نیکولو ماکیاولی در «گفتارها»
• [فزونخواهی] چنان استوار در دلهای آدمیان ریشه دارد که هیچگاه، به هر مقامی هم که ارتقاء یابند، از بین نمیرود. علتش آن است که طبیعت، آنان را به گونهای آفریده است که آرزومند داشتن همه چیز باشند، در حالی که امکان دست یازی به آنها را نداشته باشند، و بدین ترتیب چون آرزوهایشان همواره بر آنچه میتوانند به دست آورند، فزونی دارد. از آنچه دارند ناخرسندند و احساس نارضایی از خود نیز ناشی از همین امر است. این موضوع، موجب دگرگونی احوال و سرنوشتشان میشود، زیرا وقتی برخی آدمیان سودای فزونخواهی در سر داشته باشند و برخی دیگر ترس از دست دادن آنچه دارند، در دلشان راه یابد، دشمنی و جنگ روی خواهد داد.
...
• از آنجا که تمایلات انسانی سیری ناپذیر است(زیرا مقتضای طبیعتش اینست که همه چیز را داشته باشد و هر کاری را انجام دهد، حال آنکه طالعش توانایی و استعداد بهره وری از لذایذ را محدود میسازد) خاطر او پیوسته ناخشنود است و از آنچه دارد خسته و بیزار. و این امر سبب میشود که حال را خوار شمرد، گذشته را بستاید و آینده را آرزو کند. بی آنکه انگیزه معقولی محرک او باشد.
• مردم از یک آرزو به سودای دیگر صعود میکنند، نخست میخواهند خود را از حمله دیگران مصون دارند و وقتی چنین شد، بر دیگران حمله میکنند.
...
• هراس انسان از اینکه [چیزی را] از دست بدهد، همان عواطف را در او بر میانگیزد که میل به تحصیل [چیزها]، زیر آدمیان هیچگاه نسبت به آنچه دارند امنیت خاطر احساس نمیکنند، مگر آنکه باز چیزهای تازه به دست آورند و نیز تحصیل چیزهای جدید، خود دست افزارهایی برای افزایش نیرو و قدرت ستمگری خواهند شد.
...
• چون تیتوس لیویوس خردمندانهترین علل را برای این امور به دست داده است، گمان میکنم که شایسته است عین سخنان او را نقل کنم، آنجا که میگوید: «غرور توده مردم یا اشراف، به همان مایه که مخالفانشان خوار و زبون میشوند، فزونی مییابد... و بدین ترتیب، میل به آزادی به همان نسبت که موجب ارتقاء یک گروه میگردد، سبب چیرگی و ستمگری آن گروه بر دیگران نیز میشود. در کشاکش این جنبشهاست که آدمیان، ضمن کوشش برای رهایی از هراس، دیگران را هراسان میکنند. و جراحتی را که بر خود روا نمیدارند، بر دیگران وارد میآورند. گویی ضرورتی ایجاب میکند که انسان یا ستمگر باشد و یا ستمدیده».