ميرچا الياده
مقدمه
عرفان ، معرفت بلافصل، مستقيم و اشراقي خدا يا واقعيت غايي از طريق تجربة ديني و شخصي است. در تجربيات عرفاني هم از حيث فرم و صورت و هم به لحاظ قوت تفاوت وجود دارد. اما اعتبار چنين تجربياتي نه به صورت كه صرفاً به كيفيات زندگياي كه از آن تجربيات حاصل ميآيد بستگي دارد.ويژگي زندگي عرفاني در قدرت حياتي بالا، باروري، آرامش و لذت نهفته است كه در راستاي ابعاد دروني و بيروني هماهنگي و مستغرق شدن در وحدت با الوهيت پديد ميآيد. در كوشش براي تبيين پديدة عرفان، نظريات فلسفي مفصلي پديد آمدهاند كه از جملة آنها پارهاي اعتقادات آشكارا سكولار و ملحدانه است.
عرفان هندو
شايد هندوئيسم قديميترين سنت عرفاني باشد. در فلسفة هندو و به ويژه در نظام مابعدالطبيعي موسوم به ودانتا، خويشتن يا اتمن(atman) در يك شخص با يك فراخويشتن يا برهمن در جهان شناسايي ميشود. از اين منظر جدايي ظاهري و فرديت اشياء و حوادث، چونان خطاي گمراهكننده(maya) و يا رويهاي فكري و احساسي تلقي ميشود. خطاي گمراهكننده با تحقق وحدت ضروري اتمن و برهمن قابل رفع است. آنگاه كه سالك ديني بر آن گمراهي نخستين(avidya) كه در اثر آن در بند جدايي ظاهري سوژه و ابژه يا خويشتن و عيرخويشتن بود، غلبه كرد، آنگاه حالت عرفاني آزادي(moksha)، حاصل آمدهاست. فلسفة هندويي يوگا، شايد كاملترين و دقيقترين طريقتي را كه تاكنون براي استعلاي احساس هويت شخصي و توضيح شيوهاي براي يك تجربة اتحاد با خويشتن الوهي طراحي شدهاست را در خود جمع داشته است. عرفان سنتاً در حوزة صلاحيت سدهوها قرار دارد، كه ايشان گاه در دورة سرپپردگي خويش تا نهايت رياضت پيش ميروند؛ براي مثال براي سالها روي يك ساق مينشينند و يا از لباس پوشيدن حذر ميكنند. چنين فعاليتهايي لازمة كوشش و تقلاي روحاني براي دستيابي به آزادي عرفاني است.
عرفان بودايي
بوديسم خارج از سنت هندو و در عين حال بر مبناي مفاهيم هندو تكوين يافت و نقاط تأكيد عرفاني هندوئيسم را جاودانه ساخت. بوداي اسطورهاي، قبل از آنكه يوگا را براي ايجاد يك رژيم مناسبتر عرفاني ترك كند، خود طي سالها يوگا كار ميكرد و بوديسم را ميتوان جنبش اصلاحي عليه افراطهاي سختگيرانة عرفان سنتي هندو تلقي كرد. بوديسم را ميتوان به درستي يك دين عرفاني خلص دانست، چرا كه هدف روحاني آن، همة پيروان را، خواه در اين وضعيت فعلي جسماني و چه در آينده براي دستيابي به تعالي عرفاني در حالت نيروانا مستعد ميانگارد. بوديسم داراي هيچ نهاد روحانيت دنيوي چونان مسيحيت نيست؛ تنها راهيان و راهبهها كه براي دستيابي به روشنايي آگاهي از طريق تمرين روحي و زندگي درست ميكوشند، اينچنين بذر تقدير(karma) خود را ميكارند و آنها را در جهان چرخة حياتي(reincarnation) مداوم ميكارند.
