برداشت آزاد از مرحوم محمد تقی جعفری در شرح نهجالبلاغه؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
• طبیعت انسانی با ساختمان حسی و ذهنی که دارد، در ارتباط با جهان خارجی انواعی از تأثیرات و تأثرات را از خود بروز میدهد، که یکی از آنها پدیده شناخت به مفهوم عمومی آن است. این جبر طبیعی بر مبنای سه عنصر اساسی به جریان میافتد:
• بدیهی است که اگر حواس و ذهن آدمی سالم و معتدل بوده باشد، به مجرد این که مانعی میان آنها و جهان خارجی وجود نداشته باشد، رابطه میان طرفین برقرار گشته، انعکاسی از دیدنیها و شنیدنیها و ملموسات و غیره به وسیله حواس وارد مغز آدمی گشته و شناخت یا مقدمات و شرایط آنرا به وجود خواهد آورد. دیدن با چشم باز و شنیدن با گوش باز پدیدهای است، کاملاً جبری طبیعی، چنان که انعکاس آنها در ذهن یا تأثر ذهن از آنها، یک جریان جبری طبیعی میباشد.
• عنصر یکم- ساختمان مخصوص ذهن و حواس.
• عنصر دوم- جهانی بیرون از ذهن و حواس.
• عنصر سوم- برقرار شدن ارتباط میان دو عنصر مزبور.
• عنصر چهارم- عنصر سوم محصولی به نام «شناخت ابتدایی» را به وجود میآورد. بدیهی است که کمیت و کیفیت این شناخت ابتدایی به جهت اختلاف انسانها در موضعگیری و خصوصیات حواس و شرایط ذهنی، مختلف خواهد بود، و این شناخت برای اعتبار یافتن و «عالی» شدن، باید با وسایل کاوشی که در قوه منطق آماده کار است، ارزیابی شود.
• هر چه شرایط ذهنی از نظر تجربهها و آشنایی با قوانین و سرعت انتقال عالیتر بوده باشد، ارتباطی که میان ذهن و جهان خارجی برقرار میگردد، عالیتر و منطقیتر و همه جانبهتر میباشد.
• به عنوان مثال، شخصی را در نظر بگیرید که برای اولین بار یک شاخه گل زیبا را میبیند. در این ارتباط که میان ذهن بیننده و آن گل برقرار میگردد، جریانی که در ذهن از این ارتباط به وجود میآید، انعکاس محض و اجمالی از کل مجموعی آن شاخه بوده.
• تدریجاً حالت تجزیهای و ترکیبی آن شاخه در ذهن بیننده به جریان میافتد، و رفته رفته انعکاسی مشروح از گل مفروض به عنوان یکی از محتویات حافظه در میآید.
• سپس، مشاهدات تکراری آن گل، چیزی برای شناخت نمیافزاید.
• در صورتی که اگر بیننده از معلومات متنوعی درباره انواعی از گلها و قوانین حاکم بر آنها، از نظر روییدن و تأثیر هوا و زیبایی و عطر و ترکیبات متنوع با سایر گلها، برخوردار بوده باشد.
• شناخت حاصل از دیدن گل مفروض، امواجی از مسائل مربوطه را در ذهن او پدید خواهد آورد. ولی به هر حال، این بیننده دانا نیز نمیتواند بدون سه عنصر (حواس و ذهن، جهان خارجی، ارتباط میان آنها) به شناخت تازهای توفیق یابد. از اینجا است که متفکرانی که با دانستن مقداری از اجزای جهان عینی و با آشنایی با مقداری قوانین و اصول حاکم در ذهن و خارج، ارتباط دائمی با جهان خارجی را ضروری تلقی نمیکنند و به همان دانستههای پیشین قناعت میورزند، سخت در اشتباهند. مخصوصاً با در نظر گرفتن این حقیقت اصیل که:
هر نفس نو میشود دنیا و ما بیخبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نو نو میرسد مستمری مینماید در جسد
شاخ آتش را بجنبانی بساز در نظر آتش نماید بس دراز
این درازی خلقت از تیزی صنع مینماید سرعتانگیزی صنع
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتیست مصطفی فرمود دنیا ساعتیست
• البته هر انسان آگاهی میداند که بدون انواعی از شناختها و برخورداری از درک آنچه که در دو قلمرو درونی و برونی میگذرد، زندگی امکانناپذیر است، زیرا چنان نیست که زندگی مانند چشمهساری دائم الجریان باشد که از کنار انسانی که با تمام فراغت قلب نشسته، میگذرد و او هر وقت بخواهد لیوانهای مرصعی را که در اختیار او قرار دادهاند، از آن چشمهسار پر نماید و نوش جان کند.
• حیات آدمی از سنگلاخ طبیعت با وسایل کاوش که در مغز او آماده کار است، استخراج میگردد و قابل تفسیر و توجیه میشود. به همین جهت است که چشیدن طعم حقیقی حیات، برای کسانی که بدون تلاش مغزی و عضلانی، توقع زندگی دارند، غیر ممکن میباشد.
• شاید بتوان گفت نوعی از پوچگرایی که در زیر قشری از رضایتهای بی اساس زندگی در جوامع امروزی که گاهگاهی هوشیاران را به خود مشغول میدارد، از همین رفاه و آسایشطلبی برمیآید که مردم را عادت میدهد به این که حیات را با آن لیوانهای مرصع در گلویشان بریزند.
• به هر حال، اساسیترین رکن توجیه زندگی، شناخت است، زیرا فقط با شناخت است که عوامل مفید و مضر جهان عینی را از یکدیگر تفکیک میکنیم و با همین شناخت است که با نظم جاری در جهان هستی آشنا شده و در صورت قوانین علمی با نظم آن ارتباط برقرار میکنیم. باید گفت که این عامل شناخت هم مانند عامل یکم و دوم حالت جبر طبیعی دارد. یعنی با نظر به دینامیسم حیات و ضرورت ادامه آن در آخرین حد ممکن و مرتفع ساختن عوامل مزاحم از سر راه آن، تحصیل شناخت یک پدیده جبری است. با این نظر است که میتوان گفت: منطق زندگی با کمیت و کیفیت شناخت رابطه مستقیم دارد.
مآخذ:...
هو العلیم