برداشت آزاد
• مونتسکیو مفهوم «تیپ»ها را مطرح کرد و بسط داد. «تیپ»ها نه تنها شامل صورتهای حکومت بود، بلکه اشکال زندگی اجتماعی مانند دین، اخلاق، قانون، رسوم، تجارت و خانواده را نیز در بر میگرفت.
• رسوم، قوانین و بینشها، را باید در قالب «تیپ»های اجتماعی بررسی کنیم.
• اصولاً، «تیپ»ها را نمیتوان از برهانورزی درباره ماهیت بشر استنتاج کرد، بلکه بایستی به بررسی همشکلیهای واقعی، آن هم به شیوهای تجربی و تاریخی و تطبیقی پرداخت.
• از این گذشته، منتسکیو علاقهمند به فهم نحوه ایجاد تمایز «تیپ»ها در جوامع مختلف بود.
• همچنین، بر نقش حجم جمعیت، جغرافیای قلمرو، تأثیر خاک و شرایط آب و هوایی بر پیدایش جوامع مختلف تأکید میورزید.
• با همه، این توجهات، به نظر میرسید که منتسکیو، کم و بیش پدیداری علتها و عوامل تاریخی را نتیجهی تصمیمات و کنشهای تصادفی و احتمالی میشمرد.
• ولی، دورکیم معتقد است که واقعیتهای ساختاریِ ثابت و عمیق، و نظمی از پیش تعیین شده در جامعه وجود دارد که علتها و دلیلهای انواع و مقولات «تیپ»های اجتماعی را سبب میشود.
• پس، مجموعه تنظیمات و ترتیبات مشخص اجتماعی، رویدادهای اجتماعی معینی را موجب میشوند.
• اینها قوانین طبیعی دورکیم در مورد تنظیمات و ترتیبات اجتماعی بودند. قوانینی که، از بصیرتی راجع به متافیزیک یا الاهیات برنیامدند.
• به رغم تصور ارسطویی از حرکت و زمان و فضا، تحرک و تغییر، نه به این دلیل رخ میدهند که افراد، ذات خود را به عنوان موجودات عقلانی از حالت بالقوه به سوی حالت بالفعل محقق میکنند، بلکه به این دلیل که یک عنصر در جامعه بر روی دیگر عناصر تأثیر میگذارد، ایجاد میشوند.
• علیت، محصولی از نظم طبیعی و ساختارهای اجتماعی مستلزم آن است که از سوی قوانین تبیین کننده ایجاد میشود.
• بدین ترتیب، دورکیم، علاوه بر تقابل با ارسطو، رویارویی قاطعی با وبر و جامعهشناسی تفهمی او ساز کرد. او اصرار داشت که پدیدههای اجتماعی نمیتوانند از طریق انگیزهها و نیات و مقاصد قانونگزاران و فعالان اجتماعی تبیین و تشریح شوند، بلکه محصول روابط کارکردی میان بینشهای سیاسی، دینی، قانونی و اقتصادیاند. این، قدری نقطه تقابل او با منتسکیو هم بود.
• اغلب قوانین و پدیدههای اجتماعی، محصول قصد آگاهانهی شارعان آن قوانین نیستند. آنها به رسوم سنتی و سبکی از زندگی نزدیکترند و در خدمت کارکردهای اجتماعی ناآگاهانهی خاصی هستند. قوانین طبیعی، حاصل بسط ماهیت عمومی و واکنش متقابل هماهنگ میان عناصر ضروری و متنوع ارگانیسم اجتماعیاند و نه انسانشناسی یا روانشناسی مردم یا حقوقدانان.
• حالا وقت دراماتیک شدن خطوط حایل نظری در درون تلقی اروپایی از علوم اجتماعی بود. این را قبلاً میشد در تقابل فلسفه اثباتی و فلسفه منفی دید. اما اکنون در درون اروپای قارهای، جامعهشناسی، بین دورکیم، وبر و مارکس، سه پاره شده بود. در حالی که در دنیای آنگلوساکسون، هیچ چیز نمیتوانست نفوذ هربرت اسپنسر را کاملاً تحت الشعاع قرار دهد.