برداشت آزاد
• پراگماتیسم، در عین رد پیشفرضهای پوزیتیویسم، به خِرَد روشنگری و مبانی علمی همراه با آن حمله میبرد.
• پراگماتیسم، به نقادی خصال معرفتشناختی این دو صورت از جزمگرایی میپردازد؛ غیرشخصی بودن، مطلق بودن، عینی بودن، استعلایی بودن و فراگیر بودن.
• هر چند که به ظاهر یکی تجربهگرایی است و دیگری عقلگرایی، ولی ریشه هر دو در یک درک متعارفی ناقص از فکر یونانی است؛ بر اساس این درک متعارفی، متفکران یونانی نسبت به وحدت فکری و درک متقابل افراد اطمینان داشتند. ابزارهایی که آنها به کار میگرفتند، متضمن اتخاذ واقعیت عینی به عنوان ابژهها بود، و این ابژهها، بالضروره، برای همه مردان یکی شمرده میشد، و استقلال آنها از سوژه و مشاهدهگر مسلم فرض میشد.
• امیل دورکیم، در مقابل این تلقی متعارفی از حقیقت و معنادیدگاه پراگماتیسم در باب عقلانیت را پذیرفت. احتمالا مهمترین عنصر در پراگماتیسم، انکار نظریهی رونوشتی حقیقت و رئالیسم معرفتشناختی است. پراگماتیسم، با فراتر رفتن از دیدگاه دکارت و گالیله، در باب کیفیات اولیه و ثانویه، بر برتری خصایص ثانویهی درک شده از طریق حس تأکید دارد. به عبارت دیگر، آنها جهان در حال تغییرِ دیدنی، شنیدنی، بوییدنی و مانند آن را بسیار مهمتر از مفاهیم و اشکال عام میدانند.
• به باور پراگماتیستها، اگر هدف معرفتشناسی مدرن را صرفاً بازتولید برداشتهای ناقص از افکار یونانی بدانیم، پس، این سمت و سو سبب سقوط اخلاق و الاهیات و تربیت میگردد. در عقلگرایی مدرن، کارکرد بشر، نه خلق واقعیت، بلکه منحصر به منعکس کردن حقیقت است. دورکیم، درباره اهداف این چنین حقیقتی میپرسد که آیا هدف عقلگرایی مدرن، صرفاً تکرار واقعیت نیست؟ و با این استفهام انکاری، اصرار دارد که این نحو از معرفت، به طرز مخربی بیهوده است. وقتی امکانات بشری را به اسطورهی امر معلوم و ثابت محدود کردیم، انسان را بردهی واقعیت ساختیم.
• دورکیم، همچنین عقیده دارد که در عقلگرایی مدرن، یک شکاف معرفتشناختی بین مفاهیم و واقعیت وجود دارد که پُر شدنی نیست، زیرا مفاهیم، گویای جهانی نظری در ورای جهان تجربیاند. دورکیم، پیرو نقد شیلر، به بحث افلاطون در باب تمایز و شکاف میان ایدههای متعالی و جهان انضمامی اشاره میکند. اگر این نظریه درست باشد، پس این سؤال پیش میآید که امر دنیوی و نامجرد چگونه میتواند با امر الوهی و مجرد ارتباط برقرار کند؟
• بازتاب این دشواری فلسفی در فلسفه ذهن در میدان فلسفه معرفت، بر آمدن یک پرسش تکاندهنده است: از آنجایی که تفکر، تنها ابزار دسترسی به جهان است، رابطه میان تفکر و واقعیت یا ذهن و هستی چیست؟
• دورکیم آگاه است که مهمترین اصول واقعگرایی و عینیت گرایی را زیر سوال برده است.
• خب؛ سؤال دشواری است و پاسخ دورکیم نیز هرگز پاسخ قطعی نبوده است. این سوال، در قلب معرفتشناسی مدرن (معرفتشناسی قرن هفده به بعد)، قرار دارد. دورکیم همواره در پذیرفتن انتقادات کوبنده به خردگرایی مدرن، لرزان بوده است. دورکیم با این ادعای دیویی موافق است که نقد نظریه رونوشتی معنا و صدق، با پیروی از تبعات منطقیاش، در نهایت، منتهی به شکاکیت و سفسطه خواهد شد و معرفت غیرممکن میشود. به باور دورکیم، پراگماتیسم راه رهایی از این دوراهی را در انکار و رد پوزیتیویسم روشنگری و غلبه بر تقسیم دوگانه میان تفکر و هستی حل میکند. البته دورکیم پرداخت خاص خود را به این راه حل دارد که خواهیم دید...