جاناتان دنسی
رئالیسم اخلاقی عبارت از این دیدگاه است كه واقعیاتی وجود دارند كه در ارتباط با آنها اعمالی درست و اعمالی نادرستند، و اموری خوب و اموری بدند. ولی غموض فراوانی در پشت اینجمله صریح نهفته است. اگر كسی رئالیست تمام عیار است احتمالاً سه مدعای ذیل را میپذیرد.
اول واقعیات اخلاقی به نوعی ویژه و متفاوت از سایر انواع واقعیاتند. وانگهی رئالیستها در باباینكه آیا ویژه بودن این نوع، با بحساب آوردن برخی واقعیات طبیعی در زمره واقعیات اخلاقیسازگاراست یا نه، اختلاف نظر دارند. برای مثال این واقعیت طبیعی را در نظر آورید كه اگر این عمل را بهجا آوریم، به رفع نیاز برخی كمك كردهایم. آیا این میتواند واقعیتی اخلاقی ـ مثل ” ما باید آن عمل را به جای آوریم“-باشد؟ یا اینكه باید چنین واقعیت طبیعی را «دلیل» طبیعیبدانیم؛ دلیل برای واقعیت اخلاقی (كاملاً متفاوتی) كه باید انجامش دهیم، یعنی واقعیتی در جهان كه موجب میشود آنچه باید این گونه انجام دهیم صادق باشد؟
دوم، رئالیستها معتقدند واقعیات اخلاقی نسبت به هرگونه عقاید یا تفكراتی كه ممكن استدرباره شان داشته باشیم مستقلند. آنچه من یا هر كس دیگر درست میانگارد تعیین كننده آنچه درستاست نیست. حتی آنچه همه ما درست میانگاریم، در صورتی كه بتوانیم به توافق برسیم، تعیین كننده اینامر نیست. ما نمیتوانیم با توافق به اعمال، درستی ببخشیم درست همانگونه كه نمیتوانیم با توافقبمبها را بی خطر سازیم.
سوم، این امكان هست كه در باب آنچه درست است و آنچه نادرست است اشتباه كنیم. هرقدر دقیق و صادقانه درباره آنچه باید انجام داد بیندیشیم، باز هیچ تضمینی نیست كه به پاسخ درست برسیم. بنابراین آنچه مردم از سر وظیفهشناسی به لزوم انجام دادنش حكم میكنند ممكن است همانی نباشد كهباید انجام دهند.
░▒▓ 1. رئالیسم، عینیت گرایی، شناخت گرایی
تفكیك این سه مضمون از یكدیگر دشوار است اما به تلاش در این جهت میارزد. شناختی گراییعبارت از این مدعاست كه نگرشهای اخلاقی حالتهایی از جنس شناختند نه غیر آن. تمایز بین حالتهایشناختی و غیرشناختی روشن نیست؛ بهترین راه برای ترسیم این تمایز تمسك به تمایز بین «دو جهتتطابق» است. عقاید كه نمونههای پارادایمی حالت شناختیند یك جهت تطابق دارند؛ میلها كه نمونههایپارادیمی حالت غیر شناختیند جهت دیگری دارند. یعنی عقیده باید با جهان مطابق باشد؛ به تعبیر من جهان ثابت است و وظیفه عقیده است كه با آن جهان تطابق یابد و درست به آن نایل شود. میل این چنین نیست، میل اگروظیفهای داشته باشد این است كه جهان را با خود مطابق سازد و امور راآن گونه كه میخواهد، بسازد. نكته بسیار مهم این است كه اگر امور مطابق میل نباشد، میل بر خطا نیست. اگر امور آنگونه كه عقیده میانگارد نباشد عقیده بر خطاست. سؤال از اینكه نگرشهای اخلاقی حالتهایی از جنس شناختند یا غیرشناخت، عیناً سؤال از این است كه جهت تطابق در آنها مانند عقیدهاست یا مانند میل. البته ممكن استحالتهایی پیچیده و همراه باآمیزهای از این دو وجود داشته باشند؛ اما غیر شناختیگرایی عبارت از ایندیدگاه است كه جهت تطابق در نگرشهای اخلاقی كاملاً یا تا حدی مانند میل است. معمولاً این مطلب با این عبارت موجزتر بیان میشود كه نگرشهای اخلاقی عبارت از همان امیالند یا حداقل، مشتمل بر امیالند؛ عملی را درست دانستن، نوعی نگرشطلبی و لذا از جنس خواستن است.
