که در هندی Sarkara بوده در یونانی Sakxaron و در لاتینی Saccharum و در فرانسه Sucre و در انگلیسی Sugar و در عربی سکر شده است.
☱ مثال دیگر کلمهی تنباکو است. این گیاه چون آن که میدانیم از سرزمین امریکا آمده و در قارههای دیگر جهان وجود نداشته است. نام آن نیز از زبانهای بومی امریکا گرفته شده و در همهی زبانهای جهان امروز، با تغییری در اصوات، متداول گردیده است. چون آن که در انگلیسی Tobaco و در فرانسه Tabac و در عربی «تبغ» و در فارسی «تنباکو» شده است.
☱ اما شمارهی این گونه محصولات طبیعی هر چه فراوان باشد نسبت به مجموع لغات مأخوذ و مقتبس بسیار نیست. بیشتر لغاتی که از زبانی به زبان دیگر میرود اصطلاحات و الفاظ مربوط به تمدن و فرهنگ، یعنی، ساختههای بشری است. از این جا میتوان دانست که یک ملت در ادوار مختلف تاریخ خود از کدام قوم تمدن آموخته و چه اموری را از دیگران اقتباس کرده و تحت تأثیر چه عوامل اجتماعی و فرهنگی خارجی واقع شده است.
☱ چون آن که گفتیم اقتباس الفاظ غالباً با اخذ معانی آنها همراه است، یعنی، در حقیقت، معنی تازه است که از دیگران اقتباس شده و به تبع آن لفظ اصلی نیز مورد قبول یافته است، اما، گاهی معنی و مصداق در زبان وجود داشته و تنها لفظ اصلی به لفظی بیگانه تبدیل شده است.
☱ این امر در مواردی روی میدهد که ملتی نسبت به ملت دیگر در بعضی از امور حس ستایش یافته باشد. در این حال نخست طبقهی برگزیده که با زبان آن قوم بیگانه آشنایی مییابد به عمد و برای خودنمایی کلماتی را از آن زبان به جای الفاظ مستعمل زبان خود به کار میبرد. سپس، استعمال کلمات بیگانه نشانهی یک نوع تجمل معنوی و امتیاز فرهنگی قلمداد میشود و از آنجا نزد طبقات پایینتر که برگزیدگان را سرمشق و مورد تقلید قرار میدهند نیز رواج مییابد. متداول شدن شمارهی بسیاری از لغات عربی در فارسی نتیجهی همین حس بوده است که طبقهی دانشمند به حکم علاقهی مذهبی لفظ عربی را شریفتر از معادل فارسی آن دانسته و برای خودنمایی در استعمال آن به جای کلمات معمول مبالغه کرده و کم کم طبقهی عامه نیز به پیروی از آن گروه پرداخته است.
☱ نظیر این حال امروز نسبت به لغات اروپایی پیش آمده است. که نویسندگان یکی از وسایل خودنمایی را استعمال الفاظ انگلیسی و فرانسوی میشمرند و، حتی، در مواردی که معنی تازهای در میان نیست تا احتیاجی به لفظ بیگانه باشد از آوردن این گونه کلمات در گفته و نوشتهی خود پرهیز نمیکنند. چنان که در فارسی رایج امروز لفظ فرانسوی مرسی merci به جای دست شما درد نکند و متشکرم جزء الفاظ رایج و جاری شمرده میشود.
☱ چون پیشرفت و تکامل تمدن بیشتر نتیجهی برخورد و رابطهی اقوام با یکدیگر است، اقتباس الفاظ از زبانهای دیگر رایجترین طریق پدید آوردن کلمات جدید است. زبان هیچ قوم متمدنی نیست که شامل عدهی فراوانی از لغات بیگانه نباشد.
☱ اما استعداد همهی زبانها در قبول لغتهای بیگانه یکسان نیست. بعضی زبانها مانند ایتالیایی الفاظ بیگانه را طرد میکند. زبان فرانسه بیشتر استعداد قبول کلمات خارجی دارد. زبان آلمانی رایج در سوئیس خصوصاً برای قبول کلمات بیگانه، آن هم غالباً به همان صورت اصلی، سهولتی دارد.
• تبدیل حروف بیگانه
☱ لفظ بیگانه غالباً پس از آن که تغییری در صورت پذیرفت پروانهی دخول در زبان مییابد. این تغییر در موردی است که لفظ خارجی شامل اصواتی باشد که ادای آنها برای اهل زبان دشوار باشد. حرف بیگانه را معمولاً، به حرفی که در زبان جاری به آن نزدیکتر است بدل میکنند. در هر زبانی میتوان دستگاه حروفی را که برای تبدیل حرفها و اصوات کلمات خارجی وجود دارد با دقت معین کرد.
☱ در فارسی اگر چه به سبب وحدت خط، صورت نوشتاری کلماتِِ گرفته شده از عربی حفظ شده است، اما، در تلفظ ص، ث، به سین؛ ض، ظ، ذ، به ز؛ ط، بهت، و واو عربی (که تلفظ آن از میان دو لب و مانند W انگلیسی است) به واو فارسی بدل شده است.
☱ سیبویه در «الکتاب» (جلد دوم، صفحهی ۳۴۳) مینویسد که در لغات فارسی چون معرب شوند حرفی که میان کاف و جیم است، یعنی، گ، به جیم بدل میشود و از ابدال آن چارهای نیست، زیرا، که این حرف در زبان تازیان وجود ندارد، و گاهی آن را به قاف بدل میکنند، زیرا، که به این نیز نزدیک است؛ حرفی را هم که میان باء و فاء است، یعنی، پ، گاهی به ف و گاهی به ب بدل میسازند
☱ گاهی هم همهی حرفهای مجرد کلمهی بیگانه در زبانی که آن را اقتباس میکند وجود دارد، اما، نحوه توالی آن حروف در این زبان نامأنوس است. در این حال حرفی به حرف دیگر تبدیل نمیشود، بلکه محل قرار گرفتن حرفها نسبت به یکدیگر تغییر میکند. این حالت را قلب مینامند.
