حامد دهخدا
گیدنز یك چهارچوب 6[+1] نكتهای را در جمعبندی سیاست رادیكال مطرح میكند كه «هر چند به محافظهكاری فلسفی توجه دارد، ولی برخی از ارزشهای كانونی مرتبط با اندیشۀ سوسیالیستی را نیز نگاه میدارد» (ص.26.):
1. «نخست باید به ترمیم همبستگیهای آسیبدیده پرداخت كه این قضیه گاه بر نگهداشت دستچین شده و یا حتی شاید ابداع دوبارۀ سنت، دلالت میكند. این قضیه بر همۀ سطحهایی مصداق دارد كه كنشهای فردی را نه تنها به گروهها و حتی دولتها، بلكه به نظامهای جهانی شدهتر نیز پیوند میدهند. این نكته اهمیت دارد كه از این قضیه نباید اندیشۀ احیای جامعۀ مدنی را استنباط كرد، یعنی همان اندیشهای كه اكنون در میان برخی از بخشهای جناح چپ بسیار محبوبیت دارد.…مفهوم ”جامعۀ مدنی“ كه میان فرد و دولت جای میگیرد، در كاربرد آن در شرایط اجتماعی كنونی، مفهوم مشكوكی است.…در اینجا آغازگاه ما باید سنجش درست ماهیت فردگرایی در جامعۀ امروزی باشد.…در جهان بازاندیشی سطح بالا، یك فرد باید از درجۀ معینی از خودمختاری برخوردار باشد تا بتواند ادامۀ حیات دهد و برای خود زندگی كند، اما خودمختاری با خودپرستی فرق دارد و بر جریان متقابل و وابستگی متقابل نیز دلالت دارد. پس، قضیۀ بازسازی همبستگیهای اجتماعی را نباید با قضیۀ حفاظت از انسجام اجتماعی بر حول یك بازار خودپرستانه یكی دانست. این قضیه را باید به عنوان یك نوع خودمختاری آشتیجویانه و هموابستگی در عرصههای گوناگون زندگی اجتماعی، از جمله پهنۀ اقتصادی، در نظر آورد.… همبستگی هر چه بیشتر در جوامع سنتزدا، بستگی به آن چیزی دارد كه میتوان اعتماد فعالانه نامید، همراه با تجدید مسؤولیت شخصی و اجتماعی برای دیگران. اعتماد فعالانه اعتمادی است كه باید آن را به دست آورد نه آن چیزی كه از پایگاه اجتماعی یا نقشهای جنسی از پیش تعیین شده برمیآید. اعتماد فعالانه خودمختاری را میپذیرد و با آن مخالفتی ندارد؛ همین اعتماد است كه سرچشمۀ نیرومند همبستگی اجتماعی است، زیرا در اینجا تفاهم نه با زور فشارهای سنتی، بلكه به گونهای آزادانه به دست میآید؛…
2. «ما باید اهمیت فزایندۀ آنچه را كه من سیاست حیاتی مینامم، در حوزههای رسمی و نیز كمتر رسمی سامان سیاسی تشخیص دهیم.…سیاست لیبرال سیاست بختهای زندگی است.…سیاست حیاتی سیاست بختهای زندگی نیست، بلكه سیاست سبك زندگی است. این سیاست به جر و بحثها و كشمكشهایی راجع است دربارۀ اینكه چگونه (به عنوان افراد و انسانیت جمعی) میتوان در جهانی زندگی كرد كه هر آنچه كه در گذشته با طبیعت یا سنت تثبیت میشد، اكنون تابع تصمیمهای بشری شده است؛
