فیلوجامعه‌شناسی

مرور یادداشت‌های دوران دانشجویی؛ نظام فکری افلاطونی

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    نظام افلاطونی نخستین نظام مابعدالطبیعی جامع و همه‌جانبه و به طور منظم مضبوط است. حتی، از مکالمات سقراطی نیز توسط آثار اولیه‌ی افلاطون مطلعیم. افلاطون با وجودشناسی و معرفت‌شناسی معینی نتایج مشرّحی در حوزه‌های گوناگون فلسفی پدید می‌آورد. روش او همان روش سقراطی است؛ کشف اصول بنیادین و بسط آن به روشی مکالمه‌ای و گرفتن نتایج در تمام حوزه‌ها.
▬    مابعدالطبیعه‌ی افلاطون بسیار دقیق و منظم سامان داده شده است؛ در زمینه‌ی معرفت‌شناسی افلاطون متعلقات معرفت را به دو مقوله‌ی اصلی و هر یک از این دو را به دو مقوله‌ی فرعی تقسیم می‌کند. تقسیم اصلی، تقسیم میان قلمرو اشیاء محسوس متغیر و قلمرو صور انتزاعی ثابت است. معرفت به اشیاء محسوس که از طریق حواس به دست آمده است، غیردقیق و نامطمئن است، زیرا، متعلَق حس، بسان رودخانه‌ی هراکلیتوس در سیلان مستمر است. در مقابل، معرفت به مثل‌های بی‌زمان معرفتی دقیق و به شیوه‌ای قاطع قابل اثبات است. افلاطون می‌گفت که شناخت یا معرفت بخشی از طبیعت ذاتی نفس است. نفس انسان پیش از این، که به دنیا بیاید، این معرفت را داشته است. او معتقد بود که نفس قبل از تولد هم وجود دارد و گنجیدن آن در جسم و در این دنیا، یکی از تجسدهای پیاپی آن است. بنا بر این، افلاطون برای معرفت‌اندوزی تنها مقامی در حد یادآوری و نه آموختن چیزهای جدید قائل است. از همین روست که دیالکتیک افلاطونی و سقراطی بیش از آن‌که آموزنده باشد یادآورنده است. مکالمات سقراطی و افلاطونی با نشان دادن تناقض‌ها، مثبِت هیچ چیز جدیدی نیستند و حداکثر، تناقض میان دو شق را ثابت می‌کنند و نه اثبات یکی از آن‌ها را؛ آن‌ها به هیچ روی نشان نمی‌دهند که چه چیز صحیح و چه چیز ناصحیح است. برن‌ییت نیز در تحلیل مکالمه‌ی لاخس نشان می‌دهد که مکالمات سقراطی حداکثر چیزی را که نشان می‌دهند، وجود تناقض بین گزاره‌هاست و نه اثبات یک چیز جدید. کلید قضیه در این اعتقاد افلاطون است که معرفت به حالت کمون در ذهن همه‌ی ما هست، اما، بلافاصله در دسترس نیست. روش دیالکتیک به ما این امکان را می‌دهد که شقوق نادرست را رد کنیم و شقوق درست را «به یاد آوریم».
▬    اگر فرض کنیم که معرفت به حال کمون در درون ما هست و این شناخت را مستقل از جهان حس و تجربه و مقدم بر آن داشته‌ایم، یعنی، همین جهانی که در آن به سر می‌بریم و حواسمان را در آن به کار می‌اندازیم، در این صورت، شکی نیست که آن‌چه شناخت ما به آن تعلق می‌گیرد نیز باید از این دنیایی که ما در آن زندگی می‌کنیم مستقل باشد و بر این دنیا تقدم داشته باشد. پایه‌ی نظریه‌ی مثل، یعنی، قلمرو وجودشناختی نظر افلاطون، همین قضیه‌ی اخیر است؛ به این معنا که عدالت و زیبایی و غیره وجودشان مستقل از همه‌ی کارهای عادلانه و همه‌ی اشخاص عادل و همه‌ی اشیاء و افراد زیبایی است که ممکن است در جهان محسوس پیدا کنیم. البته، در عین حال، منظور افلاطون از جهان مثل جهانی متمایز از این جهان نبود. در جایی از رساله‌ی فایدون، سقراط می‌گوید: «فلسفه یعنی، کار کردن؛ در واقع، تمرین مردگی کردن». منظور او این است که مردن یعنی، جدا شدن روح از بدن، و وقتی ما کار فلسفی می‌کنیم، تا اندازه‌ای می‌توانیم روحمان را از بدنمان جدا نگه داریم چون در فکر این‌جا و اکنون، که بدنمان در قالب آن‌هاست، نیستیم. وقتی می‌پرسیم «عدالت چیست؟» یعنی، عدالت در هر جا و هر زمان. بنا بر این، اگر در فکر این‌جا و اکنون، نباشیم، همان‌جایی هستیم که روحمان هست؛ در کلیات مستغرقیم.
