دکتر حامد حاجیحیدری/ گفتگو با شماره شصت و چهار سوره اندیشه
• اگر صلاح میدانید بحث را با معرفی اجمال وضعیت رشته جامعهشناسی در ایران شروع کنید، و سپس، بفرماييد كه درس نظریههای جامعهشناسی چه جایگاهی در رشته جامعهشناسی و دیگر رشتههای علوم انسانی و اجتماعی دارد؟
از شما به خاطر پرداختتان به این موضوع مهم سپاسگزارم. مجموعه علوم اجتماعی، بخصوص جامعهشناسي، سابقه کمی در ایران دارند. قدمت فعالیت این رشتهها بيش از پنجاه سال نیست، که از سابقه علوم دیگر، به مراتب کمتر است. وانگهی، عمر اغلب علوم اجتماعی، خیلی خیلی کوتاهتر از علومی همچون طبابت و طبیعیات و فلسفه است. پس، این علوم، در جهان و ایران، قدمتی بسیار کمتر از سایر علوم دارند.
از این گذشته، تمایز رشتههای علوم اجتماعی، هم در جهان و هم در ایران، بسیار ناجور و جدی صورت گرفته است. این قدر که بین متون اقتصادی و سیاسی و جامعهشناسی فاصله هست، میان فیزیک و شیمی و ریاضیات فاصله نیست. این تمایز جدیتر در علوم اجتماعی، مخرب و مانع پیشرفت این علوم بوده است؛ طوری که متون نظری در مجموعه علوم اجتماعی، کمتر به یکدیگر ارجاع میدهند. به پیکربندی دانشکدهها در دانشگاه تهران که نظر میکنیم، این مصیبت را میبینیم. فاصله میان دانشکده علوم سیاسی و اقتصاد و جامعهشناسی و روانشناسی، طوری است که گذر دانشمندان و دانشجویان این رشتهها به هم نمیخورد. در عوض، همه رشتههای علوم محض، در دانشکده علوم جمعاند. طوری که یک دانشجوی فیزیک هر روز دانشمندان ریاضیات و شیمی را میبیند و با آنها تبادل نظر میکند.
این دو عامل، به همراه توقعات زیاد جامعه ما از علوم اجتماعی، فضاي علوم اجتماعي را آشفتهتر كرده است. لذا، طرح مباحثی مانند «علوم انسانی در ایران جواب نمیدهد»، «ما با بحران علوم انساني مواجه هستیم»، «باید جایگزین دیگری برای علوم انسانی ساخت» و...، ناشی از وضع کنونی این علوم در جهان و در کشور ما بوده است. امروز در ایران، علوم اجتماعی با پیشرفتهای مهندسی و فنی و پزشکی مقایسه میشود؛ در حالی که سابقهي این علوم و فنون، در ايران و جهان، خیلی طولانیتر است. اقلاً در ایران، سابقه علوم مدرن فنی و طبی، به اولین محصلین اعزامی دانشجو به غرب بازميگردد.
معالوصف، و با ملاحظه هر دو مضیقه، باید بگویم که روند پیشرفت علوم اجتماعی در جهان و ایران، بیش از حد انتظار بوده است. خصوصاً در ایران، متفکرانی داریم که صاحبنظر هستند؛ نام آنها در ایندکسهای جهانی ثبت شده است. بویژه متفکرانی داریم که سعی کردهاند در زمینههای فرهنگی و اجتماعی ما نظر بدهند. در همین دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، استاد عالیقدری داشتهایم که پنجاه سال پیش، با زمینههای بومی و دینی ما، شخصاً و یک نفره، مجموعه متونی بیش از کل مجموعهی متون مؤسسه رویان تولید کردهاند، با این که میدانیم به لحاظ مالی و امنیت و هزار و یک مؤلفه دیگر، همیشه علوم اجتماعی در ایران در مضیقه بوده است، و هیچ گاه وضعیتی شبیه مؤسسه رویان را تجربه نکرده است.
سعي در «ابقاء»، در کنار «احیا»ی علوم انسانی و بخصوص علوم اجتماعی، براي شرايط كنوني كشور ما و جهان اسلام و همه دنیا، امري ضروري است. برای همه دنیا جالب است که ببینند خروجی تفکرات و تولیدات متکی بر جهانبینی توحیدی و اسلامی چه خواهد بود.
