برداشت آزاد از سارا میلز؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
• نظریهی فمینیستی اخیر قویاً متکی بر نظریهی میشل فوکو در باب گفتمان است. شاید استفاده از کار فوکو در نظریهی فمینیستی تناقضآمیز به نظر برسد. چون کار فوکو براحتی قابل ترجمه به مسائل فمینیستی نیست. او نظریهپردازی نیست که به موضوعات مربوط به جنسیت به صورتی که با زنان ارتباط پیدا میکند، بپردازد. به علاوه، به دلیل دشواری آشکار در تدوین یک دستور کار سیاسی روشن در چارچوب دیدگاه فوکو در باب گفتمان، ممکن است استفادهی گسترده از کار فوکو در نظریهی فمینیستی، تناقضآمیز بنماید. با این حال، نظریهی گفتمان به نحو خاصی کارساز بوده است.
• در آثار فمینیستی اخیر، شاهد رویگردانی از تلقی زنان به عنوان یک گروه سرکوب شدهی صرف، به عنوان قربانیان سلطهی مردانه و کوشش در جهت تدوین شیوههای تحلیل قدرت به صورتی که خود را بروز میدهد و به صورتی که در روابط زندگی روزانه به چالش کشیده میشود، هستیم. تحلیل فوکو از قدرت، نفوذ بسیاری بر نظریهپردازان فمینیست داشته است. در تحلیل فوکویی مسائل طبقه با مسائل مربوط به جنسیت ادغام شده است. جنسیت همواره پیشاپیش به میانجی نژاد و طبقه شکل گرفته است.
• فمینیستها از دههی ۱۹۶۰به این سو، بر این حقیقت پای فشردهاند که «امر شخصی، امر سیاسی است». فعالان سیاسی رسمی و رایج تا همین اواخر به نظر نمیرسید که خود را درگیر موضوعاتی کنند که از نظر آنها به فضای خصوصی تعلق دارند. به علاوه، بسیاری از فمینیستها فعالیتهای سیاسی رسمی و رایج را فعالیتهایی بیثمر برای ایجاد تغییر مسائل واقعاً اضطراری در زندگی میدانند. مسائلی که بیشتر زنها روزی گمان میکردند کسر شأن آنهاست، اکنون مسائلی به حساب میآیند که به جای اینکه صرفاً موضوعاتی فردی بین زوجها باشد، بیشتر مسائلی ساختاری و سیاسی هستند.
• این دلمشغولی با تعریف حوزهی سیاسی، مسألهای است که فوکو را به سوی خود میکشد. نسخهی تعدیل شدهی فوکو از روابط قدرت برای نظریهپردازان فمینیست بسیار مفید خواهد بود.
• گفتمان اعترافی یکی از انواع گفتمانهایی است که فوکو در خصوص جامعهی انضباطی مورد بحث قرار میدهد و این برای نظریهپردازان فمینیست حائز اهمیت است. طبق دیدگاه فوکو، یکی از رویههایی که سوژهها را منضبط میکند، اعتراف است. اعتراف شاید گفتمانی است که اعمال قدرت را به آشکارترین شکل به نمایش میگذارد. فوکو، اعتراف را به این صورت تعریف میکند: «الزامی که هرکسی را مجبور میکرد همه چیز را بگوید تا همه چیز زدوده شود».
• به باور فوکو، آنهایی که اعتراف میکردند و خود را همچون سوژههای دردمند عرضه میکردند، در جریان این کار، خود را به صورت آن سوژههای معیوب میساختند. مطابق دیدگاه فمینیستی، مراسم اعتراف، جایی که زن در آن از مشکلات خود حرف میزنند، ممکن است این مسائل در واقع مشکلاتی نباشند که گریبانگیر تنها این زن هستند، بلکه ممکن است ناشی از مطالبات غیرواقعیای باشند که جامعه بر کل زنان تحمیل میکند.
