فیلوجامعه‌شناسی

ایلیاد؛ اسطورۀ معیار

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی حیدری


← الیاد، عظیم‌ترین و کهن‌‌ترین اثر رزمی جهان است؛ منظومه‌ای به لهجه «ایونی»، یکی از سه گویش زبان یونانی، مرکب از 24 دفتر، عمری قریب به دو هزار و هشتصد سال دارد.
← حماسه‌ای است به شعر، که ماجرای دهمین، و آخرین سال محاصره شهر باستانی و واقعی «تروی» و سقوط و انهدام باروی تسخیر ناپذیر و شکست و فنای قومی دلیر و مبارز را بیان می‌کند. در عین حال، شرحی است از ستیز و کینه توزی ایزدان المپ با یکدیگر، بر سر صیانت یا اضمحلال قومی که سلحشورانش آماج عشق یا نفرت آنان بودند. و این طرز نگاه سخره‌آلود و تحقیرآمیز به ایزدان، مهم است.
← نام «هومر» در سه گویش یونانی، دارای مفهومی نیست، در حالی که اسامی یونانی دارای معنی هستند. این نکته، و برخی گواه‌های دیگر، بعضی را به این نتیجه رسانده است که اثر منسوب به هومر در واقع، اثر یک نفر نبوده، و در طول زمان، با حشو و زواید، توسط مردم گسترش یافته است. آیین ویژه‌ای برای بازخوانی ایلیاد و همچنین اودیسه، مرسوم بود که تا قرن‌ها بعد رعایت می‌شده است، و بی‌گمان، این آیین‌ها بند و بسط‌هایی به اصل اسطوره گشوده‌اند. همچنین، مسلم است که نسخه موجود حماسه ایلیاد و تغزلات اودیسه، بازنویسی و تنقیح دانشمندانی از اسکندریه، زنودوتوس و آریستوفان و آریستارکوس بوده که کلیه نسخ را گردآوری کرده و با اضافات و حاشیه نویسی بر واژه‌ها و تعبیرهای مجهول، نسخه منقحی از این دو متن گران قدر فراهم آورده‌اند.
← مع‌الوصف، محتوای حماسه ایلیاد و تغزلات اودیسه، از حیث مضمون و انشاء و نوع اصطلاحات و تعبیرات، و همچنین شیوایی و روانی شعر، یکدست است و نشان می‌دهد که یک فکر و یک ذوق واحد این دو اثر را از آغاز تا انجام، به رشته تحریر درآورده است. با این حال، آشکار است که نگارنده حماسه ایلیاد و تغزلات اودیسه، نه تنها شاعر بلکه به فرهنگ‌های بزرگ شرق و فرهنگ «مصری» آشنایی داشته و در دو متن عظیم خود، از همه این دانش‌ها استفاده کرده است. این نیز، احتمال اینکه هومر، اقلاً نگارنده متن نهایی این دو منظومه نبوده باشد را می‌افزاید.

← «تروی» مرکز استانی بود، که در باختر ترکیه امروز، در کرانه دریای اژه و در دهانه داردانل قرار داشته است. حادثه، مربوط است به سال 1184 ق.م.، یعنی حدود سه هزار و دویست سال پیش. دیوارهای آن را «کرونوس» (اله آسمان و پدر زئوس) و پسرش، «پوزئیدون/نپتون» (اله دریا و زلزله) ساخته بودند. «پریام» پادشاه آن بود. پنجاه پسر داشت که «هکتور» در میان آن‌ها از همه نیرومندتر، و «پاریس» از همه زیباتر بود. اندکی پیش از ولادت «پاریس»، پیشگویان به «پریام» گفته بودند که این پسر برای او شوم خواهد بود. «پریام» دستور داد وی را در نزدیکی کوهی رها کنند، اما خدایان از او مراقبت کردند. «پاریس» به کسوت چوپانی درآمد.