رئالیستها كه معتقدند واقعیات اخلاقی متمایزی وجود دارند به شناختی گرایی متمایلند چوننگرش مناسب به یك واقعیت، اعتقاد است نه میل. به همین دلیل است كه مخالفت با رئالیسم معمولاً «غیر شناختی گرایی» نامیده میشود. رئالیستها بدان دلیل به وجود واقعیات اخلاقی معتقدند كهنگرشهای اخلاقی عقیدهاند؛ غیر شناختیگرایان كه معتقدند نگرشهای اخلاقی همان امیال یا مشتمل بر امیالند، به این دلیل چنین ادعایی دارند كه واقعیتی در كار نیست تاموضوع آن نگرشها واقع شود.
تفكیك عینیگرایی از رئالیسم دشوارتر است چون هر دو با یكدیگر سخت مرتبطند. عینیت امریاست كه با استقلال از ما ربط دارد. رئالیسم آن گونه كه در بالا توصیف شد تركیبی از سه تز است: تزتمایز، یك تز متافیزیكی و یك تز معرفت شناختی. تز متافیزیكی این است كه واقعیات اخلاقی عینیاند.اگر واقعیات اخلاقی به نحوی استقلال دارند، آنچه از آن مستقلند دقیقاً چیست؟ گفتن «مستقل از ما» دربهترین حالت، كمی كمك میكند و در بدترین وضع، كاملاً غلط است. واقعیات اخلاقی به عاملان واعمال كه اموری انسانیند ارتباط دارند و بنابراین نسبت به ما از استقلال كامل برخوردار نیستند؛ اگر مامتفاوت بودیم، اعمال متفاوت غلط میبودند. عبارتی كه در بالا به كار رفت، «مستقل از هر گونه عقیدهو تفكری كه میتوانیم درباره شان داشته باشیم»، میكوشد كه به بهای كنار گذاشتن موارد بسیار زیاد، دقیقتر باشد. آیا قید «دربارهشان» موجه است؟ اگر نه، چه قید دیگری بهتر است؟ حل این موضوع بسیاردشوار است.
طبق این تصویر، رئالیسم تركیب پیچیدهای از مدعیات است. ادعای تمایز، موضوع متمایزی رابرای اخلاق دست و پا میكند. ادعای استقلال، درباب واقعیتی كه اصول اخلاقی بدان میپردازند اطلاعاتی به ما میدهد. ادعای معرفت شناختی به ما میگوید كه درك چندان قابل اطمینانی از آن واقعیات نداریم. وانگهی عموم رئالیستها خواستهاند بگویند كه حتی اگر در اغلب موارد به شناختاخلاقی (صادق) دست نمییابیم، توان آن در ما هست. آنان (اگر شناختی گرا باشند) جملگی میپذیرندكه ما بر كسب عقاید اخلاقی موجه تواناییم.
خوانندگان باید آگاه باشند كه توصیف رئالیسم اخلاقی موضوع مناقشهای پرحرارت است. به بیانخاصتر، علاوه بر این نوع تقریری كه در این مدخل ارایه شد، صورتی از رئالیسم نیز وجود دارد؛ اینتقریر از آنجا كه كار با این ادعا آغاز میكند كه در میان اصول اخلاقی و همچنین حقایق اخلاقی واقعیاتی وجود دارند، بر آن است كه باید «حقیقت بخشهایی» ـ اموری كه حقایق را محقق میسازند ـ هم در كارباشند. در حیطه اخلاق، آنچه حقایق اخلاقی را حقیقت میبخشد این است كه باید عاملان و اعمالمناسب، از دارائیهای اخلاقی برخوردار باشند. رئالیسم با این برداشت عبارت است از تعهد بهدارائیها و روابط اخلاقی به عنوان اموری كه در «واقعی بودن» به هیچ وجه كم از دارائیهای دیگر نیستند.وانگهی تركیب این دو گرایش از تفكر رئالیستی براحتی امكانپذیر است.
