فیلوجامعه‌شناسی

مروری‌به‌کتاب«تجددشناسی‌وغرب‌شناسی؛حقیقت‌های‌متضاد»/برداشت‌هفتم

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر ادامه مطلب...ادامه مطلب...حامد حاجی‌حیدری


• یک نکته دیگر در مورد تعریف مدرنیت اینکه، وقتی از معادل «تجدد» برای modernity استفاده می‌شود، و خصوصاً وقتی که گاه از اصل لفظ «مدرنیته» در کنار معادل «تجدد» هم استفاده می‌شود (مثلاً: ص.161)، آن‌چه از انتخاب معادل «تجدد» فهم می‌شود، اصرار بر خصلت نو به نوشدگی مدرنیت است (ص.173).

• پیش از این، برای نمونه، آنتونی گیدنز (خصوصاً در کتاب ”پیامدهای مدرنیت“) و مارشال برمن (در کتاب ”هر آنچه سخت است، دود می‌شود و به هوا می‌رود“)، برداشت مشابهی از جوهر مدرنیت داشته‌اند. با تأمل در هر دو مورد، معلوم می‌شود که آن‌ها عملاً مجبور شدند به مکانیسم‌های زیربنایی‌تری اشاره کنند که نفس نو به نو شدن را موجب می‌شوند که آن‌ها نیز در نهایت، به عقل خودبنیاد و بی‌بنیاد کپرنیکی/ گالیله‌ای/ نیوتنی منتهی می‌گردند.

• خب؛ پس، «تجدد» یا «نوسازی»، معادل مناسبی برای مدرنیت نیست، و موجب سوء تفاهم می‌شود. مدرنیت، خواست سر و سادۀ نوها، برای نو بودن نیست. مدرنیت را نمی‌توان به «نو به نو شدن» و حتی «خیلی نو به نو شدن» تقلیل داد.
• انتخاب این معادل، تحلیل‌گر مدرنیت را به سوی نوعی انفعال گسیل می‌کند. مشکل اصلی من با کتاب «تجددشناسی و غرب‌شناسی؛ حقیقت‌های متضاد»، همین انفعال است. همین که باید شرایط روزگار بگذرد تا آیندگان به صورتی از یک جهان‌بینی درست نایل شوند که هم‌اکنون، تنها یک نفر در این روزگار، آن هم نگارنده کتاب از آن آگاه است. پس، خوانندگان کتاب، باید به رغم نگارنده کتاب، بنشینند و منتظر پدید آمدن شرایط در آینده باشند. تلاش من برای پیدا کردن ریشه‌های این انفعال، در یک شاخه، به همین مفهوم مبهم «تجدد» منتهی می‌شود. در مغز درکی که از معادل «تجدد» برای modernity برمی‌خیزد، این معنا هست که مدرنیت، نو به نویی مداوم بدون پایبندی به هر نحو موتور محرکی است. جوهر مدرنیت، همین نو به نو شدن مداوم است.
• خب، اگر این‌طور باشد، می‌شود تصور کرد که مدرنیت تقدیر پایانی بشر است؛ چرا که «فضای» «تجدد»، آن‌قدر در نو به نو شدن زبردست است که حتی می‌تواند نقیض مواضع اصولی خود را در خود جذب کند: «با چنین درکی هم‌زمان به طور ظاهراً متناقضی در عین اینکه تجدد همچون سایر تمدن‌های گذشته با خدا یا خدایان خاص خود ظاهر می‌شود، امکان فاصله‌گیری از آن نیز فراهم می‌شود» (173). دقت کنید که تأکید بر این است که تجدد، خود، امکان فاصله‌گیری از خویش را فراهم می‌کند. این ایده، بدون ذکر مأخذ، اساساً از مفهوم فاصله‌گیری (distancing) آنتونی گیدنز برمی‌آید که نهایتاً موجب می‌شود که گیدنز، به جای مفهوم «پسامدرنیت»، مفهوم «مدرنیت اخیر» (late modernity) را ترجیح دهد. این مفهوم می‌خواهد تأکید کند که اگر جوهر مدرنیت، همان فاصله‌گیری زمانی-فضایی زیاد و بی‌سابقه در حد ازجاکندگی disembedding باشد، آن وقت، معنا ندارد که برای بشر، تقدیری غیر از مدرنیت را تصور کنیم.
• این، همان انفعالی است که از معادل «تجدد» برای modernity برمی‌خیزد. در واقع، واژه مدرنیت، معادل مناسب ندارد و بهتر است برای پیشگیری از پیش‌داوری‌های ابراز نشده، از رونوشت مدرنیت به عنوان برگردان فارسی modernity استفاده کنیم.
• مدرنیت، «تجدد» نیست. مدرنیت، خواست سر و سادۀ نو به نو شدن نیست. مدرنیت، فقط حرکت شتابناک و جاگنات‌وار به هر سوی غیرقابل پیش‌بینی نیست. مدرنیت یک حرکت کاملاً جهت‌دار، بر مبنای یک موتور محرک اصولی است. مدرنیت، با تلقی گرا‌نقدر و نافذی که کانت از آن دارد، از یک باور اصولی شروع می‌شود و با بطلان آن باور اصولی نیز خاتمه خواهد یافت. مدرنیت با باور به عقل خودبنیاد و بی‌بنیاد کپرنیکی/ گالیله‌ای/ نیوتنی شروع شد، و با تجدید نظر در این نحو خردورزی پایان خواهد یافت. این برداشت است که ما را نه به انفعال، بلکه به یک موضع فعال، رویاروی مدرنیت می‌رساند.

مروری‌به‌کتاب«تجددشناسی‌وغرب‌شناسی؛حقیقت‌های‌متضاد»/برداشت‌ششم

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر ادامه مطلب...حامادامه مطلب...د حاجی‌حیدری


• یک نکته دیگر در مورد تعریف مدرنیت اینکه، مدرنیزاسیون، مانند سکولاریزاسیون، یک فرآیند است که همواره شدت و ضعف داشته است و نمی‌توان از «تمامیت یافتن آن»، آن هم در «قرن هیجدهم» (ص.26) سخن گفت («این اجماع وجود دارد [مستندات؟] که از نظر تاریخی و به لحاظ واقعی، تجدد به عنوان یک جهان متفاوت و عصری متمایز در قرن هجدهم میلادی تمامیت یافته [؟] است»).

• خصوصاً اگر مرادمان از مدرنیت، «تجدد» باشد. «تجدد»، در حاق مفهوم کلمه، یک مفهوم فرآیندی است. مدرنیت، یک فرآیند است، نه یک امر محقق و تمامیت یافته. شاخص دوره تاریخی مدرنیت را هر چه در نظر بگیریم، چه در طول زمان و چه در پهنای مکان، مدام با شدت و ضعف‌هایی از این شاخص‌ها مواجه بوده‌ایم. دوره تاریخی مشهور به مدرنیت، همواره مرکب از شدت و ضعف‌هایی در عواملی است که معمولاً به عنوان شاخص مدرنیت عنوان می‌شود.

• خب، اگر مدرنیت، یک «فرآیند» باشد، ایجاب می‌کند که نحو برخورد و مواجهه ما با آن، ویژه‌تر و ظریف‌تر و دقیق‌تر شود. وقتی با یک «فرآیند» مواجهیم، باید به جای توضیح یک امر «تمامیت یافته»، دنبال شناخت مکانیسم پویایی و تحرک باشیم. تعریف فرآیند با اطلاق «تمامیت» آن به یک مقطع تاریخی، آن هم بدون بیان مستندات تاریخی، معلوم است که پایه تحلیل را شل و ول می‌کند.
• وقتی با یک فرآیند مواجهیم، هوشمندانه آن است که موتور و مغز و گوهر محرک فرآیند را پیدا کنیم تا بتوانیم شکوفایی همواره و «تجدد» را، بر مبنای یک منطق اصولی توضیح دهیم، و این کاریست که کانت در مقاله مهم «روشنگری چیست؟» انجام می‌دهد.
• البته نمی‌خواهم با اصرار بر ماهیت فرآیندی مدرنیت، خطای روشن‌فکری ایرانی را در یک تلقی تکامل‌گرا تکرار کنم. نمی‌خواهم بگویم که صبر کنید تا این فرآیند کامل شود، تا مدرنیت را نقد کنیم. نمی‌خواهم بگویم که صبر کنید که «تجددشناسی» بالغ شود تا «غرب‌شناسی» میسر گردد. بلکه می‌خواهم تصدیق کنم که کانت در مقالۀ «روشنگری چیست؟» تشخیص نافذی داشت در شناخت موتور محرک این فرآیند، و در عین حال، مهیا کردن زمینه نقد اصولی مدرنیت. من فکر نمی‌کنم که بشود کانت را متهم کرد که: «به دلیل فقدان درک کامل از تمدن یا جامعه، در قالبِ یک کلیت یکپارچه و جامع، امکان طرح سؤال از این عصر را در صورت تام و تمام آن ندارد» (15).
• داشتن یک درک اصولی از مدرنیت، برای نقد اصولی مدرنیت لازم است، و باور دارم که کانت با طرح مفهوم «انقلاب کپرنیکی» در مقاله مهم «روشنگری چیست؟» این باور اصولی را در اختیار ما می‌گذارد.
• ضرورت داشتن درک اصولی از مدرنیت، با ابهام اصولی در تعریف مدرنیت و تحویل بردن نامشخص آن به اتفاقات سده هیجدهم سازگار نیست. در تلقی نگارندۀ محترم و ارجمند کتاب «تجددشناسی و غرب‌شناسی؛ حقیقت‌های متضاد»، معلوم نیست که دقیقاً چه رویداد تاریخی در کدام موقعیت جغرافیایی در سده هیجدهم، نشانه «تمامیت یافتن مدرنیت» است.

