دکتر حامد حاجی حیدری در گفتگو با ”طلیعه“؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
اشاره طلیعه...
زمانی، دکتر حسین کچویان گفته بود که «جامعهشناسی مرده است»؛ سپس دکتر یوسف علی اباذری، در یک مناظره جنجالی، این دیدگاه را رد کرد، ولی اخیراً خود او، در سمینار هشت دهه علوم اجتماعی ایران، جامعهشناسی را رو به مرگ دانست و گفت: «جامعهشناسی اگر به ریشهها برنگردد میمیرد». ولی اینجا، در این وانفسای ادعاهای مرگ و میر، دکتر حامد حاجی حیدری، در جریان یک نظر چالش برانگیز، و طی یک بررسی در مورد تاریخ روشنفکری ایران از میرزا ملکم خان تا کنون، بر آن شده است که اگر چیزی رو به زوال باشد، آن، روشنفکری و پروژه روشنگری است. از نظر او، امروز، روشنفکران با آگاهی از این روند رو به زوال، عصبانی هستند، و بخشی از خشونتهای این روزهای دانشکدههای علوم انسانی، ناشی از همین عصبانیت و انزوا است؛ در عین حال، از یک دید وسیعتر، ساختار نخبگانی معیوب و عدم تناسب آن با نیازهای جامعه، توضیح دهنده بخش دیگری از خشم جامعه نسبت به نخبگان خود است.
░▒▓ ░▒▓ طلیعه: در تعریف روشنفکری و رسالت روشنفکر صحبتهای بسیاری شده است. ما اگر بخواهیم به یک مخرج مشترک بین این تعاریف برسیم آن چه خواهد بود؟ شما با این تعبیر که گفته میشود روشنفکر همواره باید دغدغه مسائل روز مردم جامعه و جهان را داشته باشد و همواره مردم را به بازاندیشی و آزادی رهنمون باشد، موافق هستید؟
▬ روشنفکر یعنی، منتقد فرهنگ که در انتقاد خود، متعهد است به ارزشهای پروژه روشنگری و پیشبرد ارزشهای آن. روشنفکر، منتقد ارزشها و عواطف و سنتها است، و به جای اینها، مردم خود را به عقلگرایی تجربی و ابزاری دعوت میکند.
▬ روشنفکران هواداران برنامه «روشنگری» و غرب مدرن هستند؛ و به تبع، به تناسب افول غرب مدرن، میتوان توقع داشت که پروژه روشنفکری هم ضعف و زوال بیابد. با نگاه به علل افول غرب مدرن و برنامه روشنگری، میتوان در مورد علل فطور روشنفکری هم به نتایجی رسید. امروز، روشنفکری در سنگرهای مختلف خود، در دانشگاه، در مطبوعات، در سینما، در سالنهای تئاتر، در ...، عمیقاً احساس میکند که از مردم و جامعه خود جدا افتاده و طرد شده است؛ و به گمان من، یک بخشی از بحرانهای ساختاری امروز روشنفکری ایران، باز میگردد به بحرانهایی که روشنگری به صورت کلی با آن رو به رو شده است، و بخش دیگر باز میگردد به مسائلی که خاص جامعه ماست.
░▒▓ ░▒▓ طلیعه: سیر تاریخی جریان روشنفکری در ایران به چه ترتیبی بوده است ؟ نسبت آغاز جریان روشنفکری با این جریان در غرب به چه شکل بود؟
▬ در تکوین روشنفکری جامعه ما، مشخصاً میتوان چند دوره را از هم تفکیک کرد؛ دوره اول، از آستانه مشروطه تا شهریور ۱۳۲۰ و سقوط حکومت رضاخان است، که در این دوره، روشنفکری علت اصلی توسعه نیافتگی و انفکاک ما از خط توسعه غرب مدرن را در درون جامعه ما میبیند. از میرزا ملکم خان، تا شهریور ۱۳۲۰، روشنفکری، در مقابل عناصر فرهنگ ایرانی و اسلامی و بویژه اسلامی قرار گرفت، و رقابت کوبنده و خشنی را با اسلامگرایان آغاز کرد، که کم و بیش با مداخلههای مستمر خارجی، برتری سیاسی خود را حفظ میکرد.
