کرایج کالهون
یک نحو ارتباط ریشهای میان نظریه «جنبشهای اجتماعی نوین» (NSMs) و مفهوم کلی جامعه پساصنعتی و پسامدرن، این ایده است که هویتهای سیاسی اقتصادی برجستگی خود را از دست داده، و جای خود را به ترکیبی از هویتهای انتسابی (مثل نژاد یا جنسیت) یا هویتهای برگزیده شخصی یا توصیفی (مثل گرایشهای جنسی یا احساس بیگانگی با اجتماعاتی با سبکهای مختلف زندگی) دادهاند. بدین ترتیب، «جنبشهای اجتماعی نوین»، نه به خطوط طبقاتی متوسل میشوند، و نه بر اساس طبقات، بسیجی صورت میدهند.
[...]
اگر هم پایههای طبقاتی، عوامل محوری تعیین کننده الگوهای بسیج بودند، این امر در اروپای اواخر سدۀ نوزدهم و اوایل سدۀ بیستم مصداق داشت. قبل از آن، طبقه اجتماعی برچسبی بود که بندرت در جای خودش به کار میرفت. حتی کم پیش میآمد که بسیج طبقه کارگر، زیر پرچم «طبقه» صورت گیرد. آیا چارتیسم دقیقاً یک جنبش طبقاتی بود؟ گر چه ایدئولوژی آن بر طبقه تأکید زیادی میکرد، مطالبات آن، شامل موضوعاتی بود که بیشتر برای افراد محروم از حق رأی و حقوق مؤثر شهروندی در بریتانیای اوایل سدۀ نوزده، جذابیت داشت. در واقع، ترکیب اعضای طبقه کارگر صنعتی با پیشهوران، کارگران ساده و دیگران، عوامل مشخص، سیر انقراض نهایی آن بودند. به همین صورت، با قطعیت نسبتاً بالایی میدانیم که تحلیلهای طبقاتی، نمیتوانند ترکیب مدافعان و مهاجمان سنگرهای خیابانی، در پاریس 1848 را معلوم کنند. حتی بحث اساسیتر این است که گفته شده جمهوری خواهی کانون اصلی و ایدئولوژی مبارزات اوایل سدۀ نوزدهم در فرانسه بوده است و پایههای طبقاتی عمدتاً به عنوان شالوده دیدگاههای متفاوت در مورد جمهوری اهمیت داشتند. موضوع این نیست که طبقه مهم نیست، بلکه مطلب این است که کشمکشهای اوایل سدۀ نوزدهم که غالباً فردهای اعلای جنبشهای طبقاتی سیاسی (مانند چارتیسم و انقلاب 1848) قلمداد میشوند، جنبشهای سیاسیای بودند که به واسطه جذابیت ایدئولوژیشان برای گروههای مختلف کارگران، پیشهوران و دیگران اهمیت مییافتند.
مأخذ:...