آخرین بروز رسانی در پنجشنبه, 03 فروردین 1391 ساعت 14:33

ــ̓ ̓ـکوتیشن: روسو درباره اراده عمومی/اراده همه

فرستادن به ایمیل چاپ

ژان ژاک ادامه مطلب...ادامه مطلب...روسو در «قرارداد اجتماعی»


• از گفته‌های پیشین، چنین برمی‌آید که اراده عمومی همیشه بر حق است و هدف آن همانا خیر عمومی است.

• ولی این، دلیل آن نیست که تصمیمات مردم هم، پیوسته درست باشد.

• هدف آدمی هماره خیر خویش است، ولی چه بسا همیشه نداند که خیر او چیست.
• مردم، هیچ‌گاه فساد نمی‌پذیرند، ولی اغلب، دچار انحراف می‌گردند، و آن وقت است که به نظر می‌آید به بدی‌ها گرایش دارند.
• اغلب، میان اراده عمومی و اراده همه افراد، اختلاف قابل ملاحظه‌ای وجود دارد: هدف اراده عمومی، نفع مشترک است و هدف اراده همه افراد، منافع خصوصی است، و فقط حاصل جمع اراده‌های تک تک افراد است.
• حال، اگر از این مجموعه، منافعی را که با هم مغایرت دارند و همدیگر را خنثی می‌کنند، حذف کنیم، آن‌چه باقی می‌ماند، اراده عمومی است.
• اگر مردم، هنگامی که می‌خواهند تصمیمات خود را بگیرند، همه افراد به قدر کافی درباره موضوع مورد نظر آگاه شده باشند و هیچ‌گونه تبانی و ارتباطی میان آنان وجود نداشته باشد، در آن صورت، همیشه اراده عمومی از حاصل جمع اختلاف‌های کوچک ناشی می‌شود و تصمیمات آنان، همواره خوب و درست خواهد بود.
• ولی هنگامی که دسته‌ها و حزب‌ها بتوانند به بهای منافع کل اجتماع تشکیل شوند، اراده عمومی به اراده‌های گروه‌های مختلف افراد مبدل می‌شود، و هر یک از آن اراده‌ها از نظر اعضای حزب متبوع، اراده عمومی و از نظر کشور به طور کلی، اراده خصوصی به شمار می‌رود.
• دیگر نمی‌توان گفت که به تعداد افراد کشور رأی دهنده وجود دارد، بلکه باید گفت که فقط به تعداد حزب‌ها و دسته‌ها، رأی دهنده موجود است.
• هر اندازه که از میزان اختلاف‌ها کاسته شود، نتیجه‌ای که حاصل می‌شود دارای عمومیت کمتری است.
• سرانجام، وقتی که یکی از حزب‌ها یا دسته‌ها به قدر کافی قدرت استیلا بر دیگران را پیدا کند، دیگر، نتیجه‌ای که به دست می‌آید حاصل جمع اختلاف‌های کوچک نیست، بلکه فقط یک اختلاف هست.
• هنگامی که چنین وضعی پیش آید، دیگر «اراده عمومی» وجود نخواهد داشت و عقیده‌ای که در این حال پیروز می‌شود فقط یک عقیده خصوصی است.
مآخذ:...

عوامل‌مؤثر‌بر‌شكل‌گيري‌وضعيت‌اجتماعي‌و‌فردي‌سكولار‌از‌ديدگاه‌قرآن‌کریم‌(13)/ شیوه‌نامه‌زندگی

فرستادن به ایمیل چاپ

دکترحامدحا‌جی‌حیدری/ادامه مطلب...ادامه مطلب... الهام‌نصرتی


گزارش رساله پایان‌نامه/رتبه اول تحقیقات علوم انسانی تهران/جشنواره محقق حلی 1390

← خود را مرتب کنید.

← هر روز، سرگشته و سرکنده تجدیدنظرهای مداوم در مورد سبک زندگی خود هستیم، و امروز، اگر بخواهید، می‌تواند پایان سرگشتگی‌ها باشد.

← اگر پروتکل زندگی خود را به خدا بسپارید:


----------------------------------------
قُلْ يا عِبادِ الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذينَ أَحْسَنُوا في‏ هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ وَ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةٌ إِنَّما يُوَفَّي الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ
زمر/10
----------------------------------------

░▒▓ پرهیزگاری
← پروردگار، نخست از تقوا شروع مي‌فرماید و به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم دستور مي‌دهد: ”بگو! اي بندگان مؤمن من! از پروردگار خود بپرهيزيد و تقوا را پيشه كنيد”. ”قُلْ يا عِبادِ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ‏”. تقوا كه همان خويشتن‏داري در برابر گناه، و احساس مسؤوليت و تعهد در پيشگاه حق است نخستين برنامه بندگان مؤمن خدا مي‏باشد، تقوا سپري است در مقابل آتش و عاملي است بازدارنده در برابر انحراف، تقوا سرمايه بزرگ بازار قيامت، و معيار شخصيت و كرامت انسان در پيشگاه پروردگار است.

░▒▓ عمل صحیح
← در دومين دستور به مسأله ”احسان و نيكوكاري“ در اين دنيا كه دار عمل است پرداخته، و از طريق بيان نتيجه احسان، مردم را به آن تشويق و تحريص مي‌كند و مي‌فرمايد: ”براي كساني كه در اين دنيا نيكي كرده‏اند حسنه و پاداش نيكوي بزرگي است“ ”لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ”. نيكوكاري به طور مطلق در اين دنيا در گفتار، در عمل، در طرز انديشه و تفكر نسبت به دوستان، و نسبت به بيگانگان، نتيجه‏اش برخورداري از پاداش عظيم در هر دو جهان است كه نيكي جز نتيجه نيك نخواهد داشت. در حقيقت تقوا يك عامل بازدارنده است، و احسان يك عامل حركت آفرين كه مجموعا ”ترك گناه“ و ”انجام فرائض و مستحبات“ را شامل مي‌شود.

░▒▓ هجرت
← سومين دستور تشويق به ”هجرت“ از مراكز شرك و كفر و آلوده به گناه است مي‌گويد: ”زمين خداوند وسيع است“ (وَ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةٌ). كه در حقيقت پاسخي است به بهانه‏جويان سست اراده‏اي كه مي‏گفتند ما در سرزمين مكه به خاطر سيطره حكومت مشركان قادر به انجام وظائف الهي خود نيستيم، قرآن مي‌فرمايد: سرزمين خدا محدود به مكه نيست، ”مكه نشد مدينه“ دنيا پهناور است، تكاني به خود دهيد و از مراكز آلوده به شرك و كفر و خفقان كه مانع آزادي و انجام وظائف شما است به جاي ديگر نقل مكان كنيد.
← مسأله هجرت يكي از مهمترين مسائلي است كه نه تنها در آغاز اسلام اساسي‏ترين نقش را در پيروزي حكومت اسلامي ايفا كرد، و به همين دليل پايه و سرآغاز تاريخ اسلامي شد، بلكه در هر زمان ديگر نيز از اهميت فوق العاده‏اي برخوردار است كه از يك سو مؤمنان را از تسليم در برابر فشار و خفقان محيط بازمي‏دارد، و از سويي ديگر عامل صدور اسلام به نقاط مختلف جهان است. قرآن مجيد مي‌گويد: ”به هنگام قبض روح ظالمان و مشركان، فرشتگان قبض روح مي‏پرسند شما در چه حال بوديد؟ در جواب مي‌گويند: ما مستضعف بوديم و در سرزمين خود تحت فشار، ولي فرشتگان به آنها پاسخ مي‌دهند مگر سرزمين الهي پهناور نبود؟ چرا مهاجرت نكرديد؟ جايگاهشان جهنم است و چه جايگاه بدي است ”إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الارْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِيراً“ (نساء/97). اين به خوبي نشان مي‌دهد كه فشار و خفقان محيط در آنجا كه امكان هجرت وجود دارد به هيچوجه در پيشگاه خدا عذر نيست.

░▒▓ سفت سر جای خود ماندن و تکان نخوردن
← از آنجا كه هجرت معمولا همراه با مشكلات فراواني در جنبه‏هاي مختلف زندگي است چهارمين دستور را در باره صبر و استقامت به اين صورت بيان مي‌كند: ”صابران و شكيبايان“ اجر و پاداش خود را بي‏حساب دريافت مي‏دارند ”إِنَّما يُوَفَّي الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ“ (زمر/10). تعبير به ”يوفي“ كه از ماده ”وفي“ و به معني اعطاء كامل است از يك سو و تعبير ”بغير حساب“ از سوي ديگر، نشان مي‌دهد كه صابران با استقامت برترين اجر و پاداش را در پيشگاه خدا دارند، و اهميت هيچ عملي به پايه صبر و استقامت نمي‏رسد. شاهد اين سخن حديث معروفي است كه امام صادق علیه السلام از رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم نقل مي‌كند: اذا نشرت الدواوين و نصبت الموازين، لم ينصب لاهل البلاء ميزان، و لم ينشر لهم ديوان، ثم تلا هذه الاية: إِنَّما يُوَفَّي الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ‏: ”هنگامي كه نامه‏هاي اعمال گشوده مي‌شود، و ترازوهاي عدالت پروردگار نصب مي‏گردد، براي كساني كه گرفتار بلاها و حوادث سخت شدند و استقامت ورزيدند نه ميزان سنجشي نصب مي‌شود، و نه نامه عملي گشوده خواهد شد، سپس پيامبر به عنوان شاهد سخنش آيه فوق را تلاوت فرمود كه خداوند اجر صابران را بي‏حساب مي‌دهد“ (تفسير ”مجمع البيان“ ذيل آيات مورد بحث-و همين معنى با تفاوت مختصرى در تفسير ”قرطبى“ از حسين بن على از جدش رسول اللَّه نقل شده است).
← بعضي معتقدند كه اين آيه در باره نخستين هجرت مسلمانان يعني هجرت گروه عظيمي به سركردگي ”جعفر بن ابي طالب“ به سرزمين حبشه نازل شده است.