☱ مثال این معنی در تلفظ عوام فارسی زبانان امروز، کلمات بیگانهای است که در آنها دو حرف صامت ک-س بی آن که مصوتی (یعنی حرکتی) میان آنها باشد وجود دارد. مانند: واکس، تاکس، لوکس و غیره. این ترکیب در فارسی غریب است و یگانه کلمهی متداول در فارسی عامه که چنین ترکیبی در آن هست، کلمهی عکس است. به این سبب عوام تمایل دارند که این دو صامت را در کلمه قلب کنند، یعنی، به جای سه کلمهی مذکور در فوق، بگویند واسک، تاسک، لوسک و، حتی، کلمهی عکس را نیز اسک تلفظ کنند.
☱ مثال دیگر که، حتی، در زبان خواص هم رایج است، در مورد کلمات بیگانهای است که با دو حرف صامت آغاز میگردد، مانند Standard, Station, Sport و نظایر آنها، چون در زبان فارسی دری دو صامت در آغاز کلمه واقع نمیشود (یعنی ابتدا به ساکن محال است) همهی فارسی زبانان همزهی مکسوری به آغاز این کلمات میافزایند و آنها را به صورت استاندارد، استاسیون و اسپورت تلفظ میکنند.
• انواع لغات بیگانه
☱ طبقهبندی لغاتی که معمولاً، از زبانی به زبان دیگر میرود، به سبب تنوع و فراوانی شمارهی آنها کار دشواری است. با این حال، میتوان به سه گروه اصلی قائل شد و انواع مهم اقتباسات لغوی را زیر این طبقهبندی سه گانه آورد. این سه گروه عبارتند از:
☱ ۱. محصولات طبیعی، ۲. محصولات صنعتی، ۳. تمدن و فرهنگ
▓ ۱. محصولات طبیعی
☱ آن چه در این جا محصول طبیعی خوانده میشود اعم است از رستنیها، چه خودرو و چه حاصل کشت و پرورش باشد، و معدنیات، یعنی، سنگهای گران بها و فلزات و آن چه از زمین به دست میآید.
☱ این نکته آشکار است که بسیاری از گیاهان و گلها و درختان نخست در یک ناحیه از کرهی زمین وجود داشته و از آن جا به نواحی دیگر نقل شده است. در این حال غالباً نام اصلی گیاه یا گل یا درخت یا میوهی آن، از زبان مردم اصلی آنها به زبان مردم کشورهای دیگر داخل شده و با اندک تغییری رواج یافته است.
☱ از این قبیل است نام بسیاری از گلها که از فارسی به عربی رفته است، زیرا، که در سرزمین عربستان چنین گلهایی وجود نداشته یا پرورش نمییافته است، مانند: بنفسج، نسرین، خیری، سوسن، مرزنجوش، یاسمین، جلنار، و گیاهان و میوهها یا نام درختانی که در آن سرزمین نبوده است، مانند: صنوبر، جاورس، سرو، فستق، کرنب، کشتبان، بندق، خردل، شهدانج، بادنجان.
☱ در زبانهای اروپایی نیز این گونه لغات که از فارسی و عربی اقتباس شده بسیار است. از آن جمله کلمهی فرانسوی aubergine که از لفظ کاتالان alberginia گرفته شده و آن تحریف کلمهی البادنجان عربی است که خود از فارسی گرفته است و شاید در فارسی هم از زبان دیگری آمده باشد.
☱ دیگر کلمهی پسته که از نباتات و میوههای خاص ناحیهی سغد و شمال خراسان بوده است و هنوز در آن ناحیه از نباتات اصلی شمرده میشود. این کلمه در یونانی به صورت Pistakion و در لاتینی به شکل Psittacium به کار رفته و از آنجا به زبان فرانسوی به صورت Pistache و در انگلیسی به دو صورت Pistacia و Pistachio راه یافته است.
☱ از جانب دیگر این لفظ در زبان چینی به شکل Pisetan درآمده و در روسی شکل fistashka یافته و در ارمنی fesdux و در عربی فستق شده است. این کلمه در زمانهای جدیدتر از زبانهای اروپایی به ژاپنی سرایت کرده و صورت fusudasiu یا fusudasu پذیرفته است.
☱ نیل از محصولات طبیعی هندوستان بوده است که بنا به نوشتهی مسعودی در «مروج الذهب» در زمان انوشیروان به ایران آمده است. نام آن هم هندی است و هنوز هم در ایران اصطلاح نیل هندی متداول است. این کلمه که در سنسکریت nila بوده در فارسی نیل شده و از اینجا به عربی رفته و نیلج تلفظ شده است و در زبانهای پرتقالی و ایتالیایی نیز لفظ عربی النیل به صورت anil در آمده است.
☱ وطن اصلی برنج هم سرزمین هندوستان است. این کلمه در سنسکریت به صورت Vrihi وجود داشته که در پشتو «وریژه» و در فارسی برنج شده است. نام این گیاه و دانهی آن از فارسی به زبانهای دیگر رفته و در یونانی به دو صورت orudza و bridza در آمده و از آنجا در زبان فرانسوی riz و در انگلیسی rice شده و در عربی ارز (به ضم همزه و راء) تلفظ میشود.
☱ چای از چین آمده است. نام این گیاه در لهجهی شمالی چین tche (چا) و در لهجهی جنوبی te (ت) بوده است. کشورهایی که چای را از راه شمال آن کشور بردهاند نام آن را از لهجهی شمالی گرفتهاند، چنان که در زبانهای مغولی، ترکی، روسی، پرتقالی، یونانی جدید و فارسی آن را چای میخوانند. کشورهای اروپایی که راه بازرگانی ایشان دریا بوده است نام این گیاه را از لهجهی چینی جنوبی گرفته و در فرانسه آن را the و در انگلیسی tea تلفظ کردهاند.
☱ اصل فلفل از هند است. این کلمه که در سنسکریت pippali بوده در فارسی پلپل شده و از آن جا به عربی رفته و به صورت فلفل در آمده و در انگلیسی به شکل pepper و در فرانسوی به صورت poivre متداول شده است.
☱ نام بسیاری از ادویهی خوراکی نیز از هندی به زبانهای دیگر رسیده است. از آن جمله کلمات هلیله از اصل سنسکریت haritaki و بلیله از vibohitaki و آمله از amalaka و زنجبیل از Shrngavera و بنگ از bhanga آمده است.