3. «اعتماد فعالانه در پیوند با تعمیم بازاندیشی اجتماعی بر مفهوم سیاست زایا دلالت میكند. سیاست زایا در فضایی وجود دارد كه دولت را به بسیج بازاندیشانه در كل جامعه پیوند میدهد.…دولت اكنون تنها تا حد محدودی میتواند به عنوان هوش سایبرنتیك كاركرد داشته باشد.…سیاست زایا سیاستی است كه میكوشد كه به افراد و گروهها اجازه دهد تا در زمینۀ ملاحظات و هدفهای اجتماعی همگانی، باعث تحقق امور شوند، نه آنكه تماشاگر تحقق امور در مورد خودشان باشند». در عین حال، «سیاست زایا داروی همۀ دردها نیست. خصلت دگرگون شوندۀ دولت و این واقعیت كه همۀ مردم در همان ”فضای گفتمانی“ دولت و بنگاههای دولتی زندگی میكنند، تنگناها و تناقضهای سیاسی عمدۀ تازهای را به بار میآورد.…بسیاری از مردم ممكن است به آنچه كه در پهنۀ سیاسی میگذرد، علیالاغلب ”بیاعتنا“ باشند؛
4. «كاستیهای دموكراسی لیبرال در یك سامان اجتماعی جهانی شده و بازاندیشانه نیاز به صورتهای ریشهایتر استقرار دموكراسی را افزایش میدهد. در اینجا میخواهم به اهمیت دموكراسی گفتگویی تأكید كنم.… بسط دموكراسی گفتگویی باید بخشی از (و نه همه بخشهای) آن فراگردی را بسازد كه میتوان دموكراتیزه كردن دموكراسی نامید.…شفافیت هر چه بیشتر حكومت، به دموكراتیزه كردن دموكراسی كمك میكند، اما این پدیده به حوزههایی متفاوت از عرصه سیاسی رسمی نیز كشیده میشود.… این نوع دموكراسی در پهنۀ زندگی شخصی، از روابط فرزندان و والدین و روابط جنسی گرفته تا روابط دوستانه، چندان پیشرفت كرده است كه میتوان گفت كه این روابط از راه گفتگو سامان میگیرند و نه از طریق قدرت.…دموكراسی عواطف اگر در جامعه جا بیفتد، دلالتهای بزرگی برای پیشبرد دموكراسی رسمی و همگانی دارد. افرادی كه از ساختمان عاطفی خودشان شناخت كافی داشته باشند و بتوانند بر یك پایۀ شخصی با دیگران ارتباط مؤثری برقرار كنند، به طبع، آمادگی بهتری برای پذیرش وظایف و مسؤولیتهای گستردهتر شهروندی دارند. دموكراسی گفتگویی را از راه فعالیتهای گروههای خودیاری و جنبشهای اجتماعی نیز میتوان بسیج كرد. چنین جنبشها و گروههایی بیانگر ارتقای بازاندیشی فعالیت اجتماعی در سطح محلی و جهانیاند و نیز در آن مشاركت دارند. در جوامع امروزی، شمار آدمهایی كه به گروههای خودیاری میپیوندند، بسیار بیشتر از اعضای حزبهای سیاسی است. كیفیتهای دموكراتیك جنبشهای اجتماعی و گروههای خودیاری، بیشتر از این واقعیت برمیآیند كه فضاهایی را برای گفتگوی همگانی دربارۀ قضایای راجع به اعضاء، بازمیگشایند؛
5. «ما باید آماده باشیم تا با توجه به قضایای گستردهتر فقر جهانی دربارۀ دولت رفاه به یك شیوۀ بنیادی بازاندیشی كنیم.…دولت رفاه به عنوان یك ”مصالحه یا راهحل طبقاتی“ در شرایطی شكل گرفته بود كه اكنون به گونۀ نمایانی دگرگون شده است؛ نظامهای تأمینی این دولت بیشتر برای تطبیق با مخاطرۀ خارجی طراحی شده بود، تا مخاطرۀ انسانساخته.…دولت رفاه در برخورد با فقر یا در بازتوزیع فراگیر درآمد یا ثروت، چندان كارآمد نبوده است. این دولت به الگوی تلویحی نقشهای جنسی سنتی وابسته بود و اصل را بر مشاركت مردان در بازار كار دستمزدی میگرفت و برنامههای ”دست اولی“ برای خانوادههای بدون نانآور مرد نداشت. دیوانسالاری دولت رفاه، مانند هر گروه دیوانسالاری در هر كجای دیگر، گرایش به این داشت كه انعطافناپذیر و غیرشخصی شود؛ وابستگی به دولت رفاه تا اندازهای یك پدیدۀ واقعی است و تنها ساخته و پرداختۀ نولیبرالها نیست. سرانجام، دولت رفاه در دورۀ بعد از جنگ جهانی دوم و در مقطعی تثبیت شده بود كه به نظر میرسید سطوح بالا و شدید بیكاری دیگر بعید است كه باز رخ نماید.