░▒▓ فقط خدا
← در پنجمين دستور سخن از مسأله اخلاص، و توحيد خالص از هر گونه شائبه شرك، به ميان آمده، اما در اينجا لحن كلام عوض مي‌شود و پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم از وظائف و مسؤوليت‌هاي خودش سخن مي‌گويد، مي‌فرمايد: ”بگو: من مامورم كه خدا را پرستش كنم در حالي كه دين خود را براي او خالص كرده باشم“ (قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ).

░▒▓ مسابقه در دیندار بودن
← سپس مي‏افزايد: ”و مامورم كه نخستين مسلمان باشم”! (وَ أُمِرْتُ لأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ). در اينجا ششمين دستور يعني پيشي گرفتن از همگان در اسلام و تسليم كامل در برابر فرمان خدا مطرح شده است.

░▒▓ نگرانی از معاد
← هفتمين و آخرين دستور كه مسأله خوف از مجازات پروردگار در روز معاد است، نيز با همين لحن عنوان شده، مي‌فرمايد: ”بگو: من اگر نافرماني پروردگارم كنم از عذاب روز بزرگ قيامت خائفم“ (قُلْ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ). تا اين حقيقت روشن شود كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نيز بنده‏اي از بندگان خدا است، او نيز مامور به پرستش خالصانه است، او نيز از كيفر الهي خائف مي‏باشد، او نيز مامور به تسليم در برابر فرمان حق است، و حتي ماموريتي سنگين‏تر از ديگران دارد كه بايد از همه پيشگام‏تر باشد! او هرگز مدعي مقام ”الوهيت”، و بيرون نهادن گام از مسير ”عبوديت“ نبوده، بلكه به اين مقام افتخار و مباهات مي‌كند، و به همين دليل در همه چيز الگو و اسوه مي‏باشد. او براي خود امتيازي از اين جهات بر ديگران قائل نيست، و اين، خود نشانه روشني بر عظمت و حقانيت او است، نه همچون مدعيان دروغين كه مردم را به پرستش خويش دعوت مي‏كردند، و خود را ما فوق بشر، و از گوهري والاتر معرفي كرده، و گاه پيروان خويش را دعوت مي‌كنند كه هر سال هم وزنشان طلا و جواهرات به آنها بدهند! او در حقيقت مي‌گويد: من همچون سلاطين جباري كه مردم را موظف به وظايفي مي‌كنند و خود را ”ما فوق وظيفه و تكليف“ مي‏پندارند نيستم، و اين در واقع، اشاره به يك مطلب مهم تربيتي است كه هر مربي و رهبري بايد در انجام دستورات مكتب خويش از همه پيشگامتر باشد، او بايد اولين مؤمن به آئين خويش و كوشاترين فرد و فداكارترين نفر باشد، تا مردم به صداقتش ايمان پيدا كنند، و او را در همه چيز ”قدوه“ و ”اسوه“ خود بشناسند. و از اينجا روشن مي‌شود نخستين مسلمان بودن پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نه تنها بر حسب زمان است كه نخستين مسلمان در تمامي جهات بود، در جهت ايمان، در اخلاص و عمل و فداكاري، و در جهاد و ايستادگي و مقاومت. سراسر تاريخ زندگي پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نيز اين حقيقت را به خوبي تأييد مي‌كند.
← بعد از ذكر برنامه هفت ماده‏اي آيات فوق (تقوي، احسان، هجرت، صبر، اخلاص، تسليم، و خوف) از آنجا كه مسأله اخلاص مخصوصا در برابر انگيزه‏هاي مختلف شرك ويژگي خاصي دارد بار ديگر براي تاكيد به سراغ آن رفته، و با همان لحن مي‌فرمايد: ”بگو تنها خدا را پرستش مي‌كنم در حالي كه دينم را براي او خالص مي‏گردانم“ ”قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دِينِي“ (زمر/14). ”اما شما هر كس را جز او مي‏خواهيد بپرستيد“ (فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ). سپس مي‏افزايد: ”بگو اين راه راه زيانكاران است، چرا كه زيانكاران واقعي كساني هستند كه سرمايه عمر و جان خويش و حتي بستگان خود را در روز قيامت از دست بدهند”! (قُلْ إِنَّ الْخاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ) نه از وجود خويش بهره‏اي گرفتند، و نه از سرمايه عمر نتيجه‏اي، نه خانواده و فرزندانشان وسيله نجات آنها هستند و نه مايه آبرو و شفاعت در پيشگاه حق. ”آگاه باشيد خسران و زيان آشكار همين است”! (أَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ).
← در آخرين آيه مورد بحث يكي از چهره‏هاي ”خسران مبين“ و زيان آشكار آنها را اينگونه توصيف مي‌كند: ”براي آنها در بالاي سرشان سايبان‌هايي از آتش، و در زير پايشان نيز سايبان‌هايي از آتش است”! (لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ). و به اين ترتيب آنها از هر طرف با شعله‏هاي آتش محاصره شده‏اند، چه خسراني از اين بالاتر؟ و چه عذابي از اين دردناكتر؟! ”ظلل“ جمع ”ظلة“ (بر وزن قله) به معني پرده‏اي است كه در طرف بالا نصب شود، بنابراين، اطلاق آن بر فرشي كه در زير پا گسترده است يك نوع اطلاق مجازي و از باب توسعه در مفهوم كلمه است. بعضي از مفسران گفته‏اند چون دوزخيان در ميان طبقات جهنم گرفتارند پرده‏هاي آتش هم بالاي سر آنها، و هم زير پاي آنها است، و حتي اطلاق كلمه‌ي ”ظلل“ بر پرده‏هاي پائيني مجاز نيست. همانند اين آيه، آيه سوره عنكبوت است كه مي‌گويد: يَوْمَ يَغْشاهُمُ الْعَذابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ وَ يَقُولُ ذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ: ”آن روز كه عذاب الهي از بالاي سر و از زير پا (از هر سو) آنها را مي‏پوشاند و به آنها مي‌گويد: بچشيد آنچه را عمل مي‏كرديد”! (عنكبوت/55) اين، در حقيقت تجسمي از حالات دنياي آنها است كه جهل و كفر و ظلم به تمام وجودشان احاطه كرده بود، و از هر سو آنها را مي‏پوشاند. سپس براي تاكيد و عبرت مي‏افزايد: ”اين چيزي است كه خداوند بندگانش را از آن بر حذر مي‏دارد، اكنون كه چنين است اي بندگان من از نافرماني من بپرهيزيد”! (ذلِكَ يُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ يا عِبادِ فَاتَّقُونِ). تعبير به ”عباد“ (بندگان) و اضافه آن به ”خدا“ آن هم به طور مكرر، در اين آيه، اشاره به اين است كه اگر خداوند تهديدي به عذاب مي‌كند آن هم به خاطر لطف و رحمت او است، تا بندگان حق گرفتار چنين سرنوشت شومي نشوند، و از اينجا روشن مي‌شود كه لزومي ندارد ”عباد“ را در اين آيه به خصوص مؤمنان تفسير كنيم، بلكه شامل همگان مي‌شود چرا كه هيچكس نبايد خود را از عذاب الهي در امان بداند.

░▒▓ توفيق خدا براي خالص كردن دين
← اينكه در آيات مورد بحث و در آيات بسياري ديگر، اخلاص عبد را به خدا نسبت داده، با اينكه بنده بايد خود را براي خدايش خالص كند، بدان جهت است كه بنده جز موهبت خداي تعالي چيزي را از ناحيه خود مالك نيست، و هر چه را كه خدا به او داده باز در ملك خود اوست. پس اگر بنده، دين خود را يا به عبارتي خود را براي خدا خالص كند، در حقيقت خداوند او را جهت خود خالص كرده است.
← البته در اين ميان، افرادي هستند كه خداوند در خلقت ايشان امتيازي قائل شده، و ايشان را با فطرتي مستقيم و خلقتي معتدل ايجاد كرده، و اين عده از همان ابتداي امر با اذهاني وقاد و ادراكاتي صحيح و نفوسي طاهر و دل‌هايي سالم نشو و نما نموده‏اند، و با همان صفاي‏ فطرت و سلامت نفس، و بدون اينكه عمل و مجاهدتي انجام داده باشند به نعمت اخلاص رسيده‏اند، در حالي كه ديگران با جد و جهد مي‏بايستي در مقام تحصيلش برآيند، آن هم هر چه مجاهدت كنند به آن مرتبه از اخلاص كه آن عده رسيده‏اند نمي‏رسند. آري، اخلاص ايشان بسيار عالي‏تر و رتبه آن بلندتر از آن اخلاصي است كه با اكتساب به دست آيد، چون آنها دل‌هايي پاك از لوث موانع و مزاحمات داشته‏اند. و ظاهرا در عرف قرآن مقصود از كلمه‌ي ”مخلصين”- به فتح لام- هر جا كه آمده باشد هم ايشان باشند. و اين عده همان انبياء و امامان معصوم: هستند، و قرآن كريم هم تصريح دارد بر اينكه خداوند ايشان را ”اجتباء“ نموده، يعني جهت خود جمع‏آوري و براي حضرت خود خالص ساخته، هم چنان كه فرموده: ”وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلي‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ“ (انعام/87) و نيز فرموده: ”هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ“ (حج/78). و به ايشان از علم، آن مرحله‏اي را داده كه ملكه عاصمه است، و ايشان را از ارتكاب گناهان و جرائم حفظ مي‌كند، و ديگر با داشتن آن ملكه صدور گناه حتي گناه صغيره از ايشان محال مي‌شود. و فرق ”عصمت“ و ”ملكه عدالت“ همين است، با اينكه هر دوي آنها از صدور و ارتكاب گناه مانع مي‌شوند، از اين جهت با هم فرق دارند كه با ملكه عصمت صدور معصيت ممتنع هم مي‌شود، ولي با ملكه عدالت ممتنع نمي‏شود. اين عده از پروردگار خود چيزهايي اطلاع دارند كه ديگران ندارند، و خداوند هم اين معنا را تصديق نموده و فرموده: ”سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ إِلاَ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ“ (صافات/60-159). و نيز محبت الهي ايشان را وامي‏دارد به اينكه چيزي را جز آنچه كه خدا مي‏خواهد نخواهند، و به كلي از نافرماني او منصرف شوند، هم چنان كه اين را نيز در قرآن تقرير نموده، و در چند جاي از آن فرموده است: ”فَبِعِزَّتِكَ لاَغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلاَ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ“ (حجر/39)  (ترجمه الميزان، ج.11، ص.220).

