برداشت آزاد
• برای کارل مارکس، ماکس وبر و امیل دورکیم، فهم مدرنیت مبتنی بر انتقاد نیرومند اگزیستانسیالیستی از نهادها و ارزشهای مدرنیت است.
• آنها بدین ترتیب، جهات مخرب مدرنیت علیه عقلانیت همه جانبه انسانی و خودمختاری اخلاقی را کشف کردند.
• عنصر اگزیستانسیل در وبر و دورکیم، از نیچه و شوپنهاور اخذ شده است، و در مارکس، این عنصر از ترجیح تلویحی حضور آگاهانه سوبژکتیویته در جهان در پدیدارشناسی هگلی اقتباس گردیده است.
• کارل مارکس، با اتکاء به این عنصر اگزیستانسیل الینه شدن، بیعدالتی و آگاهی کاذب را در مییابد. و در این آگاهی کاذب، علمگرایی مقصر است. علمگرایی، برای مارکس، توجیه فلسفی لازم را برای اقتصادهای تودهای و فتیشیسم قرن نوزدهم، و نیز، قوانین عام و فراگیر تولید و مصرف را به دست میداد که یک جهان تعینیافته را منعکس میساخت که در آن، خودآگاهی و آزادی فردی از میان میرود. پیشرفتی که توسط روشنگری پیشبینی شده بود، توهم بود، زیرا ماحصل بازار صرفاً تبیین اقتصادی بیعقلی سازمان اجتماعی تولید بود.
• ماکس وبر، از همان چشمانداز و تفکر کانتی دربارهی جهان، منطق یک کابوس آپولونی و بیمعنایی عقلانیت ابزاری را در نهیلیسم مدرنیت مینگرد. وبر، اقتصاد نوکلاسیک و مارکسیستی را جنبهی نظری فرایند عقلانیسازی صوری و تکنیکی محدودگر انسان میدید.
• امیل دورکیم، در نگاهش به جهان، بدبختی، رنج و بیقانونی، ظهور خودکشی و از بین رفتن همبستگی اجتماعی، خیرخواهی عمومی و وجدان جمعی را میبیند. کارکردگرایی اولیهی دورکیم و تأکید او بر واقعیتهای اجتماعی، به سمت نوعی تفسیر ایدهآلیستی از بازنمودها و ارادهی اجتماعی بسط مییابد که هم از کانت و هم از شوپنهاور اقتباس کرده بود. کارکردگرایی او در نهایت، مرتبط با پرسشهایی دربارهی انصاف و فضیلت است.
• جامعهشناسی کلاسیک، با نقد روشنگری، به ارتفاعات آکروپولیس بازگشت تا علم جدید را با اقتصاد سیاسی و اخلاق تلفیق کند. مدرنیت، اجازهی ظهور سعادت بشری، عقلانیت، آزادی یا تحقق حقوق خصوصی و آزادی را نمیدهد.