دکتر مهدی محمدی؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
■ این گزارش، اولین تحلیل به زبان فارسی است که در موضوع تهاجم به یمن با توجه به چارچوبهای جهانی، موضوع را مورد بررسی قرار داده است. به نظر من، به رغم فقر و کوچکی کشور یمن، این کشور نقش بزرگی در غرب آسیا دارد. حمله حوثیها به عدن، پنج دلار بر هر بشکه قیمت نفت تگزاس امریکا را بالا برد. چهارده کشور عربی را با یکدیگر متحد کرد و امریکا و انگلستان را به واکنش واداشت. باب المندب محل خروج و ورود کشتیها و زیردریاییهای اسرائیل به بندر ایلات آن کشور است. این بازیگر را نیز باید اضافه نمود (دکتر عباس ملکی)
░▒▓
■ جنگ در یمن به احتمال بسیار زیاد، سرآغاز یک سلسله تغییرات جغراسیاسی مهم در منطقه غرب آسیا خواهد بود.
■ این تغییرات به یک معنا ادامه تغییرات پیشین است، ولی، به معنایی دیگر، میتواند مستقل از بهار عربی و تبعات آن فهم و تحلیل شود.
■ سعودی قدرت نمایی چندانی در یمن نکرده است و اساساً نمیتواند بکند. سرباز سعودی توان حفاظت از سرحدات خود را هم ندارد چه رسد به اینکه سودای گشودن کشوری دیگر را در سر بپرورد؛ همچون همتای مصریاش که در کنترل صحرای سینا درمانده، اما، به خود حق میدهد برای شیعه یمنی که از مادر چریک زاده میشود خط و نشان بکشد.
■ چه اتفاقی رخ داده است؟
■ آغاز سراسیمه حمله هوایی به یمن محصول ترکیب چند عامل است:
■ قبل از هر چیز این نکته بسیار مهم است که توجه کنیم در اینجا با یک پروژه مشخصاً امریکایی مواجهیم. امریکا ماههاست از سوی سعودی و اسراییل متهم است که سیاست منطقهای خود را تغییر داده و «عوض شده است». اساساً همین فهم مشترک جغراسیاسی هم هست که اسراییل و سعودی را تا این حد به هم نزدیک کرده است. فهمی که میگوید امریکا متحدان منطقهای خود را تنها گذاشته، در خفا مشغول معامله با ایران است، جرأت، توان و انگیزه مداخله به نفع متحدانش و یکسره کردن منازعات منطقهای را از دست داده و در حال نوعی اخراج خودخواسته از منطقه است. مبنای مخالفت رادیکال سعودی و اسراییل با توافق هستهای احتمالی ایران و امریکا هم در اصل همین است. این دو، مذاکرات هستهای و توافق احتمالی را خروجی یک معامله جغراسیاسی کلان –و البته، پنهان- میبینند که ایران در آن از حالت دشمن خارج میشود و در بدترین حالت یک رقیب منطقهای برای امریکا خواهد بود؛ والا چنانکه پیش از این، گفتهایم مخالفت اسراییل و عربستان با مذاکرات هستهای منطق هستهای ندارد، چرا که، از دید این دو کشور هیچ روشی وجود ندارد که بتواند به معاملهای با ایران ختم شود بهتر از آنچه امریکا اکنون، در پی محقق کردن آن است.
■ سعودی –به دلیل ضعف مفرطی که از آن رنج میبرد- بیشتر، و اسراییل کمتر، ماههاست از امریکا میخواهند تضمین بدهد که توافق هستهای به یک توافق جغراسیاسی و به رسمت شناختن قدرت منطقهای ایران بدل نخواهد شد. با نزدیک شدن مذاکرات هستهای به یک توافق احتمالی، میتوان حدس زد که فشار بر اوباما در این باره بیشتر هم شده باشد. در واقع، دولت اوباما همزمان با مذاکرات هستهای فینال با ایران، باید به نوعی متحدان منطقهایاش را متقاعد میکرد که همان طور که جان کری چند هفته قبل در جده گفت هیچ معامله بزرگی با ایران وجود ندارد و هر چه هست تلاشی است برای مهار توان هستهای ایران که آن هم بیش از آنکه یک تهدید مرتبط با اشاعه باشد یک تهدید جغراسیاسی است.
■ صدور مجوز حمله یمن از سوی امریکا و همراهی آشکار امریکا با این حمله بلافاصله پس از آغاز آن، هیچ تردیدی در این باره باقی نمیگذارد که این حمله از این جنبه کاملاً مرتبط با مذاکرات هستهای و در واقع، حاوی دو پیام است. یک پیام برای ایران؛ که همان طور که جان برنن مدیر سیا سه روز پیش به فاکس نیوز گفت دریابد که از لحاظ جغراسیاسی امریکا آن را کاملاً به مثابه یک دشمن تحلیل میکند و پیامی هم برای سعودی و اسراییل. پیام به سعودی و اسراییل که در واقع، میتوان آن را نوعی تضمین جغراسیاسی خواند مشخصاً این است که توافق هستهای احتمالی با ایران هماوردی منطقهای ایران و امریکا را نه فقط کاهش نمیدهد، بلکه آن را تشدید خواهد کرد و بویژه سعودی باید مطمئن باشد که همچنان از حمایت امریکا در مقابل، رشد اعجاب آور قدرت منطقهای ایران برخوردار است.