░▒▓ در نتیجه...
• بهره‌ي 32. ترك تقوا و پرهيزكاري و رواج تهور و هرزگي و ميل افراد و جامعه به بي‌قيدي و افراط، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي 33. عدم احساس مسؤوليت و تعهد در پپيشگاه خداوند و فعاليت و كوشش در جهت وظايف، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي 34. شيوع اين طرز تلقي كه افراد محق هستند، بيش از آنكه موظف باشند، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي 35. ترك احسان و نيكوكاري، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي 36. ترك فرايض و مستحبات، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي 37. عدم هجرت از مراكز آلوده به شرك و كفر و خفقان كه مانع آزادي و انجام وظايف و فرايض مي‌شود، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي 38. صبر نكردن در برابر بلاها و گرفتاري‌ها، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي 39. جهالت و بي‌قاعدگي در تفكر و اتكاء به ظواهر و عواطف زودگذر، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.

← تا کنون، سی و نه رهنمود از مصحف شریف آموختیم. صد و چهل و شش رهنمود دیگر باقیست. تا پایان ساخت این الگو برای فهم عوامل بی‌دینی با ما همراه باشید...
مآخذ:...
هوالعلیم

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 02 فروردین 1391 ساعت 18:39

مروری‌به‌کتاب«تجددشناسی‌وغرب‌شناسی؛حقیقت‌های‌متضاد»/برداشت‌پنجم

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر ادامه مطلب...حامد حاادامه مطلب...جی‌حیدری

 


 

• هر متنی را که ربطی با موضوع زیربنایی مدرنیت برقرار نماید، اول از روی تعریفی که از مدرنیت به دست می‌دهد بسنجید، چرا که بعید است که موضوعی سترگ‌تر و تعیین‌کننده‌تر از این مفهوم در آن متن باشد.

• البته، لغزش در تعریف صحیح مدرنیت نیز منشأ عمده خطایا در این نحو متون است.

• و در مرور کتاب «تجددشناسی‌وغرب‌شناسی؛حقیقت‌های‌متضاد»، نه فقط تعریف قاطعی از مدرنیت که گویای محتوای شخصی یا نهادی مدرنیت باشد در دسترس نیست، بلکه برای اشاره به مدرنیت، عملاً با چند مفهوم مواجهیم: تجدد(در سراسر کتاب)/ غرب(در سراسر کتاب)/ مدرنیته(161)/ نوسازی(161)؛
• «علی رغم این که به واسطۀ مطالعات مختلف [مستندات؟] بویژه بررسی‌های تاریخی در مورد تجدد، اکنون روشن شده است که تاریخ این تحول به قرون یازدهم و دوازدهم میلادی باز می‌گردد [مستندات؟]، با این حال، هم به لحاظ عینی و هم به لحاظ آگاهی، آغاز تجدد را می‌بایست قرن هجدهم میلادی دانست [مستندات؟]. به لحاظ تاریخی زمان‌های مختلفی را به عنوان مبدأ و آغاز تمدن معاصر غرب یا تجدد مطرح کرده‌اند: زمان‌های متعددی نظیر تاریخ فتح قسطنطنیه [مستندات؟]، سال اشغال مجدد اسپانیا توسط دول مسیحی [مستندات؟] و کشتار و اخراج مسلمانان از شبه جزیرۀ ایبری [مستندات؟] یا سال آغاز اکتشافات دریایی [مستندات؟] به عنوان مبدأ تاریخ تجدد قرار داده شده است؛ بعضاً نیز مقاطعی از تاریخ که گسترۀ زمانی فراتر از لحظه و آنی مشخص در تاریخ دارد نیز به عنوان آغاز تجدد گرفته شده است که عمدتاً نهضت نوزایی [مستندات؟]، نهضت اصلاح دینی [مستندات؟] یا عصر روشنگری [مستندات؟] و انقلاب فرانسه [مستندات؟] از مهم‌ترین آن‌ها می‌باشد. با این‌که این حوادث و دوره‌ها، هر یک در شکل تجدد نقش داشته‌اند، اما این اجماع وجود دارد [مستندات؟] که از نظر تاریخی و به لحاظ واقعی تجدد به عنوان یک جهان متفاوت و عصری متمایز در قرن هجدهم میلادی تمامیت [؟] یافته است. در این مقطع است که تجدد آن چنان بسط و غلبه‌ای یافته که نه تنها بر صورت‌های قبلی تمدن مسیحی غرب حاکم می‌شود، بلکه به صورت یک تحول برگشت‌ناپذیر [؟] نیز در می‌آید. در هر حال، نفس این‌که در این قرن برای اولین بار [؟] غربی‌ها نسبت به تمایز خود با گذشتۀ خود و هم‌چنین با کل تاریخ بشری آگاه شده [مستندات؟] و در مورد آن به نظریه‌پردازی دست زده‌اند [مستندات؟]، خود دلیلی وافی و کافی برای قبول مبدأیت تاریخی این عصر برای تجدد به عنوان یک ظهورِ تمدنی تازه است» (7-26).
• «به هر حال، نظریه‌پردازی در باب تجدد که بویژه پس از شکل‌گیری جامعه‌شناسی به لحاظ روش‌شناختی و معرفت‌شناختی ارتقای آشکاری می‌یابد [مستندات؟]، قلمرو جدیدی نیست. این حوزۀ نظری خصوصاً از اواسط قرن بیستم میلادی از صورت منتشر و نامشخص‌اش که در ضمن نظریه‌پردازی حوزه‌های مختلفِ علوم اجتماعی تجدد انجام می‌گرفت [مستندات؟]، با جعل اصطلاح ”مدرنیته“ (پی‌نوشت: از همان آغاز ظهور غربِ معاصر به اشکال مختلفی در مورد آن نظریه‌پردازی می‌شده، اما اصطلاح ”مدرنیته“ برای نامیدنِ این تاریخ و تمدن اصطلاحی متأخر است [مستندات؟].) در این حدود زمانی صورت یک قلمرو شناختی متمایز و مستقل را به خود گرفته است [مستندات؟]» (17).

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 02 فروردین 1391 ساعت 21:18

پرسش‌ازنسبت‌سلطه‌ورسانه/افکارعمومی‌قالبی‌ونسبت‌آن‌باتکنولوژی‌های‌دموکراتیک

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد ادامه مطلب...ادامه مطلب...دهخدا


مسأله شایان توجه این است که دموکراسی همیشه به عنوان حکومت متکی بر عقاید و آراء ”مردم“ تصور شده است. انتخابات در حکم شمارش عقاید و آراء است و از راه «نظرسنجی» افکار عمومی شناخته می‌شود. اما خود عقاید و آراء چگونه شکل می‌گیرند؟

               گفتن اینکه انتخابات آزاد است، اگر شکل‌گیری عقاید ”مردم“ آزاد نباشد، سخن بی‌معنایی خواهد بود. علاوه بر این، خود مفهوم افکار عمومی، مفهوم مظنونی است. تعداد آدم‌هائی که عقایدی داشته باشند و این عقاید در چشم آن‌ها، در حکم ایمان و یقین باشد، بسیار اندک است. به معنای دقیق کلمه، اکثر مردم عقیده‌ای ندارند. چیزی که دارند مجموعه‌ای از تأثرات حسی (انطباعات) و اندیشه‌های مبهم است که مبنای آن‌ها وضع و حال روحی آن‌ها و شوق و ذوق ناپایداری است که به تبع بروز حوادث و اثر تبلیغات و قرار گرفتن در محیط فکری خاص تغییر می‌پذیرد. فرانسوا پرو می‌نویسد: «یک عقیده، مواج‌ترین و لغزنده‌ترین (اگر نگوئیم سست‌ترین) شکل انتخاب عقلی است» و در جای دیگر همین نویسنده می‌گوید: «عقاید آدم‌ها علی‌الخصوص به طرزی کاملاً غیر مستقل شکل پیدا می‌کند».