▬    افلاطون جهان را آن‌چنان تصویر می‌کرد که قسمت واقعی و ثابت و پایدار عالم همانا قلمرو مثل یا صور است. عالم تجربه عادی یک توالی و تعاقب وهمی و گذرای حوادثی است که در عالم جسمانی، یعنی، قلمرو پدیدار، نه قلمرو واقعیت رخ می‌دهد. نظم و ترتیبی که در این عالم مادی مشهود است از پرتو عالم مثل است و این نه از طریق تأثیر و فعالیت مستقیم است، زیرا، که عالم مثل عالم ثبات و عدم تغیر است، بلکه از آن جهت است که این عالم محسوس سایه و روگرفتنی است از عالم معقول و نظام آن عالم که در این عالم منعکس می‌شود. یکی از قلمروهای وجودی قرار گرفته و صور گوناگون را بر عالم آشفته و بی‌انتظام مادی منطبق می‌سازد، تا گونه‌ای از نظم در عالم مریی پدید آید، اما، عالم مادی قادر به حفظ این مثل نامتغیر نیست، و بنا بر این، فقط می‌تواند برای دوره‌های محدود زمان از آن‌ها بهره‌مند باشد. از این رو، مقدر است که عالم محسوس که نظم موقت خود را از عالم مثل می‌گیرد همواره دستخوش تغییر باشد.
▬    قلمرو اشیاء محسوس در نظر افلاطون در تقسیم فرعی به اشباح و خیالات در بخش زیرین و موجودات طبیعی در بخش بالا؛ و قلمرو مثل‌ها در تقسیم فرعی به مثل‌های ریاضی و مثل‌های اخلاقی منقسم شده است. در رأس این خط فرازنده «مثل خیر» واقع است، که اگر بخواهیم فهمی مستوفا از متعلقات معرفت حاصل کنیم، باید همه‌ی آن‌ها را در ارتباط با آن تعریف کنیم. به نظر افلاطون خیر بخش ضروری واقعیت است. بدی به خودی خود وجود ندارد، بلکه انعکاس ضعیفی از نور واقعیتی است که خیر است. افلاطون در مکالمات تأکید داشت که فضیلت بشری در آن است که شخص کارکرد مناسب خود را در قبال جهان اجرا کند. بدین سان اخلاق والاترین و قاطع‌ترین نوع معرفت است که، حتی، از ریاضیات هم برتر است، ولی، امر تحصیل آن نیز دشوارتر از همه است. ریاضیات ما را از اعتماد به خیالات بصری و ادراک حسی دور می‌کند و فلسفه‌ی اخلاق، حتی، کوششی عظیم‌تر برای تجرید و انتزاع می‌طلبد. متعلقات اخلاقی، حتی، کمتر از اشکال و اعداد هندسی تصویرپذیرند؛ آن‌ها مفاهیم و اصولی هستند که سرانجام، تحت مفهوم جامع «خیر» متحد می‌شوند.
▬    از آن‌جا که خیر اخلاقی متعلق به مفاهیم عام مثلی است، از نظر افلاطون، اساساً فقط یک نحو زندگی خوب برای همه‌ی افراد وجود دارد. زیرا، که خیر، به تمایلات و خواست‌ها و آرزوها یا به عقاید آدمیان بستگی ندارد. از دیدگاه افلاطون می‌توان حقایق اخلاقی را به روشی مطمئن از اصول بدیهی استنتاج کرد، لذا، الگوی ریاضی معرفت را که از آن زمان به بعد هادی بسیاری از فلاسفه بوده است، در میان می‌آورد. روش عملی او برای کشف حقایق اخلاقی، چیزی است که خود آن را «دیالکتیک فرازنده» نامیده است. هدف اصلی افلاطون در این دیالکتیک دستیابی به بصیرتی درباره‌ی «خیر» است. افلاطون «خیر» را صورت معقول تعریف کرده، نتیجه می‌گیرد که جست و جو برای ارزش باید از ادراک حسی و لذت جسمی به کلی جدا شود.
▬    در مکالمه‌ی فایدون، که روز اعدام سقراط را توصیف می‌کند، موضوع برتری روح بر بدن مورد بحث قرار می‌گیرد. در این‌جا سقراط خویش را به طور مطلق به رفض بدن و لذت آن متعهد نموده و معتقد است که انسان خردمند به مرگ خویش، یعنی، زمانی که روح از زندان جسمانی‌اش آزاد می‌شود، شوق می‌ورزد. این در حالی است که تصویر سقراط در مکالمه‌ی پروتاگوراس و میهمانی تصویر مردی است که به جای آن‌که لذت فی‌نفسه را محکوم کند، حسابی می‌خورد و می‌آشامد و خویش را از همه‌ی مراتب تجربه، ولی، در اندازه‌هایی نظارت شده، محفوظ می‌کند. افلاطون در مکالمه‌ی فیلبس از زبان سقراط گفته است: «… هیچ میزانی از لذت، خرد یا کلان، برای او که حیات اندیشه و حکمت اختیار کرده است، ضروری دانسته نمی‌شود». در مکالمه‌ی تیمائوس لذت به عنوان بزرگ‌ترین محرک به شر توصیف شده‌اند و تیمائوس روح اسفل را در ماتحت گردن قرار می‌دهد؛ کنایه از این‌که آن را از عقل فوق گردن جدا می‌کند. به رغم این تفاوت‌ها که واقعاً در کار افلاطون مشهود است، فی‌الجمله همان چیزی معلوم می‌شود که در پایان، دستمایه‌ی اخلاقی او برای طراحی وضعیت مطلوب نظریه‌ی توسعه‌اش می‌شود؛ همان ایده‌ی برتری حضرت عقل و کامکاری همه‌ی اعضا در چهارچوب فرامین او.
