دکتر حامد حاجیحیدری؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
░▒▓ قضیه
▬ سری جدید خندوانه در قیاس با سری قبلی، با افزودن برخی کمدینها مانند عالیمقامان علیرضا خمسه و محمد بحرانی که درک عمیقتری از طنز و مطایبه دارند، قدری بهبود یافت، هر چند که هر از گاهی همین کمدینها، در خلال برنامه از «جلف بودن» برنامه، اکیداً گلایهمند هستند.
▬ برای برخی مخاطبان نوعی، وقتی نسخه شادی «خندوانه»ای را با خنده «قند پهلو» یا «کلاه قرمزی» یا طنز کلاسیک قیاس میکنند یا از سوی دیگر، آن را با برنامه «بچه گانه» «فیتیله» نسبت سنجی مینمایند، سؤالی مطرح است؛ این پرسش که آیا گرایش مفرط به «بچه بازی» و رفتارهایی که از نظر عموم مردم، جلف و سبک و بیتناسب به نظر میآید، برای پیشبرد «خنده» در این جامعه ضرورت دارد یا مستلزم تحمیق مردم نیست؟ و از آن بیش، مخرب اصل ذهنیت مردم درباره زیست اجتماعی نیست؟ جنبه مخرب از آن رو که به ضد خود تبدیل شود؛ یعنی، در حالی که میخواهد به هر حیلت از مخاطبان خود «خنده» بگیرد، مخاطب دردمند، با پوزخند یا خشم بگوید: «طرف دلش خوشه... از حال و روز ما خبر نداره...». بله؛ این نحو خنده سبک، که بدون درون فهمی مخاطب تجهیز میشود، و به خنده به مثابه یک تکنیک صرف برای خندیدن مینگرد، ممکن است نتیجه عکس بدهد. یعنی مخاطب را بیشتر خشمگین کند تا بخنداند، وقتی مخاطب حس نماید که طنزپرداز، به جای همحسی و کمک به درمان ریشههای غم، عملاً او و زندگی وی را به استهزاء گرفته است.
▬ خنده انگیزی «خندوانه»، در مقام قیاس و مثل، مانند گریهانگیزی مداحانی است که حتی به قیمت ابتذال و دروغ از مخاطبان خود اشک میخواهند. موضوع این است که سبک خاص عالیمقام رامبد جوان در تکرار این جمله که «ما خیلی با حالیم»، در نگاه مخاطب نوعی، سبُک و جلف به نظر میرسد؛ آن قدر جلف و سبک که حتی مکرراً جلف بودن برنامه از سوی کمدینهای دعوت شده توسط خود برنامه نیز گوشزد شده است. بخت با عالیمقام رامبد جوان یار بوده است که این روزها، عمو پورنگ در تلویزیون نیست، و گر نه، «خندوانه» بزرگسالان در قیاس با برنامه «عمو پورنگ» نونهالان، با عناصری مشابه، نه تنها به لحاظ کیفی، یک سطح فراتر نیست، بلکه چند سطح فروتر است و به قول کمدینهای مدعو خود برنامه «جلف»تر است.
▬ ولی،...
▬ ولی، گر چه همه اینها از دید مخاطبان نوعی، ممکن است جلف و سبک به نظر برسد، اما علی الاصول، بر یک زمینه فلسفی و نظری متکی است که هر چند محترم و قابل تحلیل، ولی، در همان پایبست فلسفی و نظری متحمل ظرافتها و دشواریهایی است که در سرشاخههای نمایشی و مخاطبشناختی، تبعات بزرگ و قابل ملاحظهای خواهد داشت.