• اما از نظر برخی فمینسیتها، فرایند سوژهی دردمند به این سادگی نیست. فمینیستهای بسیاری فرایند «اعتراف» را فرایندی میدانند که ممکن است از دل آن درجات معینی از مقاومت در برابر سرکوب، سر برآورد. نظریهپردازان فمینیست مراسم اعتراف را شکل بالقوه سرکوبگرانهای از تعامل میدانند. بنا به تعبیری، اعتراف در بستر بافتهای سیاسی شدهی خاص ممکن است زنان را برخوردار از قدرت کند و داستانهای ناکامی و گناه خود کرده را در دل بافتهایی قرار دهد که در آنها همان ناکامیها میتوانند مسائلی ساختاری تلقی شوند که زائیدهی مطالبات فرهنگ غرب از زنان است.
• قطعهای که به قلم یک زن قرن هفدهمی بعد از مرگ پسر نوزادش تراویده که در آن احساسات اندوه خود را همراه با رحمت خداوند بیان کرده است، نمونهای از تعدیلهایی است که نظریهی گفتمان فمینیستی بر نظریهی فوکو از عملکرد اعتراف وارد کرده است. طبق یک تحلیل فوکویی کلاسیک، این قطعه میتوانست یک اعتراف به حساب آید که سوژهی دردمندی را نشان میدهد و میسازد که همهی مشکلات را به عنوان نشانهای از نیاز به انقیاد بیشتر به قدرت خداوند، میپردازد. اما در یک تحلیل ملهم از نظریهی گفتمان فمینیستی، تعبیری هست که بنا به آن، این نمایش، نمایشی نامتعادل تلقی میشود؛
• در بطن گفتمان اعترافی، با امکاناتی مواجهیم که اعتراف کننده با استفاده از آنها خود را برخوردار از قدرت میکند. فرد این امکان را مییابد که خود و اعمال خود را با خداوند و از این طریق با قدرت همسو کند.
• دوروتی اسمیت، گفتمان را محمل یا ابزاری میداند که سوژهها برای طرحریزی روابط بیناشخصی بکار میگیرند، از برخی عناصر تبعیت میکنند و با برخی دیگر به شکل فعالانهای مخالفت میورزند. اسمیت در برداشت از این گفتمان، میخواهد به دیدگاهی از گفتمان دست یابد که بیشتر با بافت اجتماعی پیوند خورده است و به آنچه تکتک سوژهها در بطن از طریق ساختارهای گفتمانی انجام میدهند، حساس است و از این فرضیه که گفتمانها ما را وا میدارند که به طرق خاصی رفتار کنیم، مبراست.
• نظریهی گفتمان به کار نظریهپردازان فمینیست که میکوشند ساختارهای زنانگی و دگرجنسخواهی را توضیح دهند، میآید. فمینیستهایی که زنانگی را به عنوان ایدئولوژیای میدانستند که زنان را در انقیاد خود دارد، عموماً زنانگی را چیز یکدستی تلقی میکردند که همهی زنان را به طور یکسان تحت تأثیر خود دارد. ایدئولوژی، به مثابه یک ساختار، اجازه نمیدهد که برای طبقات یا گرایشهای جنسی مختلف، ساختارهای ایدئولوژیک متفاوت وجود داشته باشد. شاید یک زن دگرجنسخواه، خود را درگیر رفتارهایی بکند که متفاوت است از رفتارهای زن همجنسخواهی که خود را زنانه میانگارد.
• در عین حال، در این نظریهپردازی ایدئولوژیک روشن نیست که چرا باید زنان این ساختارهای زنانگی را که به نظر میرسد آنها را محدود میکنند، بپذیرند، چون بنا به این نوع نظریهپردازی، پذیرفتن چنین چیزی به نفع زنان نیست. در این نوع نظریهپردازی فرض بر این است که «کلیشههای زنانگی برساختهایی ساختهی دست مردان هستند». در تحلیل ایدئولوژیک، زنانگی به عنوان چیزی که تنها یک معنای آشکار دارد، در نظر گرفته میشود؛ زنی را که به طریق زنانه عمل میکند تنها میتوان به عنوان مظهر ضعف و تفاوت تفسیر کرد.
