فیلوجامعه‌شناسی

هویت‌یابی

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت آزاد


░▒▓ مدرنیت و «بحران امنیت»
آنتونی گیدنز برای تبیین علت وقوع نهادهای مدرنیت به سه علت اشاره می‌كند؛ فاصله‌گیری زمانیمكانی و ازجاكندگی، بازاندیشی مدرنیت و تمایز فزاینده. این سه ویژگی است كه مدرنیت را از نظر او به گردونه‌ای بی‌مهار بدل می‌كند.
     زمان تا گالیله واقعیتی كیفی تلقی می‌شد. این گالیله بود كه زمان را مانند دما كمی كرد (با اختراع پاندول). با اختراع ساعت و تقویم امكان فاصله‌گیری زمانی/مكانی افزوده شد. انتزاع در زمان و مكان و تهی كردن آنها از هر معنای خاص، از جاكندگی انسان و نهادهای اجتماعی مدرن را موجب شده‌است. مقصود از ازجاكندگی، «كنده شدن» روابط اجتماعی از محیط‌های محلی كنش متقابل و تجدید ساختار آن محیط‌ها در راستای پهنه‌های نامحدود زمانیمكانی است. با تهی شدن واقعیت بالفعل، به واسطۀ فرآیند از جاكندگی، شك در مورد هر چیزی كه «فعلاً» وجود دارد میسر شد. بازاندیشی در مورد پیامد همۀ كارها در تمام كارهایمان به وجود آمد. هیچ محدوده‌ای برای از جاكندگی وجود ندارد.

...
 

     گیدنز می‌پذیرد كه تحول عمده‌ای رخ داده‌است و آن اینكه شالوده‌گرایی در عقلانیت مدرنیت واژگون گشته‌است، اما از نظر او این آگاهی نه تنها فیلسوفان كه همۀ مردم به ناتوانی در اصول مدرنیت است و نه به منزلۀ غلبه بر مدرنیت به معنای مطلق آن. از نظر او مدرنیت داده‌های حواس را به عنوان ملاك قابل اعتماد عقلانیت مورد توجه قرار می‌داد، اما این مبنا بسیار سست بوده‌است و داده‌های حسی از پس این وظیفه برنیامده‌اند. دو مكانیسم در تسهیل ازجاكندگی مدرنیت دخیل بوده‌اند؛ نشانه‌های نمادین و نظام‌های تخصصی. منظور از نشانه‌های نمادین وسایل تبادلی است كه بدون توجه به ویژگی‌های افراد و گروه‌هایی كه آنها را در هر برهۀ خاص به كار می‌گیرند، می‌توان آنها را «به گردش درآورد» مانند پول. همچنین منظور از نظام‌های تخصصی، نظام‌های انجام دادن كار فنی یا مهارت تخصصی است كه حوزه‌های وسیعی از محیط‌های مادی و اجتماعی زندگی كنونی ما را سازمان می‌دهند. ایمان به نظام‌های تخصصی متوجه درستی آن دانش تخصصی است كه آنها به كار می‌بندند، دانشی كه معمولاً نمی‌توان به گونۀ كامل آن را بازسنجی كرد. نظام‌های تخصصی مكانیسم‌های ازجاكننده‌اند و روابط اجتماعی را از فوریت‌های محیط جدا می‌سازند.
     گیدنز در مباحث مدرنیت به شدت از زیمل و مباحث او در مورد فلسفۀ پول متأثر است؛ همۀ مكانیسم‌های ازجاكندگی، چه نشانه‌های نمادین و چه نظام‌های تخصصی، به اعتماد وابسته‌اند؛ اعتماد نه به افراد، بلكه به قابلیت‌های انتزاعی نسبت داده می‌شود. اعتماد بیان‌كنندۀ این احساس است كه میان تصور ما از یك موجود و خود آن موجود پیوند و وحدت معینی وجود دارد و ادراك ما از آن موجود از تداوم معینی برخوردار است. اعتماد صورتی از «ایمان» است كه در آن، اطمینان به پیامدهای احتمالی پایبندی به چیزی متفاوت از صرف فهم شناختی را بیان می‌كند. اعتماد یعنی «من اعتماد دارم و دلیلی برای تردید ندارم». اعتماد مدرن تنها در جایی مطرح می‌شود كه بی‌اطلاعی وجود داشته‌باشد، چه بی اطلاعی در مورد داعیه‌های دانش متخصصان فنی و یا ناآگاهی به اندیشه‌ها و نیات نزدیكان مورد اعتماد.  همین بی‌اطلاعی زمینۀ شك‌ورزی یا دست كم احتیاط است. این امر اعتماد را با احتیاط و شكاكیت هم‌خانه می‌كند. اعتماد به خاطر پذیرش ضمنی شرایطی است كه در آن شرایط راه‌های دیگر تقریباً بسته‌اند، و نه به خاطر «پایبندی محض» به نظام‌های انتزاعی.؛ این امر است كه سرچشمۀ نقاط آسیب‌زایی برای نظام‌های انتزاعی حامل اعتماد پدید می‌آورد.
     مایه‌های اعتماد در كودكی به افراد «تلقیح» می‌شود؛ كودك یاد می‌گیرد كه نیازهایش را باید به گونه‌ای برآورد  كه تأمین‌كنندگانش را خرسند سازد و تر و خشك‌كنندگانش چشمداشت اعتمادپذیری یا قابلیت اعتماد در رفتارش را دارند. ایمان به عشق فرد مواظبت‌كننده در كودكی، جوهر اعتقاد به نوعی پایبندی است كه اعتماد بنیادی و همه‌گونه اعتماد بعدی به آن نیاز دارد. اگر این عشق تأمین نشود، آنگاه كودك با كناره‌گیری در مقابل فقدان اعتماد نسبت به محیط عكس‌العمل نشان می‌دهد. ترك مادر، نشانگر ترك عشق نیست، بلكه احساس تداوم چیزها با معلق‌سازی زمان و مكان، بنیان اعتماد را در بزرگسالی می‌سازد.
     از نظر گیدنز در دوران پیشامدرن، عوامل اعتمادزا در روابط خویشاوندی، اجتماع محلی، امدادهای آسمانی مذهبی و سنت‌ها نهفته بودند. در یك محیط سكولار، احتمال ضعیف مخاطرات پردامنه (مانند جنگ هسته‌ای) كه در جهان مدرن ناپدید نخواهند شد، ادراكی از قضا و قدر را در ذهن تجدید می‌كند كه بیشتر از خرافات جزیی به دیدگاه پیشامدرن نزدیك است. نظرات در مورد نوع برخورد انسان مدرن با این شرایط متفاوت‌اند. مثلاً اسكات لش بر آن است كه نتیجه، كناره‌گیری از زندگی روزانه نیست، بلكه مشاركت عملی در عین پذیرش مسائل روزانۀ حاصل از مخاطرات است.  ریموند ویلیامز معتقد است كه به دلیل وجود مخاطرات بلندمدت، افراد سعی می‌كنند خود را به منافع كوتاه‌مدت مشغول كنند. شبیه همین نظر را می‌توان در نظریۀ اضطراب هایدگر دید كه معتقد است آدمیان آنقدر به راه رفتن در محیط نامتعین مدرن ادامه می‌دهند تا ناگهان زیرپایشان خالی شود و در چاه ویل مرگ فروافتند. در هر حال گیدنز معتقد است كه افراد به هر نحوی كه با مخاطرات مدرنیت مواجه شوند، بدون خسارت‌های روانشناختی نخواهد بود.