← سه الهه، «هرا»(خواهر و همسر «زئوس» و الهه ازدواج و حافظ زنان مزدوج) و «آتنا»(الهه خرد و هنر) و «آفرودیت/ونوس/زهره»(الهه عشق)، که هر یک، خود را زیباتر از دیگری می‌پنداشت، در میهمانی رب الارباب («زئوس») حضور داشتند. آنجا، سیبی به وسیله یکی از خدایان، تقدیم زیباترین الهه می‌گردد. هر سه رب‌النوع خواستار گرفتن سیب بودند. این داوری به رب الارباب برده شد. «زئوس» برای آن که الهه گان را نرنجاند، و یکی را بر دو دیگر رجحان ندهد، این کار را به «پاریس»، واگذارد.
← «پاریس»، مسحور «آفرودیت/ونوس/زهره» (الهه عشق)، شد و او را بر دیگران برتر شمرد. «آفرودیت/ونوس/زهره» (الهه عشق)، به او وعده پاداش نیکو داد، اما این کار «پاریس»، برای او و سرزمین وی، دو خصم قهار و بی‌رحم (الهه ازدواج / الهه خرد) فراهم آورد که سرانجام، پیروزی با آنان گشت.

← نبرد «تروی»، بر سر زنی خوب‌روی درگرفت به نام «هلن». «هلن»، همسر «مِنِلائوس»، فرمانروای اسپارت بود. «پاریس»، ده سال پیش از آن تاریخ، در سفری که پنهانی به اسپارت رفت، از غیبت «منلائوس» استفاده کرده، «هلن» زیبا را ربود و با خود به «تروی» آورد. «منلائوس» هنگام بازگشت به وطن، از طریق خدایان، از ربوده شدن همسرش به دست «پاریس» آگاه شد و از همه شهریاران یونان خواست تا یاری کنند و به دشمن بتازند.
← دلیل اینکه دیگر شهریاران یونانی آماده گشتند به نبردی فرساینده پای نهند، پیمانی بود که پیش از آن، بر سر «هلن»، با یکدیگر بسته بودند. «هلن»، شیفتگان و خواستاران بسیاری داشت؛ چون هیچ یک از آنان حاضر نبودند از آن ماهروی آشوبگر چشم بپوشند، ناچار، جملگی بر آن شدند که انتخاب همسر را به خود «هلن» واگذارند و در همان جا، هم پیمان شدند که او، هر کس را برگزید، دیگران حافظ آن دو باشند و اگر خطری آنان را تهدید کرد، علیه دشمن، متفقاً دست به پیکار زنند. از این رو بود که «منلائوس» دست تمنا به سوی یاران دراز کرد و در نتیجه، سپاهی عظیم گرد آورد.
← فرمانده این سپاه عظیم که مرکب از سلحشوران همه نواحی یونان بود، مبارزی است برومند و جنگاور، به نام «آگاممنون» که در عین حال، برادر «منلائوس» نیز هست. همه‌ی فرماندگان سپاه یونان، سرشناس بودند. آگاممنون، شاه شاهان، منلائوس بردارش، نستور، مرد خردمندی که سه برابر دیگران در جهان زیسته بود، آژاکس، پسر تلامون که پس از «آکیلیس» برترین دلاور یونانیان بود، پالامد، مرد هنرمندی که بنیان‌گذار خط و شطرنج بود، دیومد که«آتنا»(الهه خرد و هنر) محافظ او بود، ماکائون که راز درمان همه‌ی بیماری‌ها را می‌دانست، اولیس پادشاه ایتاک که در حیله‌گری و زبان‌آوری، سرآمد جهانیان بود، و بالاخره، «آکیلیس»، شاه مارمِدان‌ها که دلیرترین یونانیان بود. پیش‌گویی شده بود که اگر «آکیلیس»، یونانیان را در جنگ یاری نکند، نمی‌توانند «تروی» را بگیرند. همچنین، پیش‌گویان گفته بودند که «آکیلیس» در پای دیوارهای شهر پیروز خواهد شد، و «هکتور» جنگجوی افسانه‌ای را خواهد کشت، اما خود او نیز پس از کشتن «هکتور»، دیری زنده نخواهد ماند و در همان جا جان خواهد سپرد.