               در امر کشورداری به شیوه دموکراتیک، یکی از مسائل اساسی، مسأله اخبار و اطلاعات است. تصمیم و انتخاب ”مردم“ تا حد زیادی بستگی به کیفیت اطلاعات آن‌ها دارد. از طرف دیگر در دموکراسی آدم فقط از طریق رسانه‌های گروهی می‌تواند خود را به دیگران بشناساند.
               اگر درباره‌ی یک نامزد انتخاباتی هیچ کس حرفی نزند، این نامزد کوچک‌ترین شانس انتخاب شدن نخواهد داشت. واقعه‌ای که رسانه‌های گروهی از آن سخن نگویند، انگار که اصلاً اتفاق نیفتاده است. اما می‌دانیم که اخبار و اطلاعات مطالبی نیست که بی‌طرفانه و به روشی عینی تهیه شود. اخبار و اطلاعات یا «جهت‌گیری» خاصی دارند و کج و معوج می‌شوند، یا برعکس، دربرگیرنده‌ی مقادیر قابل توجهی «پیام» هستند که از لحاظ ابلاغ اصل قضیه متقابلاً یکدیگر را تعدیل می‌کنند. در تمام موارد، انتخاب کننده هیچ وقت در وضعی نیست که بتواند رأساً و مستقلاً موضعی اختیار کند و فکر او در قالب‌های پیش‌ساخته‌ای از فکر مقوله‌بندی و محو می‌گردد. از یک طرف قدرت رسانه‌ها هستند که عقاید و افکار رأی دهندگان را قالب‌بندی می‌کنند و می‌سازند و از دیگر سوی توسل به «جوسازی»های تبلیغاتی چنان امکاناتی در اختیار وسایل ارتباط جمعی گذاشته که روش‌های متداول در سابق به گرد پای آن‌ها هم نمی‌رسد. به این طریق «اراده‌ی ”مردم“» را بیشتر از پیش براساس روش‌های مخصوصی، «عقیده تراشی» می‌کنند و تحویل ”مردم“ می‌دهند.
               اما نشر روش‌های کشورداری به سبک دموکراسی نه تنها مانع از این نشده که تکنیک‌های «قالبی کردن» افکار ”مردم“ تکمیل شود، بلکه این دو پدیده پا به پای هم پیش رفته است. یکسان کردن گزینش‌های فردی و همگون کردن رفتار آدمیان که همه نتیجه‌ی فشار و پافشاری روش‌های تبلیغاتی است، از چارچوب منحصر به فرد فنون تبلیغی تا حد زیادی خارج شده است، ولی اساس آن همان روش قالب‌بندی است و به هر صورت میزان شیوع آن به اندازه‌ای است که مایه‌ی شرمساری است. تبلیغات و بازاریابی جای انتشارات را گرفته است، هیچ حکومت استبدادی تاکنون نتوانسته بود آدم‌ها را این‌طور مثل گوسفند وادار کند که همه یکسان شوند؛ یک قد و قواره پیدا کنند و از همه‌ی جهات برابر گردند.
مآخذ:...

ــ̓ ̓ـکوتیشن: روسو درباره جوهر ”آزادی مدنی“

فرستادن به ایمیل چاپ

ژان ژاک روسو ادامه مطلب...ادامه مطلب...در «قرارداد اجتماعی»


• انتقال زندگی بشر از وضع طبیعی به وضع مدنی، موجب دگرگونی بزرگی در او می‌شود: این تحول سبب می‌گردد که در رفتار وی، عدالت جانشین غریزه شود و اعمال او برخلاف گذشته، بر طبق موازین اخلاق صورت گیرد. آن‌گاه است که شهوات کنار می‌رود و جای خود را به حق می‌دهد و انسان به جای آن‌که زیر تأثیر هوی و هوس جسمانی باشد به ندای تکلیف گوش فرا می‌دهد؛ او که در گذشته، فقط به منافع خود پایبند بود، اکنون لازم می‌بیند که بر طبق اصول دیگری عمل کند و پیش از آن‌که به دنبال تمایلات نفسانی خود رود با عقل مشورت کند.

• هر چند که انسان در این وضع [تازه] از بسیاری از مزایای طبیعی محروم شود، ولی در عوض مزایای با ارزش دیگری به دست می‌آورد، استعدادهای ذهنی او به کار می‌افتد و پرورش می‌یابد، دامنه افکارش وسیع می‌شود، احساسات و عواطفش والا می‌گردد و روح او به مرتبتی ارتقاء می‌یابد، که اگر برخی رذالت‌ها گاه این وضع تازه را به وضعی پست‌تر از وضع طبیعی تبدیل نمی‌کرد، می‌بایست همواره لحظه فرخنده‌ای را که در آن از وضع آغازین خود جدا شد و از حال حیوانی بی شعور و محدود به مقام انسانی عاقل و هوشیار درآمد، سپاس گوید.

• حال، بهتر است امتیازاتی را که انسان از این دگرگونی احوال به دست می‌آورد و از دست می‌دهد، به صورتی بیان کنیم که مقایسه آن‌ها آسان‌تر باشد؛ آن‌چه انسان با عقد قرارداد اجتماعی از دست می‌دهد، آزادی طبیعی و حق نامحدودیست بر هر آن‌چه می‌تواند به دست آورد و نگاه دارد. و آن‌چه به وسیله قرارداد کسب می‌کند، آزادی مدنی و حق مالکیت همۀ چیزهایی است که در تصرف اوست. برای آن‌که به ماهیت اصلی این داد و ستد پی ببریم، لازم است که از طرفی (1) میان آزادی طبیعی که حدود آن فقط به وسیله قدرت فرد تعیین می‌شود، و آزادی مدنی که به وسیله اراده همگانی محدود می‌گردد، و از طرف دیگر، (2) میان تصرفی که بر اثر زور حاصل می‌شود، با حق نخستین متصرف و حق مالکیت که مجوز آن یک سند قطعی است، قائل به تمایز شویم.
• و نیز، می‌توانیم به آن چیزهایی که قبلاً ذکر کرده‌ایم، آزادی اخلاقی (moral liberty) را هم- به عنوان یکی دیگر از مزایایی که وضع مدنی برای انسان فراهم می‌آورد- اضافه کنیم. آزادی اخلاقی، انسان را بواقع، صاحب اختیار خود می‌کند، زیرا کسی که زیر فرمان شهوات و خواست‌های نفسانی خویش باشد به نوعی بنده است، ولی پیروی از قانونی که انسان خود برای خویشتن وضع کرده، آزادی [واقعی] است. در این باره بحث ما به درازا کشید و باید بگوییم که تحلیل مفهوم فلسفی کلمه «آزادی» خارج از موضوع تحقیق کنونی ماست. ...
• ...این...درست نیست که بگوییم افراد بعد از عقد قرارداد، حقیقتاً از چیزی صرف نظر می‌کنند... [زیرا نه تنها چیزی را از دست نمی‌دهند،] بلکه وضع زندگی آن‌ها بسیار از وضع گذشته‌شان بهتر می‌شود. آنان به جای آن‌که از موهبتی محروم شوند، داد و ستدی پرسود می‌کنند، بدین معنی که زندگی متزلزل و نامعلوم خود را با یک زندگی راحت‌تر و مطمئن‌تر سودا می‌کنند، به جای انجام لجام گسیختگی طبیعتشان آزادی حقیقی به دست می‌آورند، آن قدرتی که می‌توانستند به وسیله آن به دیگران آسیب رسانند با ایمنی زندگی‌شان مبادله می‌کنند؛ و در برابر از دست دادن نیروی فردیشان (که ممکن بود مغلوب قدرت دیگران شود) از حقی برخوردار می‌گردند که در پرتو اتحاد اجتماعی، تسخیر ناشدنی می‌شود.
مآخذ:...

بن‌بست‌گشایی‌جامعه‌شناختی‌ازحوزۀسیاسی19/ طرح‌رادیکال‌گیدنزبرای‌ محیط‌زیست

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد ادامه مطلب...ادامه مطلب...دهخدا


بوكچین بر آن است كه:

«رادكالیسم را با جنبش اكولوژیستی می‌توان نجات داد و حتی عمق بخشید. بیشتر دستاوردهای ایجاد شده طی چندین قرن ”توسعۀ“ اقتصادی، از طریق جداسازی انسان‌ها از طبیعت و بر اثر تباهی اكولوژیستی ناشی از آن، نفی شده‌اند. بر پایۀ تجدیدنظرهای ژرف در شیوه‌های كنونی زندگی، هماهنگی تازه‌ای را باید میان طبیعت و زندگی اجتماعی انسان برقرار كرد.…به نظر بوكچین، جامعۀ اكولوژیستی جامعه‌ای باید باشد كه در آن توازن و تمامیت فضای زیست به عنوان یك هدف فی‌نفسه، حفظ و احیاء شود. چنین جامعه‌ای باید گوناگونی میان گروه‌های انسانی و تنوع در طبیعت را تقویت كند. این جامعه مستلزم تمركززدایی چشمگیر قدرت و تفویض آن به اجتماع‌های خودگردان…است» (صص.5 314.).

آرنه نائس نیز بر آن است:

«”برابری زیست‌فضایی“ انسان‌ها را در سطح برابر با موجودات زندۀ دیگر می‌نهد» (ص.315.).

در عین حال گیدنز بر آن است كه:

«هر چند كه جنبش‌های سبز گرایش به این دارند كه خود را در جناح چپ جای دهند، ولی میان اكولوژیسم رادیكال و تفكر چپگرایانه خویشاوندی آشكاری وجود ندارد. صورت‌های اولیۀ اكولوژیسم و طرفداری از محیط زیست بویژه با نقد محافظه‌كاری قدیمی از مدرن‌سازی همبسته بود. این ادموند برك محافظه‌كار بود كه گفت انقلاب فرانسه دست به هر كاری زد تا ”از راه طبیعت منحرف گردد و در این هرج و مرج غریب بی‌‌فكری و رسوایی فروغلطد“. به اعتقاد او، می‌بایست از طبیعت در برابر تجاوزهای توسعه‌طلبی اقتصادی دفاع شود، همان چیزی كه هماهنگی‌های درونی ونیز زیبایی‌های طبیعی را تهدید می‌كند. این اندیشه‌ها در فاشیسم اهمیت یافتند؛ ناسیونال سوسیالیست‌ها برنامه‌های حفاظتی و جنگلكاری عمده‌ای را در سر داشتند

«”حفاظت از طبیعت“ به هر صورتی كه تعبیر شود، به صورت حفاظت از میراث گذشته پیوندهای آشكاری با محافظه‌كاری دارد» (صص.8 317.).