▬    نتیجه‌ی منطق عقل‌گرای او سوء ظن وی به حکم ادراک حسی و بدبینی وی به عرف عام و نهادهای دموکراتیک است. از نظر او جامعه باید تحت حاکمیت یک نخبه‌ی متفکر، که تربیت خواهد شد تا مطابق با تصیرتش از مثل ازلی، حکومت کند، باشد. نظر اخیر، خود نتیجه‌ی آن است که «جامعه چیزی نیست، جز فردی که با حروف بزرگ نوشته شده است». او بر آن بود که این سؤال که مدینه فاضله چگونه باید باشد را می‌توان هم‌چون این سؤال شرح و تفسیر کرد که «چه چیز یک انسان کامل را می‌سازد؟».
▬    افلاطون نفس انسان را به سه قوه یا استعداد تقسیم می‌کند. او پس از تفکیک نوس (فهم خرد) از ته‌موس (دل) جای این دو جنبه متفاوت طبیعت بشری را در بخش‌های متفاوتی از بدن تعیین می‌کند. نزد افلاطون شکم جایگاه شهوات و احساسات (ته‌موس) است، سر پایگاه عقل و تفکر (موس) و سینه مرکز کوشش و عمل. فضیلت عقل، حکمت یا معرفت به غایت حیات است؛ فضیلت اراده در شجاعت و ظرافت عمل داشتن است؛ و فضیلت احساس خویشتن‌داری است. فضیلت غایی آن است که این عناصر هماهنگ با یکدیگر، هر یک وظیفه‌ی خویش را در حد فضیلت انجام دهد. افلاطون تأکید داشت که در سلسله‌ی مراتب این قوا عقل در صدر است، اراده در جایگاه دوم و احساس در مکان سوم و خدمت‌گزار عقل و اراده است، تنها شخصی که زندگی‌اش بر این اساس تنظیم شده باشد، انسان خوب است. از نظر او عقل باید بر شهوات و احساسات فرمان راند و عنصر اراده باید با نیروی خود اوامر عقل را تأیید کند تا مطمئن شود که شهوات تحت اختیار و مراقبت هستند.
▬    از آن‌جا که جامعه فردی است که با حروف بزرگ نوشته شده باشد، همان تحلیل را می‌توان در مورد آن به کاربرد. یک مدینه‌ی فاضله باید مرکب از سه طبقه باشد که با یکدیگر به طور هماهنگ رفتار نمایند. این سه طبقه به این ترتیب، هستند:
۱.     طبقه حاکمه (عنصر عقلانی جامعه): این افراد باید به اداره‌ی جامعه بپردازند.
۲.     سربازان (عنصر ارادی جامعه): که مأمور تنفیذ حکم طبقه حاکمه و دفاع است.
۳.     سایر شهروندان (عنصر احساسی و شهوانی جامعه): که موظف‌اند تا ضروریات زندگی مانند غذا و مسکن را فراهم بیاورند.
▬    افلاطون چنین استدلال می‌کند؛ سه نیرو انسان را برمی‌انگیزد. همه‌ی انسان‌ها به میزان‌های متفاوت هر سه این نیروها برخوردارند، اما، در هر مورد از آنان یکی از این نیروها همیشه بر دو دیگر مسلط است. برحسب میزان نسبی هر نیروی موجود در افرادی که جامعه را تشکیل می‌دهند، جامعه را می‌توان به سه طبقه تقسیم کرد. هر طبقه‌ای بر پایه‌ی بیشترین نیروی تحریک‌کننده‌ی مسلطی که دارد، مسؤولیتی را بر عهده خواهد داشت. افرادی که به طور عمده از نیروی شهوت برانگیخته شده‌اند، بزرگ‌ترین طبقه را به وجود می‌آورند. آن‌ها که نیروی شجاعت در آن‌ها بیشتر است از طبقه‌ی برانگیخته از شهوت کمتر هستند، اما، در عین حال، بیشتر از آن‌هایی‌اند که از نیروی عقل برانگیخته‌اند. بنا بر این، از نظر شمار جمعیت جامعه طبقه‌ی خردمند کوچک‌ترین، و طبقه‌ی شجاعان متوسط و برانگیختگان از اشتها بزرگ‌ترین طبقه خواهند بود.
▬    یک مدینه‌ی فاضله باید مرکب از سه طبقه باشد: حکامی که آن را اداره کنند؛ سربازانی که از آن دفاع نمایند؛ و همه‌ی شهروندان دیگر تا ضروریات زندگی، مانند غذا و مسکن، را آماده سازند. هر یک از این طبقات با بخشی از نفس فردی مطابق است. طبقه‌ی حاکمه عنصر عقلانی جامعه است؛ سربازان عنصر ارادی آن؛ و دیگر شهروندان عنصر شهوانی آن. جامعه‌ی فاضله جامعه‌ای است که در آن مانند فرد کامل همه‌ی این عناصر به نحو موزون و معتدلی به کار باشند.
▬    پایین‌ترین سه طبقه‌ی جامعه، طبقه‌ی صنعتگران است که کارکرد آن‌ها تهیه‌ی ملزومات مادی زندگی برای اجتماع است، اما، جامعه‌ای که فقط برای اشتها یا نیازهای مادی وجود دارد، اصلاً دولت نیست، بلکه یک «خوکدانی مجلل» است. برای به وجود آمدن دولت اجزای دیگری نیز ضروری است. دولت به مدنیتی مهذب با جمعیت زیاد و سرزمین بزرگ نیاز دارد، و چون باید از مردم و سرزمین دفاع کرد، دولت باید یک طبقه‌ی پاسدار نظامی مرکب از کسانی در اجتماع که در آن‌ها غریزه‌ی شجاعت مسلط است به وجود آورد.