← «آکیلیس»، حاصل زناشویی پدری از نوع انسان با یکی از ایزدبانوان دریاها، یعنی «تتیس» بود. به همین دلیل، رگه‌ای از فناناپذیری خدایان را در خود داشت. اما با این حال، «تتیس» برای آن که پسر را از جنگ بازدارد، او را در جامه‌ی زنان کرد و نزد پادشاه سیروس فرستاد. پادشاه سیروس «آکیلیس» را نزد دختران خود نگاه داشت. اما مردم یونان می‌دانستند «آکیلیس» در کجا پنهان شده است. اولیس به سراغ او رفت با حیله‌ای او را بیرون کشید؛ به این ترتیب که در دالان سرای دختران پادشاه، نیزه و سپری گذاشت و ناگهان دستور داد تا شیپور جنگ را به صدا درآورند. دختران شاه چون این بانگ را شنیدند، همگی گریختند اما «آکیلیس»، بی‌محابا نیزه و سپر را برداشت و به میدان جنگ تاخت.
← لشکریان یونانی در بندر آلیس گرد هم آمدند، اما باد مخالف می‌وزید، و کالکاسِ پیش‌گو گفت که خدایان در این کار دست دارند. برای اینکه رضایت خدایان را جلب کنند، می‌بایست «آگاممنون» دختر خود «ایفیژنی» را قربانی کند. ایفیژنی با این کار موافقت کرد، اما هنگامی که «آگاممنون» خواست دختر خود را بکشد، ایزدبانوی «آرتمیس/دیانا» (الهه شکار) او را ربود و گوزن ماده‌ای به جایش گذاشت.
← سرانجام، یونانیان در کرانه‌ی آسیا از کشتی پیاده شدند، و کشتی‌های خود را نزدیک ساحل بردند، و گرداگرد لشکرگاهشان را حصار کشیدند. اما همه‌ی مردمان سرزمین‌های همسایه‌ی «تروی» با تروژان‌ها متحد شده بودند و فرمانده‌ی همه‌شان «هکتور»، فرزند دلیر «پریام» بود. پس، محاصره‌ی تروی، ده سال طول کشید. یونانیان و تروژان‌ها در دشتی نزدیک شهر، می‌جنگیدند. خدایان نیز دو دسته شدند. «زئوس» (رب‌الارباب) و «آفرودیت/ونوس/زهره» (الهه عشق) و «آپولون» (رب‌النوع تیراندازی و موسیقی)، پشتیبان مردم «تروی» بودند، و «هرا» (الهه ازدواج و حافظ زنان مزدوج) و«آتنا» (الهه خرد و هنر) و سایر خدایان المپیک از یونانیان طرفداری می‌کردند.
← ده سال کشمکش و خون‌ریزی ثمری به بار نیاورد. «تروی» به خاطر باروهای بلند و دیوارهای ستبر، تسخیرناپذیر بود. ادامه جنگ، دوری از وطن، ناامیدی از غلبه بر دشمن، خطاهای گاه و بیگاه سرکردگان، و پاره‌ای ناسازگاری‌های سپه‌سالاران، همه را فرسوده و بی‌تاب کرده بود. اکنون «آگاممنون» فرمانده کل جنگاوران یونان، عملی مرتکب شد که رنجی به بار آورد. «کریسه» شهری در مجاورت «تروی» به دست یونانیان افتاد، و مردم به اسارت سپاه غالب درآمدند. «آگاممنون»، از میان اسرا، نتوانست دل از «بریزئیس» دختر خوب‌روی کاهن معبد «آپولون» بردارد و او را به خیمه خویش برد. کاهن از سرکرده سپاه خواست تا دختر او را پس دهد، چرا که می‌خواست دختر خود را در پای پیکره «آپولون» قربانی کند. «آگاممنون» سر باز زد. «آپولون» (رب‌النوع تیراندازی و موسیقی)، بر «آگاممنون» خشم گرفت، و بر سر سپاه او تیرهای طاعون افکند. دیگر فرماندگان از او خواستند تا اسیر نگون بخت را آزاد کند. «آگاممنون» این تقاضا را پذیرفت، اما به جای او، دختر صاحب جمال دیگری به نام «بریزئیس» را به بند کشید. «بریزئیس»، کنیز و دلدار «آکیلیس» بود. «آکیلیس» از این کار بسیار خشمگین شد، و به سراپرده‌ی خود رفت. گفت که دیگر یونانیان را در جنگ همراهی نخواهد کرد. نزد مادرش، «تتیس» رفت و خواست تا «زئوس» را وادارد که شکستی بر یونانیان وارد آورد، تا آن‌ها مجبور شوند از او کمک بخواهند. «زئوس»، برای گوشمالی «آگاممنون»، وی را به خوابی می‌برد، و «آگاممنون» را با وعده‌ی واهی به پیروزی می‌فریبد و به او می‌گوید که «بامداد بر باروی تروی حمله کن. آن را تسخیر خواهی کرد».