░▒▓ «بحران هویت»
پس، بحران انسان مدرن، بیش از هر چیز بحران هویت است؛ این بحران است كه زمینه را برای ظهور و بروز انواع هویت‌هایی كه افراد «موقتاً» برای خود اختراع می‌كنند تا پایگاه نسبتاً محكمی برای مواجهه به جهان داشته باشند فراهم می‌گردد و از جملۀ این هویت‌ها «هویت جنسی» است. امروز، یعنی درحدود یك چهارم قرن پس از انتشار كتاب راهگشای فریدن، آشكار شده است كه بسیاری از موضوع‌هایی كه در نخستین نگاه موضوع‌هایی كاملاً زنانه به نظر می‌رسند، در واقع مرتبط با پدیده‌ای هستند كه می‌توان آن را «هویت جنسی» نامید. اینكه هویت جنسی چیست و چگونه باید آن را متجلی ساخت، خود به صورت موضوعی با گزینه‌های متعدد درآمده است (كه در طیف وسیع خود حتی این گزینه راهم در برمی گیرد كه آیا یك فرد انسانی از نظر كالبدشناسی در تمام مدت عمر خود در همان جنسی كه متولد شده است باقی ماند یا نه؛ به عبارت دیگر آیا این هویت «موقتی» است یا خیر).
     سیالیت هویت شخصی البته فقط به تفاوت‌یابی‌های جنسی محدود نمی‌شود. ما هر چه بیشتر به طور بازاندیشانه «خود را به عنوان شخص می‌سازیم» این پرسش هم كه یك «شخص» یا یك «موجود انسانی» دقیقاً از چه مقوله‌ای است بیشتر مطرح می‌گردد. مثال‌های زیادی وجود دارند كه نشان می‌دهند چگونه و چرا وضع چنین است. به عنوان نمونه، كسی ممكن است جرو بحث‌های جاری در غرب در مورد سقط جنین را صرفاً محدود به بدن آدمی و حقوق و اختیاراتی بداند كه «صاحب» بدن نسبت به تولیدات خود دارد یا ندارد. اما مباحث مربوط به سقط جنین معمولاً این نكته را هم دربردارند كه آیا جنین هم «شخص» به حساب می‌آید؟ در مورد این موضوع، همچنان كه اغلب در مورد دیگر عرصه‌های سیاست زندگی پیش می‌آید، ما خود را با مسائل مربوط به تعاریف فلسفی، حقوق بشر و اخلاق مواجه می‌بینیم.
     چنانكه مسألۀ سقط جنین نشان می‌دهد، همیشه آسان نیست كه در مبحث سیاست زندگی مسائل مربوط به هویت شخصی را از مسائلی كه صرفاً به بدن مربوط می‌شوند تفكیك كنیم. همچنان كه در مورد «خود» گفته شد، «بدن» را نیز دیگر نمی‌توان صرفاً به عنوان نوعی موجودیت فیزیولوژیك ثابت درنظر گرفت، زیرا بدن ما هم عمیقاً تحت تأثیر بازاندیشی مدرنیت قرار گرفته است. «بدن» را به طور معمول یكی از وجوه طبیعت می‌دانیم كه اساساً به وسیلۀ فرایندهای طبیعی، با حداقل مداخلۀ انسانی، اداره می‌شود. بدن را تاكنون جایگاهی «معین» برای «خود» می‌دانسته‌ایم (جایگاه معینی كه اغلب نامناسب و نامربوط به نظر می‌رسد). اما با هجوم فزایندۀ نظام‌های مجرد به بدن همۀ این مفروضات دگرگون می‌شوند. بدن نیز، همانند «خویشتن» (self)، جایگاهی می‌شود برای كنش‌های متقابل. اختصاص‌ها، و تجدید اختصاص‌هایی كه فرایندهای بازاندیشانه را به دانش‌های تخصصی منظم و مرتب پیوند می‌دهند. بدن در ذات خود دچار تجدید ساختار بازاندیشانه شده است. بدن كه زمانی جایگاه روح شمرده می‌شد و زمانی مركز نیاز‌های ناپسند و گمراه‌كننده، اینك از هر لحاظ در اختیار تأثیرات بازاندیشانه جامعۀ امروزین قرار گرفته است. در نتیجۀ این فرایندها، ‌مرزهای سنتی بدن دگرگون شده است. اینك، بدن دارای «لایه مرزی» كاملاً نفوذناپذیری است كه از خلال آن طرح بازاندیشانه «خود»، و نظام‌های مجردی كه در خارج از بدن شكل گرفته‌اند به طور جاری به قلمرو آن وارد می‌شوند.
     در فضای مفهومی بین بدن و محیط خارج بیش از پیش با انواع كتابها و جزوه‌های راهنما سروكار داریم كه به مباحثی چون بهداشت، رژیم‌های غذایی، حفظ ظواهر بدن، ورزش، بدن‌سازی، زناشویی و بسیاری مطالب دیگر نظیر اینها می‌پردازند. اختصاصی كردن بازاندیشانۀ توسعۀ بدن یكی از عناصر اساسی بحث‌ها و كشمكش‌های مربوط به سیاست زندگی است. از نظرگاه خاص گیدنز تأكید بر این نكته از آن جهت اهمیت می‌یابد كه نشان می‌دهد بدن به صورت آلت بی‌اراده‌ای درنیامده است كه در اسارت موج كالاپرستی یا در بند «انضباط» به مفهومی كه فوكو می‌گوید، باقی بماند؛ اگر چنین چیزی واقعیت می‌داشت، بدن قبل از هر چیز به صورت جایگاهی برای سیاست‌های رهایی‌بخش درمی‌آمد؛ آن وقت، مسأله عمده این می‌شد كه بدن را از ظلم و جبری كه بر او تحمیل شده است برهانند. در جریان دورۀ اخیر مدرنیت، بدن در قیاس با «خود» بسی كمتر از هر زمان دیگری «فرمانبردار» بوده است، زیرا هر دو آنها (بدن و «خود») در طرح بازاندیشانه هویت شخصی صمیمانه با یكدیگر هماهنگ شده‌اند. بدن، در جریان تحرك‌یابی‌های عملی خود، بیش از پیش با هویت شخصی ویژه‌ای كه فرد انتخاب می‌كند و در اعتلای آن می‌كوشد، همساز و متناسب می‌شود. چنان كه ملوكی می‌گوید:
    
«بازگشت به بدن سرآغاز جستجوی تازه‌ای برای هویت یابی است. بدن قلمرو محرمانه‌ای به نظر می‌رسد كه كلید آن فقط در اختیار فرد است (فردی كه می‌تواند ضمن بازگشت به این قلمرو به جستجوی تعریف معینی برای شخص خودبپردازد كه لزوماً با عادات و انتظارات جامعه همساز نباشد). در این روزها، استنادهای اجتماعی هویت همۀ عرصه‌هایی را كه به طور سنتی تحت حمایت حصارهای «فضای خصوصی» بوده‌اند مورد تهاجم قرارداده است».
    
     از نگاه گیدنز، مسألۀ «مالكیت» بدن به صورت موضوع متمایزی درآمده است كه، به سبب درگیری مضاعف آن با نظام‌های مجرد و با طرح بازاندیشانه «خود» قابل طرح به نظر می‌رسد. «مالكیت» در اینجا مفهوم پیچیده‌ای است كه همۀ مسائل مربوط به تعریف «شخصی» را به میان می‌كشد. در حوزۀ سیاست زندگی، مسأله مورد بحث در بر گیرندۀ این نكته هم هست كه فرد چگونه باید انتخاب‌های مربوط به استراتژی توسعۀ بدنی خود را در برنامه‌ریزی زندگی خویش بگنجاند و، علاوه بر این، چه كسی باید «اختیار» تولیدات بدن و اجزای بدن را در دست داشته باشد.

