دکتر حامد حاجیحیدری؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ پس از درگذشت ارسطو، و آغازفتوحات اسکندر مقدونی، دورانی آغاز شد که به آن دوران «هلنی» (به مفهوم «یونانیمآبی») آغاز شد، به این معنا که هر چند تمدن یونانی در اثر تاخت و تاز مقدونیها رو به زوال گذاشت، ولی میراث یونانی در سرتاسر حوزه دریای مدیترانه، توسط اسکندر گسترش یافت. فلسفههای این دوره، شامل فلسفه سگی یا کلبی، فلسفه اپیکوری، فلسفه رواقی، و نهایتاً فلسفه نوافلاطونی، دارای این قدر مشترک هستند که فضیلت پایدار را در امر معنوی و کنارهجویی از دنیا میجویند.
▬ معالوصف، نهایتاً ظهور مسیحیت، با ایده «هبوط» در اثر «گناه نخستین»، انقلابی در تفکر اخلاقی مغربزمین و نوع نگرش به جهان و نسبت اعمال انسانی با آن ایجاد کرد، چرا که، فهمی دینی از فضیلت و خیر را فراسوی تفکر یونان و روم بنیان نهاد. در دیدگاه مسیحی شخص به طور کلی، وابسته به خداوند است و نمیتواند خیر را با ابزار اراده یا عقل به دست آورد، بلکه با تأیید و کمک الهی است که میتواند به این امر نائل آید. نخستین اعتقاد مسیحی در این قانون طلایی بیان شده است که «آنچه دوست میداری با تو کنند با ایشان کن». مسیحیت به فضایل زهد، شهادت، ایمان، مهربانی، بخشندگی و دوری از عشق جنسی تأکید دارد.
▬ نیروی اصلی شکلدهنده به نظریات اخلاقی در چهارچوب مسیحیت، رقابت با دستگاه اخلاقی مانوی بود. مانویت مذهب حکومتی پارسی بود و بر آن تأکید داشت که خیر و شر (روشنی و تاریکی) دو نیروی متضادند که برای تسلط میرزمند. مانویت پیروان قابل توجهی در قرون سوم و چهارم میلادی یافت. سن آگوستین، پایهگذار الهیات مسیحی، در ابتدا یک مانوی بود که پس از آنکه متأثر از افکار افلاطونی شد به دین عیسوی گروید. او پس از ایمان به مسیحیت و غسل تعمید به سال ۳۸۷، در صدد تلفیق دیدگاه افلاطونی با درک مسیحی از نیکی، به عنوان یک ویژگی خداوند و زشتی، به عنوان هبوط آدم در اثر گناهی که او را از مهربانی خدا محروم ساخت، برآمد. این وجههنظر همچنین، میتواند با تقابل گناه بزرگ او در دورهی جوانی و تأکیدی که مسیحیت نخستین به پاکدامنی و تجرد میسپرد نیز مرتبط دانسته شود.
▬ آگوستین قدیس همچنین، از کسانی است که به انتشار نام افلاطون نزد مسیحیان بسیار کمک کرده است. او تنها افلاطونیان را از میان فیلسوفان مشتغل به الهیات میدانست و میگفت که فیلسوفان دیگر عقل خود را برای یافتن علل اشیاء به کار انداختهاند، و حال آنکه افلاطونیان خدا را شناختهاند و دانستهاند که اوست علت جهان و نور حقیقت و منبع سعادت. پس، آنچه ایشان کم دارند تصور غایتی نیست که باید به آن رسید، بلکه راه وصول به این مقصود است که مسیح باشد. به نظر وی مسیح میانجی است، اما، این وجود میانجی، آنطور که فیلسوفان منظور میداشتند، اصل تبیین طبیعی نیست، بلکه آن کسی است که با بشر ساختن خود بشر را نجات داده است.
▬ آگوستین، در «اعترافات» به علل سقوط امپراطوری روم میپردازد، و در مییابد که این زوال، پس از عظمت دوران مارکوس اورلیوس را باید در سه عامل جست؛ یکی، در «دنیاگروی» است؛ بر مبنای آموزه هبوط، تار و پود دنیا از گناه بافته شده است، و گرایش به دنیا، مسیر ناگزیر دوری از فضیلت راستین، و مسیر زوال است. ریشه دوم و مهمترین ریشه زوال امپراطوری روم، بسنده کردن به فلسفه و حقوق برای کسب فضیلت مدنی و شهروندی است؛ شاید، فلسفه کسانی مانند افلاطون نهایتاً به خیر منتهی شود، ولی، درک عمق و ژرفنای خیر فلسفی، اصولاً در کهنسالی میسر میگردد، و جوانانی که روم، به پرهیزگاری آنان برای عظمت امپراطوری نیازمند بود، درک عمیقی از خیر فلسفی نداشتند. از این دیدگاه، برای فضیلتمندی جوانان، نیاز به «فلسفه عشق» یا «ایمان دینی» است که جوانان را با جذبه خود، به سوی فعل اخلاقی سوق دهد تا تمدن، از فضیلتمندی جوانان خود منتفع گردد. و نهایتاً عامل سوم زوال امپراطوری، سوء استفاده اعیان از برهان فلسفی برای توجیه زشتیها و دنیاگراییها بود. در مجموع، چرخش دینی آگوستین، از لزوم ایمان دینی توأم با جذبههای معنوی که از مبدأ جذابی همچون مسیح بر دل جوانان بتابد، برای حفظ فضیلت مدنی، دفاع میکند. چکیدهای نافذ از این تأملات آگوستین را میتوان در سطور زیر از «رساله آیین» آگوستین میتوان ملاحظه کرد:
• وقتی آدمی، غرقه در اعماق جهل، بر حسب امیال جسمانی میزیید، و پروای کشاکشهای خرد یا وجدان را ندارد، در مرحله نخست است.
