نیکولو ماکیاولی در «گفتارها»
• خوی مردم را نباید بیش از خوی شهریاران نکوهش کرد، زیرا اگر نظارت و کنترلی (بر اعمال آنها) صورت نگیرد، هر دو به یک اندازه مستعد خطا هستند.
...
• میتوانم از امپراطوران روم و دیگر ستمگران و شهریاران، کسان بسیاری را مثل بزنم که به اندازه هر جماعتی که در نظر آوریم بی ثباتی و بیتدبیری از خود نشان دادهاند. بنابراین، برخلاف این پندار رایج که مردم، هنگامی که حکومت میکنند، بی ثبات، ناپایدار و قدر ناشناسند، نتیجه میگیرم و تأیید میکنم که این نقیصهها برای مردم طبیعیتر از آنچه برای شهریاران است، نمیباشد. متهم ساختن مردم و شهریاران به طور یکسان به این نقیصهها شاید درست باشد، اما مستثنی کردن شهریاران از آنها، اشتباه عظیمی است. زیرا به عقیده من، مردمی که حکومت میکنند و کاملاً تحت نفوذ مقررات و قوانین هستند، به اندازه یک شهریار و حتی بیش از او، استوار، دوراندیش و قدرشناس خواهند بود، هر چند آن شهریار خردمند به شمار آید. و از سوی دیگر، شهریاری که از قید قوانین آزاد باشد، بیش از مردمی که در وضع مشابهی باشند، قدرناشناس، ناپایدار و عاری از حزم خواهد بود. اختلاف رفتار آنها مربوط به اختلاف سرشت آنها نیست (زیرا سرشت ایشان یکی است و اگر اختلافی وجود داشته باشد، آن اختلاف، به سود مردم است)، بلکه معلول احترام بیشتر یا کمتری است که برای قوانینی قائلند که هر کدام طبق آنها زندگی میکنند.
...
• و اما درباره حزم و پایداری بگویم که مردم از شهریاران دوراندیشتر و ثابت قدمتر، و در قضاوت، از آنان برترند، و این گفته که «صدای مردم، صدای خداست» سخن بیحکمتی نیست، زیرا میبینیم که عامه مردم رویدادها را به نحوی شگفتانگیز از پیش تشخیص میدهند، چنان که گویی یک فضیلت نهانی دارند که توانایی پیشبینی خیر و شر را به آنان میدهد. درباره قضاوت مردم [میتوان گفت] بسیار نادر است اگر مردم سخنان دو خطیب را که حایز استعداد مساوی هستند و از او امر مختلف جانبداری میکنند، بشنوند و جانب آن خطیب را نگیرند که مدافع نظر بهتر است. و این مطلب، خود، قدرت تشخیص درست را از نادرست، در ایشان اثبات میکند. و اگر گهگاه در مسائل مربوط به شجاعت یا منفعت ظاهری (چنان که فوقاً گذشت) گمراه شوند، هر شهریار نیز به واسطه عواطف شخصی خویش، که بسیار عظیمتر از عواطف مردم است، بارها بیش از آنان، گمراه میشود. نیز، میبینیم که در انتخاب قضاتشان، بسیار بهتر از شهریاران عمل میکنند، و هیچگاه نمیتوان مردم را وادار کرد که شخصی بدنام و نابکار را برای مقامی شامخ برگزینند، در حالی که هر شهریار را میتوان به هزاران روش مختلف به آسانی به آن کار برانگیخت.
...
• علاوه بر آن، میبینیم که در شهرهایی که مردم عهدهدار اموراند، در کمترین مدت ممکن، بیشترین پیشرفت حاصل میگردد، و پیشرفت آنها بسیار بیش از شهرهایی است که همیشه زیر حکومت شهریاران بوده است. چنان که مصداق آن را در روم پس از بیرون راندن شاهان و در آتن پس از رهایی مردم از شر پیسیسترانوس میتوان یافت، و این موضوع را به هیچ علت دیگری نمیتوان نسبت داد جز آنکه حکومتهای مردم بهتر از حکومتهای شهریاران است.
...[ولی:]
• تنها راه برقراری هر نظام (اجتماعی)… آن است که حکومت سلطنتی تأسیس کنیم. زیرا هر جا که اجتماع مردم چنان در فساد غوطهور شده باشند که قوانین، قدرت منع و ممیزی خود را از دست بدهند، ضرورت ایجاب میکند که قدرتی مافوق، در کسوت پادشاهی، با قوای کامل و مطلق به وجود آید تا بتواند فساد و جاه طلبی برون از حد طبقه قدرتمند را مهار کند.
...