▬ ولی، خلأ قدرت در فاصله شهریور ۱۳۲۰ تا مرداد ۱۳۳۲، موضع این روشنفکران غربگرا-راستگرا را تضعیف کرد، و به موازات انقلابی که حدود دو دهه قبل در روسیه به ثمر رسیده بود، زمینه برای ظهور و غلبه نسل تازهای از روشنفکران چپگرا پدید آمد که در آن وقت، دیگر حمایت رفیق استالین را پشت سر خود احساس میکردند. در این نسل دوم، روشنفکران، در پاسخ به پرسش توسعه نیافتگی، پاسخ میدادند که: «غربیها نمیگذارند»؛ این که: «استثمار و استعمار غربی این اجازه را نمیدهد که بتوانیم به مدرنیسم برسیم»؛ این دیدگاه، تا پس از وقوع انقلاب اسلامی و تا پایان کابینه اول مهندس موسوی فایق بود.
▬ انقلاب اسلامی، علاوه بر آن که به طور قاطع، ملهم از الهامات اسلامگرا بود و خط روحانیت نواندیش از میرزا محمد حسن شیرازی بزرگ تا شهید سید حسن مدرس و بعد هم مرحوم امام سید روح ا... موسوی خمینی (ره)، در آن نقش آفرینی اصلی را بر عهده داشت؛ اما، بخش دیگری از مفاهیم عمدتاً عملیاتی انقلاب اسلامی از آموزههای چپگرا-اسلامی گرفته شد. مفاهیمی هم چون «مستضعفین»، «انقلاب»، «امپریالیسم»، «پابرهنهها» و...، از روشنفکری چپگرا اقتباس شد، و جریان سوم خلیل ملکی، جلال آل احمد و همچنین، دکتر علی شریعتی در این جا نقش زیادی داشتند.
▬ این جریان ادامه داشت تا کابینه دوم مهندس موسوی، که پس از آن، نگاه راستگرای اقتصادی با محوریت مرحوم دکتر محسن نوربخش قوت پیدا کرد. این دوره اخیر، به موازات نوراستگرایی غربی پس از ۱۹۷۰، با دلایل تازهای، در پاسخ به پرسش توسعه نیافتگی به همان جواب ملکم خانی باز میگشت، و با اصرار بر توهم بودن توطئه، میکوشد تا مجدداً این پاسخ را بگوید که علت توسعه نیافتگی در درون ماست. این راستگرایی جدید، با حضور مرحوم نوربخش در خصوص مسائل اقتصادی شروع شد، و بعداً هم با نوراستگرایی فلسفی در چهره دکتر عبدالکریم سروش و نوراستگرایی الهیاتی در کلام جدید دکتر محمد مجتهد شبستری خود را نشان داد.
░▒▓ ░▒▓ طلیعه: وقتی میگوییم روشنفکری سکولار داریم از جمع زیادی از گرایشهای چپ و راست صحبت میکنیم مفهوم جریانهای فکری چپ و راست در ایران چه قدر با این مفهوم در غرب منطبق است؟ از چه زمانی این جریانها معنای متفاوتی گرفتند؟
▬ توضیح خواهم داد.
▬ روشنفکری در خود اروپا نیز دو گرایش داشت که ریشهاش باز میگشت به دو تفسیر متفاوت از شعار انقلاب فرانسه: «آزادی، برابری و برادری». چپها معتقد بودند که برابری و برادری، بر آزادی اولویت دارد، و راستها عقیدهای مقابل داشتند. مجادله بر سر اولویت عدالت یا آزادی بود.
▬ مفهوم چپ و راست در ایران تا سال ۱۳۷۵، همان معنای متعارف اروپایی را داشت. تا سال ۱۳۷۵ که شعارهای سروش به عمق ایدئولوژیک جریان دوم خرداد (چپهای قدیم) تبدیل شد، هنوز جایگزینی چپ و راست صورت نگرفته بود. تا مجلس پنجم، راستها، هوادار آزادی اقتصادی بودند، و چپها هم منتقد سیاستهای تعدیل جناب آقای اکبر هاشمی بهرمانی رفسنجانی.
▬ ولی چپها، پس از انقضای مجلس سوم و کابینه مهندس موسوی، مدام، دنبال محملی برای بازگشت به قدرت بودند. حالا برای آنها بازگشت به قدرت مهمتر از مرام عدالت طلبی جلوه کرد و همان طور که بعدها کاملاً معلوم شد، آنها پذیرفتند که در ازای حضور در قدرت، مرام عدالتطلبانه را رها کنند و سیاستهای تعدیل را استمرار بخشند؛ بدین ترتیب بود که خط دوم خرداد در موافقت اصولی جناب آقای سید محمد خاتمی و جناب آقای اکبر هاشمی بهرمانی رفسنجانی آغاز شد؛ البته این موافقت اصولی بعداً علنی گردید.