☱ خربزه شاید از ایران به کشورهای دیگر رفته باشد. نام این میوه در زبانهای ایرانی میانه به دو صورت هربوجینا و خربوزک وجود دارد. از این اصل در زبان مغولی لفظ tarbus و در سنسکریت جدید tarambuja و در هندی tarbuza و Xarbuza و در تبتی شرقی tarbuz و در ترکی قارپوز و در روسی arbuz و در بلغاری karpuz و در لهستانی garbuz و harbuz و در یونانی xarpoutsa متداول شده است. گویا این میوه در زمان ساسانیان از ایران به کشور روم شرقی و از آن جا به یونان و کشورهای بالکان رفته باشد.
☱ هندوانه چون آن که از لفظ آن بر میآید از هندوستان آمده است. در فارسی نخست آن را خربزهی هندی میخواندند؛ و در عربی بطیخ الهندی نام داشت. کلمهی اول این ترکیب است که در زبان اسپانیایی pasteca و در فرانسوی pasteque شده است.
☱ کلمهی اسفناج هم اصل آن هر چه باشد، از فارسی به عربی رفته و به دو صورت اسفناج و اسفناخ متداول شده است. این کلمهی عربی مغربی که در اسپانیا متداول بوده است به صورت isbinakh درآمده و از آنجا در اسپانیایی speinaca و در انگلیسی spinach و در فرانسوی epinard شده است.
☱ نارنج فارسی از صورت عربی النارنج به زبانهای اروپایی رفته و شکل orange یافته است کلمهی ورد در عربی و Rose در زبانهای اروپایی نیز اصل فارسی دارد و با کلمهی گل هم ریشه است.
☱ در فارسی امروز نیز نام بسیاری از درختان و گلها و گیاهان که از اروپا آمده است از زبانهای آن سرزمین گرفته شده است. از آن جمله برای مثال: اوکالیپتوس، فلوکس، بگونیا، ماگنولیا، گلیسین، گلایول، سیکلامه، آزالیا و بسیاری دیگر.
☱ سنگهای گران بها و مواد طبیعی معطر را نیز باید از مقولهی محصولات طبیعی محسوب داشت. از این قبیل است صندل که به دو صورت چندن و چندل در فارسی به کار رفته و از اصل سنسکریت tchandana آمده است. دیگر کافور که اصل سنسکریت آن karpura بوده است و از فارسی به عربی و از آن جا به زبانهای اروپایی رفته و در انگلیسی camphor و در فرانسوی camphre شده است.
☱ دیگر مشک که اصل آن در سنسکریت Muchka بوده است و از فارسی به عربی رفته و به صورت مسک در آمده و از آن جا به لاتینی رفته و muscus شده و در زبانهای انگلیسی و فرانسوی صورتهای musk و musc یافته است.
☱ کلمهی عنبر هم از عربی به اروپا رفته و در زبان اسپانیایی ambar و در فرانسوی ambre و در انگلیسی amber شده است.
☱ اما از سنگهای قیمتی برای مثال، میتوان کلمهی یاقوت را ذکر کرد که از فارسی به عربی رفته است و شاید که فارسی هم این کلمه را از لفظ یونانی yakinthos گرفته باشد، زیرا، که صورت اصیل ایرانی آن یاکند است.
☱ دیگر لعل که گویا از اصل فارسی لال به معنی سرخ آمده و در عربی گرفته شده و رواج گرفته است.
☱ کلمات فیروزج و بجاد و بلّور نیز در عربی از الفاظ فارسی فیروزه و بیجاده و بلور گرفته شده است و کلمهی الماس که در فارسی از لفظ یونانی adhamas آمده است.
☱ در فارسی امروز کلمهی برلیان از لفظ انگلیسی brilliant که به معنی درخشان و صفت الماس است اقتباس شده، اگر چه خود این کلمه در زبانهای اروپایی شاید از بلور آمده باشد.
▓ ۲. محصولات صنعتی
☱ از روی مطالعهی لغاتی که بر مصنوعات بشر اطلاق میشود و از زبانی به زبان دیگر رفته است، میتوان دریافت که هر قومی در دوران معینی از تاریخ خود انواعی از صنعت و هنر را از قوم دیگر گرفته و اقتباس کرده است.
☱ همین که کشوری یا ملتی که به زبان خاصی سخن میگوید مصنوعاتی به وجود آورد که مانند آن در ملتهای همسایهی دور و نزدیک وجود نداشت، ملتهای دیگر به دو طریق از صنعت او بهرهمند میشوند: یکی از راه بازرگانی، یعنی، خریدن عین محصولات صنعتی که در کشور نخستین تولید شده است، دیگر از طریق آموختن شیوهی کار و تقلید.
☱ در هر دو مورد نادر اتفاق میافتد که اقتباسکننده نام تازهای بر مصنوع تازه بگذارد، بلکه غالباً همان نام را که در زبان اصلی داشته میپذیرد و به کار میبرد.
☱ این گونه محصولات انواع مختلف دارد. از آن جمله یکی ابزارهای گوناگون است که برای امور زندگی روزانه یا برای ساختن چیزهای دیگر به کار میرود. مثلاً، از جملهی نامهای اسباب و لوازم خانه و ظرفها، کلمات ذیل از فارسی به عربی رفته است: ابریق، طشت، فنجان، خوان، کوز، طبق، کاس، قصعه و مانند آن ها؛ و بعضی الفاظ که از لاتینی به عربی و از آن جا به زبان کشورهای مسلمان راه یافته است، مانند قندیل که از اصل لاتینی Candella به معنی مشعل آمده است.
☱ اما در فارسی امروز لغات بسیار از این دسته هست که از زبانهای اروپایی گرفته شده است. از آن جمله: دیس، استکان، گیلاس، سرویس، سماور، پریموس، پارچ، فر.
☱ نام آلات و ابزار فنی را نیز از این جمله باید شمرد. کلمهی منجنیق در عربی و فارسی اصل یونانی دارد و لفظ میکانیک یا مکانیک در فارسی امروز اقتباسی از صورت جدیدتر همان کلمه است و ظاهراً، لفظ منگنه هم از این ریشهی خارجی در فارسی متداول شده است.
☱ اما از این دست در فارسی امروز صدها کلمه از زبانهای اروپایی وارد شده و مورد قبول و استعمال عام قرار گرفته است. که ثبت مجموع آنها خود محتاج کتاب خاصی است و این کلمات اعم است از نام یک آلت و ابزار خاص یا نام اجزاء آن. برای نمونه، از نام آلات: اتومبیل، تلفن، تلمبه، ماشین، ترن، تراکتور، تلگراف، رادیو، تلویزیون، گرام، گرامافون، فونوگراف.