• پس از آن، وقتی به واسطه قوانین، شناخت معاصی حاصل آید، و[لی] روح خدا هنوز به یاری نشتافته باشد، آدمی در کوشش برای زیستن بر حسب قوانین در مساعی خود ناکام میماند و در ورطه گناه آگاهانه میغلتد، و بدینسان، با چیرگی گناه بر او، بندهی گناه میشود («زیرا انسان مغلوب هر چیزی شود، در بندگی او نیز در میآید»). و بدینسان، اثر حاصل از معرفت [بدون عشق] نسبت به فرامین این است که گناه در انسان همه گونه شهوت را برمی انگیزد، و وی مرتکب گناه اضافی تعدی و تجاوز عمدی میشود و آنچه مکتوب است مجری خواهد شد [یعنی این که] : « قانون از آن رو وارد شد که جرم فراوان شود». این، وضع دوم انسان است.
• ولی اگر خدا به او نظر داشته باشد، و ایمان به یاری خود را در او بدمد، و روح خدا در او به کار افتد، در آن صورت، قدرت نیرومند عشق در مقابل قدرت شهوت مبارزه خواهد کرد، و گر چه هنوز در سرشت خود انسان قدرتی وجود دارد که بر ضد او میجنگد (زیرا بیماری او کاملاً درمان نشده است)، لیک، او با تکیه بر ایمان خود همچون مردم عادل زندگی میکند و مادام که تسلیم شهوات بد نشود و آن را به یاری عشق به امور قدسی تسخیر کند، در حقانیت خواهد زیست. این، وضع سوم انسانی است که امیدوار است، و آن کس که به پرهیزگاری کامل در این مسیر پیش رود، سرانجام به صلح و آسایش خواهد رسید. صلحی که پس از اتمام حیات او، در آسایشگاه روح و آسایش جسد تکمیل خواهد شد.
• از این چهار مرحله، نخستین مرحله پیش از [شناخت ] قانون است، دومی، تحت قانون، سومی در ظل لطف الهی، و چهارمی در آسایش تمام و کمال است. بدینسان، تاریخ حیات مخلوقات خدا بر حسب خواست او نظم و ترتیب یافته، که همه چیز را بر حسب شماره و اندازه و وزن مرتبت میبخشد.
▬ کتاب عمدهی آگوستین در زمینهی تفکر توسعهای شهر خدا است که آن را تحت تأثیر سقوط روم در سال ۴۱۰ میلادی نوشت. او سیزده یا چهارده سال روی این اثر کار کرد و بالاخره، سال ۴۲۶ میلادی آن را در ۲۶ جلد منتشر ساخت. آنچه آگوستین در ده کتاب اول مطرح میکند، رد این نظر است که سقوط امپراطوری روم به علت تغییر مذهب آن بوده است. آگوستین نشان میدهد که روم، حتی، زمانی که هنوز مسیحیت را نپذیرفته بود، دچار شکستهای زیادی شده و آسیبهای فراوانی دیده بود. او استدلال میکرد که ایمان مسیحی علت این مصیبتهای تازه نبوده، بلکه دلیل آن تکبر یا به عبارت دقیقتر آن گردنفرازی و نخوتی بود که بر قدرتمندان روم چیره شده بود. آگوستین اظهار میکند که دولت روم همچون هر دولت دیگر در جهان میتواند حامی خیر یا شر، ابزار خداوند یا ابزار شیطان باشد. همه چیز بستگی به این دارد که دولت چگونه اداره میشود. از این نظر، دولت روم از جایگاه ویژهای برخوردار نیست، مسیحیت همراه روم سقوط نمیکند. روم یا هر دولت دیگری در ارتباط با هدف خداوند از آفرینش به خودی خود عامل خنثایی است، اما، خیر یا شر بودن یک دولت را چه چیزی تعیین میکند؟ از نظر آگوستین چنین چیزی تنها در مورد تحولات سیاسی و دولتهایی ممکن است که در انجیل از آنها یاد شده است. انجیل وحی خداوند و صحبت او با بشر است. به علاوه، انجیل شرح میدهد که خداوند چگونه در تاریخ دخالت میکند، اما، در مورد تاریخی که در انجیل از آن یادی نشدهاست چه؟ آگوستین به رغم بسیاری از متألهان مسیحی پیش از خود معتقد است که در تاریخ پس از انجیل نمیتوانیم برداشت روشنی از آنچه مقدس و آنچه نامقدس است، داشته باشیم. این دیدگاه او با نظریهی تقدیرگرایانهی او بیربط نیست که معتقد است هر انسانی از پیش محکوم به رستگاری یا زیانکاری ابدی است. انسانها هرگز نمیتوانند مطمئن باشند که چه کسی از برگزیدگان است و کدام کس از مطرودان. به همین سان انسانها نمیتوانند با اطمینان تعیین کنند که چه سیاستی مورد قبول خداوند است. تنها در مورد دولتی که احکام خدا در انجیل را اجرا میکند میتوان با اطمینان اظهار نظر کرد. به عبارت دیگر، هیچ معیار قضاوتی خارج از انجیل وجود ندارد.