░▒▓ هویت‌یابی بدنی زنان
واقعیت این است كه رژیم‌های ویژۀ بدن‌سازی و توجه به آراستگی و نظافت جسم در طی دورۀ اخیر مدرنیت، بدن را در برابر گرایش‌های بازاندیشانه مداوم، خاصه در شرایطی كه كثرت انتخاب وجود داشته باشد، تأثیرپذیر ساخته است. هم برنامه‌ریزی و تنظیم زندگی و هم پدید آمدن گزینه‌هایی برای انتخاب شیوۀ زندگی (به طور اصولی) با رژیم‌های غذایی در هم آمیخته‌اند. كاملاً كوته‌بینانه خواهد بود»، اگر این پدیده را فقط به عنوان تغییر الگوهای آرمانی ظواهر جسمانی (مثلاً رواج باریك اندامی یا جوان‌نمایی)، یا فقط به عنوان تأثیرات بازاندیشانه تبلیغات تجارتی مورد تفسیر و تعلیل قرار دهیم. واقعیت این است كه ما بیش از پیش مسؤول طراحی بدن‌های خویش می‌شویم و هر چه محیط فعالیت‌های اجتماعی ما از جامعۀ سنتی بیشتر فاصله گرفته باشد، فشار این مسؤولیت را بیشتر احساس می‌كنیم.
     برای گیدنز، بررسی «بی‌اشتهایی عصبی»، كه ظاهراً ناشی از نوعی وسواس بیمارگونه نسبت به ظواهر بدن و باریكی اندام است، فرصت مناسبی به دست می‌دهد تا نكته‌ای را كه در بالا بدان اشاره كردیم با وضوح بیشتری در یابیم. متنی كه در زیر ملاحظه می‌كنید، توصیف یكی از مراحل بی اشتهایی غیرارادی به قلم دختری است كه عملاً می‌جنگیده تا از یوغ این گرفتاری رهایی یابد:
    
«…شروع كردم به پوشیدن لباس‌های عجیب و غریبی كه آنها را یا از مغازه‌های كهنه‌فروشی می‌خریدم یا خودم سرهم می‌كردم و آرایش‌های مسخره و بی‌معنی، استعمال رنگ سفید یا رنگ سیاه به لب‌ها؛ استعمال رنگ‌های تند و زننده بر پلك‌ها؛ ابروهایم را می‌تراشیدم و موهای سرم را از  عقب شانه می‌زدم. مادرم كلافه می‌شد و سرم داد می‌كشید. نمی‌گذاشت با آن سرو وضع از خانه خارج شوم. و من سر و وضعم را مرتب می‌كردم و از خانه خارج می‌شدم، ولی در اتوبوس دوباره همان ریخت و قیافه را برای خودم می‌ساختم. ولی همه اینها چیزی جز نمای ظاهری نبود؛ در باطن، پژمرده و تنها بودم، ولی نومیدانه تلاش می‌كردم خودم باشم؛ دلم می‌خواست بفهمم من كی هستم؛ دلم می‌خواست طبیعت حقیقی خود را بشناسانم. این كارها را نمی‌توانستم با كلمات انجام دهم، بنابراین از شكل و شمایل ظاهری خودم استفاده می‌كردم، به عكس‌های توی مجله‌ها نگاه می‌كردم، در آنجا دخترها همه‌شان زیبا بودند و اندام‌هایی كشیده و باریك داشتند. به نظرم می‌رسید كه آنها همان چیزی را بیان می‌كنند كه من احساس می‌كردم. ولی من باریك اندام نبودم و دلم می‌خواست كه باشم. از خوردن دست كشیدم، نه به طور ناگهانی، بلكه كم‌كم؛ گیاهخوار شدم و مادرم رنج می‌كشید. مرتب وزن كم می‌كردم. مادرم مرا نزد پزشك برد و پزشك سعی می‌كرد مرا قانع كند كه لااقل كمی گوشت ماهی بخورم، من هم پذیرفتم. … به یك میهمانی رفتم. در آنجا به یكی از آشنایان قدیمی برخوردم كه متوجه وزن كم كردن من شد و گفت كه به من می‌آید. در واقع، او به من گفت كه جذاب‌تر شده‌ام. از آن لحظه به بعد، جیره غذایی خود را باز هم كمتر كردم. لب به سیب زمینی و نان نمی‌زدم. بعد، كره و پنیر را هم حذف كردم. شروع كردم به بلعیدن هر نوع خبر یا اطلاعاتی كه می‌توانستم در زمینۀ كالری‌ها به دست بیاورم. كتاب‌های راهنمایی رژیم غذایی را با ولع زیاد می‌خواندم. و غذای خود را وزن می‌كردم و مقدارشان را برحسب كالری‌های حاصل از آنها تعیین می‌كردم… رژیم غذایی من ثابت و تغییرناپذیر شده بود. هر روز همان مواد را می‌خوردم. اگر برحسب تصادف نان سوخاری مخصوص رژیم خود را در مغازه نمی‌یافتم وحشت سراپایم را فرامی‌گرفت. اگر نمی‌توانستم طبق دستورالعمل‌ها یا در ساعت مقرر غذای خود را بخورم از ترس بی‌حال می‌شدم….

     بر حسب تصادف، همین دختر با خانم دكتر مهربان و فهمیده‌ای آشنا می‌شودكه او راكمك می‌كند تا از نو به خوردن غذای مناسب تری رضایت دهد:
    
     به او اعتماد كردم. به او احتیاج داشتم. او به دقت حرف‌های مرا گوش می‌داد، دربارۀ من حكم صادر نمی‌كرد، به من نمی‌گفت چه باید بكنم و چه نباید بكنم او مرا به حال خودم می‌گذاشت. سعی كردم به كمك او كلاف سردرگم عواطف متناقض و آشفتۀ خود را از هم بگشایم.
     ولی در نهایت امر خودم باید تصمیم بگیرم. پذیرفتن این حقیقت كار آسانی نبود. آن خانم دكتر دلش می‌خواست كمكم كند، ولی نمی‌توانست به من بگوید چگونه زندگی كنم؛ چون به هر حال زندگی من در میان بود. این من بودم كه می‌بایست آن را بپرورانم. زندگی من متعلق به من بود و فقط من می‌توانستم آن را رشد و توسعه دهم و به طراوت و شادابی برسانم یا آن را به كلی بخشكانم. انتخاب با من بود. این انتخاب برای من بار سنگینی بود كه گهگاه فكر می‌كردم به تنهایی از عهدۀ حمل آن برنمی‌آبم… زن بودن كار پر مخاطره‌ای است. راه‌حل‌های گوناگونی برای این كار پیدا كردم، راه‌حل‌هایی كه مهار آنها به دست خودم بود. سرانجام به این نتیجه رسیدم كه باید مبارزه كنم تا خودم باشم؛ مستقل و آزاد و مصمم.
    
     متن فوق نشانگر آن است كه تا چه اندازه «طرح بازاندیشی مداوم بدن» در خویشتن (self) مدرن رسوخ كرده‌است؛ «آن خانم دكتر دلش می‌خواست كمكم كند، ولی نمی‌توانست به من بگوید چگونه زندگی كنم؛ چون به هر حال زندگی من در میان بود».

