فیلوجامعه‌شناسی

برای درک تهران؛ قسمت ششم. تهران دهه ۱۳۷۰

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


░▒▓ مقدمه قسمت ششم:
در نبود مطالعات اجتماعی طولی برای درک عمق تاریخی وضع فعلی اقشار متوسط شهری تهران، و در تدارک برآوردی از آن چه در آتیه بر این قشر خواهد رفت، مروری به تاریخ سینمای ایران که عملاً تاریخ سینمای تهران و تاریخ تهران است و هنوز هم تهرانی است و به ایرانشهرهای اصیل به چشم غریبه‌ای قابل تمسخر و قابل فروش به فستیوال‌های جهانی می‌نگرد، آموزنده خواهد بود. این بررسی از ۱۳۱۲ آغاز شده است، و اکنون در قسمت ششم، به بررسی سینمای دهه هزار و سیصد و هفتاد تهران خواهیم پرداخت. این پاورقی‌ها تألیف آزادی است از تاریخ نگاری‌ها و تحلیل‌های فریدون جیرانی، محمد امین قانعی‌راد، بهارک محمودی، عباس کاظمی، محمد علی همایون کاتوزیان، اعظم راودراد، یوسف علی اباذری، مهدی اجرایی طوسی، و یرواند آبراهامیان. دولت خوانندگان منتقد مستدام.

░▒▓ تهران دهه ۱۳۷۰
▬    دهه‌ی هفتاد، دهه سازندگی و ساخت و سازهای زیربنایی تهران است. پل‌های هوایی، تونل‌ها، بزرگراه‌ها، برج‌های سر به فلک کشیده، مراکز تجاری زنجیره‌ای و بالاخره، پارک‌ها و بوستان‌های کوچک و بزرگ در جای جای شهر، چهره آن را به کلی دگرگون ساخته است. برای یک ناظر بیرونی، این تهران توسعه یافته و محل زندگی مردمانی خوش و آسوده به نظر می‌رسد، اما، در لایه‌ی زیرین این مظاهر، آدم‌های معمولی و سطح پایین جامعه زیر انواع فشارهای اقتصادی به سر می‌برند و بسختی روزگار می‌گذرانند. برای آن‌ها این ظواهر مدرنیت حکم بارهای بزرگی را دارد که بر دوششان سنگینی می‌کند، و آن‌ها باید هزینه‌های آن را بپردازند.
▬    قهرمان سینمای تهران که از میان اقشار متوسط مردم برخاسته، در سال‌های هفتاد به سوی سرگشتگی و بی‌هدفی در حرکت است؛ گویی بنیان تمام امیدهای دهه شصت که نوید طرح نوی جایگزین مدرنیت می‌دادند، با ساختن خانه‌ها و آزادراه‌ها و پارک‌ها، اکنون، نقش بر آب شده‌اند؛ از این روست که باید تهران دهه هفتاد را شهر حسرت دانست؛ تهران که بر رؤیاها، خاطره‌ها و معصومیت‌های انقلابی و مقاوم خود که اکنون، در حال از دست رفتن بودند، مرثیه سرایی می‌کند، و این همان حسرت از دست رفتن رؤیایی است که در سکانس پایانی «اجاره‌نشین‌ها» نوید آن داده می‌شد. اوج این نومیدی را می‌توان در مانیفست سترگ «آژانس شیشه‌ای» (ابراهیم حاتمی‌کیا، ۱۳۷۶) و بیانیه‌های صریح حاج کاظم در فرجام دهه هفتاد مشاهده کرد.
