فیلوجامعه‌شناسی

ــ̓ ̓ـکوتیشن: سیسرو درباره اصول زندگی صحیح و وضع طبیعی

فرستادن به ایمیل چاپ

سیسرو در «ادامه مطلب...جمهور»


░▒▓ سیسرو:

• تشابه نژاد بشر، در آن تمایلات شیطانی که انسان‌ها دارند و نیز در محسنات و خصایل نیک آن‌ها منعکس است، زیرا که عیش و خوش‌گذرانی نیز برای همگان جالب است، و با اینکه انسان را به سوی اعمال بد می‌کشاند، به هر حال، نوعی شباهت صوری به آن چیزی دارد که به طبع خوب است. خوش‌گذرانی و عیش و نوش به علت آن عوارض مطبوع که دارند همگان را محظوظ می‌سازند و از همین روست که مردم، در نتیجه یک اشتباه فکری، آن‌ها را به صورت تفریحات سالم و روح پرور در آغوش می‌کشند.

• نیز آن ترسی که ما همگان از مرگ داریم و تا آخرین حد امکان از آن پرهیز می‌کنیم(زیرا در عالم وهم چنین می‌پنداریم که طبیعت انسانی در نتیجه عارضه مرگ نابود و منفصل می‌گردد) و آن علاقه‌ای که به زندگی داریم و دامن حیات را دو دستی می‌چسبیم (زیرا به راین عقیده‌ایم که این زندگی ما را در همان حوزه‌ای که در آن به دنیا آمده‌ایم نگاه می‌دارد) و درد ناخوشی را به صورت یکی از بدترین زیان‌ها تلقی کنیم (نه فقط از این لحاظ که بی‌رحمانه بر روح و پیکر ما می‌تازد بلکه نیز از این جهت که به نظر می‌رسد هدف نهایی‌اش منهدم کردن طبیعت انسانی باشد) همه این احساسات از نوعی اشتباه یا سوءتعبیر از آن گونه که شرح دادم ناشی می‌شوند.
• نیز به همین قیاس، آن تشابه ظاهری (ولی بی اساس) که میان ارزش اخلاقی و شهرت دنیوی وجود دارد، در عمل باعث می‌شود که ما مردانی را که مورد تجلیل و احترام همگان هستند افرادی سعادتمند انگاریم، ولی دیگران را که روح و شخصیتی بزرگوار دارند و فقط به کسب شهرت نایل نشده‌اند، عناصری مفلوک و بدبخت بشماریم.
• مصیبت‌ها، خوشحالی‌ها، خواسته‌ها، آرزوها، ترس‌ها، بدون هرگونه فرق و استثنائی به افکار همه انسان‌ها مسلطند و حتی اگر انسان‌های مختلف صاحب عقاید مختلف باشند از این موضوع، نمی‌توان چنین نتیجه گرفت که فرضاً آن انگیزه خرافی که بر اعمال بعضی نژادها حاکم است و آن‌ها را وادار به پرستیدن سگ و گربه به جای خدا می‌کند، یا آن انگیزه‌ای که نژادهای دیگر را با خرافاتی دیگر سرگرم می‌سازد، اساساً فرق دارد. اما کدام ملت است که افراد آن ادب، محبت، حق‌شناسی، و تذکر خدمت‌های گذشته را دوست نداشته باشند، یا کدام قوم است که اعضای آن از اشخاص متکبر، شرور، بی‌رحم، ناسپاس، متنفر نباشند و آن‌ها را تحقیر نکنند؟
• در پرتو این حقایق که جملگی نشان می‌دهند که اقوام و نژادهای مختلف انسانی، در کنه وجود یکی هستند، و به هم، بستگی و پیوستگی دارند، سرانجام این نتیجه به دست می‌آید که آن چیزی که انسان را بهتر و مهذب‌تر می‌سازد، همان دانستن اصول زندگی صحیح است.
• حال اگر شما با این مطالبی که شرح دادم موافق باشید باقی مطلب را ادامه خواهیم داد. اما اگر مطلب یا نکته‌ای مانده که هنوز برایتان روشن نشده با کمال میل حاضرم که اول به ایراداتتان پاسخ دهم، و سپس دنباله مطلب را بگیرم.
░▒▓ آتیکوس:
• اگر مجاز به اظهار نظر از جانب دوستان باشم، به نام خود و آنان، به تو اطمینان می‌دهم که تا این نقطه که گفتارت رسیده است، هیچ گونه ایراد یا پرسش اضافی نداریم.
مأخذ:...

کالهون6/جنبش‌های اجتماعی نوین؛ سیاسی شدن زندگی روزمره

فرستادن به ایمیل چاپ

کرایج ادامه مطلب...کالهون


مغز موضوع سیاست هویتی و جهت‌گیری‌های تدافعی در «جنبش‌های اجتماعی نوین» (NSMs)، این است که این جنبش‌ها به جای تأکید بر نظام‌های گسترده دولت و اقتصاد، در سیاسی شدن زندگی روزمره نقش بارزی دارند. در حالی که پس از جنگ، رشد کل اقتصاد، توزیع رشد، و اشکال مختلف حمایت حقوقی را مسأله فراگیر و درجه اول شد که می‌بایست در فرآیند سیاسی پی‌گیری می‌گردید، «جنبش‌های اجتماعی نوین» موضوعات گوناگون دیگری را مطرح کردند که ریشه در جنبه‌های زندگی شخصی و روزمره داشتند: گرایش‌های جنسی، بدرفتاری با زنان، حقوق دانشجویان و حفاظت از محیط زیست.

[...]

                     در مقایسه با اجماع پس از جنگ، سیاسی شدن زندگی روزمره، قطعاً در دهه 1960 آغاز شد، ولی این، در جهت عکس اجماع درازمدت در مورد حدود خاص سیاست نبود. بر عکس، دنیای مدرن با نوعی نوسان بین سیاسی شدن و غیرسیاسی شدن زندگی روزمره شکل می‌گیرد. در اواخر سدۀ نوزدهم و اوایل سدۀ بیستم و همین طور اوایل سدۀ نوزدهم، جنبش‌های اجتماعی طیف وسیعی از پدیده‌های جدید را در حوزه عمومی (گر چه نه برای همیشه در حوزه سیاسی) وارد کردند. در واقع، جنبش‌های کارگری اولیه، خود نیز در صدد سیاسی کردن آن جنبه‌هایی از زندگی روزمره بودند که سابق بر آن (و از نظر مخالفانشان) چندان سیاسی قلمداد نمی‌شدند. جنبش‌های طرفداران منع مصرف مشروبات، جنبش ضد برده‌داری، طرفداری از تعلیمات همگانی، و شاید بیش از همه، جنبش‌های اولیه زنان به دنبال این بودند که در عرصه عمومی به رسمیت شناخته شوند و در ارتباط با نارضایی‌هایی دست به عمل بزنند که مخالفان، آن‌ها را آشکارا خارج از حوزه فعالیت قانونی حکومت می‌دانستند. آن‌ها دقیقاً به همان شکلی که «جنبش‌های اجتماعی نوین» در توصیف کلاوس اِدِر ذکر شده، از جنس مبارزات اخلاقی بودند. این سنخ از مبارزه برای بعضی از سطوح جنبش زنان، گاهی از تناقض سر در می‌آورد: زنان باید در حوزه عمومی به اعتراض می‌پرداختند، و بدین صورت، حراست از عرصه‌های زنانه خانه را سیاسی می‌کردند. این تناقضات دوباره در دوره معاصر به چشم می‌خورند؛ مثلاً در حالی که فلیس شلافلی می‌گوید که مکان مناسب و کاملاً محفوظ زنان، خانه است، در عین حال خودش مدعی تصدی سمت دیوان عالی هم بود. در مورد جنبش‌های زنان، تلاش برای سیاسی کردن جنبه‌هایی از زندگی روزمره (و تناقضات اطراف آن)، هم‌چنان طی سدۀ نوزدهم و اوایل سدۀ بیست ادامه یافت. این مسأله، همچنان در جنبش‌های مخالف و موافق ممنوعیت مصرف مشروبات الکلی و جنبش حقوق مدنی هم استمرار یافت. جنبش حقوق مدنی ، واقعاً یک مورد جالب است که در آن، به عنوان مثال، صاحبان رستوران‌های مختلف خوستار آن بودند که خودشان تصمیم بگیرند که از چه کسی پذیرایی نمایند، و دولت حق ندارد با قانونگذاری در آن دخالت کند.