• دوروتی اسمیت از مفهوم گفتمان زنانگی استفاده میکند. او بر این واقعیت تأکید میگذارد که ساختارهای گفتمان، ساختارهایی غیر مستمر هستند و در طول زمان تغییر میکنند. درگیر شدن در گفتمانهای زنانگی منجر به روابط قدرت مبتنی بر کنش و واکنش متقابل میشود. بنا بر نظریهی گفتمان، قدرت در بطن روابط و مناسبات وضع میشود و به همین دلیل میتواند در هر لحظه و در هر کنش و واکنش متقابلی مورد چون و چرا قرار بگیرد. این خصلت متنی/گفتمانی زنانگی امکان گشودگی آن در برابر بازتفسیر و بازنویسی را فراهم میآورد.
• شاید آنچه باعث مجاب کنندگی این دیدگاه شده است، این باشد که در اینجا چیزهایی مثل ارشادنامه و اندرزنامههایی که برای زنان نوشته میشدند، صرفاً میتوانند گواهی باشند بر حدّت مسألهای که زنان ایجاد کرده بودند. واضح است که زنان، آن سوژههای دردمندی که این کتابها میخواستند ارائه کنند، نبودند.
• خواندن به این دلیل بویژه برای زنان، خطرناک شمرده میشود که سبب آشوبهایی میشود که لزوماً زادهی وضعیتی است که در آن، زنان به سوژهها و عاملان فعال و صاحب فکری بدل میشوند که میتوانند انتخاب کنند که همسر یا مادر باشند یا نه. این تحول زن نوین، تحولی بود که انبوه اندرزنامههایی که در باب به اصطلاح خطرهای موجود برای سلامت روحی و جسمی زنان داد سخن میدادند، انکارش میکردند.
• گفتمانهایی که در قرن نوزدهم پیرامون مسألهی زنان و خواندن دور میزدند، حقیقتاً نشانههایی از آن مشکل بزرگی هستند که زنان در سرکردن با ساختارهای گفتمانی طراحی شده برای زنان، با آن مواجه بودند. گفتمانهای اندرز کارگر نبودند. میتوانیم آنها را، علاوه بر سایر چیزها، نشانههایی از مقاومت زنان در برابر آن گفتمانها تلقی کنیم. نباید گفتمانها را همانگونه که هستند تفسیر کرد، افراد به نحو فعالی با گفتمان درگیر میشوند تا مواضع هویتی خاصی برای خود دست و پا کنند.
• به باور دوروتی اسمیت، جامعهی غربی عمدتاً توسط متون ناظر بر کنشهای اجتماعی، ساختار مییابد و ما از این متون مجموعهی معینی از قواعد و کنشها را میآموزیم. به این اعتبار، گفتمان، بستری است که مناسبات اجتماعی بر روی آن سازمان مییابند. بدین ترتیب، زنانگی به مثابه یک گفتمان در جایی بیشترین اهمیت را مییابد که کانون فعالیت اجتماعی توسط افراد را میسازد. به این طریق، زنانی را که به نظر میرسد زنانگیشان را به نمایش میگذارند، میتوان به عنوان عاملان و نه صرفاً به عنوان قربانیان ایدئولوژیهای سرکوبگر دانست.
• بنابراین زنانگی شکل خاصی از رابطهای است که به وساطت متن برقرار میشود. صفحات مخصوص مسائل زنان در مجلات زنانه، جلوهگاه دشواریهایی هستند که زنان در کنار آمدن با گفتمانها، پیش رو دارند. آنها به این دلیل اهمیت دارند که مشکلات زنان را برجسته میکنند و در عین حال روابط بین زنها به مثابه سوژههای فردی را نیز رتق و فتق میدهند.
