حامد دهخدا
نوربرت الیاس، در 1897 در برسلاو در خانوادهای یهودی به دنیا آمد. در 1933 از آلمان گریخت. کتاب «فرآیند متمدن شدن» کتاب اصلی اوست که در سال 1939 برای نخستین بار در سوئیس منتشر گردید.
░▒▓ فرآیند متمدن شدن
مهمترین کتاب نوربرت الیاس، کتاب فرایند متمدن شدن است که شاید یکی از اصلیترین اهداف وی در این مطالعه، حرکت به سوی برداشتی از چگونگی ارتباط بین روند تغییر در ساختار روانی انسان و روند روابط اجتماعی در حال تغییر در دوران مدرن بودهاست. او خود در مقدمهی کتاب، اینگونه منظور خود را تصریح میکند:
منشأ و خاستگاه موضوعاتی که در این کتاب مطرح شدهاند پیش از آنکه در سنت علمی و تحقیقی (به معنای دقیق کلمه) باشد، در تجاربی است که بر زندگی همهی ما سایه افکنده، تجارب بحرانها و دگرگونیهایی که تمدن غرب آنها را ایجاد کردهاست و در پی پاسخ به نیازی است که برای درک معنی این «تمدن [مدرن]» وجود دارد. اما نه این ایده و نظر که شیوههای رفتار و عمل تمدنی ما پیشرفتهترین و مترقیترین شکل ممکن به لحاظ انسانی است، و نه این عقیده که «تمدن» بدترین صورت زندگی بوده و شکلی از زندگی است که محکوم به شکست و دارای سرنوشتی محتوم است، هیچ یک راهنمای من در انجام این کار تحقیقی و مطالعاتی نبوده است. همهی آنچه امروزه میتوان مشاهده کرد آن است که در روند تدریجی تمدن برخی مشکلات خاص بروز میکند».
الیاس به منظور بررسی این روند تدریجی تمدن و تغییرات و دگرگونیهای درازمدت متعاقب آن در شیوهها، اصول و ضوابط آداب معاشرت به وجود آمده را مورد مطالعه قرار داد. وی تحلیل و بررسی خود را با کتاب راهنمای آداب معاشرت، یعنی در باب ادب و نزاکت کودکان، نوشتهی اراسموس به سال 1530، که کتابی بسیار مؤثر و تأثیرگذار بود، آغاز میکند. او اراسموس را دقیقاً به این خاطر برگزیده بود که به لحاظ تاریخی در مقطع زمانی حساسی قرار داشت: یعنی بین دوران قرون وسطی و دوران مدرنیت. اراسموس دادههایی را به دست میدهد (که مطابق عبارت مورد علاقهی الیاس) نشاندهندهی «مسیری کاملاً روشن» است، که در آن اصول و ضوابط آداب معاشرت دستخوش تغییر و تحول میشود. الیاس با استفاده از این منبع و سایر منابع، تغییرات تدریجی که در ملاکهای انتظارات رفتار در بین اعضای طبقات بالای غیردینی اتفاق میافتاد را دنبال کرد، این انتظارات و ملاکهای مربوط به آن، همه چیز از «آداب» مخصوص میز غذا، تا شیوههای برخورد کردن و تجربه کردن احساسات و کارهای جسمانی را در بر میگرفت.
در قرون وسطی، متون اخلاقی علاوه بر تجویز آنچه که فرد نباید انجام دهد، مشخصاً روشن میساختند که چه کارهایی معمولی و پذیرفته شده هستند. اما آنچه در دوران مدرن به نحو متزایدی رشد یافتهاست، برنامهریزی رفتار در جهتهای خاص مدرنیستی است که در آن ابعاد رو به تزایدی از رفتار انسانی که معمولی و پذیرفته شدهبود، رفتارهای «ناشایست» تلقی گردید. این روند متزاید محدودیت زندگی ذهن الیاس را همچون فوکو به سمت منابع محدود کننده معطوف نکرد و وی این رویه را نتیجهی ناگزیر خود فرایند متمدن شدن تلقی کرد.