░▒▓ 2. برهانهایی به نفع رئالیسم، و تاریخچه آن
متناظر با سه مؤلفه رئالیسم، سه امر مشترك در كار است كه رئالیستها به نفع موضع خود بر آنها تأكید ورزیدهاند. آنان جملگی به طرق مختلف بیان داشتهاند كه ما باید جداً به این نكته توجه كنیم كه امور در وهله اول چگونه بر ما نمایان میشوند. رئالیستها میكوشند بر این عقیده بمانند كه امور همان گونهاند كه مینمایند، برعكس براهین غیر شناختی گرایانه، مبنی بر اینكه چنینچیزی ممكن نیست. این را گاهی اوقات «كشش به سوی پدیدارشناسی» مینامند.
اولاً رئالیستها ادعا دارند كه تفكر اخلاقی به نظر میرسد كه جدا از علم و هر تحقیق تجربی، موضوع خاص خود را داراست. ثانیاً آنان استدلال میكنند كه ظاهراً داوری اخلاقی تلاشی است در جهت معلوم داشتن واقعیتی كه از هرگونه عقیدهای كه ممكن است درباره آن داشته باشیم مستقل است؛ واقعیت یك چیزی است و آنچه ما دربارهاش فكر میكنیم چیزی دیگر. ثالثاً رئالیستها برآنند كهداوری اخلاقی در نظر داوری كننده، مخاطره آمیز و جایز الخطا مینماید. به ویژه در هنگام مواجهه با گزینشی دشوار، احساس میكنیم كه بر یخ نازك پا مینهیم؛می دانیم كه با بهترین نیت در این جهان، دیدگاهی كه بدان نایل میشویم ممكناست نادرست باشد. اصطلاح «پدیدار شناسانه»، شاید فقط برای دومی از این سه مدعا مناسب باشد.
بیشتر نظریه پردازان اخلاق، از افلاطون و ارسطو تا پرایس و هاچسون تا سیجویك و میل و بعد درقرن بیستم، تامور و سنت اصالت شهود، رئالیست بودهاند. مخالفت با رئالیسم است كه نیازمند استناد است. قدیسحامی غیرشناختیگرایی هیوم است كه كارش، در سنت غیر شناختیگراییاستیونسن، آیر و هیر به بار نشست، هرچند از جنبههای بسیاری نیز دچار تغییر شد. بلكبرن و گیبارد ، غیرشناختی گرایان برجسته دوره معاصرند.
پیشرفتهایی كه در فلسفه زبان، فلسفه ذهن و فلسفه علم در دهههای 1960 و 1970 صورت گرفت، بسیاری را متقاعد ساخت كه براهین غیر شناختیگرایان علیه رئالیسم كه از 1930 بر عرصه فكریسایه افكنده بود، آن چنان كه به نظر میرسید محكم نبودند. رئالیسم اخلاقی به دو صورت كاملاً متمایز ظهور یافت، رئالیسم امریكایی و انگلیسی. (این فقط بدان معناست كه بیشتر طرفداران صورتاول، امریكایی، و بیشتر طرفداران صورت دوم انگلیسیاند.) در دو بخش بعد، تفاوتهای این دو موضع را در سه حوزه پی خواهیم گرفت: متافیزیك، معرفتشناسی و نظریه انگیزش.