☱ و نمونهای از نام اجزاء هر یک: هندل، کلاچ، تایر، رزبن، پیل، یاتاقان، باطری، میلپوس، گازوز و چند صد کلمهی نظیر این ها.
☱ نام پارچهها و بافتههای گوناگون که میان قومی رواج داشته و با رابطهی بازرگانی به ملتهای دیگر منتقل شده است نیز بسیار درخور توجه است. از این مقوله بسیاری از کلمات فارسی به عربی راه یافته است. از آن جمله: دیباج، تاختج، راختج، برند، بلاس، بیره، فرند، سندس، سرق، استبرق، کرباس و مانند آنها.
☱ اما، در فارسی امروز صدها کلمه از این گروه هست که از زبانهای اروپایی همراه با کالای تجارتی آمده است و تنها برای نمونه، چند کلمه را ذکر میکنیم: فاستونی، کرپ دوشین، ساتن، باتیس، تریکو، وال، کرپ مارکن، ژرسه، فیل دوقوز، و در دوران اخیر: نایلون، پرلون، ترگال و مانند آن ها.
☱ دیگر از این گونه کلمات نام دوختهها و انواع جامههای یک قوم است که نزد قومی دیگر رواج مییابد. پوشیدن جامه در دوران تمدن اسلامی میان ملتهای مختلف از ایران اقتباس میشد. مفهوم این امر آن است که همهی مسلمانان جهان جامه پوشیدن را از ایرانیان میآموختند و این ملت را در آیین آرایش ظاهر سرمشق و نمونه قرار میدادند. در آن روزگار طبعاً نام جامهها نزد همهی مسلمانان از اصل آن، یعنی، از زبان فارسی اقتباس میشد. نشانهی آن کلمات ذیل است که در زبان عربی، زبان ملل متمدن مسلمان، همه جا از اصل فارسی قبول و متداول شده بود: کفش، موزج (چکمه)، سربال (شلوار)، کرتق و قرطه (جامهی با لاتنه)، جورَب (جوراب)، اندرآورد ( که نوعی از شلوار بوده که شاید آن را روی شلوار کوتاه و تنگ دیگری میپوشیده اند)، تبّان (تنبان) و لغات بسیار از این قبیل.
☱ اما در فارسی امروز شمارهی کلماتی که بر یکی از انواع پوشیدنیها دلالت میکند و از زبانهای اروپایی گرفته شده آن قدر فراوان است که شاید بیش از نیمی از کامات متداول در دوزندگیهای زنانه و مردانه از آن جمله باشد. نمونههایی از آنها چون این است: فکل، کراوات، ژاکت، اسموکینگ، فراک، کت، پوتین، مانتو، پولوور، جلیتقه، دمی سزون، ترواکار، بوت، کرست، ژوپ، ژوپن، شورت، و مانند آن ها.
▓ ۳. تمدن و فرهنگ
☱ آنچه در ذیل این عنوان میتوان آورد شامل، نکتهها و مواد فراوان و گوناگونی است که همه با یکدیگر تنها در یک امر که تعلق به امور اجتماعی و معنوی اقوام است اشتراک دارند. این امور عبارتند از:
☱ سازمانهای اجتماعی و اداری
☱ ● آداب و رسوم و تشریفات
☱ ● دین و مذهب
☱ ● علوم و معارف
☱ ● امور مربوط به گذران زندگی روزانه که طباخی، خیاطی، بازیها و تفریحات خصوصی و مانند آنها را شامل میشود.
☱ هنگامی که ملتی از ملت دیگر تقلید میکند غالباً الفاظ و اصطلاحات را نیز عیناً اقتباس میکند، مگر آن که در مواردی که قبول عین لفظ اشکال یا منعی داشته باشد. مثلاً، در خلافت اسلامی دورهی بنی عباس که تقریباً، سراسر سازمانها از ایران دورهی ساسانی اقتباس شده بود اصطلاح موبد موبدان را نمیتوانستند به کار ببرند. زیرا، که این لفظ خاص دین زرتشت بود و با اسلام منافات داشت. در این مورد منصب را در سازمان کشوری تقلید کردند و برجای گذاشتند و اصطلاح را به زبان عربی ترجمه کردند و قاضی القضاه گفتند.
☱ اما در مواردی که چون این مشکلی نبود غالباً همان الفاظ و اصطلاحات ایرانی را به کار بردند. تواریخ و کتابهای خراج و امور دیوانی این دوران پر است از کلمات فارسی که از اصطلاحات دولتی و اداری و دستگاههای ایرانی پیش از اسلام اقتباس شده است. از آن جمله: اصبهبد و صبهبذ (سپهبد)، مرزبان، دیذبان، اسکدار، برید، دیوان، مارستان و بیمارستان، بارجاه، اوارج، رزنامج، صک (چک)، جزیه (گزیت)، سفتجه، موانیذ (جمع مانده به معنی بقایای مالیاتی)، بهرج و نبهرج (پول قلب)، فرانق (پروانه، جواز)، دانق (دانگ) و از این قبیل فراوان.
☱ اما در دوران اخیر از این مقوله کلماتی که از زبانهای اروپایی و امریکایی به فارسی رسیده و معمول و متداول شده است کم نیست و از آن جمله است: گمرک، بانک، ژاندارم و ژاندارمری، پست، کابینه، آرشیو، بودجه، کمیسیون، کنفرانس، سمپوزیوم، آجودان، ژنرال، رستوران، کافه، سوپرمارکت، کافه تریا و بسیار از این گونه.
☱ از جمله کلماتی که همراه با تمدن و فرهنگ از ملتهای دیگر ممکن است اقتباس شود یک دسته نیز اصطلاحات دینی است. هرگاه قومی دین قوم دیگر را بپذیرد. ناگزیر لغاتی را که مربوط به اعتقادات و آداب و تکالیف دینی جدید است از زبان آن قوم میگیرد. ایرانیان با پذیرفتن دین اسلام گروهی از این لغات را به زبان خود در آوردند که نخستین آنها کلمهی سلام است به جای درود گفتن. نمونهی کلمات دینی اسلام در فارسی این است: زکاه، خمس، حج، جهاد، مسلم، مومن، کافر، وضو، تیمم، متعه، طلاق، طهارت، قبله، غسل، سلسبیل، محراب، رکوع، سجود، تکبیر، منکر و نکیر و از این قبیل.