گر چه همة فرقههاي بوديسم تكيهگاهي عرفاني دارند، با اين حال برخي از فرق به ويژه بيش از ديگران صبغههاي عرفاني دارند. اين موارد تا اندازهاي از تأكيد بوديسم بر دكترين انتقال(transmission) برميآيد كه به صورت مباحث معظم و دستگاههاي متافيزيك فخيمي درميآيد، گر چه تجربة عرفاني غالباً زبان استعلايي و تمايزات عقلاني را به هيچ ميگيرد. مكتب زِن در بوديسم كه نخستين بار در چين قرن ششم مسيحي ظهور كرد، تا اندازهاي نتيجة تعامل بوديسم و تائوئيسم بود كه بعدها به ژاپن و ديگر كشور ها گسترش يافت. اين مكتب توجه خود را بر تحقق بلافصل تهيبودگي اشياء از طريق فروپاشي ساختهاي مفهومي معطوف ميدارد. به اين ترتيب آموزة زِن اغلب از معماهاي آشكارا بيمعنا(koans) و يا حتي فشارهايي استفاده ميكند تا ذهن سالك را بر هم بريزند تا آنها را براي حالت نيروانا در همين دنيا تجهيز گرداند. همچنين بوديسم باطني، به ويژه بوديسم تنتره، يك طريقت عرفاني پديد آورده كه در آن مرشد مريدان را از طريق تمرينات سخت جسمي و ذهني، انديشه در مورد طرحها و ماندالاها و ارتباط با حقايق مرموز از طريق ژستها و حلاتي كه به آنها مودرا اطلاق ميشود، به روشنايي فكري راه ميبرد.
عرفان چيني
در چين، كنفسيوسيسم، كه در صحنة زندگي چيني در غالب زمانها از ابتداي ظهور تا قرن بيستم مسلط بودهاست، رويكردي صورتگرا و ضدعرفاني دارد، اما تائوئيسم، آنچنانكه توسط بنيانگذار اسطورهاياش، فيلسوف چيني، لائوتسه(Lao-Tzu) شرح و بسط داده شد، دقايق عرفاني قوياي در خود دارد. تائوئيسم نسبيت و خطاپذيري در تمايزات عقلاني كه در راستاي تفكر و زبان به هدف درك و كنترل جهان پديدار ميشود، مورد تأكيد قرار داد، و توصيه كرد اين تمايزات زدوده شود تا ذهن به وحدت تمايزناپذيري با عالم دست يابد؛ به اين حالت «يكپارچگي»(Uncut Block) اطلاق ميشود. به اين ترتيب يك استاد تائوئيست به يك هماهنگي عارفانه با طريقت اشياء دست مييابد؛ قلبي آئينهگون مييابد كه خود به خود نظم جهان را بازميتاباند. زوانگزي (قرن سوم قبل از ميلاد) اين وضعيت را در نوشتههاي وجدآميز خود با حالت شناگري مقايسه كردهاست كه ميتواند چونان يك ماهي امواج را بپيمايد و يا همچون رفتار آشپز ماهري كه گوشت گاو را با تسلط كامل برش ميدهد. براين اساس تائوئيسم معابد سازمانيافته و يك سبك خلص تفكر عرفاني پديد آورده است؛ با اين حال در مقابل علم شيمي اولية چيني، از تائوئيسم كيمياگران شبه عرفاني برخواستهاند كه بيش از آنكه به دنبال اتحاد با بيكران(Infinite) باشند در جستجوي اكسير جاودانگياند.
عرفان يونان باستان
انگارههاي فلسفي يونانيان باستان غالباً طبيعتگرا و عقلگرا هستند، اما عنصر عرفاني در اورفيسم ، آئينهاي مذهبي اِلوسيني و ديگر شعائر مذهبي نمودهايي يافتهاست. نوافلاطونيگري، همان جنبش اخير يوناني كه بر فلسفة افلاطون مبتني بود و همچنين تأثيراتي از آئينهاي مذهبي را در خود دارد. احتمالاً فلوطينوس برجستهترين شارح اين رويكرد است و انديشة او تأثير قابل ملاحظهاي بر مسيحيت نخستين به جاي نهاد. عرفان دورة پيشامسيحي در آثار فيلسوف يهودي هلني، فيلو ژودئوس ، انعكاس يافتهاست.