░▒▓ 3. رئالیسم اخلاقی در آمریكا
متافیزیك: رئالیستهای اخلاقی امریكایی طبیعت گرایند: به زعم آنان واقعیات اخلاقی یا واقعیاتیطبیعی و یاتركیبهایی از واقعیات طبیعیاند. همان طور كه در ابتدا در چكیده آمد، این امكان هست كه واقعیت ” اگر این كار را انجام دهم به كسی كمك كردهام و به كسی دیگر آسیبی نرساندهام“، دقیقاً همان واقعیت ” من باید این عمل را انجام دهم“باشد. وانگهی شاید واقعیت اخلاقی پیچیدهتر از این واقعیتطبیعی (و پیچیدهتر از هر واقعیت طبیعی منفرد) باشد، بدون اینكه مستلزم این معنا باشد كه تركیبی از واقعیات طبیعی نیست. اگر چنین است، در صورتی كه قرار است این واقعیات طبیعی با هم واقعیتاخلاقی” من باید این عمل را انجام دهم“ را بسازند، باید به نحوی صحیح ـ به نحوی كه در اینجا ترتیب یافتهاندـ تركیب شوند. بدین ترتیب، واقعیت اخلاقی عیناً همان تركیبی از واقعیات طبیعی خواهد بود.
این صورت از طبیعت گرایی در اخلاق، غالباً هر چند نه همیشه، با صورتی از نتیجه گرایی همراه است. نوع خاصی از واقعیت طبیعی واقعیتی اخلاقی است، چون بین آن واقعیت و نتایج آنارتباط وجود دارد. طبیعت گرایی در اخلاق، باز امروزه گزینه مطرحی است، به دلیل احساسی رو به افزایش مبنی براینكه برهان «سؤال باز» جی. ای. مور معیوب است.
معرفتشناسی: رئالیستهای اخلاقی امریكا از آنجا كه واقعیات اخلاقی را واقعیاتی طبیعیمیدانند، گمان میكنند این واقعیات به تمام شیوههای شناخت واقعیات طبیعی، از جمله علم، قابلشناختند. برای یكسان انگاری آن واقعیات با واقعیات اخلاقی، نیازمندیم كه بهترین نظریه علمی را بابهترین نطریه اخلاقی تركیب كنیم.
نظریه انگیزش: چگونه ممكن است ادعای این همانی واقعیات اخلاقی و واقعیات طبیعی را با اینمعنای گسترده سازش داد كه واقعیات اخلاقی اقتداری درونی دارند- یعنی فشارهایی را بر ما وارد میآورند كه ما با هر گزینش و سلیقه شخصی، ناچار از پیروی از آنهاییم؟ این «اقتدار درونی» با هر توضیحی بسختی قابل فهم است. بهترین تلاش در این زمینه تفكیك كانت بین اوامر تنجیزی و فرضی است. اوامر اخلاقی از قبیل «به افراد كم اقبالتر از خودت كمك كن» تنجیزیاند، بدین معنا كه كسی نمیتواند با گفتناینكه «من اصلاً برای اینگونه امور چندان اهمیت قایل نیستم» از ربط و نسبت این اوامر به خودش بگریزد. در مقابل، امر فرضی مانند «برای درست كردن املت از تخم مرغ تازه استفاده كن»، بر كسانی كه به مزه املتشاناصلاً اهمیتی نمیدهند هیچ كنترلی ندارد.
ایده اقتدار واقعیات اخلاقی را هر طور بفهمیم، این ایده بسادگی همنشین طبیعتگرایی اخلاقینمیشود. واقعیات طبیعی هر طور كه تركیب شوند، به نظر نمیرسد بتوانند اقتداری بر اراده داشتهباشند. رئالیستهای امریكایی جملگی در پاسخ به این مسأله، در این ادعا كه هر واقعیتی میتواند چنان اقتداری داشتهباشد تشكیك میكنند. جهان، چه در پوشش اخلاقی و چه در پوشش آشكارتر طبیعیاش چیزی است كه كنترلش بر ما بستگی به این دارد كه نوعی مشغله اخلاقی را (كه ثمره تحول یا تربیت بودهاست) به آن عرضه بداریم. اگر بیمشغله باشیم تمایزهای اخلاقی، ما را بر نمیانگیزند، حتیاگر چه با این وصف، بر كشف درستی و نادرستی اعمال توانایی كامل خواهیم داشت. دانستن امور درست یك چیزی است، و معطوف داشتن اراده خود به آن چیزی دیگر. داوری اخلاقی از جنس شناخت است؛ كشف واقعیات است. اما واقعیات از نظر انگیزشی ساكنند؛ اینكه كسی را بر انگیزند، آنقدر كه به آنچه برای وی مهم است بستگی دارد به خود آن واقعیات بستگی ندارد. بنابراین اوامر اخلاقیبه رغم ظاهرشان، فرضیاند.