☱ دستهی دیگر از این گونه کلمات اصطلاحات علمی است. همین که ملتی در یک یا چند رشته از علوم به اندازهی قابل توجهی پیشرفت کرد، ملتهای دیگر آن فنون را از او اقتباس میکنند و در این حال غالباً عین اصطلاحات علمی را از زبان آن ملت میگیرند؛ و به کار میبرند. در قرنهای نخستین اسلام که درهای دانش شرق و غرب به روی مسلمانان گشوده شد و زبان عربی به عنوان زبان رسمی علم و ادب رواج و کمال یافت، چند هزار لغت از این مقوله از زبانهای یونانی، لاتینی، هندی و ایرانی به عربی راه یافت، چنان که در هر رشته به آسانی میتوان فهرستی از این کلمات بیگانه یا دخیل فراهم کرد. از آن جمله برای مثال، کلمات فارسی ذیل را میآوریم که در کتابهای هیأت عربی به کار رفته است: جوزهر، اوج، کردجه، نهنبر، کنار روزی، کنار شبی، دستوریه، کدخداه، جان بختان، برماهی، نیمبری و جز این ها.
☱ و در علم حیل: نرماذج، میدزد، هندام، تختجه، برکار، فرجار.
☱ اما شمارهی کلمات و اصطلاحات علمی که در دوران اخیر از زبانهای اروپایی گرفته و در فارسی متداول شده آن قدر فراوان است که به آوردن نمونه محتاج نیست. تنها بعضی از علوم را که با نام اصلی خود در فارسی رواج دارد و طبعاً بسیاری از اصطلاحات مربوط به مطالب و مواد آنها نیز از خارج اقتباس شده است ذکر میکنیم: فیزیک، شیمی، آکوستیک، الکتریسیته، هیدرولیک، هیدرودینامیک.
☱ اما امور مربوط به زندگی روزانه که مورد تقلید قرار میگیرد و به تبع آن لغات بیگانه نیز وارد زبان میشود گوناگون و متعدد است. این امور: خوراک پوشاک، زیورها، عطریات، بازیها، و اصطلاحات مربوط به هر یک، موسیقی (نام آلتها و آهنگ ها)، و بسیار نکات دیگر را در بر میگیرد.
☱ داشتن ذائقهی لطیف و فراهم کردن خوردنیهای لذیذ از نشانههای پیشرفت و تکامل تمدن هر قومی است. گویا در سراسر جهان قدیمترین کتاب یا رسالهای که در آن از انواع خورشها و ترجیح بعضی بر بعضی دیگر گفتگو شده و اکنون، در دست است، همان رسالهی «خسرو کواتان وریدک» باشد که اصل آن به زمان خسرو اول یا دوم ساسانی باز میگردد. در کتابهای طباخی که در قرنهای نخستین اسلام به زبان عربی تألیف شده نام بسیاری از خوراکهای ایرانی مندرج است و پیداست که هنر پخت و پز ایرانی نزد مسلمانان مورد توجه بوده، از آن جمله برای نمونه:
☱ از انواع نان: خشکنان، درمک، جردق (گرده)، جرمازج، کعک (کاک)،
☱ از پختنیها: سکباج (آش ساک)، دوغباج، نارباج، زیرباج، اسبیدباج،
☱ از نوشیدنیها: زرجون (شراب زرد)، جلاب (شربت)، سکنجبین، جلنجبین،
☱ از شیرینیها: میبه، فالوذج، لوزینج و مانند آنها
☱ بعضی از این کلمات همراه با آداب تمدن اسلامی به مغرب رفته و در زبانهای اروپایی وارد شده است. از آن جمله کلمهی Julep که از جلاب گرفته شده و Sirop فرانسوی یا Syrup انگلیسی که از شراب گرفته شده است.
☱ در دوران اخیر که فن خوراک پزی فرانسوی شهرت داشته و ملتهای دیگر انواع غذاها را از فرانسویان اقتباس کردهاند عدهای از لغات فرانسوی که به معنی خوردنیها و لوازم آنها است در زبانهای دیگر وارد شده است و از آن جمله در فارسی این گونه کلمات بسیار است، مانند: کتلت، راگو، ژیگو، املت، سوس، شاتوبریان، سوپ، ژامبون، سوسیسون؛ و از نوشیدنی ها: لیموناد، شامپانی، کنیاک، سودا، لیکور.
☱ از زبانهای دیگر، نیز این گونه کلمات همراه با اصل آنها به ایران آمده و در فارسی معمول شده است: بیفتک، استیک، ششلیک، سندوبچ، ورمیشل، ماکارونی، ودکا، ویسکی و جز این ها.
☱ از نامهای پارچهها و انواع جامهها پیش از این، ضمن ذکر مصنوعات یاد کردیم. به کار بردن زیورها و عطریات نیز با آداب تمدن از ملتهای دیگر اقتباس میشود و غالباً این اقتباسها با نام آنها همراه است. پیش از این، بیشتر کلمات مزبور از فارسی به عربی میرفت مانند فیروزج، کافور، مسم، یارج (بازوبند) و مانند آن ها.
☱ و اکنون، نامهای انواع زیورها و عطریات و لوازم آرایش که از زبانهای اروپایی به فارسی درآمده فراوان است: برلیان، کلیه (گردنبند)، مدال، بیگودی، پودر، ماتیک، کرم، روژ اسانس، ادوکلن، بریانتین.
☱ انواع بازیها خود از لوازم تمدن است و غالباً مورد اقتباس واقع میشود. نام بسیاری از بازیها و اصطلاحات آنها از فارسی به عربی و از آن جا به زبانهای دیگر جهان رفته است. از آن جمله: شطرنج (شتررنگ)، فرزین، بیاذج، رخ، شهمات، نردشیر، ششدر، صولجان (چوگان).
☱ در دوران اخیر نام بسیاری از بازیهای ورزشی و بازیهای تفریحی و انواع قمار از زبانهای اروپایی در فارسی متداول شده است. از آن جمله: فوتبال، گل، بک، فوروارد، هند، فول، پنالتی، والیبال، بسکتبال، به یس بال، بوکس، اسکی؛ و اصطلاحات بازیهای قمار و انواع ورق بازی: ترخل، پیک، کادو، کور، بلوف، آتو، سانزاتو، پاس، تیرس، بانک، شمن دوفر، پوکر، بریج.