عرفان اسلامي
سوفيسم اسلامي صورتي از يك عرفان خداگراست كه به عرفان خداگراي وداها شباهت نزديكي به هم ميرساند. سوفيسم تقريباً در اوايل تاريخ اسلام، بر اتحاد شخص با الله متمركز بود. عرفان صوفي، از طريق رياضت و طريقتهاي فكري و عنايت الهي، در جستجوي اتحاد مستقيم با خداست. گفتار وجدآور اتحاد با الوهيت كه صوفي تجربيات خود را با آن نقل ميكند و اعتقادات وحدت وجودي كه توسط برخي از آنها ساز شد، بدعت تلقي شد. به سال 922 حلاج كه متهم به ادعاي خدايي بود، در بغداد اعدام شد. اين بود تا قرن يازدهم، غزالي فيلسوف در سدد احياي صوفيسم و اسلام اصيل برآمد. اعتقادات صوفيگري خاطرهانگيزترين نمودهاي خود را در آثار نمادين شاعران پارسي، محمد شمسالدين، مشهور به حافظ و جلالالدين محمدالدين رومي، و آثار غزالي پارسيگوي نشان داد.
عرفان مسيحي
سنت پاول نخستين عارف بزرگ مسيحي بود. آثار عهد جديد كه به دليل تأكيدات عرفاني خود مشهورند، نامههاي پاول و انجيل جان است. با اين حال عرفان مسيحي به عنوان يك نظام برخواسته از نوافلاطونيگري نهفته در آثار ديونيزوس آرهپاژي يا ديونيزوس دروغين است. جان اسكاتوس اِريجنا ، فيلسوف مدرسي قرن نهم آثار ديونيزوس دروغين را از يوناني به لاتين ترجمه كرد و بدينترتيب الهيات عرفاني مسيحيت شرقي را در اروپاي غربي باب كرد و اروپاي غربي جايي بود كه اين الهيات عرفاني با عرفان سنت آگوستين هيپويي اسقف اعظم و الهيدان نخستين مسيحي تركيب شد.
در قرون وسطي، اغلب، عرفان آميخته با رهبانيت بود. برخي از مشهورترين عرفا در ميان راهبان كليساي شرقي و غربي يافت ميشدند. خصوصاً در قرن چهاردهم هيسكات مونت آتوز در ميان متقدمين و در ميان متأخرين خصوصاً برنارد كلاريواكس ، فرانسيس آسيزي و جان كراسي قابل ذكرند. صومعة فرانسوي سنت ويكتوري در نزديكي پاريس يكي از مهمترين مراكز تفكر عرفاني در قرن دوازدهم بود. سنت بوناونتور ، عارف مشهور و فيلسوف مدرسي مريد راهبان سنت ويكتور و سنت فرانسيس بود كه او عرفان خويش را مستقيماً از عهد جديد و بدون مراجعه به نوافلاطونيگري اقتباس كردهبود؛ همو بود كه چهرة شاخص عرفان جديد گرديد. از جملة عرفاي هلند جان ون رويسبروك و گرهارد گروت بودند كه مورد اخير يك مصلح مذهبي و بنيانگذار قواعد رهباني مشهور به برادران زندگي عمومي بود. چهرة شاخص قرن سيزدهم يوهان اكهارت كه از وي به ميستر اكهارت ياد ميشود، به عنوان مشهورترين عارف در سنت آلماني شناخته ميشود.
ديگر عرفاي آلماني مهم يوهانس تاولر و هاينريش سوسو ، پيروان اكهارت و اعضاي گروهي موسوم به دوستان خدا بودند. يكي از اعضاي اين گروه كه كتاب الهيات آلماني را نگاشت متأثر از مارتين لوتر بود. چهرة شاخص بعدي توماس كمپيس بود كه عموماً به عنوان نويسندة كتاب بدل مسيح شناخته ميشود. عرفان انگليسي قرون 14 و 15، از جمله مارگري كِمپ و ريچارد رول ، والتر هيلتون ، ژولياناي نورويچي و نگارندة ناشناس كتاب ابر ناشناختگي (كه يكي از رسالات مؤثر در مورد دعاهاي عرفاني بود) را شامل ميشود.
