فیلوجامعه‌شناسی

نظام فرهنگی «شهوت‌سالار»

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد دهخدا


بررسی وضعیت پوشش زنان و مردان طی دو قرن گذشته و بویژه از دهه‌ی 1950 بدین‌سو، نشان می‌دهد که تا کنون، زنان یک روند فزاینده‌ی مداوم، و برگشت‌ناپذیر برهنگی را متحمل شده‌اند. این در حالیست که مردان طی همین مدت، تغییرات اندکی در لباس فرم خود داشته‌اند، و ترکیب لباس استاندارد آن‌ها، همواره شامل کت و شلوار، پیراهنی که تمام دکمه‌های آن بسته می‌شود و بخشی از گلو را نیز می‌پوشاند، به علاوه‌ی کراوات و گاهاً پاپیونی که هنجاراً باید کاملاً سفت و محکم بسته شود. شتاب بالای برهنگی زنان، به موازات پوشیده ماندن مردان، احتمالاً ناشی از یک فرایند مداوم فرهنگی و نهادی (فرافردی) است که فعالانه به دنبال برهنه نمودن زنان است. اما این ساختار نهادی دقیقاً چیست؟
     از نظر سیمون دوبوار اندیشه‌ی وجود یک ماهیت تحقیرآمیز زنانه، که کمابیش بر کارکردهای زیست‌شناختی متمایز زنان مبتنی است و این کارکردها را وجه بارز زنان تلقی می‌کند، همچنان پابرجاست. او علت این امر را این می‌دانست که زنان را نه چون سوژه‌های مستقل، بل صرفاً به مثابه‌ی ابژه‌های دنیای مردان می‌نگرد. لوس اریگارای هم نشان می‌دهد که مردان نه تنها خود را چون یک عین مستقل مطرح می‌کنند، بلکه می‌توانند زنان را نیز عینیت بخشند و به صورت ابژه‌ی لذت خود درآورند. امروز دختران نوجوان، مصرف‌کنندگان اصلی نشریات و فیلم‌های رنگارنگی به شمار می‌آیند که مملو از دستورهای صریح و بالمآلی در مورد حفظ تناسب اندام و رفتار، مضحک قلمی‌ها و داستان‌های عاشقانه و اخبار مربوط به خواننده‌ها و هنرپیشه‌های محبوب است. چهره‌ی شاخص این نشریات و فیلم‌ها، مقاله‌ها و ستاره‌های سینمایی مربوط به مد و آرایشند. دختران جوان الگوهای زندگی خود را از همین نشریات که ویژه‌ی گروه‌های سنی مختلف منتشر می‌شوند، می‌گیرند و تشویق می‌شوند که عشق و عاشقی را عادی و مطلوب بدانند. به نظر می‌رسد که دختران به منظوری خواسته و یا ناخواسته به این مسیر کشیده می‌شوند. این نکته سؤالاتی را در مورد هدف منتشرکنندگان این مطبوعات و فیلم‌ها برمی‌انگیزد. صریح مسأله این است که جمعی با درک فرهنگ جنسی‌شده‌ای که در آن زنان صرفاً به عنوان ابژه‌ی لذت مردان تلقی می‌شوند، با این فرهنگ همنوا شده و از این زمینه استفاده می‌کنند و متقابلاً به تقویت همان زمینه و ساختار کمک می‌نمایند. این جریانِ چرخه‌ای، بازتولید فرهنگ برهنگی را موجب می‌شود.