اين مهم، مستلزم ارزیابیهای دقیق از کارهایی که تا كنون انجام شده و تبیین راهی برای آینده است. از آن مهمتر، باید از تمام آنچه در پیشینه علوم انسانی غرب و شرق هست که بتواند در چهارچوب یک دیدگاه توحیدی بازتولید شود، استفاده کرد. برای تولید فکر متکی به جهانبینی توحیدی، آموختن از غیر، و تلفیق آموختهها در یک جهانبینی توحیدی ضروری است. به علاوه، توجه در تفکرات ملحدانه، خیلی خوب میتواند جنبههای یک تفکر توحیدی را به ما نشان دهد. عميق شدن در برخي از نظریههای به شدت ملحدانهي متفكران غربي، نيازي است كه فضای مناسب و پختهای برای مطرح شدن میخواهد؛ كه البته در حال حاضر، چنين فضايي مهیا نیست.
تأکید دارم که فضای موجود، «پخته» و مناسب نیست. ببینید؛ ظاهراً مشکل آنان که این روزها به علوم اجتماعی خردههای کلی و خیلی کلی میگیرند، غربی بودن آن است. نفس این نحو ادعاها، مشحون از مقدمات تصوری مبهم است. «غرب» دقیقاً چیست؟ آنچه عملاً این روزها در بازسازی علوم انسانی ملحوظ شده است، عملاً غرب را به مثابه غرب جغرافیایی میبیند، و فیالمثل، اکیداً انتقاد میکنند از تدریس نظریات، با مبدأ اروپایی و امریکایی، و دفاع میکند از نظریات با مبدأ سرزمینهای اسلامی. و باز عملاً، آنچه اتفاق میافتد، طرد و نفی اروپاییان و امریکاییانی است که در دیدگاه توحیدی مقام شامخی دارند، و استقبال میشود از کسانی مانند ابنخلدون که با پوزیتیویسم و ضدیتشان با حکمت و مابعدالطبیعه و الهیات، با یک دیدگاه توحیدی زاویه دارند. البته این بدان معنا نیست که میگویم که باید در برنامه خود برای بازسازی دیدگاه توحیدی، حتی از ابنخلدون، حتی از نیچه، حتی از مارکس، حتی از... غفلت کنیم. آیا یک موقعیت جغرافیایی است؟ یا یک طرز فکر غیر توحیدی است؟ باید برای غنای هر چه بیشتر یک دیدگاه توحیدی، با تیزبینی حکیمانه، سره از ناسره از هر نظریهای جدا کنیم، و از هر چه خوب است استفاده کنیم، منتها با یک «دیدگاه توحیدی».
از شواهد دیگر بیدقتی مفهومی نزد پیشروان امروز موضوع بازسازی علوم انسانی این است که موضوع «غیرغربی» شدن علوم انسانی، فقط در بخش علوم اجتماعی پیگیری میشود، نه فیالمثل در فلسفه و ادبیات. همانان که در صدر مؤسسات آموزشی و پژوهشی، از «غیرغربی» شدن علوم انسانی هواداری میکنند، خودشان «امانوئل کانت» درس میدهند و سخت شیفته «مارتین هایدگر» هستند، ولی به علوم اجتماعی که میرسند، از مفهوم مبهم «فضای گفتمانی» نظریهپردازان غربی بهره میگیرند تا ریزترین گزارههای نظری در علوم اجتماعی غربی را بیاعتبار کنند.
کمک گرفتن از متفکران اروپایی و امریکایی، به ما در پیکریبندی واحد و نیرومند علوم انسانی یاری خواهد رساند، و برخورد ما را با مسائل اجتماعی پختهتر و عالمانهتر میکند. دانشجوی ایرانی که امروز، به اتکای ادیان ابراهیمی، متکفل حرف جدیدی در موضوعات انسانی است، باید تجربهي حرفهای گذشتگان را در مشت خود داشته باشد؛ و این مهم، در نظریههای جامعهشناسی با اصرار بر تلفیق این نظریهها با تمام رشتههای علوم انسانی امکانپذیر است، و روند پرشتابتری را برای ما به ارمغان میآورد.