ــ̓ ̓ـکوتیشن: صلح و شهر آسمانی و زمینی

فرستادن به ایمیل چاپ

سن آگوستین در ادامه مطلب...«شهر خدا»


• این شهر دنیوی و زمینی (دنیوی از این جهت که چون به تحمل رنج‌های جاودان محکوم شد، دیگر شهر نخواهد بود) از تمام نعمت‌هایی که روی زمین هست و از تمام خوشی‌هایی که حاصل دسترسی به آن نعمت‌هاست، برخوردار است.

• اما از آنجا که هیچ کدام از این نعمت‌های دنیوی، آن خیر و فلاحی نیست که صاحبش را از قید آلام و مصایب برهاند، لذا شهری که از آن صحبت می‌کنیم، در داخله‌اش دستخوش نزاع‌ها، اختلافات شدید، منازعات خشم آلود، و از همه بدتر، اسیر اشتهایی است که هرگز از به دست آوردن پیروزی‌های خونین و مرگبار سیر نمی‌شود.

• زیرا هر قسمت از این شهر که بر ضد قسمت دیگر می‌جنگد تمایلش این است که فاتح جهان باشد، در حالی که اگر به چشم بصیرت نگاه کنیم، هموست که غلام حلقه به گوش فساد است و اگر شاهد فتح را در آغوش کشید، بی‌درنگ شروع به بالیدن و خودستایی می‌کند و در نتیجه، باعث انهدام خویشتن می‌گردد. اما اگر اوضاع و احوال دنیوی را در نظر بگیریم و از آمادگی بشر برای ریختن خون همنوعانش (در راه کسب پیروزی) احساس غم و اندوه کنیم تا اینکه از نتایج همان پیروزی شاد و خرسند باشیم، خواهیم دید که فتح به دست آمده، مرگبار است، زیرا که حاکمیت را در قلمروی که یک بار فتح شده است، نمی‌توان برای همیشه حفظ کرد.
• نیز نمی‌توان هدف‌های چنین شهری را بالنفسه فقط به این دلیل که سیل و رضایت ساکنانش را تأمین کرده است، «خیر» نامید، چون که اینان طالب صلح زمینی هستند، به قصد تأمین هدف‌های پست جهان‌گشایی که همان هدف‌ها را از راه جنگیدن و تسخیر زمین‌های دیگران به دست می‌آورند. حال، اگر در این کشمکش پیروز شدند، و توانستند تمام مقاومت طرف را از بین ببرند، بظاهر صلحی نصیبشان خواهد شد که اگر درست دقت کنیم، صلح حقیقی نیست، زیرا که طرف دیگر (که او هم به همین قصد ولی با فرجامی چنین بد، جنگید و مغلوب شد) از آن صلح بی نصیب است.
• چنین صلحی که مردم دنیا برای به دست آوردنش تن به جنگ‌های مشقت بار می‌دهند و به خیال خود آن را در نتیجه پیروزی‌های باشکوه به دست می‌آوردند، صلح نیست، خصوصاً هنگامی که حق با طرف مغلوب باشد. اما هنگامی که حق با طرف پیروز باشد، کیست که فتح آنان را تبریک نگوید و از صلحی که در پایان جنگ نصیبشان شده است خوشحال نگردد؟ این گونه، پیروزی‌ها بلاشک خوبند، و جزء عطایای خیر الهی شمرده می‌شوند.
• اما اگر مردمان این دنیا چیزهایی را که متعلق به آن شهر سماوی و روحانی است- شهری که صلحش پایدار و ابدی است- در قبال فتوحات جهانی و خواسته‌های این جهان ندیده بگیرند، و مواهب این دنیا را بر نعمت‌های آن دنیا ترجیح دهند، قطعی است که رنج و فلاکت به آن‌ها روی خواهد آورد و بر بدبختی‌های موجودشان خواهد افزود.

برای تعریف مفهوم فساد|Corruption

فرستادن به ایمیل چاپ

اقتباس از ادامه مطلب...هارموت شوئیتزر


░▒▓ 1

• خیلی از عالمان علوم اجتماعی فساد را به نادیده انگاشتن، یا عدول از هنجارهای اجتماعی تعریف می‌کنند.