▬    از نظر افلاطون فرمانروایان دولت از میان همین طبقه‌ی پاسداران برگزیده خواهند شد. در فرمانروایان که به شمار، اندک‌اند نیروی عقل مسلط است و آن‌ها به خدمت در مقام خود برانگیخته و تربیت شده‌اند. آنان نه تنها باید استعداد زیادی برای اندیشیدن فلسفی و جست و جوی ساعیانه‌ی اصول راستین دارا باشند، بلکه باید دریابند که رفاهشان با رفاه مردم به طور جدایی‌ناپذیر پیوند دارد. به عقیده‌ی افلاطون دولت در وهله‌ی نخست برای تأمین نیازهای متقابل پدیدار می‌شود و وظیفه‌ی هر فردی در این مجموعه آن است که آن‌چه را که توان بیشتری در آن دارد انجام دهد، تا نیازهای خاص خود و نیازهای دیگران را به مهارتش تأمین کند. بر این اساس، افلاطون مثلاً، صنعتگران را از عمل در عرصه‌های دیگر باز می‌دارد.
▬    افلاطون برحسب این تقسیم سه‌جزئی نفس و دولت، چنین اظهار نظر کرد که یک انسان و یک جامعه در صورتی «از لحاظ نفسانی سالم» خواهند بود که هر سه جزء آن‌ها به طور هماهنگ به کار باشند. عقل باید بر شهوات فرمان راند و عنصر اراده باید با نیروی خود اوامر عقل را تأیید کند تا مطمئن شود که شهوات تحت اختیار و مراقبت هستند. افلاطون نفس را به سه بخش تقسیم می‌کند و این گفتار سقراط را که می‌گفت فضیلت یعنی، معرفت را عَلَم می‌کند و زمام همه‌ی امور نفس را به دست معرفت می‌دهد؛ این فکر که زمام عوامل نفسانی غیر عقلی می‌تواند و باید در دست معرفت باشد، راه را برای فکر بعدی باز می‌کند که در جامعه هم علم و معرفت باید زمامدار باشد. بدین‌سان، عقل، شجاعت، اعتدال و عدالت از نظر افلاطون چهار فضیلت حکومت خوب است. افلاطون در مکالمه‌ی سقراط و گلاکون می‌گوید: «منظورم از فضیلت اعتدال، به عکس دو فضیلت دیگر (حکمت و شجاعت) که هر کدام در قسمتی خاص از جامعه مستقر هستند، مقر ویژه‌ای ندارد، بلکه شامل کل اجتماع است. از آن دو فضیلت نخستین یکی باعث عقل و تدبیر و دیگری مایه‌ی شجاعت دولت می‌گردید در حالی که اعتدال چنین نیست و شامل همگان است».
▬    افلاطون در جایی عدالت را چنین تعریف کرد: «عدالت دادن حق هر کس است به خودش». عدالت به معنای رشد هماهنگی درونی هم در فرد، و هم در دولت است و فرد عادل و دولت عادل کامل‌ترین فرد و دولت خواهند بود. عدالت فضیلتی است که در پرتو آن هر یک از سه گروه فقط به کارکرد خویشتن مشغول باشند و به همین سان هر کس فقط کاری را که برای آن ساخته شده است و استعدادش را دارد انجام دهد و در کار دیگری دخالت نکند. فضیلت‌های آرمان‌شهر افلاطون در جمهور عبارت از عقل، شجاعت و خویشتن‌داری است. عقل و خرد ویژه‌ی طبقه‌ی فرمانروا است؛ شجاعت را سرباز، پاسدار است و خویشتن‌داری را سربازان و صنعتگران بدان گاه که حدود خویش می‌شناسند و در فرمانروایی مداخله نمی‌کنند. در نتیجه، افلاطون تعادل جامعه را نوعی توافق میان افرادی که فراپایه و فروپایه‌اند می‌داند.
▬    به نظر افلاطون هر جامعه‌ی سیاسی باید دارای دو ویژگی باشد که آن را از سایر جوامع بشری ممتاز می‌کند؛ یکی از این دو چیز عبارت از وجود هیأتی حاکم یا فردی حاکم بر جامعه است. وظیفه‌ی خاص این هیأت حاکم عبارت از تشخیص منافع کلی همگان و انتخاب بهترین راه برای تأمین آن منافع است. از این جهت، آن «شهر بدوی» و آن «اجتماع نخستین» که پایه‌اش به وسیله‌ی سقراط در جمهوری افلاطون ریخته می‌شود (و گلاکون به کنایه آن را شهر خوکان نامید) به همین یک دلیل که هیأت حاکم و طبقه‌ی فرمانروا نداشت، جامعه‌ی سیاسی خوانده نمی‌شد. در آن شهر، چنان‌که دیدیم، هر طبقه‌ای وقت خود را صرف تعقیب یک مشغله‌ی ویژه که متضمن مصلحت خاصی بود می‌کرد. فرق جامعه‌ی سیاسی با جامعه‌ی بدوی که وصف آن رفت آن است که جامعه‌ی سیاسی «نظارت مبتنی بر مقصود» را جانشین «غریزه‌ی صرف» می‌سازد و این منظور را با وارد کردن طبقه‌ی مؤثر پاسداران که وظیفه اختصاصی آن‌ها توجه به مصالح کلی دولت و شهروندان است تأمین می‌نماید.
