کیت وارد
در اروپای سده سیزدهم، الهیات مسیحی، ملکهی علوم بود. «علم» در مفهوم ارسطوییاش، بیان منظم حوزهای از دانش بود که در حال ایدهآل، بر اصول خودآگاه یا اصول مطمئن اولیه بنا شده باشد. تصور بر این بود که اصول اولیهی الهیات مسیحی مطمئنترین اصولند، چراکه آنها از جانب خدا بیان شده بودند. بدینسان، الهیات، پارادایم علم گردید. از آن هنگام بدین سوی، واژهی «علم» تغییر معنا داده است، چنان که اکنون غالب افراد، علم را پژوهش تجربی در مورد پدیدههای فیزیکی تلقی میکنند؛ یا علم را عرصهای میشمرند که در آن فرضیات باید دقیقاً آزمون و بازبینی شوند. در چنین فضایی، الهیات به هیچ روی یک علم محسوب نمیشود. هیچ سنجش [تجربی] دقیقی در مورد ایمان دینی وجود ندارد؛ هیچ آزمون تکرارپذیر، هیچ محک عام و آشکار، و هیچ معادلهای که کسی به کمک آن بتواند حوادث را پیشبینی کند در این عرصه وجود ندارد.
از قرن هفدهم، شیوهی نگاه ما به تاریخ و ماهیت جهان مادی متحول شد. تا آن زمان حداقل در اروپا، زمین مرکز عالم تصور شده بود که تنها برای چند هزار سالی اندک وجود داشته است. نژاد انسانی مستقیماً توسط خدا خلق شده بود، و از معرفت مستقیمی در مورد خداوند به جهالت رقتباری هبوط کرده بود. در سطحی گسترده، انتظار بر این بود که کل جهان در هر زمان به سوی پایانی رهسپار است، و امیدی نمیرفت که شرایط زندگی بر روی زمین از هیچ جهت مهمی نسبت به آنچه قبلاً بود، تغییر کند. در قرن بیستم، اما غالب دانشمندان، جهان را موجود به مدت پانزده میلیون سال یا بیشتر، بشر را تکامل یافتهای از صور سادهتر مولکولهای ارگانیک، و زمین را چونان ذرهای کوچک در گوشهای از یکی از بیلیونها کهکشان میدانستند. به علاوه تکنولوژی شیوهی زندگی بشری را با سرعتی شتابان تغییر داد، آنچنانکه ارتباط لحظهای، مسافرت جهانپیما، مداخلات پزشکی و کنترل فزاینده بر فرایند تولید مثل، شرایط زندگی را برای میلیونها انسان دیگرگون ساخت.
هجمهی روش علمی، اکتشاف علمی، و تغییر تکنولوژیک آنچنان بود که برخی بر آن شدند که ایمان دینی به کلی منسوخ شده است. فرد باید به جای اعتقاد به یک قدرت فائقه [برای تبیین پدیدهها]، استدلال تجربی به دست داشته باشد، و در عوض امید به زندگی آخرتی بهتر، چشم به پیشرفت ناشی از تغییر تکنولوژیک بدوزد. بنابراین یکی از نتایج انقلاب علمی تأکید بر آن بود که اعتقاد دینی تنها متعلق به تاریخ گذشته بوده است. علم جای دین را میگیرد. این نخستین دیدگاهی بود که در مورد رابطهی میان علم و دین گشوده شد. دیدگاه دیگر بر آن است که دین و علم به حوزههای متفاوتی از زندگی انسانی مربوطند. آنها به واقع متضاد نیستند، چرا که آنها به زبانهای مختلفی سخن میرانند. علم مربوط به امور فیزیکی، قابل اندازهگیری و تکرار پذیر است واین امور به وفور در عالم یافت میشوند. دین به امور روحانی، غیرقابل اندازهگیری و منحصراً فردی میپردازد. دین به واقعیت روحانی بیانتها و همچنین به نوع ارتباط آگاهانهی بشر با آن واقعیت میپردازد. این امور بیشتر مناسب روابط شخصی هستند؛ در اینجا شخص با اندازهگیری، تحلیل و آزمون مواجه نیست. محقق در جریان یک ارتباط شخصی، درگیر درک، حساسیت، همدلی و همکاری است. اگر پژوهنده عشق کسی به دیگری را همچون موضوع تجربیات فارغ از ارزش در نظر بگیرد، کار یکسره بیربطی انجام داده است. او باید بیشتر به یگانگی آنها، شخصیت ایشان و اندیشهها و احساساتشان بپردازد. این موضوع مناسبی برای آزمون علمی نخواهد بود. شعر و هنر ابزار بهتری برای بیان احساس چنین وضعیتهای روحانی برین هستند. برمبنای چنین درکی، علم و دین فعالیتهایی متممند. هر کس میتواند به سادگی آنها را به کار گیرد و هیچ تضادی میان آنها نخواهد بود. علم و دین هرگز رودرروی هم قرار نمیگیرند. این بود دومین دیدگاه اصلی در مورد رابطهی علم و دین.
