فیلوجامعه‌شناسی

مرور یادداشت‌های دوران دانشجویی؛ آغازگاه فکر اجتماعی مسیحی

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    ظهور مسیحیت، انقلابی در تفکر اخلاقی مغرب‌زمین و نوع نگرش به جهان و نسبت اعمال انسانی با آن ایجاد کرد، چرا که، فهمی دینی از خیر را در تفکر غربی بنیان نهاد. در دیدگاه مسیحی شخص به طور کلی، وابسته به خداوند است و نمی‌تواند خیر را با ابزار اراده یا عقل به دست آورد، بلکه با تأیید و کمک الهی است که می‌تواند به این امر نائل آید. نخستین اعتقاد مسیحی در این قانون طلایی بیان شده است که «آنچه دوست می‌داری با تو کنند با ایشان کن». مسیحیت نخستین به فضایل زهد، شهادت، ایمان، مهربانی، بخشندگی و دوری از عشق جنسی تأکید دارد که کمتر از آن‌ها از سوی فیلسوفان کلاسیک یونان و روم مهم تلقی می‌شد.
▬    نیروی اصلی شکل‌دهنده به نظریات اخلاقی در چهارچوب مسیحیت، رقابت با دستگاه اخلاقی مانوی بود. مانویت مذهب حکومتی پارسی بود و بر آن تأکید داشت که خیر و شر (روشنی و تاریکی) دو نیروی متضادند که برای تسلط می‌رزمند. مانویت پیروان قابل توجهی در قرون سوم و چهارم میلادی یافت. سن آگوستین، پایه‌گذار الهیات مسیحی، در ابتدا یک مانوی بود که پس از آن‌که متأثر از افکار افلاطونی شد به دین عیسوی گروید. او پس از ایمان به مسیحیت و غسل تعمید به سال ۳۸۷، در صدد تلفیق دیدگاه افلاطونی با درک مسیحی از نیکی، به عنوان یک ویژگی خداوند و زشتی، به عنوان هبوط آدم در اثر گناهی که او را از مهربانی خدا محروم ساخت، برآمد. این وجهه‌نظر هم‌چنین، می‌تواند با تقابل گناه بزرگ او در دوره‌ی جوانی و تأکیدی که مسیحیت نخستین به پاک‌دامنی و تجرد می‌سپرد نیز مرتبط دانسته شود.
▬    آگوستین قدیس هم‌چنین، از کسانی است که به انتشار نام افلاطون نزد مسیحیان بسیار کمک کرده است. او تنها افلاطونیان را از میان فیلسوفان مشتغل به الهیات می‌دانست و می‌گفت که فیلسوفان دیگر عقل خود را برای یافتن علل اشیاء به کار انداخته‌اند، و حال آن‌که افلاطونیان خدا را شناخته‌اند و دانسته‌اند که اوست علت جهان و نور حقیقت و منبع سعادت. پس، آن‌چه ایشان کم دارند تصور غایتی نیست که باید به آن رسید، بلکه راه وصول به این مقصود است که مسیح باشد. به نظر وی مسیح میانجی است، اما، این وجود میانجی، آن‌طور که فیلسوفان منظور می‌داشتند، اصل تبیین طبیعی نیست، بلکه آن کسی است که با بشر ساختن خود بشر را نجات داده است.