اما در مورد بخش دوم سوالتان، به نظر من، درس نظریههای جامعهشناسی، کمک میکند تا وضع نحیف علوم انسانی ما بهبود یابد و قدری، با حجم عظیم توقعات، همساز گردد. اگر نظریههای علوم انسانی منسجم گردد، میتوان به یک برداشت فرارشتهای یا میانرشتهای رسید و نظم کاملی را برای علوم انسانی ايجاد كرد. گردآوریِ يكپارچهی میراث نظریههاي علوم سیاسی، مدیریت، روانشناسی، حقوق، نظریههاي اجتماعی و...، به طور تطبيقي، مجموعه مفیدی را برای علوم انسانی ما ایجاد مینمايد. به قول السدر مکاینتایر، اگر بخواهیم دوباره علوم انسانی را احیا کنیم، باید وحدت علوم را مجدداً احیا کنیم. یعنی طرحی مانند طرح ارسطو که در آن هر علمی، جایگاه مشخصی در کلیت علوم دارد، نه اینکه هر علم، کاملا خود بنیاد، و مستقل از دیگر علوم به فعالیت بپردازد.
• در کلاس شما مباحث نظریههای جامعهشناسي در چه سیری قرار گرفته است، و چرا بررسی نظریههای جامعهشناسی اینگونه دنبال میگردد؟
درس نظریههای جامعهشناسي در همه دانشکدههای علوم اجتماعی ایران، طی دو درس سه واحدی ارائه میگردد. از سال ۱۳۸۷ با همت جناب دکتر حسین کچویان، در دانشکدهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران، نظریههای جامعهشناسی، در سه درس دو واحدی تدریس میشود. این تغییرات، در ارتباط با یک سیاست درست آموزشی بوده است؛ چرا که تجربه نشان داده است که درس سه واحدی، عملا معادل درس دو واحدی برگزار میشود. لذا تمام دروس سه واحدی به دروس دو واحدی تبدیل شد و این اتفاق مبارکی برای درس نظریهها و روش تحقیق بود.
پس، ردهبندی سهگانه درس نظریههای جامعهشناسی، تدبیری جدید از سوی دکتر حسین کچویان بود. بخصوص محتوای نظریههاي جامعهشناسی یک، یکسره نوآورانه است و سابقا تدریس نمیشد. سرفصلهای نظریههاي جامعهشناسی، سابقاً از اگوست کنت شروع میشد؛ بعضا هم از ویکو و کندرسه و احیانا ابنخلدون، به عنوان زمینههای جامعهشناسی پیش از اگوست کنت طرح بحث میکردند و برای اشاره به آنها، از لفظ نامناسب و وهنآمیز «تفکر اجتماعی» به جای «نظریه اجتماعی» استفاده میکردند. این موضوع، در کتاب نظریههای جامعهشناسی یک دانشگاه پیام نور که توسط دکتر غلامعباس توسلی (که سابق بر دکتر حسین کچویان مدیر گروه جامعهشناسي بودند) تدوین گردیده، مشخص است.
در کل، سیر مباحث من در این سه گانهی نظریههای جامعهشناسی بدين شكل است: درس ”نظریههاي جامعهشناسی یک“ به بررسی نظریههاي اجتماعی از یونان تا شكلگيري نظریههاي متعارف جامعهشناسي (وضع واژه سوسیولوژی) در سال ۱۸۳۸ (میانه انشاء درسهای فلسفه اثباتی) میپردازد؛ درس ”نظریههاي جامعهشناسی دو“ از اگوست کنت شروع میکند و تا سال ۱۹۶۸، مقارن با تغییر روندهای زندگی اجتماعی پس از هزیمت جنبشهای ۱۹۶۸ خاتمه مییابد. در این مرحله کلاسیکهای جامعهشناسی تا تالکت پارسنز موضوع بررسی خواهند بود. و ”نظریههاي جامعهشناسی سه“، به تجدیدنظرها در میراث جامعهشناسی کلاسیک، از ۱۹۶۸ تا سال ۱۹۹۸ اختصاص دارد؛ سال ۱۹۹۸ را به عنوان یک نقطه نمادین که مقارن با وفات ژان فرانسوا لیوتار فقید است انتخاب کردهام، کنایه از اینکه از آن پس، باید فکری برای آشوب پسامدن کرد. سال ۱۹۹۸ ایدهای برای یک نقطه دراماتیک در پایان نظریه اجتماعی پسامدرن است.