• آچام می‌گوید: «فساد، اقدامی است که از انتظارات هنجاری کل جامعه منحرف شده است، و با در نظر گرفتن اهداف شخصی، به عموم مردم ضرر می‌رساند».
• همین طور، تعریف فریزر می‌گوید: «از دیدگاهی جامعه‌شناختی، فساد شکلی از رفتار کجروانه است که با هدفِ رسیدن به منافع ویژه برای فرد (یا گروهی) خاص، و با تأسی به رفتارهای مغایر با عملکرد صحیح، انجام می‌شود. این رفتارها، با قاعده‌مندی‌های معمول در رفتارهای رسمی یا غیررسمی، در تناقض هستند و به همین دلیل، در فرایند آن‌ها، استانداردهای اخلاقی و معنوی جامعه را نادیده می‌گیرند».
• هر دوی این تعریف‌ها، کلاه‌برداری یا اختلاس یا دزدی و سرقت را هم در بر می‌گیرند. ولی واقع آن است که فساد یک اقدام دوجانبه است. مشکل اینجاست که تعاریف متعارف جامعه‌شناسان از فساد، اشعار مشخصی به آن‌چه فساد را متمایز می‌کند، یعنی «عنصر اجتماعی مبادله»، ارائه نکرده‌اند. به طور کلی، باید به تعریف‌هایی که بر اختلافات هنجاری بین «کنش‌های فردی» و «انتظارات دولتی» تأکید می‌کنند، و این اختلاف را هسته‌ی مرکزی مسأله می‌دانند، مشکوک بود. زیرا روح «مبادله» و ضوابط هزینه-فایده را نادیده می‌گیرند.
• کمی عمیق‌تر به پدیده‌های فساد نگاه کنیم، متوجه عمق انحرافی که در اثر این سوء تفاهم به وجود می‌آید می‌شویم؛ فساد، نوعی مبادله دوجانبه است. یک رفتارِ به شدت انحرافی، خیلی از اوقات، دقیقاً بر انتظارات جامعه منطبق می‌شود. این مسأله در مورد افرادی که رشوه به دست، به ادارات می‌روند، بسیار مشهود است. شاید یک عمل، توسط همگان پذیرفته شود، هر چند غیرقانونی باشد، و «قانون» را به عنوان «هنجارهای معیار و قطعی» در جامعه بشکند، ولی در عین حال، هنجارهای مربوط به جامعه و عموم را نشکند، و به تبع، با هیچ مقاومتی از سوی جامعه (یا بخش‌هایی از آن که با مسأله درگیرند) مواجه نشود، مگر آن زمانی که درک کنند این اقدام از لحاظ «عدالت مبادله» نامطلوب است.
• بنا بر این، در خیلی از کشورها، شاید یک رفتار غیرقانونی، براحتی پذیرفته شود، در حالی که در کشورهای دیگر، با همان قوانین، هتک قانون با واکنش‌های بسیار شدید مواجه شود.
░▒▓ 2
• این مطلب، در پی آن است تا به یک تلفیق نظری در موضوع فساد دست یابد. تلفیقی بین یک تلقی «نهادی» از یک سوی، و یک برداشت «نفع‌طلبانه» از سوی دیگر.
• از این قرار، فساد وقتی روی می‌دهد که شیوه‌های گوناگونِ عمل به هم آمیزند، و هنجارهای خاص‌گرا به جای هنجارهای عام‌گرا، در جهت منافع فردی یا گروهی مبنای عمل قرار گیرند.
• این تعریف، مآلاً اشاره به این نتیجه دارد که دامنه‌ی وسیعی از اقدامات مختلفی که تفاوت‌های ساختاری فراوانی نیز با هم دیگر دارند، با نام مشترک «فساد» خوانده می‌شوند، اما همه‌ی این اقدامات به خاطر «انحراف‌ها از هنجارها» روی می‌دهند. به علاوه، فساد، بر اساس اهداف دلخواه افراد انجام می‌گیرد، بنا بر این، اقداماتی که تحت اجبار و فشار و زور انجام می‌شوند، در این دسته جای نمی‌گیرند.
░▒▓ 3
• تحلیل فساد، باید در درجه اول، تفاوت‌های بین استانداردهای رفتاری که موجب اختلاف بین هنجارهای خاص‌گرا در مقابل هنجارهای عام‌گرا می‌شود را توضیح دهد.
• هنجارهای خاص‌گرا، برخاسته از گروه‌های اولیه یا ثانویه هستند. بنا بر این، نه در سطح شخصی ادعای بی‌طرفی می‌کنند، نه در سطح اجتماعِ محلی چنین ادعایی دارند. به عبارت دیگر، این هنجارها، شدیداً وابسته به شخص و موقعیت‌های مختلف اجتماعی هستند. هنجارهای خاص‌گرا، بندرت قواعد مشخصی دارند، چرا که خود را با زندگی روزمره اشخاص، تطبیق می‌دهند و اغلب، همه می‌دانند در چنین موقعیت‌هایی چه رفتاری باید بکنند. واکنش در برابر رفتار ناسازگار در چنین موقعیت‌هایی، نسبتاً واکنشی مستقیم است، و به همین خاطر، کنش‌گر در بین کنش‌ها و واکنش‌ها، متوجه می‌شود که از هنجارها و استاندارها تخطی کرده است.
• هنجارهای عام‌گرا، از گروه‌های سومین که ادعای بی‌طرفی شخصی و محلی می‌کنند و معمولاً هم قاعده‌مند هستند، برمی‌آیند. مانند هنجارهایی که در دین‌های جهان شمولی چون اسلام یا مسیحیت آمده است، یا قوانینی که امروزه در سراسر جهان، جهان‌شمول تلقی می‌شوند. آن‌ها، معمولاً توسط مراجع اقتدار وآتوریته‌های بیرون از متن جامعه، طراحی و «محافظت» می‌شوند، و آگاهانه اجرای آن‌ها دنبال می‌شود. اما واقعیت آن است که محافظت از این قوانین، مستلزم منابع اجتماعی بسیار گسترده‌ای است.
• هنجارهای عام‌گرا و خاص‌گرا، همیشه ارتباط ناقصی با هم دارند و هیچ‌گاه کاملاً بر هم منطبق نمی‌شوند. این، بدان خاطر است که حیطه و وسعت اعتبار آن‌ها با یکدیگر تفاوت‌های جدی دارد. بنا بر این، منازعاتی در «محل‌های برخورد» این دو نوع هنجار به وجود می‌آید. خصوصاً وقتی «سلسله مراتبِ ارزش‌ها»، روشن یا مورد توافق نباشد. در چنین تنازعاتی، شیوه‌های غربی معمولاً اولویت را به هنجارهای عام‌گرا می‌بخشند.
• به همین خاطر، در «جوامعِ در حالِ گذار» که از شیوه‌ی حکومت اقتدارطلب به سوی سیستم مدرن با ارزش‌های عام‌گرا در حال حرکت هستند، معمولاً منادیان اخلاقیات جدید، نخبگان پدرسالار قدیمی را متهم به فساد می‌کنند. اما همان‌طور که از توکویل یا دیلاپدوسا می‌توان آموخت، عکس این جریان نیز محتمل است. حتی بعضی از ساختارهای اجتماعی (مانند مافیای سیسیلی، تجار چینی و یا یاکوزای ژاپنی)که به فساد شهره‌اند، تمام جامعه‌ی بیرون از خود را فاسد می‌دانند. چنین چیزی در بسیاری از کشورهایی که «جهان سوم» نامیده می‌شوند، یا سیستم‌های اجتماعی متحجر و غیرعادی که خود دارای فسادی حیرت‌انگیزند نیز قابل مشاهده است. در این‌جا، فساد بیشتر به معنای «انحطاط» یا «سقوط» یک کشور، یا فرهنگ دانسته می‌شود و به معنای لغوی «پوسیدگی» یا «بدویت» استعمال می‌گردد.

”یه قدری“/”کلاً“

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر ادامه مطلب...حامد حاجی‌حیدری


░▒▓ مطلب اول

• فکر می‌کنم علوم اجتماعی در دانشگاه‌های ایران «یه قدری» اسلامی است، و «یه قدری» نیست.