گیدنز این دعوی را به آن دلیل ابراز نمی‌دارد كه اكولوژیسم رادیكال را تحقیر كند، بلكه می‌خواهد به آن به عنوان یكی از مؤلفه‌های راه فراسوی چپ و راست كه خصوصاً در غرب مجال بروز دارد جای تازه‌ای ببخشد؛

«گری یادآور می‌شود كه منتقدان محافظه‌كار در این دورۀ اخیر به نویسندگان و احزاب سبز بسیار تاخته‌اند. سبزها از جمله متهم شده‌اند كه اندیشه‌های سوسیالیستی را با لباسی دیگر تبلیغ می‌كنند، با علم دشمنی دارند و قضاوت‌های فاجعه‌آمیزی می‌كنند كه یكسره بی‌پایه‌اند و همبستگی اجتماعی را سست می‌سازند» (ص.318.).

«به هر روی، اندیشه‌های اكولوژیستی پیوستگی خاصی با محافظه‌كاری ندارند، همچنان كه با چپگرایی و لیبرالیسم نیز رابطۀ نزدیكی ندارند.…
«در چند دهۀ اخیر هیچ كس در این باره شك ندارد كه فعالیت‌های بشری تأثیری به مراتب بیشتر از گذشته بر جهان طبیعی داشته است و محیط زیست‌گرایی از یك نگرانی حاشیه‌ای به چیزی تبدیل شده است كه تقریباً همۀ صاحبنظران آن را جدی می‌گیرند» (صص.22 319.).

«بسیاری از نویسندگان سبز میان ”محیط زیست‌گرایی“ و ”اكولوژیسم“ تفاوت می‌نهد و اولی را اساساً اصلاح‌طلب و دومی را انقلابی می‌انگارند.…اكولوژیسم می‌گوید كه ”محیط زیست“ اساساً مجموعه‌ای از منابع است و انسان‌ها اگر كه می‌خواهد آیندۀ تضمین‌شده‌ای داشته باشند باید مراقب باشند تا این منابع را هدر ندهند. رویكرد محیط زیست‌گرایی در جهت تشویق مردم به ”كاربرد صرفه‌جویانۀ منابع تجدیدناپذیر و استفاده از منابع تجدیدپذیر، بدون كاستن كیفیت این منابع و یا به خطر انداختن عرضۀ آنها“، عمل می‌كند. محیط زیست‌گرایی شاید طبیعت را مایۀ زیبایی و جدا از انسان‌ها بینگارند، ولی آن را بخش جدایی‌ناپذیر تعریف صورت پذیرفتنی زندگی اجتماعی انسان نمی‌دانند.…
«در حالی كه محیط زیست‌گرایی غالباً می‌تواند بدون تأكید بر طبیعت عمل كند، ولی ”طبیعت“ برای اندیشۀ اكولوژیستی به همان اندازه اهمیت دارد كه ”سنت“ برای محافظه‌كاری مهم است».…
«گودوین سه رهیافت به نظریۀ ارزش را از هم تفكیك می‌كند. نظر نولیبرالی ارزش را برحسب رضایت خاطر مصرف‌كننده تحلیل می‌كند و بر یك نوع تفسیر ترجیح‌ها مبتنی است. از سوی دیگر، مفاهیم سوسیالیستی و بویژه ماركسیستی،ارزش را در تولید تشخیص می‌دهند. ولی نظریۀ ارزش سبز با هر یك از این نظریه‌ها متفاوت است، زیرا ارزش را به منابع طبیعی نسبت می‌دهد؛ و یا از آنجا كه واژۀ ”منابع“ محیط زیست‌گرایی را مطرح می‌سازد، باید گفت كه این نوع نظریه ارزش را به صفاتی طبیعی كه منابع را ارزشمند می‌سازند، نسبت می‌دهد. به گفتۀ گودوین، منابع طبیعی درست از این روی ارزشمندند كه از فراگردهای طبیعی سرچشمه می‌گیرند ونه از فعالیت‌های بشری».…
«انسان‌ها نباید در حق طبیعتی كه اینچنین ارزشمند است ستم روا دارند (صص.5 322.).

اما:

«اشكال دفاع گودوین از ارزش‌های سبز این است كه از طبیعت دیگر نمی‌توان به شیوه‌ای طبیعی دفاع كرد» (صص.322.).

همانطور كه «ما دیگر نمی‌توانیم، یا نباید این هدف را داشته باشیم كه از سنت به شیوه‌ای سنتی دفاع كنیم» (ص.82.).

«این گفته كه ما به چیزی ”بزرگتر“ یا پایدارتر از خودمان نیاز داریم تا به زندگی‌مان غایت و معنا و معنا بخشیم، شاید درست باشد، اما آشكار است كه این گفته معادل تعریفی از امر ”طبیعی“ نیست.…
«من می‌خواهم در صفحه‌های بعدی بگویم كه مسائل اكولوژیستی را باید به عنوان بخشی از كنار آمدن با مدرن‌سازی بازاندیشانه و در زمینۀ جهانی شدن ادراك كرد.…
«تمدن مدرن از راه تحمیل نافرجام نظارت بشری بر محیط‌های كنش، از جمله محیط طبیعی كه زمانی بزلی چنین كنشی بیشتر خصلت خارجی داشتند، به پیش می‌رود. این گرایش به نظارت كه با تأكید بر توسعۀ مدام اقتصادی همراه است ولی تقلیل‌پذیر به آن نیست، با محدودیت‌های تعمیم‌یافته و جهانی شده‌اش روبرو شده است. یكی از این محدودیت‌ها به شیوع عدم قطعیت انسان‌ساخته راجع است كه خود گرایش به نظارت را نیز در بر می‌گیرد؛ محدودیت دیگر به تأثیرهایی راجع شده است كه یك چنین گرایشی، به مسائل اخلاقی بنیادی و تنگناهای وجودی‌مان می‌گذارد.
«محیط زیست‌گرایی روی هم رفته مخاطره را تنها بر حسب مخاطرۀ خارجی در نظر می‌گیرد؛ برخلاف آن، اكولوژیسم می‌كوشد تا به قضایای عملی و اخلاقی رویاروی انسان‌ها بر وفق معیارهای طبیعی و یا بازیابی هماهنگی‌های طبیعی از دست رفته، نگاه كند.» (صص.8 327.).

░▒▓ نقد نظریات سیاسی سبز
«نظریه‌های سیاسی سبز كه از بازگشت به یك طبیعت مستقل هواداری می‌كنند، آشفتگی‌ها و سهوهایی از خود نشان می‌دهند كه به قرار زیرند» (ص.33.):

1. بیشتر چنین برداشت‌هایی مربوط به محیط زیست «كمبود دقت دارند، چرا كه ”طبیعت“ را تعریف نكرده باقی گذاشته‌اند و به شیوه‌ای كلی آن را ادراك كرده‌اند» (صص.4 323.).
2. «فراخوانی به ”یك انقلاب غیرخشونت‌آمیز برای سرنگونی جامعۀ صنعتی آلاینده، غارتگر و مادی‌اندیش و به جای آن، آفرینش یك سامان اقتصادی و اجتماعی كه به انسان‌ها اجازه دهد تا در هماهنگی با سیارۀ زمین زندگی كنند“، در نوشته‌های اكولوژیسم عمیق رواج یافته است. با این همه، حتی اگر چنین راهبردی امكان‌پذیر هم باشد، باعث سست شدن تأكید بر هموابستگی امور، تداوم و چیزهای دیگری می‌شود كه برای ارزش‌های سبز بسیار اساسی‌اند. چنین دستور عملی تناقض درونی دارد و توجیه‌پذیر نیست؛
3. «حفاظت از فضای زیست و پرورش رفتارهای حیاتی محلی غیرمتعارف، معمولاً با حفاظت از سنت‌های اجتماعی و فرهنگی یا اختراع دوبارۀ آنها، خلط مبحث می‌شود. از نگهداشت زندگی و رسوم روستایی گرفته تا احیای دین و امور روحانی، نغمۀ ”بازگشت به طبیعت“ برای این سر داده می‌شود تا توجیهی برای حفظ سنت فراهم شود.…
4. «فرض بر این گرفته شده است كه آنهایی كه ”نزدیك به طبیعت“ زندگی می‌كنند، ذاتاً هماهنگ‌تر از آدم‌های مدرن با طبیعت‌اند؛… همچنان كه بسیاری از منتقدان انسان‌شناس گفته‌اند، طبیعت تنها زمانی به یك نیروی نیكوكار تبدیل می‌شود كه كم و بیش تحت نظارت بشر درآمده باشد؛ زیرا برای بسیاری از كسانی كه نزدیك به طبیعت زندگی می‌كنند، طبیعت ممكن است دشمن‌خوی و هراسناك باشد؛…
5. «چیرگی بر طبیعت از این جهت به معنای نابود كردن آن در نظر گرفته شده است كه طبیعت اجتماعی شده اصولاً دیگر طبیعی نیست، ولی این در واقعیت امر به معنای آسیب رساندن به طبیعت نیست؛…
6. «درخواست اكولوژیسم رادیكال برای تمركززدایی عمیق زندگی اجتماعی تا حد ناپدید ساختن شهرها، بر این تصور استوار است كه تنوع حیاتی هموابستگی تعاونی را به بار می‌آورد. با این همه، چنین هدفی با این داعیه كه برای مهار آسیب زیست محیطی اقدام‌های شدیدی را باید به اجرا گذاشت، سازگاری ندارد. چنین اقدام‌هایی را غالباً تنها در صورتی می‌توان به كار بست كه اقتدارهای جهانی تمركزیافته از آنچه كه در این زمان وجود دارد، به وجود آید؛
7. «فرض بر این گرفته شده است كه اجتماع‌های كوچك محلی بیشترین همبستگی و دموكراسی و نیز تطبیق مهربانانه با طبیعت را به بار می‌آورند؛…همبستگی مكانیكی این اجتماع‌ها دشمن استقلال ذهنی است.…انواع گسترده‌ای از علایق و دیدگاه‌ها، بسیار آسانتر در شهرها رشد می‌كنند تا در محیط همگون‌تر اجتماع‌های منزوی محلی.… این قضیه كه اكولوژیسم نظام‌های پدید آمده به گونۀ طبیعی را بر نظام‌های دیگری برتری می‌نهد یك اشتباه است.…محیط زیست را نباید به عنوان راهی برای ورود پنهانكارانه و قاچاقی به طبیعت به كار برد» (صص.4 330.).