░▒▓ «بحران رابطۀ ناب»
در حقیقت، ازدواج، روابط دوستانه و صمیمیت‌های پایدار امروزه بیش از پیش به صورت نوعی رابطۀ ناب (كه البته كمیاب است) در می‌آیند. طی دورۀ كنونی دنیای مدرنیت، به دلایلی كه در ادامه بررسی آنها خواهیم پرداخت، رابطۀ ناب (كه هیچ ارتباطی بامسائل جنسی ندارد) اهمیت خاصی در امر ”خود“سازی یافته است. این موضوع، چنان كه در كتاب رینواتر هم آمده است، عملاً در تمام پژوهش‌ها و برنامه‌های درمانی، اعم از شخصی و غیر شخصی، به چشم می‌خورد.
     برخلاف پیوندهای شخصی یا خصوصی در جامعه سنتی، رابطۀ ناب وابسته به عوامل برون از زندگی اجتماعی و اقتصادی نیست و چنان می‌نماید كه گویی در فضا شناور است. برای مصور كردن این مفهوم، می‌توان ازدواج را به صورتی كه در گذشته متداول بود در نظر گرفت. ازدواج نوعی قرارداد بود كه اغلب به ابتكار والدین یا خویشاوندان (و نه خود طرفین امر) به تحقق می‌پیوست. قرارداد ازدواج معمولاً به شدت تحت تأثیر ملاحظات اقتصادی قرار داشت و بخشی از داد و ستدها و شبكه‌های اقتصادی وسیع‌تر را تشكیل می‌داد. حتی در عصر جدید هم، پیوند زناشویی هنوز در قید بعضی سنت‌های دیرپا مثل تقسیم كار داخلی قرار داشت، شوهر نان‌آور خانه بود و زن به كودكان و آشپزی خانه‌داری می‌پرداخت (گو اینكه نباید فراموش كرد كه بخش مهمی از نیروی كار اجتماعی را همیشه زنان تشكیل می‌دادند). بعضی از این مختصات سنتی ازدواج هنوز هم پا برجاست، فقط شدت و ضعف آنها در گروه‌های اجتماعیاقتصادی مختلف تفاوت پیدا می‌كند. ولی به طور كلی، در جوامع مدرن این الزام‌های برونی و «پیش‌ساخته» در حال بنیان‌كن شدن است. بدین ترتیب، ازدواج بیش از پیش به صورت رابطه‌ای درآمده است كه دلیل پیدایش (و ادامه آن) احساس رضایت عاطفی خاصی است كه از همزیستی و ارتباط نزدیك با همسر مطلوب حاصل می‌شود. مختصات دیگر، حتی آنهایی كه مانند بچه‌دار شدن اهمیتی ظاهراً اساسی دارند، رفته رفته به صورت نوعی لنگر سنگین در برابر جدایی‌های احتمالی درآمده‌اند و چندان تأثیری بر حفظ و حراست رابطۀ اصلی ندارند.
     دوستی‌ها و رفاقت‌های مدرن این خصیصه را به طور واضح‌تری می‌نمایانند. عنوان دوست در جامعه جدید به كسی اطلاق می‌شود كه ارتباط با او هیچ امتیاز و انگیزۀ دیگری ندارد جز پاداشی كه نفس همان ارتباط نصیب شخص می‌سازد. ممكن است با یك همكار دوست شویم، و همجواری در كار یا علاقه و منافع حرفه‌ای مشترك موجبات این دوستی خواهد داد كه ارتباط با طرف مقابل صرفاً به خاطر نفس ارتباط ارزش داشته باشد. به همین دلیل است كه تمایز قاطعی بین دوستی و خویشاوندی وجود دارد. این تمایز ممكن است در جوامع مدرن تا حدی به ضعف گرائیده باشد، ولی خویشاوندان به سب پیوندهای خونی باشند گسستنی نیستند. و دلبستگی‌های دوستانه نیز ممكن است لنگرهای ثبات‌آفرین خاص خود را داشته باشند ولی چه در عمل و چه به طور اصولی، شخص معمولاً تا هنگامی دوست یا رفیق یك نفر دیگر باقی می‌ماند كه احساسات صمیمیت‌های بی‌شایبه در طرف مقابل هم وجود داشته باشد.
     رابطۀ ناب فقط به خاطر آنچه نفس رابطه برای هر دو طرف به ارمغان می‌آورد مورد علاقه و جستجو است. بی‌گمان همۀ ارتباط‌های شخصی، به هر نوع و مدتی كه باشند، در عین حال هم آزمون‌گونه و تنش‌زا هستند و هم رضایت‌بخش و نشاط آفرین. اما در ارتباط‌هایی كه صرفاً به خاطر نفس ارتباط برقرار می‌شوند، هر اشتباهی كه طرفین ماجرا مرتكب شوند، بنیان رابطه را به خطر می‌‌افكند. در نتیجه، پهلو به پهلوی هم رفتن و نشستن و برخاستن در این گونه رابطه‌ها بسی دشوار‌تر از ارتباط‌های اجتماعی متكی به معیارهای برونی است. هر گاه یكی از طرفین سعی كند در این راه گام نهد، تعلق خاطر دیگری به احتمال زیاد آسیب خواهد دید، چرا كه عمدۀ این تعلق خاطر به دلیل استبعاد و دوری از روابط تنش‌زاست. تشنج‌های خاصی كه این گونه رفتارها بر می‌انگیزند، در مباحث دیگری از كتاب هایت، به خصوص در مبحث ازدواج، تشریح شده است:

زنان گروه گروه از ازدواج می‌گریزند (خواه از طریق طلاق، خواه به طور عاطفی)  و معمولاً بخشی از احساسات و عواطف خود را نیز از دست می‌دهند…. بیشتر آنها، پس از یك دورۀ آزمون و خطا، به جستجوی زمینه‌های دیگری می‌پردازند تا زندگی عاطفی خود را در آنجا سرمایه‌گذاری كنند. یكی پس از دیگری، پس از چند سال كوشش و جستجو برای «كنار آمدن با قضیه» به تدریج دست از تلاش می‌كشند و شاید هم بدون آنكه خود متوجه باشند، به طرزی نامحسوس وا می‌دهند و دیگر دنبال قضیه را نمی‌گیرند.
    
     با این وصف… اكثر زنان جستجوی عشق، یا نوعی رابطۀ ماندگار را رها نمی‌كنند:
    
چنان كه یكی از زنان می‌گوید، عشق از نو به وجود ما باز می‌گردد، و شاید همچون كلید گمشده‌ای از نو به سطح می‌آید: «به طرزی كه هنوز نمی‌توانم كلمه‌ای برای بیان آن پیدا كنم، عشق و محبت خیال‌انگیز كلید هویت شخصی مرا در خود دارد ـ كلیدی برای كشف خودم، برای پی بردن به هستی درونی خودم». بسیاری از زنان چنین احساسی دارند. چرا؟ شاید زنان حق داشته باشند كه بازگردند و از نو به تجربه عشق بپردازند یا لااقل بفهمند چرا چنین چیزی ممكن نیست…. بیشتر آنها چیزی جز «عشق» نمی‌خواهند، ولی عشقی از آن نوع كه در ذهن و فكر خود پرورده‌اند و درباره‌اش سخن می‌گویند. بدین‌سان، جای شگفتی نیست كه حتی زنانی كه روابط عاطفی خود را قطع نكرده‌اند، باز هم اغلب دربارۀ «عشقی عمیق‌تر» سخن می‌گویند كه آرزوی دستیابی به آن را دارند. بیشتر زنان در نهایی‌ترین بخش وجود خویش باور دارند كه چیزی بیشتر از آنچه هست وجود دارد، لااقل برای بهتر زیستن… و به راستی چرا نباید چنین باشند؟
    
     باز هم ممكن است فكر كنید كه در اینجا سخن از عشق، یا تقاضای عشق، در میان است و نه از نكات و ظرایف دیگری كه به طور خاص به نفس ارتباط‌های موجود در جوامع جدید مربوط می‌شود. ولی موضوع این است كه عشق (با آن مفهومی كه ابهام‌آلود و دشوار است)، در حقیقت نوعی نیروی تنظیم كننده ساختار و كیفیت رابطه جنسی است و، لااقل در زمینۀ مورد نظر گیدنز، ارزش مستقلی به شمار نمی‌رود. گذشته از این، شواهد زیادی وجود دارد كه نشان می‌دهند، مردان نیز همچون زنان در جستجوی رابطه‌های عاطفی صمیمانه‌اند و به همان اندازۀ زنان به چنین روابطی دلبستگی دارند، گر چه در برابر چنین روابطی بی‌دست‌وپاتر به نظر می‌رسند و برای انتقال احساسات و نیازهای خود به دیگری از مهارت كمتری برخوردارند. دشواری‌ها نیز مربوط می‌شوند به دردناكی و حساسیت ذاتی هر گونه رابطۀ ناب. احساس «نارضایتی همیشگی» در زمینۀ ارتباط‌های شخصی (كه نمونۀ آن را ذیلاً از زبان یك زن همیشه نگران نقل می‌كنیم) بازتاب دشواری‌های ذاتی در ایجاد و حفظ رابطه‌ای است كه در آن توازن و تقابل رضایت‌بخش برای هر دو طرف ماجرا، بین آنچه هر یك از آنها به ارمغان می‌آورد و آنچه از پیوند مشترك حاصل می‌شود، وجود داشته باشد و همین آمادگی مداوم برای گسیختگی روابط و ایجاد روابط ناب جدید تبیین‌كنندۀ حجم عمده‌ای از برهنگی‌ها، به ویژه نزد دختران است. نقل قولی كه در زیر ملاحظه می‌فرمایید، بخشی از بررسی شیری هایت، زنان و عشق، است كه زیر عنوان فرعی ”تردید‌های عاطفی در رابطه‌های شخصی“ آمده است. پژوهش‌های هایت مبتنی بر تفسیرهای گسترده‌ای است كه زنان امریكایی در مورد تجربیات و احساسات خود نسبت به مردان به عمل آورده‌اند. یكی از زنان چنین پاسخ می‌دهد:

من همیشه احساس می‌كنم كه به دلایلی هرگز راضی نبوده‌ام… وقتی سعی می‌كنم با او صحبت كنم، ‌یعنی واقعاً با او صحبت كنم، احساس می‌كنم كه نمی‌توانم از پس این كار برآیم… به نظرم می‌آید كه مسأله همیشه در اطراف این موضوع دور می‌زند كه آیا باید از خودم بپرسم ”همه چیز درمورد او رو به راه است (آیا هنوز علاقه‌ای به من دارد)؟“ یا اینكه باید از خودم بپرسم ”آیا همه چیز در مورد خودم رو به راه است؟ واقعاً در چه وضع و حالی هستم؟“ اگر من واقعاً خوشبخت نیستم، و او نمی‌خواهد با من دربارۀ مسائل حرف بزند یا مسائل را حل كند، آیا باید بگویم ”نه، واقعاً اتفاقی نیفتاده، همه چیز رو به راه است، چون او رو به راه است، هنوز اینجاست و هنوز به من علاقمند است؟“ یا شاید باید بگویم ”این رابطه واقعاً وحشتناك است و باید او را ترك كنم، چون كاری برای خوشبختی من انجام نمی‌دهد؟“ ولی علاقه‌ای كه به او دارم مرا از این كار باز می‌دارد یا لااقل كار را مشكل می‌كند.
     آیا باید به او كمك كنم تا حرف دلش را بزند، یا باید به وضع و حال خود تأسف بخورم و با او به هم بزنم؟ … مسأله این است كه او ابتدا می‌گوید كه بسیار آسیب‌پذیر است و بسیار با محبت (اما مدتی بعد منكر می‌شود یا رفتارش با گفته‌هایش مطابقت ندارد، و سرد و بی‌اعتنا می‌شود). از خودم می‌پرسم ”آیا مرد را باید به هر قیمتی كه باشد هدف و مقصد زندگی خود بدانم؟“ وضع تقریباً مثل این است كه كسی مرا مجبور كند كه به میان استخری بپرم و تا عمیق‌ترین نقطۀ آن فرو بروم (با تمام عواطف خود)، بعد وقتی به دام محبتش اسیر شدم و به او اعتمادكردم، به من بگوید ”خب  كه چه؟ چرا من؟“ بدین ترتیب، دائم در هول وهراس به سر می‌برم، با خودم فكر می‌كنم كه سخت نگیرم، هر چه باداباد، تردیدها راكنار بگذارم و به او اعتماد كنم، اعتماد داشته باشم، نگذارم نشانه‌ها و قرائن منفی روحیه‌ام را خراب كند و، بر عكس، فكر كنم كه شاید او احساس ناامنی می‌كند یا در برابر رفتاری كه من برای تظاهر به آسیب‌ناپذیر بودن از خود نشان داده‌ام واكنش نشان می‌دهد. بله، همیشه همینطور در هول و هراسم، از خودم می‌پرسم، ”آیا با این وضع تاب می‌آورد؟“».
    