▬    ابتدا، شکلی از این حسرت در نگاه متفاوت دریغ «سلطان» (مسعود کیمیایی، ۱۳۷۵) بر از دست رفتن خانه مادری و جایگزینی آزادراه‌های پهناور به جای آن است؛ آن جا که در میانه آزادراه که پیش از این، خانه مادری‌اش بوده است ایستاده و بغض آلود می‌گوید: «خونمون این جا بود، این جا پنج تا اتاق، دو تا باغچه و یک حوض بود، بزرگ نبود، قد خونه شما نبود، اما، بود... ». دو قدم با راهنمایی درخت مجنون به راست می‌رود و پا به زمین می‌کوبد: «اینجا اتاق من بود؛ مجنون وسط حیات رضا بود؛ خیلی وقته رضا رو ندیدیم؛ دیگه بی‌خونه شده؛ مادرم، اتاقش این جا بود؛ سماورشم این جا روشن بود؛ همیشه روشن بود؛ این جا اتاق من بود؛ قدرت اینجا می‌نشست؛ برا ساخت این اتوبانا خونه‌های ما رو خریدن، ما هم دیگه صاحب خونه نشدیم». او خطاب به مریم می‌گوید: «از خونت مواظبت کن، خونه‌ها خراب می‌شن، جاش بهتر ساخته می‌شه، اما، با پول بیشتر؛ کی پول بیشتر پیش ما بوده؟ دنیا این‌جوری بزرگ می‌شه، شهر عین بهشت شده، اما... اما... ».
▬    سلطان که بهترین سال‌های عمر خود را در خانه‌ای کوچک، کنار مادری که همیشه آمادۀ پذیرایی از او و رفیق سالیان اوست سپری کرده، اکنون، بر این چهره‌ی تازه تهران که تحت عنوان سازندگی، کمر به قتل خاطرات و آشیانه او بسته است بر می‌آشوبد. در واقع، مخالفت او با این شکل تازه‌ی تهران نه از سر عناد با سازندگی و ترقی که از سر حسرت است بر آن چه روی خاطرات او بنا شده و با سرعت عبور می‌کنند؛ از این روست که بهشت را در آن چه از دست رفته است، می‌جوید. او می‌داند که امر مدرن، هر آن چه گذشته‌ی اوست را از او خواهد ستاند، و در قبالش چیز ارزشمند تازه‌ای برای عرضه کردن نخواهد داشت. تهران امروز دیگر برای سلطان خوشایند نیست، تهران امروز که «پسران باهری» با اندیشه ساختمان‌سازی به جان آن افتاده‌اند، دیگر امن نخواهد بود، آخر این‌ها آبا و اجداد برایشان مهم نیست، فقط می‌خواهند بفروشند و بروند و ناامنی و بی‌خانمانی را بر جای بگذارند. خانواده باهری همان خانواده نوکیسه‌ای است که پرده احساسات را از روی امور کنار زده و روابط انسانی را به روابط پولی صرف بدل کرده است.
▬    تهران دهه هفتاد، چنان در مجموعه‌ای از روابط آشفته و در هم و بر هم و نامفهوم اجتماعی-فرهنگی گرفتار می‌آید که نه خود و نه شهروند را از آن خلاصی نیست؛ سلطان نیز خود را در رویارویی با این چهره‌ی جدید و نقابی که پس، آن را گرفته است، ناآشنا باز می‌یابد؛ ناآشنا با تهران که به شدت در حال طراحی شدن است و انعطاف‌ناپذیر به نظر می‌رسد. او از این تحول جا مانده است، اما، این تهران حسرت‌زده که سلطان را در هیاهوی خود گم می‌کند که کماکان در آستانه تغییر است؛ تغییری که در «زیر پوست شهر» با تصویر انتخابات نوید داده می‌شود؛ تهران که در حال تجربه‌ی انتخابی دیگر است، حتی، اگر به امیدهای پیشینش دست نیافته باشد باز هم دوست دارد شانس خود را امتحان کند. مادری که خانه و خانواده‌اش را از دست داده، باز هم به پای صندوق‌های رأی می‌رود، گلایه می‌کند، اما، باز دست از انتخاب نمی‌کشد. او در نقطه مقابل سلطان جای دارد، چرا که، سعی دارد با این تغییر کنار بیاید و هویتی جدید دست و پا کند، خانه‌ی کلنگی ویران شده نمادی از نفس اوست که در حال ویرانی و بازسازی است و چه چیزی بهتر از این می‌تواند فرایند مدرن شدن یا سیالیّت و پویایی ادغام گذشته و حال را به تصویر درآورد، اما، نگاه سلطان نگاهی متفاوت است، او یک انقلابی و مقاوم است که دیگر امیدش را به تحقق طرح رقیب مدرنیت از دست داده است. سلطان که می‌داند با این تناقض رفع نشدنی کنار نمی‌آید، بر می‌آشوبد و این برآشفتگی مرگ او را به ارمغان می‌آورد. مرگ سلطان، هشدار حضور متداوم این تناقض‌ها و یادآور این است که از میان رفتنی نیستند و بخشی از زندگی جدید خواهند شد؛ تناقضی که سلطان تاب آن را نخواهد داشت... اما جامعه راه خود را به سوی مدرنیزاسیون ادامه می‌دهد و بنا بر این، تضادها را نیز در دل خود حفظ خواهد کرد.