     از این منظر نظام «شهوت‌سالار» یک نظام هنجاری بالنسبه فراگیر است که غالب مردان طی کنش‌های فردی روزانه‌ی‌شان، خواسته یا ناخواسته و پیوسته و فعالانه در جهت خلق و نگهداشت آن می‌کوشند. زنان نیز گهگاه در برابر این نظام مقاومت می‌کنند، ولی بیشتر به آن تن می‌دهند و یا در جهت انقیاد خودشان فعالانه عمل می‌کنند و با قواعد بازی لذت مردانه همساز می‌شوند و حتی آن را تقویت می‌کنند. سؤال این است که چرا مردان غالباً چنین کوشش خستگی‌ناپذیری را در جهت ابقای این سبک زندگی به کار می‌بندند و چرا زنان کوشش متقابلی را در جهت مقابله با این نظام به کار نمی‌برند و حتی از آن استقبال می‌کنند؟ آن‌ها کاملاً از تبدیل شدن خود به موضوع لذت مردان حمایت می‌کنند و فعالانه زمینه را برای آن فراهم می‌سازند.
     برخی فمینیست‌ها معتقدند که فرهنگ «شهوت‌سالار»، زنان را وادار می‌سازد که ابزارهای مطیعی در خدمت آن گردند. در این چهارچوب زنان می‌توانند نشانه‌های تزئینی منزلت و قدرت مردانه باشند. آنان می‌توانند یاران متکثر و دم‌دستی دائمی مردان در کوچه و برزن و منابع حمایت عاطفی ایشان باشند. همین کارکردهای سودمند زنان باعث شده‌اند که مردان در همه جا به دنبال مطیع کردن زنان و به سیطره کشیدن بدن آن‌ها باشند.
     بعضی دیگر از فمینیست‌ها بر آنند که «مردانگی» و «زنانگی» که پیش از این مقوله‌هایی صرفاً طبیعی قلمداد می‌شدند، در واقع ریشه‌ای اجتماعی دارند. یعنی جوانان باید این نقش‌ها را یاد بگیرند تا به عنوان «زن» یا «مرد» به رسمیت شناخته شوند. مک‌رابی و گاربر عقیده داشتند که دخترها برای دختر بودن باید به جای آنکه مثل پسرها «عصیان» کنند، خیالبافی‌های عاشقانه را مفری برای خود قرار دهند. غالب فمینیست‌ها معتقدند که ایدئولوژی «شهوت‌سالار» و مناسبات شهوت‌سالارانه است که تجاوز را حفظ می‌کند و به آن مشروعیت می‌بخشد. ایدئولوژی «شهوت‌سالار»، زنان را اشیائی جنسی برای کامجویی مردان می‌داند. خواست مردان تصاحب فراگیر جنسی زنان در هر جا و شرایط ممکن است. این ایدئولوژی عملاً از زنان به عنوان کالای جنسی استفاده می‌کند و زنان را وسیله‌ای برای آرایش اتاق‌های انتظار مطب یا دفتر کار و یا ابزاری برای جلب مشتریان بیشتر به یک مغازه‌ی کتابفروشی و یا یک سالن سینمایی تلقی می‌کند. ایدئولوژی «شهوت‌سالار» در غرب مدرن گر چه در ظاهر تجاوز را محکوم می‌کند، اما در نهان با عادی شمردنش به آن مشروعیت می‌بخشد.
     در چهارچوب این نظام «شهوت‌سالار» زنان در فعالیت‌های روزانه‌یشان می‌بینند که هدف‌های خاصی را مرحله به مرحله تعقیب نمی‌کنند، بلکه همیشه تنها به نیازها و درخواست‌های دیگران واکنش نشان می‌دهند و در درازمدت درمی‌یابند که بر اثر دخالت نیروهایی که نه توان پیش‌بینی و نه توان نظارت بر آن‌ها را دارند، در یکی از این موقعیت‌های واکنشی قرار گرفته‌اند. زنان در بیشتر موقعیت‌های مهم کنش متقابلشان، می‌بینند که در ارتباط با انسان‌های دیگری قرار گرفته‌اند که اساساً نمی‌توانند آن‌ها را مثل خودشان بدانند و یا آن رابطه را با هدف‌های انسانی خود در زندگی‌شان همسان انگارند. زنان نمی‌توانند جهان را به گونه‌ای تحت تسلط قرار دهند که با منافع شخصی‌شان سازگار گردد. آن‌ها طوری اجتماعی می‌شوند که زیستجهان را به عنوان مکانی در نظر می‌گیرند که در آن یک فرد باید میان انواع منافع کنشگران دیگر تعادل برقرار کند. زنان نمی‌توانند مانند مردان عرصه‌های مکانی خاص خودشان را بدون دخالت عوامل خارجی تحت نظارت خود داشته باشند.