     رابطۀ ناب به طور باز، و براساس نوعی تداوم، سازمان می‌یابد. این نكته نیز به اندازۀ كافی در نقل قول یاد شده. به خصوص در آنجا كه پرسش «آیا همه چیز رو به راه است؟» مطرح می‌گردد، به عنوان نوعی وسواس یا مایه نگرانی دائمی مورد تأكید قرار گرفته است. هرچه رابطه‌ای بیشتر به نفس خود رابطه متكی باشد، این گونه پرسش‌ها نیز بیشتر پیش می‌آید و تشنج‌ها را افزون‌تر می‌سازد. خودآزمایی مرتبط با رابطۀ ناب آشكارا از خیلی نزدیك به طرحی بازاندیشانه كه از «خود» ترسیم كرده‌ایم، ارتباط می‌یابد. «من چطورم؟» پرسشی است كه مستقیماً مربوط می‌شود به رضایتی كه از رابطه مورد نظر حاصل می‌شود و همچنین به درد و اندوهی كه ممكن است از همان رابطه احساس كنیم. (پاسخ «چرا من؟» نیز كه از زبان طرف دیگر رابطه نقل شده، پرسشی است كه مربوط می‌شود به ارتباط‌های موجود بین هویت شخصی و تقاضای رابطۀ ناب.)
     هماهنگی بازاندیشانه همۀ ارتباط‌های صمیمانه امروزین، صرفنظر از فاصلۀ آنها نسبت به «رابطۀ ناب»، نقش مهمی در بازاندیشی گسترده‌تر مدرنیت ایفا می‌كند. انبوه عظیمی از مقالات مجلات و روزنامه‌ها، نوشته‌های تخصصی و كتاب‌های راهنما، و همچنین برنامه‌های تلویزیونی و رادیویی به طور مداوم ناقل اطلاعات و پژوهش‌هایی هستند كه دربارۀ ارتباط‌های خصوصی و شخصی افراد به عمل می‌آید و موضع بحث و فحص‌های خود را به طور بازاندیشانه در معرض بازسازی یا تغییر و تبدیل‌های ماهوی قرار می‌دهند.
     «تعهد» در زمینۀ رابطه‌های ناب نقشی مركزی بر عهده دارد. در مورد بسیاری از انواع فعالیت‌های اجتماعی تعهد به طور كلی لازم شمرده می‌شود، و به آسانی می‌توان مشاهده كرد كه این امر در تمام فرهنگ‌ها مصداق می‌یابد. برای مثال، می‌توان گفت كه معتقدان واقعی به هر مذهب تعهد خاصی نسبت به ارزش‌های نظری و عملی مورد تأیید آن مذهب احساس می‌كنند. با این وصف، اعتقاد راسخ با تعهد فرق دارد، و هنگامی كه امروزه در زمینۀ رابطه‌های عاطفی صمیمانه از تعهد سخن می‌گوئیم، در واقع با پدیده‌ای سروكار داریم كه از نظر تاریخی جدید و تازه است. تعهد در بافت كلی رابطۀ ناب، به طور كلی جانشین همان لنگرهایی است كه در جوامع ما قبل مدرن تداوم ارتباط‌های شخصی نزدیك را تضمین می‌كنند. عشق، به مفهوم عشق‌های خیال‌انگیز معاصر، یكی از اشكال تعهد است، منتها با دامنه‌ای گسترده‌تر. در متن یك رابطۀ شخصی بسیار نزدیك «شخص متعهد» دقیقاً به چه كسی اطلاق می‌شود؟ وی، مرد باشد یا زن، كسی است كه با وجود آگاهی از تشنج‌های ذاتی هر نوع رابطۀ شخصی به صورت امروزین، عامدانه خواهان آن است كه چنین رابطه‌‌ای را، لااقل به طور متوسط مدت تجربه كند و، در ضمن، می‌پذیرد كه تنها خاصیت متصور از آن رابطه خرسندی‌هایی است كه در نفس همان رابطه خواهد یافت. یك رفیق درگیر در رابطۀ ناب خود به خود شخصی متعهد است. در ازدواج، هر یك از دو طرف را می‌توان افرادی متعهد دانست، البته مشروط بر آنكه تداوم رابطۀ آنها فقط به عوامل برونی وابسته نباشد، یا به صورت عادت و تكلیف اجتناب‌ناپذیر در نیامده باشد. تعهد را از طریق «خرید زمان» ‌نیز می‌توان بازشناخت: منظور فراهم آوردن تكیه‌گاه‌هایی عاطفی است كه تداوم آنها دست كم تا مدت قابل توجهی در برابر اختلال‌ها و آشفتگی‌هایی كه در رابطه پیش می‌آیند تضمین شده باشد (هر چند چنین شرایطی توقع مقابله به مثل نیز بی‌چون و چرا مطرح خواهد بود).
     تعهد تا حدودی تحت تأثیر نیروی عشق و محبت انتظام می‌یابد، ولی احساسات عاطفی و عشقی خود به خود تعهدآفرین هستند و نه اصولاً مجوزی برای تعهد به وجود می‌آورند. شخص فقط هنگامی خود را نسبت به یك نفر دیگر متعهد می‌سازد كه به دلایلی تصمیم به چنین كاری بگیرد. زنی‌ كه هایت در پژوهش یاد شده از او نقل قول كرده است، احساس می‌كند كه مرد خود را دوست دارد، ولی محبت‌های او، تعهدی را كه وی انتظار دارد به وجود نمی‌آورد. چنین امكانی هم عملاً وجود ندارد، زیرا تعهد باید همواره بخشی از نوعی تلاش دو طرفه باشد. رابطۀ ناب بدون داد و ستد متقابل تحقق نخواهد یافت. رین واتر، در برنامه‌هایی كه برای خوددرمانی پیشنهاد می‌كند این اصل را به رسمیت می‌شناسد و بسیاری دیگر از روش‌های درمانی نیز چنین می‌كنند. یكی از دلایل این امر كه بازاندیشی «خود»‌ و هویت شخصی ما را دقیق‌تر و بصیرت‌آمیزتر می‌سازد آن است كه نوع انعكاس رفتار ما در دیگران موجبات تعدیل یا كاهش وابستگی یك طرفۀ ما را در ارتباط‌های نزدیك فراهم می‌آورد. رابطه‌ای كه از كیفیت مطلوب برخوردار است، رابطه‌ای است كه در متن آن هر یك از دو طرف كاملاً مستقل‌اند و به ارزش شخصی خود اعتماد دارد. هر كجا كه چنین شرایطی فراهم نباشد، وضعی پیش می‌آید كه آن را می‌توان «لَختی (سكون) ناشی از عادت» نامید ـ چنان كه، برای مثال، در ارتباط‌های «معتادانه» می‌بینیم. «اعتیاد»، در زمینه‌ای كه مورد بحث ماست، ابتدا به معنای ارتباط‌های وابسته به اعتیادهای شیمیایی بود (اعتیاد به الكل یا دیگر مواد مخدر) ؛ شخص «همبسته» نوعی همپالكی است كه شاید از این ارتباط متنفر است یا طرف مقابل را به هیچ وجه نمی‌پسندد، ولی از نظر روانی قدرت ترك او را ندارد. در چنین وضع و حالی، به دلایلی كه بر شخص مورد نظر مجهول یا بی‌تأثیر است (هر چند درمانگران خانوادگی یا انفرادی آن دلایل را به طور واضح و آشكار بیان كرده باشند) شخص مورد بحث اسیر و وابسته ارتباطی باقی می‌ماند كه اغلب عاری از هر گونه رضایت روانی است.
     تعهد متاعی بسیار كمیاب است، به دلیل آنكه دقیقاً مستلزم كشش‌های روانی متقابل در نوعی رابطۀ ناب است. اینگونه تعهدها حتی در ارتباط‌های دشوار و ناهمواری هم كه از بازاندیشی متقابل و همسنگ برخوردار باشند تاب می‌آورند و حتی به چنین رابطه‌هایی نظم و انسجام می‌بخشند. شخص متعهد آماده است زیان‌ها و خطرهای احتمالی ناشی از فدا كردن امكانات بالقوۀ دیگر را بپذیرد. در مراحل آغازین هر نوع رابطه، هر یك از دو طرف قاعدتاً باید فعالیت‌‌های طرف دیگر را به دقت زیر نظر داشته باشد، زیرا شتاب در متعهد ساختن ممكن است همچون جرقه‌ای برای فراردادن طرف مقابل از رابطۀ در حال تكوین عمل كند. بسیاری از افرادی كه به پرسشنامه‌های هدایت‌شده پاسخ داده‌اند تأكید ورزیده‌اند كه حساسیت ویژه‌ای نسبت به این جنبه از رابطه‌های شخصی خود داشته‌اند.