← صبح‌گاه، «آگاممنون» با سپاه خویش آماده پیکار شد. «هکتور»، برابر سپاه خود آماده دفاع بود. در این جنگ‌ها، «منلائوس» و «آژاکس» دلیری بسیار ورزیدند.
← «هرا» برای اینکه جلوی «زئوس» را در یاری تروژان‌ها بگیرد، خود را آراست و او را در آغوش خود خواب کرد. جنگ سختی درگرفت و یونانیان، «هکتور» را زخمی کردند و تروژان‌ها را عقب راندند. یونانیان از این فرصت استفاده کردند و برای لشکر خود، خندق و دیواری ساختند. اما وقتی «زئوس» بیدار شد، از کار «هرا» خشمگین گردید و پرخاش کرد. «پوزئیدون» را از یاری یونانیان نهی نمود و خود به کمک تروژان‌ها رفت. سپاه «تروی»، دوباره گرد «هکتور» جمع شدند و یونانیان را از پشت دیوارهای خود راندند.
← «منلائوس» برادر «آگاممنون»، و شوی پیشین «هلن»، با «پاریس»، تن به تن مبارزه کرد، و «پاریس» که در مقابل دشمن تاب ایستادگی نداشت، به آستانه مرگ افتاد، اما «آفرودیت/ونوس/زهره» (الهه عشق و زیبایی)، که نگران او بود، وی را از مهلکه رهاند، و در مقابل، «پانداروس» (پسر لیکائون، پور «پریام»)، دیگر دلاور «تروی» را مأمور مقابله با «منلائوس» ساخت. «پانداروس» به پیکانی دشمن را مجروح ساخت، و به دنبال آن، افراد دو سپاه برآشفتند، نبرد مغلوبه شد، و سرانجام، سپاه یونان با کشتگان بسیار و تحمل زیان فراوان به اردوگاه عقب نشست.
← در این وضع، «آگاممنون» بارها با اهدای پیشکش‌هایی به «آکیلیس»، از او خواست به لشکر یونانیان بازگردد. ولی او در خود از جنگ احساس بیزاری می‌کرد، و پیشکش‌های «آگاممنون»، در چشم او، حقیر و بی‌ارزش آمد. در نهایت، تصمیم گرفت به میهن بازگردد، اما منصرف شد، و همچنان دل‌خسته و آزرده به مصائب یونانیان می‌نگریست.
← «هکتور»، بالاخره از خندق گذشت، و یونانیان، ناچار به کشتی‌های خود پناه بردند. ناگهان، روشنایی بسیاری بر ساحل می‌درخشد، و معلوم می‌گردد که تروژان‌ها کشتی «پروتزیلاس» (پسر ایفیکل از دلاوران تسالی) را آتش زده‌اند. در این هنگام، «پاتروکلُس»، با اندوه و سرزنش، از «آکیلیس» خواست که دست از کناره‌گیری بردارد و به جنگ بازگردد.