▬ به کمک انجیل میتوانیم به برخی اصول در مورد اینکه کدام دولت خیر و کدام دولت شر است، (همان طور که میتوانیم تعیین کنیم که کدام انسان نیکوکار و کدام زیانکار است)، دست یابیم. بنا به اعتقاد آگوستین یک چیز برایمان مسلم است و آن این حقیقت است که نبرد میان شر الهی و شر زمینی تمام تاریخ جهان را شکل داده است. دولت مقتضای آن قانون طبیعی است که بازتابی از قانون ابدی خدا شمرده میشود؛ نبرد دائمی میان خیر و شر. در تحلیل نهایی آنان که برای زندگی ابدی و رستگاری برگزیده شدهاند در شهر خدا و آنان که جزو زیانکاراناند در شهر زمینی مسکن میگزینند. در حقیقت، شهر خدا همان بهشت یا اورشلیم آسمانی است.
▬ آگوستین معتقد است که شهر خدا را مانند شهر زمینی میتوان روی زمین جای داد. شهر خدا مانند شهر زمینی از انسانها ساخته شده است. او معتقد است که نیکوکاران و زیانکاران در هر دو شهر یافت میشوند. آنچه شهر خدا را شهر خدا میکند آن است که دولتی فرمانبردار خداوند دارد که سعادت ابدی را بر خوشبختی گذرا و زمینی ترجیح میدهد. از این منظر آنچه باعث سقوط تمدنهای باستان، مانند مصر و بابل شد این بود که آنها صرفاً در پی قدرت و رفاه مادی بودند. عامل ویرانگر یک تمدن لزوماً یک عمل گناهکارانه نیست، بلکه ممکن است عملی با فضیلت باشد، بدون آنکه به سوی اهداف عالیتر آسمانی جهت یافته باشد. آگوستین روم را به عنوان نمونه، میآورد که در جهت سعادت عمومی تلاش میکرد، اما، از آنجا که رفاه مادی را و نه رستگاری فردی را هدف خود قرار داد، سعادت عمومی امری بیارزش شد. پس، وجه مشخصهی شهر خدا از نظر آگوستین آن است که هدف خود را زندگی ابدی قرار داده است در حالی که توجه شهر زمینی تنها معطوف به زندگی مادی است. ولی، با این حال، نباید چنین نتیجه گرفت که امور دنیوی زشت و بیاهمیتاند. باید قدرتی دولتی وجود داشته باشد تا صلح و همبستگی را حفظ کند و عدالت در امور دینی را برقرار سازد. آگوستین حاکم خوب و درستکار را چنین تصویر میکند: او با اینکه میداند زندگی در این جهان تنها سفری کوتاه و گذران است، ولی، تمام کوشش خود را به کار میبندد تا رفاه و امنیت زیردستانش را تضمین کند، در عین حال، تأکید وی آن است که نباید فراموش کرد که این رفاه برای سعادت ابدی ابزاری بیش نیست.
▬ او کلیسای موجود را با شهر خدا یکسان نمیانگارد و برخی از کلیساییان را گمراه میداند. آگوستین گر چه معتقد است که یک حاکم خوب باید مسیحی باشد، در عین حال، معتقد به تمایز قاطع میان فعالیتهای معنوی و حوزهی کلیسا و حکومت است. این دیدگاهی بود که در سراسر قرون وسطی به عنوان آموزهی «دو شمشیر» مورد توجه بوده است، هر چند که گاه برخی رهبران کلیسا آن را مراعات نمیکردند.
مآخذ:...
هو العلیم