    
░▒▓ زوال امیدها به افول «شهوت‌سالاری»

این وضعیت و این شیوه‌ی نگاه در ایران (مشابه وضعیت جهانی‌شده‌ی «شهوت‌سالاری») به یک سبک زیبایی‌شناختی غالب در محصولات فرهنگی و از جمله در سینما بدل شده‌است و این امر، امیدهای امکان ایجاد یک تحرک جدی از طریق محصولات فکری و فرهنگی به هدف تضعیف و امحاء نظام شهوت‌سالار را به یأس می‌کشاند. لورا مالوی در یک تحلیل نظری با عنوان «لذت بصری و سینمای روایی»، با رویکردی روانکاوانه به بررسی و نقد رابطه‌ای می‌پردازد که میان پرسپکتیو در سینمای روایی و نیازهای تماشاگر، از جمله نظربازی و جلوه‌فروشی وجود دارد می‌پردازد. مبنای نظری مالوی که خود وی نام آن را «روانکاوی سیاسی» می‌نهد، به موضوع «چشم‌چرانی مردانه» می‌پردازد. در نظام نظری مالوی، چشم‌چرانی نه یک رفتار معمولی متمایز از رفتار جنسی، بلکه یک منبع اصیل لذت جنسی تلقی می‌شود؛ به عبارت دیگر از نظر او چشم‌چرانی یک نوع نگاه دور از موضوع و ناکام از موضوع لذت نیست، بلکه در جهانی که داغ هرمنوتیک بر آن خورده‌است، جهان برساخته از امور ذهنی‌ای است که با تأویل دوگانه‌ای به واقعیت بدل می‌شوند و مرز و تمایز تصور و واقعیت به نحوی افسانه‌ای از میان رفته‌است، رؤیت و تصویر امر لذیذ مفهومی متمایز از گذشته می‌یابد.
     مالوی هنگام تحلیل سینمای عامه‌پسند به این نتیجه می‌رسد که چهره‌های افسانه‌ای زن در سینما، در واقع چیزی جز حاملان افراطی بت‌واره‌ها و جایگزینی برای کمبودها نیستند. و تنها به این سبب میل تماشای مرد را اینچنین ارضاء می‌کنند که مرد در آن‌ها چیزی می‌یابد که معمولاً به چشم نمی‌خورد. جلوه‌فروشی و نظربازی در مطابقت با نقش‌های جنسیتی، به زن که موضوع نگاه، و مرد که فاعل نگاه است تجزیه شد و حاصل این تجزیه‌ی تاریخیاجتماعی این بود که زیبایی‌شناسی سینمای روایی عامه‌پسند به سوی تولید نگاه مردانه گرایید.
     مالوی با طرح مفهوم «پرسپکتیو مردانه» بر آن است که گاهی دوربین در موقعیت مستقیم است، که در این صورت وضعیتی مانند تماشاگران سالن سینما را دارد. مالوی این شیوه و پرسپکتیو را محصول نهادی شدن شیوه‌ی مناسب فیلم‌برداری از صحنه‌هایی می‌داند که بازیگر زن جلوه‌گری می‌کند، که از آن جمله است صحنه‌های آواز و رقص که بازیگر زن خود را به تماشاگران یا به قهرمان مرد فیلم‌های روایی عرضه می‌کند. این تحلیل نشان می‌دهد که در این فیلم‌ها همواره دوربین به نحوی بدن زن را نمایش می‌دهد که گویی آن را به تماشاگر تقدیم می‌کند. چنین است که از نظر مالوی کمتر رخ می‌دهد که چنین وضعیتی در مورد یک مرد رخ دهد و مرد مقبولی خود را برای یک زن و یا تماشاگران عرضه کند. به این ترتیب مرد غالباً مقام ناظری را دارد که بیرون از کادر است و زن را نگاه می‌کند و دوربین نیز جای این ناظر بیرون از گود را اختیار می‌کند و زن را بویژه نه به عنوان یک انسان، بلکه به عنوان ابژه‌ی لذت تماشاگران مرد به تصویر می‌کشد.