«امروزه بیشتر بحث‌های اكولوژیستی، به طبیعت مدیریت‌شده راجع‌اند.…بخش اساسی مدیریت طبیعت، آشكارا باید تدافعی باشد؛ بسیاری از تهدیدهای تازه و مخاطرات سنگین‌پیامد، برای آن ایجاد شده‌اند كه این مدیریت تدافعی نیست. معیارهای ارزیابی مثبت طبیعت مدیریت شده، تنها به خود طبیعت ارتباط ندارند، بلكه به ارزش‌هایی مربوط‌اند كه راهنمای این نوع مدیریت می‌باشند.…مدیریت محیط‌زیست كه درست به اندازۀ مسائل اكولوژیستی اهمیت اهمیت دارد، همانا مدیریت علم و تكنولوژی در چهارچوب صنعت مدرن است. ما نمی‌توانیم از تمدن علمی تكنولوژیك بگریزیم» (صص.6 334.).

░▒▓ مسائل تولید مثل
«طرح بررسی كرومزوم‌های انسانی احتمالاً هزاران ژن انسانی را جدا خواهد كرد كه پروتئین‌های آن‌ها را می‌توان تولید انبوه كرد. گذشته از هر توفیقی كه این طرح خاص می‌تواند داشته باشد، دانشمندان علم ژنتیك هم‌اكنون توانسته‌اند كاركردهای پروتئین‌هایی را كه برای ارگانیسم انسان حیاتی‌اند تشخیص دهند و وسیعاً در دسترس قرار دهند.…تا كجا باید به دانشمندان اجازه داد كه به كاری ادامه دهند كه امكاناتی را به روی بشر باز می‌گشاید كه بالقوه هم سود رسان‌اند و هم تهدید كننده؟…آیا برای ما اخلاقاً پذیرفتنی است كه نه تنها محیط زیست، بلكه ساختمان جسمانی و شاید حتی روانشناختی‌مان را طراحی كنیم؟
«قضایای اخلاقی كه امروزه بر اثر به هم ریختگی طبیعت با آن‌ها روبرو شده‌ایم، ریشه در سركوب  مسائل وجودی از سوی مدرنیته دارند. اكنون چنین مسائلی با قوت تمام بازگشته‌اند و همین مسائل‌اند كه باید در زمینۀ جهان قطعیت عدم قطعیت انسان‌ساخته دربارۀشان تصمیم گیریم. از این دیدگاه، آرزوی بازگشت به ”طبیعت“، یك ”حسرت سالم“ است، تا آنجا كه وادارمان می‌سازد تا با قضایای مربوط به زیبایی‌شناسی، ارزش گذشته و حرمت گذاشتن به سرچشمه‌های انسانی و غیرانسانی زندگی، روبرو شویم» (صص.44 338.).

...ادامه مروری به آنتونی گیدنز در فراسوی چپ و راست...
مآخذ:...

عوامل‌مؤثر‌بر‌شكل‌گيري‌وضعيت‌اجتماعي‌و‌فردي‌سكولار‌از‌ديدگاه‌قرآن‌کریم‌(12)/ سازوبرگ‌های‌تسکین‌خیال

فرستادن به ایمیل چاپ

دکترادامه مطلب...ادامه مطلب...حامدحا‌جی‌حیدری/ الهام‌نصرتی


گزارش رساله پایان‌نامه/رتبه اول تحقیقات علوم انسانی تهران/جشنواره محقق حلی 1390

← آنان، حرف‌های خوبی می‌زنند، ولی خطرسازند.

← جامعه را به بت‌پرستی و بی‌دینی می‌کشانند.

← آنان که به نام دین سخن می‌گویند، ولی در سراسر یک نطق یک ساعتی، به حدیث و آیه و روایتی استناد نمی‌کنند،...
← مردم را به انواع و اقسام حرکات و سکنات خوب در رفتار با همسر و فرزند و همسایه و همکار و... توصیه می‌کنند، بدون آنکه دعوی خود را به استناد آیه و روایتی مستظهر کنند،...
← آنان، مردمی خطرسازند.
← دین را به نابودی تهدید می‌کنند، هر چند که امروز، حرف‌های خوب بزنند.
← هر چند امروز، آنچه آنها در برنامه‌های ”تسکین خانواده“ می‌گویند، خوشایند باشد، ولی بدانید که عادت دادن مردم به شنیدن نامستدل یا نامستند حکم خدا خطرساز است.
← این راه، به بی‌دینی و بت‌پرستی ختم می‌شود.

----------------------------------------
أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللَّهِ زُلْفي‏ إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ في‏ ما هُمْ فيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفَّارٌ
زمر/3
قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ
زمر/11
----------------------------------------

← درطول تاريخ، ... و امروز، در برنامه‌های شبانگاهی تلویزیونی و برنامه‌های ”تسکین خانواده“، بزرگ‏ترين آفت براي دين، اضافه شدن خرافات و سليقه‏ها و تحريف‏ها بوده است. این، به بی‌دینی و بت‌پرستی ختم می‌شود.
← به یک نمونه توجه کنید: بعضي معتقدند، يكي از سرچشمه‏هاي بت‏پرستي اين است كه گروهي به زعم خود، ذات پاك خداوند را بزرگتر از آن مي‏دانستند كه عقل و فكر ما به آن راه يابد و بر اين اساس، او را منزه از اين مي‏دانستند كه مستقيما او را مورد عبادت خويش قرار دهيم.
← بنابراين، می‌گفتند که بايد به كساني روي آوريم كه ربوبيت و تدبير اين عالم از سوي خداوند بر عهده آنها گذارده شده است، و آنها را واسطه ميان خود و او قرار دهيم. آنها را به عنوان ”ارباب“ و خدايان بپذيريم و پرستش كنيم تا ما را به خدا نزديك كنند، آنها همان فرشتگان و جن، و به طور كلي، موجودات مقدس عالم‌اند. سپس، از آنجا كه دسترسي به اين مقدسين نيز امكان‏پذير نبود، تمثال و سمبلي براي آنها مي‏ساختند، و آنها را پرستش مي‏كردند، و اينها، همان بت‌ها بودند، و چون ميان اين تمثال‌ها و وجود مقدسين يك نوع وحدت قائل بودند بت‌ها را نيز ”ارباب“ و خدايان خود مي‏پنداشتند.
← به اين ترتيب، خدايان نزد آنها همان موجودات ممكني بودند كه از سوي خداوند عالم آفريده شده بودند، و به زعم آنها مقربان درگاه حق و اداره كنندگان امور جهان به امر پروردگار بودند، و خدا را رب الارباب (خداي خدايان) مي‏دانستند كه خالق و آفريدگار عالم هستي است، و گرنه كمتر كسي از بت‏پرستان معتقد بود كه اين بت‌هاي سنگي و چوبي يا حتي خدايان پنداري آنها يعني فرشتگان و جن و مانند آن خالق و آفريدگار اين جهان مي‏باشد (”تفسير الميزان“، ج.17، ص.247).
← البته بت‏پرستي، سرچشمه‏هاي ديگري نيز دارد از جمله اينكه احترام فوق العاده به انبياء و نيكان گاهي سبب مي‏شد كه تمثال آنها را بعد از مرگشان مورد احترام قرار دهند، و با گذشت زمان اين تمثال‌ها جنبه استقلالي پيدا كرده، و احترام نيز تبديل به پرستش مي‏شد، و به همين علت مسأله مجسمه‏سازي در اسلام شديدا نهي شده است. اين امر نيز در تواريخ آمده است كه عرب جاهلي به خاطر احترام فوق العاده‏اي كه براي كعبه و سرزمين مكه قائل بود گاهي قطعات سنگي از آنجا را با خود به نقاط ديگر مي‏برد و مورد احترام و كم كم پرستش قرار مي‏داد. و در هر حال اينها منافاتي با آنچه در داستان ”عمرو بن لحي“ نقل شده ندارد كه او به هنگام سفر به شام صحنه‏هايي از بت‏پرستي را مشاهده كرد و براي اولين بار بتي را با خود از آنجا به حجاز آورد، و پرستش بتان از آن زمان معمول شد، چرا كه هر يك از آنچه گفتيم يكي از ريشه‏هاي بت‏پرستي را بيان مي‌كند و انگيزه شاميان در پرستش بتها نيز از همين امور يا مانند آن سرچشمه مي‏گرفت. اما در هر صورت اينها همه اوهام و خيالات بي‏اساسي بود كه از مغزهاي ناتوان تراوش مي‏كرد، و مردم را از جاده اصيل خداشناسي منحرف مي‏ساخت. قرآن مجيد، خصوصا روي اين نكته تاكيد مي‌كند كه انسان بدون هيچ واسطه‏اي مي‏تواند با خداي خود تماس بگيرد، با او سخن گويد، راز و نياز كند، حاجت بطلبد، تقاضاي عفو و توبه كند، اينها همه از آن او و در اختيار و قدرت او است. سوره ”حمد“ بيانگر اين واقعيت است، چرا كه بندگان با خواندن اين سوره، مدام در نمازهاي روزانه مستقيما با پروردگار خود ارتباط برقرار مي‌كنند، او را مي‏خوانند و بدون هيچ واسطه‏اي از او تقاضا مي‌كنند و حاجات خويش را مي‏طلبند. طرز استغفار و توبه در برنامه‏هاي اسلامي و همچنين هر گونه تقاضا از خداوند بزرگ كه دعاهاي ماثوره ما مملو از آن است همگي نشان مي‌دهد كه اسلام واسطه‏اي در اين مسائل قائل نشده است و اين، همان توحيد است. حتي مسأله شفاعت و توسل به اولياء اللَّه نيز مقيد به اذن پروردگار و اجازه اوست و تاكيدي است بر همان مسأله توحيد. و بايد هم چنين رابطه‏اي برقرار باشد، چرا كه او به ما از خود ما نزديكتر است، چنان كه قرآن مي‌فرمايد: وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ: ”ما به انسان از رگ گردن او نزديكتريم”! (ق/16) وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ: ”بدانيد خداوند ميان انسان و دل او قرار دارد”! (انفال/24). با اين حال، نه او از ما دور است، و نه ما از او دوريم، تا نيازي به واسطه باشد، او از هر كس ديگر به ما نزديكتر است، در همه جا حضور دارد، و در درون قلب ما جاي او است. بنابراين، پرستش واسطه‏ها، خواه فرشتگان و جن و مانند آنها باشند، و خواه پرستش بت‌هاي سنگي و چوبي، يك عمل بي‏اساس و دروغين است، به علاوه كفران نعمت‌هاي پروردگار محسوب مي‌شود، چرا كه بخشنده نعمت سزاوار پرستش است نه اين موجودات بي‏جان يا سراپا نياز. لذا در پايان آيه مي‌گويد: ”خداوند كسي را كه دروغگو و كفران كننده است هرگز هدايت نمي‌كند“ (إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفَّارٌ). نه هدايت به راه مستقيم در اين جهان، نه به سوي بهشت در جهان ديگر، چرا كه خود مقدمات بسته شدن درهاي هدايت را فراهم ساخته است، زيرا خداوند فيض هدايتش را به زمينه‏هايي مي‏فرستد كه لايق و آماده پذيرش آنند، نه دل‌هايي كه آگاهانه هر گونه آمادگي را در خود نابود كرده‏اند (تفسير نمونه، ج.19، ص.369).