اولويت بر آن است كه سير مباحث مطرح شده، تحت روال تحولات و تأثرات تاریخی دنبال شود، مگر زمانی که بررسی سير نظريات در تحولات چند جریان فکری موازی تاریخي اهمیت بیشتری بیابد؛ مطابق طرح درس نظریههای جامعهشناسی که در وبگاه من آمده است، درس نظریههای جامعهشناسی یک (پیشامدرنها) برازنده دو واحد هست و میشود با فرصت ۱۶۰۰ دقیقه، بخوبی به سرانجام برسد. چرا که دانشجویان در دروس «مبانی فلسفه» و «تاریخ تفکر اجتماعی در اسلامی» با بخش زیادی از مباحث مربوطه آشنا گردیدهاند. اما درس نظریههای جامعهشناسی دو (مدرنها) به سختی با دو واحد جور میشود، و درس نظریههای جامعهشناسی سه (پسامدرن) آشکارا ناقص باقی میماند و به نظر میرسد که نظر به انبساط قابل ملاحظه مساعی نظری در علوم اجتماعی دنیا، اگر قرار باشد روزی یک نظریههای جامعهشناسی چهار داشته باشیم، باید روی بسط این قسمت آخر اهتمام داشته باشیم.
تفصیل مطلب اینکه «نظریههاي جامعهشناسی یک»، از اندیشههای هومر شروع شده و در ادامه، به تحولات تاریخی یونان تا سقراط و افلاطون و ارسطو (چرخش مابعدالطبیعی) پرداخته میشود. این دوره، یعنی از سده ششم تا سده چهارم پیش از میلاد، در کنار دوران طلایی امپراطوری روم، نقطه رشک اروپاییان در احیای مدرنیت میگردد و فهم این دوره و افکارش، اهمیت اصولی برای دانشجویان علوم اجتماعی دارد. در ادامه، به توضیح مختصری از اندیشههای دوران هلنی اکتفا کرده و پس از آن، در دوران ظهور مسیحیت، به اندیشههای دینی اگوستین و فارابی پرداخته میشود (چرخش دینی). در نتیجۀ تحولات عظیم حاصل از نبردهای صلیبی، چرخش مدرن با زمینههای عربی آغاز میشود که به این بهانه، اشارهای به ابنخلدون خواهد رفت. سپس، زمینههای فکر مدرن با کپرنیک، گالیله و دانته تشریح میشود. شرح اندیشه اجتماعی مدرن را با ایده «وضع طبیعی» سیسرو از حقوق رومی و سپس نیکولو ماکیاولی از طلیعههای دوران مدرن، آغاز میکنیم. از اینجا، میتوان زمینههای مهمترین دوگانه فکر مدرن را شناسایی کرد: سبک متمایز جامعهشناسي آنگلوساکسون، در مقابل جامعهشناسي قارهای متولد میشود. هابز، ایده ماکیاولی علوم انسانی مدرن را در بنیانگذاری سبک متمایز فکر انگلیسی پی میگیرد. انگلیسیها برخورد ارتدکستری با مدرنیت دارند و خرد خودبنیاد تجربی مدرن را به قدر کافی جدی میگیرند. ولی، اروپاییان، ملهم از دکارت، اومانیسم و سوژه انسانی را مبنای تجدید ساختار فکر مسیحی و مدرسی قرار میدهند. نتیجه، دو سبک آشکارا متمایز مدرنیزاسیون است.
در چهارچوب فکر انگلیسی، و در ادامه خط هابز، اشارهای به جان لاک داریم و نهایتاً آدام اسمیت را به عنوان نمونه تلاش فکر انگلیسی برای بنیانگذاری علوم اجتماعی مدرن بررسی میکنیم. سپس، فکر اروپای قارهای را با دکارت و سپس روسو و اصحاب دائرهالمعارف فرانسه تشریح مینماییم. نهایتاً، دوره را با شرح دو نمونه از فکر اجتماعی فرانسوی، یعنی منتسکیو و توکویل خاتمه میدهیم.