     مالوی مقاله‌ی خود را با این نتیجه‌گیری خاتمه می‌دهد که لذت در سینمای عامیانه باید به هدف آزاد نمودن زنان از استثمار و سرکوب نهفته در تبدیل شدن به ماده‌ی اولیه‌ی منفعل «چشم‌چرانی‌های مردانه» منهدم و نابود گردد. او پیشنهاد یک انقلاب «برشت»ی در سینما را ارائه می‌کند که براساس آن سینمایی پدید می‌آید که دیگر بیش از این «فرمانبردار آزارنده‌ی نیازهای روانی بیمارگون نفس مردانه نباشد». به علاوه «زنانی که نما و تصویر آن‌ها مدام برای این مقاصد خریداری و مورد استفاده قرار می‌گیرد، با چیزی افزونتر از عصیان شورانگیز نمی‌توانند زوال این سبک سنتی فیلم‌سازی را شاهد باشند».
    
░▒▓ زنان به عنوان موضوع بهره‌کشی اقتصادی
برهنه نمودن زنان ممکن است به عنوان مقدمه‌ای برای تشدید بهره‌کشی اقتصادی زنان نیز تلقی شود. هماهنگی‌های هنجاری قوی که در رفتار مشاغل مختلف نمایان است و در آن استفاده‌ی وسیع از زنان به عنوان ابزارهای تبلیغاتی، بهره‌کشی از آن‌ها (به صورت برهنه) به عنوان منشی و در عین حال جلب کننده‌ی مشتریان بیشتر و… نشانگر ایجاد یک نظام هنجاری قدرتمند فراگیر برای استفاده از زنان «برهنه» به منظور مقاصد مالی است. گر چه این استفاده تنها جنبه‌ی شهوانی ندارد، و تبیین‌های مختلفی می‌توان از آن ارائه داد، اما بخش عمده‌ای از آن، به موضوع استفاده از زنان به عنوان یک موضوع جنسی مربوط می‌شود و در این میان «برهنه» ساختن زنان می‌تواند نقطه‌ی آغاز یک تحول فرهنگیاجتماعی مهم در تعمیق بهره‌برداری از زنان باشد. مک‌کینون در وضعیت زن غربی در چهارچوب نظام «شهوت‌سالاری» مدرن مثالی می‌زند؛ یک پیشخدمت زن که مسؤول آوردن کوکتل است و انعام‌هایی که از مشتریان دریافت می‌کند، بخش مهمی از درآمدش را تشکیل می‌دهد، و در نتیجه ناچار است مشتریان را راضی نگه دارد، درمی‌یابد که زنی در موضعت شغلی او «باید یاد بگیرد که از نظر جنسی جذاب و در عین حال دسترسی‌ناپذیر باشد» (این درست مشابه وضعیت رفتار دختران منشی، برخی دختران فروشنده‌ی کتاب در بازارچه‌ی کتاب تهران و یا کارمند یک آژانس مسافرتی خصوصی و یا هنرپیشگان سینمایی آماتور، اما زیبای زن در ایران است). بدیهی است که این بدان معناست که مردان از طریق کلمات هوس‌آلود و فریبنده، پیشنهادهای زیرکانه و حرکات و اشارات، شهوت خود را ارضاء می‌کنند. او ناچار است بدون آنکه به مرد توهین کند، با ملایمت او را دست به سر کند، بی‌آنکه نشان بدهد که به او توهین شده‌است» و اینگونه انعام خود را بگیرد.