▬ بدین ترتیب، پس از دوم خرداد، آنهایی که «چپ» نامیده میشدند، همان ادامه دهندگان سیاستهای تعدیل نولیبرال حتی در نسخهای تند و تیزتر بودند، و آنهایی که «راست» نامیده میشدند، به رغم انتظار، خواهان نحوی عدالتطلبی متعادل اسلامی بودند، که البته همان بود که از ابتدای انقلاب به دلیل فاصله داشتن از عدالتطلبی چپ مدرنیستی، مغضوب چپهای تودهای بود، و راست نامیده میشد.
▬ در واقع، دگردیسی بزرگی که در سال ۱۳۷۵ رخ داد، دگردیسی در چپ بود، و الا، راستهای قدیم، کم و بیش همان ماندند که بودند. در واقع، چپ قدیم، یا همان وزرای کابینه دوم مهندس موسوی و اکثریت مجلس سوم، در یک گام بزرگ از چپ، به نحوی راست رادیکال راه بردند که پس از درگذشت مرحوم نوربخش، توسط دکتر حسین بشیریه در فاز سیاسی و اجتماعی، توسط دکتر عبدالکریم سروش در فاز فلسفی، و توسط دکتر محمد مجتهد شبستری در فاز الهیاتی توجیه میشد. متفکران مأخذ و مرجع این روشنفکران ایرانی، همان نوراستگرایان بعضاً افراطی غربی بودند؛ گابریل آلموند و سیدنی وربا و رابرت دال، کارل ریموند پاپر، مارتین هایدگر و هانس گئورگ گادامر، همه اینها در اروپا و امریکا، به راستگرایی مشهورند، ولی به الگوهای چپ دگردیسی یافته در حیات روشنفکری ما تبدیل شدند.
▬ چهرههای هادی جنبش دانشجویی در آستانه دوم خرداد، هم چون دکتر سعید حجاریان، دکتر محسن میردامادی، و دکتر محسن امینزاده و... این فکر را ترویج کردند و تبدیلش کردند به جریان اصلی جنبش دانشجویی که از جریان دوم خرداد ۱۳۷۶ دفاع میکرد. البته در مغز نظری این دگردیسی چپ ایرانی، یک اقتباس غامض از دگرگونی دموکراسی اکثریتی به دموکراسی پلورالیستی نیز نهفته بود که جای شرح و بسط بسیار دارد. در واقع، چپهای ایرانی که الآن شدیداً راستگرا شده بودند، یک هدف سیاسی اصلی در تضعیف موضع ولایت فقیه داشتند، و این کار را با متشبث شدن به قرائتی پلورالیستی از مردمسالاری صورت دادند، به تبعیت کارل ریموند پاپر. آنها کوشیدند تا با اتکا به پلورالیسم پاپری و به تبعیت از آموزههای دکتر عبدالکریم سروش در قبض و بسط تئوریک شریعت، پایبست آموزه ولایت فقیه را که تفقه ولی فقیه در دین بود، ویران سازند و با طرح تعدد قرائتها از دین و متن مقدس، تفسیر ولی فقیه از متن را هموزن تفسیر همه قرائت کنندگان متن قلمداد نمایند. این گونه بود که اصلاحطلبان، جمهوری اسلامی را با حذف هسته وحدت بخش تفسیر عقلانی نص، به یک حاکمیت دوگانه تعبیر کردند، که حتی باید این دوگانگی در جریان جنبشهای اجتماعی فعال میشد. بار دیگر، و پس از سالها، روشنفکران، بیپرده در مقابل اسلامگرایان قرار گرفتند.
▬ خب؛ ولی در ادامه، اوضاع، آن طور که روشنفکران تصور میکردند پیش نرفت. بعد از یک مدت، شیوه فکر سروشی را هواداران ولایت فقیه، به نحو جدلی آموختند و به کار گرفتند. آنها از نظام نظری سروش، یک نسخه بدل علیه خودش ساختند، و واژه «مردمسالاری دینی» را به مثابه قرائتی محلی از مفهوم جهانی مردمسالاری / Democracy ابداع کردند. حالا، خشم را در چهره خشمگین دکتر عبدالکریم سروش و دکتر محمد مجتهد شبستری میشد دید. و بویژه دکتر محمد مجتهد شبستری، خشم خود را علنی کرد و در ماهنامه آفتاب، مقالهای در باب جوهر مردمسالاری نوشت. کسانی که مدعی بودند جوهر و گوهر اسلام، دین، و نظام سیاسی اسلامی قابل فهم نیست، به طرز نامحدودی قرائت بردار است، و ولایت فقیه نمیتواند به استناد وقوف به جوهر دین، مدعی مشروعیت باشد، اکنون برای مردمسالاری جوهری قابل فهم قائل شدند که نزد واضعان آن است و با خشونت لحن، ادعا کردند که نمیشود قرائتی از مردمسالاری ارائه داد که با اصل وضع آن در اروپا متناقض باشد.