• علوم طبیعی هم همینطور؛ «یه قدری» اسلامی هست، «یه قدری» اسلامی نیست.
• البته، به گمان من، علوم انسانی و اجتماعی، اسلامی‌تر از علوم طبیعی و طبی و فنی هستند.
• تأکید می‌کنم: علوم انسانی و اجتماعی در دانشگاه‌های ایران، اسلامی‌تر از علوم طبیعی و طبی و فنی در دانشگاه‌های ایران هستند.
• علوم انسانی به طور کل، و علوم اجتماعی به طور خاص، در مقایسه با علومی چون فیزیک و ریاضی و پزشکی، از خیلی جهات اسلامی‌ترند.
• از مقطع زمانی قبل از انقلاب، حساسیت روی اسلامی‌سازی علوم انسانی وجود داشته است. بزرگان و فحولی همچون علامه شهید مطهری و مرحوم دکتر علی شریعتی وسط این ماجرا ایستادند و تلاش‌های دقیقاً «عظیمی» صورت دادند و حجم «عظیمی» از متون قابل اعتنا را در این زمینه خلق کردند. دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، دانشگاه امام صادق (ع)، دانشگاه مفید (ره)، دانشگاه باقرالعلوم (ع)، پژوهشکده امام خمینی (ره)، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، و...، در پی ارتباط برقرار کردن بین دین و علوم انسانی بوده‌اند و واقعاً دستاوردهای مهمی داشته‌اند.
• من، نمی‌شناسم استادی در کرسی‌های رسمی علوم اجتماعی ایران حضور داشته باشد و آشکارا الحاد تبلیغ کند. ولی می‌شناسم، از بزرگان دانش طبیعی این کشور که آشکارا ملحدند.
░▒▓ مطلب دوم
• اهمیت این ادعا در چیست؟
• این ادعا که در شرایط فعلی جامعه ما، علوم انسانی و اجتماعی، اسلامی‌تر از علوم طبیعی و طبی و فنی هستند.
• اهمیت این ادعا در این است که این روزها، متأسفانه عده‌ای، پیش‌قراول اسلامی‌سازی علوم انسانی شده‌اند که این مسأله را باور ندارند که علوم انسانی «یه قدری» اسلامی شده و «یه قدری» نشده، و این قدری که اسلامی شده، بیش از آن قدری است که علوم طبیعی و طبی و فنی، اسلامی شده‌اند.
• آن‌ها با طرح یک ادعای رادیکال، بودجه‌ها را به سوی خود جذب می‌کنند. خواسته یا ناخواسته، با نیت بد یا خوب، به چاه نفت، نقبی می‌زنند.
• آن‌ها بر این عقیده‌اند که علوم اجتماعی که حاصل این همه تلاش از سال‌ها قبل از انقلاب اسلامی تا کنون بوده، «کلاً» به درد نمی‌خورد. اصلاً مرده است. از فیزیک کپرنیکی/گالیله‌ای/نیوتنی ملحدانه‌تر است. اصلاً نباید از ذخیره‌ی علوم اجتماعی در دنیا استفاده کرد، و باید یک چیز اسلامی «کلاً» جدید ساخت. پس، پول بدهید تا ما آن را بسازیم.
• می‌گویند: علوم انسانی، «کلاً» خراب است، و ما «کلاً» می‌خواهیم درستش کنیم. به ما «کلاً» پول بدهید تا «کلاً» درستش کنیم.
• روز بیست و نهم شعبان‌المعظم اخیر، یکی از همین سازمان‌های پیش‌قراول علوم انسانی اسلامی، همایش یک‌روزه‌ای با دعوت از اساتید علوم انسانی سراسر کشور برگزار کرد تا از ساعت نوزده تا بیست و یک، راجع به اسلامی‌سازی علوم انسانی به رایزنی بپردازند.
• خب، معلوم است که اساتیدی که به این همایش دعوت می‌شوند، تقیدهایی دارند که موجب می‌شود تا روز بیست و نهم شعبان‌المعظم، روزه باشند. و هزینه ترانسفر، هتل و پذیرایی هنگفت تأمین شده است تا این افراد از سراسر کشور دور هم جمع شوند، تا از ساعت نوزده تا ساعت بیست و یک درباره اسلامی‌سازی علوم انسانی به رایزنی بپردازند! ساعت بیست و بیست دقیقه، اذان مغرب به افق تهران است!
• عجیب نیست؟ فکر نمی‌کنید که فضای ملتهبی که رادیکال‌ها حول علوم انسانی ایجاد کرده‌اند، موجب شده است که این نحو اقدامات نابخردانه مشروع جلوه داده شود.
• بودجه‌های عظیمی هزینه می‌کنند، و فکر می‌کنم کسی از آن‌ها دقیقاً درباره نحو هزینه‌کرد این بودجه‌ها سؤال نمی‌کند که به سهولت از این همایش‌های پوک برگزار می‌کنند. این، خاصیت فضای رادیکال شده است: علوم انسانی، «کلاً» خراب است، و ما «کلاً» می‌خواهیم درستش کنیم. به ما «کلاً» پول بدهید تا «کلاً» درستش کنیم.
• این جمله‌ای که علوم انسانی «یه قدری» اسلامی هست، «یه قدری» نیست، و «این قدر» پول بدهید تا ما «به این میزان مشخص»، اسلامی‌ترش کنیم، در این فضا خریدار ندارد.
░▒▓ مطلب سوم
• بگذارید قدری به محتوای بحث ضرورت اسلامی‌سازی علوم بپردازیم، و وضع بهتر علوم اجتماعی را نسبت به علوم طبیعی و طبی و فنی ببینیم.
• سطح اول در مسأله اسلامی‌سازی علوم، پذیرش دیدگاه توحیدی به جای ادعاهای کیهان‌شناختی و وجودشناختی علم مدرن است. مسلمان بودن، اساساً متضمن بهره‌مندی از یک دیدگاه توحیدی است، نه بدواً پایبندی اخلاقی. البته پایبندی اخلاقی هم مهم است، ولی گام نخست ماجرا، دیدگاه توحیدی است: «بگویید که هیچ خدایی جز او نیست؛ پس رستگار شوید».
• از این بابت، واقعاً فکر می‌کنم که علوم اجتماعی، ابداً ملحدانه‌تر از علوم طبیعی و طبی و فنی نیست. متون علوم اجتماعی ایران، بیش از متون سایر علوم، اسلامی است.
• دیدگاه‌های فیزیکی که در مدارس و دانشگاه‌ها تدریس می‌شوند، آشکارا ملحدانه‌اند؛ کسی نسبت به آن‌ها، حساسیت نشان نمی‌دهد، ولی در مورد علومی مثل علوم اجتماعی حساسیت هست. فیزیک‌دانان با قوانین سه‌گانۀ بقای ماده/انرژی، آشکارا دیدگاهی ملحدانه به دنیا دارند. واقع آن است که دانشمندان فیزیک براحتی قانون بقای ماده/انرژی را می‌پذیرند، بدون اینکه توجه کنند که این قوانین سه‌گانه، بالقوه و در نگاه اول، می‌توانند مداخله مابعدالطبیعه در طبیعت را سد کنند. بدون این سه قانون، فیزیک مدرن قوام نمی‌گیرد.
░▒▓ مطلب چهارم
• سطح دوم در مسأله اسلامی‌سازی علوم، که حاصل سطح اول است، تغییر روش سنجش گزاره‌های واقع‌نما درباره جهان است.
• آیا در علم اسلامی، هم‌چنان گزاره‌های تجربی و ریاضی واقع‌نما هستند؟ گزاره‌های انشاء شده از سوی دین چه جایگاهی در میان گزاره‌های علمی دارند؟ در مواقع تصادم گزاره‌های دینی و گزاره‌های تجربی و ریاضی، شیوه حل و فصل مناقشات چگونه خواهد بود؟
• در این سطح هم، گمان نمی‌کنم که وضع علوم اجتماعی، بدتر از علوم طبیعی و طبی و فنی باشد. مثلاً اگر در قرآن، ادعایی برای جهان فیزیکی وجود داشته باشد، آیا در دانشکده‌های فیزیک برای آن اعتباری قائل هستند؟
• فکر می‌کنم که عالمان علوم اجتماعی، لااقل از آن بابت که ادیان ابراهیمی، دیرپاترین نظام‌های تئوریک جهان هستند، روی احکام و شرایع آن‌ها اعتبار ویژه قایلند، ولی دانشمندان فیزیک، بی‌گمان، برای احکام دین در دنیای فیزیک تنها وقتی حساب باز می‌کنند که آن احکام، به قالب ریاضیات و تجربه درآید. مثلاً نظریات مرحوم مهندس بازرگان در مورد ترمودینامیک اسلامی را ببینید.
░▒▓ مطلب پنجم
• سطح سومی که موضوع دینی شدن علم را در کشور ما پیش کشیده است، معضلات اخلاقی است.
• مشکل با علم مدرن این است که آشکارا یک پیکره‌ی غیر اخلاقی است. ادعا می‌کند بی‌طرف است، ولی طرف‌دار است. طرف‌دار کسانی است که پول می‌دهند. طرف‌دار فقرا، و گروه‌های حاشیه‌ای نیست.
• خب، واقع آن است که در این زمینه نیز علوم انسانی بیش از سایر علوم، خود را در خدمت اهداف مشروع و تعریف شده انسانی و اسلامی قرار داده است. این‌قدر که در علوم اجتماعی ایران، خودآگاهی اخلاقی و انتقادی هست، بحث‌های انتقادی و ارزشی مطرح است، و اساتیدی هستند که فعالانه و مسؤولانه و با لبه تیز، به نقادی استعمار و استبداد و نابرابری و... می‌پردازند، در علوم دیگر نیست. آن‌ها آماده‌اند تا در خدمت صنعت باشند تا در خدمت مستضعفان. آن‌ها هستند که مدام موضوع فرار مغزها را دامن می‌زنند. انگار که هیچ تعهدی به اسلام و ملت خود ندارد، و هر جا که زمینه مساعدتری برای تحقیق باشد، سرزمین کفر باشد، یا دارالاسلام می‌روند.