☱ این فهرست را با ذکر نام آلات و قطعات موسیقی به پایان میبریم. در تمدن اسلامی موسیقی ایرانی مقام مهمی را حائز است و میتوان گفت که قسمت اعظم موسیقی اسلامی را ایرانیانی چون ابراهیم موصلی و پسرش اسحق و زریاب و دیگران از روی موسیقی عهد ساسانی به وجود آوردند. به این سبب از دیرباز نام آلات و اصطلاحات موسیقی در عربی از فارسی گرفته شده و گاهی از آن جا به زبانهای دیگر رفته است. از آن جمله است: بربط، رود، صنج و مانند آن ها.
☱ از نامهای دستانها (که در عربی به دساتین جمع بسته میشود) نیز همیشه شمارهی فراوانی اصل فارسی داشته است. با نظری به کتابهای مربوط به این فن مانند کتاب الاغانی ابوالفرج اصفهانی به آسانی میتوان فهرست مفصلی از این کلمات فراهم آورد. از آن جمله امروز در موسیقی رایج مصر این کلمات هنوز از اصل فارسی باقی مانده است: یکاه، دلکش خاوران، بسته نگار، راست، سوزناک، ماهور، سازگار، شورک، نهاوند، کردیلی، پسندیده، زنگوله، سنبله نهاوند، دلنشین، سه گاه، مایه، چهار گاه؛ و در عراق به جز اکثر آن نامها کلمات ذیل: همایون، زیرافکند، دشتی، نهفت.
☱ اما در فارسی امروز نمونهی نامهای آلات موسیقی و اصطلاحات مربوط به آهنگها که از زبانهای اروپایی آمده چون این است: ویلن، ویلن سل، ویلن آلتو، پیانو، ترومبون، ارگ، جاز، ماندولین، هارپ، و اصطلاحات موسیقی: سمفنی، سرناد، سویت، اورتور، آداژیو، کرشندو، و نام قطعات موسیقی رقص: فوکستروت، تانگو، رومبا، سامبا و مانند آن ها.
░▒▓ ۳. تغییر مدلول بعضی از الفاظ
☱ پیش از این، در بحث از تحولی که زبان بر اثر تحولات اجتماعی میپذیرد، از نحوه متروک شدن بعضی از الفاظ و پیدایش لغات تازه از طریق اشتقاق و ترکیب و اقتباس گفتگو کردهایم. اینک موضوع بحث کلماتی است که اگر چه صورت ملفوظ آنها بر قرار پیشین مانده، مفهوم یا مدلولی که در زمان پیشین داشتهاند دیگرگون شده است.
☱ نخستین امری که در تغییر معانی الفاظ موثر است تغییر مدلول خارجی آنها است. این نکتهای است که غالباً نادانسته میگذرد. گاهی تغییر مدلول طی زمانی دراز انجام میگیرد، اما، در بسیاری از موارد در مدت زندگانی یک فرد و یک نسل نیز ممکن است مدلول الفاظ تغییر کلی و اساسی بپذیرد.
☱ میان ملتهای قدیم هند و اروپایی یک نوع نوشابهی سکرآور معمول بود که از تخمیر عسل به دست میآمد. این نوشابه طبعاً با لفظی خوانده میشد که به معنی «عسل» بود. کلمهی عسل در زبان اوستایی madhu بوده و این کلمه در زبانهای دیگر این خانواده نیز باقی مانده است. از آن جمله در انگلیسی mead به معنی شربت عسل و در هلندی mede و در دانمارکی miöd و در سوئدی myöd و در آلمانی meth و در ایرلندی mid و در روسی med همین لفظ و به همین معنی است؛ و در زبان فرانسوی کلمهی miel به معنی عسل، از آن آمده است.
☱ بعدها که طایفهی هند و اروپایی از جایگاه اصلی خود مهاجرت کرد و در مناطق گرمتر اقامت گزید که انگور در آنها پرورش مییافت، نام این میوه و شیرهی تخمیرشده ی آن را که سکرآور بود از طوایف بومی یاد گرفت. کلمهای که معنی «شراب انگور» از آن برمی آید در زبان یونانی از زبان مردم بومی دریای اژه اقتباس شد و آن کلمهی woinos است که از آن جا به لاتینی و، سپس، به زبانهای اروپایی جدید منتقل شده و از جمله در فرانسوی امروز لفظ vin و در انگلیسی wine از آن اصل است.
☱ اما در فارسی همان لفظ قدیم برای معنی جدید به کار رفت و کلمات «می» و «مل» که در اصل به معنی شربت عسل بود معنی شربت تخمیری انگور یافت که هنوز معمول است و فارسی زبانان به معنی اصلی آن توجه ندارند.
☱ مشتقات لفظ قدیم نیز در بعضی از زبانها باقی ماند. در یونانی کلمهی methe به معنی مستی و methyo به معنی مستم در زبان به جا ماند و در فارسی کلمات مست و مستی بیانکنندهی حالتی شد که پیشتر از نوشیدن شربت عسل حاصل میشد و، سپس از آشامیدن بادهی انگور به انسان دست میداد.
☱ این مثال یکی از موارد ثابت ماندن لفظ و تغییر معنی یا مدلول را نشان میدهد، اما، مثالهای بسیار دیگر برای این مورد در زندگی عادی و جاری میتوان یافت.
☱ کلمهی «رکاب» در فارسی امروز، وقتی که آن را در جملهای مانند «شاگرد راننده روی رکاب اتوبوس ایستاده بود» میخوانیم یا میشنویم، تصوری در ذهن ما برمی انگیزد که معادل تصور «پله» است، اما، مردمان یکی دو نسل پیش از ما هرگز از لفظ «رکاب» چنین تصوری به ذهن نمیآوردند و آنچه میاندیشیدند «زین ابزار» ی بود که هنگام سواری بر اسب یا مرکوب دیگر پا را در آن میگذاشتند.
☱ تصوری که امروز از شنیدن الفاظ بسیار عادی و جاری مانند کفش، کلاه، لباس، چراغ و مانند آنها در ذهن میآوریم نیز با آن چه مردم یکی دو نسل پیش از ما به خاطر میآوردند یکسان نیست.