از نظر الیاس فرایند تمدن با قابلیت اکتسابی مهار و تنظیم نفس (selfregulation) مرتبط است؛ قابلیتی که شرط لازم بقای هر انسانی است. ساخت سادهترین ابزارهای سنگی، به مانند همهی فنون دیگر، مبتنی بر یک توانایی مشخصاً بشری بود؛ توانایی کنار نهادن میل غریزی به ارضای احساسات و شهوات برای مدتی معین و استفاده از این وقفه برای انجام فعالیتهای دیگر. البته این فعالیتها در پایان وقفهی زمانی خواستههای آدمی را مستقیماً تحقق نمیبخشند، ولی در نهایت به نحو مطمئنتر، بیشتر و بهتری غرایز و خوهشهای به تعویقافتاده را ارضا میکنند. آنچه بعدها نظر برخی فمینیستها را به خود جلب کرد، تمایز بارز میان زنان و مردان در این فرایند متمدن شدن بود که این نیز چندان نظر الیاس را به خود جلب نکرد. این فمینیستها دریافتند که در تمدن مدرن، زنان موجوداتی نزدیک به طبیعت تلقی شدهاند، که همچون طبیعت باید مورد سیطره قرار گیرند و از این رو چندان مشارکت آنها در فرایند متمدن شدنی که الیاس تصویر میکند مطلوب نیست. آنها برای آنکه همیشه آمادهی بهرهدهی به مردان باشند، باید به طبیعت شبیهتر و از تمدن دورتر باشند. در ادامه این ادبیات فمینیستی را بیشتر مورد بررسی قرار خواهیم داد؛ اما فعلاً کمی در مفهوم «متمدن شدن» مردانهی الیاس عمیقتر میشویم تا بعداً ابعاد نامتمدن «نگاهداشتن» زنان توسط نظام شهوتسالار را بیشتر درک کنیم.
پس، ویژگی بارز این فرایند متمدن شدن مردانه در این بودهاست که افراد به تدریج در اعمال و رفتار خود خویشتنداری بیشتری را به کار میبردند. البته این خویشتنداری از نوع زاهدانهی قرون وسطایی نیست و براساس متن نظام شهوتسالار مجدداً بازسازی شدهاست. در واقع این احتجاج الیاس به این معنا نیست که در بین افرادی که در قرون وسطی زندگی میکردند شواهدی دال بر خویشتنداری و نفسستیزی دیده نمیشود. در واقع، بر خلاف این تصور، الیاس به اشکال حاد و افراطی از زهد و پارسایی و کنارهگیری در بخشهای مشخصی از جامعهی قرون وسطی وجود داشتهاست، اما این زهد در قسمتهای خاصی از جامعه، به نحوی دنیاگریزانه وجود داشتهاست و سایر بخشهای جامعه فارغ از ترتیبات از نوع مدرن آن تحولات و تغییرات ناگهانی در زندگی و رفتار خود را ملاحظه میکردند و در واقع اینگونه خود روندهای جدید لازم برای زندگی خود را ترتیب میدادند. فرایند تمدن غرب دربرگیرندهی یک ثبات تدریجی در رفتار انسان بوده است؛ مشخصهی دیگری که برای این تمدن ذکر شده، کاستن از تضادها و افزایش چندگونگیهاست».