• به باور اسمیت، یک زن با پوشیدن لباسهای زنانه، راحت در گفتمانهای زنانه شرکت میکند. اما این تحلیل نیز نیازمند تعدیلهایی است، چون این بازنمایی زنانگی به نحو خاصی یک بازنمایی دگرجنسخواهانه است. زن همجنسخواه را در نظر بگیرید که به شیوهی زنانۀ هجوآمیز لباس میپوشد تا خود را به صورت نوع خاصی از عامل جنسی عرضه کند اما در عین حال، هنجارهای دگرجنسخواه را متزلزل سازد. بنابراین یک سرو وضع زنانه را نمیتوان به عنوان چیزی که تنها یک معنای واحد دارد، تفسیر کرد. زنانگی بستگی به اینکه در چه بافتی قرار گرفته باشد، میتواند چندین تأثیر و کارکرد داشته باشد.
• مزیت دیگری که نظریهپردازان فمینیست در نظریهی گفتمان پیدا کردهاند مربوط است به نظریهپردازی علیت. در این نوع نظریهپردازی، «پدرسالاری»، برای توضیح آن نوع جامعهای بکار میرفت که در آن زنان به نفع مردان سرکوب میشدند. در پرتو نظریهی گفتمان میتوان دید که رویههایی که زنان را سرکوب میکنند، یک شکل نیستند. تحلیل فمینیستی روی «گفتمانها» به مثابه علت یا یکی از عوامل تعیین کننده در انقیاد زنان انگشت میگذارد.
• ساندرا بارتکی در تلاش برای نظریهپردازی راجع به زنانگی، پرسش سرچشمههای سرکوب زنان و قدرت پدرسالار را پیش کشیده است. او از نظریهی گفتمان برای تحلیل بیاشتهایی عصبی، که از نظر او صرفاً نتیجه منطقی ساختارهای گفتمانی زنانگی است، استفاده کرده است. او بیاشتهایی عصبی را فشار گفتمانی بر بدن زنانه میداند. فوکو در بحث از انضباط و بدن بر آن است تا اعمال انضباط را در نهادهای خاص توضیح دهد.
• موضوع مورد نظر بارتکی بیشتر این است که به چه طریقی ساختارهای گفتمانی «پراکنده» میشوند، یعنی منحصر به منابع و پایگاههای نهادی نمیشوند. تحلیل فمینیستی میتواند کار گفتمانی ضروری برای تولید زنانگی به مثابه یک امر «طبیعی» را تشخیص دهد و بدین ترتیب این ساختار گفتمانی را امری غریب و نامألوف تلقی کند.
• بارتکی با زنان بسیاری در جریان تحقیق روی بیاشتهایی عصبی مصاحبه کرد. چیزی که بارتکی میخواهد کشف کند این است که، با توجه به مشکلات این نوع ساختار انضباطی، چرا همهی زنان، فمینیست نیستند. از این رو میکوشد پارامترهای پدرسالاری را کشف کند.
• کریستین وایت و من (میلز) دربارهی قید و بندهای گفتمانی و ساخته شدن میل نشان دادهایم که مقولهها و روایتهایی که گفتمان برای سوژهها میسازد، صرفاً تحمیل شده نیستند. بلکه در معرض چانهزنی از سوی آن سوژهها هستند. همین فرایند درگیری با ساختارهای گفتمانی است که ما را به مثابه انواع خاصی از افراد یا مواضع فاعلی میسازند. فرایند یافتن موقعیتی برای خود در درون گفتمان هرگز کاملاً به انجام نمیرسد، بلکه فرایندی است که طی آن شخص مدام موقعیت خود را ارزیابی میکند و ناگزیر، مدام درک خود از موقعیت خود و کل گفتمان فراگیر را تغییر میدهد.