رئالیستهای آمریكایی در این تفكرات، آنچه را گاهی نظریه انگیزش «هیومی» خوانده میشودمیپذیرند. نه عقیده و نه میل بتنهایی به عمل منتهی نمیشوند؛ فقط تركیب این دو منجر به عمل میشود.(برای هر عملی به دو حالت ذهنی با جهت تطابق خاص خود نیازداریم.) به واقعیات اخلاقی، عقیده تعلق میگیرد. هیچ عقیدهای از این دست بتنهایی نمیتواند انگیزه ایجاد كند؛ برای اینكه عملیصورت گیرد عامل باید علاوه بر عقیده، میل یا سلیقهای داشته باشد. بنابراین، واقعیات اخلاقی بهخودی خود نمیتوانند برانگیزند؛ توانایی آنها برای ایجاد تفاوتی در نحوه عمل ما به كمك جداگانهمیل بستگی دارد. با این ترتیب، نمیتوانند اقتدار درونی بر ما داشته باشند؛ چون توانایی آنها بر ایجاد تفاوتی در نحوه عمل ما به چیزی بستگی دارد كه كنترلی بر آن ندارند.
░▒▓ 4. رئالیسم اخلاقی در بریتانیا
رئالیسم اخلاقی از نوع بریتانیایی هر آنچه را نوع آمریكایی مدعی است رد میكند.
▓ متافیزیك: رئالیسم اخلاقی بریتانیایی، غیر طبیعت گراست: واقعیات اخلاقی نه واقعیات طبیعیاند و نه تركیبهای طبیعی از واقعیات طبیعی. آنها ممكن است تركیبهای غیر طبیعی از واقعیاتطبیعی باشند ولی این امر دیگری است. البته واقعیات طبیعی با واقعیات اخلاقی ارتباط دارند چون دلایل درستی یا نادرستی اعمالند. نتیجه آنكه هر دو وضعیتی كه به لحاظ طبیعی غیر قابل تمیز باشند لزوماً به لحاظ اخلاقی نیز غیر قابل تمیزند. اما این مداخله، با این همانی بین امور طبیعی و اخلاقی بسیار تفاوت دارد.
طبق توضیحی كه پیشتر از این در باب رئالیسم اخلاقی ارایه شد، بنابراین بریتانیاییها تمایز بسیاربیشتری را به واقعیات اخلاقی نسبت میدهند و آنها را به لحاظ متافیزیكی متمایز از واقعیات طبیعی میدانند. كار امریكاییها در نشان دادن تمایز امور اخلاقی اگر چه ناممكن نیست دشوار تراست. برای مثالآنان میتوانند بگویند كه واقعیات اخلاقی با موضوعاتشان یابا نوع تركیب واقعیات طبیعی متمایزمیشوند.
▓ معرفتشناسی: اگر واقعیات اخلاقی همان واقعیات طبیعی نباشند، روشهای رایج برای فهمچگونگی امور به منظور كشف امور اخلاقی كافی نخواهد بود. در واقع رئالیستهای بریتانیایی بدان گرایشدارند كه از اعتقاد به درست بودن عمل سخن بگویند. اما ظاهراً مقصود آنان نه این است كه درستی قابلمشاهده است و نه اینكه علاوه بر حواس پنجگانه معمولی، حسی اخلاقی هم در كار است. سخن ازاعتقاد به درستی عمل، گرایش به باز گویی این نظر ارسطو دارد كه درست و نادرست موضوعاتی از جنس قواعد نیستند بلكه بیشتر به ماهیت آن مورد خاص در ارتباط با ما ربط دارند، و برای تشخیص درستیچیزی باید بر جزئیات وضعیت حاضر متمركز شویم. بنابر این آنان قبول ندارند كه داوری اخلاقی، امریاز نوع جای دادن مصادیق در مقولات اخلاقی یا قرار دادن مصداق موجود در ذیل قاعدهای اخلاقی است. داوری اخلاقی، استعمال مفاهیم است، اما آن مفاهیم، قاعده نیستند. در واقع، خصیصه رئالیسم بریتانیایی تشكیك در نفس امكان قواعد یا اصول اخلاقی است. از نظر آنان داوری اخلاقی امری است از قبیل شناسایی دلایلعمل آن گونه كه در وضع حاضر نمایانند، و واكنش به آنها همان گونه كه هستند. این نوع شناسایی، ادراكی نیست، بلكه در آن واحد شناختی و عملی است ـ چون آنچه كسی درحال شناختنش است دلیلعمل، یعنی وضعیت هنجاری جهان است.