الیاس توانستهاست تا نشان دهد که چنین تغییری در رفتار به مثابهی جزئی از فرایند متمدن شدن را نمیتوان بر حسب «سلامتی و بهداشت»، «دلایل مادی» و… به درستی توضیح داد و تبیین کرد، بلکه مطابق استدلال وی لازم است که ساز و کارهای ذاتی تغییر در روابط اجتماعی که این تغییرات رفتاری بخشی از آن محسوب میشود را مورد مطالعه قرار داد. از نظر الیاس با پیچیدهتر شدن جوامع، افراد ناگزیر شدند که رفتار خود را به طور فزایندهای به شکل پایدار، دگرگون شده، غیرارادی و حتی از روی عادت، با شرایط جدید وفق دهند. او به منظور روشنساختن این امر از ما میخواهد که با مقایسهی شبکهی راهها در قرون وسطی و جوامع کنونی، تفاوتهای بین آنها را مورد توجه قرار دهیم:
«به جز در مواردی استثنایی رفت و آمد چندانی به چشم نمیخورد؛ خطر اصلی… مورد حمله واقع شدن از طرف راهزنان و سربازان است. زمانی که افراد به دور و بر خود نظر میکنند، درختان و تپهها یا خود جاده را از نظر میگذرانند، این کار را در مرحلهی اول بدین خاطر انجام میدهند که همیشه باید مهیای مقابله با حملات مسلحانه باشند، احتیاط به منظور جلوگیری از برخورد و تصادف در درجهی دوم اهمیت قرار میگیرد. در این جوامع رفت و آمد جادهای، آمادگی پیوسته برای نزاع و بروز طبیعی هیجانات برای دفاع از مال و جان در مقابل تهاجمات را میطلبد. رفت و آمد در راههای اصلی درون شهرهای بزرگ در جوامع پیچیدهی امروزی شکل متفاوتی به سیستم و دستگاه روانی داده است. در اینجا خطر تهاجمات فیزیکی [نسبتاً] به حداقل رسیده است. اتومبیلها در تمامی جهان به سرعت در حرکتند؛ عابرین، موتورسواران و دوچرخهسواران، راه خود را از میان انبوه اتومبیلها پیدا میکنند؛ و پلیس بر سر چهارراههای اصلی با تلاشی که همیشه موفقیتآمیز نیست سهمی در تنظیم جریان عبور و مرور دارد. اما این کنترل بیرونی و خارجی براساس این فرض و گمان بنا شده که هر فرد به نوبهی خود رفتار خویش را با دقت بسیار مطابق بایستگیها و الزامات این شبکه، تنظیم میکند. در اینجا خطر اصلی که فراروی دیگران قرار دارد آن است که در این هیاهو و تکاپو فرد خویشتنداری و کنترل خود را از دست بدهد».
با تثبیت و جدا افتادن خدمات انحصاری در زمینهی کنترل خشونت و اعمال سیستم مالیاتی، که خود به فرایندهای شکلگیری دولت مربوط میشد، و نیز با طولانی شدن زنجیرهی وابستگی متقابل افراد به یکدیگر، به تدریج تهدید فرد نسبت به سایر افراد «شخصیتزدایی» شد و به صورتی قابل پیشبینی و مآلاً قابل کنترل درآمد. تلاشی که در تمدن غرب برای رفتار «متمدنانه» به خرج داده شد، به قدری زیاد و جدی، و در عین حال به رغم قرون وسطی بیقاعده و سیاق بود، که سیستم و دستگاه کنترل «خود» و خویشتنداری خاص دوران مدرن «کارکردی کورکورانه» پیدا کرد. کنترل اجتماعی، که بعداً معلوم خواهد شد که نشانههای زیادی در مورد شهوتسالار بودن آن وجود دارد، در ژرفنای ساختار روانی انسان تثبیت شده، و این کنترل به حدی جذب این ساختار شده که بخشی از کارکرد آن جدای از خودآگاهی فرد صورت میپذیرد. بنابراین فرد دقیقاً نمیداند که چرا باید برخی ترتیبات را در برهنه یا پوشیده بودن خود رعایت کند. زن مدرن از خود دقیقاً نمیپرسد که چرا مردان باید پوشیده و زنان برهنه باشند؛ این ترتیبات به نظر در اثر یک سیستم کنترل فراآگاهانهی شهوتسالار که زنان را ابزار شهوترانی مینگرد تجهیز میشود.