     امروزه وضعیت بهره‌کشی از زنان، و بویژه بهره‌کشی از «زنان برهنه» چهره‌ی فاحش و بارزی پیدا کرده‌است و بدون پرده‌پوشی دنبال می‌شود. در ایران تقریباً هیچ سینماگر و فیلم‌سازی از اینکه او را متهم به استفاده از یک یا چند دختر برای فروش هر چه بیشتر فیلم خود کنند، شرمنده و رویگردان نمی‌شود. آن‌ها در بهترین وضع، این سوء استفاده از «بدن دختران» را این طور توجیه می‌کنند که «از عناصری زیبایی‌شناختی طبییعی (بدن دختر) برای جلب مخاطب و انتقال ”پیام انسانی“ خود استفاده می‌کنند». همینطور بسیاری از آژانس‌های مسافرتی، فروشگاه‌های مختلف، مطب‌ها، دفاتر وکالت و مؤسسات بازرگانی از انتشار آگهی‌ای که در آن‌ها از دوشیزگان «خوش‌برخورد» و «مجرد» دعوت به همکاری شده‌است، شرمنده نمی‌شوند. البته در مراحل بعد و پس از مراجعه‌ی دختر جویای کار، از این هم رویگردان نیستند که لیست مکتوبی از اقلام آرایشی را که دختر مستخدمه هر روز باید رعایت کند تا ادامه‌ی کار او در آن محل میسر شود به او ارائه کنند و یا از او انجام برخی حرکات جذاب را در مقابل مشتریان مطالبه کنند (تا اسباب آرامش خاطر مراجعان نظام شهوت‌سالار را فراهم سازد).
     متأسفانه غالب فمینیست‌ها، غیر از آن‌هایی که اخیراً به دلیل تأثیرات کارهای میشل فوکو و نوربرت الیاس به رابطه‌ی مدرنیت و استثمار بدن می‌پردازند، کمتر به نقش متغیر «برهنگی» در بهره‌کشی زنان توجه داشته‌اند. برخی از فمینیست‌های غربی که از وضعیت بهره‌کشی زنان در سرمایه‌داری پیشرفته‌ی غربی به تنگ آمده‌اند، ابعاد دیگری از مسأله را مورد توجه قرار می‌دهند که توجه به مسأله‌ی «برهنگی زنان» می‌تواند این تحلیل‌ها را تعمیق بخشد.
     در اوایل سده‌ی نوزدهم کودکان طبقه‌ی متوسط منبع نیروی کار ارزان برای کارخانه‌ها بودند. اما از دهه‌ی 1930 استخدام کودکان زیر 10 سال در کارخانه‌ها ممنوع و ساعات کار کارگران نوجوان محدود شد، و به این ترتیب کودکان زیر 10 سال از نظر اقتصادی تحت تکفل والدین خود شناخته شدند. با این حال، کودکان در میانه‌ی این سده همچنان در بازار کار باقی ماندند و دخترها غالباً برای فحشاء فروخته می‌شدند. از سوی دیگر میزان اشتغال زنان در بیرون خانه، برای تمام طبقات، تا قرن بیستم بسیار پایین بود. از آن زمان تاکنون، مشارکت زنان در نیروی کار مزدبگیر به طور پیوسته افزایش یافته است. یکی از دلایل عمده‌ی این امر کبود نیروی کار بود که طی جنگ جهانی اول پدید آمد. زنان امروز، در جهان و بویژه در ایران، خصوصاً متصدی مشاغل دفتری هستند. در قرن نوزدهم مشاغل دفتری بسیار مهم و در انحصار مردان بود، اما در قرن بیستم با ماشینی شدن کلی کار دفتری (که با معمول شدن ماشین تحریر در اواخر قرن نوزدهم آغاز گردید)، همراه با تنزل آشکار مهارت‌ها و منزلت «کارمند دفتری»، این شغل به زنان منتقل شد. به این دلیل و همچنین به علت سوء استفاده از جنسیت و بدن زنان، استفاده‌ی فراگیری از زنان کم مهارت، اما زیبا در مشاغل دفتری و منشی‌گری آغاز گردید. در سال 1986، نزدیک به 90 درصد کارمندان دفتری، و 98 درصد همه‌ی منشی‌ها در انگلستان زن بوده‌اند؛ این وضعیت کمابیش در ایران نیز به چشم می‌خورد.