☱ پیش از این، دربارهی تغییر و تحول واکها، یعنی، صوتهای ملفوظ گفتگو کردهایم. وقتی که یکی از حرفها در کلمهای تغییر یافت بر اثر آن صورت نخستین کلمه از رواج میافتد و حاصل آن که دو صورت متفاوت یک لفظ در زمان واحد معمول و متداول نیست. لفظ «خشایه ثی یه» بر اثر تحول واکها به صورت «شاه» در میآید، اما، همین که صورت دومی متداول شد دیگر هیچ کس این کلمه را به صورت اول تلفظ نمیکند.
☱ در تحول معانی الفاظ حال چنین نیست. البته، گاهی کلمهای معنی اصلی و نخستین را به کلی از دست میدهد و جز به معنی فرعی و ثانوی به کار نمیرود. کلمهی «دیگر» در پهلوی به معنی عدد ترتیبی «دوم» بوده و در فارسی دری قرون چهارم و پنجم نیز غالباً به همین معنی به کار رفته است، اما، بعد از آن این معنی از کلمهی «دیگر» سلب شده و تنها مفهوم «جز آن» و «غیر» برای آن مانده است.
☱ اما این گونه کلمات نادر است. بسیاری از الفاظ معنی اصلی و کهن را به موازات معنی تازه حفظ میکنند و تنها از روی عبارت میتوان دریافت که کدام یک از آنها منظور بوده است.
☱ کلمهی «دفتر» در ادبیات فارسی قدیم همه جا به معنی «کتابچهای که مطالب مختلف، خاصه درسی را در آن یادداشت میکردهاند» آمده است. مثال برای این معنی در نظم و نثر فراوان است. از آن جمله در شعر حافظ: «در دفتر طبیب خرد باب عشق نیست».
☱ این کلمه به این معنی هنوز هم متداول است، اما، امروز وقتی که میگوییم یا مینویسیم: «دفتر مرکزی پخش کالا»، دیگر معنی «کتابچه» در ذهن نمیآید. بلکه مفهوم آن معادل «اداره» یا «دبیرخانه» یا «دارالانشاء» است. بنا بر این، در فارسی امروز کلمهی «دفتر» هم به معنی اصلی معمول و رایج است، و هم به معنی ثانوی.
☱ این که کلمهای به چند معنی مختلف به کار برود امری است که در همهی زبانهای جهان دیده میشود و مطالعهی علتها و انواع آن گاهی بسیار گیرنده و محرک حس کنجکاوی است. این علتها متعدد و گوناگون است، اما، شاید همهی آنها به یک اصل برگردد و آن این که ذهن انسانی معانی و عواطف مختلف را هرگز جداگانه ادراک نمیکند. به عبارت دیگر، ذهن ما همیشه میان امور متعدد رابطههایی مییابد که شرط لازم دریافت مطالب است.
☱ یکی از این گونه رابطهها، و شاید مهمترین آنها، رابطهی مشابهت است. کلمهی «برگ» تصور جسمی هموار و نازک را به ذهن میآورد که وابسته به درخت و گیاه است و کلمات «ورق» و «ورقه» نیز از همین اصل و به همین معنی است. ذهن ما امور مختلفی را که دارای این صفات هستند اگر چه از جنس روییدنی نباشد به برگ و ورق تشبیه میکند و همان لفظ را برای بیان آن امور و چیزها به کار میبرد. سعدی میگوید: «برگ درختان سبز در نظر هوشیار | هر ورقش دفتری است معرفت کردگار».
☱ و به این طریق رابطهی برگ را با قطعهای از کاغذ بیان میکند. از اینجا کلمات «برگ» و «ورق» معنی ثانوی پیدا میکنند و «اوراق» یعنی، قطعات کاغذ که دفتر از آنها ساخته میشود. حافظ میگوید: بشوی اوراق اگر همدرس مایی که علم عشق در دفتر نباشد
☱ بعدها الفاظ برگ «و» ورق «از مفهوم قطعهی کاغذ نیز تجاوز میکند و معنی عام جسم نازک و هموار را به خود میگیرند و ورق آهن، ورق طلا، زرورق، ورق مس و مانند آنها در زبان معمول و متداول میشود».
☱ بسیاری از معانی مجازی کلمات از همین طریق حاصل میشود. «نرگس» معنی مجازی چشم پیدا میکند، کلمهی «لعل» در معنی لب به کار میرود و «سنبل» به معنی زلف میآید، اما، در همین حال «نرگس»، «سنبل» و «لعل» معنی اصلی خود را به موازات معنی مجازی حفظ میکنند.
☱ کلمهی دل «با همین رابطهی تشبیهی معنی» درون و مرکز «هر چیز را به خود میگیرد». دل ذره «یعنی، داخل و مغز آن». دل شب «یعنی، میانه و قسمت وسط شب».
☱ رابطهی تشبیهی موجب استعمال بسیاری از لغات در معانی تازه میشود که گاهی یکسره از معنی اصلی خود دور میشوند. شباهت میان گلها و درختان یا گلها و میوهها و چیزهای دیگر، با جانوران یا بعضی از اعضای آنها، معانی تازهای برای الفاظ به وجود میآورد. «زبان گنجشک» نام درختی است که دانه یا میوهاش به زبان آن پرنده میماند. این معنی تازه به کلی مفهوم اصلی کلمه را از یاد برده است، یعنی، دیگر فارسی زبانان از شنیدن این کلمهی مرکب، تصور گنجشک و زبان او را به خاطر نمیآورند، بلکه تنها صورت درخت خاص را در ذهن تصویر میکنند. از این گونه کلمات در فارسی فراوان است و از آن جمله برای نمونه، و مثال، اینها را میآوریم: نامهای گل و گیاه: تاج خروس، گاو زبان، زبان در قفا، گاو چشم، میمون، سه پستان، پیل گوش.
☱ نامهای شیرینی و خوردنی: ساق عروس، گوش فیل، کعب الغزال.
☱ اما به جز مشابهت، روابط متعدد دیگری میان امور وجود دارد که موجب انتقال لفظی از یک معنی به معنی دیگر میشود. از آن جمله است رابطهی مجاورت، خواه لفظی و خواه معنوی.