گفت و گو درباره نظریه‌های جامعه‌شناسی و مسائل دیگر...

فرستادن به ایمیل چاپ

گفتگوی دکتر حامد حاجی‌حیدری با ادامه مطلب...انجمن علمی جامعه‌شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران


░▒▓ اهمیت درس نظریه از نظر شما چیست؟

• بسم الله الرحمن الرحیم. ابتدا باید هم به دلیل تشکیل آن جلسه هم‌اندیشی، و این مصاحبه، و از آن مهم‌تر، این احساس مسؤولیتی که نسبت به مسائل دانش در این دانشکده دارید، تشکر کنم.

• اگر جای شما باشم، به هر قیمتی شده درس نظریه‌های جامعه‌شناسی را «خوب» می‌گذرانم. از کلمه «خوب» در اینجا، منظور ویژه‌ای دارم؛ یعنی «خوب» از نظر خودتان. باید طوری انرژی روی درس نظریه‌های جامعه‌شناسی و درس روش تحقیق بگذارید که با وسواس، مطمئن شوید که هر چه از دستتان برمی‌آمد انجام دادید تا این دو درس را خوب بیاموزید.

• وقتی در موقعیت شما بودم، در دانشکده‌های علوم انسانی دانشگاه تهران و برخی دانشگاه‌های دیگر دوره افتادم و منابع نظریه‌هایشان را جمع کردم و روی آن‌ها کار کردم. شما هم اگر چنین كاری را انجام دهید، متوجه تفاوت‌هایی كه طبیعتاً بین دانشكده ما و دیگر جاها وجود دارد، خواهید شد. استادان علوم سیاسی خیلی وقت پیش، به چیزهایی اهمیت می‌دادند که ما الآن می‌خواهیم به آن‌ها اهمیت بدهیم؛ همین‌طور در روانشناسی و اقتصاد و غیره. البته عکس این هم صادق است. در واقع، همه دانشجویان علوم انسانی، باید یک حساسیت میان‌رشته‌ای را در خود ایجاد و تقویت کنند.
• بنابراین، نظرم این است که هم درس اساتید مختلف در دانشکده خودمان را ببینید، هم بروید سراغ رشته‌های دیگری که در دانشگاه تهران در دسترستان هستند، و ببینید هر کدام دوره را چطور برگزار می‌کنند، نقاط قوت همه را جمع کنید.
• همین کار را باید برای درس روش تحقیق انجام دهید؛ باید روش تحلیل گفتمان را از یک نفر یاد بگیرید؛ تحلیل محتوا را از یکی دیگر؛ پیمایش را با یک نفر بگذرانید و برای خودتان مجموعه‌ی کاملی درست کنید.

░▒▓ یعنی نظرتان این هست که درس نظریه‌ها باید بین رشته‌ای تدریس شود و در ارائه‌ی به دانشحویان لیسانس بقیه‌ی رشته‌های علوم انسانی را هم در نظر بگیرد؟

ادامه...

ادامه مطلب...

امیل دورکیم: تکامل جامعه‌شناسی در اخلاق

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...آزاد


• سوژه اخلاقی امیل دورکیم، باید افزون بر مشاهده‌ی واقعیت، اخلاق را نیز از آن استنتاج کند.

• دورکیم، نظریه اخلاقی را بسط می‌دهد که در سایه‌ی اصول انتزاعی خیر، وظیفه و منفعت، مبنایی برای یک اخلاق اجتماعی در حیات جمعی انضمامی می‌جوید.

• ارزش‌ها، عادات جمعی و تعهدات اجتماعی هستند که به مجموعه‌ی نهادها و فرهنگ خاص افزوده می‌شوند.
• ارزش‌های اخلاقی، صرفاً وقتی اعتبار دارند که در زمینه‌ی تاریخی و اقتصاد سیاسی فهم شوند.
• شخص نمی‌تواند یک اخلاق را به طور کامل شکل دهد، و آن را در ادامه، بر واقعیت تحمیل کند.
• در نهایت، دورکیم، امیدوار است که با بسط جامعه‌شناسی، بتواند به تکامل ابعاد اخلاقی و عملی آن بپردازد، زیرا روزی خواهد آمد که علم اخلاق، به اندازه‌ی کافی پیشرفت کرده باشد، تا بتواند با نظریه‌ای، به تعدیل و صورت‌بندی کاربست اخلاق و رویه‌های عملی دست بزند.

منابع:...