تعدادي از برجستهترين عرفاي مسيحي زن بودند، از جمله سنت هيلگارد ، سنت كاترين سيِني و سنت ترزا اويلا . جياني ماري بووير دو موت گويون ، عارف فرانسوي قرن هفدهم در فرانسه اعتقاد درويشي را بنياد كرد.
عرفان با وجهة همت قرار دادن آزادي روحي، گاه در قالبي متألهانه و گاه در سلكي كليسايي، ميتواند به عنوان يكي از بنيادهاي رفرماسيون تلقي شود، گر چه عرفان به همان سان كه با مسيحيت كاتوليك رومي متضاد بود، با مسيحيت پروتستان نيز متعارض از آب درميآمد. نهضت ضدرفرماسيون از كتاب تمرينهاي روحي سنت ايگناتيوس لويولايي ملهم بود. كتاب عمل در محضر خدا ، نوشتة برادر لارنس ، يك اثر كلاسيك فرانسوي در قرن هفدهم بود. قابل توجهترين عارفان آلماني در اين زمان ژاكوب بوهمي نويسندة كتاب سر بزرگ ، و كسپر شوانكفلد فون اوسيگ بودند. عرفان در الهيات بسياري از برجستگان پروتستان نمود يافت و شاخص روشن چنين مسلكهايي آناباپتديستها و كوانكرها هستند.
در نيوانگلند، متأله كانگريگيشنال مشهور، جاناتان ادواردز ، گرايش عرفاني قدرتمندي را به نمايش گذارد و احياي مذهبي را موجب شد كه در زمان او آغاز گرديد و در ايالات متحده در خلال قرن نوزدهم گسترش يافت. اين گرايش عرفاني بيشتر قدرت نفوذ خود را از اصول عرفاني و تأكيد وسيع بر بالابردن احساس به عنوان اشراق مستقيم ارادة خدا گرفت. عرفان خود را در انگلستان در آثار قرن هفدهم افلاطونيان كيمبريج آشكار كرد؛ در نيايشهاي ويليام لاو ، نويسندة كتاب آواز متضرعانه براي زندگي خالص و سعادتمند و همچنين در هنر و شعر ويليام بليك .
عرفان معاصر
قرن بيستم شاهد احياي علايق به عرفان مسيحي و غيرمسيحي بودهاست. نخستين مفسران بارون فريدريش فون هوگل ، مسيحي كاتوليك رومي اهل اتريش، اوِلين اوندرهيل ، شاعر و نويسندة بريتانيايي، روفوس جونز ، امريكايي اهل فرقة كواكر، ويليام اينگ ، اسقف كليساي انگليكن، و رودولف اوتو متأله آلماني بودند. در ميان غيرروحانيان، مفسر برجسته ويليام جيمز ، روانشناس و فيلسوف امريكايي بود كه آراء خود را در كتاب تنوع تجارب ديني (1902) بيان كردهاست.
در ميان سنتهاي غيرمسيحي، مفسران برجسته در زِن بوديسم، دايستزو سوزوكي ژاپني، در هندوئيسم، ساوپالي رادهاكريشنان ، فيلسوف هندي و در اسلام، نيكولسن دانشمند انگليسي بودند. در نيمة دوم قرن بيستم، علاقة فزايندهاي به عرفان شرقي مشاهده شدهاست. صبغههاي عرفاني در آئين يهود، كه اهتمامات ويژهاي را در آثار كباليستهاي قرون وسطي و جنبش هسيديم قرن هيجدهم به خود معطوف داشت، ديگر بار توسط مارتين بوبر ، فيلسوف و دانشمند اتريشي احيا شدهاست. عرفان نوين از سوي سيمون ويل ، فيلسوف اجتماعي فرانسوي، پير تيلهارد دو كاردين ، كشيش و فيلسوف فرانسوي و راهب تراپيست امريكايي، توماس مرتن ابراز شدهاست.
منبع: دايره المعارفEncarta2000