دکتر حامد حاجیحیدری؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▀█▄ قضیه:
▬ مقاله مهم دکتر علی ربیعی («عباد») در تحلیل انتخابات ۱۳۹۶، هنوز هم ذهن مرا به خود مشغول داشته است، و گمان دارم که این یادداشت کوتاه، باید تا مدتها، موضوع تأمل تحلیلگران اجتماعی ایران قرار گیرد.
▬ مقاله، دو روز مانده به انتخابات ۱۳۹۶، در ساعت یازده و شش دقیقه روز ۲۷ اردیبهشتماه منتشر گردیده است. عنوان مقاله عجیب انتخاب شده است؛ سه جمله، تیتر یادداشت را تشکیل دادهاند: «کار انتخابات تمام است. فکر فردای انتخابات باشیم. من از جامعه مأیوس میترسم». این سه جمله، بخشی از مقاله، یا آغاز مقاله نیستند. بلکه تیتر و عنوان مقاله است. در این تیتر عجیب، دکتر علی ربیعی، از یأس، آن هم در روز پس از انتخابات خبر داده است. علی الاصول، یک جامعه، هر وقت هم مأیوس باشد، یک روز پس از انتخاباتی که در آن رئیس جمهوری با رأی قاطع ۵۷ درصدی انتخاب شده باشد، نباید مأیوس باشد، مگر آن که این عدد ۵۷ درصد، گیر و گوری داشته باشد، که گویا از دیدگاه دکتر علی ربیعی دارد. او پیش از این و در سال ۱۳۹۲، در دورهمی که در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برای تحلیل انتخابات ۹۲ برگزار شد، مشابه همین اظهارات را در مورد انتخابات ۱۳۹۲ به زبان آورد.
▬ محتوای جمله «من از جامعه مأیوس میترسم» در روز پس از انتخابات میتواند اشاره به این مطلب داشته باشد که امروز، رئیس جمهور روحانی، بر آرائی تکیه دارد که اتکاء به آن قدری دشوار است. آنها دم انتخابات سر میرسند و رأیی میدهند و میروند و حتی برای انصراف از یارانهها نیز باز نمیگردند، انگار نه انگار که رئیس جمهوری که تنها شش ماه پیش با رأی آنها به اریکه تکیه زده است، از ایشان خواهش میکند تا از یارانهها انصراف دهند؛ حتی همسایگان دکتر علی ربیعی در منطقه مرفه سعادتآباد هم حاضر به انصراف از دریافت یارانههای خود نیستند. این است اصلیترین مسألهای که دولت دوازدهم با آن مواجه است، آن هم درست در روز پس از انتخابات. این که این اقشار متوسط شهری، با منتخب خود هم بسیار سرد برخورد میکنند. چرا؟ چه حشوی در زیست اقشار متوسط شهری وجود دارد که موجب این میزان از سردی و بیاعتنایی میشود. برداشت من این است که پاسخ به این سؤال، کمک مهمی به دولت برای فهم صحنه اداره کشور در چهار سال آینده است. این است، آن موضوعی که حتی دکتر علی ربیعی را از فردای روز انتخابات میترساند.
▀█▄ تأملات:
▬ موضوع زندگی ملالتبار در شهر، موضوع تازهای نیست، ولی با ظهور وسایل ارتباطی نوین و در رأس آن، تلفن همراه، موضوع «ملال» شکل تازه و خفه کنندهای به خود گرفته است. فوران «ایمیج»ها یا چیزهای «خوش گل»، در اطراف ما و پناه بردن ما به موبایل به عنوان بهترین منبع «ایمیج»، موجب میشود که مفصلبندیهای مهم ما با دنیای اطرافمان دچار نقصان شود. این روزها در کوچههای شهر راه میروید و از کنار سطلهای زباله که میگذرید، مشاهده میکنید که گلدانهایی که هنوز زیبا هستند، تابلوهایی که چندان کهنه به نظر نمیرسند، فرشها یا موکتهایی که هنوز زیبایی خود را دارند، به عنوان اشیاء زائد به کنار سطلها هدایت شدهاند، و آن چه جای این چیزهای «خوش گل» را گرفته است، یک زندگی سرد و اتوکشیده با سرامیکهای صاف و صوف، کاغذ دیواریهای انتزاعی و نه چندان زیبا، آشپزخانههایی تماماً استیل و سر و ساده، مبلمان مکعبی بی نقش و نگار، بدون گلدان و قابها و المانهای رنگارنگ در طراحی منازل است. آن چه در این محیط سرد منازل، به