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 26 بهمن 1390 ساعت 16:41

دفاع از دیدگاه توحیدی

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر ادامه مطلب...حامد حاجی‌حیدری


• مجموعه علوم اجتماعی، بخصوص جامعه‌شناسي، در ایران سابقه کمی دارند. قدمت فعالیت این رشته‌ها بيش از پنجاه سال نیست، که از سابقه علوم دیگر به مراتب کم‌تر است. وانگهی، عمر اغلب علوم اجتماعی، خیلی خیلی کوتاه‌تر از علومی همچون طبابت و طبیعیات و فلسفه است. پس این علوم در جهان و ایران قدمتی بسیار کمتر از سایر علوم دارند.

• از این گذشته، تمایز رشته‌های علوم اجتماعی، هم در جهان و هم در ایران بسیار ناجور و جدی صورت گرفته است. اینقدر که بین متون اقتصادی و سیاسی و جامعه‌شناسی فاصله هست، میان فیزیک و شیمی و ریاضیات فاصله نیست. این تمایز جدی‌تر در علوم اجتماعی، مخرب و مانع پیشرفت این علوم بوده است؛ طوری که متون نظری در مجموعه علوم اجتماعی، کمتر به یکدیگر ارجاع می‌دهند. به پیکربندی دانشکده‌ها در دانشگاه تهران که نظر می‌کنیم، این مصیبت را می‌بینیم. فاصله میان دانشکده علوم سیاسی و اقتصاد و جامعه‌شناسی و روانشناسی، طوری است که گذر دانشمندان و دانشجویان این رشته‌ها به هم نمی‌خورد. در عوض، همه رشته‌های علوم محض در دانشکده علوم جمع‌اند. طوری که یک دانشجوی فیزیک هر روز دانشمندان ریاضیات و شیمی را می‌بیند و با آنها تبادل نظر می‌کند.

• این دو عامل، به همراه توقعات زیاد جامعه ما از علوم اجتماعی، فضاي علوم اجتماعي را آشفته‌تر كرده است. لذا، طرح مباحثی مانند «علوم انسانی در ایران جواب نمی‌دهد»، «ما با بحران علوم انساني مواجه هستیم»، «باید جایگزین دیگری برای علوم انسانی ساخت» و...، ناشی از وضع کنونی این علوم در جهان و در کشور ما بوده است. امروز در ایران، علوم اجتماعی با پیشرفت‌های مهندسی و فنی و پزشکی مقایسه می‌شود؛ در حالی که سابقه‌ي این علوم و فنون، در ايران و جهان خیلی طولانی‌تر است. اقلاً در ایران، سابقه علوم مدرن فنی و طبی، به اولین محصلین اعزامی دانشجو به غرب بازمي‌گردد.
• مع‌الوصف، و با ملاحظه هر دو مضیقه، باید بگویم که روند پیشرفت علوم اجتماعی در جهان و ایران، بیش از حد انتظار بوده است. خصوصاً در ایران، متفکرانی داریم که صاحب‌نظر هستند؛ نام آن‌ها در ایندکس‌های جهانی ثبت شده است. بویژه متفکرانی داریم که سعی کرده‌اند در زمینه‌های فرهنگی و اجتماعی ما نظر بدهند. در همین دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، استادی داشته‌ایم که پنجاه سال پیش، با زمینه‌های بومی و دینی ما، شخصاً و یک نفره، مجموعه متونی بیش از کل مجموعه‌ی متون مؤسسه رویان تولید کرده‌اند، با این که می‌دانیم به لحاظ مالی و امنیت و هزار و یک مؤلفه دیگر، همیشه علوم اجتماعی در ایران در مضیقه بوده است، و هیچ گاه وضعیتی شبیه مؤسسه رویان را تجربه نکرده‌اند.
• سعي در «ابقاء»، در کنار «احیا»ی علوم انسانی و بخصوص علوم اجتماعی، براي شرايط كنوني كشور ما و جهان اسلام و همه دنیا، امري ضروري است. برای همه دنیا جالب است که خروجی تفکرات و تولیدات متکی بر جهان‌بینی توحیدی و اسلامی چه خواهد بود.
• اين مهم، مستلزم ارزیابی‌های دقیق از کارهایی است که تا كنون انجام شده و تبیین راهی برای آینده است.  از آن مهم‌تر، باید از تمام آنچه در پیشینه علوم انسانی غرب و شرق هست که بتواند در چهارچوب یک دیدگاه توحیدی بازتولید شود، استفاده کرد. برای تولید فکر متکی به جهان‌بینی توحیدی، آموختن از غیر، و تلفیق آموخته‌ها در یک جهان‌بینی توحیدی ضروری است. به علاوه، توجه در تفکرات ملحدانه، خیلی خوب می‌تواند جنبه‌های یک تفکر توحیدی را به ما نشان دهد. عميق شدن در برخي از نظریه‌های به شدت ملحدانه‌ي متفكران غربي، نيازي است كه فضای مناسب و پخته‌ای برای مطرح شدن می‌خواهد؛ كه البته درحال حاضر، چنين فضايي مهیا نیست.
• تأکید دارم که فضای موجود «پخته» و مناسب نیست. ببینید؛ ظاهراً مشکل آنان که این روزها به علوم اجتماعی خرده‌های کلی و خیلی کلی می‌گیرند، غربی بودن آن است. نفس این نحو ادعاها، مشحون از مقدمات تصوری مبهم است. «غرب» دقیقاً چیست؟ آیا یک موقعیت جغرافیایی است؟ یا یک طرز فکر غیر توحیدی است؟ آنچه عملاً این روزها در بازسازی علوم انسانی ملحوظ شده است، عملاً غرب را به مثابه غرب جغرافیایی می‌بیند و فی‌المثل، اکیداً انتقاد می‌کنند از تدریس نظریات با مبدأ اروپایی و امریکایی، و دفاع می‌کند از نظریات با مبدأ سرزمین‌های اسلامی. و باز عملاً، آنچه اتفاق می‌افتد، طرد و نفی اروپاییان و امریکاییانی است که در دیدگاه توحیدی مقام شامخی دارند، و استقبال می‌شود از کسانی مانند ابن‌خلدون که با پوزیتیویسم و ضدیت‌شان با حکمت و مابعدالطبیعه و الهیات، با یک دیدگاه توحیدی زاویه دارند. البته این بدان معنا نیست که می‌گویم که باید در برنامه خود برای بازسازی دیدگاه توحیدی، حتی از ابن‌خلدون، حتی از نیچه، حتی از مارکس، حتی از... غفلت کنیم. باید برای غنای هر چه بیشتر یک دیدگاه توحیدی، با تیزبینی حکیمانه، سره از ناسره از هر نظریه‌ای جدا کنیم، و از هر چه خوب است استفاده کنیم، منتها با یک «دیدگاه توحیدی».
• کمک گرفتن از متفکران اروپایی و امریکایی، به ما در پیکری‌بندی واحد علوم انسانی یاری خواهد رساند، و برخورد ما را با مسائل اجتماعی پخته‌تر و عالمانه‌تر می‌کند. دانشجوی ایرانی که امروز، به اتکای ادیان ابراهیمی، متکفل حرف جدیدی در موضوعات انسانی است، باید تجربه‌ي حرف‌های گذشتگان را در مشت خود داشته باشد؛ و این مهم، در نظریه‌های جامعه‌شناسی با اصرار بر تلفیق این نظریه‌ها با تمام رشته‌های علوم انسانی امکان‌پذیر است و روند پرشتاب‌تری را برای ما به ارمغان می‌آورد.
• از شواهد دیگر بی‌دقتی مفهومی نزد پیشروان امروز موضوع بازسازی علوم انسانی این است که موضوع «غیرغربی» شدن علوم انسانی، فقط در بخش علوم اجتماعی پی‌گیری می‌شود، نه فی‌المثل در فلسفه و ادبیات. همانان که در صدر مؤسسات آموزشی و پژوهشی، از «غیرغربی» شدن علوم انسانی هواداری می‌کنند، خودشان «امانوئل کانت» درس می‌دهند و سخت شیفته «مارتین هایدگر» هستند، ولی به علوم اجتماعی که می‌رسند، از مفهوم مبهم «فضای گفتمانی» نظریه‌پردازان غربی بهره می‌گیرند تا ریزترین گزاره‌های نظری در علوم اجتماعی غربی را بی‌اعتبار کنند.