     رابطۀ ناب بر صمیمیت‌ها و خصوصیت‌هایی متمركز است كه شرط اصلی ثبات عقیدۀ پایا و درازمدت هر یك از دو طرف محسوب می‌گردند. صمیمیت‌ و خودمانی بودن دقیقاً نقطۀ مقابل پدیدۀ منفی فقدان خصوصیت‌های شخصی است كه یكی از ویژگی‌های اروپای ماقبل مدرن بود و به طور كلی در بسیاری از فرهنگ‌های غیرمدرن نیز دیده می‌شود. در معرض مشاهده دیگران بودن (یا بنا بر اصطلاحات امروزین، فقدان زندگی خصوصی)، از نتایج اجتناب‌ناپذیر ساختار زندگی روزمره در جوامع كوچك بود، ولی همین وضع و حال در زندگی گروه‌های بسیار مرفه و توانگر جامعه‌های بزرگ امروزین نیز وجود دارد. در محدوده خانوار، و همچنین در بیشتر زمینه‌های زندگی روزمره نیز مردم تقریباً همیشه از نزدیك با یكدیگر در تماس بوده‌اند. رشد و توسعه زندگی «شخصی» از نخستین دوره‌های مدرنیت آغاز می‌شود و تاریخ‌نگاران به طور مستند به توصیف این پدیده پرداخته‌اند، ولی ماهیت علل و موجبات این امر هنوز هم محل جر و بحث‌هایی پر دامنه است. صمیمیت و خودمانی بودن وجه دیگری از «خصوصی بودن» است، یا دست كم فقط هنگامی ممكن می‌شود (یا مطلوب است) كه خصوصی بودن به مراحل پیشرفته رسیده باشد.
     بنزمن و لیلینفلد بر تمایل فزاینده‌ای برای دستیابی به خودمانی‌گری در جوامع جدید تأكید ورزیده‌اند: «تمایل به خودمانی بودن تا حدی است كه عملاً به نوعی اجبار روانی تبدیل شده است». آنان ظهور این پدیده را به آثار و عوارض بیگانه‌ساز توسعه نهادها و سازمان‌های بزرگ و غیرشخصی دنیای جدید نسبت می‌دهند.  بیشترین بخش زندگی اجتماعی در مسیرهای غیرشخصی جریان می‌یابد.  بافت كلی این مسیرها دور از زندگی افراد عادی است و شخص چندان تسلطی بر آنها ندارد.  پرواز در حال و هوای خودمانی محیطی صمیمی و در حقیقت كوششی است برای تأمین نوعی زندگی دلپذیر و معنی‌دار در جو آشنا و دلگرم‌كننده‌ای كه هنوز در آن نهادها و سازمان‌های بزرگ و غیرشخصی ادغام نشده است. 
     به بارو گیدنز، جستجوی صمیمت‌های انفرادی و خودمانی‌گری از ظرفیتی مثبت برخوردار است، و نمی‌توان آن را صرفاً نوعی واكنش منفی در برابر نهادها و فرایندهای اجتماعی بزرگ مقیاسی دانست كه جوامع امروزین را در برگرفته‌اند. زندگی خصوصی بعضی رضایت‌مندی‌های روانی را كه حاصل روابط صمیمانه و خودمانی است را ممكن می‌سازد.
     انتظارات متصور از صمیمت و خودمانی‌شدن احتمالاً فراهم‌آورندۀ نزدیك‌ترین رابطۀ ممكن بین تصویر بازاندیشانۀ خویشتن و رابطۀ ناب است.  خودمانی شدن یا آرزوی دستیابی به آن، در ذات اشكال نوین دوستی‌ها و روابط غریزی بین آدمیان نهفته است.  بیشتر كتاب‌های راهنما در زمینۀ خوددرمانی، از جمله كتاب رین‌واتر، به وضوح نشان می‌دهند كه خودمانی شدن به طور معمول فقط از طریق «كار» روان‌شناسانه حاصل می‌گردد و تنها میان افرادی امكان‌پذیر است كه از نظر هویت شخصی به نوعی احساس امنیت دست یافته باشند.
     در یكی از بررسی‌های درمانی، كل مطلب به خوبی خلاصه شده است؛ به نظر مؤلف: هر نوع دوستی یا همكاری واقعاً صمیمانه و خودمانی عبارت است از نوعی انتخاب بین هر دو نفر آدمی كه در برابر یكدیگر متعهد می‌شوند تا شیوه زندگی معینی را به طور مشترك بپذیرند.  مؤلف در ضمن به توصیف چند نوع رابطه می‌پردازد كه وجه تمایز آنها از رابطه‌ای كه به خودمانی شدن منتهی شده كاملاً محسوس است. بعضی از روابط آكنده از كشمكش است و فریاد و فغان‌های مداوم و تكان‌های ویرانگر در آنها به صورت امری عادی درآمده است: درد عاطفی به صورت بخش آشنایی از رابطه درمی‌آید، چنان كه گویی بدون آن اصل رابطه از هم می‌گسلد. رابطه‌های توأم با كشمكش دائمی یا رابطه‌هایی كه «انرژی خود را از دست داده‌اند» تفاوت دارند. در این حالت اخیر، تعارض مستقیمی بین دو طرف رابطه به چشم نمی‌خورد. ولی پیوند اساسی رابطه نیز از استحكام زیادی برخوردار نیست و فقط در اثر عادت یا بی‌حالی طرفین پا بر جا مانده است. هر دو طرف رابطه در حد معقولی با یكدیگر كنار می‌آیند و زندگی روزمره را می‌گذرانند، ولی در عمل هر دو آنها از ملالت رنج می‌برند و از وجود همدیگر ناراحت‌اند. رابطۀ «مصلحتی» رابطه‌ای است كه در آن هر دو طرف به صراحت یا به تلویح پذیرفته‌اند كه به دلیل بعضی ملاحظات و مزایای برونی، یا به سبب گرفتاری‌های ناشی از قطع رابطه، یا به خاطر آسایش‌های ناشی از تنها نبودن است كه با هم به سر می‌برند.  همه این نوع رابطه‌ها با پیوندهای صمیمانه و بی‌شائبه كه مستلزم تعهد به كیفیت رابطه است مغایرت دارد. هر كجا كه رابطه‌ای صمیمانه در معرض تهدید سقوط به یكی از انواع اینگونه رابطه‌ها قرار گیرد، «تصمیم‌گیری برای تجدید تعهد متقابل و دست زدن به تغییرات و انتخاب‌های لازم برای نوسازی رابطه» ضرورت می‌یابد. هر گاه یكی از طرفین به دلایلی جامعیت لازم برای ادامۀ صمیمیت و خودمانی بودن را از دست دهد، نوعی تعهد برای بازیابی خویشتن نیز ضرورت می‌یابد. مؤلف تأكید می‌ورزد كه خودمانی بودن مستلزم دستیابی به حد معینی از خصوصیات شخصی است، زیرا اگر قرار باشد كه نزدیكی و صمیمیت مبدل به وابستگی نشود، نوعی توازن بین خودمختاری و سهیم شدن در احساسات و تجربیات مشترك لازم به نظر می‌رسد. بر حسب چنین استنباطی، مسلم است كه صمیمیت و خودمانی بودن را نباید با پیوندها و علایق جنسی اشتباه كرد.خودمانی بودن اصیل و پرورش یافته در رابطه‌های جنسی دوستانه و غیرجنسی امكان‌پذیر است، و از سوی دیگر ارتباط‌های جنسی پایدار حتی در موقعیت‌های كه زوج در كشمكش و تضادهای دائمی به سر می‌برد چیز كمیابی نیست.
     ارتباط ناب منوط به اعتماد متقابل است و اعتماد متقابل نیز به نوبه خود رابطه‌‌ای نزدیك با صمیمیت و خودمانی شدن دارد. در ارتباط ناب، اعتماد چیز مطمئن و از پیش تضمین‌شده‌ای نیست و نمی‌تواند باشد: نظیر دیگر جنبه‌های ارتباط، احساس اعتماد را باید به وجود آورد ـ اعتماد طرف مقابل را باید جلب كرد. در بیشتر موقعیت‌های ما قبل مدرن كه روابط شخصی در آنها تابع ضوابط برونی (به معنای یاد شده) است احساس اعتماد تا حد زیادی در میان چرخ‌دنده‌های اوضاع و احوال موجود گیر می‌كرد و از نفس می‌افتاد. در چنین وضع و حالی حتی خویشاوندان نسبی هم، چنان كه از توطئه‌ها و ضدتوطئه‌های مداوم آنها برای كسب قدرت در خاندان‌های سلطنتی برمی‌آید، به هیچ رو نمی‌توانستند به یكدیگر اعتماد كنند. با این وصف، تعهدات ناشی از خویشاوندی خونی در بیشتر موارد كارساز واقع می‌شد و چارچوب‌های كم و بیش معقولی به منظور ایجاد محیط‌های نسبتاً پایدار برای تنظیم امور روزمره به وجود می‌آورد. پیوندهای شخصی در ارتباط ناب، فارغ از چنین كیفیت‌هایی، مستلزم انواع جدید از اعتماد است ـ یعنی دقیقاً همان نوع اعتمادی كه از خلال صمیمیت و خودمانی شدن با دیگری پدید می‌آید. چنین اعتمادی به منزله گشایش شخص به سوی دیگران است، زیرا آگاهی به این امر كه آن دیگری نیز متعهد است و هیچ گونه تضاد بنیانی در وجودش لانه نكرده است، به خصوص در اوضاع و احوالی كه تكیه‌گاه‌های برونی وجود نداشته باشند، تنها چارچوب كارساز برای اعتماد محسوب می‌شود.
