دکتر حامد حاجیحیدری
• مرگ...
• مرگ جامعهشناسی، و اکنون، مرگ معرفتشناسی...
• رادیکالترین ادعا، امروز برآمده است؛ مرگ معرفتشناسی...
• رادیکالترین ادعا... مرگ معرفتشناسی از قرن نوزدهم... قرن نوزدهم بدون فیلسوف...
• رادیکالترین ادعا، میگوید که اگر کارویژهای برای معرفتشناسی متصور باشیم، باید چیزی غیر از ارائۀ گزارشی درست دربارۀ جهان باشد، چرا که در این زمینه، علم حق تقدم دارد. البته علمی که به مثابه توالی «طرحهای تحقیقاتی» لاکاتوشی، خود نیز بن و پایهای ندارد و اصلاً در دنیایی تکه تکه، دنبال همراهی با فرآیند تکه تکه شدن است. پس، بیگمان، اشتیاق مرگ، به مرگ جامعهشناسی و مرگ معرفتشناسی ختم نخواهد شد؛ این مرگ، به علم و فلسفه ختم نخواهد شد. اساساً، حکمت و فضیلت را هدف قرار داده است، و با این خیزی که برداشته، به مرگ «امت» خواهد اندیشید.
• هر چند مرد امروز، بگوید که پیرو معرفتشناسی نیست، یا به این استقلال گمان برد، ولی مسایلی که معرفتشناسی مطرح کرده است، همان قدر زندهاند که قرنها قبل بودند. باید به ذکاوت، جای مسائل را کشف کرد. اغلب مسائلی که اکنون، جامعهشناسی به آنها میپردازد، در کاوش فلسفی در عمق احوال و ضوابط معرفت لحاظ شده بودهاند. پس، آیا باید نتیجه بگیریم که با برآمدن علم جامعهشناسی پیشرفت اصولی رخ نداده است؟ فکر نمیکنم. بهبودهایی در فن کار، و طرحوارهای جدید برای حل مسایل سنتی.
• علم، آنگاه که بدرستی به جای آورده شود، بسط و امتداد فلسفه و برنامه طولانی «کتاب و حکمت» است. امتداد برنامه «فطرت». هم علم، و هم فلسفه، و هم دین، به معیارهای مشترک و عامی برای استناد و اقناع متعهدند؛ معیارهای فطرت، فارغ از ما/آنها. تکلیف معرفتشناسی، لااقل، عبارت است از تحلیل بنیادهای معرفت، از جمله مفاهیم عمدۀ علم. از آن بیش، فلسفه، کارویژه توصیفی دارد و میتواند به «حقیقتهای غیرعلمی» و البته متقنتر از «حقیقتهای علمی» اشاره کند.
• و سخاوت سبکی است، از دست دادن این همه پیشینه. من فکر میکنم که رأی به مرگ جامعهشناسی، یا مرگ معرفتشناسی، هر دو به یک اندازه ناشی از غفلت از ارزش «حکمت» و «علم» است که دیر یا زود به غفلت از ارزش «دین» هم منتهی خواهد شد.
مآخذ:...
هو العلیم