اسطوره‌شناسی واقعیت رسانه‌ای

فرستادن به ایمیل چاپ

ادامه مطلب...برداشت آزاد


• همه می‌توانیم به آسانی واقعیت رسانه‌ای را، فضا و واقعیتی دیگر بپنداریم که انگار منعطف‌تر، آزادتر، عادلانه‌تر، و بهتر است؛ گویی می‌شود واقعیتی تازه خلق کرد که دیگر در آن کمبودی نباشد، و دلخوری به بار نیاورد. گویی می‌توان واقعیتی را جایگزین واقعیت فعلی کرد که بیشتر با آرزوها و تمایلات ما هم‌خوانی داشته باشد. به نظر می‌رسد تکنولوژی‌های جدید، امکانات از نو آفریدن دنیا را در اختیار «شخص» ما می‌گذارند. بنا بر این، می‌توان در واقعیت رسانه‌ای، اتوپیایی مشاهده کرد که اصل امید و باور به دنیایی بهتر را پیش کشید. این، آشکارترین تلقی از واقعیت رسانه‌ای است که در بدو امر به ذهن می‌رسد. در واقع، اجتماع مجازی در شبکه، کانون توجه پروژه‌ای بزرگ برای احیا و بازسازی جامعه است. رسیدن دوباره به ارزش‌ها و آرمان‌هایی که در دنیای واقعی گم شده و از دست رفته‌اند در شرایط هستی مجازی ممکن به نظر می‌رسد. طرفداران این برداشت ادعا می‌کنند که به واسطه این رسانه نو قادر خواهیم بود انواع جدیدی از جامعه را بسازیم که بر اساس اشتراک در علائق به یکدیگر پیوند می‌یابند، نه تصادف.

• اما می‌توان به واقعیت رسانه‌ای از دیدگاه متفاوتی هم نگریست. یعنی می‌توان به جای امید به دنیایی جدید، نارضایتی و طرد دنیای قدیم را دید. این دیدگاه، وجهی آخرالزمانی دارد، گویی داریم به پایان دنیای واقعی و خزیدن در پیله نظر می‌کنیم؛ در واقع، اینجا، مفهوم «پایان» اهمیت بیشتری در قیاس با «استمرار» می‌یابد.