• زنان غالباً به اندازه مردان به حق سخن گفتن دسترسی ندارند. قید و بندهای نهادی شدهای دست در کارند تا زنان را در سخن گفتنهای جمعی به سکوت وادارند. ساختارهای گفتمانی، پایگاههایی هستند که در آنها مبارزه بر سر قدرت درمیگیرد. نظریهپردازان فمینیستی بر این باورند که تباین بین شیوههای گفتار و بیارزش شمردن الگوهای گفتاری زنان، اخیراً تجدید نظرهایی از سر گذرانده است.
• قواعد گفتمانی همواره بسته به موقعیت از نو برقرار میشود. هنجارهای گفتمان تعدیل شدهاند. زنان و مردان، به طریقی تقریباً یکسان در بحثها دخالت دارند. میتوان دریافت که موضوع اینکه چه کسی سخن بگوید با مسأله قدرت پیوند دارد. این دیدگاه تجدید نظر یافته از قدرت به ما امکان میدهد این فرض را که گفتوگوی رقابتآمیز قدرتمند و گفتوگوی همیارانه عاری از قدرت است، مورد تردید قرار دهیم.
• آخرین راهی که نظریهپردازان فمینیست برای سازگار کردن مدل فوکویی گفتمان با اهداف فمینیستی برگزیدهاند، عبارت است از تحلیل گفتمانها در روابط تعارضآمیزشان با هم و نه جدا از هم.
• گفتمانهای فمینیستی قرن نوزدهم، از زنان میخواست که مواضع خود را در قبال انواع مسائل روشن کنند. به همین سان گفتمانهای استعماری و امپریالیستی نیز بر زنان فشار میآورد. به این اعتبار، فقط یک گفتمان به تنهایی به متنها جهت نمیدهد. در ساخته شدن یک متن ممکن است چندین گفتمان مختلف دست در کار باشند و این گفتمانها اغلب با هم در تعارضاند.
• تعارضهای گفتمانی در آثار نویسندههای مرد دوران استعمار وجود دارد. به طور کلی مواضع فاعلی که برای سوژهی استعماری در نظر گرفته میشوند، مواضعی مردانه هستند. از این رو، میتوان انتظار یکپارچگی بیشتری در متنهای دوران استعمار داشت. نویسندگان، در روابط تعارضآمیزی که با گفتمانهای دیگر برقرار میسازند، به چانهزنی بایان قید و بندهای گفتمانی برمیخیزند. ترکیب متن از چندین گفتمان مختلف، آن را تبدیل به متنی که چندان منسجم نیست، میکند.
• سفرنامههای نوشتهی زنان، بویژه در دوران استعمار، نمونههای روشنی از اینکه چگونه گفتمانها با هم تصادم میکنند و متنهایی پدید میآورند که به نظر منسجم نیستند. اینها عموماً متنهایی هستند که در آنها عدم تداوم وجود دارد و دچار تغییر و تحول مدام هستند. تصادم گفتمانها، تصادمی نیست که همه افراد بتوانند به آن وقوف پیدا کنند چون طبیعیسازی میشوند، اما در گفتمانهایی که در فرایند تغییر قرار گرفتهاند، بسیار مشخصاند.
• شاید بتوان گفت که استفاده از مفهوم گفتمان به نفع فمینیستها نیست و استفاده از پرسشهای سوبژکتیویته و مطیع شدن در چارچوب نظریهی گفتمان، بدون ایجاد تغییر و تعدیلهایی در آنها بسیار دشوار است. نظریهی فمینیستی، سببساز تعدیلهای چشمگیری در مفهوم گفتمان شده است. استفاده از این مفهوم گفتمان، به نوعی محافظهکاری منجر شده است و کار ساختن برنامه کارهای سیاسی و شیوههای عمل را بسیار دشوار کرده است. اما به فمینیستها این امکان را داده است که سناریویی برای تغییر اجتماعی و تأمین مواضع سوژهای برای زنان در مقام عامل، تدوین کنند.
مآخذ:...
هو العلیم