← «آکیلیس»، تهمتن شکست ناپذیر، از شکست دیگر یاران یونانی اندوهگین شد، و ناگزیر، خویشتن را آماده نبرد ساخت. نخست، ساز و برگ خویش را در اختیار «پاتروکلُس»، دوست دلیر دیرینش گذارد، و او را با سپاه «مارمِدان» که تحت فرماندهی او بود، برای شکست دشمن گسیل کرد. «پاتروکلُس»، افواج «تروی» را عقب راند، اما راهنمایی‌های «آکیلیس» به «پاتروکلُس»، درست از آب درنیامد و خدایان نیز بر او خشم گرفتند و خود او نیز اسیر بی‌مبالاتی‌هایی شد. «آپولون» شمشیر او را از کار انداخت و «اوفورب»، او را زخمی کرد، و در نهایت، «هکتور» او را بکشت. بر پیکر «پاتروکلُس»، نزاع سنگینی درگرفت. «هکتور» موفق شد زره «آکیلیس» که بر تن «پاتروکلُس» بود با خود ببرد، ولی پیکرش بگذاشت. اسبان «آکیلیس» به هیجان آمدند و شیهه کشیدند، اما «زئوس» آن‌ها را آرام کرد.
← همین که «آنتیلوک» (پسر نستور) خبر قتل «پاتروکلُس»، را به «آکیلیس» رساند، بسیار خشمگین شد، و خصومت با «آگاممنون» را از یاد برد و وجودش را کین‌خواهیِ «پاتروکلُس» پر کرد. اما دیگر برای بازگشت به جنگ، سلاحی نداشت. با این وجود، بر لبه‌ی خندق‌ها رفت و سه بار، چنان فریاد کشید که مردم «تروی» بر خود لرزیدند. از فریاد او، یونانیان به خود آمدند و توانستند پیکر «پاتروکلُس» را به جای امنی انتقال دهند. «تتیس»، نزد فرزند خود «آکیلیس» رفت، تا او را در مرگ «پاتروکلُس» دلداری دهد، اما «آکیلیس» بسیار خشمگین بود و اشک می‌ریخت. پیکر «پاتروکلُس» را با تشریفات ویژه تشییع نمود، و بر منوال سنت زمان، به گرد مزارش، مراسم شکوهمند بازی‌های ورزشی برگزار کرد.
← «هفائیستوس» (اله آتش و فلز)، به درخواست «تتیس»، سلاح دیگری برای «آکیلیس» ساخت، و با این سلاح، به جنگ با تروژان‌ها شتافت. قبل از شروع جنگ، به توصیه‌ی «تتیس»، «آکیلیس» و «آگاممنون» با هم آشتی کردند، و شاه، کنیزِ «آکیلیس» را بازگرداند. در این وقت، اسب «آکیلیس»، مرگ سوار خود را دید.
← رزم‌های سختی درگرفت، و «آکیلیس» که از فناناپذیری خدایان بهره‌مند است، تروژان‌ها را تار و مار می‌کند. خدایان، آزادی می‌یابند که از هر طرف که می‌خواهند طرف‌داری کنند و بین آن‌ها مشاجره‌ای بزرگ درمی‌گیرد. «آکیلیس» به کنار رود سکاماندر می‌رود. لیکائون پسر «پریام» به جنگ او رفت و کشته شد. سپس، آستروپه، فرمانده‌ی مردم پئونی به رزم برخواست و او نیز هلاک شد. رود سکاماندر به خشم آمد و علیه «آکیلیس» غرید. «آکیلیس» با رود درگیر شد و در پی آن، نزاعی بین خدایان آب و آتش آغاز شد. اما بالاخره «آکیلیس» به دروازه‌های «تروی» رفت و آن‌جا را برآشفت. «پریام» و همسرش «هکوب»، از «هکتور» خواستند تا به درون شهر بازگردد و دست از مبارزه با «آکیلیس» بردارد. «زئوس» وارد این نزاع شد. پیوسته «آکیلیس»، «هکتور» را به مبارزه می‌خواند.