▬    این جبر و اجبار پولکی، به طرز فاحشی خود را در پیشنهادهای کاسبکارانه‌ای که در «آژانس شیشه‌ای»، از سوی گروگان‌ها به حاج کاظم ارائه می‌شود، نشان می‌دهد. نوشهرنشینان، از طریق پرداخت شخصی هزینه‌ی آن چه به دست می‌آورند، «زندگی را می‌خرند» و این کار را کاملاً مستقل از دیگران و به اتکاء پول انجام می‌دهند (یا اقلاً تا مطالبه‌ی انجام چنین خرید بزرگی را دارند؛ بخش عمده‌ای از سیری ناپذیری مطالبات اقتصادی در طبقه‌ی متوسط شهری ایران به این دلیل است). این شیوه در میان‌مدت، سبکی از زندگی فردمدار را پدید می‌آورد که در ازای آسیب رساندن به روابط مدنی میان شهروندان غالباً منفعل، لذت‌گرایی و خودشیفتگی سلطه می‌یابد و مورد تشویق قرار می‌گیرد.
▬    موضوع «آژانس شیشه‌ای»، سپری شدن دوران «اخوت و برادری» زمان جنگ و غلبه‌ی اصل مبادله‌ی سنگ‌دلانه است. از نظر گروگان‌ها و مأموران دولتی سازندگی و اصلاحات، حاج کاظم خیال بافی است که هنوز در رؤیای جنگ به سر می‌برد و «اصل واقعیت» فعلی را که همان اصل مبادله باشد، فراموش کرده است یا اساساً در یاد گرفتن آن کندذهن است. این را هم مأمور امنیتی دولتی به او می‌گوید، هم دانشجویان و حاجی بازاری‌ها و کارمندان و تجار و خانه‌داران، اما، واقعیت آن است که حاج کاظم بر آن است که اگر بناست سازندگی و اصلاحاتی در کار باشد، می‌باید مقوم آن اخوت و همبستگی و وفاق جمعی باشد، نه روحیه‌های نفع‌طلب و مدرنیستی که قبل از انقلاب هم بود. حاج کاظم نمی‌تواند منظور خود را به دیگران حالی کند و مدام در برابر رشوه‌ها و راه حل‌های کاسب کارانه که مد روز «عصر سازندگی» و «عصر اصلاحات» است مقاومت می‌کند؛ مهم‌تر از او عباس است که با عقل و درایت و ایثار، میان سخن حق دوست خود و نیازردن مردم، و حتی، دولت، سرگردان مانده است و به هیچ وجه حاضر نیست دست از اصول خود بردارد، حتی، اگر به قیمت جانش تمام شود که شد. این دو رزمنده نه در پی نفع‌جویی شخصی، بلکه در پی ساختن جامعه‌ای هستند متکی بر عقل و ارزش و وفاق و اخوتی که در زمان جنگ حاصل آمد و دلیلی ندارد که اکنون، مبنای عمل جمعی قرار نگیرد. سخن حاج کاظم و عباس نشنیده باقی مانده است و نهادهای متکی بر عقل و یاریگری در جامعه‌ی ما اندک‌اند، اما، اگر به پدیده‌ی «گروه کرکس‌ها» که همان روزها در صفحات حوادث روزنامه‌ها غوغا می‌کرد، نگاه کنیم، در می‌یابیم که چگونه «اخوت جنایت کارانه» جای «اخوت برادرانه» نشسته است. این گروه نمونه‌ی کامل گروه اقتدارگرای خودشیفته‌ای است که خود را اسیر لذت و مرگ نموده است و با ایمان، به امیال لذت جویانه و مرگ‌طلبانه خود ادامه می‌دهد، حتی، بر بالای دار.
