دکترحامدحاجیحیدری/ الهامنصرتی
گزارش رساله پایاننامه/رتبه اول تحقیقات علوم انسانی تهران/جشنواره محقق حلی 1390
← خود را بسنجید!
← مصحف شریف در آیات ذیل، پنج مؤلفه را احوال شخصی کافران شمرده است.
← پدیدارشناسی به مثابه احوال شخصی کافران...
← خود را بسنجید! مبادا به این مرزهای نابودی نزدیک شوید.
← این آیات هولناکاند.
← از بس این صفات و احوالات در ما هست، این آیات هولناکاند.
← وقتی در این آیات تأمل میکنیم، خوف وجود ما را فرامیگیرد و در مییابیم که چرا احوالات نیکان در ما نیست؟
← چون کفر در ما رخنه کرده است.
← در این آیات، احوال کافران چنین فهرست شده است:
← کلام حق را نخواندن و در آن تأمل نکردن؛
← تاریخ افکار و دیدگاههای ادیان حق پیشین را ندانستن؛
← در احوالات شخصی رسول و ولی حق تأمل نکردن؛
← سخنان حق را به عنوان گفتار نامعمول و غیرمدروز انکار کردن؛
← راه حق را دکان و افیون تودهها خواندن و به این بهانه محتوای دعوت حق را انکار کردن.
----------------------------------------
أَفَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جَاءهُم مَّا لَمْ يَأْتِ آبَاءهُمُ الْأَوَّلِينَ * أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنكِرُونَ * أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جَاءهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ * وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ بَلْ أَتَيْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَن ذِكْرِهِم مُّعْرِضُونَ * أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجًا فَخَرَاجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ * وَإِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ * وَإِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُونَ
مؤمنون/74-68
----------------------------------------
← اول: تعطيل فكر و تأمل در سخن خداوند. نخستين اتفاق و عامل نگونبختی کافران، قرآن نخواندن و در آن تأمل نکردن است، كه اگر بود، مشكلات آنها حل ميشد. ”آيا آنها در اين گفتار (آيات الهي) تدبر و انديشه نكردند”؟ (أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ).
← دوم: به تاریخ نظر نکردن و ملاحظه نکردن دعوت پیامبر پیشین، تا دریابند که آنچه رسول خاتم آورده مصدق آن چیزی است که پیامبران پیشین آوردهاند، و بشر در نسلهای متوالی آنها را آزموده و به حقانیت آنان پی برده است: کافران تصور میکنند که ”مطالبي براي آنها آمده است كه براي نياكانشان نيامده”؟! (أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ يَأْتِ آباءَهُمُ الاوَّلِينَ).
← سوم: احوالات پیامبر را نشناختن و از این راه به ایمان نقبی نزدن: ”يا اينكه آنها پيامبرشان را نشناختند، لذا او را انكار ميكنند“ (أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ). يعني اگر اين دعوت از ناحيه شخص مرموز يا مشكوكي صورت گرفته بود، ممكن بود بگويند سخنانش حق است، اما خودش شخص ناشناخته و مرموزي است. نميتوان به ظاهر سخنانش فريب خورد. ولي اينها سابقه تو را به خوبي ميدانند، در گذشته ”محمد امين“ات ميخواندند، به عقل و دانش و امانت تو معترف بودند، پدر و مادر و قبيلهات را به خوبي ميشناسند، پس، جايي براي اين گونه بهانهها نيز نيست.
← چهارم: اقوال پیامبر را به عنوان چیزهایی که مد روز نیست و ”نامعمول“ است به کناری نهادن: ”يا اينكه ميگويند او ديوانه است”؟! (أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ). سخنانی که با محیط کافران هماهنگ نیست، کافران را به قابل پیشبینیترین واکنش انسان ظلوم و جهول میکشاند: ”انکار“. پیامبر و حقگو را به جرم گفتن سخنان نامعمول، به قسمی دیوانگی متهم میکنند. ولی ”پيامبر براي آنها حق آورده است“ و سخنانش گواه بر اين حقيقت است (بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ). ”عيب كار اينجاست كه آنها از حق كراهت دارند”! (وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ).