• شاید این تلقی از فرهنگ مجازی درست‌تر باشد؛ چرا که برداشت اتوپیایی از آن، ساده‌لوحانه به نظر می‌رسد، و جنبه خیره کننده‌تر آن برای من، حالت و احساسات قهقرایی آن است؛ «پس‌رفت به مثابه تعالی».
• دیتر لنتزن، جامعه معاصر را بر حسب رسیدن به رستگاری از طریق «خیلی بچه‌شدن» تفسیر می‌کند. این را همه احساس می‌کنیم. هر چه بیشتر بزرگ‌ترهایی را می‌بینیم که اثری از حکمت و گرایش به حل و فصل و جدال با واقعیت در آن‌ها نیست. غایت روند ارتجاع از بزرگ‌سالی به کودکی، می‌تواند باعث شود تا «آدم» کاملاً ناپدید شود! و به این ترتیب، راهی برای «دنیایی بدون آدم» باز شود.
• از این دیدگاه، می‌توان گفت که پدیده گسترش «بچگی» که همه جا می‌توان نشانی از آن گرفت، فرایندی آخرالزمانی است. ناپدید شدن بزرگ‌سالی را هم می‌توان آغاز فرایند نوزایی کیهانی بر اساس «تخریب تاریخ» و «محو آدم» دانست.
• پس، بنا به یک تعبیر رولان بارتی، اسطوره‌شناسی واقعیت رسانه‌ای، بر جامعه‌شناسی آن ترجیح داده می‌شود. «تخریب تاریخ» و محو آدم برای توجیه بچگی و برخورد غیرمسؤولانه با دنیا. افراد حالت انسانی را دارند که در انتظار بیداری هستند و حاضر نیستند، چیزی را جدی بگیرند. آن‌ها شیفته برخورد بچگانه با دنیا هستند.
• در اثر پیشرفت تکنولوژی‌های جدید، بیش از پیش، در معرض تجربه فقدان واقعیت و فقدان مکان مشخص قرار گرفته‌ایم. ولی در عین حال، هستی‌های فیزیکی و مکان‌مند خود را هم داریم. وقت آن است به مسأله معلق بودن خود در میان این شرایط بپردازیم. اگر بناست معانی جدی و مهم فرهنگ مجازی برای زندگی‌های شخصی و جمعی خود را بسنجیم، باید آن را اسطوره‌زدایی کنیم.
• روی آوردن به واقعیت رسانه‌ای و «آدم‌زدایی شده»، به جای آن که چاره مسائل این دنیا باشد، فقط به پیچیدگی‌های آن می‌افزاید و ناکامی‌ها را تحریک می‌کند. واقعیت رسانه‌ای، جامعه دیگر واقعیتی را روی هم تلنبار خواهد کرد که سرکوب شده است.
• قدرت‌یابی واقعیت رسانه‌ای، به سرباز زدن از به رسمیت شناختن واقعیت مستقل و بنیادی دیگران، و درگیری ناگزیر ما در روابط و مسئولیت‌های متقابل می‌انجامد. ماریک فینلی نیز اشاره می‌کند که «فقط در خیال است که فرد می‌تواند بدون ضرر یا غرامت قادر مطلق باشد». چنین واقعیت و چنین ذهنیتی را فقط می‌توان غیراجتماعی و غیراخلاقی دانست.
• ماریک فینلی بر این عقیده است که این حالات دفاعی خودشیفته‌وار و روانی، از مشخصه‌های ذهنیت پسا‌مدرن و نماینده راهبردهای معمول «برای فائق شدن بر شک هستی شناختی در مورد جایگاه فردی خود به واسطه حرکت قهقرایی به درون قدرت مطلق و اصیل کودک که با توهم پستان آن را خلق می‌کند». ذهنیت رسانه‌ای- قالب حیاتی که سوژه پسا‌مدرن به واسطه آن وجود دارد- را شاید بتوان از این دیدگاه درک کرد. در محیط‌های تکنولوژیک واقعیت رسانه‌ای، مرزهای دنیاهای بیرونی و درونی را درهم می‌آمیزند. و به همین دلیل این توهم پیش می‌آید که واقعیات درونی و بیرونی یکی و همسانند. واقعیت مصنوعی همخوان با احکام لذت و تمایل طراحی می‌شود. پیامد تعامل با این واقعیت، معلق ماندن امر واقعی و خویشتن فیزیکی یا جایگزین شدن آن، با جانشین مجازی است.
• در این شرایط، این طور به نظر می‌رسد که تخیل و نقش بازی کردن حد و مرز نمی‌شناسد. به علاوه، جسم و فرد دیگری در کار نیست که محدودیت و ممنوعیتی را بر آن‌چه تخیل می‌شود تحمیل کند. در واقع، رسیدن به قدرت مجازی، امری خودبینانه است که حس خودکفایی و خودمداری را تقویت می‌کند و متضمن انکار نیاز به امور خارجی است.
• قلمروی تکنولوژی با فراغ بال، به دنیایی فی‌نفسه تبدیل می‌شود که از پیچیدگی و جدیت دنیای واقعی جدا و دور است. برندا لورل این قلمرو را همچون تئاتری مجازی می‌بیند که در آن، می‌توان «آرزوی کهن جامه عمل پوشاندن به رؤیاها» را عملی کرد؛ این قلمرو «تجربه‌ای به من می‌دهد که با آن می‌توانم به بازی خیال‌بافی سرگرم شوم، تجربه‌ای که دنیای واقعی را به شکلی جادویی عقب می‌راند». این قلمرو را همچنین، می‌توان در پس زمینه چیزی دید که جویس مک دوگال «تئاتر روانی» می‌خواند که شامل بازی کردن سوداها و غرایز اولیه بشر است. محیط‌های تکنولوژیک واقعیت رسانه‌ای، بویژه پذیرای این نمایش و بازی کردن رؤیاها و اوهام ناخودآگاهند.
• در برخی از موارد، این امر شامل پذیرش پس‌رفت در خودشیفتگی نیز می‌شود. خود شیفتگی را می‌توان نمایانگر «کناره‌گیری از واقعیت به درون دنیایی خیالی دید که در آن، هیچ مرزی وجود ندارد. از این منظر، می‌توان واقعیت رسانه‌ای را همچون ظرفی محافظ دانست که در آن تمامی آرزوهای انسان برآورده می‌شوند و برخوردهای آزارنده با آشفتگی‌های دنیای واقعی «به شکلی جادویی» دور می‌شوند.
• به این ترتیب، اخلاقیات، جای خود را به بازی‌های چندگانه و امکانات چندین دیدگاه زیباشناختی می‌دهد. گم‌شده در شهر بازی. رسانه تکنولوژیک جدید به واسطه ساختن نوعی واقعیت و رئالیسم جادویی که در آن محدودیت‌های طبیعی بشر را می‌توان کنار زد و از مرزهای معمول گذشت به رؤیاهای جادویی برتری خلاق و «قدرت مطلق» پر و بال می‌دهد.
• پس، با جدایی و عدم تعهد، کناره گیری و خودمداری سر و کار داریم. این تحول، مثل ماده مخدر عمل می‌کند. افراد را به سوی صرف نظر کردن از یکپارچگی و انسجام هویت خود، چه در سطح روانی و چه در سطح اجتماعی، سوق می‌دهد. خلاصه، آن که انسان‌ها می‌توانند به خدایان تبدیل شوند. دیگر چه نیازی به «سیاست» هست، و چه نیازی به کشمکش بر سر قدرت در جهانی دچار کمبود و تفرقه اجتماعی؟ سبک شمرده شدن همیشگی سیاست در نظریه اتوپیایی در واقع، مکمل منطقی باور آن به کمال است.
• به گفته استیون فراش: «در اینجا، از ظرفیت مقاومت در فرد، و مهم‌تر از آن، آگاهی تاریخی که به او فرصت می‌دهد تا واقعیت را تفسیر و در نتیجه بر آن نظارت کند خبری نیست. فرد به جزیی از خویشتن بدل می‌شود و حس عامل بودن در فرایندهای تغییر و تحول را از دست می‌دهد».

آخرین بروز رسانی در سه شنبه, 25 بهمن 1390 ساعت 17:30

ــ̓ ̓ـکوتیشن: سن آگوستین درباره اورشلیم

فرستادن به ایمیل چاپ

سن آگوستین در «ادامه مطلب...شهر خدا»


• می‌توان گفت که زیستن در صلح و آرامش مصلحت نهایی انسان است هم‌چنان که نسبت به «حیات ابدی» نیز عین این مطلب را سابقاً تکرار کرده‌ایم، زیرا که آیه انجیل درباره آن شهری که ما برای شناساندنش (در این کتاب) این همه زحمت می‌کشیم، چنین می‌گوید: «ای اورشلیم، خدا را ستایش و تجلیل کن. ای صهیون، خدای خود را به عز و جلال بنگر، زیرا که ذات قادر متعال، نرده‌های دروازه‌های تو را از همان بدو آفرینش، محکم ساخته و کودکانت را که در درون آن دروازه‌ها زندگی می‌کنند، مشمول عنایت و کرم خویش قرار داده است. همو، آن ذات لایزال است که به مرزهای تو صلح و آرامش عطا کرده».

• موقعی که دروازه‌ها چنان محکمند که کسی نمی‌تواند وارد شهر گردد واضح است که کسی نیز قادر به خارج شدن از آن شهر نخواهد بود. پس، این آرامشی که ما آن را «نهایی» توصیف می‌کنیم چیزی، جز حدود و مرزهای این شهر نیست که نام مرموز و افسانه‌ای «اورشلیم» به آن داده شده است، زیرا معنی کلمه «اورشلیم»، «احلام صلح» یا «دورنمای شکوهمند آرامش» است.

• اما از آنجا که نام صلح، در این دنیایی که ابدی نیست، چیزی عادی و پیش پا افتاده است، لذا ترجیح می‌دهیم آن پیوندی را که متضمن نفع اساسی شهر است به جای «صلح»، «حیات ابدی» بنامیم. درباره این پیوند، حواری مسیح چنین می‌فرماید: «ای بندگان رستگار، اکنون که از خطا و معصیت نجات یافته، در سلک خدمتگزاران خدا درآمده‌اید، پاداشتان را در قدس و هدف نهایی‌تان را در حیات ابدی خواهید یافت». ... ولی از طرف دیگر، ... اشخاص فاسد و خطاکار نیز برای خود «حیاتی ابدی» دارند. از این قرار، هدف عمده این شهر به ما اجازه می‌دهد که آن را «ابدیت در آغوش صلح» یا «صلح در آغوش ابدیت» بنامیم که شاید همین اصطلاح برای روشن کردن مطلب بهتر باشد، زیرا که بهره‌مندی از منافع صلح، بزرگ‌ترین و مهم‌ترین مصلحت جهانیان است و عملی شدنش از هر چیز دیگری برای آنان خوشایندتر است.

آخرین بروز رسانی در سه شنبه, 25 بهمن 1390 ساعت 13:27

صفحه 386 از 425

a_a_