▬    کتاب عمده‌ی آگوستین در زمینه‌ی تفکر توسعه‌ای شهر خدا است که آن را تحت تأثیر سقوط روم در سال ۴۱۰ میلادی نوشت. او سیزده یا چهارده سال روی این اثر کار کرد و بالاخره، سال ۴۲۶ میلادی آن را در ۲۶ جلد منتشر ساخت. آن‌چه آگوستین در ده کتاب اول مطرح می‌کند، رد این نظر است که سقوط امپراطوری روم به علت تغییر مذهب آن بوده است. آگوستین نشان می‌دهد که روم، حتی، زمانی که هنوز مسیحیت را نپذیرفته بود، دچار شکست‌های زیادی شده و آسیب‌های فراوانی دیده بود. او استدلال می‌کرد که ایمان مسیحی علت این مصیبت‌های تازه نبوده، بلکه دلیل آن تکبر یا به عبارت دقیق‌تر آن گردن‌فرازی و نخوتی بود که بر قدرتمندان روم چیره شده بود. آگوستین اظهار می‌کند که دولت روم هم‌چون هر دولت دیگر در جهان می‌تواند حامی خیر یا شر، ابزار خداوند یا ابزار شیطان باشد. همه چیز بستگی به این دارد که دولت چگونه اداره می‌شود. از این نظر، دولت روم از جایگاه ویژه‌ای برخوردار نیست، مسیحیت همراه روم سقوط نمی‌کند. روم یا هر دولت دیگری در ارتباط با هدف خداوند از آفرینش به خودی خود عامل خنثایی است، اما، خیر یا شر بودن یک دولت را چه چیزی تعیین می‌کند؟ از نظر آگوستین چنین چیزی تنها در مورد تحولات سیاسی و دولت‌هایی ممکن است که در انجیل از آن‌ها یاد شده است. انجیل وحی خداوند و صحبت او با بشر است. به علاوه، انجیل شرح می‌دهد که خداوند چگونه در تاریخ دخالت می‌کند، اما، در مورد تاریخی که در انجیل از آن یادی نشده‌است چه؟ آگوستین به رغم بسیاری از متألهان مسیحی پیش از خود معتقد است که در تاریخ پس از انجیل نمی‌توانیم برداشت روشنی از آن‌چه مقدس و آن‌چه نامقدس است، داشته باشیم. این دیدگاه او با نظریه‌ی تقدیرگرایانه‌ی او بی‌ربط نیست که معتقد است هر انسانی از پیش محکوم به رستگاری یا زیان‌کاری ابدی است. انسان‌ها هرگز نمی‌توانند مطمئن باشند که چه کسی از برگزیدگان است و کدام کس از مطرودان. به همین سان انسان‌ها نمی‌توانند با اطمینان تعیین کنند که چه سیاستی مورد قبول خداوند است. تنها در مورد دولتی که احکام خدا در انجیل را اجرا می‌کند می‌توان با اطمینان اظهار نظر کرد. به عبارت دیگر، هیچ معیار قضاوتی خارج از انجیل وجود ندارد.
▬    به کمک انجیل می‌توانیم به برخی اصول در مورد این‌که کدام دولت خیر و کدام دولت شر است، (همان طور که می‌توانیم تعیین کنیم که کدام انسان نیکوکار و کدام زیانکار است)، دست یابیم. بنا به اعتقاد آگوستین یک چیز برایمان مسلم است و آن این حقیقت است که نبرد میان شر الهی و شر زمینی تمام تاریخ جهان را شکل داده است. دولت مقتضای آن قانون طبیعی است که بازتابی از قانون ابدی خدا شمرده می‌شود؛ نبرد دائمی میان خیر و شر. در تحلیل نهایی آنان که برای زندگی ابدی و رستگاری برگزیده شده‌اند در شهر خدا و آنان که جزو زیانکاران‌اند در شهر زمینی مسکن می‌گزینند. در حقیقت، شهر خدا همان بهشت یا اورشلیم آسمانی است.
