اندرو ادگار
چالز تیلور (1931)، فیلسوف كانادایی است كه با اثری كه دربارۀ هگل و فلسفۀ علوم اجتماعی (1975) نگاشت، شهرت جهانی یافت. وی بر مبنای این دو اثر نظریۀ سیاسی توانمندی را بسط داد كه سهم اساسی در گسترش نقادی پایبندی فلسفۀ انگلوامریكایی بر لیبرالیسم داشت. تیلور بشر را به عنوان «حیوانات خود تفسیرگر» (1985b) تعریف كرد. این تعریف، در وسیعترین تعبیر، مآلاً به این معناست كه انسانها در حالی كه در اریكۀ پادشاهی حیوانات تنها هستند، باید به پرسش چیستی هویت خویشتن (Self-identity) خویش پاسخ گویند. انسانها احساسی از «خویشتن» (self) دارند، اما چنانكه تیلور متذكر شده است، «خویشتن» داشتن آنها مثل كبد داشتن یا قلب داشتن ایشان نیست. «خویشتن» یك واقعیت حیوانی مربوط به فرد نیست، بلكه بیشتر یك تفسیر است كه به نوبۀ خود منوط به منابع زبانی در دسترس نوع بشر است؛ و روشی كه زبان برای «معنیداری» دارد، صرفاً مربوط به یك شخص به عنوان یك موجود جداگانه نیست، بلكه با جهان اجتماعی و فیزیكی حول فرد و روابط فرد با جهان مربوط است. تیلور نظر خود را با تمایز قایل شدن میان هیجانات و انفعالاتی كه یك حیوان غیرانسان (و مآلاً موجودات ناسخنگو) میتواند داشته باشد از یك سو و انفعالاتی كه یك انسان دارد، از سوی دیگر، كاملاً محقق و تثبیت میكند. همگی انسانها میتوانند انفعالات خاصی را همچون ترس یا لذت مشتركاً با حیوانات حس كنند. در اینگونه موارد پاسخ بلافصلی به یك محرك فیزیكی روی میدهد. تیلور در عین حال بر آن است كه یك حیوان نمیتواند شرمساری یا غرور را حس كند. چنین انفعالاتی پاسخ به موقعیتهایی است كه به طریق فرهنگی و اجتماعی تعریف شدهاند و مبتنی بر مركزیت شخص به عنوان سوژه انسان در متن موقعیت است. شرمنده شدن این را پیش فرض میگیرد كه فرد دركی از امر خوب دارد كه انسانها باید در پی آن باشند و دركی از اینكه چگونه كسی با كوتاه آمدن از آن آرمان، دچار خبط و سقوط میشود (و به علاوه دیگران چگونه برداشتی از این خبط دارند). این برداشت از امر خوب، و تفسیر منتج از آن كه اعمال و شرایط انسان را تسهیل و آسان میكند، صرفاً در زبان انسانی است كه میتوانند با هم مفصلبندی و مرتبط شوند. به این ترتیب افراد بشر، موقعیت خود را در آنچه تیلور به آن فضای اخلاقی اطلاق میكند مشخص میكنند، و این فضای اخلاقی منابعی را در اختیار فرد قرار میدهد تا حس و تلقیای از زندگی خود داشته باشد.
یك نتیجۀ مهم از این تلقی از نوع بشر این است كه این چشمانداز ارائهگر برداشت عمیقی از استدلال اخلاقی است (1985c). تیلور میان عدم توافق ما بر سر موضوعات مربوط به سلیقۀ آشپزی و اختلاف نظرهای اخلاقی ما تمایز قایل میشود. اگر شما دوست داشته باشید كه چای را با شكر میل كنید و من نه، چیز بیشتری [از آنچه گفته شد] راجع به این اختلاف نمیشود گفت. این امور، واقعیات حیوانی مزاج ما هستند و اصلاً هیچ موضوعتی ندارد كه گفته شود كه سلیقه شما «غلط» است. اما اگر شما از اعمال جرایم سنگین حمایت كنید و من نه، این مطلب دیگر موضوع یك ترجیح ساده نیست. بلكه این به چیزی مربوط میشود كه تیلور به آن، «ارزیابی جدی» اطلاق میكند. میتوان به درستی از شخصی خواست كه تبیین و توجیه بیشتری راجع به قضاوتهای اخلاقی خود ارائه دهد و این كار را میتوان با پرداختن به عقاید اصولیتر، خصوصاً از طریق توجه به درك وی از برحق بودن و برحق نبودن دیگران، از راه عنایت به برداشت ایشان از زندگی خوب و درك آنها از برحق بودن خودشان صورت داد. باز این فقره نیز با فضای اخلاقی كه به لحاظ زبانی مفصلبندی و منسجم شده است و آگاهی فرد از جایگاهش در این فضا مربوط است. پس نكتۀ اصلی دیدگاههای تیلور این است كه ما مجهز به ترجیحات ارزشی و توانایی ساماندهی قضاوت اخلاقی (البته همانطور كه به ترجیحات سلیقهای شدهایم)، به دنیا نیامدهایم، بلكه چنین ارزیابیهایی را از فرهنگمان فرا میگیریم. این ارزیابیها به نوبۀ خود، احساس و تلقی ما از «خویشتن» را ایجاد میكند؛ چرا كه هدفهایی را كه باید از آنها پیروی كنیم و داستان زندگی را كه در آنها میتوانیم از موفقیت و شكست خود در رسیدن به آن هدفها سخن بگوییم، تأمین و هماهنگ میكند.
ارزیابیها ایستا نیستند. گر چه از نظر تیلور، تنها از طریق گفتگو با دیگران در متن اجتماع است كه به تدریج به آموختن معنای اصطلاحاتی همچون «شرم»، «غرور» و «عشق» نایل میشویم، اما در عین حال این گفتگو عرصهای برای تحول نظامهای ارزشی نیز هست. تیلور از كثرت هدفها كه اعضای جوامع معاصر را با هم رو در رو میسازد، آگاه است. تیلور بر آن است كه «ابرهدفها» یی (یا هدفهایی كه در تعیین گوهر شأن و مقام انسانی در غایت اهمیت هستند) وجود دارند و این ابرهدفها ظهور سایر اهداف را تنظیم و تنسیق میكنند. اما ابرهدفها منابع و آبشخوری برای تضاد نیز هستند. ممكن است گروهها و اجتماعات مختلف ابرهدفهای یكسره متفاوتی را در نظر بگیرند (و به این ترتیب، معنای «غرور» یا «شرم» میتواند در اجتماعات مختلف متفاوت باشد). از نظر تیلور، ضرورتی ندارد كه این تضاد به یك نسبیتگرایی اخلاقی خشك (كه براساس آن گفتگوی میان اجتماعات به همان اندازه بیمورد است كه بحث در مورد ترجیح قهوه شیرین و تلخ) منجر شود. گرچه تیلور امكان گزینش یك ابرهدف به عنوان یك ابرهدف مطلقاً خوب و درست را رد میكند، اما بر آن است كه هر ابرهدف مشخص، ممكن است از طریق تأمین برداشت سازگارتر و پیچیدهتر از جهان و جایگاه كنشگران در جهان، بر ابرهدف دیگر تفوق یابد. بنابراین ممكن است تیلور با یك روایت تاریخی بیپایان مواجه شود كه در آن ابرهدفهای نو و غنیتر جایگزین [قبلیها] میشود (1989).
░▒▓ برای مطالعۀ افزون
Mulhall, S. and A. Swift, (1992), Liberals and Communitarians, Oxford, Blackwell.
░▒▓ مآخذ...