▬ این جا بود که روشنفکران با بحران رو به رو شدند. یعنی، دریافتند که ایدههایی که به کار گرفتهاند برای اعمال تغییرات سیاسی، از درون متناقض است، و به همان میزان که میتواند به مشروعیت دینی آسیب بزند، میتواند به مفاهیم بنیادین تعهد روشنفکری نیز آسیب وارد آورد. این بود که روشنفکری را عصبانی میکرد. به نظرم، از این موقعیت تاریخی بود که «عصبانیت» را باید یک مفهوم و مؤلفه مهم در تحلیل روشنفکری ایرانی به حساب آورد، و همه جا در تحلیل رفتار آنها گنجاند. آنها شدیداً «عصبانی» بودند، و به این عصبی بودن و عصبانیت ادامه دادند.
░▒▓ ░▒▓ طلیعه: اجازه دهید در باره نسبت این قبیل روشنفکران با بدنه عمومی جامعه مداقه بیشتری کنیم. به نظر شما جایگاه جریان روشنفکری در جامعه و بین عامه مردم ما چگونه است؟ آیا میتوان نمونهای از این اثر گذاری یا رهبری تودههای مردم به واسطه این دست از روشنفکران را دید؟ و اگر نه، چرا این طور است؟ این فاصله بین روشنفکر و جامعه در ایران چه توضیحی دارد؟
▬ روشنفکری از دوران مشروطه تا کنون، با بحرانهای مختلفی رو به رو بوده است. ریشهایترین این بحرانها، بحران تریبون بوده است. یعنی، روشنفکر، در طول تاریخ قریب دویست ساله خود، نتوانسته است با مردم خود به خوبی ارتباط برقرار کند، در مقابل روحانیت که «منبر» دارد. لذا، روشنفکر به طرز مأیوس کنندهای ارتباط خود با جامعه را کم میبیند، و در این بین، تنها شمار اندکی از روشنفکران بودند که توانستند با مردم ارتباط خوبی بگیرند. کسانی مانند مرحوم دکتر علی شریعتی، جلال آل احمد یا سید محمد علی جمالزاده، که آنها هم نتوانستند، هم چون روحانیت با مردم مرتبط باشند. روحانیت، ضمن داشتن یک تریبون و مأوای ثابت بین مردم در مسجد و منبر، در طول سال، ۳-۴ ماه، تحصیل و تحقیق خویش را رها میکند و به وسط مردم میرود. روحانیت در محرم و صفر و ماه مبارک رمضان، بین مردم میروند؛ ایشان، در ارتباط مستقیم با مردم، در زندگی روزمره مردم نقش ایفا میکنند، و مردم، مشکلات خود را با آنها در میان میگذارند؛ روشنفکری چیزی شبیه به این ساختار روحانیت در ارتباط با مردم را ندارد، و از همین جا، بحرانهای زنجیرهای دیگر برای روشنفکری پدید آمده است. روشنفکری، به دلیل عدم ارتباط با مردم نتوانسته است، پشتیبانی مردمی و اقتصاد مستقلی داشته باشد، و تحت نفوذ دولتها نباشد. حتی، روشنفکر بدون پشتوانه اقتصادی مردمی، تحت نفوذهای خارجی هم قرار میگیرد، و به این ترتیب، باز هم از مردم خود فاصله بیشتری میگیرد، و این، به نوبه خود، باز هم سایر بحرانها را تشدید میکند.
▬ حالا، روشنفکری اخیر سروشی، علاوه بر بحرانهای ناشی از بحران تریبون، با بحران جدیدی نیز مواجه شده است. این که اصول بنیادین روشنفکری، تناقضهای اصولی خود را آشکار کرده است، و اکنون، دیگر پدران غربی هم برای حل این تناقضها راه حلی در چنته ندارند. حالا روشنفکری احساس یتیمی هم میکند. این که پدران غربی پشتش را خالی کردهاند. آنها هم برای معضل پلورالیسم و نسبیتگرایی که در جنبشهای پسامدرن شفاف شده بود، راه حلی ندارند. آن چه وضع را بدتر میکند، این است که رقیب دیرینه که اسلامگرایان باشند، این وضع اسفبار را درک کردهاند و آن را به روشنفکری و همین طور به مردم گوشزد میکنند.