← «هکتور»، از این راز که «آکیلیس» رویین تن است و هیچ سلاحی به او کارگر نیست، غافل بود. پیکار آغاز شد، و در اوج تراژدی سرانجام، «هکتور» به خاک هلاکت افتاد. سردار پیروزمند، عملی مرتکب شد که ایزدان به خشم آمدند؛ پس از افتادن «هکتور»، قوز پای او را سوراخ کرد، طنابی از آن گذارند، و سپس، پیکرش را به دنبال ارابه‌اش به هر سوی کشید.
← با مرگ «هکتور»، سردار بزرگ «تروی»، شهر در ماتم فرو رفت. «پریام» نیز از اینکه پیکر فرزندش در دست «آکیلیس» اسیر بود بی تاب شد. خدایان در این مورد به بحث پرداختند و به «پریام» گفتند تا از راهی پنهانی به سراپرده‌ی «آکیلیس» برود و پیکر فرزند خویش را با پرداخت خون‌بهایش پس بگیرد. «پریام» به میان اردوگاه یونانیان رفت و با «آکیلیس» رو در رو شد. آن دو درباره جنگ گفتگو کردند، و «پریام» در اندوه فرزند، و «آکیلیس» در غم «پاتروکلُس»، سخت اشک ریختند. «تتیس» نیز از سوی خدایان نزد «آکیلیس» رفت و از او خواست که به خواست خدایان گوش دهد و پیکر «هکتور» را بازگرداند. «آکیلیس» دوازده روز بعد، این خواهش را پذیرفت، و دستور داد تا پیکر «هکتور» را بشویند و به روغن خوشبوی کنند. سپس، آن را به «پریام» اعاده کرد، و تروژان‌ها با تشریفات کامل و در اندوهی عمیق، قهرمان خویش را تشییع کردند. حماسه ایلیاد، همین جا و با شکست «هکتور» و به خاک سپردن او، پایان می‌گیرد، در حالی که روایت بظاهر ناتمام است.
← از اینجا، آنچه بر این مبارزه دراز بین یونانیان و مبارزان «تروی» گذشت، نتیجه فکر و ذوق دیگر شاعران و تاریخ نویسان و قصه‌پردازان و نمایشنامه آفرینان بوده که صحنه‌ها و ماجراهایی بدان افزوده‌اند. از آن جمله، ویرژیل (70 تا 19 ق.م.) شاعر و حماسه سرای رومی که قصه اسب کوه‌پیکر چوبین و خدعه یونانیان و سرانجام، تسخیر شهر «تروی» را در رزم نامه خود زیر عنوان اینئید افزوده است. خصوصاً ویرژیل، خاستگاه رومیان را فردی به نام «اینیاس» می‌داند که یکی از شهروندان «تروی» است که جان به در می‌برد و با «دیدو»، ملکه‌ی کارتاژها ازدواج می‌کند و ملت رومی را بر ساحل رود تایبر بنیان می‌گذارد.
← پس، به نحو پیچیده‌ای، قوم آرمانی مردم امروز اروپا، نسب به تروژان‌ها می‌رساند، نه یونانیان؛ تروژان‌ها که تنها خدای خدایان و الهه عشق و اله تیراندازی را با خود داشتند، و سایر خدایان المپیک، از جمله الهه ازدواج و حافظ زنان مزدوج، الهه خرد و هنر، الهه دریا، و اله آتش و فلز، و خصوصاً خدای شراب و بهار و حیات گیاهی («دیونیزوس»)، خصم آنان بودند، یا بر آتش رزم دمیدند («آرس/مریخ»).
← آیا اگر، اصل روایت را بدون اضافات ویرژیل، به عنوان متن معیار قلمداد کنیم، می‌توانیم رویارویی بی‌پایان و نافرجام خدای خدایان و عشق و تیراندازی از یک سوی، و تأهل و تأمل و هنر و دریا و صنعت و شکار و شراب و بهار و جنگ از سوی دیگر، و بازیچگی بشر را در دست زمان، مبنای اصلی درک تقابل‌های شگفت اقناع اسطوره‌ای قلمداد کرد؟ می‌توان؟ می‌توان؟

منابع:...

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.