برداشت آزاد
• رویارویی اصولی امیل دورکیم با پوزیتیویسم، در اثر متقدم او، در موضوع «مقولات بنیادین»، و در اثر اصلی او، «صور بنیادین حیات دینی»، آشکار است.
• دورکیم بحثی فلسفی که در تفکر غرب درباره ماهیت معرفت و حقیقت (صدق) وجود داشته را دوباره مطرح میکند.
• چگونه ابژهها و اعیان، در آگاهی ما منعکس میشوند؟
• آیا ابژهها، مجموعهای بسیط از تجارب ما هستند، یا این، خود ذهن است که در باب امور منطقی و عقلانی جهان تأمل میکند؟
• آیا اعیان، صورت مبدلی از آن چیزی است که ما درک یا فکر میکنیم؟
• آیا واقعیت در احساسات یا ذهن ما مسکون است؟
• آیا خصال عام و جهانشمول جهان، به لحاظ تجربی از ماهیت یا از اصول ذاتی ذهن استنتاج میشوند؟
ادامه...
• دورکیم با رد تجربهگرایی و عقلگرایی، به نظریه ارسطویی و کانتی در باب مقولات باز میگردد.
• فلسفه ارسطو در باب مقولات فاهمه (زمان، مکان، درجه، تعداد، علت، جوهر، شخصیت و نظایر آن)، بر این فرض استوار است که مقولات جهانشمول تفکر انسانی، تجلی و محصول جهان واقعی هستند.
• در اینجا، رابطهای روشن میان منطق/هستی، و معرفت/واقعیت عینی وجود دارد.
• با آغاز فلسفهی مدرن، تجربهگرایان اذعان داشتند که منطق، صرفاً تجارب ما را مقولهبندی و منظم میکند، و حاکی از یک جهان واقعی و فراتر از آن چه از طریق احساساتمان درک میکنیم است، و آن را ایجاد نمیکند.
• مفاهیم و کلیات، صرفاً ابزارهای نامانگارانه و نومینالیستی از مقولات و انطباعات ما هستند؛ و صرفاً احساسات و انطباعات ما هستند که واقعیاند. پس مفاهیم مفاهیم و کلیات تا جایی معنادارند که به اعیان اشاره میکنند.
• دیوید هیوم در «جستاری درباره فاهمه بشر» (1784)، نظریهای در باب ارتباط میان ایدهها که مبتنی بر شباهت، اقتران و همبودی بود را تشریح کرد. هیوم، نظریه معرفت را به نظریه عادات روانشناختی تقلیل داد. به زعم او، هر معرفتی که حقیقتاً رونوشتی از واقعیت بیرونی نباشد، متافیزیکی و بنابراین، فاقد مشروعیت است.
• او دیدگاه عقلگرایانی را رد کرد که حقیقت را یا برآمده از تأمل درونی، یا برآمده از ذهن و یا حاصل استنتاج حقایق غایی از اصول بسیط میدانستند.
• کانت این دیدگاه را با برهانی در «نقد خرد ناب» جایگزین کرد که در آن، مقولات، بخشی از ساختار خود ذهن هستند.
• او کوشید تا ارکان اساسی تجربهگرایی و عقلگرایی را با ایدئالیسم ذهنگرایانه و نقد عقل محض رد کند.
• شناخت واقعیت عینی، فرایندی از پیوستن احساسات بیمعنی و بیشکل و انطباعات حاصل از ادراک محسوس (هیوم)، همراه با ساختارهای حاصل از ذهن (دکارت) است.
• هر دو، هم مستلزم تجربه و هم نیازمند تفکر هستند.
• دورکیم، پس از جمعبندی تفاوتهای میان موضع پسینیِ تجربهگرایان و چشمانداز پیشینی عقلگرایان، دیدگاه آنها را رد میکند. به دلیل ناکارآیی، رد میکند.
• او، اساساً نظریه ترکیبی کانت از این دو نظریه معرفت را میپذیرد.
• نه تجربه و نه عقل محض، به تنهایی نمیتوانند مبنایی برای این مقولات و بنیادی برای معرفت قلمداد گردند.
• او مبانی فرضیه کانتی در باب معرفت را میپذیرد که عبارت است از اینکه معرفت با انطباع حسی، در کنار چیزی دیگری آغاز میشود. ادراک حسی، به خودی خود، نمیتواند پایبستی برای مقولات ذهن فراهم کند. اصل ساماندهندهی جهان، بایستی درعقل و مقولات فاهمه باشد.
• با این حال، دورکیم با کانت مخالف است که مقولات فاهمه را برآمده از ساختار ذهن میشمرد؛ طوری که بشود آنها را با روش استنتاج استعلایی توضیح داد. در عوض، دورکیم از موضعی فلسفی به نظریه اجتماعی معرفت تغییر عقیده میدهد.
• پیتر همیلتون، با پیگیری این تطور معرفتشناختی مینویسد: «در نتیجه، مفاهیم و مقولات فاهمه، از پیش معلوم نیستند، بلکه توسط واقعیتهای زندگی اجتماعی ساخته و ایجاد میشوند. ... دورکیم معتقد بود برای آن که بتواند این مسأله را نشان دهد، بایستی روشی را ایجاد کند که بحث میان عقلگرایی و تجربهگرایی و مسائل روشی را به نحو جدیدی حل کند».
• در این خوانش رادیکال از معرفتشناسی کانت، در چارچوبی جامعه شناختی، دورکیم سرتاسر تاریخ تفکر غرب از ارسطو تا کانت را مورد بازخوانی قرار داد.
• منشا مقولات ذهن در ماهیت جامعه قرار دارد. مقولات زمان، مکان، علیت، جوهر و درجه، یعنی اصول سازماندهندهی همه واقعیتهای فیزیکی و انسانی، محصولات ساختار و سازمان اجتماعیاند.
• فرایند تمایزیابی و ارتباط، گروهبندی ابژههای متفاوت با یکدیگر، در یک ترکیب منسجم، صورتبندی مقولات عام و جهانشمول و تقسیم طبیعت به روابط فضایی و زمانی، نتیجهی تقسیمات اجتماعی پیشین در اجتماع است.
نشان ميدهد برداشت متداول از دوركيم كه صرفا به تجربه و نه عقل توجه دارد بسيار خام و سطحي است.
راستي به نظر شما دوركيم تمايز كانتي نومن فنومن را ميپذيرفت؟ در آن وقت عينيت چه معنايي ميتوانست در نظر وي داشته باشد؟ آيا عينيت شناخت فنومن هاست يا آنچه به آن واقعيت في نفسه گفته ميشود؟