مایکل فرانسیس مور؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ دانلد ترامپ هرگز واقعاً نمیخواست رئیس جمهور ایالات متحده شود. من این را با اطمینان به شما میگویم. نمیخواهم بگویم از کجا خبر دارم. نمیگویم که من و ترامپ دارای یک نماینده یا وکیل یا آرایشگر مشترک هستیم یا اگر بودیم هم ارتباطی با این حرفم داشت. و مطمئناً نمیگویم که من در ادارات یا راهروهای ان بیسی یا هر جای دیگر امکانات استراق سمع دارم، ولی، افراد مشخصی هستند که هم الان در حال خواندن این مطلب هستند و خودشان میدانند کی هستند، میدانند که تک تک کلمات جملات زیر عملاً اتفاق افتاده است.
▬ ترامپ از معامله خود به عنوان مجری و ستاره برنامه پر بینندهاش دران بیسی به نام «کارآموز» ناراضی بود. چون فقط پول بیشتر میخواست. تا اینکه به این فکر افتاد که در مبارزات ریاست جمهوری شرکت کند، به امید کسب توجهی که بتواند از قبل آن موضع خود را در مذاکره بر سر معاملاتش قویتر کند. ولی، او به عنوان سلطان خودخوانده قراردادسازان میدانست اینکه انسان از قبل بگوید که قرار است چه کاری کند، کارش را بیارزش میکند؛ میدانست که انجام آن کار اقدامی است که باعث میشود حرامزادگان سرجایشان بنشینند و به او توجه کنند.
▬ ترامپ بر سر انتقال برنامهاش به شبکههای دیگر، گفتگوهایی را با آنها آغاز کرده بود. این یک اهرم دیگر برای رسیدن به هدف مورد نظرش بود- ترس از دست دادن او و رفتنش به شبکهای دیگر- و زمانی که «بی سروصدا» با رئیس یکی از این شبکهها دیدن کرد و حرفش در همه جا پیچید، موضع او تقویت شد. او فهمید که زمان بازی کردن با کارت بزرگش فرا رسیده است.
▬ به این ترتیب، بود که او تصمیم گرفت در مبارزات ریاست جمهوری شرکت کند.
▬ البته، او واقعاً خیال نداشت برای رسیدن به ریاست جمهوری وارد این کارزارها شود؛ فقط میخواست اعلام نامزدی کند، چند گردهمایی بزرگ برگزار و چند ده هزار طرفدار را دور خود جمع کند و منتظر جایگاه خود در اولین نظر سنجی بماند که او را در رتبه نخست نشان میدادند! چه چیزی از این بهتر؟ بعد هر معاملهای را که میخواست میتوانست انجام دهد، معاملهای به ارزش چند میلیون دلار بیشتر از مبلغی که در حال حاضر به او میپرداختند.
▬ به این ترتیب، در ۱۶ ژوئن سال پیش او روی پله برقی متحرک طلاییاش قدم گذاشت و دهانش را باز کرد. در حالی که کارزارش نه ساختار پرسنلی داشت و نه زیرساخت رقابتهای انتخاباتی در گستره ۵۰ ایالت – که به خاطر داشته باشید به هیچ یک اینها نیازی نداشت، چون خیال نداشت در یک کارزار انتخاباتی واقعی شرکت کند- و هیچ متن از پیش آماده شدهای نیز نداشت و برای همین در کنفرانس مطبوعاتی بدنامش از ریل خارج شد و مکزیکیها را «تجاوزگر» و «قاچاقچی مواد مخدر» نامید و خواستار کشیدن دیواری برای دور نگه داشتن آنها از ورود به امریکا شد. یهودیان حاضر در اتاق انگشت به دهان ماندند. اظهارات او چنان تهاجمی بود که در ذهنان بیسی هم نمیگنجید که چک رقم درشتتری را به او پیشنهاد کند، پس، بلافاصله او را با این اظهارنظر مختصر اخراج کرد: «با توجه به اظهارات توهین آمیز اخیردانلد ترامپ در ارتباط با مهاجرین، ان بیسی یونیورسال در حال خاتمه دادن به رابطه کاری خود با آقای ترامپ است». ان بیسی گفت که همچنین، در حال لغو دو برنامه پر زرق و برق انتخاب ملکه زیبایی متعلق به ترامپ، میس امریکا و میس یونیورس نیز هست. بمب ترکید.
▬ ترامپ مات و مبهوت ماند. در هنر معاملهگری این دیگر خیلی زیاده روی بود. او اصلاًانتظار چنین چیزی را نداشت، اما، به هر حال، به طرحش چسبید تا با نشان دادن اینکه چگونه میلیونها امریکایی خواهان این هستند که «او رهبر آنها باشد»، «ارزش» خود را در چشم دیگر شبکهها افزایش دهد. البته، او میدانست (و کسانی که او به آنها اعتماد داشت هم به او گفته بودند) که هیچ امکانی برای اینکه واقعاً در انتخاباتهای مقدماتی برنده شود، وجود ندارد و او قطعاً نامزد جمهوری خواهان نخواهد شد و هرگز و هرگز رئیس جمهور ایالات متحده نخواهد شد. البته، که نمیشود! نمیخواست هم بشود! شغل رئیس جمهور بودن بسیار پر مشغله و کسالت بار است و مجبوری در گتویی در واشنگتن و در یک جای کوچک ۲۰۰ یارد مربعی زندگی کنی. خانه قدیمی غمباری که فقط دو طبقه دارد! «طبقه دوم» آن هم یک پنتهاوس نیست!، ولی، هیچ کدام اینها مایه نگرانی نبود، اگر «ترامپ در راه ریاست جمهوری» تنها ترفندی بود که فقط قرار بود چند ماهی طول بکشد.