▬ از این قرار، روشنفکران امروز جامعه ما، چه آنها که مقیم ایران هستند و چه آنها که به سرزمین مادری پناهنده شدهاند، عمیقاً خشمگین هستند. به نظر من، این عصبانیت و پرخاشگری، هم اکنون، در حال تبدیل شدن به یکی از مختصات فکری روشنفکری ما شده است. در واقع، در حال تئوریزه شدن هم هست. نهایتاً، این خشم به صورت دو تمایل در روشنفکری خود را نشان میدهد؛ یکی تمایل راستگرایانه خشن و فاشیستی و یکی هم تمایلات چپگرایانه خشن و استالینیستی که نمونه رادیکال شدن روشنفکری را در سال ۱۳۸۸ دیدیم.
▬ رادیکال شدن روشنفکری اصلاحطلب در جریان اتفاقات سال ۱۳۸۸، عمر روشنفکری را تا حد زیادی کوتاه کرد؛ چرا که هم فضای داخلی کشور به طرز ناگزیری امنیتی شد، و هم از آن بابت که به موازات این سالها در غرب آسیا و در کشورهای عربی با بیداری اسلامی و واکنشهای زنجیرهای مرتبط با آن در اوج گیری فعالیت گروههای تروریستی رو به رو شدیم. هم شرایط درون کشور، و هم شرایط پیرامون، فضای کشور را به طرز قابل درکی امنیتی کرد، و این، میدان را برای ماجراجوییهای عصبی روشنفکری تنگتر هم نمود. روشنفکری در میان ملتی، عصبی و پرخاشگر شده است، که دلایل زیادی برای اعمال کنترل بر رفتارهای عصبی دارند. این که گروههای تروریستی در چند کیلومتری مرزهای کشور جولان میدهند، این که کشورهای عرب خلیج فارس خصومت خود با ما را پنهان نمیکنند، این که متحدان سیاسی ما در منطقه آشکارا هدف جنگ نیابتی واقع شدهاند، این که کشور در جریان مذاکرات اتمی تهدید میشود، و این که در جریان سال هشتاد و هشت، کشور از درون نیز هدف تهدیدهای غیر قانونی و نامشروع قرار گرفته است؛ تمام اینها دلایل قابل درک، و به لحاظ تاریخی معنادار هستند که این ملت رفتارهای عصبی روشنفکران را همچون گذشته، تحمل نکند.
▬ بدین سان، بعد از سال ۱۳۸۸، سنگرهای مختلف روشنفکری خالی شد؛ مطبوعات، صنعت نشر، تئاتر، دانشگاهها، و...؛ تا رسید به سینما. سینما آخرین سنگر آنها بود. در سینما نیز آثاری تولید شد که آنها هم به ضرر روشنفکری تمام گردید. به عنوان مثال، جدایی نادر از سیمین در مقابل اخراجیها سه قرار گرفت، که اتفاقاً جدایی نادر از سیمین هم بیانیهای کوبنده علیه روشنفکری بود. در این فیلم، یک کارمند بانک که شدیداً اهل حساب و کتاب است و تبلور تیپ کارگزار، و دیگری که یک معلم و علاقهمند به موسیقی شجریان که او هم نمودی از تیپ روشنفکر است، در مقابل زن و شوهر فقیری قرار گرفتهاند که نماد مناسبات سنتی و اسلامگرا در این جامعه هستند، و جالب این که هم در این فیلم، و هم در فیلم قبلی (چهارشنبه صوری)، استاد اصغر فرهادی، اتهام «دروغ»، و تقصیر «دروغ» را دقیقاً به همین روشنفکران و کارگزاران بر میگرداند. روشنفکران و قطاع اجتماعی متوسط مخاطب آنان، رفتند و برای دیدن فیلمی صف بستند که این فیلم یک انتقاد و اعلام جرم کامل علیه آنها بود. بعدها هم مسائلی از جنس رسوایی برای سینمای ایران پیش آمد، مسائلی مانند آجندای گلشیفته، که آن هم کمک کرد تا آخرین سنگر روشنفکری در سینما نیز تضعیف شود و از دست برود.