زندگی شهرنشینان رونق و رنگ میبخشد، صفحات تخت تلویزیون، مانیتور رایانه، و در رأس آن، صفحه تلفن همراه است؛ صفحاتی که به مدد «آفتاب درونی» که به آن تجهیز شدهاند، در هر ساعت از شبانهروز میتوانند اشیاء «خوش گل»تر از زیباییهای قدیمی را برای صاحبان خود به نمایش بگذارند. خب؛ تا اینجا، به نظر اوضاع خیلی بد هم نیست؛ هر چند زیبایی و معنا از دست رفته است، لااقل کارآیی جای آن را گرفته است، که آن نیز به جای خود لذت بار است. ولی واقع آن که این صفحههای باریک، یک چیز را به طرز ناجوری به رخ شهرنشینان میکشند؛ این را که لذتهای ناشی از کارآیی در دنیای امروز، به طرز مأیوس کنندهای بیعمق هستند، و نمیتوان از آنها انتظار شادی عمیقی داشت. باریک بودن این صفحات، هر چند که برای کمپانیهای سازنده، نحوی افتخار و مایه مباهات محسوب میشود، ولی واقع آن است که برای مخاطبان، بیان رکیک کم عمق بودن لذت در دنیای امروز است. این است که این جماعت را عمیقاً میآزارد. وقتی بچه بودیم و به تلویزیونهای لامپی نگاه میکردیم، دلخوش بودیم که پشت آن صفحه عمیق چیزی هست که عاقبت به آن راه خواهیم برد، ولی بچههای امروز، به نحو رکیک و بیپردهای با این که همه این تصاویر زیبا، یک سطح بیش نیست، مواجه میشوند.
▬ نکته آخر این که وفور این ایماژها یا ایمیجهای «خوش گل»، وجه دیگر آزار دهندهای هم دارد؛ این را که «خوش گل»ترین چیزها، امروز در دست و بال همه به وفور یافت میشود و دیگر کسی را متعجب نمیکند. در واقع، زندگی اقشار متوسط شهری از نبود هر چیزی که آنها را به وجد بیاورد رنج میبرد. چیزهایی که دور آنها را فرا گرفته، فقط یک مشت دستگاه، یک مشت صفحه، یک مشت رنگ، و یک مشت ... است، همین. تصویری که این جماعت شهرنشین از زندگی ادراک میکنند، تصویری است پر و بسط یافته، و تفصیل آن به انتها نمیرسد. درهایی که یکی بعد از دیگری باز و بسته میشوند، چراغهایی که پشت سر هم روشن و خاموش میشوند، و هیچ وقت به جایی نمیرسند. این، یعنی «ملال»، که در آن اثری از «خرسندی به مقصد رسیدن» نیست. نحوی نهیلیسم. اوایل، سرخوشی به بار میآورد ولی وقتی ادامه مییابد، به اضطراب هیچ گاه نرسیدن منتهی میشود. افراد، گاهی به مشاهده مناظر «خوش گل» دعوت که چه عرض کنم، پرتاب شده، و به زودی بار دیگر به تاریکی باز خواهند گشت. کافی است فنّاوری، کلید خاموشی را بزند و در را ببندد. این است ریشه ملال، در این جماعت مأیوس. این، یک معضل فرهنگی است و باید برای آن دنبال کلیدهای فرهنگی گشت نه مدیریتی و سیاسی و دیپلماتیک. یک روحیه انقلابی و معنوی لازم است. عناصر مقوم وضعیت ملالتبار جماعت شهری که این روزها در آثار پر مخاطب موسیقی مستقر در هدفونهای شهروندان تکرار میشود، علی الاصول برای تحلیلگران فرهنگی آشنا هستند: اتاق (شهر/ قفس/ زندان/ حلقه/ گور/ شب)، تنهایی (وحشت/ بلوغ/ اضطراب/ بیهودگی/ سادهلوحی/ زوال)، پرده (مانع دریچه/ تاریکی/ ماندن/ نشستن/ پنجره بسته/ آستانه)، و کنسرت (وهم/ انگیزههای بچگی/ تهور/ و نهایتاً خزیدن). اینها مؤلفههای یک نهیلیسم اندوهبار است، که بیشتر به دلیل نحوه نگرش انسانها به جهان حادث شده است، تا محدودیتهای واقعی محیطی برای داشتن یک زندگی پر امید. ما سابقه این وضعیت را در خاطره خود داریم و دکتر علی ربیعی باید ماجرا را از زاویه این تجربیات ما هم بنگرد. دولت امروز ما، قویاً از کمبود این دیدگاه فرهنگی و معنوی رنج میبرد، و از این روست که گمان نمیرود که از پس گشودن گره معضلات این کشور برآید.
مأخذ:رسالت
هو العلیم