▓ نظریه انگیزش: رئالیستهای امریكایی در باب داوری اخلاقی «برون گرایند». به اعتقاد آنان تواناییداوری اخلاقی برای برانگیزاندن، یعنی ایجاد تغییر در نحوه عمل شخص، به وجود حالت ذهنی كاملاًمتفاوت یعنی نوعی میل بستگی دارد. رئالیستهای اخلاقی بریتانیا عموماً «درون گرا»یند یعنی معتقدند كهداوری اخلاقی به خودی خود بر میانگیزد و توانایی تأثیر گذاری بر عمل را از میلی كه در همان زمانوجود دارد كسب نمیكند. بدین منظور آنان مجبورند كه تصویر استاندارد هیومی از انگیزش را رد كنند، هرچند در میان خود در باب نحوه دقیق این كار توافق ندارند. ویگینز (1987) و مك داول (1978) برآنند كه عمل نیازمند تركیبی از عقیده و میل است ولی عقیده است كه رهبری میكند و میل پیروی.دنسی (1993) اظهار میدارد كه عقیده است كه بتنهایی بر میانگیزد چون صرف شناسایی دلایلمناسب حتماً برای عمل كافی است؛ وی میل را حالت برانگیختگی (به واسطه دلایل) میداند نه امریبرانگیزنده. در هر صورت، این نظر كه واقعیاتی در كارند كه ذاتاً هنجاری و غیر طبیعیاند با این ادعاتركیب میشود كه این واقعیات به خودی خود برمی انگیزند، به گونهای كه این انگیزش به حضورجداگانه میل بستگی ندارد.
این، مسائلی را پیش میآورد. اول اینكه اصول هیومی، عقایدی رایجند؛ از این رو بریتانیاییها در مقام رد آنها وارد نبردی دشوار میشوند. دوم اینكه بسختی میتوان از این ایده سر در آورد كه جهان یا واقعیت, ارتباطی درونی با اراده دارد.تفكر معمول آن است كه واقعیات از نظر انگیزش ساكنند؛ شناختن آنها یك امر است و معطوفداشتن اراده به آنها امری دیگر. برتانیاییها معتقدند واكنش به واقعیت كه آن را شناسایی مینامیم، خود ازجنس انگیزش است. ترجیح شیوهای از انجام دادن این كار با توسل به «مفهوم ارزش كه از مقوله گرایشاست» صورت میگیرد. این مفهوم ملهم از مفهوم رنگ است كه ظاهراً مشابه مفهوم ارزش و نیز از جنسگرایش است: شیء قرمز شیئی است كه به ایجاد نوعی خاص از تجربه در ما گرایش دارد. به همین سان، شیء ارزشمند، شیئی تصور میشود كه به ایجاد واكنشی معین یعنی تمایلی از جنس اراده در ما گرایشدارد. ارزش به معنای واقعی كاملاً مستقل از ما نیست چون (حداقل تاحدی)در برگیرنده ارتباط معینی با ماست؛ و این به معنای آن است كه كاملاً عینی نیست، البته اگر عینیت را به معنای استقلال از خودمان بگیریم.اما با وجود این، ارزش از عینیت رقیقی برخوردار است چون ارزش را همچنین میتوان امری دانست كهشناسایی آن امكانپذیر است، یا آن را خواهیم شناخت یانخواهیم شناخت.