▬ بدون آن که بخواهم میان عالیمقام رامبد جوان و شماری دیگر، نسبت یک به یک برقرار کنم، تأکید دارم که برخی از هنرمندان شناخته شده دیگر هم وجود دارند که به ارزش «بچگی» (نه «بچهبازی») اصرار دارند. زنجیرهای از هنرمندان با نفوذ، مانند عالی مقامان مرضیه برومند و ایرج طهماسب و حمید جبلی و مسعود رسام و بیژن بیرنگ و...، همگی بر ارزش «کودک شدن» تأکید دارند. از این قرار، نااستوار و غیر فخیم سخن گفتن، سر زدن رفتارهایی مانند بازی بزرگسالان، آوازهای کم معنا یا بیمعنا خواندن، جست و خیز بسیار به سبک کودکان، هر چند که از دید عموم مخاطب ممکن است نشان از نحوی اختلال شخصیت یا «لوس» بودن به نظر برسد، ولی، علی الاصول، از یک باور فلسفی رمانتیک در مورد ارزش بچگی و کودکی بر میخیزد. بیجا نیست اشاره مکرر ایرج طهماسب و حمید جبلی به «ژان ژاک روسو»، چرا که بیگمان کتاب «امیل» ژان ژاک روسو در وصف فضیلت «کودکی» و نکوهش بلایی که تمدن بر سر «کودکی» میآورد، مانیفست فلسفی این سبک هنری است. تحلیل عمق فلسفی دیدگاهی که چنین بیپرده «کودک شدن» را به بزرگسالان توصیه میکند، آدرسهایی در مورد نتایج و نقاط قوت و ضعف این سبک هنر نمایشی در سطح شخصی و اجتماعی به ما خواهد داد. این، موضوع کاوش ما در یک مقاله دو بخشی است که بخش اول آن را امروز ملاحظه میفرمایید.
░▒▓ کاوش در رگ و ریشه قضیه
░▒▓ تز ۱.
▬ مناقشه در مورد فضیلت کودکی، در ریشه، باز میگردد به اصرار افلاطون بر ارزش «کلیات» که توسط کودکان بهتر درک میشود. به باور افلاطون، انسانها واقف به کلیات متولد میشوند و هر چه در این دنیا بمانند، بیشتر از این کلیات «بیگانه» میشوند. وقتی از کودکان راجع به مفهوم «عدالت» بپرسید، پاسخ کلیتر و مجردتر و صحیحتر و در عین حال سادهتری خواهید شنید، ولی وقتی از بزرگسالان راجع به عدالت سؤال میکنید، جوابهای جانبدارتر، جزئیتر، بخشیتر و منحرفتری خواهید شنید. حتی طرح افلاطون برای پروردن شاه فیلسوفی که بتواند حکمران خوبی برای جامعه باشد، بر همین پایه است که شاه فیلسوف باید پس از ولادت، به مدت هجده سال از دنیا کناره بگیرد، از خانواده و مالکیت و لذات معمول مردم محروم بماند، ریاضت بکشد، و حتی همان اندک عوارض ورود به دنیای سایهها و اوهام را از خود دور کند. تنها در این صورت است که هر چه بیشتر به الگوی ایدهآل بچه صادق و حکیم و ساده نزدیک میشود، تا بتواند در داوریهای اجتماعی «خیر» اجتماع را به دور از تعدد قرائتها و تجربیات که چیزی جز جهالت نیست، هر چیز را سر جایش قرار دهد و به «خیر» حکم کند.
░▒▓ تز ۲.
▬ مسأله افلاطون در سده چهارم پیش از میلاد، به قدر زیادی همان دغدغههای امروز ما در مواجهه با نسبیتگرایی، شکگرایی، بیایمانی، و سستی و بیسامانی در اخلاق و اخلاقیات بود. روش او برای فایق آمدن بر نسبیتگرایی هم این بود که بر «کلیات» یا همان قدر مشترک فهمها و ادراکات افراد مختلف با انواع متفاوت تجربه، به عنوان تنها چیزهایی که شناخت و شهود آنها فضیلت ناب انسانی محسوب میشود، اصرار بورزد. در واقع، از نظر او، حکمت واقعی در شهود عمیق مفهومی مانند عدالت، آن است که تجربیات خاص هر یک از مردم را از مفهوم جوهری عدالت را از خود دور کنیم تا مفهوم عمومی و کلی و جوهری عدالت خود را بنمایاند. پس، حکمت از نظر افلاطون، شامل نحوی ریاضت فکری و عملی است که در نتیجه آن، حکیم، به جای تجربه اندوختن، با ترک دنیا و تجربیات خود، هر چه بیشتر به طفولیت و پیش از طفولیت خود باز میگردد تا همچون نونهالان که در آنها شکگرایی و نسبیتگرایی راهی ندارد و ایمان به کلیات موج میزند، حقیقت کلی را بیواسطه شهود نماید. کودکان، به سبب آن که در تجربیات دنیا آلوده نشدهاند از نسبیگرایی، شکگرایی، بیایمانی، تعدد قرائتها، و سستی در تعهد اخلاقی مبرا هستند.