• این موضوع را باید به عنوان یک قاعده کلی پذیرفت که هیچگاه اتفاق نمیافتد یا بسیار نادر است که یک حکومت جمهوری یا سلطنتی به نحو احسن تشکیل یابد، یا تمام نهادهای قدیمی آن، سراسر اصلاح گردد، مگر آن که تنها به وسیله یک فرد این کار انجام پذیرد؛ حتی لازم است کسی که قوانین اساسی یک حکومت را در ذهن خود طرح کرده است، خود نیز آنرا به مرحله اجرا در آورد. بنابراین یک قانون گذار بافراست، در یک حکومت جمهوری، که هدفش پیشبرد و خیر عموم است و سودای تحصیل منافع شخصی را در سر ندارد سرنوشت کشور خود را به سعادت اخلاف خویش ترجیح میدهد، باید تمام قوا را در خود متمرکز سازد، و هیچ عقل سلیم بر کسی که تمام وسایل و امکانات لازم را برای استقرار یک حکومت سلطنتی و یا تشکیل یک حکومت جمهوری به کار بندد، خرده نمیگیرد. چه خوبست که اگر عمل یک حکمران، او را متهم میکند، نتیجه آن عمل موجب برائت وی شود؛ و وقتی نتیجه مطلوب باشد، مانند مورد رومولوس[رومولوس(Romulus) برادر خود را به قتل رساند. و منظور ماکیالی همین عمل اوست]، حکمران نه بر قدرتش افزوده میشود و نه بر ثروتش، بلکه، به عکس، سیری قهقرایی در پیش میگیرد. و اگر تقدیر چنان باشد که حکمران ستمگر از خود قصور نشان دهد و در پرتو دلیری و بیباکی، سلطه خود را وسعت بخشد، هرگز این امر به سود شهر نخواهد بود، بلکه به سود خودش تمام خواهد شد؛ زیرا او هیچگاه به شهروندان نیک و دلیری که بر آنان ستم خویش روا میدارد، مفاخر و مقاماتی را اعطاء نخواهد کرد، بدان منظور که مبادا ظن و هراسی از آنان به دلش راه یابد...
...
• اینکه پس از ملاحظه همه آنچه گذشت و تأمل در این باره که آیا در حال حاضر، اوضاع زمان برای وجود یک شهریار جدید، مناسب است یا نه، و نیز اوضاع، مناسب آن هست که فرصتی برای روی کار آمدن مردی دوراندیش و کاردان فراهم کند تا آن مرد بتواند نظام جدیدی را پای دارد که هم برای او افتخاری به دست آورد و هم به توده مردم خیر برساند، چنین به نظرم میرسد که اوضاع و احوالی که مساعد برای روی کار آمدن حکمران تازه است، چندان فراوان است که در هیچ دوره دیگری به گمان من زمانه برای چنین تحولی مناسب نبوده است...
• [ایتالیا]، گویی در حال احتضار، چشم به راه کسی است که بتواند زخمهایش را التیام بخشد، و به یغماگری لمباردها، چپاولگری و اخاذی حکومتهای سلطنتی ناپل و توسکانی پایان دهد و آن جراحاتی که مدتهاست به چرک و عفونت رسیده، درمان کند. ملاحظه کنید که چطور ایتالیا دست استغاثه به درگاه خداوند برداشته است تا کسی را به رهاندن او از این سفاکی و گستاخی وحشیانه برگمارد. ببینید که ایتالیا چگونه آماده و مشتاق است تا به زیر هر درفشی بسیج شود، فقط به شرط آنکه کسی آن درفش را برافرازد. اکنون، تنها امید ایتالیا آن است که خاندان بزرگ شما [مدیچی] در رأس این جنبش رهاییبخش قرار گیرد؛ زیرا خاندانی که به علت قدرت و طالعش این چنین بلندپایه است، خداوند پشتیبانش خواهد بود و کلیسایی که اکنون این خاندان رهبرش هستند، حمایتش خواهد کرد...
• بنابراین، ایتالیا نباید بگذارد این فرصت از دست برود تا سرانجام بتواند ناجی خود را بیابد. با چه شور و حالی مردم استانهایی که در معرض تسلط بیگانگان قرار گرفتهاند، وی را پذیره خواهند شد، با چه تشنگی انتقامجویانه، با چه ایمان و وفاداری استواری، با چه عشقی و با چه اشکی که آیت سیاسی آنهاست، چشم به راه، بر سر راهش خواهند ایستاد، بیان من از شرحش عاجز است. کدام دروازه است که به روی او بسته باشد؟ کدام مردمند که سر از اطاعتش بپیچند؟ کدام رشک و حسد است که سد راهش باشد؟ کدام ایتالیایی ممکن است وفای خود را از او دریغ کند؟ این سلطه وحشیانه، در مشام همه چون بویی متعفن پیچیده است. پس، بگذارید خاندان جلیل شما، با آن تهور و امیدی که ملهم از آرمانی بر حق است، این رسالت مهم را عهده گیرد، تا زاد و یوم ما، در زیر بیرق آن سر برافرازد و در سایه حمایت آن، این سخنان پترارک به تحقق بپیوندد:
دلیری در برابر خشم درنده خوبان...
سلاح برخواهد کشید؛ و بیدرنگ، در این پیکار، ظفر خواهد یافت؛
زیرا، به یقین، آن شایستگی دیرین، ...
که قلبهای ایتالیاییان را به تپش میآورد، ...
هنوز نمرده است.
سلام استاد
سوالی داشتم از خدمتتون: ماکیاولی که به نظر می رسد تمام همّش این دنیاست و غایت فلسفۀ باید و نبایدی اخلاق او معطوف به جهان خارج است، چرا در برشمردن محاسن خاندان مطبوع خود به حمایت کلیسا از آنها اشاره می کند؟ آیا حمایت کلیسا از این جهت حسن است که مردم را زیر یک پرچم جمع می کند یا همان گونه که در متن اشاره می کند به علت استجابت دعای مردم به درگاه خداست؟!