← پنجم: پیامبر و دین او را دکان خطاب کردن و ابزار استثمار عدهای قلمداد کردن، و به این بهانه به محتوای دعوت رسول و اهل حق نپرداختن. ”آيا بهانه فرار آنها از حق اين است كه تو از آنها اجر و مزد و هزينهاي در برابر دعوتت تقاضا ميكني؟ در حالي كه رزق پروردگارت براي تو بهتر است و او بهترين روزي دهندگان است“. ”قطع و يقين، تو آنها را به صراط مستقيم دعوت ميكني“ (وَ إِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ). صراط مستقيمي كه نشانههاي آن نمايان است و با اندك دقتي صاف بودن آن روشن ميگردد. ميدانيم راه راست نزديكترين فاصله ميان دو نقطه است، و يك راه بيش نيست، در حالي كه جادههاي انحرافي كه در چپ و راست آن قرار گرفته بي- نهايت است. گر چه در بعضي از روايات اسلامي صراط مستقيم به ولايت علي علیه السلام تفسير شده (تفسير نور الثقلين، ج.3، ص.548)
← نتيجه طبيعي اين موضوع همانست كه در آيه بعد بازگو ميكند ”و كساني كه به آخرت ايمان ندارند، مسلماً از اين صراط منحرفند“ (وَ إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ). ”ناكب“ از ماده ”نكب“ و ”نكوب“ به معني انحراف از مسير است، و ”نكبت دنيا“، در مقابل روي آوردن دنيا به معني انحراف و پشت كردن دنيا است. روشن است كه منظور از ”صراط“ در اين آيه همان صراط مستقيم در آيه پيش از آن است. اين نيز مسلم است كسي كه در اين جهان از صراط مستقيم حق منحرف گردد، در جهان ديگر هم از صراط بهشت، منحرف شده به دوزخ سقوط ميكند چرا كه هر چه در آنجا است نتيجه مستقيم كارهاي اينجا است، تكيه كردن روي عدم ايمان به آخرت و ارتباط و پيوند آن با انحراف از طريق حق به خاطر آن است كه انسان تا ايمان به معاد نداشته باشد احساس مسؤوليت نميكند.
← در حديثي از امير مؤمنان علي علیه السلام ميخوانيم: ان اللَّه جعلنا ابوابه و صراطه و سبيله و الوجه الذي يؤتي منه، فمن عدل عن ولايتنا او فضل علينا غيرنا فانهم عن الصراط لناكبون: خداوند ما رهبران ديني و الهي را درهاي وصول به معرفتش و صراط و طريق و جهتي كه از آن به او ميرسند قرار داده، بنابراين، كساني كه از ولايت ما منحرف گردند، يا ديگري را بر ما برگزينند آنها از صراط حق منحرفند (اصول كافى (طبق نقل تفسير نور الثقلين، ج.3، ص.549)).
پدیدارشناسی حق پرستي و هوا پرستي
← در آيات فوق، اشاره به تضاد حقپرستي و هواپرستي بود و ميفرمود: اگر حق، تابع هوا و هوس مردم گردد، نه تنها زمين و اهلش كه آسمانها هم به فساد كشيده ميشود، تحليل اين مسأله چندان دشوار نيست، زيرا:
← 1. بدون شك، هوا و هوسهاي مردم يكسان نيست، و غالبا با يكديگر تضاد دارد، و حتي بسيار ميشود كه هوا و هوسهاي يك انسان نيز ضد و نقيض يكديگرند، با اين حال، اگر حق بخواهد تسليم اين تمايلات گردد، نتيجهاي جز هرج و مرج و از هم پاشيدگي و فساد نخواهد داشت. چرا كه هر يك از آنها معبودي را ميپرستند، و بتي براي خود ساختهاند، اگر حق، تسليم اين خواستهها گردد و اين معبودهاي پراكنده بر پهنه هستي حكومت كنند، فساد آن بر هيچ كس پنهان نخواهد بود.
← 2. تمايلات هوسآلود مردم، غالبا متوجه مسائلي است كه (قطع نظر از تناقضهايش) نيز مفسدهانگيز است، اگر اين تمايلات بخواهد به عالم هستي و جامعه بشري خط بدهد، نتيجهاي جز فساد به بار نميآورد.
← 3. تمايلات هوسآلود، هميشه يك بعدي است و تنها يك زاويه را مينگرد و از جنبههاي ديگر غافل است، و ميدانيم يكي از عوامل مهم فساد، برنامههاي يك بعدي ميباشد كه ابعاد ديگر هرگز در آن مورد توجه قرار نميگيرد.
← مطلب فوق، از پارهاي جهات بيشباهت به آنچه در سوره انبياء آمده است نيست: لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَ اللَّهُ لَفَسَدَتا: ”اگر در آسمان و زمين خداياني جز خدا باشند به فساد كشيده ميشوند“ (انبياء/22). بديهي است که ”حق“، همچون ”صراط مستقيم“ يكتا و يگانه است، اين هوا و هوسها هستند كه همچون خدايان پنداري متعدد و بسيارند.