اما فرایند «قدرت» نهفته در این نظام که افراد را در عین الغاء احساس آزادی، به چنبرهی کنترلهای چندگانه میکشد چیست؟ الیاس همانند فوکو بر آن است که آنچه ما در حال حاضر بدان برچسب قدرت میزنیم یک جنبه از روابط است. در واقع قدرت جنبهای از هر رابطهای است. قدرت ریشه در این حقیقت دارد که افراد میتوانند آنچه را که دیگران بدان نیاز دارند، مانند منابع مادی، غذا عشق یا دانش را نزد خود نگه داشته و آن را انحصاری کنند. اما این قدرت باید به دور از یک تحلیل یک طرفه مورد توجه قرار گیرد. به زعم الیاس «قدرت» اگر نگوییم که هیچوقت، اما به ندرت تنها یک «وابستگی» یک طرفهی گروهی به گروه دیگر است، قدرت تقریباً در همهی مواقع به وابستگی متقابل افراد به یکدیگر اشاره دارد. این تحلیل ما را به این میرساند که بررسی فرایند تحت سیطره قرار گرفتن زنان توسط مردان در دوران مدرن و برهنه شدن متزاید زنان، به ویژه در این دوره که قدرت، جنبهای فرهنگی یافتهاست، نباید به صرف الزام مردان محدود شود. در واقع به نظر میرسد که فرض وجود یک نظام فرهنگی شهوتسالار برای تبیین آنچه بر زنان میرود لازم است. این نظام فرهنگی، زنان را از درون تجهیز میکند تا خود را به ابزار شهوت دمدستی مردان بدل کنند و این رویداد را کاملاً در درون خود پذیرا شوند. به این ترتیب مردان بدون زحمت زیادی میتوانند زنان را به موضوع لذت خود بدل کنند و همواره آنها را، «برهنه»، در ویترین «عرصهی عمومی» در روابط موقت برای انتخاب شدن نگه دارند و در هنگام لزوم مورد بهرهبرداری قرار دهند و در غیر این صورت موقتاً آنها را «آزاد» بگذارند تا توسط مرد دیگری مورد بهرهکشی قرار گیرند.
الیاس برای روشنتر شدن این بحث، از ما میخواهد که «بازی» را به عنوان یک قیاس در نظر بگیریم. اگر چه بازی در نظر اول قیاسی ابتدایی و ساده به نظر میرسد، اما به عقیدهی الیاس از آنجایی که بازی، خود یک فرایند اجتماعی است که به کاربردن آن بسیار کمخطرتر از قیاسهای زیستی و ارگانیک است. سادهترین مدلی که الیاس ارائه میدهد، یک بازی دو نفره است. فرض کنید که بازیگر «م» بسیار قوی و قدرتمند باشد و بازیگر «ز» بسیار ضعیف. «م» که بازیگر قویتری است میتواند «ز» را به انجام یک سری حرکات خاص وادار کند، که نتیجهی مستقیم آن معادل کنترل کل بازی است. برای تحقق این ترتیبات، گر چه باید بازیگر «م» قدرت زیادی داشته باشد، اما در عین حال بازیگر «ز» نیز باید رمقی داشته باشد تا تحت الزامات اعمال شده توسط «ز» حرکاتی را برای انجام منافع او انجام دهد. در واقع فرایند قدرت در این مدل که نمودار فرایند اعمال قدرت در دوران مدرن است، نیازمند نوعی ارادهی فرد تحت قدرت برای قرار گرفتن تحت مهار قدرت است. به عبارت دیگر مکانیسم اصلی در این است که به فرد زیردست اینگونه القاء میشود که او میتواند طی مشارکت در قواعد بازی، «احیاناً» منافعی به دست آورد. این مدلی است که دقیقاً در مورد روابط میان زن و مرد مدرن قابل اعمال است. مرد مدرن، بدینگونه سیطره و نظارت بلامنازعی به زن مدرن به دست آوردهاست که او را از طریق یک نظام فرهنگی شهوتسالار متقاعد کردهاست که به نفع اوست تا خود را ابزار دست رام و دمدستی مردان سازد. این نظام فرهنگی بر ورای ابرام و ارادهی سنجیدهی تکتک مردان عمل میکند، اما برخواسته از مجموعهای از میانذهنیتهاست که در مجموع به نتیجهی مذکور منجر میشود.