▬ مسائل این چنینی باعث شد که روشنفکری امروز ما دو خصلت محوری پیدا کند؛ یکی عصبانی شدن و دیگری منزوی شدن. کسانی که در داخل هستند منزوی میشوند و کسانی که مستعد خروج از کشور هستند، میروند.
▬ در تغییر موازنه میان روشنفکران و اسلامگرایان، و بویژه در تنظیم و تعدیل رفتار اسلامگرایان، نباید از نقش رهبری هوشمندانه آیت ا... سید علی حسینی خامنهای در هدایت هوشمندانه جریان اسلامگرا غفلت کرد. درست در شرایطی که روشنفکری از فرط عصبیت، بر خود مسلط نبود و واکنشهای نامتناسب از خود بروز میداد، اسلامگرایان، بیش از هر چیز و آن هم در شرایط سخت هشتاد و هشت، به آرامش بیشتر دعوت میشدند. «آرامش»، مضمون اصلی خطبه اول آیت الله خامنهای در اولین نماز جمعه پس از انتخابات هشتاد و هشت بود. ایشان با طرح موضوع صلح حدیبیه، و ابتکار «آرامش»، نیروهای اسلامگرا را از تشتت باز داشتند، و برخورد با نبرد خارجی و داخلی روشنفکران را انتظام بخشیدند و نهایتاً، اوضاع به رغم شرایط دشوار و نامساعد درونی و منطقهای به نفع اسلامگرایان خاتمه یافت.
▬ به هر حال، با لحاظ این سیر تاریخی، گمانم این است که ارائه یک جمعبندی در مورد فرجام کار روشنفکری در ایران، قضاوت جاهطلبانه و دور از واقعی نباشد؛ این جمعبندی که مجموعه برخورد بین اسلامگرایان و روشنفکران که از فردا روز انقلاب مشروطه رخ داد، با هزیمت روشنفکران در حال اتمام است.
▬ البته این ادعا که کار پروژه روشنفکری تمام شده است، ادعایی مختص به جامعه ما نیست و تقریباً، در سراسر دنیا چنین فرجامی حاصل آمده است، و پایهها و بنیانهای خود روشنفکری در روشنگری در این هزیمت محتوم مقصر بوده است. امروز، در اروپا و امریکا، هم با فایق آمدن جریانهای پسامدرن، گروههای بنیادگرا، احیای بودیسم و اسلام، نحلههای جدید فکری، اعتلای احزاب سبز، مقاومت فمینیستی و همجنسگرا، و زوال چپ و راست مواجه هستیم. اینها همگی نشانههایی هستند که زوال روشنفکری به عنوان پروژهای در خدمت ارزشهای روشنگری را تصدیق میکنند. به استناد این شواهد است که به نظرم، اعلام پایان روشنفکری در ایران، اعلام جاهطلبانهای نیست.
▬ من معتقدم که اکنون، جریان روشنفکری رابطه بسیار بد و باریکی با مردم دارد. ظهور و بروز این جریان را در مسائل سیاسی به خوبی میتوان دید. اگر بپذیریم که روشنفکران تأثیر فکری زیادی بر جریان اصلاحطلب داشتند که داشتند، در انتخابات نود و دو، شما دیدید که کاندیدای اصلاحطلب در نظرسنجیها شانس بسیار کمی در انتخابات داشت. وانگهی، اگر دولت فعلی را ترکیبی از اصلاحات و کارگزاران بدانیم، مردم به این ترکیب ایدئولوژیک هم مکرراً نه گفتهاند، و در جریان انتخابات نود و دو، تنها به آنها یک مأموریت فنی دادهاند؛ مأموریت عبور از تحریمها. باور من این است که علت رأی دادن مردم به جناب آقای دکتر حسن روحانی شعار کلیدی «سانتریفیوژها باید بگردد، ولی چرخ زندگی مردم هم باید بگردد» بود. مردم نه به اعتدال رأی دادند، نه به تدبیر و نه به امید، نه به کارگزاران و نه به اصلاحات. آنها به اصلاحات رأی ندادند، به کارگزاران هم رأی ندادند. آنها به عبور از تحریمها رأی دادند. به همین دلیل بود که در برنامههای دیگر این دولت طی این دو سال مشارکت نداشتند یا در مقابل دولت قرار گرفتند؛ این را در موضوع هدفمندی یارانهها یا نحوه استقبال از رئیس جمهور در سفرهای استانی میشد دید.