پدیدارشناسی رهبر
← از آيات فوق، ضمنا بخشي از صفات رهبران راه حق روشن ميگردد: آنها هميشه به نیکیها شناخته شده بودند كه اگر افراد ناشناخته و مرموزي بودند به حكم ”أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ”، بهانهاي به دست منافقان ميافتاد كه دعوت شناخته شده آنها را به خاطر ناشناخته بودن خودشان ناديده بگيرند و انكار كنند.
← ديگر اينكه آنها هرگز در مسير خود تسليم هوسهاي مردم نميشوند، و به عكس، آنچه دنياي امروز ميپسندد بر تمايلات عمومي به طور مطلق (هر چند انحرافي باشد) صحه نميگذارند، آنها در ترويج مكتب حق اصرار ميورزند، هر چند ناخوشايند گروه كثيري باشد.
← ديگر اينكه آنها در برابر دعوت خويش، پاداش مادي نميطلبند. با انواع محروميتها ميسازند، و وابستگي مادي به كسي پيدا نميكنند چرا كه اين نياز و وابستگي، زنجيري خواهد شد بر دست و پاي آنها و قفل محكمي بر زبان و فكرشان!
پدیدارشناسی اكثريت
← در بسياري از آيات قرآن- همچون آيات فوق- ”اكثريت“ مورد مذمت و نكوهش قرار گرفتهاند، در حالي كه در دموکراسی دنياي امروز، معيار قضاوت و سنجش خوب و بد اكثريت جامعهها محسوب ميشود، و اين بسيار سؤالانگيز است. در اينجا از آياتي كه بعد از ذكر كلمهي ”اكثر”، ضمير ”هم“ را ذكر ميكند و غالبا به كافران و مشركان و امثال آنها اشاره ميكند سخن نميگوئيم كه از موضوع بحث ما خارج است، بلكه سخن از آياتي است كه عنوان ”اكثر الناس“ (اكثر مردم) دارد مانند:
← وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ: ”ولي اكثر مردم شكرگزار نيستند“ (بقره/243).
← و لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ: ”ولي اكثر مردم نميدانند“ (اعراف/187).
← وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ: ”ولي اكثر مردم ايمان نميآورند“ (هود/17).
← وَ ما أَكْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ: ”اكثر مردم هر چند كوشش و تلاش كني ايمان نميآورند“ (يوسف/103).
← فَأَبي أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَ كُفُوراً: ”اكثر مردم جز كفران و انكار حق كاري ندارند“ (اسراء/89).
← وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الارْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ: ”اگر از كثر مردم روي زمين اطاعت كني تو را از راه خدا منحرف و گمراه ميسازند“ (انعام/116).
← از سوي ديگر، در بعضي از آيات قرآن، راه و رسم اكثريت مؤمنان به عنوان يك معيار صحيح مورد توجه قرار گرفته است، در سوره نساء ميخوانيم: و الزموا السواد الاعظم، فان يد اللَّه مع الجماعة، و اياكم و الفرقه، فان الشاذ من الناس للشيطان، كما ان الشاذ من الغنم للذئب: ”هميشه همراه جمعيتهاي بزرگ باشيد كه دست خدا با جماعت است، و از پراكندگي بپرهيزيد كه انسان تك و تنها بهره شيطان است، چونان كه گوسفند تنها طعمه گرگ”! (نساء/115) (نهج البلاغه، خطبه 127). و نيز در نهج البلاغه ميخوانيم: و الزموا ما عقد عليه حبل الجماعة: ”آنچه را كه پيوند جمعيت با آن گره خورده است، رها مكنيد“ (نهج البلاغه، خطبه 151).
← جان كلام اينجاست كه اگر اكثريت، مؤمن و آگاه و در مسير حق باشند، نظرات آنها محترم و غالبا مطابق واقع است، و بايد از آن پيروي كرد. ولي اگر اكثريت ناآگاه و جاهل و بيخبر، يا آگاه، اما تسليم هوا و هوس باشند، نظرات آنها غالبا جنبه انحرافي دارد و پيروي از آن، چنان كه قرآن ميفرمايد، موجب ضلالت و گمراهي ميگردد. ذكر اين موضوع نيز ضروري است كه به اعتقاد ما، حتي اكثريت آگاه و رشيد و با ايمان، در صورتي نظراتشان محترم است كه بر خلاف فرمان الهي و كتاب و سنت نبوده باشد.
ادامه دارد...
هوالعلیم