▬    آگوستین معتقد است که شهر خدا را مانند شهر زمینی می‌توان روی زمین جای داد. شهر خدا مانند شهر زمینی از انسان‌ها ساخته شده است. او معتقد است که نیکوکاران و زیانکاران در هر دو شهر یافت می‌شوند. آن‌چه شهر خدا را شهر خدا می‌کند آن است که دولتی فرمان‌بردار خداوند دارد که سعادت ابدی را بر خوشبختی گذرا و زمینی ترجیح می‌دهد. از این منظر آن‌چه باعث سقوط تمدن‌های باستان، مانند مصر و بابل شد این بود که آن‌ها صرفاً در پی قدرت و رفاه مادی بودند. عامل ویرانگر یک تمدن لزوماً یک عمل گناهکارانه نیست، بلکه ممکن است عملی با فضیلت باشد، بدون آن‌که به سوی اهداف عالی‌تر آسمانی جهت یافته باشد. آگوستین روم را به عنوان نمونه، می‌آورد که در جهت سعادت عمومی تلاش می‌کرد، اما، از آن‌جا که رفاه مادی را و نه رستگاری فردی را هدف خود قرار داد، سعادت عمومی امری بی‌ارزش شد. پس، وجه مشخصه‌ی شهر خدا از نظر آگوستین آن است که هدف خود را زندگی ابدی قرار داده است در حالی که توجه شهر زمینی تنها معطوف به زندگی مادی است. ولی، با این حال، نباید چنین نتیجه گرفت که امور دنیوی زشت و بی‌اهمیت‌اند. باید قدرتی دولتی وجود داشته باشد تا صلح و همبستگی را حفظ کند و عدالت در امور دینی را برقرار سازد. آگوستین حاکم خوب و درست‌کار را چنین تصویر می‌کند: او با این‌که می‌داند زندگی در این جهان تنها سفری کوتاه و گذران است، ولی، تمام کوشش خود را به کار می‌بندد تا رفاه و امنیت زیردستانش را تضمین کند، در عین حال، تأکید وی آن است که نباید فراموش کرد که این رفاه برای سعادت ابدی ابزاری بیش نیست.
▬    او کلیسای موجود را با شهر خدا یکسان نمی‌انگارد و برخی از کلیساییان را گمراه می‌داند. آگوستین گر چه معتقد است که یک حاکم خوب باید مسیحی باشد، در عین حال، معتقد به تمایز قاطع میان فعالیت‌های معنوی و حوزه‌ی کلیسا و حکومت است. این دیدگاهی بود که در سراسر قرون وسطی به عنوان آموزه‌ی «دو شمشیر» مورد توجه بوده است، هر چند که گاه برخی رهبران کلیسا آن را مراعات نمی‌کردند.
▬    پس از آگوستین تفکرات توسعه‌ای در چهارچوب نظرات او بویژه در دیدگاه‌های پدران روحانی کلیسا گسترش یافت. بوسوئه بر آن بود که امپراطوری‌ها غالباً ارتباط ضروری‌ای با تاریخ قوم برگزیده خدا دارند. همّ بوسوئه مصروف مطالعه‌ی مناسبات مشیت الهی با قوم برگزیده و حاکم بود. مشیت الهی بر هر قومی قرار گیرد آن قوم برگزیده می‌شود و جریان تاریخ را مطابق مشیت عالی الهی تعیین خواهد نمود. نتیجه نهایی بوسوئه این است که هیچ‌کس نمی‌تواند بر جریان تاریخ موافق تدبیرها و آرزوهای خویش حکومت کند. تنها خداست که می‌داند که چگونه همه چیز را تحت حکومت خویش درآورد. به عبارتی تعبیرات تاریخی علل جزیی خود را دارند، ولی، در عین حال، مشیت الهی در عملکردهای این علل جزیی و از طریق آن‌ها تحقق می‌یابد. بنا بر این، در نظر بوسوئه دو ساحت تاریخی را می‌توان از هم متمایز نمود؛ یکی ساحت علل جزیی و دیگری قلمرو کلی مشیت خداوند.
▬    از نظر بوسوئه دین و حکومت سیاسی دو مطلب اساسی است که همه امور بشری بدان‌ها باز می‌گردد. با تغییر دین پادشاه عوض می‌شود و اساساً تغییرات دین منشأ تغییرات اساسی اجتماعی تلقی می‌شود. بوسوئه بر اساس همین عامل مسلط یعنی، دین تاریخ را به دوازده دوران تقسیم می‌کند.
▬   
مآخذ:...
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.