▬    اما آن ویژگی دوم، که وجودش در جامعه‌ی سیاسی ضروری است؛ چنان‌که افلاطون بیان کرد، ویژگی اول هر جامعه‌ی سیاسی، وجود طبقه‌ای حاکم یا فردی حاکم است که شغلی مجزا از سایر طبقات دارد. ویژگی دوم آن است که این طبقه‌ی حاکم مساعی خود را صرف تأمین منافع طبقاتی یا انفرادی نکند و اگر چنین وضعی پیش آمد نتیجه‌اش انهدام و متلاشی شدن هدفی خواهد بود که تشکیلات اجتماع در درجه‌ی اول به قصد تحقق آن به وجود آمده است.
▬    افلاطون در برنامه‌ی پیشنهادی خود برای تعلیم و تربیت اشخاص جهت زندگی سعادتمندانه داشتن، معتقد بود که مردم باید از دو راه مختلف تعلیم داده شوند؛ از یک سو باید عادات فاضله و خصال پسندیده‌ی رفتار و کردار را بسط و افزایش دهند و از سوی دیگر قوای ذهنی و عقلی را به وسیله‌ی تحصیل و مطالعه‌ی رشته‌هایی مانند ریاضیات و فلسفه و بویژه دیالکتیک بسط دهند.
▬    افلاطون راهنمایی‌ها و دستورهای دقیقی برای انتخاب حکام و برای اطمینان به این‌که همین‌که انتخاب شدند به سود خویش کار نکنند، داده است. همه‌ی کودکان باید به طور اشتراکی (یعنی به وسیله‌ی دولت) پرورش یابند تا به سن هیجده سالگی برسند. در همان حال برای این‌که کسانی که برای حکومت کردن شایستگی دارند از کسانی که باید سرباز و صنعتگر شوند بازشناخته شوند، مورد سه نوع آزمایش قرار می‌گیرند: این آزمایش‌ها که مدت دو سال به طول می‌انجامد، سه گونه است: (۱) آزمایش‌های بدنی، (۲) آزمایش‌های هوشی و عقلی، (۳) آزمایش‌های اخلاقی. لزوم آزمایش‌های بدنی از آن جهت است که اولاً، حکومت بر مردم مستلزم تلاش و کوشش خستگی‌ناپذیر است، و این بدون داشتن بنیه‌ی قوی و برخورداری از سلامت کامل امکان‌پذیر نیست. ثانیاً، سلامت بدنی شرط لازم سلامت نفسانی است. و در نهایت آزمایش اخلاقی از آن روست که حاکمان منافع جامعه را فدای ارضاء علائق و منافع خویش نکنند.
▬    افراد طبقه‌ی حاکمه در علوم انتزاعی آموزش و پرورش می‌یابند و به تحصیل و مطالعه‌ی علم حساب و هندسه و هندسه‌ی فضایی و نجوم و موسیقی می‌پردازند تا آماده‌ی تفکر انتزاعی گردند که برای مطالعه‌ی بعدی آن‌ها در فلسفه ضروری است. تحصیل و مطالعه‌ی «دیالکتیک عقلی» از نظر افلاطون بالاترین و بهترین وسیله برای آمادگی نظری آنان برای قبول مسؤولیت حکومت است، زیرا، این مطالعه آنان را سرانجام، به معرفت کامل خیر رهنمون خواهد شد. به محض آن‌که آنان به این درجه از شناسایی رسیدند، اعمالشان مسلماً نیک خواهد بود و بنا بر این، همواره تصمیماتی می‌گیرند که در بالاترین حد صالح و منافع جامعه است. آنان «شهریاران فیلسوف» خواهند بود.
▬    دومین قسمت آموزش و پرورش طبقه‌ی حاکمه عملی خواهد بود: این اشخاص به مشاغل اداری (ابتدا در مرتبه‌ی پایین‌تر) منصوب خواهند شد. هر کس که در احراز شایستگی در هر یک از آزمایش‌های مذکور موفق نشد قابلیت او به عنوان یک حاکم رد می‌شود. پس از آن‌که همه‌ی آزمایش‌ها انجام پذیرفت، حاکمان در اداره‌ی فعال جامعه‌ی خویش شرکت می‌کنند، اما، برای پیشگیری از این خطر احتمالی که ایشان مبادا منافع شخصی را برتر از رفاه و آسایش عمومی قرار دهند، نباید خانواده‌های خصوصی و اموال و ثروت خصوصی داشته باشند.
▬    وقتی انگیزه‌های طبقه‌ی حاکم به تدابیر پیش‌گفته برای تعقیب اهدافی به رغم خیر عامه یکسره از میان رفت، فرمانروایان اقتدار مطلق در اداره‌ی جامعه خواهند داشت. سلامت جامعه هم‌چون سلامت بدن در آن است که هیچ کس در کار دیگری مداخله نکند و افراد طبقات «پایین» مجاز نیستند که در اداره‌ی امور حکومت که نوعی مهارت و تخصص است مداخله نمایند. به همان سان که پزشکی بقراط یک فن و مهارت منحصر است.