■ به جز مسأله تضمین دهی جغراسیاسی که این حمله را به مذاکرات هستهای مرتبط میکند، تهاجم هوایی به یمن از یک جنبه دیگر هم به امریکا مرتبط است. برای فهم این جنبه باید ابتدا نکات کلیدی سخنرانی اوباما در دانشکده نظامی وست پوینت نیویورک را که اصلیترین خطوط راهبرد امریکا در دوران نوین سیاست خارجیاش را مشخص میکند، به یاد آورد. اوباما در آن سخنرانی گفت:
• اولاً- به دلیل تنفر شدید مردم امریکا از آغاز هرگونه جنگ جدید
• ثانیاً- به دلیل ضعف و خستگی مفرط ارتش امریکا
• ثالثاً- به دلیل مشکلات جدی اقتصادی
• رابعاً- به دلیل تغییر جنس و ماهیت تهدیدهای نوین
■ امریکا در سیاست خارجیاش، استراتژی مداخله مستقیم را کنار گذاشته و به جای آن بر:
۱- مدیریت از راه دور
۲- واگذار کردن حل مشکلات منطقهای به بازیگران منطقهای
۳- تلاش برای نزدیک کردن عملیات نظامی به عملیات اطلاعات پایه و در نتیجه، کوچک کردن ارتش
۴- تشکیل ائتلافهای منطقهای
۵- اجتناب از مداخله مستقیم
۶- استفاده جدیتر از ابزارهایی مانند تحریمها و مجازات چند جانبه
■ متمرکز خواهد شد. استراتژی وست پوینت اگر چه ظاهریتر و تمیز و مرتب داشت، ولی، در اصل اعترافی صریح به پایان دوران ابرقدرتی نظامی امریکا (پس از پایان ابرقدرتی سیاسی که مربوط به سالهای پیش است) محسوب میشد و به همین دلیل، همان زمان، بسیاری در منطقه حساب کار دستشان آمد که آن قدرت مداخله کننده یکسره کننده، برای همیشه صحنه بینالمللی را ترک کرده و خود باید فکری به حال خویش بکنند.
■ از آن زمان، امریکا چندین بار تلاش کرده این استراتژی را با متحدان منطقهایاش تمرین کند. در تشکیل ائتلاف علیه داعش موضوع خیلی زود به ابتذال کشیده شد، چرا که، اساساً قرار نبود با داعش مبارزه جدی بشود و مهمتر از آن، آنها که قرار بود برای مبارزه با داعش ائتلاف تشکیل بدهند خود حامیان اصلی آن بودند و نگفته پیداست که کارد دسته خود را نمیبرد. با این حال، این حیث راهبردی، در همان مسأله داعش هم روشن بود که امریکا نمیخواهد مداخله کند و قصد دارد هدفهای خویش را به دست بازیگران منطقهای محقق سازد. در موضوع یمن، شاید برای اولین بار، دولت اوباما در حال اجرای کامل استراتژی وست پوینت است. یک بحران حاد جغراسیاسی بروز کرده، امریکا نه میخواهد و نه میتواند مستقیماً مداخله کند، نمیتواند هم مسأله را به حال خود رها نماید و در نتیجه، از بازیگران مرتبط خواسته است ائتلافی تشکیل بدهند و خود دست به کار شوند؛ و در مقابل، روی کمک سیاسی، اطلاعاتی و حداکثر لجستیکی امریکا حساب کنند. امریکا تصور میکند به این ترتیب، میتواند مشکلاتش را حل کند بی آن که با دشواریهای حل مشکل رویارو یا مجبور به مواجه شدن با تبعات آن گردد.
■ امریکا در یمن میخواهد یک مشکل حاد جغراسیاسی را با ابزار سعودی، قطر، کویت، مصر و سودان حل کند تا دوباره گرفتار تجربه عراق نشود. ظاهر موضوع معقول هم هست: کسانی درگیر موضوع میشوند که در حل آن منفعت مستقیم دارند، منطقه را به خوبی میشناسند و بر ریزه کاریهای طبقاتی، قومی و جغرافیایی مشرفاند، اما، آنچه امریکاییها در طرح ریزی خود به آن دقت نکردهاند مفهومی به نام مهارت است. وقتی ارتش امریکا که خود را ارتش درجه یک جهان میداند از بیم تکرار تجربههای گذشته، رسماً شمشیر را غلاف کرده، چگونه توقع دارند شرتههای سعودی و سربازهای آفتاب ندیده مصری، از عهده حل بحرانی با این درجه از شدت و پیچیدگی برآیند؟ همان طور که راهبُردشناسهای منتقد دستور کار وست پوینت همان موقع گفتند اشکال اصلی این راهبرد این است که حل بحرانهایی بسیار عمیق را به بازیگرانی به شدت فاقد مهارت میسپارد و از آنها توقع دارد مشکلی را حل کنند که امریکا در مقام پدرخواندگی از رویارو شدن با آن عاجر مانده است.
■ کیس یمن، به خوبی نشان خواهد داد که عدم مداخله همان قدر ناکارآمد است که خود مداخله، به بازی گرفتن بازیگران منطقهای همان قدر احمقانه است که به کلی نادیده گرفتن آنها، اقدامات ائتلافی با همان شدتی شکست خواهد خورد که اقدام یک جانبه شکست خورد و متحدان منطقهای امریکا همان قدر ناتواناند که خود امریکا. یمن، جزو معدود کشورهایی در منطقه است که به امریکا خواهند فهماند نمیتواند ضعف استراتژیک را با هوشمندی تاکتیکی بپودشاند و استراتژی وست پوینت لااقل در منطقه غرب آسیا در حد تصرف و اداره یک قریه هم کارایی ندارد.
■ درباره بحران یمن گفتنی فراوان است. این یادداشت صرفاً تلاش کرد موضوع را از جنبه راهبرد منطقهای امریکا و با نگاهی به مذاکرات هستهای تحلیل کند. در روزهای آینده و به موازات پیشرفت موضوع، آن را از جنبه امنیت منطقهای و ژئوپلتیک شیعه هم بررسی خواهیم کرد.
منبع: مهر
هو العلیم