برای بسیاری از افراد، این دیدگاه کاملاً رضایتبخش نیست. برای مثال ایمان مسیحی تأکید دارد که خدا هدفی از خلقت عالم دارد و این هدف تحقق خواهد یافت. خدا در تاریخ عمل میکند؛ در تاریخ بنیاسرائیل، مسیح و کلیسا. خدا در چگونه بودن جهان تصرف میکند و اینچنین تضاد میان این دیدگاه که علم رفتار الوهی را قانونمند میکند و نظر آن کسی که بر فعالیت خدا تأکید دارد، ممکن میشود. در این حالت، لازم است تا تمایزی دقیق میان اطلاعات مربوط به پژوهشهای تجربی خاص حاصل از علم و تعمیمهای بسیار وسیع مقیاسی که غالباً از این پژوهشها صورت میگیرد، بیابیم. برای مثال روشن شده است که قانون جاذبه بر هر دو جسم مادی حاکم است. اما این تعمیم از این گفته بر میخیزد که قانون، بدون استثناء در هر جای جهان عمل میکند. در هر مورد، آنچنانکه خود ایزاک نیوتون فکر میکرد، ممکن بود موارد بسیاری وجود داشته باشد که این قانون عمل نکند، چرا که خدا آن موارد را پدید آورده (برای مثال در پدید آمدن معجزات). بدینسان، از سویی میان آنان که معتقدند معجزات رخ میدهند و خداوند به مشت خویش در عالم اقدام میکند، و از دیگر سوی آن کسانی که فکر میکنند که هیچ استثنایی بر قوانین طبیعت وارد نیست و یا آن قوانینی (مثلاً قوانین تغییرات متقابل در تکامل) که هیچ «مداخلهی» هدفدار از بیرونِ [طبیعت] را در نظر نمیگیرند یا حتی اجازهی چنین مداخلهای را نمیدهند، نزاعی در میگیرد: مجادلات بالقوهای در مورد واقعیتها وجود دارد، اما به نظر نمیرسد این مجادلات با هیچ تجربهی علمی محدودی قابل ارتفاع باشد. اینها مناقشاتی هستند میان تعمیمهای فلسفی از علم؛ میان یک «جهانبینی» که معتقد است، هر چیزی از قوانین علی نادیدنی تبعیت میکند و جهانبینی متفاوتی که بر آن است که واقعیت روحانی غایی مستقیماً در گردونهی جهان مداخله میکند، و به شیوههای گونهگون بر مکانیسمهای علی تأثیر میگذارد که به لحاظ علمی پیشبینیپذیر نیستند و یا حداقل معمولاً پیشبینیناپذیرند. چنین مجادلاتی بسی پیچیده و گسترهاند. شاید بیشترین کاری که بتوان در اینجا کرد، دستیابی به یک موازنه از احتمالات است. بر این اساس یک شخص میتواند معتقد شود که قوانین فیزیک، آنچنان اثبات شدهاند که اعتقاد به استثناء در آنان نامعقول مینماید. اما دیگری که به همانسان شخص فهمیدهای است، میتواند بر این اندیشه شود که لطافت و ظرافت عالم قویاً مستلزم آفریدگاری خردمند است، بدانسان که نبود امکان آنکه پروردگار حوادث خاص و منفردی را سبب شود، نامعقول مینماید؛ او استدلال کافی و مناسبی بیان میکند. دیدگاه سوم در مورد رابطهی علم و دین این است که آنها میتوانند متضاد باشند، اما ممکن است که در این یکی یا آن یکی تجدیدنظری شود تا با هم تضاد پیدا نکنند.