░▒▓ ░▒▓ طلیعه: چرا در دانشگاههای علوم انسانی ما، اجازهی طرح اسلامگراها و نظرگاههایشان درباره علم داده نمیشود؟ نمونهاش برچیده شدن کرسیهای آزاد اندیشی نمونهاش برخوردهای غیر علمی و متعصبانه روشنفکران سکولار در لوای استاد یا دانشجو با اسلامگرایان در دانشگاه، نمونهاش عدم تصویب برخی پایان نامهها. برخی معتقدند مقصر این مسائل جریان سکولار در دانشگاه و، حتی، وزارت علوم است. آیا واقعاً چنین است و آنها فضای گفتگو را تنگ کردهاند؟ اگر نه پس، علت این وقایع چیست؟ و اگر بله چرا از روشنفکران سکولار چنین تعصبی برآمده است؟
▬ به نظر من در حال حاضر باقی ماندههای جریان روشنفکری در آستانه ورود به دو فضا هستند؛ یا عصبانیتشان منجر میشود به فاشیسم راست یا استالینیسم چپ. خشونت علیه اسلامگرایان در سطح دانشگاهها به عصبانیت اینها باز میگردد. این عصبانیت لزوماً تقصیر دیگران نیست و به دلیل ناکامی است که به پرخاشگری منجر شده است. برخی توقعاتی داشتند که به طور تاریخی میخواستند تحقق یابد، اما، به آنها نرسیدهاند. به نظر من بخشی از این فضای سنگین که در برخی دانشگاهها علیه اسلامگرایان وجود دارد به دلیل این است که کل پروژه روشنگری به بنبست خورد. در واکنش به وضعیتی که بعد از سال ۱۳۸۸ در داخل، و بیداری اسلامی غرب آسیا ایجاد شد، فضای روشنگری احساس سرخوردگی میکند. لذا، بخشی از این فضای سنگین علیه جریان اسلامگرا به همین پرخاشگری ناشی از سرخوردگی روشنفکران باز میگردد.
▬ ولی این، همۀ ماجرا نیست. بخش دیگری از موضوع، به این باز میگردد که اسلامگراها هم باید بدانند که اگر جا پای جای روشنفکران بگذارند، اگر در برج عاج مباحث فلسفی و نظری غرق شوند و سر هم را بتراشند، و به مسائل واقعی زندگی مردم کاری نداشته باشند، آنها هم با همان بحرانهای زنجیرهای روشنفکری که از بحران تریبون شروع شد، مواجه خواهند شد.
▬ به نظرم، مردم احساس میکنند که نخبگان از آنها فاصله گرفتهاند. چه نخبگان روشنفکر و چه نخبگان اسلامگرا. یک بخشی از این خشونت که در دانشگاههای علوم انسانی شاهد آن هستیم هم به این باز میگردد که نسل جدیدی که وارد دانشگاه میشود، نخبگان را در فاصله زیاد از مسائل واقعی زندگی مردم و غرق در مباحث بیحاصل میبینند. دانشجوی جدید الورود، نمیتواند این بیحاصلی حیات آکادمیک را تحمل کند. جوان، وارد دانشگاه میشود و انواع و اقسام مشکلات را دارد و این جا میبیند که کسی نمیفهمد این جوان چه میخواهد. این پرخاشگری علیه نخبگان در میادین مختلف خود را نشان میدهد؛ در «نود»، در «هفت» و در «زاویه». مردمی داریم که به این نتیجه رسیدهاند که ساختار نخبگانی جامعه ما معیوب است.
▬ پس، این طور هم نیست که وقتی گفته میشود روشنفکری جامعه ما به آخر خط رسیده است، اسلامگرایان خوشحال شوند که همه چیز تمام شد و میدان تهدیدآمیزی که دویست سال فضا را برای ما تنگ کرده بود، اکنون دیگر برای ما باز است و میتوانیم خود را سرگرم مباحث فلسفی بیحاصل و بیفایده کنیم، و حرفهای گنده و بیتناسب روشنفکرها را این بار، ما تکرار کنیم؛ اگر این طور باشیم و نتوانیم هم چون میرزای شیرازی، مرحوم مدرس، مرحوم امام خمینی (ره)، و آیت الله سید علی حسینی خامنهای، راه جریان اسلامگرای نواندیش و مردمی را استمرار ببخشیم، آن وقت، اسلامگراها هم مانند روشنفکران در مقابل مردم قرار میگیرند، و عاقبت این مسیر، مجدداً پای نیروهای بیرونی را بر مقدرات این جامعه خواهد گشود. باید مسؤولانه برای این کشور و این مردم کار کنیم.