░▒▓ افلاطون متأخر
▬    سیاستمدار و قوانین دو نوشته‌ی آخر زندگی افلاطون، یعنی، همان دوره‌ای که متأثر از نظرات ارسطو می‌نُمود، نسبت به جمهور تعدیل جدی‌ای از خود نشان می‌دهد. افلاطون دریافت‌هاست که ساختن آرمان‌شهری با حکومت فیلسوف در جهانی که زورآزمایی‌های قدرت شمشیر و سرنیزه و افکار عمومی سخن اول را می‌گوید، جز سرایش شعری شر و زیبا نیست.
▬    افلاطون پیر بویژه به دلیل تأثرات محتملی که از انتقادات شاگرد قدر قدرتش، ارسطو دریافته است تعدیل‌هایی در اندیشه‌اش ایجاد کرده است. نظرات ارسطو بویژه از دو جهت با نظرات افلاطون در تصادم است؛ یکی در زمینه‌ی عامل تقوا و دیگری در مورد نقش قانون. در مورد اول که مهم‌ترین حمله‌ی ارسطو به افلاطون است، استاد پیر هم‌چنان در مقابل، شاگرد سرکش خود مقاومت می‌کند. افلاطون می‌گفت هر که بتواند دریابد که درستی و حق چیست، هرگز شریرانه رفتار نخواهد کرد. ارسطو در مقابل، عامل مقوم دیگری بر تشخیص خیر وارد می‌کند که همان «اراده» است. به عبارت دیگر، علاوه بر آن‌که می‌دانیم «سیگار مرگ‌آور است» باید عزم جزمی برای ترک آن نیز تدارک کنیم. ارسطو نظر ما را به تمایز قاطع میان نظر و عمل جلب می‌کند. از نظر او معرفت علمی فقط درباره‌ی چیزی که ضروری و کلی یعنی، شامل همگان باشد امکان‌پذیراست. از طرف دیگر، ضرورت و کلیت فقط در قلمرو طبیعت پیدا می‌شود و طبیعت به همان دلیل موضوعی مناسب برای معرفت نظری است، ولی، آن‌ها را در قلمرو مسائل بشری که صحنه‌ی فعالیت عملی انسان است، نمی‌توان پیدا کرد. از این رو، معرفت علمی که امتیاز ویژه‌ی فلاسفه است، گر چه اینان را به درک عمیق اصولی که حاکم بر آفرینش طبیعی است قادر می‌سازد، ولی، هیچ‌گونه معرفت خاص نسبت به اصولی که باید حاکم بر شیوه‌ی رفتار بشری باشد نصیبشان نمی‌کند. در هر موقعیت منفرد، دانستن این مطلب که کار درست و مناسب کدام است، و از این رو، داشتن قدرت رهنمایی دیگران به سوی بهترین هدف‌ها، موضوعی است که صرفاً به علم و دانش بستگی ندارد، بلکه هم‌چنین، مرهون قضاوت روشمند شخص عامل نیز هست. این نوع استعداد اخیر، یعنی، استعداد عملی را نمی‌توان با مطالعه و تحصیل فراهم آورد، بلکه برای به دست آوردن آن، انضباط اخلاقی، عمل و تجربه لازم است. بنا بر این، از نظر ارسطو آن‌چه برای سیاستمدار لازم است صرف دانستن فلسفه نیست، بلکه داشتن تجربه و حکمت عملی نیز هست. صِرف شناخت خیر از سوی فیلسوف سیاستمدار افلاطونی منجر به ارتکاب او به خیر نمی‌شود، بلکه نوعی تهذیب اراده لازم است که اراده به زیر مهار عقل رود، اما، از نظر افلاطون اگر کسی کاری می‌کند که درست نبوده، دلیلش نمی‌توانسته این باشد که می‌دانسته است چه باید بکند، ولی، شجاعت لازم را برای اقدام به آن نداشته است. اگر شجاعت نداشته است، شناخت هم نداشته است و نمی‌دانسته است کار درست چیست. بنا بر این، هر کار نادرستی که انجام دهد از روی نادانی کرده است؛ به این دلیل انجام داده است که نمی‌دانسته است بهترین کاری که باید بکند چیست. ولی، هر کاری که کسی از سر نادانی انجام دهد، ناخواسته و به طور غیرارادی کرده است. «هیچ‌کس خواسته و از روی اراده کار نادرست نمی‌کند».
▬    اما در باب حکومت قانون، افلاطون به رغم انتقادات تندی که به برتری قانون متصلب نسبت به فیلسوف سیاستمدار پویا دارد، در نهایت بر اساس استدلالاتی که او را متقاعد به ناممکن بودن آرمان‌شهر جمهور می‌کند، به آن تن می‌دهد. بر مبنای این استدلالات مأیوس‌کننده افلاطون حاضر می‌شود که در مورد دولت‌هایی هم که به حد کمال آرمان‌شهر او نیستند بحث کند تا عدالت را با بی‌عدالتی که در شکل‌های گوناگون دولت یا حکومت وجود دارد مقایسه کند.