شاید تعجب کنید که ما «نظریههاي جامعهشناسی دو» را با نظریهی رفتارگرا، نظریۀ مبادلهی هومنز و نظریه عمومی بازیها شروع میکنیم؛ از ارتدکسترین نقطه و نزدیکترین دیدگاه به علوم طبیعی مدرن. اگر بپذیریم که کیهان را بدون توجه به آسمان هفتم، نه به مثابه نفوس، بلکه به عنوان اشیاء توضیح دهیم، آنگاه اردوگاه نظریه رفتارگرایی پایبندترین موضع به این ایده است. داروین، مرز مقایسه میان رفتار انسان و حیوان را درید، و لذا، رفتار انسان با هر چیز، قابل مقایسه شد. نظریهی مبادله، نظریهی بازیها و نظریه رفتارگرا سعی میکنند که انسان را مشابه یک ماشین مکانیکی توصیف نمایند. در دوران کنونی، نظریهی بازیها به همت فوننویمان، پیچیدهترین رفتارهای انسان (مثل بازی شطرنج) را در قالب هوش مصنوعی و برنامههای کامپیوتری مقایسه و توصیف میکند. در ادامهی درس، از ایدهی خلّص مدرن درباره جامعه و انسان فاصله گرفته، و نظریهی کنش متقابل نمادین جرج هربرت مید را توضیح میدهیم. مید، مباحث فلسفی روانشناسانه رفتارگرای خود را -در ادامهی خط فکری داروین- به تفاوتهای زیستی انسان و حیوان در حنجره و کرتکس مغز اختصاص داده است، و در ادامه به استفادهی منعطف انسان از اصوات و ایجاد نماد اشاره میکند. به این ترتیب، کنش متقابل نمادین، به عنوان محور اصلی توضیح رفتار انسان ساخته میشود. بعد از این، به سومین اردوگاه نظری فعال در دنیای آنگلوساکسون، یعنی نظریهي عمومی سیستمها میپردازیم. نظریهي عمومی سیستمها، از برداشت گالیلهای از علم و به طور خاص، از نگاه جهان ساعتگونه فاصلهی بیشتری میگیرد. فرض اصلی نظریهي سیستمها این است که دنیا به سمت بینظمی حرکت میکند. قبل از اینکه نظریهي سیستمها را در چارچوب فکری پارسنز (به عنوان نمایندهی اصلی نظریهی سیستمها) روشن کنیم، به فضای فکری حاکم در اروپا، از ویکو تا اگوست کنت، اشاره میکنیم که در این میان، کارکردگرایی دورکیمی و نوکارکردگراها توضیح داده میشوند. سپس، به اندیشههای اسپنسر و سامنر و وارد (پایهگذاران نظریهي جامعهشناسی آمریکا) میپردازیم تا نهایتا به نوربرت وینر و برتالانفی و پارسنز برسیم.
پس از اینکه فکر انگلیسی -که با پذیرش شتابزدهی تجربه، پیشتاز مدرنیت گشت- تبیین شد، در نیمهی دیگر بحث نظریههاي جامعهشناسی دو، به جبههگیری اروپایی در مقابل ایده انگلیسی مدرنیت میپردازیم. رمانتیسیسم آلمانی، برداشت اصولی دکارت از سوژه را مغتنم شمرد. این ایده، با کانت به عمق قاطعیت و پختگی رسید، و اینجا، سبک کاملاً ویژه فلسفهی سوژه در مقابل فلسفهی تجربهگرای انگلیسی قامت افراشت. میراث پدیدارشناسی کانت در دو شاخهی هگلی (برداشت چپگرا) و فیختهای (برداشت راستگرا) پیگیری میشود. وارثان چپ این جریان، با فوئرباخ، نهایتاً به مارکس و مارکسیستها میرسند. نظریههاي راستگرا را نیز با فیخته، شوپنهاور، نیچه، شلایرماخر، دیلتای، وبر و نهایتاً با اشارهای به زیمل به پایان میرسانیم.