▬ به نظر من، برای تحلیل شرایط کنونی، و در حالی که روشنفکری کم و بیش از میدان به در شده است، منطقی نیست که فضای دانشگاهها را به تقابل میان روشنفکران و اسلامگراها تقلیل دهیم. این، تحلیل درستی نیست. واقع آن است که جریان سومی در این میان در حال رشد است که علت رشد آن نیز وجود ضعفهای اساسی در ساختار نخبگانی جامعه ماست که اسلامگراها را هم تحت تأثیر خود قرار میدهد. اختلال در ساختار نخبگانی که باعث شده است بین اساتید دانشگاه و خواستهای اجتماعی شکاف ایجاد شود. بله؛ به نظر من دانشجویان از این عصبانی هستند و این عصبانیت، ربطی به تقابل روشنفکران و اسلامگراها ندارد. دقیقاً به تقابل جامعه و نخبگان مربوط میشود. به بیان دیگر، مسائل اجتماعی در بین اردوگاه اسلامگرایان دانشگاهی، همچون اردوگاه روشنفکران، جوابی پیدا نمیکنند. مسائل اصلی جامعه ما مسائلی هم چون فساد، ربا، توسعه، اقتصاد مقاومتی، زنان سرپرست خانوار، کودکان کار، نابرابری، تجملپرستی و مصرفگرایی، برهنگی و بیحجابی، زوال خانواده و... هستند. اگر اسلامگراها دچار همان اشتباهی شوند که روشنفکران به آن دچار شدند، قطعاً به همان سرنوشت هم دچار خواهند شد. به نظر من، بخشی از این خشونتی که در محیطهای مختلف، حتی، محیطهای دانشگاهی شاهد آن هستیم، به این باز میگردد که عامه مردم و دانشجویان جدیدالورود، احساس میکنند که به طور کلی، نخبگان نمیتوانند درد مردم را حس کنند. این مسأله، نتیجهاش خشم میشود. نمونهاش ماجرای انصراف از دریافت یارانه است. دولتی که یک سال هم از انتخابش از جانب مردم نمیگذشت، به همراه رسانه ملی و همه نخبگان از مردم دعوت کردند تا از دریافت یارانه انصراف دهند، ولی مردم یک «نه» به کل نخبگان خود گفتند و یک حماسه در ثبت نام به وجود آمد!
░▒▓ ░▒▓ طلیعه: و سؤال آخر این که به نظر شما جریان اسلامگرا در دانشگاه باید چه نوع مواجههای با روشنفکری داشته باشد؟
▬ دوباره تأکید میکنم؛ تأکید میکنم که پروژه روشنفکری بیش از صد سال است که در سراسر دنیا بحرانی شده است، اما، این مسأله نباید این تلقی را به وجود بیاورد که چون میدان خالی است، جریان اسلامگرا هر کاری که بخواهد میتواند انجام دهد. باید گفت که جریان سومی در حال شکلگیری است که صدای اعتراض مردم به نخبگان میباشد. این جریان بسیار خطرناک است، زیرا، بیشکل است و میتواند مورد سوء استفاده قرار بگیرد. نخبگان در جامعه ما، کار خود را درست انجام نمیدهند، و این میتواند در شرایط ویژه منطقهای که ما داریم و احتمال مداخلههای بیرونی هست، به تکرار فجایع تاریخی ختم شود.
▬ اسلامگرایان نباید راه روشنفکران را طی کنند، نباید از جامعه فاصله بگیرند، و نباید راه بیعملی بپیمایند. نباید سازمان کارآمد حوزوی را حذف کنند و سازمان دانشگاهی را بر حوزهها مسلط سازند؛ بر عکس، حال که پس از دویست سال معلوم شده است که سازمان آموزشی حوزوی بهتر از سازمان دانشگاهی عمل میکند، ما باید به سمت سازمان تربیتی حوزوی بهینه شده حرکت کنیم. یکی از امتیازات ثابت روحانیت این بوده است که ارتباط خوبی با فرهنگ عامه داشت و این نباید فراموش شود. متأسفانه جریان اسلامگرا هم به این سمت میرود که بخواهد جدای از مردم زندگی کند، مراتب دانشگاهی احراز نماید، و جای روشنفکرها را پر کند. باید بیایند بین مردم، و خود را در قبال خلق خدا مسؤول و پاسخگو بدانند. آنها باید برای تک تک مسائل این جامعه فکر و راه حل ارائه دهند. آنها باید در کف جامعه زندگی کنند.
مآخذ: طلیعه
هو العلیم