کرایج کالهون
ادعای جنبشهای اجتماعی گذشته (جنبشهای کارگری و سوسیالیستی) این بود که دست کم بالقوه، میتوانند تمامی نیازهای عمومی حامیان خود را رفع کنند. فیالمثل، اگر فردی به اتحادیه کارگری یا از طریق آن یا به طور مستقیم وابسته به حزب کارگر بود، ضرورتی نداشت به انواع گروههای موضوعی ویژه تعلقی داشته باشد. فرد میتوانست برای اینکه منافع ویژه شخصیاش کاملاً مورد توجه قرارگیرد در چارچوب حزب سوسیال دموکرات یا اتحادیه مبارزه کند، اما میبایست در درجه اول به آن سازمان یا دست کم به آن جنبش تعهد داشته باشد.
در مقابل، «جنبشهای اجتماعی نوین» (NSMs) در خصوص اعضای خود چنین ادعایی ندارند، یا در حل یکباره طیفی از مسائل، پتانسیلی مشابه جنبشهای کارگری و سوسیالیستی از خود بروز نمیدهند. اینها احزاب سیاسی یا سازمانهای دیگری نیستند که مسؤولیت اولویتبخشی به طیف مسائلی را میپذیرند که برای جلب توجه افکار عمومی با یکدیگر رقابت میکنند، بلکه گروههای متحدی هستندکه نه با منطق فراگیر، بلکه توسط شبکهای از عضویتهای متداخل به هم گره خوردهاند و بیشتر شبیه محافل اجتماعی مقطعی هستند که به عقیده گئورگ زیمل، برای هویت مدرن و سازمان اجتماعی حیاتند. بنابراین، فرد میتواند فمینیسم و صلحطلبی را به هم درآمیزد و اصلاً تحت تأثیر مسائل محیطی قرار نگیرد، و هیچ سازمانی دلارهای فمینیستها و صلحطلبان را صرف مصارف طرفداران محیط زیست نخواهد کرد. این مسأله گاه به گرایش مصرفگرایانه به مشارکت سیاسی تعبیر میشود، مبنی بر اینکه در این عرصه جنبشها کالاهای متنوعی را برای انتخاب عرضه میدارند. جنبشهای مختلف در یک حوزه، ولی نه در یک سازمان فراگیر به هم گره میخورند.
در اوایل سدۀ نوزدهم، اوضاع این گونه بود: خویشتنداری، ملیگرایی، مبارزات صنفی، مشارکتطلبی، طرفداری از لغو بردهداری، آزاداندیشی و آئین اجرای شعائر دینی در ملأ عام، در کنار هم به حیات خود ادامه میدادند و گاهی اوقات، بدون اینکه تحت لوای مشترکی باشند، طرفداران مشترکی داشتند. نه سوسیالیسم و نه لیبرالیسم، هیچ یک قبل از اواسط سدۀ نوزدهم جنبشهای برتر نبودند. شاید اصلاحات آموزشی توانست به عنوان وجه مشترک جنبشهای اولیه در امریکا مطرح شود، اما به جای اینکه آنها را دربرگیرد به جنبشهای دیگر منجر شد.
به رغم این که جنبشهای اوایل سدۀ نوزدهم در زیر یک چتر فراگیر جمع نمیشدند، با این حال، برای ایجاد حوزهای برای فعالیت با همدیگر ادغام میشدند. فعالان جنبش به شبکههایی پیوستند که جنبشهای ویژه را به یکدیگر پیوند میداد و اکثر مردم دریافتند که جنبشهای محتمل بسیاری وجود دارند که باید مورد توجه قرار گیرند. گاهی اوقات این جنبشها خواهان ایثار و وفاداری کامل بودند. از طرف دیگر، عضویت چندگانه، چه به طور همزمان و چه به نحو دورهای، رایج بود. مثلاً اعتقاد بر این بود که فمینیسم نوین حاصل کنشگرایی در جنبشهای طرفدار لغو بردهداری و منع مصرف مشروبات الکلی بوده است. ... گاهی شبکههای شخصی فعالان جنبشها به سرعت گسترش مییافت تا دیگران را نیز دربرگیرد. فیالمثل، به مری ولستنکرافت (فمینیست پیشگام) و ویلیام گادوین (فیلسوف سیاسی آنارشیست) توجه کنید. گادوین به خاطر «کشاندن» رابرت اُوِن از مدیریت کارخانه به کار توسعه نظام اجتماعش اعتبار کسب کرد؛ آنها در بسیاری از اوقات یکدیگر را ملاقات میکردند. مری، دختر ولستنکرافت و گادوین، به قصد ازدواج با پرسی بیشی شلی (هوادار سینه چاک پدر مری) گریخت و هنگام زندگی با او و لرد بایرون، داستان اهریمن دکتر فرانکنشتاین را به رشته تحریر درآورد. البته لرد بایرون هنگام عشقبازی رمانتیک با ملیگرایی یونانی درگذشت. بنابراین، فیمینسم، سوسیالیسم اونی، آنارشیسم، ملیگرایی و رمانتیسم در یک شبکه نزدیک به همدیگر پیوند خوردند.
مآخذ:...