▬    در جامعه‌ی شهری دهه هفتاد و پس از آن، و خصوصاً در زندگی سرد و بی‌روح اقشار متوسط شهری شیوه‌ی زندگی، شدیداً خصوصی شدند. با این خصیصه که فضیلت‌های اجتماعی مثل صمیمیت، مسؤولیت و تعهد اجتماعی به صورت فزاینده جای خود را به تأمین نیازهای فردی دادند. توسعه‌ی روحیه‌ی مبادله‌گر در زیر سایه‌ی شکل‌گیری شرکت‌ها، نقشی بنیادی در توسعه و بسط مصرف‌گرایی داشت، چرا که، مصرف‌گرایی فراهم آورنده‌ی ابزارهای مورد نیاز سرمایه‌داری خرده‌پای شرکتی ایرانی در ترغیب مردم، به دلخواه و اجتناب‌ناپذیر دانستن این شیوه از زندگی بود. در هنگامه‌ی آتشبار تبلیغات تجاری تلویزیونی و آگاهی‌های بازرگانی روزنامه‌ای همه‌ی قلمروهای حیات و وجود انسانی در تیررس تهاجم ارزش‌های تجاری قرار گرفتند که مهم‌ترین آن‌ها به طور واضح، «مصرف» بود (بدون تعریف درستی از نیاز واقعی انسان).
▬    تلویزیون از موقعیت حساسی در ترویج این مصرف‌گرایی برخوردار گردید، تا هم تمهیدات مطمئن فروش کالاها و خدمات را فراهم کند، و هم از آن مهم‌تر، شیوه‌ی زندگی مصرف‌گرا را تقویت نماید. تلویزیون به علاوه، در رواج مصرف‌گرایی از طریق خانه‌نشین کردن فرد سهم مهمی را به عهده گرفت و سرگرمی‌های خانگی و کامپیوتری و ویدئوها نیز این روند را تشدید کردند. تلویزیون که نفوذ روز افزونی یافت، مصرف بیشتر، متنوع‌تر و… را القاء کرد. تبلیغات‌گران و تأمین‌کنندگان مالی برنامه‌ها به طور خاص، شیوه‌های مؤثرتری را آفریدند تا پیام‌های خود را با احتمال بسیار بیشتری در دسترس گیرندگان قرار دهند. یکی از فرض‌هایی که می‌شد بر اساس آن مخاطبان را به صورت دقیق‌تر هدف گرفت، جا دادن آگهی‌های مربوط به فرآورده‌های قابل درک از طریق حواس در لا به لای سریال‌ها و فیلم‌های تلویزیونی یا برنامه‌های پر بیننده دهه ۷۰ مانند «شب‌های تابستان» و «شبتون به خیر» بود.
▬    به علاوه، محتوای بسیاری از فیلم‌ها و برنامه‌ها و بویژه دکورچینی فیلم‌ها در القاء شیوه‌ی زندگی مصرف‌گرا و الگوهای مصرف تازه کار گرفته شدند. مثلاً، فیلم‌های عامه‌پسندی مانند «مهر خاموش» (مسعود آب‌پرور و سیروس مقدم، ۱۳۸۱) الگوی استفاده از آب پرتقال به هنگام صرف صبحانه به جای شیر یا استفاده از عینک‌های مختلف در مواقع مختلف را حقنه می‌کردند. نشانه‌هایی از موفقیت، زیبایی، مد، شهرت، لذت و رضایت که به صورت روزمره در برنامه‌های تلویزیونی نشان داده می‌شد، در حقیقت، به گونه‌ای به همگان عرضه می‌شدند که در بازگشت برای تبلیغات‌گران دستاوردهایی داشته باشند، و البته، ما باید در میان آن دستاوردها در جست و جوی چیزی برای بازار می‌بودیم.
مأخذ:رسالت
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.