جِیسون هیوز مدل الیاس در مورد فرایند متمدن شدن و قدرت نهفته در آن را در مورد تحول سیگار در غرب به کار گرفته و نتیجهی جالبی حاصل کرده است. از نظر او بخشی از این تحول به تغییرات و دگرگونیهایی مربوط میشود که در درازمدت در روابط اقتدار و قدرت بین دولتها، تولیدکنندگان توتون، مصرفکنندگان آن و پزشکان به وجود آمدهاست. اما نکتهی جالبتر ذهن او این بود که چرا به سیگار کشیدن به هنگام فکر کردن و تمرکز کردن احساس «نیاز» میکنیم؟ این سؤال، به دغدغهی ما بسیار شبیه است؛ چرا زنان به «برهنه» بودن احساس نیاز میکنند، حال آنکه ممکن است آشکارا شاهد متضرر شدن خود و اطرافیانشان از این عمل شوند. آنها فزونی آزار و تجاوز به زنان برهنه را ملاحظه میکنند، اما با این حال همچنان بر برهنه و در ویترین بودن اصرار دارند؟
هیوز ضمن مقایسهی استفاده از توتون و الگوی استفاده از آن، در میان بومیان امریکا و پس از انتقال آن به اروپا به نتایج جالبی دست مییابد. در میان بومیان امریکا استفاده از توتون به صورت کاملاً آئینی و تفننی روی میداده است و آشکارا این روند برای یک فرایند تولید انبوه که نیاز به مصرفکنندگان انبوه دارد مناسب نمینمود. توتونی که توسط بومیان امریکا کشت میشد بسیار قویتر از سیگارهای امروز غربی بود و ملایمترین آنها نسبت به توتون رایج امروز بسیار قویتر بود. این سیگار در غرب ضعیف و ضعیفتر شد و از چپق به انفیه، به سیگار برگ و بالاخره به سیگار تغییر شکل پیدا کرد. به اجمال میتوان گفت که مصرف توتون «با کنترل غیردقیق» به سمت تمایل روزافزون نسبت به استفاده از توتون، به عنوان وسیلهای برای «کنترل خود»، حرکت و تغییری در حال انجام است. همانطور که گفته شد، فرایند قدرت نهفته در این کنترل خویشتن به روابط اقتداری مربوط میشود که بین دولتها، تولیدکنندگان توتون، مصرفکنندگان آن و پزشکان وجود دارد؛ این روابط درونی شدهی قدرت به صورت توجیهاتی ظهور میکنند که هر سیگاری برای مصرف سیگار، آن هم نوع خاصی از آن ابراز میدارد؛ هیوز نشان میدهند که بسیاری از سیگاریهایی که با ایشان مصاحبه کردهاست. معتقد بودهاند که سیگار کشیدن به آنها کمک میکند تا «خلقیات» خود را کنترل کنند، «فشار و تنش» را از سر بگذرانند، از «کسلی» به در آیند و بتوانند وزن خود را مهار کنند، و «تمرکز» بیابند. او این توجیحات را با رفتار «خودکنترلی» یک بومی امریکایی مقایسه میکند و نشان میدهد که ما متمدنها چقدر تحت کنترل نظامهای فرهنگی پهندامنهای که در مورد علت درستی آنها اطلاع دقیقی نداریم هستیم:
«دود را فرو میبَرَد… فوراً دهان خود را میبندد. برای لحظهای دود رادر دهان خود نگه میدارد. میخواهد که دود جذب شود. برای لحظهای بیحرکت، در حالی که چپق را نگه داشته باقی میماند. میلرزد، احساس غش به او دست میدهد، دهان بسته میماند. گویی به اندازهی کافی دود نگرفته… چشمانش را میبندد، به نظر خواب آلود و غرق در خواب میآید. دستهایش میلرزد، باز چپق را به دهان میگذارد. مجدداً فرو میدهد. مانند قبل مجدداً دودی میگیرد. چند بار یا شاید تا چهار بار چپق را از دهان برمیگیرد. سپس چشم میگشاید، میداند که تمام توتون را کشیده، دیگر توتونی در درون چپق نمانده. همزمان با کشیدن متوجه این نکته نیز هست که چه زمان تنها خاکستر در درون چپق است. تنها یک بار چپق پر میشود، و این مقدار خوراک کافی است».