☱ مجاورت لفظی عبارت از آن است که دو لفظ در موردی پیوسته با هم به کار بروند، به صورت اضافه یا صفت. سپس، یکی از آن دو برای اختصار حذف میشود و دیگری معنی مجموع را افاده میکند و به این طریق از اصل معنی خود منحرف میشود. مثال این مورد در فارسی کلمات «مهتر» و «خواجه» است. اولی در ترکیب «مهتر اصطبل» یعنی، بزرگتر خدمتگاران چارپایان استعمال شده و، سپس، کلمهی دوم (مضافالیه) از باب اختصار حذف شده و اولی که تنها معنی «بزرگتر» داشته در بیان معنی هر دو کلمه به کار رفته است. نتیجه آن که امروز این کلمه دیگر معنی نخستین را از دست داده و تنها در مفهوم «خدمتگزار مأمور نگهداری دواب» استعمال میشود
☱ «خواجه» که قرنها معنی رئیس و آقا داشته است بر اثر مجاورت در اصطلاح یا عنوان «خواجهی حرم» کم کم معنی هر دو لفظ را به خود گرفته و چون صاحب این مقام یا منصب همیشه میبایست «خنثی» باشد کلمهی خواجه معنی «خنثی» یافته است.
☱ از این قبیل است کلمهی «شام» به معنی غذای شام گاه، و «ماهانه» به معنی مزد ماهانه و «شهریه» به معنی مقرری شهریه یا آن چه در آخر ماه پرداخت و دریافت میشود و «سواری» به معنی اتومبیل سواری و نظایر آن ها.
☱ دیگر رابطهی عام با خاص و خاص با عام است کلمات «خورش» و «خوراک» هر دو معنی عام داشتهاند، یعنی، آن چه خوردنی است، اما، امروز هر یک از این دو لفظ در معنی یک نوع خوردنی خاص استعمال میشود. عکس این است کلمهی «اش» که اگر چه در اصل معنی خاص دارد و تنها به یک نوع خوردنی اطلاق میشود، در ترکیب «آشپز» معنی عام یافته است، یعنی، کسی که همه نوع خوردنی را میپزد.
☱ مثال دیگر کلمهی «پول» است که نام کوچکترین سکهی رایج بوده است، یعنی، مسکوک مسی که صد و بیست عدد آن یک درهم ارزش داشته است. این کلمه به معنی اصلی اکنون، متداول نیست و تنها در بعضی عبارتها و مثلها مانند «یک پول جگرک سفرهی قلمکار نمیخواهد» و «یک پول نمیارزد» و «او را صورت یک پول کرد» هنوز به جا مانده است، اما، امروز معنی این کلمه تعمیم یافته و مطلق وجهی را که در خرید و فروش به کار میرود چه فلزی و چه کاغذی به ذهن القاء میکند.
☱ روابط متعدد دیگری موجب تحول معانی الفاظ میشود. از آن جمله است رابطهی علت با معلول، رابطهی مقدمه با نتیجه، رابطهی نوع با جنس، رابطهی کلی با جزیی، رابطهی جزء با کل و مانند آنها، اما، اینها از جملهی علتهای ذهنی است و چون در این بحث بیشتر به علتهای اجتماعی نظر داشتهایم بحث در باره ی این نکتهها را به جای دیگر محول میکنیم.
☱ اما مجاورت معنوی عبارت از آن است که دو معنی حسی یا عقلی همیشه با هم به ذهن بیاید و به این طریق لفظی که برای بیان یکی از آن دو به کار میرود معنی ثانوی را نیز در بر بگیرد. این گونه رابطه انواع گوناگون دارد. از آن جمله رابطهی ظرف با مظروف خاص آن است.
☱ الفاظ «جام» و «قدح» و «ساغر» و «مینا» که همه ظرفهای خاص باده نوشی است، کم کم معنی می و باده و شراب به خود میگیرد.
☱ حاش الله که نیام معتقد طاعت خویش این قدر هست که گه گه قدحی مینوشم
☱ دیگر رابطهی جایگاه با جایگیر یا مسکن با ساکن، چون آن که شهر و بازار و جهان به معنی مردمی که در آن ساکن هستند به کار میرود.
☱ چو کاوه برون شد ز درگاه شاه بر او انجمن گشت بازارگاه
☱ یعنی مردمان بازارگاه گرد او جمع شدند.
☱ دل به عقیدهی پیشینیان جایگاه عواطف و احساسات بود. از آن جا است که این لفظ به معنی جرأت و عاطفهی محبت منتقل شده و کلمههای «بیدل»، «پردل» و بیش از صد گونه ترکیبات مختلف را در فارسی پدید آورده است، مانند: دل کش، دلپذیر، دل نشین، دل ربا، دل آویز، دل انگیز، دل داده، دل دار و جز این ها.
☱ از جملهی نکاتی که موجب تحول معانی الفاظ میشود مراعات آداب اجتماعی است از قبیل احتراز از ذکر صفتی که متضمن شرم یا تحقیر باشد. رسم زشت اخته کردن مردان برای خدمت در حرمسرا در زمانهای قدیم معمول بوده است، اما، چون ذکر این صفت را موجب تحقیر و تخفیف اشخاص میشمردند برای بیان این معنی الفاظ دیگری به کار میرفته که معنی صریح این صفت را در بر نداشته است. در قابوسنامه لفظ خادم که به معنی خدمتگزار است در این معنی به کار آمده است، آن جا که مینویسد: «و نیز خادم کردن عادت نکنی که این برابر خون کردن است، از آنکه نسل مسلمانی از جهان کم کنی... و اگر خادم باید خود خادم کرده به دست آر».
☱ برای مراعات همین آداب اجتماعی است که در روزگار گذشته بنده و زرخرید و خدمتگار را با نامهای محبت آمیز که معانی خویشاوندی داشته میخواندهاند.
☱ کاکا به معنی برادر است که بعد معنی «بندهی سیاهپوست «یافته است و «غلام» پسر جوان است که باز در همین معنی به کار رفته است. و از این قبیل است کلمات «دده» با معنی اصلی خواهر و «کنیز» که در اصل دختر و دوشیزهی محترم بوده است و، سپس، بندهی مؤنث را گفتهاند. کلمات «ننه» و «بابا» که به خدمتگاران سالخورده خطاب میشود نیز از همین جمله است.
مأخذ:آریاادیب
هو العلیم