دو اشكال در مورد این توسل به گرایشها وجود دارند. اول اینكه تمثیل به رنگهابشدت موردمناقشه است. دوم اینكه برای حفظ ارزشها در جهان، عینیت آنها باید كاهش یافته باشد. به نظر برخیاین برداشت رقیقتر از عینیت را بسختی میتوان از ذهنیت تمیز داد.
░▒▓ 5. رئالیسم و حداقلگرایی
در این مدخل رئالیسم تركیبی از سه تز متمایز قلمداد شدهاست. اما تقریر بدیلی از چیستی رئالیسم وجود دارد كه آن را صرفاً ادعایی در باب صدق تلقی میكند. طبق این تقریر، رئالیستها برآنند كه گزارههای اخلاقی میتوانند صادق باشند و در واقع بعضی از آنها صادقند. اگر این نظر رابپذیریم باز هم میتوانیم در اخلاق بین رئالیسم و عینیگرایی تمایز قائل شویم.رئالیسم عبارت از این مدعاست كه داوریهای اخلاقی گاهی اوقات صادقند، عینی گرایی عبارتاز این مدعاست كه نوع صدقی كه از آن برخوردارند، صدق عینی است.
میتوانیم دو نوع مخالفت بااین شكل از رئالیسم را تشخیص دهیم. اولی میپذیرد كه گزارههایاخلاقی میتوانند صادق باشند ولی معتقد است كه جملگی كاذبند؛ دومی برآن است كه صدق، شكلمناسبی برای توفیق داوری اخلاقی نیست؛ میشود به نحو بهتری در باره آنها اندیشید، تحت این عنوانكه این داوریها صادقانهاند یا غیر صادقانه، یا ربط و نسبتشان با داوریهای دیگر نسبتاً كامل است، یا داوریهاییاند كهما خود، آنها را میپذیریم. كسی نباید تلاش كند این دو نوع مخالفت را با هم درآمیزد.
كریسپین رایت (1992) اظهار داشته است كه اگر مسأله بین رئالیسم و غیرشناختیگرایی همیناست، قضیه بسرعت به نفع رئالیسم حل و فصل میشود.در دیدگاه او نفس این واقعیت كه گفتماناخلاقی اخباری است واینكه گفتههای اخلاقی تحت كنترل هنجارهای دفاع پذیری موجهند،.است، كافی است تا اثبات كند كه ما در صادق خواندن بعضی از داوریها وكاذب نامیدن بقیه اشتباهی نمیكنیم. پس نباید این پرسش را كرد كه آیا داوریهای اخلاقی میتوانند صادق باشند، چون همه واقعا ًمعترفند كه میتوانند چنین باشند. در عوض، بحث در باب رئالیسم باید بر سؤالات دیگری تمركز یابد. طبق نظر رایت برخی از این سؤالها عبارتند از:
1. آیا اینكه تفاوتهای عقیده اخلاقی را بر حسب ورودی متفاوت، شرایط نا مناسب یاكاركرد نادرست (مانند پیشداوری و اصول جزمی) میتوان تبییین نمود، امری پیشاتجربی است؟
2. آیا اصلاً واقعیات مفروض اخلاقی در تبیین چیزی به كار میآیند؟ به فرض كه (برخی از) عقایداخلاقی ما را تبیین میكنند، آیا چیز دیگری رابدون وساطت عقاید ما تبیین میكند؟ به عبارت دیگرآیا واقعیات اخلاقی چیزی راجع به نحوه جریان امور در جهان را مستقیماً تبیین میكنند؟
3. رایت بر آناست كه اگر پاسخ به این سؤالات «بلی» باشد فقط به یك رئالیسم اخلاقی «ناب» میرسیم. بنابراین، درجات رئالیسم خواهیم داشت [البته] در صورتی كه سؤال این نباشد كه آیا باید رئالیست باشیم، بلكه این باشد كه باید چگونه رئالیستی باشیم. تا كجا باید رئالیست باشیم؟
░▒▓ 6. ادلهای علیه رئالیسم
از آنجا كه رئالیسم صور مختلفی دارد، ادله علیه آن بیشتر به حمله به صورت خاصی از آن گرایشدارندتا به حمله به نفس رئالیسم. ذكر اشكالات اصلی مكاتب رئالیسم امریكا و بریتانیا پیش از این آمد. این اشكالات در هر دو مورد متافیزیكی بودند. امریكاییان در اعتقاد به اینكه واقعیات اخلاقی، هم طبیعی و هم اخلاقیند دچار مشكل بودند. برتانیاییها در تبیین اینكه چطور جهان الا و لابد «از نظرانگیزش خنثی» است مشكل دارند.