     برای ایجاد اعتماد، شخص باید هم به دیگری اعتماد كند و هم خودش دست كم در محدودۀ رابطۀ مورد نظر قابل اعتماد باشد. از آنجا كه اعتماد تا بدین حد با خودمانی شدن مرتبط است، حفظ اصالت رابطه مورد نظر ایجاب می‌كند كه همان توازنی كه، در روابط خودمانی، بین خودمختاری و در یكدیگر حل شدن لازم دانستیم در اینجا هم مراعات گردد. نكتۀ مهم در ساختن و پرداختن اعتماد رابطه‌های ناب آن است كه هر كس باید شخصیت دیگری را به رسمیت بشناسد. و قادر باشد به طور منظم بعضی پاسخ‌های مطلوب را از گفتار و رفتار او استنباط كند. این یكی از مهمترین دلایلی است كه به موجب آن اصالت و اعتبار باید تا حد بسیار زیادی در واقعیت بخشیدن به خویشتن دخیل باشند. مهم این است كه شخص بتواند بر آنچه طرف مقابل او می‌گوید یا انجام می‌دهد تكیه كند. تا آنجا كه ظرفیت خودمانی‌شدن با دیگران بخش برجسته‌ای از هویت بازاندیشانه شخص باشد (كه هست) تسلط بر خویشتن نیز شرط لازم برای اصالت خواهد بود.
     اعتماد در روابط چگونه حاصل می‌شود؟ برای پاسخ به این پرسش، یك بار دیگر می‌توانیم به كتاب‌های راهنمای درمان متوسل شویم؛ ویگشایدركروز، بر پایه پژوهش‌های منظم و پردامنه‌ای در باب روابط انسانی پیشنهادهایی برای ایجاد اعتماد ارائه می‌دهد: ما باید «فرصت داشته باشیم كه هر روز مدتی به گفته‌های یكدیگر گوش دهیم»، چون برقراری ارتباط از ضرورت‌های محوری خودمانی‌شدن است. اینگونه گفت و شنودها نباید همیشه محدود به رویدادهای پیش پا افتاده زندگی روزمره باشد. هر گاه موضوع‌هایی جدی برای بررسی و تصمیم‌گیری وجود داشته باشند، باید آنها را به طور جدی مورد بحث قرار داد. هر دو طرف رابطه «باید آنقدر با مسألۀ مورد بحث كلنجار بروند تا آن را حل كنند و كنار بگذارند، و گرنه موجب خواهند شد كه پس از مدتی شبیه همین مسأله باز هم مایه دردسر شود، و ضمن كاستن از اعتماد موجود بین آنها، مسأله‌های دیگر بیافریند». اختلاف‌های كهنه كه همچنان حل نشده باقی مانده‌اند، اغلب بسی بیشتر از اختلاف‌های تازه به اعتماد لطمه می‌زنند، زیرا اختلاف‌های تازه را با سهولت بیشتری می‌توان رفع كرد. ما باید به «احساسات پنهان در پس پرده» پی ببریم، زیرا ظواهر امر ممكن است تحرك و پویایی حقیقی یك موقعیت یا حالت معین را از نظر دور بدارند، و گفتگوهایی كه به «ته و تو»ی قضیه نپردازند قادر به حل آن نخواهند بود. توصیه‌های دیگر شامل مواردی می‌شوند مانند ایجاد و پروراندن فضای مناسبی برای دل دادن به سرگرمی‌ها و تفریحات دو نفرۀ نشاط‌بخش، و یادگیری بیان خشم به صورتی سازنده.
     در رابطۀ ناب، فقط كافی نیست كه شخص، وجود دیگری را به رسمیت بشناسد تا آن دیگری، در واكنش به این رفتار، هویت شخصی خویشتن را مستحكم‌تر احساس كند. موضوع مهم این است كه براساس نكته‌های پیش گفته، هویت شخصی از خلال فرایندهای به هم پیوستۀ خودكاوی و توسعه خودمانی‌گری با طرف مقابل استحكام می‌یابد. چنین فرایندهایی به پدید آمدن «سرگذشت‌های مشترك»ی كمك می‌كنند كه بالقوه پیوستگی‌های نیرومندتری دارند تا بعضی ویژگی‌های فردی كه به حكم موقعیت‌های اجتماعی مشترك در تجربه‌های معینی به یكدیگر می‌پیوندند. اینگونه سرگذشت‌های مشترك ممكن است به كلی دور از نظم و ترتیب‌های زمانی و فضایی خاصی باشند كه در عرصه‌های اجتماعی وسیع‌تر شكل می‌گیرند. با این حال همان سرگذشت‌های مشترك خصوصی نیز به طرزی خاص در متن عرصه‌های اجتماعی وسیع‌تر انعكاس می‌یابند و هرگز از آن بریده نمی‌شوند. در عمل، سرگذشت‌های خصوصی مشترك، برحسب اینكه تا چه حد برنامه‌های زمانی زندگی دو طرف ماجرا را در خود ادغام می‌كنند، پدید می‌آیند و دوام می‌آورند.
     ارتباط ناب به طور كلی دو نفره است. ولی آثار و عوارض و تأثیرات آن لزوماً به حوزۀ آن دو نفر محدود نمی‌ماند. یك فرد معین ممكن است به طور همزمان در چند زمینه مختلف از ارتباط‌های اجتماعی درگیر باشد و همه آن روابط در جهت نوعی رابطۀ ناب پیش برود. و می‌دانیم كه رابطه‌های ناب به طور نوعی با یكدیگر مرتبط‌اند و به ایجاد محیط‌های ویژه‌ای برای صمیمیت، و خودمانی‌گری تمایل دارند. اینگونه محیط‌ها، بیانگر تقسیم نهادینۀ فضای زندگی اجتماعی به عرصه‌های خصوصی و عمومی هستند. رابطه‌های ناب قبل از هر چیز در قلمرو ازدواج و رفاقت و دوستی‌های بسیار نزدیك پدید می‌آیند. میزان تفاوت یا تغییر شكل محیط‌های خودمانی تابع بافت خاص هر زمینه و موقعیت‌های مختلف اجتماعی ـ اقتصادی است. در ضمن، ناگفته نماند كه بیشتر ویژگی‌های عصر جدید نیز به طور مشترك با عوامل یاد شده در تفاوت‌‌یابی محیط‌های خودمانی سهیم هستند. روابط بین پدر و مادر و فرزندان و همچنین روابط خویشاوندی گسترده‌تر، تا حدی از حوزه خاص رابطۀ ناب بركنار می‌مانند، زیرا این دو نوع رابطۀ آخری به میزان زیادی با ضوابط و معیارهای بونی سروكار دارند: به واقع، پیوندهای زیست‌شناختی (بدنی) مهم‌ترین عاملی هستند كه ظهور و بقای این نوع رابطه‌ها را تضمین می‌كند، ولی هر كدام از آنها تحت تأثیر عوامل دیگری هم قرار می‌گیرند كه می‌توانند مولد رابطۀ ناب باشند. روابط خویشاوندی، در صورتی كه از تكالیف و وظایف سنتی خود پالوده شده باشند، در عمل یا به صورت ارتباط‌هایی رنگ باخته و اسمی در می‌آیند یا به سوی نوعی رابطۀ ناب گرایش می‌یابند.
     روابط پدر و مادر و فرزندان موردی كاملاً استثنایی است (هم به دلیل نامتوازن بودن ریشه‌ای قدرت حاكم بر این روابط، و هم به سبب اهمیت كانونی آنها برای فرایند اجتماعی شدن كودكان). پیوندهای فشرده‌ای كه بین پدر و مادر، از یك سو، و فرزندان از سوی دیگر، برقرار می‌شود، در متن وابستگی‌های دوران كودكی شكل می‌گیرند. ولی این پیوندها در عین حال زنجیره‌هایی را هم تشكیل می‌دهند كه كودكان در میان حلقه‌های به هم پیوسته آنها مهارت‌های لازم برای برقراری رابطه‌های ناب در زندگی آینده را فرا می‌گیرند. ولی این هم هست كه در بافت جوامع عصر جدید، هر چه كودك بیشتر به سوی بلوغ و خودمختاری پیش می‌رود، عناصر رابطۀ ناب هم بیشتر وارد عمل می‌شوند. شخصی كه خانه پدری را ترك گفته ممكن است خود را موظف بداند كه تماس مداوم خود را با پدر و مادرش حفظ كند، ولی اعتمادی كه به طور «بازاندیشانه» شكل گرفته باشد باید براساس نوعی تعهد متقابل و خودخواسته توسعه یابد تا به ژرف‌تر شدن رابطه بینجامد.
     بازاندیشی مداوم در این رابطه و مآلاً عدم اعتماد همواره به طرف رابطه، انسان‌های خودشیفتۀ مدرن را دائماً در پی ایجاد و بسط «دارایی روابط ناب» خود نگاه می‌دارد و در مورد زنان مدرن، این امر باعث برهنگی و تلاش برای افزایش توانایی بسط روابط نزدیك با مردان نمود می‌یابد و این تبیین‌كنندۀ بخشی از پدیدۀ فراگیر برهنگی زنان مدرن یا زنان متأثر از مدرنیت جهانی شده‌است.
    
     ░▒▓ منابع...

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.