بهره‌ي 24 افزودن خرافات و سلايق و تحريف‌ها به دين، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
بهره‌ي 25 انفعال در قبال ايجاد انحرافات ديني، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
بهره‌ي 26 پذيرفتن سلايق در فهم و تأويل دين، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
بهره‌ي 27 بي‌توجهي و عدم تذكر تهديدات و قهر الهي، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
بهره‌ي 28 ترك توبه واقعي، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
بهره‌ي 29 توجه بيش از حد و غلو در توان و قدرت اولياء، فرشتگان و… هر چه غير خداست، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
بهره‌ي 30 توسل نكردن به اولياء الهي به طريقي كه در دين توصيه شده است، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
بهره‌ي 31 شيوه انفاق و تعاون اجتماعي كه براي غيرخدا و براي كسب توجهات يا منافع اجتماعي صورت مي‌گيرد، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.

← تا کنون، سی و یک رهنمود از مصحف شریف آموختیم. صد و پنجاه و چهار رهنمود دیگر باقیست. تا پایان ساخت این الگو برای فهم عوامل بی‌دینی با ما همراه باشید...
مآخذ:...
هوالعلیم

بن‌بست‌گشایی‌جامعه‌شناختی‌ازحوزۀسیاسی18/ طرح رادیکال‌گیدنزبرای‌ احیای همبستگی‌اجتماعی‌واعتمادفعال

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد ادامه مطلب...ادامه مطلب...دهخدا


«احیای همبستگی اجتماعی یك مسألۀ محافظه‌كارانه است كه منتقدان محافظه‌كار لیبرالیسم و چپ‌گرایی بیشتر به آن می‌پردازند، ولی با این همه پذیرای راه‌حل‌های محافظه‌كارانه نیست. محافظه‌كاران از هر فرقه‌ای كه باشند، بر این باورند كه احساس اشتراك اجتماعی باید از گذشته سرچشمه گیرد و از این ادراك نیرو می‌گیرد كه گروه با خردمندی‌های ته‌نشست‌شده‌اش بزرگ‌تر از فرد است. اشتراك اجتماعی از سنت جدایی‌ناپذیر است.…جامعۀ مدنی به معنای معمول آن محصول سنت‌های اجتماعی است كه دیگر وجود ندارد.

«آلكسی دو توكویل وقتی زوال مسؤولیت اجتماعی را در برابر درخشش خودمحوری ترسیم می‌كرد و چشم‌اندازی از افراد جدا از هم را نشان می‌داد كه ”پیوسته به دنبال لذت‌های حقیر و بی‌ارزش‌اند كه زندگی‌شان را اشباع كرده‌اند“، در واقع سخنگوی بسیاری از كسان دیگر بود. به هر روی خودمحوری را باید از انفراد متمایز كرد كه نه از خودمحوری سرچشمه می‌گیرد و نه (لزوماً) به آن منجر می‌شود. پیشرفت بازاندیشی به معنای این است كه افراد چاره‌ای جز گزینش كردن ندارند و همین گزینش‌ها است كه هویت آن‌ها را مشخص می‌سازد. آدم‌ها برای آن‌كه ادراك منسجمی از هویت خود داشته باشند، باید ”سرگذشته‌های خود را بسازند“. با این همه، آن‌ها بدون هم‌كنش با دیگران نمی‌توانند چنین كاری را انجام دهند و همین واقعیت است كه همبستگی‌های نوین را می‌آفریند. عنصر اساسی در اینجا ایجاد اعتماد است، بویژه از طریق گذار به مكانیسم‌های اعتماد فعالانه‌تر.

«مسألۀ همبستگی اجتماعی را باید در زمینه محو ”انشعاب‌گرایی فرهنگی“ ادراك كرد، یعنی همان ضد جهان‌وطن‌گرایی فرهنگی كه از طریق جدایی منطقه‌ای حفظ می‌شود.…بازگشت به انشعاب‌گرایی فرهنگی به معنای افزایش احتمال فروپاشیدگی اجتماعی است؛ یعنی درست ضد آن چیزی كه جامعۀ مدنی برای دستیابی به آن درخواست شده است. تنها در صورتی همبستگی اجتماعی را می‌توان به گونه‌ای مؤثر احیاء كرد كه این همبستگی خودمختاری و استقرار دموكراسی و نیز تأثیر ذاتی بازاندیشی اجتماعی را به رسمیت شناسد.…
«در یك سامان پساسنتی، اعتماد در روابط شخصی بستگی به فرض صمیمیت دیگران دارد. این اعتماد بر ”مارپیچ مثبت“ تفاوت استوار است. شناخت دیگران و اتكای به آنها، به استفاده از تفاوت به عنوان وسیلۀ توسعۀ ارتباط عاطفی، نیاز دارد». (صص.4 202)

«اعتماد فعالانه دشمن بنیادگرایی است، به اندازه‌ای كه تنها از طریق بازشناخت تفاوت استقرار می‌یابد و درست همین قضیه است كه ارتباط آن را با دموكراسی گفتگویی برقرار می‌سازد.…برابر با این قرائت، پیوند مدنی به ”تصدیق مثبت تفاوت“ بستگی دارد و مبتنی بر وضعیت اعتماد فعالانه در روابط شخصی به معنای آشكار آن نیست. میان پیوند مدنی و ارتباط جهان‌وطنانه با گروه‌ها، یعنی همان مفاهیم و زمینه‌هایی كه با پهنۀ دولت چندان ارتباطی ندارد، رابطه‌ای ذاتی برقرار است» (صص.207.).

«الزام هر گاه مبتنی بر اعتماد فعالانه باشد، بر معاملۀ متقابل دلالت می‌كند. الزام‌ها برای این الزام‌آورند كه خصلت متقابل دارند و همین امر است كه به آن‌ها اقتدار می‌بخشد.…دشمن الزام بی‌بند و باری اخلاقی است، زیرا این امر صداقت دیگران را به بازی می‌گیرد. الزام‌ها در صورتی روابط را تثبیت می‌كنند كه شرط صداقت متقابل برآورده شده باشد.
«به هر روی، پیوستگی متقابل دموكراسی گفتگویی، زندگی شخصی و همبستگی اجتماعی، مسائل گسترده‌تر اجتماع، جامعه و نظام‌های اجتماعی جهانی‌شده را از میان برنمی‌دارد. باز در اینجا، مسأله تنها ایجاد یا حفظ همبستگی‌ها نیست، بلكه پرهیز یا به حداقل رساندن كشمكش‌ها، برخوردها و عوامل نجس‌كننده‌ای است كه همبستگی‌های نیرومند به بار می‌آورند» (صص.5 204.).

...ادامه مروری به آنتونی گیدنز در فراسوی چپ و راست...
مآخذ:...

صفحه 377 از 425

a_a_