░▒▓ تبعیض در تمدن؛ جمعبندی چهارچوب نظری الیاسی
اورتنر بر آن است که هر فرهنگی به طور ضمنی تمایزی را بین اجرای طبیعت و اجرای فرهنگ (آگاهی انسان و فراوردههای او) تشخیص داده و اظهار میدارد؛ و به علاوه، اینکه تمایزگذاری فرهنگ در این حقیقت نهفته که توانایی… برتری جستن بر شرایط طبیعت را داراست. به زعم ساندرا هاردینگ، مور، سیدی، لو و هوبارد نیز گر چه نمیتوان این ایده را اثبات کرد که در تمامی جوامع، زنان به هر روی «نزدیکتر به طبیعت» و مردان از روی تعریف نزدیکتر به «فرهنگ»، به «تمدن» دیده شدهاند، اما تأیید میکنند که زنان به «طبیعت نزدیکتر» هستند و با این همه بخشی از فرهنگ نیز میباشند را تأیید میکنند. از نظر آنها به نظر میرسد که این امر زمینهی بسیاری از پنداشتهای فرهنگی غرب و پایهای برای تفاوتگذاری جنسی است.
متکالف و همفریز، ایستوپ و ویکس بر آنند که فرهنگ مردان تأکید کمتری روی بحث دربارهی عشق رمانتیک و دامن زدن به چنین عشقی دارد. در عوض تأکید فرهنگ مذکر روی نیاز مردان به خدمات جنسی روزمره است. از آنجا که در این فرهنگ زنان موضوع جنسی مردان میباشند، این پلی است که از آن به فرهنگ زنان بازمیگردیم.
فکر، عینیت و فعالیت به مثابهی خصوصیتهای مذکر شناسایی شدهاند و بالاتر از علایق جسمانی، ذهنیت و انفعال که به مؤنث نسبت داده میشود قرار میگردد. فی در توصیف عقلانیت مدرن میگوید:
«در آن هیچ مرز سفت و سختی شناسندهی دانش و شناختنی طبیعی دانش را از یکدیگر جدا نمیکند؛ جایی که طبیعت خود فعال تصور میشود نه غیرفعال، کلتی پویا و پیچیده نیازمند همکاری و درک انسان، نه یک مکانیسم مرده که صرفاً نیازمند دستکاری و کنترل باشد».
از نظر ساندرا هاردینگ، سید و اورتنر، علم غربی، حداقل از سدهی شانزدهم به این طرف در درون استعارههای جنسی حبس شدهاست. طبیعت به مثابهی مؤنث مجسم شده و دانش نقش مهاجم را به خود گرفتهاست. طبیعت منفعل باید مورد پرس و جو قرار گیرد، «برهنه گردد»، «حجاب برگیرد» و «اجازهی نفوذ دهد» و وادار شود تا نهاییترین اسرار خود را برملا سازد. جین کاپوتی در کتاب عصر جنایت جنسی، در حالی که عصر مدرن را به «عصر جنایت جنسی» متهم میکند، الگوبرداری عصری را که در آن علوم طبیعی الگوی حیات اجتماعی و انسانی نیز شدهاست را چنین توصیف میکند:
«در حالی که نوشتهها و نقاشیهای دور از اخلاق عصر جنایت جنسی زنها را پلاستیک، خودنما، مرده، قربانی یا اشیاء تکه تکه شده تصویر میکند، عصر هستهای کرهی خاکی را به مثابهی چیزی وحشتزده، مورد سوء استفاده قرار گرفته، پاره پاره شده، چروکیده، چکش خورده، جابجا شده و در نهایت مصنوعی به نمایش درمیآورد».