░▒▓ تز ۳.
▬ ظرفیت «بچگی» خیلی زیاد است. کودکان، تجربیات بسیار ندارند و از این رو آمادهاند تا برخوردی خلاق و اخلاقی با دنیا داشته باشند، بدین خاطر، گاه کودک، مفاهیم عجیب و غریب را آن قدر ساده توجیه و حل میکند که آدم بزرگ از انجام آن باز میماند.
▬ از مقایسه اطفال و نونهالان و اشتراک نیرومند آنان در برخورد مستحکم و بدیهی با رویدادهای جهان، این نتیجه به دست میآید که وقتی طفل به دنیا میآید، شناختی کلی از مجموع هستی دارد، اما، با رشد طفل و انباشت تجربیات، بداهت و تفسیر ناپذیری این کلیات مخدوش میگردد و زمینه برای انحراف فهم و اراده و اخلاق فراهم میشود.
▬ بازگشت به ظرفیتهای بچگی، در درجه اول این نتیجه را دارد که نسبیتگرایی و سروشیسم رخت بر میبنددد، و ما آماده اتحاد و همکاریهای تمدنساز میشویم.
▬ یک افسانهی کودکانه و یک قصهی بزرگ سالانه را کنار هم قرار دهید، و در تفاوتهای آنها دقیق شوید، و ببینید چه فرقهایی دارند. افسانههای کودکانه، محلی است و جزئیات و تفسیر در آنها جایی ندارند. منطقها نیز در این وادی جای چندانی ندارند. برای کودک مهم نیست که اژدهایی بزرگ چگونه وارد خانه کوچک میشود، حتی، وقتی اژدها از زیرزمین بیرون میآید، برایش جذاب است نه قابل بحث. آن چه برای کودک، ارزشمند است، جستن مظاهر و مصادیق درک عام کودکانه از فعل اخلاقی و خلاقانه با جهان است. یافتن و ساختن جهانی پر از راستی و عدالت و حق و همدردی و انصاف و پرهیز از ظلم و زور و... . در ساخت اثر هنری کودکانه-فیلسوفانه افلاطونی، گاه، لازم میشود قسمتی از اثر را که آن را بسیار منطقی جلوه میدهد، ببرید و دور بریزید یعنی، اصلاً نیازی به این ندارید که بگویید فلان پدیده از کجا به کجا رسیده است.
░▒▓ جمعبندی پرداخت اول به موضوع...
▬ پس، اگر شما یک فیلسوف یا یک مصلح فرهنگی و اجتماعی یا یک برنامهساز تلویزیونی به سبک افلاطونی باشید، علی الاصول باید بکوشید تا فضیلت را در دعوت مردم به «کودک شدن» بگسترید. این چنین، میتوان گرایش جناب رامبد جوان و دیگرانی که همچون او بر ارزش کودکی و طفولیت اصرار دارند را مشروع و معقول جلوه داد و توجیه کرد. اما،...
▬ ولی،...
▬ ولی، این گیسو پیچشهایی دارد که کاوش در تمایزهای «بچگی» و «بچه بازی» کلید فهم آن است. این را در قسمت آتی این نوشتار بررسی خواهیم کرد (توأم با اقتباسهای آزاد از بیژن بیرنگ، ابوالحسن داودی، مسعود کرامتی، علی اکبر علیزاد، سید احمد میراحسان و احمد رضا معتمدی).
مأخذ:رسالت
هو العلیم