▬ بعد اتفاقی رخ داد. و اگر دست بر قضا صداقت داشته باشید احتمالاً، اذعان میکنید که شما نیز به همین شکل واکنش نشان دادهاید. ترامپ در مقابل، دیدگاه شگفت زده خودش کشور را به جنب و جوش درآورد، بخصوص کسانی را که مخالف میلیاردرها بودند. او در نظرسنجیهای رأی دهندگان جمهوریخواه یکراست به سراغ یک درصدیها رفت. بیش از ۳۰ هزار از طرفداران پر سر و صدا اندک اندک در گردهماییهای او جمع شدند. تلویزیونها هم از خدا خواسته دو دستی به آن چسبیدند. او به اولین چهره معروف امریکایی تبدیل شد که قادر بود در هر نمایشی که خودش میخواست در آن حضور داشته باشد جا رزرو کند. او به سادگی قادر بود با یک تلفن کاری کند که آنها در پخش زنده خود زمانی را به او اختصاص دهند.
▬ ترامپ یک بار دیگر عاشق خودش شد و خیلی زود مأموریتش را برای انجام یک معامله خوب با یک برنامه تلویزیونی از یاد برد. یک برنامه تلویزیونی؟ شوخی میکنید- این کار برای آدمهای بیعرضهای مثل کریس هریسون خوب است- او سلطان جهان بود! کوچکترین فکری که از او صادر میشد روزها، هفتهها و ماهها همه جا و توسط همه مورد بحث و بررسی و تجزیه و تحلیل قرار میگرفت. چنین چیزی هرگز در «کارآموز» اتفاق نیفتاده بود! مجری یک برنامه تلویزیونی؟ او ستاره تمام برنامههای تلویزیونی بود و به زودی تقریباً، نتیجه تمام انتخاباتهای مقدماتی را به نفع خود رقم میزد!
▬ و بعد... میتوانید لحظهای را ببینید که سرانجام، به روی او طلوع کرد... آن مکاشفه «آه نکبتی!» آن «من واقعاً دارم نامزد جمهوریخواهان میشوم... و زندگی زیبای تجملیام - گندش بزنند- دارد به آخر میرسد!» این شبی بود که او در انتخابات مقدماتی نیوجرسی برنده شد. تایم اینترنتی تیتر زد: «نطق پیروزی قاطع دانلد ترامپ بعد از پیروزی در نیوجرسی». به جای اینکه یکی از نطقهای بلند وعجولانه باشد، به شدت افسردهکننده بود. بدون انرژی، بدون خوشحالی، چرا که، او فهمیده بود اکنون، مجبور است شیرینکاریای را که شروع کرده، ادامه دهد. این دیگر قرار نیست هنر سرگرمیسازی باشد. قرار است کار کردن به معنای واقعی باشد.
▬ هرچند که خیلی زود اختیار سرنوشتش را در دست گرفت، اما، «تجاوزگر» نامیدن مکزیکیها و اظهارات نژادپرستانه، زن ستیزانه به برندش آنچنان آسیب زده بود که دیگر غیرقابل مرمت بود و به یک بازنده بد و بدتر و عنقریب تبدیل شده بود.
▬ ولی اجازه دهید نظریه دیگری را مطرح کنم، نظریهای که فرض را بر این میگیرد که ترامپ آن قدرها که به نظر میآید احمق یا دیوانه نیست. شاید افت جایگاه او در سه هفته گذشته تصادفی نبوده. شاید تمام اینها بخشی از راهبرد جدید او برای خروج فوری از مسابقهای است که به هر حال، هرگز قصد نداشت تا آخرش پیش برود. به این دلیل که- مگر آنکه فقط «دیوانه» باشد- تنها توضیحی که برای بیرون دادن غیر معمول هر روزه اظهارنظرهای متهورانه و انزجار آور یکی بعد از دیگری او وجود دارد، این است که او این کار را آگاهانه (یا نیمه خودآگاهانه) انجام میدهد تا تقصیر اجبار به خارج شدن از مسیر مسابقه را به گردن «دیگران» بیندازد. اکنون، بسیاری حس میکنند که همین جا پایان بازی است، چرا که، میدانند ترامپ به طور جدی نمیخواهد یک کار عملی واقعی انجام دهد-و مهمتر آنکه او نمیتواند رنج این را به جان بخرد و نخواهد هم خرید- که به طور رسمی و قانونی در شب هشتم نوامبر اعلام شود که یک بازنده است؛ بازنده!
▬ به حرفم اعتماد کنید. من با این یارو ملاقات کردهام. یک بعدازظهر را با او گذراندهام. او ترجیح میدهد کلینتونها و اوباماها را به مجلس عروسی بعدیاش دعوت کند تا اینکه ثانیههایی بعد از آخرین نظرسنجیها در آن شب بسته میشوند، حرف بنفش «بازنده» روی پیشانیاش حک شود.
▬ بعدالتحریر: دانلد، اگر این مطلب را میخوانی هرچه زودتر این کار را بکن. به حزب مأیوست این فرصت را بده تا تکههایش را جمع و جور کند و رایان یا رامنی را نامزد اعلام کند تا آنها بتوانند کسانی باشند که کاخ سفید، کنگره، مجلس نمایندگان و دیوان عالی را ببازند. زیاد به خودت سخت نگیر. تو تنها نتیجه منطقی حزبی هستی که جریان موجود نژادپرستی و تعصب را تجسم بخشیدهای و یک درصدیها را برای دههها محکوم به زشتترین کارها کردهای و اکنون، ترامپ آنها برای تحمل عواقب کارهایش به خانه برمی گردد.
مأخذ:فارس
هو العلیم