…اقدامهای رفاهی با هدف مقابله با پیامدهای دودستهكننده در هر آنچه كه از جامعۀ طبقاتی باقی مانده است، باید به جای صرف ”بخشش“، به نیازمندان قدرت دهد. این اقدام باید به بازسازی همبستگی اجتماعی پیشگفته در سطح خانواده و فرهنگ گستردهتر شهروندی بپردازد.… باید به بازسازی برحسب الگوهای رفاه مثبت اندیشید. دولت رفاه به عنوان یك شیوۀ محافظت در برابر بدبختیها كه برای آدمها ”رخ میدهند“، رشد كرد.… رفاه مثبت تأكید بسیار بیشتری بر بسیج اقدامهای سیاسی حیاتی مینهد و هدفش بیشتر آن است كه خود مختاری را به مسؤولیتهای شخصی و جمعی پیوند دهد.
6. «یك برنامۀ سیاسی رادیكال باید خود را برای رویارویی یا نقش خشونت در امور انسانی آماده سازد.… خشونت موضوع بزرگی است. تأثیر خشونت، از خشونت مردان علیه زنان و خشونتهای گهگاهی خیابانی تا جنگ فراگیر، را در بر میگیرد.…رابطۀ میان گفتگو و خشونت كه با حاشیۀ بنیادگراییهای محتمل فاصلۀ كوتاهی دارد، برای ما قضیهای بسیار حاد و پر تنش شده است». همچنین «خشونت غالباً آشكارا از تصادم منافع و جنگ بر سر قدرت سرچشمه میگیرد؛ از همین روی، شرایط مادی فراوانی وجود دارند كه باید آنها را تغییر داد تا بتوان با خشونت مقابله كرد و آن را كاهش داد. از این گذشته، امروزه نیروهای گریز از مركز تفرقهانداز در درون و میان جوامع، شاید چندان بزرگ باشند كه بدون انفجار خشونت در سطح محدود و وسیع، نتوان آنها را اداره كرد. با این همه، پیوندهایی كه میان خودمختاری، همبستگی و گفتگو كشف كردهام، واقعیاند و به دگرگونیهای قابل مشاهده در محیطهای همكنش محلی و نیز همین نوع دگرگونیها در سامان جهانی وابستهاند؛
7. «سرانجام، مسألۀ عاملیت را چگونه باید در نظر گرفت؟ چه كسی باید سیاست رادیكال را پیاده كند؟…میتوان گفت كه در تاریخ شاید برای نخستین بار باشد كه میتوان از پیدایش ارزشهای جهانی سخن گفت؛…این ارزشها براخلاق مسؤولیت فردی و جمعی دلالت میكنند و به عنوان داعیههای ارزشی میتوانند بر تشتت منافع غلبه كنند.…امروزه ما باید از مشیتگرایی دوری گزینیم» (صص.39 26.). «افول مشیتگرایی مزایای خاص خود را دارد. اگر مسیری ضروری برای تاریخ در كار نباشد، نیازی به این نخواهیم داشت كه به دنبال عوامل ممتازی بگردیم كه میتوانند امكانات بالفعل تاریخ را ”محقق سازند“.…ارزشهای جهانی كه امروزه پدیدار شدهاند و محرك مكانیسمهایی از صورتهای سیاست رادیكالاند…، بیانگر…جهانوطنگرایی جهانیاند و از آن سرچشمه میگیرند. ما اكنون در جهانی زندگی میكنیم كه دیگران گوناگونی وجود دارند، ولی در ضمن دیگر دیگرانی مطرح نیستند» (صص.400 395.).