     البته در این میان تبیین کننده‌های دیگری هم وجود دارند که در کنار مقوله‌ی برهنگی و بدن زنان می‌توانند به توضیح مسأله‌ی بهره‌کشی از زنان کمک کند و راه را برای طرح یک راه حل کلی بگشایند. این تبیین‌ها که عمدتاً اقتصادی هستند بیانگر این احتمالند که بخشی از برهنه‌سازی زنان، زیرمجموعه‌ای از فرایند گسترش بهره‌کشی از زنان به عنوان نیروی کار کم درسر، پربازده و ارزان است؛ برای زنان بیش از مردان احتمال دارد که به طور کلی، و نیز در درون طبقه‌های شغلی، در مشاغل کم‌منزلت و کم‌درآمد قرار گیرند. گر چه در غرب احتمال اشتغال زنان به کارهای اداری و دفتری بیش از مردان است، ولی فقط شمار اندکی از آنان به کارهای تخصصی یا مدیریت دست پیدا می‌کند. برای مثال در سال 1980 نود درصد از کل پرستاران را زنان تشکیل می‌دادند (هرچند که فقط 70 درصد از مقام‌های بالای اجرایی در اختیار آنان بود)، در حالی که تنها 17 درصد از پزشکان عمومی و 0.7 درصد از مشاوران پزشکی زن بودند. در دستگاه اداری در سال 1984 هفتاد و شش درصد از دفتریاران و 6 درصد از متصدیان دفاتر و 5 درصد از معاونان زن بودند و هیچ زنی مدیر نبود. در مشاغل کارگاهی نیز همین روال مشاهده می‌شود .
     بررسی‌های چندی که درباره‌ی کارگران کارخانه‌ها انجام شده طرح یکسانی ارائه می‌دهند؛ مشاغل زنان و مردان متفاوت، به این ترتیب که مردان کارهایی را که تخصصی به حساب می‌آیند انجام می‌دهند و زنان به کارهایی می‌پردازند که نیمه‌تخصصی یا ساده شمرده می‌شود و نسبت به مردان دستمزد به مراتب کمتری دارد. روث کاوندیش (1982) در بررسی‌ای که انجام داد نشان می‌دهد که مردان نسبت به زنان شرایط کار بهتری داشتند. خط تولید و نظام پاداش مهار زنان را در دست داشت.
     آنا پولرت در بررسی در مورد کارخانه‌ی تنباکوی بریستول، متوجه شد که به زنان نسبت به مردان دستمزد کمی داده می‌شود و در توجیه آن می‌گفتند که اگر به زنان دستمزدی مساوی مردان داده شود برای خودشان گران تمام می‌شود و از بازار کار رانده خواهند شد.