دو چالش كلی با رئالیسم كه اغلب از آنها نام برده میشود، چالشهای جان مكی و گیلبرت هارمن است. هارمن (1977) این سؤال را مطرح میكند كه چه چیزی با واقعیات اخلاقی تبیین میشود (اگرتبیین شود)، واقعیاتی كه نمیتوان به همان سان با عقاید اخلاقی، تبیین خوبی از آنها به دست داد. اگرعقیده اخلاقی به تنهایی برای تمام این گونه تبیینها كافی است، چرا علاوه بر این عقاید، وجود آن واقعیات را مفروض بگیریم؟ به نظر میرسد برای تبیین به واقعیات نیازی نیست. ممكن است مطرح كنیمكه دست كم واقعیات، عقاید را تبیین میكنند، ولی هارمن پاسخ میدهد كه عقاید را درست به همانخوبی میتوان به طرق دیگر، مثلاً با توسل به تربیت و آموزش و پرورش تبیین نمود. نتیجه این میشودكه واقعیات هیچ چیزی را تبیین نمیكنند؛ آنها صرفاً آویزههایی متافیزیكیند كه در هوا معلقند واصلاً به هیچ چیز دیگر ربط و بستگی ندارند. ما بدون این گونه چیزها راحتتریم.(این با دیدگاه رایتكه در بالا آمد فرق دارد چون رایت میپذیرد كه واقعیات اخلاقی میتوانند عقاید اخلاقی را تبیین كنند؛او صرفاً میپرسد كه این واقعیات آیا میتوانند امور دیگری را «مستقیما»ً تبیین كنند.)
مكی (1977) اظهار میدارد كه ارزشها اگر وجود داشتند اموری بودند منحصر به فرد و بیشباهت به هرچیز دیگری در عالم؛ ارزشها آن قدر خلاف عادتند كه اگر وجود داشتند برای ادراك آنهانیازمند قوه مخصوص ادراك یا شهود اخلاقی بودیم. غیرعادی بودن آنها دراین ایده نهفته است كه یكارزش عینی را هركس كه بشناسد ضرورتاً در طلبش به راه میافتد، چون در ارزشهایی از این دست، مطلوبیت تعبیه شده است. حتی اگر وجود چنین اموری ممكن باشد (امری كه هیچ فرد تأثیر گرفته ازهیوم زیر بار آن نمیرود) از آن قسم اموری نخواهند بود كه با آنها آشناییم.
مكی همچنین پرسشی راجع به رابطه مفروض بین واقعیات اخلاقی و واقعیاتطبیعی مطرح میسازد. برای مثال ما معمولاً میگوییم فلان عمل نادرست بود چون ظالمانه بود. اما “این «چون» دقیقاً بر چه چیزی در «جهان» دلالت میكند؟” (1977, ص.41 تأكیدها از متن اصلی است). نه فقط نادرستی و ظلم وجود دارند، بلكه همچنین «پیوند تعاقبی» كاملاً مرموزی بین این دو در كار است.
این استدلالهای مكی به گونههای متفاوت با انواع مختلف رئالیسم پاسخ داده میشوند. امریكاییها امكان «مطلوبیت» را رد میكنند؛ بریتانیائیها آن را میپذیرند ولی میكوشند آن را با توسل به نظریه گرایشیارزش تبیین نمایند. در خصوص «پیوند تعاقبی» مرموز، هر دو طرف، به روشهای متفاوت خودشان میكوشند این رابیان دارند كه نادرستی تاحدی «ساخته» ظلم است.
░▒▓ مآخذ و منابعی برای مطالعة افزون...