▬    او در جمهور استدلال کرده بود که دولت کمال مطلوب ممکن است دستخوش چهار مرحله‌ی فساد شود: از جمهوری کمال مطلوب آرمان‌شهر، به تیموکراسی یا فرمانروایی نظامی، از آن به اولیگارشی، به دموکراسی و سرانجام، به تیرانی یا ستمگری مبدل گردد. در تیموکراسی یا حکومت رزمجویان، شجاعت و دلیری نیروی مسلط بر دولت است. در این شکل حکومت میان نیروهای حاکم، روحیه یا شجاعت کمتر از عقل مطلوب است، اما، بهتر از فسادهایی است که در پی آن می‌آید. اولیگارشی، دموکراسی و تیرانی زیر سلطه‌ی نیروی اشتها هستند. اولیگارشی زمانی رخ می‌نماید که فرمانروایان در نتیجه‌ی عشق به ثروت از راه راست منحرف شده باشند. دموکراسی نمایانگر فساد اولیگارشی است و از انقلاب فقیران در برابر توانگران پس از یک دوره‌ی اعلان نارضایتی و پس از آن که فهمیدند توانگری و ثروت دلیل راستین برتری اخلاقی نیست، نتیجه می‌شود. دموکراسی هرج و مرج است؛ و چون از تمایل افراطی به آزادی برمی‌آید از اولیگارشی بدتر است. خود دموکراسی چندان معتدل نمی‌ماند. دماگوس‌های سیاسی طبقه‌ی متوسط عادی را به سود زحمت‌کشان بیچاره استثمار می‌کنند، و وقتی با اعتراض طبقه‌ی متوسط عادی روبرو می‌شوند، دماگوس‌ها تیران یا ستمگر می‌شوند و از نیروی عوام به جای زور سرنیزه استفاده می‌کنند.
▬    افلاطون از افراد عادی نفرت نداشت؛ او تنها معتقد بود که فرد عادی از آن رو که آموزش‌های لازم را ندیده‌است، کاملاً از حکومت بر خود ناتوان است. قتل فجیع سقراط بی‌تردید، یکی از انگیزه‌های عمده‌ی افلاطون و هم‌چنین، ارسطو در مقابل، ه با دموکراسی و جلوگیری از تکرار فجایعی از این دست بوده است. آن هنگام که هیأت منصفه‌ی مردمی «چرم را بر عقل مسلط ساخت» و سقراط را به مرگ محکوم کرد، بر اندام دوراندیشان تیزهوشی که شاید ظهور هیتلر و ترومن را از خلال دموکراسی آتنی می‌دیدند علم مخالفت با دموکراسی را برداشتند.
▬    افلاطون پس از آن‌که در جمهور حکومت را به پنج نوع دولت آرمان‌شهری، تیموکراسی، اولیگارشی، دموکراسی و تیرانی تقسیم می‌کند، در سیاستمدار از تحقق حکومت آرمان‌شهری ناامید است و دولت را به طور کلی، به دو دسته‌ی قانونی و غیرقانونی تقسیم می‌کند و نوع قانونی آن را ترجیح می‌دهد. این شیوه‌ی تقسیم‌بندی او آشکارا همان طبقه‌بندی ارسطویی حکومت به دو نوع صالح و فاسد (بر اساس قانون اخلاقی) است. افلاطون دولت‌های رعایت کننده‌ی قانون را پادشاهی، آریستوکراسی و دموکراسی مبتنی بر قانون (همان جمهوری ارسطو) و دولت‌های بی‌توجه به قانون را به تیرانی، اولیگارشی و دموکراسی غیر قانونمند تقسیم می‌کند. راه‌حل افلاطون برای تسکین «بیماری قدرت» حاکمیت قانون اخلاقی به جای فیلسوف سیاستمدار است. افلاطون در کتاب سیاستمدار مانند کتاب جمهور به سود فرمانروایی یک پاسدار توانا و صلاحیت‌دار با دموکراسی مخالف است و آموزش هم‌چنان کارکرد اساسی حکومت است. افلاطون به نقش قانون کمتر توجه نشان می‌داد، اما، در کتاب جمهور پس از استدلالاتی که منجر به ناامیدی نسبی او از وقوع آرمان‌شهر است، بر آن می‌شود که گر چه قانون دربرگیرنده‌ی حماقت‌ها و در عین حال، خردمندی‌های مردان است، اما، چون ثبات را حفظ می‌کند ارزشمند است.
▬    افلاطون در کتاب سیاستمدار، طی مکالمه‌ی سقراط جوان و بیگانه معتقد است که حکومت پادشاه عاقل بر حکومت قانون مرجح است؛ «این بدان دلیل است که قانون از درک این نکته عاجز است که چه چیزی در جامعه به حد اعلا شریف و به حد اعلا عادلانه است و در نتیجه، قادر به اجرای موازینی که از نظرگاه مصالح همگان متضمن این هر دو امتیاز باشد نیست. اختلافی که در سرشت موجودات عالم هست و اعمال و حرکات نامنظم آن‌ها را الهام می‌بخشد (و این اختلافی است که حد و حصر ندارد) به هیچ وجه نمی‌تواند در چهارچوب قانون و مقررات عام محصور گردد».