░▒▓ عصر جنایت جنسی
ویلیام سایمون در کتاب سکسوالیتههای پسامدرن، با طرح این پرسش که وقتی دربارهی سکس حرف میزنیم دقیقاً راجع به چه چیزی صحبت میکنیم، اظهار میدارد که پرداختن به مسألهی سکس و جنسیت در واقع فرصتی است برای بررسی پارهای از بنیادیترین مسائل مربوط به واکنش مبهم انسان در قبال دنیایی که دائماً در حال تحول و دگرگونی است. سایمون ضمن بررسی نظریهها و معانی مختلفی که دربارهی مفهوم جنسیت و سکسوالیته ارائه شده است، استدلال میکند که ما تنها در بستر پروژهی گستردهتر فهم انسانیت از خود است که میتوانیم سکسوالیتهی خود را درک کنیم. در واقع این فهم و تطورات آن در سایهی فرهنگ جنسی شده، باعث شکلگیری نوعی سکسوالیتهی مدرن شدهاست. فرهنگ جنسیشده از نظر ایدئولوژیک بخشی از مقام اجتماعی نقشهای زنان و مردان را تعیین میکند. راهی برای نشان دادن این سویگیری مذکر، نگاه کردن به تصویر زنان و مردان در فرهنگ غرب است؛ زنها در فرهنگ مدرن به مثابهی چیزهایی دارای جاذبهی جنسی برای مردان تلقی میشوند. برخی از فمینیستها معتقدند که این جاذبهی جنسی شده بدینمعناست که زنها به جای مؤثر و مقتدر بودن باید غیرفعال باشند. داستانهای کوتاه از هر نوع، رمانها، نمایشنامهها، اپراها، فیلمها همگی دربرگیرنده تصویرهای جنسی میباشند. اما اینها تنها به این دلیل برای ما (به عنوان خوانندهی این متون) معنا پیدا میکنند که دارای دانش قبلی دربارهی تصویرهای تجویز شده یا مسلط هستیم. نمونهای که بیلینگتون و همکاران برای این فقره میآورند زنانی است که در اپراها و رمانها از نظر جنسی پیش افتاده و آزاد شده هستند، میباشد. این تصویر، در ضمن، به وسیلهی سبکهای پوشش و آرایش نوین که حداقل برای نویسندهی میانسال غربی نشاندهندهی نوعی سبکی یا هرزگی است شایع شد. چنین زنانی متضاد و برنهاد زن متین و همهی آنها مبلغ کلیشههای هنجاری دربارهی مردانگی و زنانگی عادی غربی و روابط عاشقانهی مفرط بین زن و مرد هستند. از این چشمانداز، قهرمان قراردادی و متداول زن و زن افسونگر فاسد هر دو بخشی از ایدهآل عشق رمانتیک بورژوازی است.
در این میان، ماجرای مسألهی ورزشهای زنانه نیز حائر اهمیت است. در یک سطح به نظر میرسد که ورزش خودمختار است، و از سایر حوزههای جامعه جداست و به فراغت و لذت هر دو جنس علاقمند است، اما در سطحی دیگر به مثابهی منبعی قدرتمند برای مشروعیت بخشیدن به نظام «شهوتمدار» مسلط عمل میکند. موضوع خود تفاوتهای اجرایی بین زن و مرد نیست، بلکه شیوهای است که این تفاوتها به مثابهی بخشی از فرهنگ غربی و نمادهای فرهنگی و ارزشهایی که مهم هستند ادراک میشوند.
از اوایل سدهی بیستم، ظرفیت بدنی زنان برای شرکت در ورزش پذیرفته شد؛ ورزش زنان در لوای عملیاتی در حد سلامتی و زیبایی مطرح گردید، در حالی که ورزش مردان هنوز هم در فکر ساختن مردان «واقعی» بود. شیوهی بارز این رویه در معرفی ورزشهای خاص مناسب زنان است. مخصوصاً ورزشهایی که از نظر زیباییشناسی مورد قبول هستند، در سالهای اخیر توسعه یافتهاند. برای مثال اسکی روی یخ، رقص، ژیمناستیک و شنای متقارن. تأکید روی جنسیت برخی از زنان ورزشکار که در «حرکات دلانگیز» برخی از ژیمناستها به مانند اسکیبازان و شناگران متقارن مشهود است و لباسهایی که اسکیبازان روی یخ و تنیسبازان به تن میکنند، نشان میدهد که این ورزشها با ورزشهای واقعاً مردانه متفاوتند. رسانهها روی شکل ظاهری ورزشهای زیبا برای مخاطبان خود تأکید دارند و این وضعیت علاوه بر زنان به پوشیدن لباسهای بدننما در ورزشهای مردانهای مانند کشتی نیز تأثیر محسوسی به جای گذاردهاست و برهنگی را در میان مردان، البته کمتر از زنان، گسترده است.
منابع...
استفاده کردم ممنون