شاید بسیاری از معتقدان دینی اعتراض برآورند که به این ترتیب اعتقادات دینی به امام و اگر بیفتند. شاید این مؤمنان بگویند که دین، مبتنی بر تجربهی خداوندی است که آنها را مخاطب ساخته، از حرص و کبر بر حذر داشته و به پذیرش زیبایی و عشق خداوندی دعوت کرده است. آنکه خویشتن را به ایمان به خدا تسلیم میکند، آنی است که خود را در این راه دراندازد. بدینسان خدا تنها یک فرضیهی ممکن نیست، بلکه واقعیتی زنده و تجربه شده است. برای معتقد دینی احتمالاً این درست است. این نقطهی قوت دیدگاه دوم است که ایمان دینی موضوع شهود و تسلیم است، نه تئوریهای نظری. اما این شهود مستلزم آن است تا با درک ما از ماهیت جهان سازگار شود. و چنین ادارکی در بخش وسیعی توسط علوم ساخته میشود. بنابراین، مهم این است که شهود یک فرد از طریق ادراکات علمی آزموده شود و کوشش شود تا هیچ تضاد غیرقابلحلی پدید نیاید. این امر ممکن است شخص را به دیدگاه سوم سوق دهد.
یک چیز از داستان نحوهی تعامل دین و علم در بیش از سه سدهی گذشته معلوم شده است؛ علوم تجربی بهترین ابزار کسب واقعیت در باب چگونگی جهان مادی به دست میدهند. ادیان باستانی مجبورند تا با آن همساز شوند. اما سؤال حساسی که دین مطرح میکند این است که آیا جهان بُعدی روحانی دارد که برای روششناسیهای علمی دسترسیناپذیر باشد، و با این حال با آنچه علم به ما میگوید سازگار باشد؟ این پرسش از سوی هیچکس پاسخ راضیکنندهای دریافت نکرده و شاید هیچگاه دریافت نکند.
برخی از معتقدان سنتی ممکن است اصرار داشته باشند که این علم مدرن، و به ویژه علم تکاملی است که در مواضع اختلاف با ابرامات دینی نیازمند بازنگری است. اما دیدگاههای دینی که علم را جدا در نظر میگیرند، اعتقادات خود را در متن جهانبینی تکاملی مینهند که براساس آن نوع بشر یکی از انواع تکاملیافته در گوشهی کوچکی از بخشی حقیر از جهان است. آنها احتمالاً نیازمند روایتی از تکاملند که این اعتقادات را نه در یک فرآیند صرفاً احتمالی، که همساز با برخی ترکیبات مربوط به هدف یا مقصود کل عالم (حداقل، هدف میل به تکامل آگاهی) در نظر آورد. این دریافت مشکلاتی را در مورد شیوهی تفسیر تئوری تکاملی پدید خواهد آورد و همچنین مسیر سنتی جاگیری مسائل در دین را نیز تغییر خواهد داد. اما امکان این هست که ادیان وجود ارزش و واقعیت استعلایی (transcendent) را مورد بررسی قرار دهند که انسانها بتوانند از طریق عبادت یا تفکر، از آن آگاه شوند و حتی شاید این ارزش و حقیقت استعلایی، همان هدف زندگی انسان برای شناخت و عشق کاملتر باشد.
الهیات، یا همان بعد اندشهگون دین، دیگر نمیتواند ملکهی علوم باشد، اما میتواند، آگاهی زندهای از معنا و ارزش استعلایی در خود داشته باشد؛ فارغ از محدودیتی که علوم بر شهود عالم، آن چنان که هست، تحمیل میکنند. این، آن چیزی است که معتقدان به دین، به آن خواهند اندیشید. دانشمندان چندان با آنها سر مخالفت برنخواهند داشت، گر چه بیتردید ترتیبات خاص تعمیمی ناشی از علم، مسائلی برای انواع گوناگون اعتقاد دینی پدید خواهند آورد. پس، این دو فعالیت اساسی انسانی (دین و علم) یکدیگر را به طرزی اجتنابناپذیر تحت تأثیر قرار میدهند، و توضیح رابطهی میان آنها، همچنان یکی از جالبترین و لاینحلترین حوزههای پژوهش انسانی به جای میماند.