▬    افلاطون بر آن است که قانون‌گذاری به همان‌سان که در مسابقات ورزشی نمی‌تواند دائماً متغیر باشد، در جامعه نیز چنین است. «قانون‌گذاران قوانین را به صورتی کلی و برای حفظ منافع اکثریت وضع خواهند کرد که در عین حال، مصالح انفرادی را نیز به نحو کلی در بر خواهد گرفت». افلاطون برای گشودن بیشتر ابعاد سخن به مثال یک پزشک روی می‌آورد که در عین وجود قوانین کلی طبابت، بسته به سن و حال خاص بیمار درمان ویژه‌ای برای او در نظر می‌گیرد. از نظر افلاطون هیچ قانونی نفوذ و قدرت اجرایی نمی‌تواند داشته باشد مگر این‌که آن قدرت ناشی از برهان و دلیلی معقول باشد. قوانین بشری از این حیث شبیه دستورهای و نسخه‌های عمومی پزشکی هستند که پزشک غایب آن‌ها را نوشته است. اطاعت از دستورهایی که در آن نسخه‌ها داده شده برای بیماران واجب است، چرا که، فرض اساسی این است که در پس، همه‌ی آن دستورها دلایلی معقول وجود دارد که از چشم پزشک معالج پوشیده نیست، ولی، از چشم بیمار نهان است، اما، اگر هنگامی ثابت شود که دستورهایی که در آن نسخه‌ها نوشته شده است، و فرضیاتی که مبنای آن دستورها بوده هر دو بر خطایند، دیگر اطاعت از این دستورالعمل‌ها لازم نیست. البته، تنها فیلسوف قادر است که دلیل و برهان معقول قوانین را تشخیص بدهد و بنا بر این، فقط او حق دارد که آیا قانونی که در جامعه مجری است از نظر عقلانی موجه است یا نه.
▬    شیوه‌ی استدلالی افلاطون در این‌جا غیرصریح است، اما، از محتوای مکالمات چنین برمی‌آید که افلاطون نفس ثبات را عامل نافع نهفته در قانون در عین ناکارآمدی‌ها و ناراستی‌های آن می‌داند. این‌جا دیگر آشکارا روشن است که افلاطون خسته، دیگر به دنبال سعادت نمی‌گردد، بلکه به حداقل نظم نیز رضایت داده است. شاید این به آن دلیل باشد که از نظر افلاطون قابل تصور نبود که توضیحی درباره‌ی زندگی خوب بیرون از چهارچوب دولت بتوان عرضه کرد؛ هر چند این دولت فاسد باشد.
▬    افلاطون در ادامه‌ی پروژه‌ی کتاب سیاستمدار، در کتاب قوانین در کار ساختن و پرداختن آرمان‌شهر تعدیل‌یافته‌ی تاریخی خود است. او ویژگی‌هایی برای این شهر برمی‌شمرد؛ از نظر او این آرمان‌شهر تاریخی باید ویژگی‌های منحصری در مورد موقعیت اقلیمی، وضعیت تقسیم کار و وظایف مدنی، شمار شهروندان، نظام پولی و نظام هماهنگ عددی ویژه‌ای باشد.
▬    حکومت آرمان‌شهر تاریخی افلاطون دارای سازمان مجلس، هیأت شورا و مجریان است. از نظر او همه‌ی شهروندانی که می‌توانند سلاح برگیرند می‌توانند به عضویت مجلس درآیند، اما، تنها قدرتی که جمع شهروندان در عمل ایجاد می‌کنند انتخاب مجریان و اعضای شوراست. نظام انتخاباتی پیشنهادی افلاطون نیز طبقاتی طراحی شده است. اندازه‌ی نمایندگان هر طبقه در مجلس متناسب با اموال آن طبقه است. این ساز و کار مورد توجه افلاطون روشی برای مهار دموکراسی افسارگسیخته است. ایده‌ی پشت سر این طبقه‌بندی آن است که افلاطون در نظر دارد تا قدرتمندها بر توده‌ها نظارتی تحمیل کنند.
▬    رویه‌ی دیگری که افلاطون برای مهار دموکراسی تمهید می‌کند، شورای شبانه است. شورای شبانه نوعی فراکابینه است و بیرون از چهارچوب قانون برای هدایت سرنوشت دولت عمل می‌کند. این شورا شامل ده نفر از پیرترین پاسداران قانون، وزیر عالی‌رتبه‌ی آموزش، شماری از روحانیون و دیگران است. حداقل سن برای عضویت در شورای شبانه ۵۰ سال است. افلاطون در قوانین نوشت: «گفتم که در کشور ما انجمنی خواهد بود از ده تن از سالخورده‌ترین پاسداران قانون و کسانی که عالی‌ترین پاداش فضیلت را به دست آورده‌اند، و مردانی که برای بررسی رسوم و آداب و قوانین کشورهای بیگانه در جهان گشته و پس از بازگشت به وطن اعضای انجمن آنان را آزموده و در خور آن دیده‌اند که به عضویت انجمن پذیرفته شوند».
▬    در مجموع افلاطون در قوانین پیشنهاد کرد که قانون جای فیلسوف جمهور را بگیرد. افلاطون می‌پذیرد که حکومت آرمان‌شهری جمهور قابل تحقق نیست، اما، آن‌چه جایگزین آن می‌شود باید به اصول مسلم این آرمان‌شهر نزدیک‌تر باشد و این جایگزین حکومت قانون است. بیشتر از انسان‌ها، قانون است که باید حکم براند، زیرا، انسان‌ها خودپسندند و اگر قانون آن‌ها را محدود نکند، پیگیری منافع شخصی آن‌ها اجتماع مردم را از هم می‌گسلد. قانون باید بیشتر عمومی باشد تا اختصاصی. قانون باید برای همه‌ی مردم و به نفع ثبات جامعه باشد. او می‌پذیرد که «برخی قانون‌ها احمقانه و نابخردانه‌اند»، اما، به سبب آن‌که قانون به طور کلی، از عقل سرچشمه می‌گیرد، در اصل سالم است.
مآخذ:...
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.