     در انگلستان زنان نسبت به مردان در برابر کار خود درآمد کمتری کسب می‌کنند؛ دستمزد تمام‌وقت زنان بسیار کمتر از مردان است و به طورمتوسط 66.2 درصد دستمزد مردان در سال 1966 را شامل‌می‌شده است. دستمزد زنان مجرد کمتر از مردان مجرد است؛ در 1986 میانگین درآمد خالص برای مردان مجرد 127.78 پوند و برای زنان مجرد 89.53 پوند بود. بخشی از این تفاوت درآمد به ساعات کار طولانی‌تر و اضافه‌کاری زیادتر مردان برمی‌گردد. در 1986 مردانی که به حرفه‌های یدی اشتغال داشتند. در مقابل 5.4 ساعت اضافه‌کاری به طور متوسط 25.10 پوند دریافت می‌کردند، حال آنکه این رقم برای زنان 5 پوند در مقابل 1.4 ساعت اضافه‌کاری بود. با این حال دلیل عمده‌ی این تفاوت درآمد همان تفکیک مشاغل است که کارهای متفاوتی را به زنان و مردان اختصاص می‌دهد، و حتی در مشاغل مشابه نیز زنان در مراتب پایین‌تری قرار دارند. برای مثال در زمینه‌ی کارهای آموزشی یک سوم از این تفاوت را تمرکز زنان در بخش آموزش ابتدایی که دستمزد پایین‌تری دارند توجیه می‌کند و دو سوم دیگر مربوط به تجمع زنان در رده‌های پایین سلسله مراتب اشتغال است. در دهه‌ی هفتاد با اجرای قانون تساوی دستمزد نسبت دستمزد زنان به مردان افزایش یافت، ولی مساوی نشد. در فاصله‌ی سال‌های 1970 تا 1977 میانگین درآمد زنان در ساعت به 75.5 درصد درآمد مردان رسید و تاکنون در همین اندازه که تقریباً سه چهارم درآمد مردان است ثابت باقی مانده‌است.
     فمینیست‌ها می‌پرسند که چرا زنان در بازار کار کم‌ترین امتیازات را دارند و سرمایه‌داران از ایشان آشکارا بهره‌کشی می‌کنند؟ کار زنان با نیازهای نظام سرمایه‌داری به نوع مشخصی از نیروی کار یعنی نیمه‌وقت و کم‌درآمد و انعطاف‌پذیر همخوانی دارد. این همخوانی است که سهم زنان از مشاغل در بازار کار را روشن و تلاش‌هایی را که برای حفظ آن‌ها در این چرخه از طریق برهنه‌سازی آن‌ها انجام می‌شود را توجیه می‌کند. از نظر برخی از مارکسیست‌ها، زنان حکم «سپاه ذخیره‌ی کار» صنعتی را دارند که در دوران رونق اقتصادی که نیروی کار کم است به کار تولیدی فراخوانده می‌شوند و به هنگام رکود عذرشان را می‌خواهند. بارون و نوریس «نظریه‌ی بازار کار دوگانه» را برای توضیح جایگاه زنان در بازار کار بریتانیا وضع کردند. نظریه‌ی بازار کار دوگانه به تمایزی میان دو بازر کار قائل است: بازار اولیه (متشکل از حرفه‌هایی که امکان آموزش و پیشرفت در آن‌ها وجود دارد) و بازار ثانویه (متشکل از حرفه‌های غیرتخصصی کم‌درآمد و نامطمئن). کسانی که در بخش ثانویه کار می‌کنند در دوره‌های مسادی کار به سادگی اخراج می‌شوند، دستمزدشان کم است و از شرایط کار نامساعدی برخوردارند. به گفته‌ی بارون و نوریس در بریتانیا زنان نیروی کار در بخش ثانویه را تشکیل می‌دهند و مردان کارکنان بخش اولیه‌ی بازارند. علت حضور زنان در بخش ثانویه این بود که:
    
• جنسیت یکی از راه‌های ایجاد تفرقه میان نیروی کار بود که از سوی مردان با مخالفت زیادی روبرو نمی‌شد؛
• زنان چون به خاطر وظایف خانگی چندان خود را وقف کار نمی‌کردند به دستمزدهای کمتری رضایت می‌دادند؛
• زنان اغلب، خود دست از کار می‌کشیدند و در مواقع لزوم کنار گذاشتن آن‌ها آسان‌تر بود؛
• احتمال پیوستن زنان به اتحادیه‌های کارگری کمتر بود.

░▒▓ منابع...

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.