علیالقاعده در «نظریههاي جامعهشناسی سه»، باید به تجدید نظرها در نظریه کلاسیک راستگرا و چپگرا بپردازیم. مجموعهي این رویکردها، پس از جنبشهای ۱۹۶۸، به ۹ رویکرد مقولهبندی میشوند؛ البته به بهانهی کمبود وقت، تنها شش رویکرد آنها حول تجدیدنظر در مارکس تدریس میگردند. این شش رویکرد عبارتند از: (۱) مارکسیسم ارتدکس، (۲) مارکسیسم ساختارگرا (به رهبری آلتوسر و رولان بارت و چهرههایی مثل بوردیو)، (۳) امپریالیسم فرهنگی (با چهرههایی مثل هابسن، روزا لوگزامبورگ، لنین، هربرت شیلر، والرشتاین، پل باران و پلسوئیزی)، (۴) نقد جامعه تودهای و امریکایی (با تمرکز بر شومپیتر، وبلن، بل، سی رایت میلز)، (۵) مکتب فرانکفورت (در سه نسل، به رهبری هورکهایمر، هابرماس و هونت) و (۶) مکتب بیرمنگام (به عنوان تلفیقی بین گرامشی و فوکو). رویکردهای تجدید نظر در میراث نظریهپردازان راستگرا شامل سه دستهي (۱) فرویدیسم، (۲) نظریههای دستراستی فمینیستی و (۳) نظریههای راستگرای پستمدرنیستی میشوند. مطالعهی این سه رویکرد به همراه نظریهی سرمایه اجتماعی رابرت پاتنم، جیمز کلمن و فرانسیس فوکویاما و نظریهی سرمایه اجتماعیای متفاوت پیر بوردیو، با معرفی منابع، به عهده خود دانشجو گذاشته میشود.
در آخر، یک توضیح کوتاهی بدهم راجع به نحوه پیشبرد درس نظریههای جامعهشناسی در دوره کارشناسی ارشد. خب، پس از گذران صد و سی و دو واحد در دوره کارشناسی، فرض بر آن است که دانشجوی ما به سطحی از پختگی و دید کلی راجع به مناقشات نظری در علوم اجتماعی رسیده است. حالا وقت آن است که سراغ متون اصلی برود. دانشجویی را که مفصلاً در دوره کارشناسی، متوجه غنای نظری جامعهشناسی شده است، میتوان فرستاد سراغ متون پر مغز اصلی چهرههای برجسته نظریه جامعهشناسی. حتی در همین مرحله هم باید، دانشجو با برگزیدهای از متون اصلی مواجه شود و نمیتوان او را یکسره به یک متفکر سپرد. مجموعهای از کتابهای مرجع «نقل قول»، یا «متون برگزیده» هست که برخی از بهترینهای آنها هم به زبان فارسی ترجمه شده است. میتوان از مجموع این منابع کمک گرفت تا دانشجویان را در چهارچوب موضوعهای مشخص اصلی، به این متون ارجاع داد و ممارست آنها با منابع اصلی را تجهیز کرد. هدف، این است که از طریق تمرین و برگزاری چند سمینار، مهارت مقایسه و جدل بین مواضع نظری مختلف را به دانشجویان منتقل نماییم. نهایتاً، در دوره دکترای تخصصی (Ph.D.) است که دانشجو باید متمرکز و متخصص در یک متفکر یا یک مکتب شود. حالا میتوان گفت که دانشجو معلم نمیخواهد، ناظر و راهنما و مشوق تحقیق میخواهد. اینجا، بحث به همان جایی میرسد که ایدههای اصلی دکترای پژوهشمحور را در خود دارد. خیلی امیدوارم که با تقویت و اهتمام بر دکترای پژوهشمحور، و اعمال دیسیپلینهای قابل ملاحظه و دقیق بر رسالههای دکتری زمینه فراهم شود و روزی برسد که سرمایههای کشور، دیگر برای دورههای آموزشی اضافه دوره دکتری که بسیار پرهزینه و در عین حال، کم فایده است، خرج نشود.
خب؛ مجدداً از این که به این موضوع مهم اهتمام داشتید، سپاسگزارم. فکر میکنم مجلاتی مثل مجله شما که محل تجمع جوانان خوشفکر، برای اصلاح شرایط علوم انسانی کشور است، منشأ اثرات خیلی خوبی باشد، اگر بتوانید راه را برای جوانترها و جوانترها و جوانترها باز کنید تا ایدههای تازه، راحتتر شکل بگیرند. و شرطش آن است که خودتان به تعصبهای جدید تبدیل نشوید و مهذب باشید که الحمد لله هستید. از خدا میخواهم که در پناه ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف، مهذبتر و پرهیزگارتر و در نتیجه، موفقتر باشیم.
مآخذ:...
هوالعلیم